گنجور

بخش ۲۸ - گفتار در رزم برزو و دستان و رسیدن افراسیاب با لشکر در آن رزمگاه قسمت اول

چو از روز یک نیمه بگذشت راست
ز سوی بیابان یکی گرد خاست
که گیتی از آن گرد تاریک شد
شب تیره با روز نزدیک شد
نگه کرد دستان بدان تیره گرد
(دل پهلوان شد از آن پر ز درد )
( بیامد بر رستم پهلوان
چنین گفت کای گرد روشن روان )
( از آن راه توران یکی گرد خاست
که روی زمین گشت با چرخ راست)
(ندانم که از چیست آن تیره گرد )
که شد روز رخشان چو شب لاجورد
دل من از آن گرد پر بیم شد
تو گویی که از غم به دو نیم شد
بترسم که آن جادوی بدگمان
دگر باره آمد به ایران دمان
برافکند کشتی بر آن روی آب
بیامد برین مرز افراسیاب
بر آن برز بالا نگه کرد و گفت
که برزو مگر گشت با خاک جفت
یکی اسب بینم بر آن پهن دشت
سوارش تو گویی مگر خاک گشت
وز آن پس برانگیخت باره ز جای
همی تاخت از پیش پرده سرای
فرامرز را گفت برزوی شیر
اگر چند شد نامدار دلیر
نداند همی ساز و آیین جنگ
نه پرخاش شیر و کمین پلنگ
تو گویی که این دشت شنگان زمی ست
که بیمش ز نیرنگ بدخواه نیست
به مردی نباید شدن در گمان
که داند همی گردش آسمان
که باشدکه بردشت روباه پیر
به چاره به دام آورد شیر گیر
کنون گرد با خامه نزدیک شد
جهان پیش برزوی تاریک شد
بگیرندش اکنون به سان زنان
به توران برندش به سر بر زنان
چو دریای جوشان و غران چو شیر
بیامد به نزدیک برزو دلیر
زهامون بر آن تند بالا کشید
درفش سپهدار توران بدید
همی تاخت ازکین ز توران زمین
سیه کرده از سم اسبان زمین
درفش سیاه اژدها پیکرش
یکی باز زرین فراز سرش
سواران جنگی به زیرش هزار
به آهن درون غرقه اسب و سوار
ز تابیدن گونه گونه درفش
هوا گشت زرد و کبود و بنفش
چو دریای جوشان سراسر زمین
که باشد همه موج او آهنین
چو دستان جهان را بر آن گونه دید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
بر برزو آمد پر از درد و کین
ورا دید خفته به روی زمین
ز کینه چو دو چشمه خون کرده چشم
برو بر یکی بانگ برزد ز خشم
بر آورد برزوی از خواب سر
همی دید تازان برش زال زر
بدو گفت دستان که ای بی خرد
ز شیران کینه نه این درخورد
نبینی که چون گشت روی زمین
چو دریای جوشان شد از مرد کین
تو را پهلوانی نه اندر خور است
که پیش و پس تو همه لشکر است
سپهدار توران به نزدت رسید
چو بشنید برزو زکین بر دمید
بر آن دشت چون کرد هر سو نگاه
جهان دید چون روی زنگی سیاه
زمین گشته از سم اسبان ستوه
تو گفتی روان بود در دشت کوه
ز هامون بر آمد به بالای زین
بر آورد گرز گران را ز کین
به دستان چنین گفت کای نامور
به بخت جهاندار پیروزگر
بر آرم ز توران و لشکر دمار
نجویند ز ایران دگر کارزار
سپه دید کآمد دمادم برش
گرفتند گردان به گرد اندرش
درفش سپهدار توران بدید
که نزدیک آن نامداران رسید
درفش سیه پیکرش اژدها
که گفتی بخواهد کشیدن هوا
یکی پیل و تختی برو بر به زر
ز گوهر ببسته به گردش کمر
پسش پیل (و) برگستوان‌دار پیش
نگه کرد هر جای بر کم و بیش
جهان جوی افراسیاب دلیر
به پیش سپه در به کردار شیر
بر آن جای برزو و دستان بدید
دلش گفتی از تن بخواهد برید
سپهدار هومان بیامد چو باد
به نزدیک برزو زبان بر گشاد
ورا دید با زال بر پشت زین
به ابرو درافکنده از کینه چین
به برزو چنین گفت کای نامور
چنین است آیین پرخاشخر
ز توران چرا روی برگاشتی
چنان جایگه خوار بگذاشتی
چه جویی ازین دشت بی تخم و بر
نیایی به نزدیک پیروزگر
ز ترکان که را بود آن جایگاه
که مر پهلوان را به نزدیک شاه
به نزدیک گردان چو نام آوری
ازین بدکنش پور سام آوری
ندانی که او نیست از پشت سام
ز بی بچگی آورید از کنام
پذیرفتش اورا ز بی بچگی
ز پیری و نادانی و غرچگی
بگردان عنان را به نزدیک شاه
که آراست از بهر تو تاج و گاه
چو بشنید برزو ز هامون چنین
ز کینه بجوشید بر پشت زین
بزد دست و برداشت گرز گران
برآورد چون پتک آهنگران
ز بالا در آمد چو پیلی ز کوه
دوان تا به دیدار توران گروه
چو شیری که بیند یکی دشت گور
چگونه بر آرد زهر سوی شور
جهاندار دستان و برزوی شیر
دو گرد دلاور، دو مرد دلیر
ز بس کشته شد روی هامون چو کوه
ز پیکار ایشان جهان شد ستوه
چو هومان چنان دید برگاشت اسب
همی رفت بر سان آذرگشسب
دلی پر زکینه دو دیده پر آب
بیامد به نزدیک افراسیاب
بگفتش همه یک به یک پیش اوی
که ما را چه آمد ز برزو به روی
چو بشنید افراسیاب این سخن
برو تازه شد باز درد کهن
به لشکر چنین گفت جنگ آورید
مگر کاین جوان را به چنگ آورید
بر آمد ز ترکان سراسر خروش
تو گفتی که دریا بر آمد به جوش
بیامد خود و ویژگان سپاه
پس پشت او بر درفش سیاه
همه دشت ماننده پشته دید
ز بس مرد کآن جایگه کشته دید
سپهدار برزوی و دستان به هم
تو گفتی ندارند به دل هیچ غم
به تورانیان گفت افراسیاب
که (این) دشت رزم است یا جای خواب
هر آن کس که آرد مر او را برم
ببخشم دو بهره بدو کشورم
چو جنگاوران زو شنیدند این
بجوشید هر یک به کینه به زین
گرفتند یک سر به گرد اندرش
نیارست رفتن کسی در برش
همی راه بر هر دوان بسته شد
ز پیکان تن هر دوان خسته شد
چو افراسیاب آن چنان دید گفت
که آن هر دو تن گشت با خاک جفت
به شادی بر انگیخت از جای اسب
بیامد به کردار آذرگشسب
چو نزدیک برزوی و دستان رسید
شد از درد رخسار او شنبلید
به ترکان چنین گفت اگر این دو تن
شوند زنده نزدیک آن انجمن
ازین بتر اندر جهان ننگ نیست
همانا شما را دل جنگ نیست
سپهدار برزو مر او را بدید
کز آن سان به نزدیک دستان کشید
بزد دست و برداشت گرز گران
به دستان چنین گفت کای پهلوان
بدین رزم خسته مکن خویشتن
نگه کن بدین جای آهنگ من
بگفت این و باره به کردار باد
برانگیخت و لب را به نفرین گشاد
چو زال آن چنان دید از آن نره شیر
پس او همی تاخت گرد دلیر
چو آمد به نزدیک افراسیاب
خروشان و جوشان چو دریای آب
سبک تیغ تیز از میان برکشید
تو گفتی که گردون بخواهد کشید
درفش جهاندار پور پشنگ
به یک زخم دو نیمه کردش نهنگ
ز ترکان همی پیل بستاد و تخت
بیامد بر زال پیروز بخت
سپهدار هومان ز کینه چو شیر
بیامد پس نامدار دلیر
که گیرد درفش سپهدار باز
همان پیل با تخت از آن سرفراز
برآشفت برزو از آن کینه ور
به دستان چنین گفت کای پرهنر
تو این ها از ایدر ببر شادمان
به نزد فرامرز و ایرانیان
درفش سپهدار و پیل سفید
بیاورد تازان دلی پر امید
فرامرز چون دید او را ز دور
برانگیخت باره سرافراز پور
بیامد به نزدیک دستان سام
بدو گفت دستان بجنبان لگام
بیامد فرامرز چون باد تیز
سری پر ز کینه دلی پر ستیز
ورا دید تازان چو شیر شکار
به گردش درون تیغ زن صد هزار
بزد دست و گرز گران برکشید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بیامد به نزدیک برزو چو باد
به برزوی شیراوزن آواز داد
که ای نامور گرد پیروز بخت
تویی شاخ آن پهلوانی درخت
که گردون ندارد چو دستان به یاد
زمانه چو اویی ز مادر نزاد
نباید که این ترک ویسه نژاد
که نام پدر را ندارد به یاد
ازین دشت پیکار بیرون شود
مگر یال او غرقه در خون شود
چو بشنید هومان به کردار شیر
بیامد بر نامدار دلیر
یکی نیزه زد برزوی نامور
بر اسب سپهدار پرخاشخر
به نیزه سپر برد از دست او
به ماهی گراینده شد شست او
گسسته شد از دست هومان رکیب
درآمد سر نامور در نشیب
بیفتاد ترگش همان گه ز سر
برو کرد برزو به تندی گذر
فرامرز ترگ ورا از زمین
به نیزه برآورد بر دشت کین
به برزو چنین گفت بشتاب هین
بگردان عنان را به ایران زمین
به رستم نماییم ترگ و سپر
درفش جهاندار و آن تخت زر
برفتند شادان به کردار آب
همه یافته کام از افراسیاب
به کینه پس پشت آن هر دو تن
بیامد یکی نامور انجمن
سرافراز پیران و افراسیاب
جهان کرده مانند دریای آب
چو هومان و لهاک و فرشیدورد
چو رویین پیران سوار نبرد
چو گر سیوز و شیده ی نره شیر
سرافراز فغفور گرد دلیر
سپاهی از آن سان بیامد به کین
سیه کرده از نعل اسبان زمین
همی پیشرو بود بهرام گرد
سوار سرافراز با دست برد
چو از دور رستم سپه را بدید
سوی پیلسم آنگهی بنگرید
بدو گفت کای گرد لشکر شکن
نخیزد چو تو گرد از آن انجمن
فروماند اسب تکاور ز کار
ز نیروی پرخاش جنگی سوار
همان بازو و دست گندآوران
چو خم کمان گشته گرز گران
زبان ها شد از تشنگی چاک چاک
همه کامها شد پر از گرد و خاک
دگر آنکه شب نیز نزدیک شد
همی روز رخشنده تاریک شد
سپهدار لشکر برین سو کشید
چو دریای جوشان زمین بردمید
ندارد سپهبد همی رای و هوش
ز هر باد آید چو دریا به جوش
همان نامداران ایرانیان
به نیرنگ بسته به بند گران
ندانم که فرجام این چون بود
ز خون که این دشت گلگون بود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو از روز یک نیمه بگذشت راست
ز سوی بیابان یکی گرد خاست
هوش مصنوعی: وقتی از نیمه روز گذشت، درست از سمت بیابان یک گرد و غبار بلند شد.
که گیتی از آن گرد تاریک شد
شب تیره با روز نزدیک شد
هوش مصنوعی: جهان به خاطر آن، مانند یک دایره تاریک شده است و شب تاریک به روز نزدیک شده است.
نگه کرد دستان بدان تیره گرد
(دل پهلوان شد از آن پر ز درد )
هوش مصنوعی: نگاه او به دستان سیاه و تیره باعث شد دل پهلوان از درد پر شود.
( بیامد بر رستم پهلوان
چنین گفت کای گرد روشن روان )
هوش مصنوعی: یک شخص با هیبت و بزرگ، به رستم، پهلوان مشهور، نزدیک شد و گفت: ای کسی که مانند نور در دل‌ها می‌درخشی.
( از آن راه توران یکی گرد خاست
که روی زمین گشت با چرخ راست)
هوش مصنوعی: از راه توران، یک گرد و غباری برخاست که تمام زمین را با خود پوشاند.
(ندانم که از چیست آن تیره گرد )
که شد روز رخشان چو شب لاجورد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آن کدر شدن چیست که روز روشن مانند شب آبی رنگ شده است.
دل من از آن گرد پر بیم شد
تو گویی که از غم به دو نیم شد
هوش مصنوعی: دل من به شدت نگران و مضطرب است، انگار از غصه و درد دو نیم شده است.
بترسم که آن جادوی بدگمان
دگر باره آمد به ایران دمان
هوش مصنوعی: می‌ترسم آن نیروی شوم دوباره به ایران برگردد.
برافکند کشتی بر آن روی آب
بیامد برین مرز افراسیاب
هوش مصنوعی: کشتی را در آب رها کرد و به این سرزمین آمد، جایی که افراسیاب حضور دارد.
بر آن برز بالا نگه کرد و گفت
که برزو مگر گشت با خاک جفت
هوش مصنوعی: به بالای آن دشت نگاه کرد و گفت آیا برزو با خاک هم‌شکست شده است؟
یکی اسب بینم بر آن پهن دشت
سوارش تو گویی مگر خاک گشت
هوش مصنوعی: در دشت وسیع، اسبی را می‌بینم که سوارش مانند خاک به نظر می‌رسد.
وز آن پس برانگیخت باره ز جای
همی تاخت از پیش پرده سرای
هوش مصنوعی: پس از آن، او با شتاب از جا برخاست و به سرعت از جلوی پرده خانه عبور کرد.
فرامرز را گفت برزوی شیر
اگر چند شد نامدار دلیر
هوش مصنوعی: فرامرز به برزوی شیر گفت که هرچقدر هم که معروف و دلیر باشد، او همواره در یاد و خاطر مردم باقی خواهد ماند.
نداند همی ساز و آیین جنگ
نه پرخاش شیر و کمین پلنگ
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند که در جنگ، نه تنها نبرد شیر و کمین پلنگ وجود دارد، بلکه قواعد و اصول دیگری نیز حاکم است.
تو گویی که این دشت شنگان زمی ست
که بیمش ز نیرنگ بدخواه نیست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد این دشت زیبا و سرسبز، فضایی است که کسی از بدخواهان و نیرنگ‌هایشان در آن احساس نگرانی نمی‌کند.
به مردی نباید شدن در گمان
که داند همی گردش آسمان
هوش مصنوعی: به کسی نمی‌توان اعتماد کرد و او را مرد دانست که از تغییرات و چرخش‌های دنیا آگاه نیست.
که باشدکه بردشت روباه پیر
به چاره به دام آورد شیر گیر
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که روباه پیر به تدبیر خود، بتواند شیر را به دام بیندازند؟
کنون گرد با خامه نزدیک شد
جهان پیش برزوی تاریک شد
هوش مصنوعی: حالا دنیا به سوی آرزویی تیره و تاریک حرکت کرده و نزدیک شده است.
بگیرندش اکنون به سان زنان
به توران برندش به سر بر زنان
هوش مصنوعی: اکنون او را به مانند زنان بگیرند و به سرزمین توران ببرند.
چو دریای جوشان و غران چو شیر
بیامد به نزدیک برزو دلیر
هوش مصنوعی: مانند دریای طوفانی و خروشانی که به شدت می‌جوشد، مانند شیری قوی و شجاع، به نزد برزو دلیر آمد.
زهامون بر آن تند بالا کشید
درفش سپهدار توران بدید
هوش مصنوعی: در اینجا، درفش (پرچم) سپهدار (فرمانده) توران به سرعت به سمت بالا کشیده می‌شود و این نشان از قدرت و اقتدار او دارد. به نوعی، صحنه‌ای از شکوه و عظمت جنگاوران و حاکمان آن زمان را توصیف می‌کند.
همی تاخت ازکین ز توران زمین
سیه کرده از سم اسبان زمین
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی از جنگ و خونریزی است که در آن، بر اثر حملات و جنگ‌ها، زمین به شدت آسیب دیده و تاریک شده است. سم اسب‌ها بر روی زمین، نشانه‌ای از قدرت و خشونت این درگیری‌هاست که آثار آن کشتار و ویرانی را به همراه داشته است.
درفش سیاه اژدها پیکرش
یکی باز زرین فراز سرش
هوش مصنوعی: درفش سیاه به شکل اژدهاست و بالای آن یک چرخ زرین قرار دارد.
سواران جنگی به زیرش هزار
به آهن درون غرقه اسب و سوار
هوش مصنوعی: سواران جنگی در زیر هزاران قطعه آهنی غوطه‌ور هستند، اسب‌ها و سواران در میان این آهن‌ها گرفتار شده‌اند.
ز تابیدن گونه گونه درفش
هوا گشت زرد و کبود و بنفش
هوش مصنوعی: از درخشش و تابش پرچم‌ها و رنگ‌های مختلف، آسمان به رنگ‌های زرد، آبی و بنفش درآمده است.
چو دریای جوشان سراسر زمین
که باشد همه موج او آهنین
هوش مصنوعی: اگر دریا به شدت خروشان شود و سطح زمین را بپوشاند، تمام امواج آن به مانند آهن مستحکم و قوی خواهند بود.
چو دستان جهان را بر آن گونه دید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا را به آن شکل مشاهده کرد، فریادی شبیه به خروش شیر برآورد.
بر برزو آمد پر از درد و کین
ورا دید خفته به روی زمین
هوش مصنوعی: برزو با دل پر از غم و انتقام به زمین رسید و او را خوابیده دید.
ز کینه چو دو چشمه خون کرده چشم
برو بر یکی بانگ برزد ز خشم
هوش مصنوعی: به خاطر کینه‌ای که در دل دارم، چشمانم مانند دو چشمه خونین شده‌اند. یکی از آن‌ها به شدت از روی خشم فریاد می‌زند.
بر آورد برزوی از خواب سر
همی دید تازان برش زال زر
هوش مصنوعی: برزوی از خواب بیدار شد و در خواب، زالی زرین را مشاهده کرد که به سمت او می‌آمد.
بدو گفت دستان که ای بی خرد
ز شیران کینه نه این درخورد
هوش مصنوعی: دستان به او گفت: ای بی‌خود، تو که از شیران کینه‌ای، در اینجا جا نداری.
نبینی که چون گشت روی زمین
چو دریای جوشان شد از مرد کین
هوش مصنوعی: ببین که چگونه وقتی زمین پر از نفرت و کینه می‌شود، مثل دریا طغیانی و جوشان می‌گردد.
تو را پهلوانی نه اندر خور است
که پیش و پس تو همه لشکر است
هوش مصنوعی: تو آن قدر قوی و توانمندی هستی که نیازی به مراقبت و حفاظت از دیگران نداری، زیرا همه اطراف تو دوستان و حامیان زیادی هستند.
سپهدار توران به نزدت رسید
چو بشنید برزو زکین بر دمید
هوش مصنوعی: سپهدار توران با شنیدن نام برزو، به نزد تو آمد.
بر آن دشت چون کرد هر سو نگاه
جهان دید چون روی زنگی سیاه
هوش مصنوعی: در آن دشت وقتی هر طرف را نگاه کردم، جهان را دیدم که مانند چهره‌ای سیاه و زنگی به نظر می‌رسید.
زمین گشته از سم اسبان ستوه
تو گفتی روان بود در دشت کوه
هوش مصنوعی: زمین به خاطر سم اسبان خسته و آسیب‌دیده شده، تو گویی که در دشت کوه، مثل یک روح آزاد در حال حرکت است.
ز هامون بر آمد به بالای زین
بر آورد گرز گران را ز کین
هوش مصنوعی: از منطقه هامون، شخصی سوار بر اسب شده و به سمت دشمنان می‌رود و به نشانه‌ی خشم و کینه، چماق سنگینی را که در دست دارد بالا می‌برد.
به دستان چنین گفت کای نامور
به بخت جهاندار پیروزگر
هوش مصنوعی: او به دستان گفت: ای بزرگ و نامدار، تو که بر بخت و سرنوشت غالب و پیروز هستی.
بر آرم ز توران و لشکر دمار
نجویند ز ایران دگر کارزار
هوش مصنوعی: من از سرزمین توران و نیروهای آن برمی‌خیزم و دیگر نمی‌خواهم که از ایران جنگی صورت گیرد.
سپه دید کآمد دمادم برش
گرفتند گردان به گرد اندرش
هوش مصنوعی: سپاهیان مشاهده کردند که به تدریج و به طور مداوم دور او را گرفتند و به محاصره‌اش در آمده‌اند.
درفش سپهدار توران بدید
که نزدیک آن نامداران رسید
هوش مصنوعی: درفش سپهدار توران را مشاهده کرد که به نزدیک نامداران رسید.
درفش سیه پیکرش اژدها
که گفتی بخواهد کشیدن هوا
هوش مصنوعی: پرچم سیاه، به شکل اژدهاست و به گونه‌ای به نظر می‌رسد که انگار به دنبال بلعیدن هواست.
یکی پیل و تختی برو بر به زر
ز گوهر ببسته به گردش کمر
هوش مصنوعی: یک فیل و تختی برای او به رنگ زر و از جواهراتی که دور کمرش بسته شده است.
پسش پیل (و) برگستوان‌دار پیش
نگه کرد هر جای بر کم و بیش
هوش مصنوعی: پس فیل و درخت بزرگ را در جلو نگه‌داشت و هر جا را با دقت بررسی کرد.
جهان جوی افراسیاب دلیر
به پیش سپه در به کردار شیر
هوش مصنوعی: دنیا به مانند افراسیاب دلیر جلو می‌رفت و سپاهش را مانند شیر勇ماً به پیش می‌برد.
بر آن جای برزو و دستان بدید
دلش گفتی از تن بخواهد برید
هوش مصنوعی: دل برزو و دستان را در آن مکان مشاهده کرد و دلش گفت که شاید او بخواهد از بدنش جدا شود.
سپهدار هومان بیامد چو باد
به نزدیک برزو زبان بر گشاد
هوش مصنوعی: رئیس سپاه هومان مانند باد به سمت برزو آمد و زبان به سخن گشود.
ورا دید با زال بر پشت زین
به ابرو درافکنده از کینه چین
هوش مصنوعی: او را دید که زال به پشت اسب نشسته و با ابروهایش که از کینه چین خورده، نگاهی به او دارد.
به برزو چنین گفت کای نامور
چنین است آیین پرخاشخر
هوش مصنوعی: به برزو گفتند که ای معروف و شناخته‌شده، این‌گونه است روش و سبک کسانی که اهل جدل و بحث هستند.
ز توران چرا روی برگاشتی
چنان جایگه خوار بگذاشتی
هوش مصنوعی: چرا از سرزمین توران دور شدی و این مکان را به حال خود رها کردی؟
چه جویی ازین دشت بی تخم و بر
نیایی به نزدیک پیروزگر
هوش مصنوعی: در دشت بی‌بار و بی‌حاصل، چه نیازی به تلاش و جستجو است وقتی که به کسی پیروز و موفق نزدیک نمی‌شویم؟
ز ترکان که را بود آن جایگاه
که مر پهلوان را به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: آیا کسی از ترکان وجود دارد که جایگاهی داشته باشد که پهلوانان را به نزد شاه برساند؟
به نزدیک گردان چو نام آوری
ازین بدکنش پور سام آوری
هوش مصنوعی: وقتی که از بدی‌ها و رفتار ناپسند فرزند سام صحبت می‌کنی، سرانجام به نزدیکان خود نزدیک می‌گردی.
ندانی که او نیست از پشت سام
ز بی بچگی آورید از کنام
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که او از کجا نیامده و به خاطر بی‌کسی‌اش به اینجا آورده شده است.
پذیرفتش اورا ز بی بچگی
ز پیری و نادانی و غرچگی
هوش مصنوعی: او را به خاطر نداشتن فرزند و به خاطر پیری و نادانی و لجبازی پذیرفتند.
بگردان عنان را به نزدیک شاه
که آراست از بهر تو تاج و گاه
هوش مصنوعی: زن فرمان خود را به دور بگردان به سمت پادشاه، زیرا او به خاطر تو تاج و تخت را آراسته است.
چو بشنید برزو ز هامون چنین
ز کینه بجوشید بر پشت زین
هوش مصنوعی: وقتی برزو از ماجرای هامون آگاه شد، از شدت کینه و خشم، به شدت بر پشت زین خود فشار آورد.
بزد دست و برداشت گرز گران
برآورد چون پتک آهنگران
هوش مصنوعی: او دستش را بلند کرد و گرز سنگینی را برداشت، همان‌طور که آهنگر پتک را بالا می‌برد.
ز بالا در آمد چو پیلی ز کوه
دوان تا به دیدار توران گروه
هوش مصنوعی: از بالای کوه مثل یک فیل بزرگ به طور سریع پایین آمد تا به جمعیت مردم توران برسد.
چو شیری که بیند یکی دشت گور
چگونه بر آرد زهر سوی شور
هوش مصنوعی: مانند شیری که در دشت گور به دنبال شکار می‌گردد، چگونه می‌تواند زهر خشمش را به سمت آب و شور سرریز کند.
جهاندار دستان و برزوی شیر
دو گرد دلاور، دو مرد دلیر
هوش مصنوعی: دست فرمانروای جهان و شیر دلیر برزوی، دو دلاور شجاع و نیرومند هستند.
ز بس کشته شد روی هامون چو کوه
ز پیکار ایشان جهان شد ستوه
هوش مصنوعی: به خاطر شدت جنگ‌ها و نبردها، چهره زیبای طبیعت به حالت غم‌آلود و پژمرده درآمده است و زمین به حالت خستگی و ناتوانی در آمده است.
چو هومان چنان دید برگاشت اسب
همی رفت بر سان آذرگشسب
هوش مصنوعی: هومان وقتی این صحنه را دید، سوار بر اسبش شد و به سمت آذرگشسب حرکت کرد.
دلی پر زکینه دو دیده پر آب
بیامد به نزدیک افراسیاب
هوش مصنوعی: دل پر از کینه و چشمی پر از اشک به سوی افراسیاب آمد.
بگفتش همه یک به یک پیش اوی
که ما را چه آمد ز برزو به روی
هوش مصنوعی: به او گفتند که چه شد و چه اتفاقی افتاده که ما به این وضعیت دچار شده‌ایم.
چو بشنید افراسیاب این سخن
برو تازه شد باز درد کهن
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این سخن را شنید، بار دیگر دردهای قدیمی‌اش برایش زنده شد.
به لشکر چنین گفت جنگ آورید
مگر کاین جوان را به چنگ آورید
هوش مصنوعی: سخن به سربازان این بود که باید به نبرد بپردازید تا اینکه بتوانید این جوان را به اسارت درآورید.
بر آمد ز ترکان سراسر خروش
تو گفتی که دریا بر آمد به جوش
هوش مصنوعی: از ترکان صدای بلندی برخاست، گویی دریا به جوش آمده است.
بیامد خود و ویژگان سپاه
پس پشت او بر درفش سیاه
هوش مصنوعی: او به همراه گروهی از ویژگی‌های برجسته سپاه خود، به عقب بازگشته و در زیر پرچم سیاه قرار گرفت.
همه دشت ماننده پشته دید
ز بس مرد کآن جایگه کشته دید
هوش مصنوعی: در تمام دشت‌ها مانند توده‌ای از خاک و پشته‌ها، به خاطر تعداد زیاد مردانی که در آنجا کشته شده‌اند، جلوه‌ای از آن‌ها مشاهده می‌شود.
سپهدار برزوی و دستان به هم
تو گفتی ندارند به دل هیچ غم
هوش مصنوعی: رئیس جنگجویان برزوی و دستان به هم گفته‌اند که در دل هیچ نگرانی ندارند.
به تورانیان گفت افراسیاب
که (این) دشت رزم است یا جای خواب
هوش مصنوعی: افراسیاب به تورانیان گفت که این سرزمین مکانی برای جنگ است و نه جا برای استراحت.
هر آن کس که آرد مر او را برم
ببخشم دو بهره بدو کشورم
هوش مصنوعی: هر کسی که نزد من بیاید، او را می‌بخشم و از دو بخش سرزمینم به او می‌دهم.
چو جنگاوران زو شنیدند این
بجوشید هر یک به کینه به زین
هوش مصنوعی: وقتی جنگجویان این خبر را شنیدند، هر کدام به خاطر خشم و نفرت، به سمت زین اسب‌هایشان رفتند.
گرفتند یک سر به گرد اندرش
نیارست رفتن کسی در برش
هوش مصنوعی: کسی جرأت نکرد در کنار آن زیبایی قدم بگذارد و تنها یک نفر به دور او دور شد.
همی راه بر هر دوان بسته شد
ز پیکان تن هر دوان خسته شد
هوش مصنوعی: هر کس که در تلاش و کوشش است، با مشکلاتی روبه‌رو می‌شود. این مشکلات مثل تیرهایی هستند که راه را بر آن‌ها بسته و خسته‌شان کرده‌اند.
چو افراسیاب آن چنان دید گفت
که آن هر دو تن گشت با خاک جفت
هوش مصنوعی: افراسیاب وقتی این صحنه را دید، گفت که این دو نفر به سرنوشت گرتو خاک پیوند خوردند.
به شادی بر انگیخت از جای اسب
بیامد به کردار آذرگشسب
هوش مصنوعی: به دلیل شادی و خوشحالی سوارکاری به سرعت از جا برخاست و با نمایشی شبیه آذرگشسب (اسب افسانه‌ای) به راه افتاد.
چو نزدیک برزوی و دستان رسید
شد از درد رخسار او شنبلید
هوش مصنوعی: زمانی که برزوی و دستان به یکدیگر نزدیک شدند، چهره دستان از درد دچار تغییر و ناراحتی شد.
به ترکان چنین گفت اگر این دو تن
شوند زنده نزدیک آن انجمن
هوش مصنوعی: او به ترک‌ها گفت اگر این دو نفر زنده باشند، به نزد آن جمعیت می‌رسند.
ازین بتر اندر جهان ننگ نیست
همانا شما را دل جنگ نیست
هوش مصنوعی: در این جهان بدتر از این ننگی وجود ندارد، زیرا شما دارای روحیه‌ای برای مبارزه نیستید.
سپهدار برزو مر او را بدید
کز آن سان به نزدیک دستان کشید
هوش مصنوعی: سردار برزو او را دید که به آن شکل به نزدیکی دستانش آمده است.
بزد دست و برداشت گرز گران
به دستان چنین گفت کای پهلوان
هوش مصنوعی: او دستش را بالا برد و چوب سنگین را در دست گرفت و به این صورت گفت: ای پهلوان.
بدین رزم خسته مکن خویشتن
نگه کن بدین جای آهنگ من
هوش مصنوعی: در این جنگ و نبرد، خودت را خسته نکن و به خودت توجه کن، به اینجا که آهنگ من است نگاه کن.
بگفت این و باره به کردار باد
برانگیخت و لب را به نفرین گشاد
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و مانند بادی خروشان، خشم خود را نمایان کرد و زبانش را به نشانه نفرین گشود.
چو زال آن چنان دید از آن نره شیر
پس او همی تاخت گرد دلیر
هوش مصنوعی: زال که آن صحنه را دید، همان‌طور که نر شیر به جلو می‌جهد، او نیز با شجاعت و دلیری حرکت کرد.
چو آمد به نزدیک افراسیاب
خروشان و جوشان چو دریای آب
هوش مصنوعی: زمانی که او به نزد افراسیاب رسید، مانند دریایی خروشان و پرجنب و جوش بود.
سبک تیغ تیز از میان برکشید
تو گفتی که گردون بخواهد کشید
هوش مصنوعی: تیغ تیز را به آسانی از میان برداشت و تو گویی که آسمان می‌خواهد او را بکشد.
درفش جهاندار پور پشنگ
به یک زخم دو نیمه کردش نهنگ
هوش مصنوعی: درفش یا پرچم پادشاهی پور پشنگ با یک ضربه، آن نهنگ را به دو نیم کرد.
ز ترکان همی پیل بستاد و تخت
بیامد بر زال پیروز بخت
هوش مصنوعی: از ترکان جنگجویان پیاده شدند و تخت سلطنت بر دوش زال، سوار بر پیروزی، آمد.
سپهدار هومان ز کینه چو شیر
بیامد پس نامدار دلیر
هوش مصنوعی: سردار هومان از سر کینه مانند شیر به میدان آمد و به نبرد دلیرانه مشهور شد.
که گیرد درفش سپهدار باز
همان پیل با تخت از آن سرفراز
هوش مصنوعی: دوباره همان فیل بزرگ با تخت و فرماندهی پرچم را بر می‌گیرند.
برآشفت برزو از آن کینه ور
به دستان چنین گفت کای پرهنر
هوش مصنوعی: برزو از آن دشمن کینه‌توز ناراحت شد و به او گفت: ای بااستعداد و با هنر!
تو این ها از ایدر ببر شادمان
به نزد فرامرز و ایرانیان
هوش مصنوعی: تو اینها را با خوشحالی به فرامرز و ایرانیان بببر.
درفش سپهدار و پیل سفید
بیاورد تازان دلی پر امید
هوش مصنوعی: سپر و پرچم فرمانده و فیل سفیدی آورده شده که دل‌ها را پر از امید می‌کند.
فرامرز چون دید او را ز دور
برانگیخت باره سرافراز پور
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی که او را از دور دید، با افتخار و شجاعت به سمت او رفت.
بیامد به نزدیک دستان سام
بدو گفت دستان بجنبان لگام
هوش مصنوعی: سام به نزدیک دستان آمد و به او گفت که لگام را به حرکت درآورد.
بیامد فرامرز چون باد تیز
سری پر ز کینه دلی پر ستیز
هوش مصنوعی: فرامرز با سرعت و شتابی مانند باد به میدان آمد، قلبی پر از کینه و ذهنی پر از جنگ و ستیز داشت.
ورا دید تازان چو شیر شکار
به گردش درون تیغ زن صد هزار
هوش مصنوعی: او را دیدم که به مانند شیر در حال شکار، با شجاعت و قدرت در میان میدان می‌چرخید.
بزد دست و گرز گران برکشید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
هوش مصنوعی: او شمشیر و گرز سنگین را به دست گرفت و مانند شیر جوان صدایی بلند کرد.
بیامد به نزدیک برزو چو باد
به برزوی شیراوزن آواز داد
هوش مصنوعی: به نزد برزو آمد، همچنان که باد به برزوی شیراوزن می‌وزد و او را ندا می‌دهد.
که ای نامور گرد پیروز بخت
تویی شاخ آن پهلوانی درخت
هوش مصنوعی: ای نامدار، تو پیروز بختی و همچون شاخ درختی که نشانگر پهلوانی و قدرت است.
که گردون ندارد چو دستان به یاد
زمانه چو اویی ز مادر نزاد
هوش مصنوعی: هیچ کسی در دنیا به مانند دستان، یادآور زمانه نیست؛ چرا که گردون (آسمان) هم کسی مثل او را به دنیا نیاورده است.
نباید که این ترک ویسه نژاد
که نام پدر را ندارد به یاد
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که نباید فراموش کرد که فردی که نرمی و زیبایی خاصی دارد، به خاطر نداشتن نام پدر یا ریشه‌اش، از ارزش و اهمیت او کاسته نمی‌شود. این اشاره به این است که ویژگی‌های فردی و صفات اخلاقی بیشتر از نسب و ریشه خانوادگی اهمیت دارند.
ازین دشت پیکار بیرون شود
مگر یال او غرقه در خون شود
هوش مصنوعی: حالت جنگ و نبرد در این دشت تا زمانی ادامه خواهد داشت که یال (پدرش یا اصل و نسب او) به خون آغشته نشود. در واقع، برای خروج از این وضعیت باید هزینه‌ای سنگین پرداخت شود.
چو بشنید هومان به کردار شیر
بیامد بر نامدار دلیر
هوش مصنوعی: وقتی هومان صدای او را شنید، مانند یک شیر شجاع و مشهور به سمتش آمد.
یکی نیزه زد برزوی نامور
بر اسب سپهدار پرخاشخر
هوش مصنوعی: یک نفر به برزوی معروف، که سواری شجاع و جنگاور است، نیزه‌ای زد.
به نیزه سپر برد از دست او
به ماهی گراینده شد شست او
هوش مصنوعی: او سپر را به نیزه بلند کرده و دستش به سمت ماهی دراز شده است.
گسسته شد از دست هومان رکیب
درآمد سر نامور در نشیب
هوش مصنوعی: هومان از دست گرفته شد و سر نامور به سمت پایین آمد.
بیفتاد ترگش همان گه ز سر
برو کرد برزو به تندی گذر
هوش مصنوعی: برزو به سرعت از کنار او گذشت و ترگش در همان لحظه از سرش افتاد.
فرامرز ترگ ورا از زمین
به نیزه برآورد بر دشت کین
هوش مصنوعی: فرامرز، ترگ را از زمین برداشت و با نیزه بر دشت جنگی بالا برد.
به برزو چنین گفت بشتاب هین
بگردان عنان را به ایران زمین
هوش مصنوعی: به برزو گفت: سریع حرکت کن و راه را به سوی سرزمین ایران تغییر بده.
به رستم نماییم ترگ و سپر
درفش جهاندار و آن تخت زر
هوش مصنوعی: به رستم سپر و نیزه نشان دهیم، همچنین پرچم سرفراز و تاج طلایی را.
برفتند شادان به کردار آب
همه یافته کام از افراسیاب
هوش مصنوعی: آنها با خوشحالی مانند آب روان رفتند و همه از افراسیاب آنچه که می‌خواستند را به دست آوردند.
به کینه پس پشت آن هر دو تن
بیامد یکی نامور انجمن
هوش مصنوعی: دو نفر با کینه و دشمنی پشت سر هم به یکدیگر نزدیک شدند و یکی از آن‌ها به جمعی معروف و شناخته شده پیوست.
سرافراز پیران و افراسیاب
جهان کرده مانند دریای آب
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته شده که در میان پیران و شخصیت‌های بزرگ تاریخ، افراسیاب به گونه‌ای برجسته و عظیم مانند دریای وسیع و پرعمق شناخته شده است. به این معنا که او در مقام و جایگاه خود بسیار معتبر و با افتخار است.
چو هومان و لهاک و فرشیدورد
چو رویین پیران سوار نبرد
هوش مصنوعی: مانند هومان، لهاک و فرشیدورد، همچون جنگجویان باستانی که بر اسب سوار هستند و در میدان نبرد حاضر می‌شوند.
چو گر سیوز و شیده ی نره شیر
سرافراز فغفور گرد دلیر
هوش مصنوعی: مثل جوانی شجاع و دلیر که همچون شیر نر با افتخار در میدان قرار دارد، به زمانه‌ای سرشار از قدرت و شجاعت می‌نگرد.
سپاهی از آن سان بیامد به کین
سیه کرده از نعل اسبان زمین
هوش مصنوعی: سپاهی به آن صورت به جنگ آمد که زمین را از اثر نعل‌های اسب‌هایش سیاه کرده بود.
همی پیشرو بود بهرام گرد
سوار سرافراز با دست برد
هوش مصنوعی: بهرام، سوار پیروز و گردان، به جلو می‌رود و با قدرت و اقتدار حرکت می‌کند.
چو از دور رستم سپه را بدید
سوی پیلسم آنگهی بنگرید
هوش مصنوعی: وقتی رستم از دور سپاه را دید، به سوی پیلسم نگاه کرد.
بدو گفت کای گرد لشکر شکن
نخیزد چو تو گرد از آن انجمن
هوش مصنوعی: به او گفتند ای کسی که در عرصه جنگ بی‌نظیری، همان‌طور که تو از آن جمع جدا نمی‌شوی، دیگران نیز نمی‌توانند مانند تو درخشنده و برجسته باشند.
فروماند اسب تکاور ز کار
ز نیروی پرخاش جنگی سوار
هوش مصنوعی: اسب سرکش و جنگجو از شدت کار و نیروی خستگی سوارش دیگر نمی‌تواند ادامه دهد و از پا افتاده است.
همان بازو و دست گندآوران
چو خم کمان گشته گرز گران
هوش مصنوعی: دست و بازوی کسانی که در کار زشت و ناپسند هستند، مانند گرز سنگینی شده که خم مانند کمانی است.
زبان ها شد از تشنگی چاک چاک
همه کامها شد پر از گرد و خاک
هوش مصنوعی: زبان‌ها از شدت تشنگی خشک و شکسته شده‌اند و دهان‌ها پر از گرد و غبار گشته است.
دگر آنکه شب نیز نزدیک شد
همی روز رخشنده تاریک شد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که با نزدیک شدن شب، روز روشن به تاریکی گراییده است. این بیان به تغییر و گذر زمان اشاره دارد که به تدریج نور روز را می‌گیرد و شب فرا می‌رسد.
سپهدار لشکر برین سو کشید
چو دریای جوشان زمین بردمید
هوش مصنوعی: فرمانده ارتش به این سمت حرکت کرد، مانند دریای طوفانی که زمین را به لرزه درآورده است.
ندارد سپهبد همی رای و هوش
ز هر باد آید چو دریا به جوش
هوش مصنوعی: سپهبد، یعنی فرمانده، در برخورد با هر پیشامدی، نمی‌تواند عقل و تدبیر خوبی داشته باشد؛ چرا که همچون دریا که به خاطر وزیدن هر بادی به جوش می‌آید، او نیز تحت تأثیر حوادث بیرونی قرار می‌گیرد.
همان نامداران ایرانیان
به نیرنگ بسته به بند گران
هوش مصنوعی: نام‌آوران ایرانی با نیرنگی در تله‌ای سخت گرفتار شده‌اند.
ندانم که فرجام این چون بود
ز خون که این دشت گلگون بود
هوش مصنوعی: نمی‌دانم این وضعیت به کجا می‌انجامد، چرا که این زمین به خاطر ریختن خون، به رنگ خونین درآمده است.