بخش ۲۱ - گفتار در گرفتار شدن گیو گودرز به دست سوسن به صحرای ایران
دگر باره سوسن خروشی شنید
که گفتی زمین را همی بردرید
سر سروان گیو گودرز راد
همی تاخت هر سوی بر سان باد
خروشان و جوشان چو شیر ژیان
همی تنگ بسته به ره بر میان
یکی گُرزه گاو پیکر به دست
سراسیمه می رفت بر سان مست
چو آمد به نزدیک خیمه فراز
زمانی همی بود با دل به راز
سپهبد به خیمه همی بنگرید
ز هر گونه ای اندرو ساز دید
بدان طشت زرین و کرسی زر
همی گشت حیران سر کینه ور
چنین گفت کاین خیمه دیدم بسی
به توران خود و نامور هر کسی
چو روز سیاوش به پایان رسید
(به ایوان پیران به مهمان رسید)
(خود و نامداران بدان روزگار
به ایوان پیران بدین شاد خوار)
(ندانم که ایدر کنون چون رسید)
سپهدار ترکان برین سو کشید (؟)
چو سوسن مر او را بدید آن چنان
که با خود همی گفت چون بیهشان
بر آورد آواز و برداشت رود
همی داد بر پهلوانی سرود
چو گیو آن چنان دید شد خشمناک
فرود آمد از اسب بر روی خاک
عنان تکاور گرفته به دست
به خیمه درون رفت چون پیل مست
چو آمد بر افراز کرسی زر
به سوسن چنین گفت کای سیمبر
چه نامی به ایدر کجا آمدی؟
بدین دشت پویان چرا آمدی؟
خداوند این خیمه را نام چیست؟
شب تیره ایدر تو را کام چیست؟
بدو گفت سوسن که ای نیک خوی
کجا رفته ای امشب آن جا بگوی(؟)
تو را نام خود گفت باید نخست
پس آن گه ز من یافت پاسخ درست
بدو گفت کای مهتر بانوان
منم گیو گودرز روشن روان
ز توران بر آمد همه کام من
به ایوان ها نقش شد نام من
کنون از پی طوس و گودرز راد
جهان پهلوان رستم پاک زاد
به ایوان رستم بر آشوفتند
به یکدیگران بر همی کوفتند
چنان چون همی بود ز آغاز کار
به سوسن همی باز گفتش سوار
چوبشنید سوسن به کردار باد
به نیرنگ و افسون زبان بر گشاد
بر آن سان که با طوس و گودرز گفت
بگفتش همه رازها در نهفت
سر گیو گودرز آمد به دام
به گفتار و نیرنگ جادو تمام
سر پهلوان گشت ازو نیز گرم
به گفتار شیرین او گشت نرم
به کشی بدو گفت کای دلنواز
مر این خیمه و جام و برگ و ساز
به ایوان پیران بسی دیده ام
بدان مرز بی ارز گردیده ام
به دست تو چون اوفتاد این بگوی
همی از ره راست کژی مجوی
بدو گفت در روزگار دراز
به دست من افتاد ازین گونه ساز
که را بخت برگشت دانش چه سود
نبشته ز گردون بر آن گونه بود
بدو گفت پس گیو کای مهربان
اگر خوردنی هست پیش آر خوان
بیاورد خوان را بر او نهاد
جهان جوی لب را به خوردن گشاد
همی خورد تا گشت از خورد سیر
پس آنگه چنین گفت گرد دلیر
اگر هست جامی ز باده بیار
بدو گفت سوسن کای نامدار
فدای تو بادا تن و جان من
که افروخته شد ز تو خان من
بگفت این و آن گاه بر سان باد
مر آن خیک می را سرش بر گشاد
درافکند لختی بدان جام زر
وز آن داروی هوش بر چاره گر
خرامان همی رفت تا پیش اوی
به نیرنگ آراسته روی و موی
به دست جهان جوی گو بر نهاد
بدو گیو آن گاه آواز داد
که بردار بربط نوایی بزن
وز آن پس مرا داستانی بزن(؟)
چو بشنید برداشت بربط زجای
برآمد خروشش زپرده سرای
سپهبد بر آواز می بخورد
تو گفتی که از جانش بر خاست گرد
بیفتاد وز نامور رفت هوش
ز خیمه به گردون برآمد خروش
سوی پیلسم سوسن آواز داد
که گردون گردان تو را ساز داد
مر این نامور را ببند استوار
کزین گشت کار سپهدار خوار
بیامد سرافراز چوپیل مست
دو بازوی گیو دلاور ببست
مر او را ز روی زمین در ربود
تو گفتی که بر چنگ او هیچ بود
به خواری مر او را از آن روی خاک
همی برد بی بیم و بی ترس و باک
عنان سواران به هم درببست
بیامد دگر باره بر دز نشست
بخش ۲۰ - گفتار در گرفتار شدن گودرز کشواد به دست سوسن رامشگر: یکی خیمه ای دید آراستهبخش ۲۲ - گفتار در گرفتار شدن گستهم به دست سوسن رامشگر: چو مر گیو را برد پرخاشخر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دگر باره سوسن خروشی شنید
که گفتی زمین را همی بردرید
هوش مصنوعی: دوباره صدای سرود سوسن را شنیدم که گویی میگفت زمین را نیز چاک چاک میکند.
سر سروان گیو گودرز راد
همی تاخت هر سوی بر سان باد
هوش مصنوعی: گیو، مرد شجاع و بزرگ، به سر و بدن خود که همچون سرو است، غرور و عزت خاصی میبخشد و در میدان جنگ به هر سو میتازد، مانند بادی که به سرعت در حال وزیدن است.
خروشان و جوشان چو شیر ژیان
همی تنگ بسته به ره بر میان
هوش مصنوعی: همانند شیری جسور و خروشان، در میان تنگناها و مسیرها با قدرت و انرژی میتازم.
یکی گُرزه گاو پیکر به دست
سراسیمه می رفت بر سان مست
هوش مصنوعی: یک بُز بزرگ و گاو مانند به طرز هیجانزدهای در حال حرکت بود، گویی که مست و شاداب است.
چو آمد به نزدیک خیمه فراز
زمانی همی بود با دل به راز
هوش مصنوعی: وقتی که به نزدیک خیمه رسید، به مدت زمانی با دل خود به راز و نیاز مشغول بود.
سپهبد به خیمه همی بنگرید
ز هر گونه ای اندرو ساز دید
هوش مصنوعی: سپهبد به خیمه نگاه میکرد و از هر جهتی وسایل و تجهیزاتی را در آن مشاهده میکرد.
بدان طشت زرین و کرسی زر
همی گشت حیران سر کینه ور
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک ظرف و جایگاهی از طلاست که به خاطر حسد و کینه، در وضعیت سردرگمی و حیرت به سر میبرند. این تصویر نشان میدهد که وجود ثروت و زیبایی نتوانسته آرامش و اطمینان را برای صاحبانش به ارمغان بیاورد، بلکه برعکس، باعث ایجاد تنش و نگرانی شده است.
چنین گفت کاین خیمه دیدم بسی
به توران خود و نامور هر کسی
هوش مصنوعی: او گفت که من در سرزمین توران، خیمههای زیادی را دیدم و به نام هر کسی در آنجا آشنا هستم.
چو روز سیاوش به پایان رسید
(به ایوان پیران به مهمان رسید)
هوش مصنوعی: وقتی روز سیاوش به آخر رسید، او به مهمانی به ایوان پیران رفت.
(خود و نامداران بدان روزگار
به ایوان پیران بدین شاد خوار)
هوش مصنوعی: در آن دوران، خود و افراد برجسته در جامعه به دور از غم و اندوه، در کنار پیران، به شادی و خوشی زندگی میکردند.
(ندانم که ایدر کنون چون رسید)
سپهدار ترکان برین سو کشید (؟)
هوش مصنوعی: نمیدانم که اینجا اکنون چگونه رسید. فرمانده ترکها به این سو آمده است.
چو سوسن مر او را بدید آن چنان
که با خود همی گفت چون بیهشان
هوش مصنوعی: وقتی سوسن او را دید، به قدری شگفتزده شد که به خود گفت چگونه ممکن است مانند بیمهران باشد.
بر آورد آواز و برداشت رود
همی داد بر پهلوانی سرود
هوش مصنوعی: صدا به آسمان بلند شد و رودخانه هم با آن همراهی کرد و سرودی را درباره یک پهلوان خواند.
چو گیو آن چنان دید شد خشمناک
فرود آمد از اسب بر روی خاک
هوش مصنوعی: گیو وقتی این وضعیت را دید، بسیار خشمگین شد و از روی اسبش پایین آمد و روی زمین قرار گرفت.
عنان تکاور گرفته به دست
به خیمه درون رفت چون پیل مست
هوش مصنوعی: سوارکار تمام قدرت و توان خود را در دست گرفته و مانند یک فیل سرمست به درون خیمه میرود.
چو آمد بر افراز کرسی زر
به سوسن چنین گفت کای سیمبر
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی تخت طلایی نشست، به گل سوسن نگاه کرد و اینگونه گفت: ای سیمینرو.
چه نامی به ایدر کجا آمدی؟
بدین دشت پویان چرا آمدی؟
هوش مصنوعی: به این مکان چگونه آمدهای؟ و چرا در این دشت پرفت و آمد کردهای؟
خداوند این خیمه را نام چیست؟
شب تیره ایدر تو را کام چیست؟
هوش مصنوعی: خداوند این خیمه را چه نامی داده است؟ در این شب تاریک، تو به خوشبختی چه میرسی؟
بدو گفت سوسن که ای نیک خوی
کجا رفته ای امشب آن جا بگوی(؟)
هوش مصنوعی: سوسن به او گفت: ای خوش-hearted، کجا رفتهای؟ امشب به آنجا بگو.
تو را نام خود گفت باید نخست
پس آن گه ز من یافت پاسخ درست
هوش مصنوعی: ابتدا باید نام خود را بگویی، سپس از من پاسخ صحیح را خواهی یافت.
بدو گفت کای مهتر بانوان
منم گیو گودرز روشن روان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای بزرگ مرد، من گیو، پسر گودرز، با روحی روشن هستم.
ز توران بر آمد همه کام من
به ایوان ها نقش شد نام من
هوش مصنوعی: از سرزمین توران، همه آرزوهایم به دست آمده و نامم بر دیوارها و مکانهای بلند ثبت شده است.
کنون از پی طوس و گودرز راد
جهان پهلوان رستم پاک زاد
هوش مصنوعی: اکنون به دنبال طوس و گودرز، پهلوان بزرگ رستم، فرزند پاک و شایسته هستم.
به ایوان رستم بر آشوفتند
به یکدیگران بر همی کوفتند
هوش مصنوعی: به قصر رستم حملهور شدند و با یکدیگر درگیر شدند.
چنان چون همی بود ز آغاز کار
به سوسن همی باز گفتش سوار
هوش مصنوعی: همانطور که در ابتدای کار بود، سوار به گل سوسن اشاره کرد و سخن گفت.
چوبشنید سوسن به کردار باد
به نیرنگ و افسون زبان بر گشاد
هوش مصنوعی: سوسن که به مانند باد شنیده میشود، با نیرنگ و جادو زبانش را باز کرد.
بر آن سان که با طوس و گودرز گفت
بگفتش همه رازها در نهفت
هوش مصنوعی: در گفتوگویی عمیق و رازآلود، هم مانند طوس و گودرز، تمام اسرار را با یکدیگر در میان گذاشتند.
سر گیو گودرز آمد به دام
به گفتار و نیرنگ جادو تمام
هوش مصنوعی: سر گیو گودرز به دام افتاد و با حرفها و نیرنگهای جادوگر، همه چیز تحت کنترل او قرار گرفت.
سر پهلوان گشت ازو نیز گرم
به گفتار شیرین او گشت نرم
هوش مصنوعی: سر پهلوان به خاطر سخنهای شیرین و دلنشین او، آرام و نرم شد.
به کشی بدو گفت کای دلنواز
مر این خیمه و جام و برگ و ساز
هوش مصنوعی: به او گفت: ای دلنواز، حالا که این خیمه و جام و برگ و ساز در اینجا هست، چه افکاری در سرت داری؟
به ایوان پیران بسی دیده ام
بدان مرز بی ارز گردیده ام
هوش مصنوعی: در جایی که سالخوردگان زندگی میکنند، بارها دیدهام که به مرور زمان ارزشها و معانی اولیه خود را از دست دادهاند و به مکان و موقعیتی بیارزش تبدیل شدهاند.
به دست تو چون اوفتاد این بگوی
همی از ره راست کژی مجوی
هوش مصنوعی: اگر تو توانستی این موضوع را به دست بگیری، همین را بگو و دنبال کجراههها نرو.
بدو گفت در روزگار دراز
به دست من افتاد ازین گونه ساز
هوش مصنوعی: او به من گفت که در طول زمان، این نوع ساز به دست من رسیده است.
که را بخت برگشت دانش چه سود
نبشته ز گردون بر آن گونه بود
هوش مصنوعی: اگر کسی که شانسش تغییر کرده، دانشی داشته باشد، چه فایدهای دارد که سرنوشتش اینگونه رقم خورده است؟
بدو گفت پس گیو کای مهربان
اگر خوردنی هست پیش آر خوان
هوش مصنوعی: سپس گیو به او گفت: ای مهربان، اگر چیزی برای خوردن داری، آن را بیاور.
بیاورد خوان را بر او نهاد
جهان جوی لب را به خوردن گشاد
هوش مصنوعی: میز غذایی را برایش فراهم کرد و جهان را به سمت او کشید، لبها را برای نوشیدن باز کرد.
همی خورد تا گشت از خورد سیر
پس آنگه چنین گفت گرد دلیر
هوش مصنوعی: او تا زمانی که از خوردن سیر شد، به این فکر افتاد که چیزی بگوید و این جمله را بر زبان آورد.
اگر هست جامی ز باده بیار
بدو گفت سوسن کای نامدار
هوش مصنوعی: اگر جامی پر از شراب هست، بیاورید تا به آن بگویید که ای سوسن، تو چقدر مشهور و معروفی.
فدای تو بادا تن و جان من
که افروخته شد ز تو خان من
هوش مصنوعی: جان و بدن من فدای تو باد، زیرا خاطر و وجودم از عشق تو شعلهور شده است.
بگفت این و آن گاه بر سان باد
مر آن خیک می را سرش بر گشاد
هوش مصنوعی: او گفت این حرف را و سپس مانند باد، در گوشهای از خمرهی می را باز کرد.
درافکند لختی بدان جام زر
وز آن داروی هوش بر چاره گر
هوش مصنوعی: لحظاتی کوتاه آن جام زر را رها کرد و به آن درمانگر هوش و فکر نگاهی انداخت تا شاید راه حلی بیابد.
خرامان همی رفت تا پیش اوی
به نیرنگ آراسته روی و موی
هوش مصنوعی: او با ناز و زیبایی خاصی به سمت او میرود، چهره و موهایش را به گونهای فریبنده آرایش کرده است.
به دست جهان جوی گو بر نهاد
بدو گیو آن گاه آواز داد
هوش مصنوعی: در تلاش باش تا در زندگی، خوب عمل کنی و نیکو رفتاری را در پیش بگیری، سپس به روشنی صدای خود را بلند کن و آنچه را که میخواهی بیان کن.
که بردار بربط نوایی بزن
وز آن پس مرا داستانی بزن(؟)
هوش مصنوعی: لطفاً ساز جدیدی را به صدا درآور و بعد برایم داستانی بگو.
چو بشنید برداشت بربط زجای
برآمد خروشش زپرده سرای
هوش مصنوعی: پس از این که او صدای نوازش بربط را شنید، آن را برداشت و صدای دلنشینی از پس پردهی خانه بلند شد.
سپهبد بر آواز می بخورد
تو گفتی که از جانش بر خاست گرد
هوش مصنوعی: سپهبد در حال نوشیدن شراب است و تو انگار که از جانش بلند شدهای و صدای او را میشنوی.
بیفتاد وز نامور رفت هوش
ز خیمه به گردون برآمد خروش
هوش مصنوعی: از خیمه صدای بلندی به گوش رسید و عقل و هوش از همگان رخت بربست و همه از نام بزرگ او بیخبر ماندند.
سوی پیلسم سوسن آواز داد
که گردون گردان تو را ساز داد
هوش مصنوعی: به سمت عبای زیبای خود، گل سوسن ندا داد که روزگار، تو را به زیبایی ساخته است.
مر این نامور را ببند استوار
کزین گشت کار سپهدار خوار
هوش مصنوعی: این شخص معروف را به محکمترین شکل ممکن ببند، زیرا به خاطر او، عملکرد فرمانده زیر سؤال رفته است.
بیامد سرافراز چوپیل مست
دو بازوی گیو دلاور ببست
هوش مصنوعی: چوپان بادشکوه و سرزنده به سوی دیوانهای آمد و دو بازوی دلیر گیو را در آغوش گرفت.
مر او را ز روی زمین در ربود
تو گفتی که بر چنگ او هیچ بود
هوش مصنوعی: او را از روی زمین برداشت و تو گفتی که هیچ چیز در چنگ او نبود.
به خواری مر او را از آن روی خاک
همی برد بی بیم و بی ترس و باک
هوش مصنوعی: او را به ذلت و خواری از روی زمین میبردند، بدون هیچ ترس و نگرانی.
عنان سواران به هم درببست
بیامد دگر باره بر دز نشست
هوش مصنوعی: سواران، کنترل و هدایت خود را به هم گره زدند و دوباره بر دز (یا دزپیکر) فرود آمدند.