بخش ۲۷ - آمدن فرامرز لشکر آوردن از سیستان رزم رستم و پیلسم سقلابی
چو دستان فرامرز یل را بدید
رخ پهلوان همچو گل بشکفید
(بدو گفت کای بچه نره شیر
بدین سان بود ساز مرد دلیر)
(سپه را بر آیین گردان بدار
نگه کن برین گردش روزگار)
(که تا من ببستم به مردی کمر
ندیدم به میدان چنین کینه ور)
ز گردان ایران که دارم به یاد
وزان نامداران فرخ نژاد
ندیدم چنین کس به میدان جنگ
نه غرنده شیر و نه جوشان پلنگ
سپهبد فرامرز یل در زمان
به گفتار دستان ببستش میان
بر آن سان که او گفت لشکر کشید
خروش سپاهش به گردون رسید
پیاده سپردار کردش به پیش
همی بود با پیل بر جای خویش
زواره فرامرز و دستان سام
به پیش سیه برکشیده لگام
چو رستم سپه را بدان سان بدید
بدانست کآمد غمش را کلید
هم آورد را گفت کای نامور
ندیدم به میدان چو تو کینه ور
نژادت کدام است و شهرت کجاست
که چون تو دلاور زتوران نخاست
به رستم چنین گفت کای کینه ور
کجا دیده ای جنگ شیران نر
تو خود دود از آتش ندیدی هنوز
ببینی کنون آتش مرد سوز
مرا مرز سقلاب جای است و بوم
به فرمان من سر به سر مرز روم
همان پیلسم کرد نامم پدر
که با پیل بندم به کینه کمر
مرا رزم شیران بود جای بزم
ندارد کسی پای من روز رزم
بگفت این و زآن پس به کردار باد
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
سر ترکش تیر را کرد باز
یکی تیر برداشت پیکان دراز
ز کینه بزد تیر بر دست رخش
بدان تا بیفتد ازو تاج بخش
ز باره همی خون دویدن گرفت
دل زال در بر طپیدن گرفت
دگر تیر زد بر بر نامور
به ببر بیان بر نبد کارگر
ز پیکان چو ترکش بپرداختند
کمان کیانی بینداختند
ز پیکان الماس و گرز گران
بپیچید از غم دل هر دوان
ز یکدیگران روی برگاشتند
همی دشت آورد بگذاشتند
بخش ۲۶ - گفتار در رزم رستم با پیلسم و رسیدن فرامرز با لشکر: وزین روی رستم چو شیر ژیانبخش ۲۸ - گفتار در رزم برزو و دستان و رسیدن افراسیاب با لشکر در آن رزمگاه قسمت اول: چو از روز یک نیمه بگذشت راست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو دستان فرامرز یل را بدید
رخ پهلوان همچو گل بشکفید
هوش مصنوعی: وقتی دستان، فرامرز را دید، چهرهی پهلوان همچون گل شکفت و زیبا شد.
(بدو گفت کای بچه نره شیر
بدین سان بود ساز مرد دلیر)
هوش مصنوعی: او به پسر گفت: "ای پسر شیر، اینگونه بود که قهرمانان دلیر به وجود آمدند."
(سپه را بر آیین گردان بدار
نگه کن برین گردش روزگار)
هوش مصنوعی: سربازان را بر اساس اصول و قوانین خود آماده نگهدار و در این چرخش روزگار همواره به آن پایبند باش.
(که تا من ببستم به مردی کمر
ندیدم به میدان چنین کینه ور)
هوش مصنوعی: من زمانی که با مردانۀ اراده به جنگ پرداختم، هرگز در میدان نبرد چنین کینهتوزی را ندیدم.
ز گردان ایران که دارم به یاد
وزان نامداران فرخ نژاد
هوش مصنوعی: از جنگجویان ایران که به یادشان هستم و از نامآوران با نیکنژادی که به خاطر دارم.
ندیدم چنین کس به میدان جنگ
نه غرنده شیر و نه جوشان پلنگ
هوش مصنوعی: هرگز در میدان جنگ کسی را ندیدهام که به آن شدت و هیجان باشد؛ نه شیر غران و نه پلنگی که در حال جوش و خروش است.
سپهبد فرامرز یل در زمان
به گفتار دستان ببستش میان
هوش مصنوعی: فرامرز، فرمانده برجسته، در زمانی خاص به نصیحت و سخن دستان توجه کرد و تصمیمی گرفت.
بر آن سان که او گفت لشکر کشید
خروش سپاهش به گردون رسید
هوش مصنوعی: او به گونهای که گفت، لشکری به را انداخت و صدای سپاهش به آسمانها رسید.
پیاده سپردار کردش به پیش
همی بود با پیل بر جای خویش
هوش مصنوعی: او پیادهنظام را به جلو فرستاد و خود همچنان در محل خود با فیل ایستاده بود.
زواره فرامرز و دستان سام
به پیش سیه برکشیده لگام
هوش مصنوعی: سوارهنها فرامرز و دستان سام، افسار را به کوه سیاه کشیدهاند.
چو رستم سپه را بدان سان بدید
بدانست کآمد غمش را کلید
هوش مصنوعی: وقتی رستم سپاه را به آن شکل دید، متوجه شد که کلید حلّ غمش در این است.
هم آورد را گفت کای نامور
ندیدم به میدان چو تو کینه ور
هوش مصنوعی: شخصی به رقیب خود گفت: ای معروف و مشهور، هیچ کس را در میدان مانند تو ندیدهام که اینقدر دشمنی و کینه در دل داشته باشد.
نژادت کدام است و شهرت کجاست
که چون تو دلاور زتوران نخاست
هوش مصنوعی: نسبت تو چیست و نام و شهرتت کجاست که هیچ کس به اندازه تو دلاور از سرزمین توران به میدان نمیآید.
به رستم چنین گفت کای کینه ور
کجا دیده ای جنگ شیران نر
هوش مصنوعی: به رستم چنین گفتند که ای دشمن کینهتوز، کجا تا به حال جنگ شیران نر را دیدهای؟
تو خود دود از آتش ندیدی هنوز
ببینی کنون آتش مرد سوز
هوش مصنوعی: تو هنوز دود ناشی از آتش را ندیدهای، حالا چطور میخواهی آتش سوزاننده را ببینی؟
مرا مرز سقلاب جای است و بوم
به فرمان من سر به سر مرز روم
هوش مصنوعی: من در سرزمین سقلاب زندگی میکنم و سرزمین روم نیز به تصرف من درآمده است.
همان پیلسم کرد نامم پدر
که با پیل بندم به کینه کمر
هوش مصنوعی: پدرم به خاطر کینهای که از دشمنانم دارد، نام من را به خاطر پلنگ انتخاب کرده است و من هم به مانند پلنگ، خود را برای مبارزه آماده کردهام.
مرا رزم شیران بود جای بزم
ندارد کسی پای من روز رزم
هوش مصنوعی: من در میدان نبرد همچون یک شیر میجنگم و در این جنگ، جایی برای تفریح و شادمانی ندارم؛ زیرا در روزهای نبرد، کسی نمیتواند با من همپای شود.
بگفت این و زآن پس به کردار باد
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
هوش مصنوعی: یکی از زاغها این را گفت و پس از آن، همانند باد به سرعت دو زاغ تیرکمان را به زه بسته و آماده کردند.
سر ترکش تیر را کرد باز
یکی تیر برداشت پیکان دراز
هوش مصنوعی: یکی تیر را برداشت و سر تیری که از آن جدا شده بود را نشان داد.
ز کینه بزد تیر بر دست رخش
بدان تا بیفتد ازو تاج بخش
هوش مصنوعی: در اثر کینهتوزی، تیر زدو بر دست اسبش، تا اینکه از او تاج و قدرتش افتد.
ز باره همی خون دویدن گرفت
دل زال در بر طپیدن گرفت
هوش مصنوعی: دل زال به شدت پر از هیجان و نگرانی شده و حالتی مانند خون دویدن را تجربه میکند، در حالی که قلبش تندتر از همیشه در حال تپیدن است.
دگر تیر زد بر بر نامور
به ببر بیان بر نبد کارگر
هوش مصنوعی: دیگری تیر به هدف نامی زد، مانند شجاعت در سخن گفتن، اما این کار ثمری نداشت.
ز پیکان چو ترکش بپرداختند
کمان کیانی بینداختند
هوش مصنوعی: وقتی که از تیرکمان تیرها را رها کردند، کمان کیانی را نیز انداختند.
ز پیکان الماس و گرز گران
بپیچید از غم دل هر دوان
هوش مصنوعی: از تیرهای تند و بیرحم و از ضربات سنگین، هر یک از دل دو نفر، از غم و اندوهی که دارند، به دور بپیچید.
ز یکدیگران روی برگاشتند
همی دشت آورد بگذاشتند
هوش مصنوعی: آنها از دیگران روی خود را برگردانیدند و دشت را رها کردند و کنار گذاشتند.