بخش ۳۰ - جنگ رستم زال زر با پیلسم سقلابی قسمت اول
وز آن پس به اسب اندر آمد چو باد
ز یزدانِ نیکیدِهاش کرد یاد
کمانی به بازو و گرزی بهدست
همیتاخت هر سوی چون پیل مست
کمندی به فتراک بر شصت خَم
دلی پر ز کینه سری پر ز غم
سرآسیمه آمد به نزدیک شاه
چو دریای جوشان، به دل کینهخواه
وز آنجا بیامد به ایران سپاه
چو تندر خروشید ز ابر سیاه
به ایرانیان گفت رستم کجاست
که خواهم به میدان ازو کینه خواست
به میدان بگردیم یک با دگر
به کینه ببندیم هر دو کمر
ببینیم تا بر که گردد زمان
همانا سرآید یکی را زمان
همیگفت و میگشت بر پیش صف
ز کینه همی بر لب آورد کف
چو دستان مر او را بدان سان بدید
سرشکش ز دیده به رخ بر چکید
بیامد به نزدیک رستم چو باد
بدو گفت کای پهلو پاکزاد
همآوردت آمد، برآرای جنگ
که خواهد همی رستم تیزچنگ
مرا سال نزدیک هفتصد رسید
که چشمم چنین نامداری ندید
ندانم که فرجام این کار چیست
همی بخت رخشنده خود یارِ کیست
بترسم نباید که چرخ روان
نگردد به کام دل پهلوان
وز آن پس ز دیده ببارید آب
همیکرد نفرین بر افراسیاب
چو رستم ز دستان شنید این سخن
دگرگونه اندیشه افکند بن
بدو گفت کاین ناله زار چیست
تو را با جهاندار پیکار چیست
نبشته نگردد به سر بر دگر
به از تو نداند کس ای نامور
ز دیان مگر روی بر تافتی
که از کینه با دیو بشتافتی
بمیرد هر آن کاو ز مادر بزاد
نماند به گیتی کسی راد و شاد
به نیک و بد چرخ خرسند باش
همیشه مرا از در پند باش
به برزو چنین گفت پس پهلوان
که ای نامور گرد روشنروان
به هر کار باید که در پیش شاه
میان بسته باشی چو من با سپاه
نتابی سر از شهریار جهان
به فرمان او بسته داری میان
مرا سال افزون شد از چارصد
ندیدم به گیتی یکی روز بد
کنون گر زمانه فراز آمدهست
به تو نوبت جنگ باز آمدهست
اگر کشته گردم به آوردگاه
نباید که پیچی سر از حکم شاه
میان را ببند از پی کین من
خود و نامداران این انجمن
بفرمود تا رخش را زین کنند
سواران بروها پر از چین کنند
بپوشید تن را به ببربیان
برآورد بر زه دو زاغ کمان
کمندی ببسته به فتراک زین
به زین اندر آمد ز روی زمین
به گردن برآورد گرز گران
دورویه نظاره برو بر سران
همیراند تا پیش آوردگاه
به نزدیک آن نامور کینهخواه
درفشش ببردند با او به هم
نبودش به دل اندرون هیچ غم
نگه کرد در وی همان پیلسم
ز دیده ببارید بر روی نم
به رستم چنین گفت کهای پهلوان
سرافرازِ گُردان روشنروان
به هنگام کین چو برخاستی
ز پیکار بر دل چه آراستی؟
که من چون برآوردم از خواب سر
چنین کردم اندیشه ای نامور
که یالت بدوزم به پیکان تیر
کنم روز رخشنده بر زالْ قیر
به گرز گران گردنت بشکنم
به زاولستان آتش اندر زنم
چو بشنید رستم بر آشفت سخت
چنین گفت کای مرد شوریدهبخت
نیاید ز خرگور پیکار شیر
بخندد بر این گفته مرد دلیر
چرا غره گشتی به بازوی خویش؟
بر این برز و بالای و نیروی خویش؟
بر آوردگه مرد چون تو هزار
گر آیند پیشم نبرده سوار
به دیان که چندان نمانم بر این
که در تک نهد رخش پی بر زمین
به کردار افسانه از جنگ من
همانا شنیدی به هر انجمن
چه کردم به مازندران روز کین
که در بند بُد شهریار زمین
چو آید کسی را زمانه به سر
به پیکار با من ببندد کمر
شنیدی که کاموس جنگی چه دید؟
ز خم کمندم، چو پیشم کشید؟
تو را آن زمان کشت افراسیاب
که کشتی فکندی بر این روی آب
به افسونگری دیده بیشرم کرد
به گفتار شیرین دو لب نرم کرد
فریبنده گشتی به گفتار او
چه دانی تو نیرنگ و کردار او
بگرید به تو دوده و کشورت
نشیند به ماتم همی مادرت
فریبنده پیران دهد تاج زر
کسی را که با من ببندد کمر
چو ایشان به دریای بیم اندرند
به چاره بکوشند تا بگذرند
چو غرقه به هر شاخ یازند دست
که بر موج دریا نشاید نشست
تو را همچو الکوس و دیگر سران
بمانند در زیر گرز گران
چو بینی به میدان تو کردار من
همی راست دانی تو گفتار من
چو بشنید ازو پیلسم این سخن
به پاسخ نگر تا چه افکند بن
به رستم چنین گفت کای پهلوان
دل کارزار و خرد را روان
بساید سپهرت گر از آهنی
ز گشت زمانه همی بشکنی
بگفت این و زان پس به کردار باد
دو زاغ کمان را به زه برنهاد
به تندی بر او تیر باران گرفت
تو گفتی جهان باد و باران گرفت
چو رستم چنان دید از پیلسم
کمان کیانی برآورد هم
دو ترکش ز پیکان بپرداختند
دل از کینه چون آب بگداختند
سپرها به دست اندرون بیشه شد
دل نامداران پر اندیشه شد
دل پهلوانان شد از غم به درد
به مردی برآورد از مهر گرد
به رستم چنین گفت پس پیلسم
که گردون ز تیر تو بودی به خم
تو گفتی که پیکان من روز جنگ
ز بیمش بسوزد به دریا نهنگ
همه خام بودهست گفتار تو
چو دیدم برآورد کردار تو
چه یازی به چاره به هر سوی جنگ؟
چه داری به یاد از نبرد پلنگ؟
بیاور که بینند تورانیان
همان نامداران ایرانیان
تو آنی که گفتی چو من نیست کس
به مردی کنم باد را در قفس
پسنده ست گفتار و کردار خود
چه داری ز نیرنگ و گفتار خود؟
برآشفت رستم به سان پلنگ
ز کینه بیازید چون شیر چنگ
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
برآمد خروشش به ابر بلند
دل پهلوان شد ازو پر ز خشم
بدو در نگه کرد رستم به چشم
چو ترک آن چنان دید بر سان باد
کمندش ز فتراک زین برگشاد
بینداخت آن تاب داده کمند
بدان تا سر رستم آمده به بند
ز یکدیگران روی برگاشتند
به پروین همی نعره برداشتند
همی زور کرد این بر آن،آن بر این
نجنبید یک مرد بر پشت زین
چو زال آن چنان دید آمد فرود
همیداد نیکی دهش را درود
به پیش جهاندار بر خاک سر
نهاد و ببارید خون جگر
نیایش کنان پیش دیان پاک
بمالید رخ را بر آن تیره خاک
چنین گفت کای کردگار جهان
شناسنده آشکار و نهان
تو دانی که رستم به پیش کیان
همی بسته دارد همیشه میان
مر او را بر این ترک پرخاشخر
بر این دشت گردانش پیروزگر
وزین سو به میدان دو گرد دلیر
همی زو کردند بر سان شیر
ز بس تاب و نیروی هر دو سوار
کمند کیانی نبد پایدار
گسسته شد آن تاب داده کمند
نیامد یکی را از آن دو گزند
دل هر دوان گشت از رزم سیر
به میدان کینه درون هر دو شیر
فرو مانده بد هر دو گردان به جای
ندانست ایشان یکی سر ز پای
پر از خون دو دیده، پر از خاک سر
ز کینه گسسته دوال کمر
ز یکدیگران بازگشتند به درد
دل هر دو پرخون و رخ گشته زرد
ز جان سیری آمد تن هر دوان
همان سال خورده همان نوجوان
ازین پس چنین گفت رستم بدوی
که ای نامور شیر پرخاش جوی
به میدان ببندیم هر دو کمر
به کشتی بکوشیم یک با دگر
و گر ما نشینیم تا دیگران
نمایند مردی به گرز گران
چه فرمایی اکنون چه جنگ آوریم
که تا نام مردی به چنگ آوریم
چو بشنید ازو این سخن پیلسم
دلش گشت از آن کار او پر ز غم
بر آن بر همی رفت بایست اوی
به میدان کینه درافکند گوی(؟)
چنین گفت با رستم نامور
به کشتی ببندیم هر دو کمر
بگفت این و از باره به زیر
چو ارغنده ببر و چو درنده شیر
به یک سو کشیدند ز آوردگاه
دورویه نظاره بر ایشان سپاه
جهان پهلوان رستم پاک زاد
جهان آفریننده را کرد یاد
به کشتی گرفتن ببستش میان
سرافراز ایران و پشت کیان
همی کرد از داور پاک یاد
ز شاه سرافراز گردون نهاد
که شاه و سپهبد مرا یاد باد
دل دشمنانش پر از داد باد
به دل بر نبودش ز بدخواه باک
همی گشت زال اندر آن تیره خاک
جهان پهلوان رستم نره شیر
که هرگز نگشتی ز پیکار سیر
میان کیانی به کینه ببست
بر آن خاک تیره بزد هر دو دست
به بند کمر برزده پالهنگ
به کشتی گرفتن نهاده دو چنگ
بپیچیده از کینه هر دو به هم
هم آن نامور مرد و هم پیلسم
دورویه نظاره بر آن هر دو تن
بدان تا که پوشد ز خفتان کفن
سپهر از روش باز مانده ز بیم
دل پیلسم گشته از غم دو نیم
جهان جوی افراسیاب دلیر
بیامد به آوردگه همچو شیر
درفش سیاه اژدها پیکرش
برافراخته از فراز سرش
بدان تا ببیند کز آن هر دوان
زمانه که را بر سر آرد زمان
تبیره خروشان ز هر دو گروه
دل نامداران ز غم شد ستوه
چو رستم جهان را بر آن گونه دید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت کای ترک شوریده بخت
که بر تو بگرید همی تاج و تخت
به دل در نداری همی تاب جنگ
چه یازی به چاره به هر سوی چنگ
به میدان به هر سوی تازی ز بیم
تو گویی دلت گشت از غم دو نیم
به گرز گران و به تیر و کمان
به زاولستانت کنم میهمان
نبینی دگر مرز سقلاب و روم
بزرگان و گردان آن مرز و بوم
سپهدار ترکان ز چنگال شیر
همی جست از آواز مرد دلیر
گرازان و تازان برآوردگاه
جهان پهلوان رستم رزم خواه
سپهدار رستم بر آن کار زار
به گردون برآورده سر نامدار
چو دریای جوشان برآورده جوش
به گردنده گردون رسانده خروش
به یکدیگران بر بپیچیده سخت
به کردار پیچان دو شاخ درخت
دو بازوی هر دو به گرد کمر
چو پیچان دو خرطوم بر یکدگر
گرفته کمرگاه گردان به چنگ
چو شیران آشفته تیزچنگ
ز خون و ز خوی خاک آوردگاه
شد آغشته تا پشت ماهی و ماه
ز نیرو چو دو طاس خون کرده چشم
دل هر دو در تن پر از کین و خشم
گسسته شد از زور گردان کمر
ز مردی نیفتاد یک نامور
دل هر دو در بر طپیدن گرفت
خوی و خون ز هر دو دویدن گرفت
فروماند بازوی گندآوران
تو گفتی ندارند در تن روان
نشستند از دور هر دو خموش
به آواز شیپور بنهاده گوش
زمانی به آسودگی دم زدند
ز دیده به رخسار بر نم زدند
چو آسوده گشتند بار دگر
به کشتی گرفتن نهادند سر
سپهدار برزو بیامد دوان
به رستم چنین گفت کای پهلوان
گران کن رکیب و سبک کن عنان
برو شادمان نزد ایرانیان
برآسای تا من ببندم میان
به کشتی گرفتن چو شیر ژیان
به برزو چنین گفت پس نامدار
به هر کار یزدان مرا هست یار
بگفت این و آن گه چو شیر ژیان
بیامد به میدان کینه دمان
چنین گفت با نامور پیلسم
بیا که تا بگردیم دیگر به هم
وزین روی پیران بیامد دوان
به آوردگه بر چو پیل دمان
بدو گفت افراسیاب دلیر
ستاده ست در پیش صف همچو شیر
همی گوید ای نامور پهلوان
چو باز آیی از دشت روشن روان
همه مرز ایران و توران تو راست
زمانه سراسر به فرمان تو راست
چو بشنید زو پیلسم گشت شاد
نیایشگری را زبان بر گشاد
ز شادی ببستش کمر بر میان
در آمد به میدان کینه دمان
بر رستم آمد چو آشفته شیر
بدو گفت کای پهلوان دلیر
بیا تا ببینم کاین کوژپشت
همی با که گردد کینه درشت
بدو گفتم رستم که دل شاد دار
همه رنج بگذشته را باد دار
بگفت این و آمد به نزدش فراز
جهان پهلوان رستم سر فراز
چو با اژدهای دمان شیر نر
به کشتی بر آویخت با نامور
همی زور کرد این بر آن،آن بر این
نیامد ز مردی یکی بر زمین
که را بخت بد گشت همداستان
نباشد کسش نیز هم داستان (؟)
به گیتی نگیرد کس او را به چیز
به نزد گرامی شودخوار نیز
زمانه چو آمد به تنگی فراز
نگردد به مردی و نیرنگ باز
سپهدار ترکان چو برگشت بخت
بلرزید مانند شاخ درخت
تو گفتی که گردون دو دستش ببست
دل شاه ترکان ز کینه بخست
بیازید رستم دو پایش به کین
به گردن بر آورد و زد بر زمین
نشست از بر سینه پیلسم
بر آمد خروشیدن گاودم
ببستش به خم کمند اندرون
ببارید بد گوهر از دیده خون
بنالید (و) از درد دل ناله کرد
ز دیده همی رخ پر از ژاله کرد
به رخش اندر آمد سپهبد دوان
همی تاخت بر دشت روشن روان
چو آمد به نزدیک دستان سام
سپهدار برزوی فرخنده نام
بیامد به نزدیک رستم فراز
زمین را ببوسید و بردش نماز
ز دست جهان پهلوان بستدش
ز کینه همی بر زمین بر زدش
که پهلو و پشتش به هم در شکست
سر کینه ور گشت با خاک پست
وز آنجا بیاورد او را به راه
بدان تا ببیند دورویه سپاه
بخش ۲۹ - گفتار در رزم برزو و دستان و رسیدن افراسیاب با لشکر در آن رزمگاه قسمت دوم: چو بشنید زو پیلسم این سخنبخش ۳۱ - جنگ رستم زال زر با پیلسم سقلابی قسمت دوم: بر آورد برزوی شمشیر تیز
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وز آن پس به اسب اندر آمد چو باد
ز یزدانِ نیکیدِهاش کرد یاد
هوش مصنوعی: پس از آن، همچون باد به سوی اسب رفت و یاد خداوند نیکوکار را در دلش زنده کرد.
کمانی به بازو و گرزی بهدست
همیتاخت هر سوی چون پیل مست
هوش مصنوعی: او مانند پیل مست به هر سو میتاخت؛ با کمانی در بازو و گرزی در دست.
کمندی به فتراک بر شصت خَم
دلی پر ز کینه سری پر ز غم
هوش مصنوعی: یک کمند به دور فتراک (جایی که پای بند میشود) انداختهاند و شصت بار چرخیده است. دلی پر از کینه و سری مملو از غم دارد.
سرآسیمه آمد به نزدیک شاه
چو دریای جوشان، به دل کینهخواه
هوش مصنوعی: سرانجام، فردی ناامید و عصبانی به نزد شاه آمد، مانند دریای خروشان که پر از خشم و کینه است.
وز آنجا بیامد به ایران سپاه
چو تندر خروشید ز ابر سیاه
هوش مصنوعی: از آنجا سپاه به ایران آمد، مانند رعد و برق که از ابر سیاه به صدا درمیآید.
به ایرانیان گفت رستم کجاست
که خواهم به میدان ازو کینه خواست
هوش مصنوعی: رستم کجاست که میخواهم در میدان با او حسابکشی کنم و کینهام را از او بگیرم؟
به میدان بگردیم یک با دگر
به کینه ببندیم هر دو کمر
هوش مصنوعی: بیایید به میدان بیايیم و با هم به مبارزه بپردازیم و به خاطر کینهای که از یکدیگر داریم، هر دو آماده جنگ شویم.
ببینیم تا بر که گردد زمان
همانا سرآید یکی را زمان
هوش مصنوعی: ببینیم زمان به کدام طرف میرود، زیرا در نهایت برای کسی زمان به پایان میرسد.
همیگفت و میگشت بر پیش صف
ز کینه همی بر لب آورد کف
هوش مصنوعی: او مدام صحبت میکرد و در جلو صف حرکت میکرد و از روی کینه، با دستش چیزی را به لب آورد.
چو دستان مر او را بدان سان بدید
سرشکش ز دیده به رخ بر چکید
هوش مصنوعی: وقتی او را با آن حالت دید، از چشمانش اشک مثل باران بر صورتش ریخت.
بیامد به نزدیک رستم چو باد
بدو گفت کای پهلو پاکزاد
هوش مصنوعی: یک شخص به نزد رستم آمد، سریع و پرانرژی مانند باد، و به او گفت: ای فرزند پاکدامن.
همآوردت آمد، برآرای جنگ
که خواهد همی رستم تیزچنگ
هوش مصنوعی: رقیب تو آمد، آماده باش برای جنگ، زیرا رستم قهرمان با چنگال تیزش خواهد آمد.
مرا سال نزدیک هفتصد رسید
که چشمم چنین نامداری ندید
هوش مصنوعی: به من نزدیک به هفتصد سال گذشته است، اما هنوز چشمی به این شهرت و نام آوری ندیدهام.
ندانم که فرجام این کار چیست
همی بخت رخشنده خود یارِ کیست
هوش مصنوعی: نمیدانم پایان این ماجرا چه خواهد بود و خوشبختیام در اختیار کدام یک از افراد است.
بترسم نباید که چرخ روان
نگردد به کام دل پهلوان
هوش مصنوعی: نباید از این بترسم که سرنوشت به خوبی به خواستههای قهرمان پاسخ ندهد.
وز آن پس ز دیده ببارید آب
همیکرد نفرین بر افراسیاب
هوش مصنوعی: بعد از آن، اشکها از چشمانش سرازیر شد و با ناراحتی و نفرین به افراسیاب میکرد.
چو رستم ز دستان شنید این سخن
دگرگونه اندیشه افکند بن
هوش مصنوعی: وقتی رستم این حرفها را از دستان شنید، به گونهای دیگر به فکر فرو رفت.
بدو گفت کاین ناله زار چیست
تو را با جهاندار پیکار چیست
هوش مصنوعی: به او گفتند که این ناله و افسردگی تو به خاطر چیست؟ چرا با خداوند جهان در جنگ هستی؟
نبشته نگردد به سر بر دگر
به از تو نداند کس ای نامور
هوش مصنوعی: هیچچیزی به اندازهی تو به یاد نمیماند، و کسی جز تو نخواهد دانست که چه کسی مطرح است.
ز دیان مگر روی بر تافتی
که از کینه با دیو بشتافتی
هوش مصنوعی: اگر از دیوانگی روی برگرداندهای، آیا به خاطر کینهای است که با شیطان داشتهای؟
بمیرد هر آن کاو ز مادر بزاد
نماند به گیتی کسی راد و شاد
هوش مصنوعی: هر کسی که از مادر به دنیا بیاید و راضی و خوشدل نباشد، در این دنیا جایی نخواهد داشت و از بین میرود.
به نیک و بد چرخ خرسند باش
همیشه مرا از در پند باش
هوش مصنوعی: همیشه با نیکی و بدی دنیا راضی باش و از من نصیحت بگیر.
به برزو چنین گفت پس پهلوان
که ای نامور گرد روشنروان
هوش مصنوعی: برزو، ای جوان نامدار و روشنرو، این سخن را به تو میگویم.
به هر کار باید که در پیش شاه
میان بسته باشی چو من با سپاه
هوش مصنوعی: برای هر کاری باید در برابر مقام سلطنت، خود را آماده و مسلح نگهداری، مانند من که با سپاه خود در میدان هستم.
نتابی سر از شهریار جهان
به فرمان او بسته داری میان
هوش مصنوعی: شما در دنیای بزرگ و پر از قدرت یک پادشاه، مقام و جایگاهی را به خود اختصاص دادهاید و در واقع تحت فرمان او هستید.
مرا سال افزون شد از چارصد
ندیدم به گیتی یکی روز بد
هوش مصنوعی: من در زندگیام، در مدت چهارصد سال، هیچ روز بدی را در دنیا ندیدم.
کنون گر زمانه فراز آمدهست
به تو نوبت جنگ باز آمدهست
هوش مصنوعی: هم اکنون زمانه تغییر کرده و به تو فرصتی برای مبارزه دوباره رسیده است.
اگر کشته گردم به آوردگاه
نباید که پیچی سر از حکم شاه
هوش مصنوعی: اگر در میدان نبرد جانم را از دست بدهم، نباید از فرمان و تصمیم پادشاه سرپیچی کنم.
میان را ببند از پی کین من
خود و نامداران این انجمن
هوش مصنوعی: خود را از دیگران دور کن و به خاطر دشمنیام، بین خود و بزرگترهای این جمع فاصله ایجاد کن.
بفرمود تا رخش را زین کنند
سواران بروها پر از چین کنند
برو: مخفف ابرو است یعنی سواران و جنگاوران خشم بر ابروها و چهره بیاورند.
بپوشید تن را به ببربیان
برآورد بر زه دو زاغ کمان
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که انسان باید در برابر چالشها و مشکلات زندگی، از قدرت و استقامت خود استفاده کند و با اعتماد به نفس و دقت، اقدام کند. در واقع، به نوعی از فردی یاد میکند که با مهارت و هوشیاری، تواناییهای خود را به کار میگیرد.
کمندی ببسته به فتراک زین
به زین اندر آمد ز روی زمین
هوش مصنوعی: کسی با دقت و مهارت کمندش را به گردن فتراک بسته و از روی زمین با آرامش و احتیاط به سمت زین میرود.
به گردن برآورد گرز گران
دورویه نظاره برو بر سران
هوش مصنوعی: در اینجا به ذکر این نکته اشاره شده که فردی با قدرت و اراده نفتهای قوی در روبرو به تماشا و نظاره بر رزمندگان میپردازد. این تصویر، نمایی از آمادگی و عزم راسخ را به نمایش میگذارد.
همیراند تا پیش آوردگاه
به نزدیک آن نامور کینهخواه
هوش مصنوعی: او به سمت میدان نبرد میراند تا به نزدیک آن دشمن مشهور و کینهتوز برسد.
درفشش ببردند با او به هم
نبودش به دل اندرون هیچ غم
هوش مصنوعی: با او در دشت، درفش را برداشتند و دلش هیچ غمی از این موضوع نداشت.
نگه کرد در وی همان پیلسم
ز دیده ببارید بر روی نم
هوش مصنوعی: او به چهرهاش نگریست و از چشمانش قطرات اشک بر روی صورتش ریخت.
به رستم چنین گفت کهای پهلوان
سرافرازِ گُردان روشنروان
هوش مصنوعی: به رستم چنین گفتند: ای قهرمان سر بلند و با اراده، با روحی روشن و دلیر.
به هنگام کین چو برخاستی
ز پیکار بر دل چه آراستی؟
هوش مصنوعی: زمانی که به خاطر انتقام به پا میخیزی، چه خیال و تصویری در دل خود شکل میدهی؟
که من چون برآوردم از خواب سر
چنین کردم اندیشه ای نامور
هوش مصنوعی: وقتی که از خواب بیدار شدم، چنین فکری به ذهنم خطور کرد که نامی مشهور و شناختهشده در آن نهفته است.
که یالت بدوزم به پیکان تیر
کنم روز رخشنده بر زالْ قیر
هوش مصنوعی: میخواهم دمی به زیباییهای روز روشن بیفزايم و با اندوهی ملایم، قدرت و عظمت زال را به تصویر بکشم.
به گرز گران گردنت بشکنم
به زاولستان آتش اندر زنم
هوش مصنوعی: میخواهم با گرزی سنگین گردنت را بشکنم و در زاولستان آتش بسازم.
چو بشنید رستم بر آشفت سخت
چنین گفت کای مرد شوریدهبخت
هوش مصنوعی: وقتی رستم این حرف را شنید، به شدت ناراحت و خشمگین شد و چنین گفت: ای مردی که سرنوشتت نیک نیست.
نیاید ز خرگور پیکار شیر
بخندد بر این گفته مرد دلیر
هوش مصنوعی: یکی از اصلهای حیات این است که از ضعفا و ناتوانان انتظار نبرد و مقاومت نداشته باشیم. افرادی که از عزم و اراده کمتری برخوردارند، نمیتوانند در برابر چالشها و سختیها به خوبی ایستادگی کنند. به همین دلیل، وقتی فردی دلیر و شجاع با دیدگاهی مقاوم از این موضوع یاد میکند، باید تا حدی خندهدار و غیرقابل باور به نظر برسد.
چرا غره گشتی به بازوی خویش؟
بر این برز و بالای و نیروی خویش؟
هوش مصنوعی: چرا به قدرت و توانایی خود دلخوش شدی؟ به این نظر به ارتفاع و قدرتی که داری، نباید مغرور شوی.
بر آوردگه مرد چون تو هزار
گر آیند پیشم نبرده سوار
هوش مصنوعی: مردی چون تو در میدان نبرد، حتی اگر هزار نفر برای مقابله با من بیایند، من ترسی از آنها ندارم.
به دیان که چندان نمانم بر این
که در تک نهد رخش پی بر زمین
هوش مصنوعی: من به زودی از این دنیا میروم و نمیدانم چه بر سرم خواهد آمد، فقط میدانم که در این راه باید قدم به قدم پیش بروم.
به کردار افسانه از جنگ من
همانا شنیدی به هر انجمن
هوش مصنوعی: تو داستان جنگ من را در هر محفل و مجلسی شنیدهای و این داستان به گونهای شگفتانگیز مانند یک افسانه است.
چه کردم به مازندران روز کین
که در بند بُد شهریار زمین
هوش مصنوعی: روز انتقام در مازندران چه کردهام، زمانی که فرمانروای زمین در بند و اسیر بود.
چو آید کسی را زمانه به سر
به پیکار با من ببندد کمر
هوش مصنوعی: وقتی که زندگی به پایان برسد و کسی با من به نبرد برخیزد، چارهای جز آماده شدن و مبارزه نخواهم داشت.
شنیدی که کاموس جنگی چه دید؟
ز خم کمندم، چو پیشم کشید؟
هوش مصنوعی: آیا شنیدهای که جنگجوی بزرگ چه تجربهای داشت؟ وقتی که از کمند من به جلو آمد و مرا به چالش کشید؟
تو را آن زمان کشت افراسیاب
که کشتی فکندی بر این روی آب
هوش مصنوعی: تو زمانی به زوال رفتی که بر این آب کشتی انداختی.
به افسونگری دیده بیشرم کرد
به گفتار شیرین دو لب نرم کرد
هوش مصنوعی: چشمانش به طرز فریبندهای مرا جادو کرد و با حرفهای دلنشین و لبهای نرمش، قلبم را تسخیر کرد.
فریبنده گشتی به گفتار او
چه دانی تو نیرنگ و کردار او
هوش مصنوعی: فریبنده شدی به خاطر سخنان او، اما چه میدانی که تظاهر و رفتار او چگونه است؟
بگرید به تو دوده و کشورت
نشیند به ماتم همی مادرت
هوش مصنوعی: خاندان و کشورت به خاطر تو غمگین و گریان خواهند بود و مادرت نیز در اندوه به سر میبرد.
فریبنده پیران دهد تاج زر
کسی را که با من ببندد کمر
هوش مصنوعی: کسی که با من ارتباط برقرار کند و به من نزدیک شود، میتواند از زیبایی و جذابیت زندگی بهرهمند شود، حتی اگر سنش زیاد باشد و ظاهری مناسب نداشته باشد.
چو ایشان به دریای بیم اندرند
به چاره بکوشند تا بگذرند
هوش مصنوعی: زمانی که آنها در دل دریاهای پر از ترس و نگرانی قرار میگیرند، تلاش میکنند تا راهی برای عبور از آن پیدا کنند.
چو غرقه به هر شاخ یازند دست
که بر موج دریا نشاید نشست
هوش مصنوعی: هرکسی که در مشکلات و سختیها غوطهور باشد، نمیتواند در آرامش و راحتی زندگی کند و باید با تدبیر و هوش به مقابله با چالشها بپردازد.
تو را همچو الکوس و دیگر سران
بمانند در زیر گرز گران
هوش مصنوعی: تو مانند الکوس و سایر سران، زیر بار فشار و سختی قرار خواهی گرفت.
چو بینی به میدان تو کردار من
همی راست دانی تو گفتار من
هوش مصنوعی: وقتی که تو در میدان، رفتار من را ببینی، به خوبی میدانی که حرف من چیست.
چو بشنید ازو پیلسم این سخن
به پاسخ نگر تا چه افکند بن
هوش مصنوعی: وقتی که من از او این سخن را شنیدم، به واکنش او نگاه کردم تا ببینم چه چیزی را برای پاسخ دادن انتخاب میکند.
به رستم چنین گفت کای پهلوان
دل کارزار و خرد را روان
هوش مصنوعی: به رستم چنین گفتند که ای قهرمان، دل تو برای جنگ و عقل تو برای تصمیمگیری باید آماده باشد.
بساید سپهرت گر از آهنی
ز گشت زمانه همی بشکنی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از آسمان دوری کنی، حتی اگر از آهن هم باشد و زمان به هر شکلی آن را بشکند، ممکن است نتوانی.
بگفت این و زان پس به کردار باد
دو زاغ کمان را به زه برنهاد
هوش مصنوعی: پس از این گفتوگو، دو زاغ به مانند باد سریع و چست، تیر و کمان را آماده کردند.
به تندی بر او تیر باران گرفت
تو گفتی جهان باد و باران گرفت
هوش مصنوعی: او به شدت مورد حمله قرار گرفت، طوری که گویی تمام دنیا تحت تأثیر طوفانی از باد و باران قرار گرفته است.
چو رستم چنان دید از پیلسم
کمان کیانی برآورد هم
هوش مصنوعی: زمانی که رستم این دید که از تنش به مانند پیکان، کمانی با قدرت و عظمت کیانی به وجود آمده است، برآشفت و واکنش نشان داد.
دو ترکش ز پیکان بپرداختند
دل از کینه چون آب بگداختند
هوش مصنوعی: دو نفر که به هم تیرنگری میکردند، با دلهایی که پر از کینه بود، به یکدیگر مشغول شدند و به تدریج این کینهها را مانند آب که میجوشد و تبخیر میشود، از بین بردند.
سپرها به دست اندرون بیشه شد
دل نامداران پر اندیشه شد
هوش مصنوعی: سپرها در دست پهلوانان قرار گرفت و دلهای شجاعان پر از فکر و اندیشه شد.
دل پهلوانان شد از غم به درد
به مردی برآورد از مهر گرد
هوش مصنوعی: دل قهرمانان از غم و اندوه به درد آمده و از محبت و عشق به پاخاستند.
به رستم چنین گفت پس پیلسم
که گردون ز تیر تو بودی به خم
هوش مصنوعی: پیلسم به رستم گفت که آسمان تحت تاثیر تیر تو به حالت خم درآمده است.
تو گفتی که پیکان من روز جنگ
ز بیمش بسوزد به دریا نهنگ
هوش مصنوعی: تو گفتی که تیر من در روز نبرد از ترس نهنگ در دریا بسوزد.
همه خام بودهست گفتار تو
چو دیدم برآورد کردار تو
هوش مصنوعی: وقتی کردار تو را مشاهده کردم، متوجه شدم که سخنانت خالی از حقیقت بودهاند.
چه یازی به چاره به هر سوی جنگ؟
چه داری به یاد از نبرد پلنگ؟
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که در هر سو به فکر راهحل باشی؟ چه چیزی از نبرد و جنگ شیر به یاد داری؟
بیاور که بینند تورانیان
همان نامداران ایرانیان
هوش مصنوعی: بیا تا ببینند ترکها همان قهرمانان ایرانی هستند.
تو آنی که گفتی چو من نیست کس
به مردی کنم باد را در قفس
هوش مصنوعی: تو خود آن کسی هستی که میگویی هیچکس به اندازه من مرد نیست، حتی اگر بخواهم باد را در قفس به بند بکشم.
پسنده ست گفتار و کردار خود
چه داری ز نیرنگ و گفتار خود؟
هوش مصنوعی: شایسته است که انسان به گفتار و رفتار خود خوب توجه کند و از فریب و نیرنگ دوری کند؛ زیرا این دو باید با هم هماهنگ و صادق باشند.
برآشفت رستم به سان پلنگ
ز کینه بیازید چون شیر چنگ
هوش مصنوعی: رستم به خاطر کینهای که داشت، مانند پلنگ خشمگین شد و مانند شیری چنگ انداخت و حملهور شد.
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
برآمد خروشش به ابر بلند
هوش مصنوعی: کمند به آرامی باز شد و از آن صدایی بلند مانند رعد و برق برآمد.
دل پهلوان شد ازو پر ز خشم
بدو در نگه کرد رستم به چشم
هوش مصنوعی: دل پهلوان از احساس خشم پر شده بود و رستم با نگاه تند و خشمگینش به او خیره شد.
چو ترک آن چنان دید بر سان باد
کمندش ز فتراک زین برگشاد
هوش مصنوعی: وقتی ترک آن تصویر را دید، مانند اینکه باد به سرعت به کمندش افتاد و از زین خارج شد.
بینداخت آن تاب داده کمند
بدان تا سر رستم آمده به بند
هوش مصنوعی: تابی که برای شکار رستم آماده کرده بود، به دورش انداختند و او را به دام گرفتند.
ز یکدیگران روی برگاشتند
به پروین همی نعره برداشتند
هوش مصنوعی: افرادی از دیگران روی خود را برگرداندند و به پروین (نقاش یا ستارهای خاص) صدای بلندی سر دادند.
همی زور کرد این بر آن،آن بر این
نجنبید یک مرد بر پشت زین
هوش مصنوعی: این جمله به وضعیت تلاش و جنگیدن دو طرف اشاره دارد که هر کدام سعی در شکست دیگری دارند، اما یکی از آنها بهدلیل قدرت و مقاومتش در جای خود ثابت مانده و تغییر نمیکند. این وضعیت نشاندهنده پایداری و ثبات در برابر چالشهاست.
چو زال آن چنان دید آمد فرود
همیداد نیکی دهش را درود
هوش مصنوعی: وقتی زال آنچنان منظره را دید، به زمین فرود آمد و نیکی و بخشش را ستایش کرد.
به پیش جهاندار بر خاک سر
نهاد و ببارید خون جگر
هوش مصنوعی: او در مقابل پادشاه بزرگ به زمین افتاد و از دلش اشک و خون ریخت.
نیایش کنان پیش دیان پاک
بمالید رخ را بر آن تیره خاک
هوش مصنوعی: با نیکی و احترام نزد خدایان بزرگ برو و با محبت و خشوع، صورتت را بر آن زمین خاکی بمال.
چنین گفت کای کردگار جهان
شناسنده آشکار و نهان
هوش مصنوعی: او گفت: ای پروردگار، تو هم آگاه به رازهای پنهان هستی و هم به دیدههای آشکار.
تو دانی که رستم به پیش کیان
همی بسته دارد همیشه میان
هوش مصنوعی: تو میدانی که رستم همیشه در برابر سران و فرمانروایان، ارتباط و دوستی برقرار کرده است.
مر او را بر این ترک پرخاشخر
بر این دشت گردانش پیروزگر
هوش مصنوعی: او را بر این ترک پرخاشگر به چالش بکش و در این دشت او را پیروزمند و پیروز نگهدار.
وزین سو به میدان دو گرد دلیر
همی زو کردند بر سان شیر
هوش مصنوعی: از این طرف در میدان، دو دلیر به هم پیوستهاند و مانند شیران جنگجو فعالیت میکنند.
ز بس تاب و نیروی هر دو سوار
کمند کیانی نبد پایدار
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه هر دو سوار دارای تابی و نیروی زیاد هستند، کمند کیانی نتوانسته است پایدار و محکم بماند.
گسسته شد آن تاب داده کمند
نیامد یکی را از آن دو گزند
هوش مصنوعی: کمند کشیده شده از بین رفت و هیچکس از آن دو آسیب در دسترس نیامد.
دل هر دوان گشت از رزم سیر
به میدان کینه درون هر دو شیر
هر دوان: هر دو
فرو مانده بد هر دو گردان به جای
ندانست ایشان یکی سر ز پای
هوش مصنوعی: دو نفر در وضعیتی سخت و ناگوار گرفتار شدهاند و نمیدانند که باید چه کنند. هر کدام از آنها فقط به فکر خودشان هستند و به چیزی غیر از خودشان توجهی ندارند.
پر از خون دو دیده، پر از خاک سر
ز کینه گسسته دوال کمر
هوش مصنوعی: چشمانش پر از اشک است و سرش از خشم و کینه خاکآلود شده.
ز یکدیگران بازگشتند به درد
دل هر دو پرخون و رخ گشته زرد
هوش مصنوعی: آنها از دیگران فاصله گرفتند و در دل خود غم و اندوهی دارند که چهرهشان را زرد و پر از درد کرده است.
ز جان سیری آمد تن هر دوان
همان سال خورده همان نوجوان
هوش مصنوعی: از جان سیری به دست آمده است و بدن هر دو نیز همانند سالی که خوردهاند و جوانی که در آن سال بودهاند.
ازین پس چنین گفت رستم بدوی
که ای نامور شیر پرخاش جوی
هوش مصنوعی: از این لحظه به بعد، رستم با صدا و لحن خاصی گفت: ای شیر نامور و پرخاشگر!
به میدان ببندیم هر دو کمر
به کشتی بکوشیم یک با دگر
هوش مصنوعی: بیایید برای رویارویی آماده شویم و تمام تلاش خود را برای مبارزه با یکدیگر به کار ببندیم.
و گر ما نشینیم تا دیگران
نمایند مردی به گرز گران
هوش مصنوعی: اگر ما صبر کنیم تا دیگران به ما نشان دهند که چه کسی مردانگی دارد و قدرتش را با گرز سنگینش به نمایش بگذارد، باید بیتحرک بمانیم.
چه فرمایی اکنون چه جنگ آوریم
که تا نام مردی به چنگ آوریم
هوش مصنوعی: چه بگویی اکنون، چه کار کنیم که بتوانیم نامی از مردانگی به دست آوریم؟
چو بشنید ازو این سخن پیلسم
دلش گشت از آن کار او پر ز غم
هوش مصنوعی: وقتی پیلسم این حرفها را شنید، دلش از کار او پر از ناراحتی شد.
بر آن بر همی رفت بایست اوی
به میدان کینه درافکند گوی(؟)
هوش مصنوعی: او به میدان جنگ میرفت و پرچم را به اشتیاق در دست میگرفت تا رقابت و نبرد را آغاز کند.
چنین گفت با رستم نامور
به کشتی ببندیم هر دو کمر
هوش مصنوعی: او به رستم معروف گفت که بیایید هر دوی ما با هم در کشتی مبارزه کنیم و کمرهایمان را محکم کنیم.
بگفت این و از باره به زیر
چو ارغنده ببر و چو درنده شیر
هوش مصنوعی: او گفت این را و از دایره پایین بیاور، مانند ببر نیرومند و همچون شیر درنده.
به یک سو کشیدند ز آوردگاه
دورویه نظاره بر ایشان سپاه
هوش مصنوعی: سپاه، از میدان نبرد دور شدند و به یک سمت رفتند، به تماشای افرادی که در آنجا بودند، پرداختند.
جهان پهلوان رستم پاک زاد
جهان آفریننده را کرد یاد
هوش مصنوعی: در این بیت به اشتهار رستم به عنوان یک پهلوان اشاره میشود که خالق و آفرینندهی جهان را یاد میکند. رستم، به عنوان یک شخصیت بزرگ و نیکوکار، به یاد خداوند و اهمیت او در خلقت اشاره دارد.
به کشتی گرفتن ببستش میان
سرافراز ایران و پشت کیان
هوش مصنوعی: در اینجا به یک مبارزه یا کشتی گرفتن اشاره شده که بین یک فرد سرشناس از ایران و یک شخصیت دیگر در حال وقوع است. این مبارزه نمادی از رویارویی یا تقابل در میان دو نفر است که هر کدام نماینده گزینههای خاصی هستند.
همی کرد از داور پاک یاد
ز شاه سرافراز گردون نهاد
هوش مصنوعی: او دائماً از خداوند پاک یاد میکرد و درباره پادشاه بزرگ آسمانی سخن میگفت.
که شاه و سپهبد مرا یاد باد
دل دشمنانش پر از داد باد
هوش مصنوعی: یاد شاه و فرماندهام همیشه در ذهنم باشد و دل دشمنانش پر از کینه و خشم باشد.
به دل بر نبودش ز بدخواه باک
همی گشت زال اندر آن تیره خاک
هوش مصنوعی: دل زال از بدخواهی دیگران نگران نبود و او در آن خاک تیره و تار به جستجوی خود ادامه میداد.
جهان پهلوان رستم نره شیر
که هرگز نگشتی ز پیکار سیر
هوش مصنوعی: رستم، پهلوان بزرگ و نیرومند، همانند یک شیر نر قوی و بیباک است که هرگز از مبارزه و جنگ خسته نمیشود.
میان کیانی به کینه ببست
بر آن خاک تیره بزد هر دو دست
هوش مصنوعی: در دل سرزمین کیانی، جایی که دشمنی وجود داشت، با تمام قدرت و شدت به خاک تیره و سیاه ضربه زد و با نیرومندی تمام دستهایش را به کار گرفت.
به بند کمر برزده پالهنگ
به کشتی گرفتن نهاده دو چنگ
هوش مصنوعی: کمر را محکم بسته و آمادهاید که با اسب در یک مبارزه دلیری کنید.
بپیچیده از کینه هر دو به هم
هم آن نامور مرد و هم پیلسم
هوش مصنوعی: هر دو نفر به خاطر کینهای که از هم دارند، به پیچیدگی و دشواری به یکدیگر نزدیک میشوند؛ هم آن مرد مشهور و هم آن فرد دیگر.
دورویه نظاره بر آن هر دو تن
بدان تا که پوشد ز خفتان کفن
هوش مصنوعی: نگاه کردن به آن دو نفر، تا وقتی است که از خواب بیدار شوند و کفن روی بدنشان بیفتد.
سپهر از روش باز مانده ز بیم
دل پیلسم گشته از غم دو نیم
هوش مصنوعی: آسمان از روشنایی به خاطر ترس دلی تاریک شده و اندوه موجب شده که او همچون پیلی غمگین و شکسته به دو نیم تقسیم شود.
جهان جوی افراسیاب دلیر
بیامد به آوردگه همچو شیر
هوش مصنوعی: جهان، افراسیاب دلیر را به یاد میآورد که مانند شیر به میدان نبرد آمد.
درفش سیاه اژدها پیکرش
برافراخته از فراز سرش
هوش مصنوعی: پرچم سیاه اژدها بر فراز سر او افراشته شده است.
بدان تا ببیند کز آن هر دوان
زمانه که را بر سر آرد زمان
هوش مصنوعی: بدان که چه کسی را زمانه به جلو میآورد و او را در معرض دیدهها قرار میدهد.
تبیره خروشان ز هر دو گروه
دل نامداران ز غم شد ستوه
هوش مصنوعی: خروش و هیاهوی جنگ، دلهای بزرگ و نامدار را از اندوه خسته و رنجیده کرده است.
چو رستم جهان را بر آن گونه دید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی رستم دنیا را به آن شکل مشاهده کرد، مانند شیر نر فریاد بلندی برآورد.
بدو گفت کای ترک شوریده بخت
که بر تو بگرید همی تاج و تخت
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای ترک بدبخت و پریشان حال، که حتی تاج و تخت هم بر تو میگرید و غمگین است.
به دل در نداری همی تاب جنگ
چه یازی به چاره به هر سوی چنگ
هوش مصنوعی: اگر در دل خود شهامت و جسارت جنگیدن را نداری، پس چرا به دنبال چارهای برای خود هستی و در هر سمتی دست و پا میزنی؟
به میدان به هر سوی تازی ز بیم
تو گویی دلت گشت از غم دو نیم
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، تو با وحشت به هر طرف میگریزی، گویی دلات از اندوه به دو نیم شده است.
به گرز گران و به تیر و کمان
به زاولستانت کنم میهمان
هوش مصنوعی: با استفاده از قدرت و تجهیزات جنگی، به سرزمین تو میآیم و به عنوان مهمان از تو استقبال میکنم.
نبینی دگر مرز سقلاب و روم
بزرگان و گردان آن مرز و بوم
هوش مصنوعی: اگر دیگر مرزهای سقلاب و روم را نبینی، بزرگان و نخبگان آن سرزمینها نیز دیگر در یاد نخواهند بود.
سپهدار ترکان ز چنگال شیر
همی جست از آواز مرد دلیر
هوش مصنوعی: سردار ترک از چنگال شیر فرار میکند به خاطر صدای مرد دلیر.
گرازان و تازان برآوردگاه
جهان پهلوان رستم رزم خواه
هوش مصنوعی: گرازها و تازیها در میدان نبرد قهرمان بزرگ، رستم، به نبرد آماده شدند.
سپهدار رستم بر آن کار زار
به گردون برآورده سر نامدار
هوش مصنوعی: رستم، فرمانده جنگ، در میدان نبرد به موفقیت بزرگی دست پیدا کرده و نامش در آسمانها به شهرت رسیده است.
چو دریای جوشان برآورده جوش
به گردنده گردون رسانده خروش
هوش مصنوعی: مانند دریای طوفانی که به شدت موج میزند و صدای خروش آن به دوردستها میرسد.
به یکدیگران بر بپیچیده سخت
به کردار پیچان دو شاخ درخت
هوش مصنوعی: شخصیتهایی که همواره به دیگران میپیچند و در کارهای خود مانند درختی با دو شاخ پیچیده و پیچیده هستند، کارهایشان به گونهای است که شکلی متداخل و دشوار برای دیگران به وجود میآورد.
دو بازوی هر دو به گرد کمر
چو پیچان دو خرطوم بر یکدگر
هوش مصنوعی: دو بازو مانند دو خرطوم که به دور هم پیچیدهاند، به دور کمر انسان قرار دارند.
گرفته کمرگاه گردان به چنگ
چو شیران آشفته تیزچنگ
هوش مصنوعی: کمرگاه بلند و زیبا را با چنگ خود گرفته است، مانند شیران وحشی و ناآرامی که به شدت و با تیزی عمل میکنند.
ز خون و ز خوی خاک آوردگاه
شد آغشته تا پشت ماهی و ماه
هوش مصنوعی: از خون و از خصیصههای خاک، میدان جنگ به قدری آلوده شد که حتی به پشت ماهی و ماه هم رسید.
ز نیرو چو دو طاس خون کرده چشم
دل هر دو در تن پر از کین و خشم
هوش مصنوعی: با قدرت و نیرویی که در دل دارم، خشم و کینهای که در وجودم انباشته شده است، چشمانم را به خون آلود کرده و هر دو حواسم را در این حالت پر از اضطراب و تنش قرار داده است.
گسسته شد از زور گردان کمر
ز مردی نیفتاد یک نامور
هوش مصنوعی: از شدت فشار و زور، کمر او شکسته شد، اما از شجاعت و مردانگیاش کم نشد و همچنان نام بزرگ و معروفی باقی ماند.
دل هر دو در بر طپیدن گرفت
خوی و خون ز هر دو دویدن گرفت
هوش مصنوعی: دل هر دو پر از احساس و هیجان شد و خونشان به خاطر عشق و تعلق خاطر به یکدیگر به تپش و جنب و جوش افتاد.
فروماند بازوی گندآوران
تو گفتی ندارند در تن روان
هوش مصنوعی: به نظر میرسد افرادی که برای کمک به دیگران تلاش میکنند، در واقع خود در درون خود چیزی را ندارند که به آن کمک کنند و از این رو، قدرت و تواناییشان به آنگونه که باید، نمایان نمیشود.
نشستند از دور هر دو خموش
به آواز شیپور بنهاده گوش
هوش مصنوعی: آنها از دور نشستند و هر دو ساکت بودند و با دقت به صدای شیپور گوش میدادند.
زمانی به آسودگی دم زدند
ز دیده به رخسار بر نم زدند
هوش مصنوعی: زمانی بود که با آرامش و راحتی صحبت میکردند و از چشمانشان به چهرهی دیگران علاقه و محبت سرازیر میشد.
چو آسوده گشتند بار دگر
به کشتی گرفتن نهادند سر
هوش مصنوعی: پس از اینکه از زحمت و سختی رهایی یافتند، دوباره تصمیم گرفتند که سوار کشتی شوند.
سپهدار برزو بیامد دوان
به رستم چنین گفت کای پهلوان
هوش مصنوعی: رزمنده برزو با سرعت به سوی رستم آمد و به او چنین گفت: ای قهرمان!
گران کن رکیب و سبک کن عنان
برو شادمان نزد ایرانیان
هوش مصنوعی: سوار خود را سنگین کن و رهایش کن تا شاد و خوشحال به سوی ایرانیان برود.
برآسای تا من ببندم میان
به کشتی گرفتن چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: استراحت کن تا من با سوار شدن بر کشتی، تو را به کشمکش بپردازم مثل شیر نیرومند.
به برزو چنین گفت پس نامدار
به هر کار یزدان مرا هست یار
هوش مصنوعی: برزو با صدای بلند صحبت کرد و گفت که در هر کاری خداوند همواره یاور من است.
بگفت این و آن گه چو شیر ژیان
بیامد به میدان کینه دمان
هوش مصنوعی: پس از این سخنان، ناگهان مانند شیری غران و پرتوان، به عرصه نبرد آمد و کینهها را برانگیخت.
چنین گفت با نامور پیلسم
بیا که تا بگردیم دیگر به هم
هوش مصنوعی: پیلسم به فرد مشهور و معروف میگوید که بیایید تا دوباره یکدیگر را ملاقات کرده و با هم بگردیم.
وزین روی پیران بیامد دوان
به آوردگه بر چو پیل دمان
هوش مصنوعی: و به همین خاطر، از میان جمعیت، مردان سالخورده به سرعت به سوی محل مسابقه آمدند، مانند فیل که با قدرت در حرکت است.
بدو گفت افراسیاب دلیر
ستاده ست در پیش صف همچو شیر
هوش مصنوعی: افراسیاب دلیر، در خط مقدم صف ایستاده است و مانند شیر شجاع و قهرمان به نظر میرسد.
همی گوید ای نامور پهلوان
چو باز آیی از دشت روشن روان
هوش مصنوعی: می گوید: ای قهرمان معروف، وقتی که از دشت روشن و با نشاط برگردی، چه خبرهایی داریم.
همه مرز ایران و توران تو راست
زمانه سراسر به فرمان تو راست
هوش مصنوعی: تمامی مرزهای ایران و توران به دست تو شکل میگیرد و کل زمان تحت کنترل و فرمان تو قرار دارد.
چو بشنید زو پیلسم گشت شاد
نیایشگری را زبان بر گشاد
هوش مصنوعی: وقتی او خبر را شنید، خوشحال شد و زبان به ستایش و دعا گشود.
ز شادی ببستش کمر بر میان
در آمد به میدان کینه دمان
هوش مصنوعی: از خوشحالی کمر خود را بست و به میدان کینه وارد شد.
بر رستم آمد چو آشفته شیر
بدو گفت کای پهلوان دلیر
هوش مصنوعی: شیر آشفته و ناراحت به رستم نزد و به او گفت: ای پهلوان شجاع!
بیا تا ببینم کاین کوژپشت
همی با که گردد کینه درشت
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم که این فرد کجپشت با چه کسی احساس کینه و دشمنی دارد.
بدو گفتم رستم که دل شاد دار
همه رنج بگذشته را باد دار
هوش مصنوعی: به او گفتم، رستم، که دلخوش باش و نگران نباش، چرا که تمام رنجها و سختیهایی که پشت سر گذاشتی، حالا به باد رفتهاند.
بگفت این و آمد به نزدش فراز
جهان پهلوان رستم سر فراز
هوش مصنوعی: گفت این را و به سوی او آورد، در حالی که رستم، پهلوان بزرگ جهان، ایستاده بود.
چو با اژدهای دمان شیر نر
به کشتی بر آویخت با نامور
هوش مصنوعی: زمانی که شیر نر با اژدهایی در حال نبرد بود و به مبارزه پرداخته بود، نام و آوازهاش در دنیای مشهوریت دوشادوش این رویارویی بود.
همی زور کرد این بر آن،آن بر این
نیامد ز مردی یکی بر زمین
هوش مصنوعی: در اینجا، دو نفر به شدت در تلاشند تا بر یکدیگر برتری پیدا کنند، اما هیچکدام نتوانستهاند به نتیجه برسند و هیچ یک بر دیگری فایق نیامده است. به نوعی نشاندهندهی نبردی است که نه به نفع یکی تمام میشود و نه به نفع دیگری.
که را بخت بد گشت همداستان
نباشد کسش نیز هم داستان (؟)
هوش مصنوعی: هر کس که به شدت بدشانسی آورده، دیگران در بدبختی او شریک نیستند و نمیتوانند همدردی کنند.
به گیتی نگیرد کس او را به چیز
به نزد گرامی شودخوار نیز
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیا نمیتواند او را به چیزی متهم کند، اما در نزد افراد با ارزش، حتی در این صورت هم ارزشش کم میشود.
زمانه چو آمد به تنگی فراز
نگردد به مردی و نیرنگ باز
هوش مصنوعی: وقتی زمان به تنگنا میرسد، انسان با صداقت و مردانگی برخورد نمیکند و از نیرنگ و فریب استفاده میکند.
سپهدار ترکان چو برگشت بخت
بلرزید مانند شاخ درخت
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده ترکان به پیروزی رسید، ناگهان شانس و بخت او تغییر کرد و مانند شاخه درختی به لرزه درآمد.
تو گفتی که گردون دو دستش ببست
دل شاه ترکان ز کینه بخست
هوش مصنوعی: تو گفتی که روزگار با دو دستش کارها را به پایان میرساند و دل شاه ترکان از کینه و دشمنی پر شده است.
بیازید رستم دو پایش به کین
به گردن بر آورد و زد بر زمین
هوش مصنوعی: رستم با خشم دوباره پاهایش را به زمین کوبید و گردن را بالا آورد و ضربهای به زمین زد.
نشست از بر سینه پیلسم
بر آمد خروشیدن گاودم
هوش مصنوعی: نشستم بر سینهی پوست پلنگ، ناگهان صدای گاو را شنیدم که به آرامش میطلبید.
ببستش به خم کمند اندرون
ببارید بد گوهر از دیده خون
هوش مصنوعی: او را به دام انداخت و اشکهایش چون گوهر ناب از چشمانش ریخت.
بنالید (و) از درد دل ناله کرد
ز دیده همی رخ پر از ژاله کرد
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنج، نالهای سر میدهد و اشکها از چشمانش میریزد و چهرهاش را از داغی و غم پر میکند.
به رخش اندر آمد سپهبد دوان
همی تاخت بر دشت روشن روان
هوش مصنوعی: سردار با تمام سرعت بر دشت روشن میتازید و به سوی او میرود.
چو آمد به نزدیک دستان سام
سپهدار برزوی فرخنده نام
هوش مصنوعی: هنگامی که برزوی، قهرمان خوشنام، به نزد دستان، فرماندهی برجسته، رسید.
بیامد به نزدیک رستم فراز
زمین را ببوسید و بردش نماز
هوش مصنوعی: به نزد رستم آمد و بر خاک زمین بوسه زد و او را به نماز خواندن دعوت کرد.
ز دست جهان پهلوان بستدش
ز کینه همی بر زمین بر زدش
هوش مصنوعی: به خاطر خشم و کینه، جهانپهلوان او را به زمین زد.
که پهلو و پشتش به هم در شکست
سر کینه ور گشت با خاک پست
هوش مصنوعی: او که به خاطر کینه و دشمنی، در برابر پستی و سختیها، قامتش خم شده و پشتش به زمین افتاده است.
وز آنجا بیاورد او را به راه
بدان تا ببیند دورویه سپاه
هوش مصنوعی: او را از آنجا به راه آورد تا بتواند سپاه دو سوی میدان را ببیند.