گنجور

بخش ۲۹ - گفتار در رزم برزو و دستان و رسیدن افراسیاب با لشکر در آن رزمگاه قسمت دوم

چو بشنید زو پیلسم این سخن
بپیچید از درد مرد کهن
نه بر کام ما بود امروز کار
ندانم چه دارد به دل روزگار
بگفت این و برگاشت از وی عنان
بیامد دمان نزد تورانیان
چو آمد به نزدیک افراسیاب
ورا دید از دور دیده پرآب
چنین گفت کای شاه سقلاب و چین
چرا داری از درد ابرو به چین
من امروز با رستم نامور
ز کینه به مردی ببستم کمر
به پیکار و شمشیر و گُرز گران
فروماند بازوی گندآوران
کنون چون شب تیره آمد پدید
به چاره سپهبد به لشکر کشید
چو از کوه سر برزند آفتاب
من از بخت توران شه افراسیاب
کنم روز روشن برو بر سیاه
برآید ز ایرانیان کام شاه
بدو گفت شاه ای جهان جوی مرد
نبینی که گردون گردان چه کرد
دو گرد دلاور بیامد به کین
بدین لشکر گشن و شیران چین
همه لشکر ترک بر هم زدند
درفش و همان پیل من بستدند
به خاک اندرون پست شد زان سرم
به ننگ اندر آلوده شد گوهرم
همان ترگ هومان و زرین سپر
ببردند گردان پیروز گر
چو بشنید ازو پیلسم این سخن
برو تازه شد بیم و درد کهن
چنین گفت با او دلاور نهنگ
ندارند گردان مگر رای جنگ
ز توران به ایران به جنگ آمدند
به کین دلاور نهنگ آمدند
ببندید بر کینه جستن میان
مترسید از چاره بدگمان
که من چون برآرد سپهر آفتاب
به بخت جهاندار افراسیاب
کنم روی هامون چو دریا ز خون
به کشتی گذارم که بیستون
سپهدار ترکان دلش گشت شاد
برآورد از دل یکی سرد باد
بفرمود زان پس به سالارخوان
که پیش آور آزادگان را بخوان
طلایه بفرمود تا شد برون
سپهدارشان شیده رهنمون
وزان روی رستم بیامد دمان
به نزدیک برزوی و دستان زکان
چو آمد سپهبد به خیمه فراز
سپهدار برزوی بردش نماز
درفش سپهدار و آن پیل و تخت
بیاورد نزدیک آن نیک بخت
نگه کن بدین ترگ و زرین سپر
بدین پیل جنگی و این تخت زر
همه داستان ها بدو باز گفت
نگه کرد رستم چو گل برشکفت
به دستان چنین گفت کای نامدار
به یزدان دادار و پروردگار
که تا من ببستم به مردی میان
ندیدم برین گونه شیر ژیان
به خشکی پلنگ و به دریا نهنگ
ندیدم که آید بدین سان به جنگ
دل شیر دارد کمین پلنگ
نباشد همی سیر از کین و جنگ
گرفتم کمرگاه گرد دلیر
بر آن سان که نخجیر بر دشت شیر
ز نیروی من شد گسسته کمر
نجنبید بر زین گو نامور
ز جنگش به سیری رسیدم ز جان
ندانم که چون گشت خواهد زمان
به برزو چنین گفت پس پهلوان
کز ایدر برو شاد و روشن روان
ز لشکر گزین کن سواری دویست
مزن دم، به ره بر زمانی مایست
برون کن همی پای ایرانیان
ز بند سپهدار تورانیان
چو رستم چنین گفت برزوی شیر
ببستش میان نامدار دلیر
برون کرد لشکر بیامد دمان
خروشان و جوشان چو باد دمان(؟)
به ره بر طلایه مر او را بدید
بزد دست و گُرز گران برکشید
بیامد خروشان به نزدیک اوی
بدو گفت کای نامور کینه جوی
خروشان چه پویی برین تیره شب
به نعره همی برگشاده دو لب
از ایدر کجا رفت خواهی بگوی
چنین گفت برزوی پرخاش جوی
ندانی همانا که من کیستم
برین جایگه از پی چیستم
منم مایه جنگ برزوی شیر
نبیره جهان بخش گرد دلیر
ز کام نهنگان نترسم در آب
نه بر دشت از تیغ افراسیاب
گرازان بدانم درین تیره شب
به شادی گشاده به ره بر دو لب
کز ایرانیان بند بیرون کنم
ز خون تو این خاک گلگون کنم
چو بشنید شیده برآشفت سخت
که از ما به یک بار برگشت بخت
همی خاک یابی برین روی دشت
برین سان ز ما بخت وارونه گشت
که هر چت بباید به ترکان کنی
همه دوده ها را به هم بر زنی
به دیان که بر پای دارد سپهر
به تابنده برجیس و ناهید و مهر
که ترکان به دل برندارند جنگ
کزین سان برفتی تو بر دشت جنگ
نماندی که ایشان شدندی رها
وگر نیستی تو به جز اژدها
مرا از شمار دگر کس مگیر
بگفت این و برداشت یک چوبه تیر
بزد بر بر باره پهلوان
تو گفتی نبودش به تن در روان
بیفتاد ازو برزوی پیلتن
گشادند بازو بر او انجمن
پیاده همی پهلوان دلیر
سپر بر سر آورد مانند شیر
به هر جایگه بر همی کرد جنگ
یکی گُرزه گاو پیکر به چنگ
ز دشمن همی جست چون شیر راه
بر آن سان که رستم به آوردگاه
بیامد یکی زان دلیران دوان
به نزدیک آن نامور پهلوان
به دستان بگفت آنکه بروز ز اسب
درافتاد وز تیر شیده بخست
سپهد چو دریا ز کین بر دمید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
فرامرز را گفت کای نامدار
چه داری سپه را برآرای کار
چو آگاه شد رستم نامور
بجوشید بر جای پیروزگر
که برزو ندارد به سر هیچ هوش
نگفتم مر او را به ره بر خموش
به دستان چنین گفت کای پهلوان
از ایدر برو شاد و روشن روان
به جوشن بپوشان تن نامور
مگر کز تو گردد رها تیز سر
ز شمشیرزن لشکری برگزین
همه از در جنگ و مردان کین
نباید که او را به چنگ آورند
برآورده نامش به ننگ آورند
به پیکار با او کنون یار باش
تنت را ز دشمن نگهدار باش
بیامد فرامرز و زال و سپاه
به نزدیک آن نامور کینه خواه
بر آن بود دستان که او کشته شد
همان خاک با خونش آغشته شد
همه گفت زار ای دلیر و جوان
که چون تو نیارد سپهر روان
چو دیدش پیاده بر آن دشت جنگ
خروشان و جوشان چو شیر و پلنگ
به هر سو همی رفت چون باد تیز
همی جست با جنگ جویان ستیز
به پیکان و شمشیر و گُرز گران
زمین کرده دریا کران تا کران
ز ترکان بر آن دشت گردی نماند
که منشور شمشیر او را نخواند
به سیری رسیده ز جان سر به سر
چنین گفت پس شیده نامور
که چونین دلاور ز ایرانیان
نبندد به مردی کمر بر میان
اگر این دلاور سوار آمدی
که ما را بدین دشت کار آمدی
به میدان کینه گه کارزار
چو رستم ورا بنده زیبد هزار
ندانم که فرجام این چون بود
ز خون که این خاک گلگون بود
بدو گفت دستان سام سوار
که ای پیل جنگی و شیر شکار
برآسای از جنگ و هشیار باش
همه ساله با بخت بیدار باش
بگیر این چمان باره ره نورد
برآور به پشتش ز بدخواه گرد
پیاده نجویند گردان نبرد
ندانم از آیین مردان مرد
یکی بهره داند ز بی مایگی
دگر بهره داند ز دیوانگی
به دیان دادار و روز سپید
که ببریده بودم ز جانت امید
چو برزو سپه دید کآمد برش
ز شادی به پروین برآمد سرش
زهامون برآمد به بالای زین
برانگیخت باره دگر ره به کین
به دستان چنین گفت جنگ آورید
همه نام دشمن به ننگ آورید
فرامرز و برزو و دستان سام
کشیدند شمشیر کین از نیام
همی جنگ کردند تا گشت روز
پدید آمد از چرخ گیتی فروز
سیاهی شب چون به پایان رسید
سپیده دم از کوه سر برکشید
سپاه شب تیره بر بست رخت
چو خورشید برشد به پیروزه تخت
دو لشکر بماندند از کارزار
یکی را نبد اسب و بازو به کار
تبیره برآمد زهر دو سپاه
شد ازگرد خورشید رخشان سیاه
به میدان کینه دو دیده پر آب
بیامد سپهدار افراسیاب
فرامرز و دستان و برزوی دید
که چون شیر هریک همی بردمید
به برزو نگه کرد و اندیشه کرد
خرد را بدان جایگه پیشه کرد
به دل گفت کاین از من آمد نخست
که تخم بدی کشتم اکنون برست
وگرنه که دانست کاین خود کجاست
در آن بوم شنگان ز بهر چه راست
چه گویم ز کردار چرخ بلند
کزو نیست بر جان من(جز) گزند
به شیده چنین گفت کای نام جوی
چو روز آمد از جنگ برتاب روی
میانجی بیامد یکی پیش صف
به خوبی همی سود کف را به کف
به بروز چنین گفت دستان سام
که ای نامور مرد فرخنده نام
برآسای از جنگ و از کارزار
ببینیم تا چون شود روزگار
نگردد کس از ما به گرد حصار
نه زان نامداران توران دیار
بکوشیم در جنگ امروز باز
بدان تا که را دست گردد دراز
برآن بر نهادند هر دو سخن
که دستان نام آور افگند بن
وزان پس برانگیخت برزوی اسب
همی رفت بر سان آذرگشسب
فرامرز را گفت ایدر بمان
نگه کن بدین گردش آسمان
که تا من زمانی همی دم زنم
ز مستی دو دیده به هم بر زنم
مر این خستگی ها ببندم یکی
برآساید از دردها اندکی
وز آنجا بیامد چو باد دمان
به نزدیک رستم خلیده روان
وز آن سوی لهاک و فرشیدورد
بماندند بر دشت جنگ و نبرد
وزین سوی دستان سپه برکشید
شد از سم اسبان زمین ناپدید
همه میمنه میسره راست کرد
بدان تا برآرد ز بد خواه گرد
چو افراسیاب دلیر آن بدید
که دستان بر آن گونه لشکر کشید
به پیران ویسه چنین گفت شاه
بیارای بر دشت کینه سپاه
نبینی که دستان برآراست جنگ
به خون دلیران همی شست چنگ
سپهدار پیران هم اندر زمان
برآراست لشکر چو باد دمان
خروشی برآمد ز هر دو سپاه
برافراشت آن اژدهای سیاه
ببستند بر جنگ جستن میان
دلیران و گردان چو شیر ژیان
چو افراسیاب دلیر آن بدید
به پیران ویسه یکی بنگرید
کجا شد سرافراز یل پیلسم
یکی نشنود ناله گاودم
اگر نیستش او ز مستی گران
نترسد ز بیغاره سروران
چو بشنید پیران بیامد دوان
شنیده همه بازگفتش روان
سپهبد برآشفت با شهریار
به ابرو درآورد چین نامدار
به پیران چنین گفت کاین خشم چیست
همانا ندانی که آن مرد کیست
اگر مرد آن است که من دیده ام
امید از تن خویش ببریده ام
به پیکار رستم مرا تاب نیست
شما را به دیده درون آب نیست
همه نام جویید و جنگ آورید
زمانی به پیشش درنگ آورید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید زو پیلسم این سخن
بپیچید از درد مرد کهن
هوش مصنوعی: زمانی که او این سخن را از پیلسم شنید، پیرمرد به خاطر درد و رنج خود به شدت در هم فرو رفت.
نه بر کام ما بود امروز کار
ندانم چه دارد به دل روزگار
هوش مصنوعی: امروز روز خوبی برای ما نیست و نمی‌دانم چه چیزی در دل زمان نهفته است.
بگفت این و برگاشت از وی عنان
بیامد دمان نزد تورانیان
هوش مصنوعی: او این را گفت و از او فرمانش را بازگرداند و به سرعت به سمت تورانیان رفت.
چو آمد به نزدیک افراسیاب
ورا دید از دور دیده پرآب
هوش مصنوعی: وقتی به افراسیاب نزدیک شد، او را از دور دید که چشمانش پر از اشک است.
چنین گفت کای شاه سقلاب و چین
چرا داری از درد ابرو به چین
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید: ای پادشاهی که از سرزمین سقلاب و چین هستی، چرا از درد ابرو دچار نگرانی و تشویش شده‌ای؟
من امروز با رستم نامور
ز کینه به مردی ببستم کمر
هوش مصنوعی: امروز تصمیم گرفتم به خاطر کینه‌ای که دارم، به رستم نامی و مشهور در مبارزه بپردازم و با او رودررو شوم.
به پیکار و شمشیر و گُرز گران
فروماند بازوی گندآوران
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، نیروی جنگجویان قوی‌تر از هر سلاحی است و آن‌ها با قدرت و شجاعت خود، بر دشمنان غلبه می‌کنند.
کنون چون شب تیره آمد پدید
به چاره سپهبد به لشکر کشید
هوش مصنوعی: اکنون که شب تاریک ظاهر شد، فرمانده با تدبیر به سمت لشکر رفت.
چو از کوه سر برزند آفتاب
من از بخت توران شه افراسیاب
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب از بالای کوه سر بر می‌آورد، من نیز از شانس و مقدرم مانند افراسیاب، پادشاه توران می‌درخشم.
کنم روز روشن برو بر سیاه
برآید ز ایرانیان کام شاه
هوش مصنوعی: در روشنایی روز، بر روی دشمنان سیاه، پیروزی و کامیابی به دست خواهم آورد. این پیروزی از جانب ایرانیان برای شاه خواهد بود.
بدو گفت شاه ای جهان جوی مرد
نبینی که گردون گردان چه کرد
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای جهانی که در جستجوی مردان هستی، آیا نمی‌بینی چه معجزه‌ای چرخ فلک به نمایش گذاشته است؟
دو گرد دلاور بیامد به کین
بدین لشکر گشن و شیران چین
هوش مصنوعی: دو جنگجو با جانی پرشور و عزم راسخ به میدان آمدند تا انتقام بگیرند و در این میدان پر از جنگ و نبرد، بر شیران کشور چین غلبه کنند.
همه لشکر ترک بر هم زدند
درفش و همان پیل من بستدند
هوش مصنوعی: همه‌ی نیروهای ترک به هم حمله کردند و پرچم را به اهتزاز درآوردند و همان فیل من را ربودند.
به خاک اندرون پست شد زان سرم
به ننگ اندر آلوده شد گوهرم
هوش مصنوعی: به خاطر سرنوشت بدی که برایم پیش آمده، به ذلت و حقارت افتاده‌ام و این باعث شده که ارزش و مقام واقعی‌ام زیر سوال برود.
همان ترگ هومان و زرین سپر
ببردند گردان پیروز گر
هوش مصنوعی: در اینجا به تصاویری از دور یا روزگار گفته شده است که به همراه خود سلاح‌های قدرتمند و کسانی که پیروز میدان هستند، وارد عرصه نبرد می‌شوند. این سرزمین و مردمش با تجهیزاتی چون سپر و سلاح در تلاشند تا به پیروزی دست پیدا کنند.
چو بشنید ازو پیلسم این سخن
برو تازه شد بیم و درد کهن
هوش مصنوعی: وقتی او این سخن را از من شنید، ترس و درد کهنه‌اش دوباره زنده شد و تازه شد.
چنین گفت با او دلاور نهنگ
ندارند گردان مگر رای جنگ
هوش مصنوعی: او گفت: دلاوران و نهنگ‌ها در گردان‌ها یافت نمی‌شوند مگر آن که به جنگ بروند.
ز توران به ایران به جنگ آمدند
به کین دلاور نهنگ آمدند
هوش مصنوعی: از سرزمین توران به ایران آمده‌اند تا به انتقام دلاوری که شجاعتش مانند نهنگ است، بجنگند.
ببندید بر کینه جستن میان
مترسید از چاره بدگمان
هوش مصنوعی: کینه‌توزی را متوقف کنید و از ترس از راه حل‌های ناخوشایند پرهیز کنید.
که من چون برآرد سپهر آفتاب
به بخت جهاندار افراسیاب
هوش مصنوعی: وقتی که آفتاب از آسمان برمی‌خیزد و نورش را به دنیا می‌تاباند، گویا بخت و سرنوشت فردی بزرگ و قدرتمند، مانند افراسیاب، اوج می‌گیرد و به نمایش درمی‌آید.
کنم روی هامون چو دریا ز خون
به کشتی گذارم که بیستون
هوش مصنوعی: چهره‌ام را مانند دریا از خون رنگین می‌کنم و بر کشتی قرارش می‌دهم تا به بیستون برسانمش.
سپهدار ترکان دلش گشت شاد
برآورد از دل یکی سرد باد
هوش مصنوعی: فرمانده ترکان از شادی در دلش احساس خوشی کرد و از دلش یکی از بادهای سردی را به وجود آورد.
بفرمود زان پس به سالارخوان
که پیش آور آزادگان را بخوان
هوش مصنوعی: سپس فرمان داد که سالار خوان را بخواند و آزادگان را به حضور بیاورد.
طلایه بفرمود تا شد برون
سپهدارشان شیده رهنمون
هوش مصنوعی: سردار به سپاه دستور داد تا آماده شوند و فرمانده‌اش با شجاعت راه را نشان داد.
وزان روی رستم بیامد دمان
به نزدیک برزوی و دستان زکان
هوش مصنوعی: رستم ناگهان به سوی برزو و دستان آمد.
چو آمد سپهبد به خیمه فراز
سپهدار برزوی بردش نماز
هوش مصنوعی: وقتی سردار به خیمه رسید، برزوی سپهدار را دید و برای او دعا و نیایش کرد.
درفش سپهدار و آن پیل و تخت
بیاورد نزدیک آن نیک بخت
هوش مصنوعی: پرچم سردار و آن فیل و تخت سلطنت را به نزد آن خوشبخت آوردند.
نگه کن بدین ترگ و زرین سپر
بدین پیل جنگی و این تخت زر
هوش مصنوعی: به این سپر زیبا و طلایی و به این فیل جنگی نگاه کن و به این تخت زرین.
همه داستان ها بدو باز گفت
نگه کرد رستم چو گل برشکفت
هوش مصنوعی: همه داستان‌ها را برای او تعریف کردند، رستم مانند گل شکفته‌ای به آن‌ها نگاه کرد.
به دستان چنین گفت کای نامدار
به یزدان دادار و پروردگار
هوش مصنوعی: به دستان چنین گفت: ای بزرگوار، تو را به خداوند یکتا و پرورش‌دهنده عالم می‌سپارم.
که تا من ببستم به مردی میان
ندیدم برین گونه شیر ژیان
هوش مصنوعی: تا زمانی که من به مردی چشم دوختم، هرگز چنین شیر مردی ندیدم.
به خشکی پلنگ و به دریا نهنگ
ندیدم که آید بدین سان به جنگ
هوش مصنوعی: در خشکی چون پلنگ و در دریا همچون نهنگ، هیچ‌کدام را ندیده‌ام که این‌گونه به نبرد بیفتد.
دل شیر دارد کمین پلنگ
نباشد همی سیر از کین و جنگ
هوش مصنوعی: دل شجاع و قوی دارد، اما مانند پلنگی که در کمین نشسته، از کینه و درگیری دور نیست.
گرفتم کمرگاه گرد دلیر
بر آن سان که نخجیر بر دشت شیر
هوش مصنوعی: من با تمام قدرت و اراده‌ام، همچون شکارچی‌ای که در دشت به دنبال شیر می‌باشد، به سوی هدفم پیش می‌روم.
ز نیروی من شد گسسته کمر
نجنبید بر زین گو نامور
هوش مصنوعی: به دلیل قدرت من، کمرش شکست و نتوانست بر زین بنشیند، ای نام‌آور!
ز جنگش به سیری رسیدم ز جان
ندانم که چون گشت خواهد زمان
هوش مصنوعی: از جنگ و جدال او به آرامش رسیدم، اما نمی‌دانم که این وضعیت چگونه به وجود آمده است و چه زمانی به پایان خواهد رسید.
به برزو چنین گفت پس پهلوان
کز ایدر برو شاد و روشن روان
هوش مصنوعی: پهلوان به برزو گفت که از اینجا برو و با دل شاد و روحی روشن برگرد.
ز لشکر گزین کن سواری دویست
مزن دم، به ره بر زمانی مایست
هوش مصنوعی: از میان سربازان، دویست سواره را انتخاب کن و قبل از شروع حرکت، کمی در راه توقف کن تا آماده شوند.
برون کن همی پای ایرانیان
ز بند سپهدار تورانیان
هوش مصنوعی: به ایران‌دوستان کمک کن تا از زیر استبداد و سلطه سپه‌داران تورانی خارج شوند.
چو رستم چنین گفت برزوی شیر
ببستش میان نامدار دلیر
هوش مصنوعی: رستم به برزو گفت که باید شیر را که معروف و شجاع است، به دام بیندازد.
برون کرد لشکر بیامد دمان
خروشان و جوشان چو باد دمان(؟)
هوش مصنوعی: ارتش به بیرون آمد و در حالی که به شدت و با شور و هیجان می‌طپید، چون باد در حال وزش در حال حرکت بود.
به ره بر طلایه مر او را بدید
بزد دست و گُرز گران برکشید
هوش مصنوعی: در راه، او را که پیشتاز بود، دید و دستش را برداشت و چکش سنگینی را به بالا آورد.
بیامد خروشان به نزدیک اوی
بدو گفت کای نامور کینه جوی
هوش مصنوعی: یک فرد پرخروش و هیجان‌زده به نزد او آمد و به او گفت: ای مشهور و کینه‌توز!
خروشان چه پویی برین تیره شب
به نعره همی برگشاده دو لب
هوش مصنوعی: آیا می‌خواهی با فریاد برخواسته‌ات در این شب تاریک، همه را بیدار کنی؟
از ایدر کجا رفت خواهی بگوی
چنین گفت برزوی پرخاش جوی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که اگر از کسی بخواهی که اطلاعاتی را در مورد یک موضوع خاص بگوید، ممکن است او به طرز تندی واکنش نشان دهد یا درگیر بحث شود. به نوعی بیان می‌کند که برخی افراد در برابر درخواست‌ها یا سوالات، به جای آرامش، به تندی و پرخاشگری پاسخ می‌دهند.
ندانی همانا که من کیستم
برین جایگه از پی چیستم
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که من کی هستم و به چه دلیل در این مکان حضور دارم.
منم مایه جنگ برزوی شیر
نبیره جهان بخش گرد دلیر
هوش مصنوعی: من منبعی هستم که سبب جنگ و نبرد با برزوی شیر می‌شوم، همانا دلاوری که در برابر جهان قرار دارد.
ز کام نهنگان نترسم در آب
نه بر دشت از تیغ افراسیاب
هوش مصنوعی: من از خطر نهنگ‌ها در دریا نمی‌ترسم و بر روی زمین نیز از شمشیر افراسیاب نمی‌هراسم.
گرازان بدانم درین تیره شب
به شادی گشاده به ره بر دو لب
هوش مصنوعی: در این شب تاریک، می‌دانم که گرازها با لبخند و شادی در حال حرکت به سوی ما هستند.
کز ایرانیان بند بیرون کنم
ز خون تو این خاک گلگون کنم
هوش مصنوعی: من از خون تو، رنج‌های ایرانیان را برطرف می‌کنم و این سرزمین را به گل‌هایی سرخ و زیبا مبدل می‌سازم.
چو بشنید شیده برآشفت سخت
که از ما به یک بار برگشت بخت
هوش مصنوعی: وقتی شیده خبر را شنید، به شدت ناراحت شد زیرا بخت ناگهان از جانب ما برگشت.
همی خاک یابی برین روی دشت
برین سان ز ما بخت وارونه گشت
هوش مصنوعی: دست تقدیر به گونه‌ای شده که ما در این دشت، به دنبال خاک و سرنوشتمان هستیم.
که هر چت بباید به ترکان کنی
همه دوده ها را به هم بر زنی
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی باید به ترکان تقدیم کنی و همه ریشه‌ها و نسل‌ها را به هم پیوند دهی.
به دیان که بر پای دارد سپهر
به تابنده برجیس و ناهید و مهر
هوش مصنوعی: به دوستی که در آسمان قرار دارد، ستاره‌های درخشان برجیس، ناهید و خورشید را می‌نگرد.
که ترکان به دل برندارند جنگ
کزین سان برفتی تو بر دشت جنگ
هوش مصنوعی: ترکان هرگز نمی‌توانند برای دل‌ها جنگی به راه بیندازند، زیرا تو با این روش به میدان نبرد رفتی.
نماندی که ایشان شدندی رها
وگر نیستی تو به جز اژدها
هوش مصنوعی: تو در کنار ما نماندی و آنها در این حال آزاد شدند؛ و اگر تو نباشی، جز موجودی خطرناک و ویرانگر نخواهی بود.
مرا از شمار دگر کس مگیر
بگفت این و برداشت یک چوبه تیر
هوش مصنوعی: مرا از جمله دیگران خارج نکن. این را گفت و سپس یک تیر برداشت.
بزد بر بر باره پهلوان
تو گفتی نبودش به تن در روان
هوش مصنوعی: این شعری می‌گوید که فردی به شدت قوی و جنگجوی بزرگ را می‌شناساند، اما از او خبری نیست و به نظر می‌رسد که به هیچ وجه در میدان نبرد وجود ندارد. این حس را منتقل می‌کند که هیچ نشانی از قدرت و پرچم‌داری او در میانه میدان وجود ندارد.
بیفتاد ازو برزوی پیلتن
گشادند بازو بر او انجمن
هوش مصنوعی: برزوی، پهلوان بزرگ، از او زمین‌افتاد و برایش جمعیتی گرد آمدند و دست به کار شدند.
پیاده همی پهلوان دلیر
سپر بر سر آورد مانند شیر
هوش مصنوعی: یک جنگجوی دلیر حتی در حالی که پیاده است، سپر را بر سر می‌گذارد و همچون شیر خود را آماده نبرد می‌کند.
به هر جایگه بر همی کرد جنگ
یکی گُرزه گاو پیکر به چنگ
هوش مصنوعی: در هر مکان و زمانی، یکی از جنگجویان بزرگ و تنومند مانند گاو، به نبرد می‌پرداخت.
ز دشمن همی جست چون شیر راه
بر آن سان که رستم به آوردگاه
هوش مصنوعی: انسان در برابر دشمن باید به قوت و شجاعت مانند شیر عمل کند، به‌گونه‌ای که همچون رستم در میدان نبرد، با اعتماد به نفس و قدرت پیش برود.
بیامد یکی زان دلیران دوان
به نزدیک آن نامور پهلوان
هوش مصنوعی: یکی از دلیران به سرعت به سمت آن قهرمان معروف آمد.
به دستان بگفت آنکه بروز ز اسب
درافتاد وز تیر شیده بخست
هوش مصنوعی: کسی به دستان گفت که آن روز به زمین افتاد و تیر از شانه‌اش جدا شد.
سپهد چو دریا ز کین بر دمید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی سپاه مانند دریا به خروش آمد، صدایی مشابه غرش شیران از آن برخواست.
فرامرز را گفت کای نامدار
چه داری سپه را برآرای کار
هوش مصنوعی: فرامرز به نامدار گفت: چه کار داری؟ سپاه را آماده کن.
چو آگاه شد رستم نامور
بجوشید بر جای پیروزگر
هوش مصنوعی: زمانی که رستم، قهرمان معروف، از چیزی باخبر شد، با انرژی و شجاعت بر سر جای خود ایستاد.
که برزو ندارد به سر هیچ هوش
نگفتم مر او را به ره بر خموش
هوش مصنوعی: برزو هیچ‌گونه شعوری ندارد، به همین دلیل به او نمی‌گویم که در مسیر سکوت کند.
به دستان چنین گفت کای پهلوان
از ایدر برو شاد و روشن روان
هوش مصنوعی: به دستان گفت: ای قهرمان، از اینجا برو و با دل شاد و روشن به راه خود ادامه بده.
به جوشن بپوشان تن نامور
مگر کز تو گردد رها تیز سر
هوش مصنوعی: بدن مشهور خود را به زره بپوشان تا مبادا از تو آزاد و رها شود و به سمت خطرات برود.
ز شمشیرزن لشکری برگزین
همه از در جنگ و مردان کین
هوش مصنوعی: از میان لشکری که به جنگ آمده‌اند، بهترین و شجاع‌ترین مردان را انتخاب کن.
نباید که او را به چنگ آورند
برآورده نامش به ننگ آورند
هوش مصنوعی: نباید اجازه داد که او را به زنجیر بکشند و نامش را با ننگ و عیب آلوده کنند.
به پیکار با او کنون یار باش
تنت را ز دشمن نگهدار باش
هوش مصنوعی: اکنون با او به جنگ برو و از دوست خود حمایت کن و بدنت را در برابر دشمن حفظ کن.
بیامد فرامرز و زال و سپاه
به نزدیک آن نامور کینه خواه
هوش مصنوعی: فرامرز و زال به همراه سپاهشان به نزد آن شخصیت معروف و کینه‌توز آمدند.
بر آن بود دستان که او کشته شد
همان خاک با خونش آغشته شد
هوش مصنوعی: دست‌هایی که به خاطر او از دنیا رفتند، اکنون همان خاکی را در بر دارند که به خون او آغشته شده است.
همه گفت زار ای دلیر و جوان
که چون تو نیارد سپهر روان
هوش مصنوعی: همه گفتند، ای دلیر و جوان، که کسی مانند تو نمی‌تواند در دنیای پر تلاطم زندگی کند.
چو دیدش پیاده بر آن دشت جنگ
خروشان و جوشان چو شیر و پلنگ
هوش مصنوعی: وقتی او را دید که پیاده در آن دشت پر از جنگ و هیاهو، مانند شیر و پلنگ به مانند قهرمانان جنگی، به جلو می‌رود.
به هر سو همی رفت چون باد تیز
همی جست با جنگ جویان ستیز
هوش مصنوعی: او مانند باد تند به هر سو می‌رفت و با جنگ‌جویان درگیر می‌شد.
به پیکان و شمشیر و گُرز گران
زمین کرده دریا کران تا کران
هوش مصنوعی: با استفاده از ابزارهای جنگی مانند پیکان، شمشیر و گُرز، دریا را در تمامی جهات تحت تأثیر قرار داده و شکل و شمایل آن را تغییر داده است.
ز ترکان بر آن دشت گردی نماند
که منشور شمشیر او را نخواند
هوش مصنوعی: در آن دشت، هیچ نشانه‌ای از ترکان باقی نمانده، و این بدان دلیل است که شمشیر او بر همه چیز سایه افکنده و تاثیر گذاشته است.
به سیری رسیده ز جان سر به سر
چنین گفت پس شیده نامور
هوش مصنوعی: او به مرحله‌ای از آگاهی و تجربه دست یافته و با آرامش و وقار سخن می‌گوید.
که چونین دلاور ز ایرانیان
نبندد به مردی کمر بر میان
هوش مصنوعی: هیچ کس از ایرانیان به این شجاعت و دلیری نمی‌تواند خود را به گردن نبندد و با کمر به میدان نبرد بیاید.
اگر این دلاور سوار آمدی
که ما را بدین دشت کار آمدی
هوش مصنوعی: اگر تو سوار دلاوری بیایی که برای ما در این دشت کارهایی انجام دهد.
به میدان کینه گه کارزار
چو رستم ورا بنده زیبد هزار
هوش مصنوعی: در میدان نزاع و دشمنی، همانند رستم، خدمت به او و حمایت از او برای هزار نفر شایسته و مناسب است.
ندانم که فرجام این چون بود
ز خون که این خاک گلگون بود
هوش مصنوعی: نمی‌دانم سرانجام این ماجرا چگونه خواهد بود، زیرا این زمین سرخ است از خون.
بدو گفت دستان سام سوار
که ای پیل جنگی و شیر شکار
هوش مصنوعی: او به دستان سام، سوار گفت: ای شیر شکار و فیل جنگی!
برآسای از جنگ و هشیار باش
همه ساله با بخت بیدار باش
هوش مصنوعی: آرامش را از جنگ و نزاع به دست بیاور و همیشه با آگاهی و هوشیاری، آماده برخورد با فرصت‌های زندگی باش.
بگیر این چمان باره ره نورد
برآور به پشتش ز بدخواه گرد
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که فردی را که در حال حرکت و سفر است حمایت کن و از او در برابر دشمنان و بدخواهی‌ها محافظت کن.
پیاده نجویند گردان نبرد
ندانم از آیین مردان مرد
هوش مصنوعی: افراد ناتوان و بی‌تجربه به دنبال دستاوردهای بزرگ نیستند و من اصول و آداب رفتار مردان واقعی را نمی‌دانم.
یکی بهره داند ز بی مایگی
دگر بهره داند ز دیوانگی
هوش مصنوعی: یکی از مردم می‌داند که بی‌ارزشی چه معنایی دارد، و دیگری از حالت دیوانگی و جنون چیزهای دیگری می‌داند.
به دیان دادار و روز سپید
که ببریده بودم ز جانت امید
هوش مصنوعی: به خدا و روز روشن قسم که من امید خود را از تو قطع کرده‌ام.
چو برزو سپه دید کآمد برش
ز شادی به پروین برآمد سرش
هوش مصنوعی: هنگامی که برزو سپاه را دید که به سوی او می‌آید، از خوشحالی سرش به سوی پروین (صورت فلکی) بلند شد.
زهامون برآمد به بالای زین
برانگیخت باره دگر ره به کین
هوش مصنوعی: مردم برفراز زین نشسته و دوباره برای انتقام آماده شدند.
به دستان چنین گفت جنگ آورید
همه نام دشمن به ننگ آورید
هوش مصنوعی: با دستان خود به یکدیگر گفت: همگی برای نبرد آماده شوید و نام دشمن را به disgrace تبدیل کنید.
فرامرز و برزو و دستان سام
کشیدند شمشیر کین از نیام
هوش مصنوعی: فرامرز و برزو و دستان سام، به تلافی دشمنان، شمشیرهای خود را از نیام بیرون آوردند.
همی جنگ کردند تا گشت روز
پدید آمد از چرخ گیتی فروز
هوش مصنوعی: آنها به جنگ ادامه دادند تا اینکه روز روشن شد و نور خورشید از آسمان نمایان شد.
سیاهی شب چون به پایان رسید
سپیده دم از کوه سر برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک به پایان می‌رسد، صبحگاه آرام آرام از دامن کوه‌ها سر بر می‌آورد.
سپاه شب تیره بر بست رخت
چو خورشید برشد به پیروزه تخت
هوش مصنوعی: در شب تار، لشکر شب گرد آمد و بر افراشته شد، همچنان که خورشید بر تخت پیروزی نمایان می‌شود.
دو لشکر بماندند از کارزار
یکی را نبد اسب و بازو به کار
هوش مصنوعی: دو گروه از جنگجویان در میدان جنگ باقی ماندند، اما یکی از آنها نه اسبی برای سواری داشت و نه نیروی جسمانی برای جنگیدن.
تبیره برآمد زهر دو سپاه
شد ازگرد خورشید رخشان سیاه
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به شروع یک جنگ یا نبرد است که از هر دو طرف، نیروها به میدان آمده‌اند. در این میان، نور خورشید که نمایان است به نوعی با رنگ سیاه یا حسی از تاریکی و نگرانی همراه می‌شود، که نشان‌دهنده فضای تنش و جدال موجود است.
به میدان کینه دو دیده پر آب
بیامد سپهدار افراسیاب
هوش مصنوعی: سپهدار افراسیاب با چشمانی پر از اشک و خشم به میدان نبرد آمد.
فرامرز و دستان و برزوی دید
که چون شیر هریک همی بردمید
هوش مصنوعی: فرامرز، دستان و برزو را دید که هر یک همچون شیر، با قدرت و شجاعت به نبرد می‌پردازند.
به برزو نگه کرد و اندیشه کرد
خرد را بدان جایگه پیشه کرد
هوش مصنوعی: برزو را نگریست و در آن لحظه به فکر فرو رفت و عقل و خرد خود را در آن موقعیت به کار گرفت.
به دل گفت کاین از من آمد نخست
که تخم بدی کشتم اکنون برست
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این اتفاق از من ناشی شده است، زیرا من ابتدا بذر بدی را کاشتم که حالا ثمره‌اش را می‌چینم.
وگرنه که دانست کاین خود کجاست
در آن بوم شنگان ز بهر چه راست
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه بدانی این وجود خودت کجاست، در آن دیار شنگان چرا راست می‌گویی؟
چه گویم ز کردار چرخ بلند
کزو نیست بر جان من(جز) گزند
هوش مصنوعی: چه بگویم از کردار و رفتار سرنوشت بلند و بزرگ که تنها آسیب و آزارش بر جان من است.
به شیده چنین گفت کای نام جوی
چو روز آمد از جنگ برتاب روی
هوش مصنوعی: او به شیده گفت: ای کسی که مانند جوی نامت را می‌جویند، وقتی روز می‌آید، چهره‌ات را از جنگ نشان بده.
میانجی بیامد یکی پیش صف
به خوبی همی سود کف را به کف
هوش مصنوعی: یک میانجی به جلو آمد و با مهارت، دو طرف را به هم نزدیک کرد تا مشکلشان حل شود.
به بروز چنین گفت دستان سام
که ای نامور مرد فرخنده نام
هوش مصنوعی: در اینجا سام، مردی مشهور و خوش‌نام، از طرفی به دیگران اشاره می‌کند و از ویژگی‌های مثبت و خوشبختی‌های او سخن می‌گوید.
برآسای از جنگ و از کارزار
ببینیم تا چون شود روزگار
هوش مصنوعی: از تنش‌ها و درگیری‌ها فاصله بگیر و نگران نباش، تا ببینیم آینده چه شکلی خواهد بود.
نگردد کس از ما به گرد حصار
نه زان نامداران توران دیار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از ما نه به دور دیوار می‌چرخد و نه از دلاوران سرزمین توران است.
بکوشیم در جنگ امروز باز
بدان تا که را دست گردد دراز
هوش مصنوعی: به تلاش ادامه دهیم و در این مبارزه امروز، با دقت به دنبال فرصتی باشیم که برای چه کسی دستی بلند شود و موفقیت نصیبش گردد.
برآن بر نهادند هر دو سخن
که دستان نام آور افگند بن
هوش مصنوعی: آن‌ها هر دو درباره موضوعی بحث کردند که دستان نامی آن را به زمین افگند.
وزان پس برانگیخت برزوی اسب
همی رفت بر سان آذرگشسب
هوش مصنوعی: پس از آن، برزوی بر روی اسب سوار شد و به سوی میدان جنگ حرکت کرد، به‌گونه‌ای که شجاعت و قدرت او همانند آذرگشسب، قهرمان افسانه‌ای بود.
فرامرز را گفت ایدر بمان
نگه کن بدین گردش آسمان
هوش مصنوعی: فرامرز به او گفت: "اینجا بمان و به این چرخش آسمان نگاه کن."
که تا من زمانی همی دم زنم
ز مستی دو دیده به هم بر زنم
هوش مصنوعی: تا وقتی که من در حال صحبت هستم و مستی مرا فراگرفته، دو چشمم را به هم می‌زنم و به خواب می‌روم.
مر این خستگی ها ببندم یکی
برآساید از دردها اندکی
هوش مصنوعی: می‌خواهم این خستگی‌ها را کنار بگذارم تا از دردهایم کمی راحت شوم.
وز آنجا بیامد چو باد دمان
به نزدیک رستم خلیده روان
هوش مصنوعی: باد مانند دمی به سمت رستم آمد و او را در آغوش گرفت.
وز آن سوی لهاک و فرشیدورد
بماندند بر دشت جنگ و نبرد
هوش مصنوعی: در سمت دیگر، لشکر لهاک و فرشیدورد در میدان جنگ و نبرد باقی ماندند.
وزین سوی دستان سپه برکشید
شد از سم اسبان زمین ناپدید
هوش مصنوعی: و از این سمت، سپاه دست به حمله زد و به قدری سریع حرکت کردند که اثر سم اسبان بر روی زمین ناپدید شد.
همه میمنه میسره راست کرد
بدان تا برآرد ز بد خواه گرد
هوش مصنوعی: همه خوبی‌ها و خوشی‌ها به راستا آمده‌اند تا از شر و بدخواهی‌ها جلوگیری کنند و به سوی موفقیت پیش بروند.
چو افراسیاب دلیر آن بدید
که دستان بر آن گونه لشکر کشید
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب شجاع این را دید که دستان با چنین لشکری آماده‌ی نبرد شده‌اند، لحظه‌ای به فکر فرو رفت.
به پیران ویسه چنین گفت شاه
بیارای بر دشت کینه سپاه
هوش مصنوعی: شاه به پیران ویسه گفت که باید سپاه را بر دشت کینه آماده کند.
نبینی که دستان برآراست جنگ
به خون دلیران همی شست چنگ
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف صحنه‌ای از نبرد می‌پردازد که در آن دستانی به سوی جنگ بلند شده‌اند و در نتیجه، خون دلیران در حال شستن چنگ و دندان است. به این معنا که جنگ و خونریزی به شدت بر دلیران تأثیر می‌گذارد و نشان‌دهنده‌ی سختی‌ها و مصیبت‌هایی است که در میدان نبرد تجربه می‌کنند.
سپهدار پیران هم اندر زمان
برآراست لشکر چو باد دمان
هوش مصنوعی: رئیس سپاه پیران در زمان مناسب لشکری را به شکلی منظم و قوی آماده کرد، همچون وزش باد در لحظه‌ای پر سرعت.
خروشی برآمد ز هر دو سپاه
برافراشت آن اژدهای سیاه
هوش مصنوعی: از هر دو ارتش صدا و فریادی بلند شد که به وجود آن اژدهای سیاه اشاره دارد.
ببستند بر جنگ جستن میان
دلیران و گردان چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: در میان دلاوران و جنگجویان، نبرد آغاز شد و جنگ به شدت و با شجاعت ادامه پیدا کرد.
چو افراسیاب دلیر آن بدید
به پیران ویسه یکی بنگرید
هوش مصنوعی: زمانی که افراسیاب دلیر این را مشاهده کرد، به پیران ویسه نگاهی انداخت.
کجا شد سرافراز یل پیلسم
یکی نشنود ناله گاودم
هوش مصنوعی: کجا رفته است آن فرد شجاع و دلاور من؟ هیچ‌کس صدای ناله‌ی گاوم را نمی‌شنود.
اگر نیستش او ز مستی گران
نترسد ز بیغاره سروران
هوش مصنوعی: اگر او در حال مستی نباشد، از دوری معشوق و درد دل هیچ‌گونه نگرانی ندارد.
چو بشنید پیران بیامد دوان
شنیده همه بازگفتش روان
هوش مصنوعی: وقتی پیران این خبر را شنیدند، به سرعت به سمت او آمدند و همه آنچه را شنیده بودند، برای او بازگو کردند.
سپهبد برآشفت با شهریار
به ابرو درآورد چین نامدار
هوش مصنوعی: فرمانده به شدت از دست پادشاه ناراحت شد و با یک نگاه پر از خشم، چین مشهور را به تصویر کشید.
به پیران چنین گفت کاین خشم چیست
همانا ندانی که آن مرد کیست
هوش مصنوعی: به افراد سالخورده گفت: این خشم برای چیست؟ آیا نمی‌دانی این مرد کیست؟
اگر مرد آن است که من دیده ام
امید از تن خویش ببریده ام
هوش مصنوعی: اگر مرد آن است که من دیده‌ام، پس من امیدم را از وجود خود می‌برم.
به پیکار رستم مرا تاب نیست
شما را به دیده درون آب نیست
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم با رستم بجنگم، شما هم نمی‌توانید او را با چشمان خود درون آب ببینید.
همه نام جویید و جنگ آورید
زمانی به پیشش درنگ آورید
هوش مصنوعی: همه به دنبال نام و شهرت هستند و به خاطر آن جنگ و جدل می‌کنند، اما زمانی باید درنگ کنند و به فکر تأمل و تفکر بیفتند.