گنجور

بخش ۲۲ - گفتار در گرفتار شدن گستهم به دست سوسن رامشگر

چو مر گیو را برد پرخاشخر
پدید آمد از دور بار دگر
ستور و خروش و همیدون سوار
درخشیدن تیغ آهن گزار
ز مستی خروشنده چون شیر نر
به گردون رسیده سر کینه ور
همی راند باره به کردار باد
کز آن روشنایی دلش گشت شاد
چو آمد به نزدیک آن جایگاه
سرافراز گردان و دستور شاه
زمانی به خیمه همی بنگرید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
که ای مهتر از خیمه بیرون خرام
به من روی بنمای و برگوی نام
هم اینها که بودند در پیش من
سر افراز شیران سر انجمن
مرا بازگو تا کجا رفته اند
به نزد تو یا دورتر خفته اند
چو بشنید سوسن بیامد به در
به نزدیک آن پهلو نامور
بدو گفت کای نامور پهلوان
چرا بردمیدی چوشیر ژیان
ندیدم کسی را درین راه من
که ایدر رسیدم به بیگاه من
گریزانم از بیم افراسیاب
به نزدیک خسرو بدین روی آب
چو بشنیدم از تو بدین سان خروش
ز من بردی آرام با صبر و هوش
چنان آمد اندر دل من گمان
که از شهر توران یکی پهلوان
ز نزدیک افراسیاب دلیر
بیامد پس من به کردار شیر
کنون چون مرا دید بفزود کین
ز خونم کند سرخ روی زمین
چو دیدم بر آیین ایران تو را
بیفزود شادی تو گفتی مرا
چه جویی چه نامی مرا بازگوی؟
سوی روشنی آی و بنمای روی
چوبشنید گستهم آواز داد
بدو گفت کای دلبر پاک زاد
مرا نام گستهم گرد دلیر
که بگریزد از پیش من نره شیر
مرا طوس نوذر برادر بود
نترسم اگر دشمن آذر بود
کنون طوس و گودرز و کشواد و گیو
بدین راه رفتند گردان نیو
از ایوان رستم به خشم آمدند
همه بزم او را به هم بر زدند
پی اسب ایشان گرفتم دوان
تو را دیدم ایدر بدین سان نوان
اگر هست جامی بیاور زمی
که مخموری افکند ما را زپی
بخندید سوسن ز گفتار اوی
همی شادمان شد ز دیدار اوی
به خیمه درون رفت خورشید روی
بیاورد جامی به نزدیک اوی
به دست سر افراز گستهم داد
ز شادی سپهدار آواز داد
که آباد بادا همیشه تنت!
مبادا به گیتی همه دشمنت!
بگفت این و آن جام می در کشید
بیفتاد اسبش ازو در رمید
پی اسب گستهم نوذر گرفت
بیاورد زان پس ورا بر گرفت
ببردش بر آن دز ورا پیلسم
نبودش به دل اندرون هیچ غم
به خم کمندش ببست استوار
دگر باره آمد به بام حصار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو مر گیو را برد پرخاشخر
پدید آمد از دور بار دگر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که وقتی گیو به میدان جنگ می‌رود و با دشمن روبرو می‌شود، از دور بار دیگر دشمنی قوی و تهدیدآمیز ظاهر می‌شود.
ستور و خروش و همیدون سوار
درخشیدن تیغ آهن گزار
هوش مصنوعی: سواران با تجهیزات و سر و صدای زیاد در میدان نبرد حضور دارند و شمشیرهایشان به طور درخشانی می‌تابد.
ز مستی خروشنده چون شیر نر
به گردون رسیده سر کینه ور
هوش مصنوعی: از سر مستی و شجاعت، مانند شیر نر با تمام قدرت به آسمان خشمگین می‌شود و سر این کینه‌جویی را بلند می‌کند.
همی راند باره به کردار باد
کز آن روشنایی دلش گشت شاد
هوش مصنوعی: او به سرعت و شتابی همچون باد پیش می‌برَد، و این حرکت باعث می‌شود که دلش از شادی روشن شود.
چو آمد به نزدیک آن جایگاه
سرافراز گردان و دستور شاه
هوش مصنوعی: وقتی به آن مکان با عظمت و باشکوه رسید، به فرزندان و دنباله‌روهای شاه توجه کرد.
زمانی به خیمه همی بنگرید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
هوش مصنوعی: در زمانی، به خیمه نگاه کرد و صدایی شبیه به غرش شیر از خود بلند کرد.
که ای مهتر از خیمه بیرون خرام
به من روی بنمای و برگوی نام
هوش مصنوعی: ای سرور، از خیمه بیرون بیا و با زیبایی خود به من بنگر و نام خود را بر زبان بیاور.
هم اینها که بودند در پیش من
سر افراز شیران سر انجمن
هوش مصنوعی: این‌ها که در برابر من ایستاده بودند، همان کسانی هستند که مانند شیران، در جمع سران و افراد برجسته، افتخار و سربلندی دارند.
مرا بازگو تا کجا رفته اند
به نزد تو یا دورتر خفته اند
هوش مصنوعی: مرا بگو که آنان تا کجا رفته‌اند، آیا به نزد تو آمده‌اند یا اینکه دورتر خوابیده‌اند؟
چو بشنید سوسن بیامد به در
به نزدیک آن پهلو نامور
هوش مصنوعی: وقتی سوسن خبر را شنید، به در آمد و به نزد آن جوان معروف رفت.
بدو گفت کای نامور پهلوان
چرا بردمیدی چوشیر ژیان
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای قهرمان مشهور، چرا شیر زندگی را از من گرفتی؟
ندیدم کسی را درین راه من
که ایدر رسیدم به بیگاه من
هوش مصنوعی: در این مسیر، هیچ‌کس را ندیدم که به اینجا برسد، حتی در زمان نامناسب.
گریزانم از بیم افراسیاب
به نزدیک خسرو بدین روی آب
هوش مصنوعی: من از ترس افراسیاب فرار می‌کنم و به خاطر این موضوع به نزد خسرو می‌روم، به سوی آب.
چو بشنیدم از تو بدین سان خروش
ز من بردی آرام با صبر و هوش
هوش مصنوعی: وقتی صدای هیجان‌انگیز تو را شنیدم، آرامش و سکونم را از من گرفتی و با صبر و فهمی که داشتم، تحت تاثیر قرار گرفتم.
چنان آمد اندر دل من گمان
که از شهر توران یکی پهلوان
هوش مصنوعی: در دل من این فکر در آمده که از سرزمین توران یکی دلیر و شجاع به شهر ما آمده است.
ز نزدیک افراسیاب دلیر
بیامد پس من به کردار شیر
هوش مصنوعی: از نزد افراسیاب، دلیر و شجاع، آمدم و مانند شیر شجاع و نیرومند رفتار کردم.
کنون چون مرا دید بفزود کین
ز خونم کند سرخ روی زمین
هوش مصنوعی: اکنون وقتی مرا دید، بر شدت کینه‌اش افزوده شد و تصمیم گرفت که از خونم، زمین را به رنگ سرخ درآورد.
چو دیدم بر آیین ایران تو را
بیفزود شادی تو گفتی مرا
هوش مصنوعی: وقتی تو را در میان آیین و سنن ایران دیدم، شادی‌ام بیشتر شد و تو با گفتن این موضوع، خوشحالی‌ام را به اوج رساندی.
چه جویی چه نامی مرا بازگوی؟
سوی روشنی آی و بنمای روی
هوش مصنوعی: دنبال چه چیزی هستی و نام من را چه می‌گویی؟ به سوی روشنی بیا و چهره‌ام را نشان بده.
چوبشنید گستهم آواز داد
بدو گفت کای دلبر پاک زاد
هوش مصنوعی: چوبش، صدای گستهم را شنید و به او گفت: ای محبوب پاک و باصفا، به تو نامه‌ای دارم.
مرا نام گستهم گرد دلیر
که بگریزد از پیش من نره شیر
هوش مصنوعی: من را با نام گستهم، دلاور و شجاع، بشناس که حتی شیر نر هم از من فرار می‌کند.
مرا طوس نوذر برادر بود
نترسم اگر دشمن آذر بود
هوش مصنوعی: من در طوس برادری به نام نوذر دارم و اگر دشمنی به نام آذر هم باشد، از او نمی‌ترسم.
کنون طوس و گودرز و کشواد و گیو
بدین راه رفتند گردان نیو
هوش مصنوعی: اکنون طوس، گودرز، کشواد و گیو به این مسیر حرکت کردند و همراه نیو شدند.
از ایوان رستم به خشم آمدند
همه بزم او را به هم بر زدند
هوش مصنوعی: همه مهمانان از خشم و ناراحتی به هم ریختند و جشن رستم را برهم زدند.
پی اسب ایشان گرفتم دوان
تو را دیدم ایدر بدین سان نوان
هوش مصنوعی: زمانی که پی اسب آن‌ها به راه افتادم و بوجود تو نزدیک شدم، تو را در این وضعیت دیدم.
اگر هست جامی بیاور زمی
که مخموری افکند ما را زپی
هوش مصنوعی: اگر جامی از می بیاوری، بیاور تا ما را مست کند و از پی خویش بکشاند.
بخندید سوسن ز گفتار اوی
همی شادمان شد ز دیدار اوی
هوش مصنوعی: سوسن از صحبت‌های او خندید و به خاطر دیدن او، بسیار خوشحال شد.
به خیمه درون رفت خورشید روی
بیاورد جامی به نزدیک اوی
هوش مصنوعی: خورشید به خیمه وارد شد و با زیبایی‌اش، جامی را به نزد او آورد.
به دست سر افراز گستهم داد
ز شادی سپهدار آواز داد
هوش مصنوعی: گستهم، با افتخار و خوشحالی، هدیه‌ای به سپهدار داد و از این شادی صدا زد.
که آباد بادا همیشه تنت!
مبادا به گیتی همه دشمنت!
هوش مصنوعی: به امید اینکه همیشه بدنت سالم و سرزنده بماند و مبادا که در زندگی دشمنانی داشته باشی!
بگفت این و آن جام می در کشید
بیفتاد اسبش ازو در رمید
هوش مصنوعی: او به این و آن گفت و جام می را نوشید، اما در همین حین اسبش از زیرش پریده و افتاد.
پی اسب گستهم نوذر گرفت
بیاورد زان پس ورا بر گرفت
هوش مصنوعی: پس از آنکه اسب گستهم، که متعلق به نوذر بود، گرفته شد، او را آوردند و سپس نوذر آن را به دست گرفت.
ببردش بر آن دز ورا پیلسم
نبودش به دل اندرون هیچ غم
هوش مصنوعی: او را به سوی آن دزد بردند و در دلش هیچ غمی وجود نداشت.
به خم کمندش ببست استوار
دگر باره آمد به بام حصار
هوش مصنوعی: با سفتی بند کمندش، دوباره به روی دیوار قلعه بازگشت.