گنجور

بخش ۲۰ - گفتار در گرفتار شدن گودرز کشواد به دست سوسن رامشگر

یکی خیمه ای دید آراسته
چو گنج شهنشاه پر خواسته
یکی ماهرویی فراز درش
به گوهر بیاراسته پیکرش
چو گودرز کشواد ازین گونه دید
همی باره نزدیک خیمه کشید
چو گودرز نزدیک او شد فراز
چنین گفت با سوسن چاره ساز
همی خیمه و طشت زرین که راست
خداوند این کرسی زر کجاست
چه نامی تو و نام این مرد چیست
نژادش کدام است و از شهر کیست
چو بشنید سوسن ز خیمه برون
بیامد به کردار سیمین ستون
بدو گفت کای پهلوان جهان
فروزنده چون خور میان مهان
فرودآی ازین اسب و دم زن یکی
بگویم ز هرگونه ای اندکی
به نیکی مگر رهنمایم بوی
چو از من همی داوری بشنوی
چو بشنید گودرز کشوادگان
از آن دیو، گفتار آزادگان
فرود آمد از اسب بر سان باد
به خیمه در آمد سپهدار شاد
چو آمد بر آن کرسی زر نشست
خروشید گودرز چون پیل مست
نگه کرد سوسن بدان فر و یال
بدان نامور مرد بسیار سال
به بالا بلند و به کردار شیر
ندیدی کس او را ز پیکار سیر
یکی ترگ چینی نهاده به سر
چو خورشید رخشنده بود از گهر
پر اندیشه گشتن دل از بیم اوی
بدو گفت کای شیر پرخاش جوی
ز گردن کشان مر تو را نام چیست؟
درین تیره شب مر تو را کام چیست؟
بدو گفت گودرز کشوادگان
که ای شادی و کام آزادگان
منم پور کشواد گودرز راد
چو من گرد نامی زمادر نزاد
پناه بزرگان و پشت کیان
بر آورد گه همچو شیر ژیان
به ایوان رستم یکی ماه شاد
ببودیم با پهلوانان راد
همه نامداران ایران به هم
چو برزوی و چون طوس و چون گستهم
همی طوس بدمستی آغاز کرد
در جنگ و پیکار را باز کرد
ز ایوان رستم بیامد به در
بر آشفت بر من همی کینه ور
جهان پهلوان پور دستان سام
مرا گفت کای پهلو نیک نام
برو از پی طوس و باز آورش
میازار در ره به ناز آورش
کنون آمدم از پسش تازنان
ندیدم ازو هیچ جایی نشان
کنون ای سر بانوان جهان
برین را بی ره چرایی نوان
کجا رفت خواهی ز ایدر بگوی
چه چیز است این خیمه و رنگ و بوی
بدو گفت سوسن که ای پهلوان
که بادی همه ساله روشن روان
همان گفته را پیش او باز گفت
چوبشنید گودرز از آن بر شکفت
بدو گفت مندیش و دل شاد دار
همه کار نابوده را باد دار
به ایوان به نزدیک شاه جهان
نباشد چو من هیچ کس از مهان
به ایران بسازم تو را جایگاه
سرت را برآرم به خورشید و ماه
به خیمه درون هست از خوردنی
بیاور اگر هست آوردنی
چو بشنید سوسن به کردار باد
بیامد سر سفره را بر گشاد
به پیش جان پهلوان مرغ و نان
بیاورد و بنهاد هم در زمان
همی بود پیش سپهبد به پای
ز کردار خود بود لرزان به جای
چو از نان بپرداخت گرد دلیر
چنین گفت با چاره گر نره شیر
بیاور همی باده خوش گوار
بنه یک زمان چنگ را بر کنار
سبک سوسن آن داروی هوش بر
بر آمیخت بامی همی چاره گر
پس آن گه بدو داد جام نبید
سپهدار گودرز اندر کشید
بیفتاد و بر جای بیهوش گشت
ز سستی سر مرد بی توش گشت
چو ترک آن چنان دید آمد دوان
ز کردار او گشته روشن روان
دو دست سپهدار ایران ببست
همه یال و پشتش به هم در شکست
کشیدش بدان روی خاک سیاه
به بالا همی تاخت زان تیره راه
به دز اندرون برد و بفکند خوار
بر آمد ز شادی به بام حصار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی خیمه ای دید آراسته
چو گنج شهنشاه پر خواسته
هوش مصنوعی: یک نفر خیمه‌ای زیبا و خوش‌طرح را دید که مانند گنجی ارزشمند به نظر می‌رسید و به خوبی تزیین شده بود.
یکی ماهرویی فراز درش
به گوهر بیاراسته پیکرش
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا با چهره‌ای درخشان و جذاب، در بالای دروازه‌ای ایستاده که با جواهرات تزیین شده است.
چو گودرز کشواد ازین گونه دید
همی باره نزدیک خیمه کشید
هوش مصنوعی: گودرز کشواد که چنین چیزی دید، به سمت خیمه نزدیک شد.
چو گودرز نزدیک او شد فراز
چنین گفت با سوسن چاره ساز
هوش مصنوعی: وقتی گودرز به او نزدیک شد، به سوسن گفت که به فکر چاره‌سازی باشد.
همی خیمه و طشت زرین که راست
خداوند این کرسی زر کجاست
هوش مصنوعی: آیا خیمه و طشت طلایی وجود دارد که صاحب این تخت طلا کجاست؟
چه نامی تو و نام این مرد چیست
نژادش کدام است و از شهر کیست
هوش مصنوعی: تو چه کسی هستی و آن مرد کیست؟ نژاد او چیست و از کدام شهر آمده است؟
چو بشنید سوسن ز خیمه برون
بیامد به کردار سیمین ستون
هوش مصنوعی: هنگامی که سوسن صدای خیمه را شنید، بیرون آمد و مانند ستونی نقره‌ای نمایان شد.
بدو گفت کای پهلوان جهان
فروزنده چون خور میان مهان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای قهرمان، تو مانند خورشید در میان بزرگان درخشان و تابان هستی.
فرودآی ازین اسب و دم زن یکی
بگویم ز هرگونه ای اندکی
هوش مصنوعی: از این اسب پایین بیا و دم بزن، می‌خواهم چیزی به تو بگویم که کمی از هر موضوعی باشد.
به نیکی مگر رهنمایم بوی
چو از من همی داوری بشنوی
هوش مصنوعی: اگر بوی نیکی از من به گوشت برسد، ره نمایی خواهم کرد.
چو بشنید گودرز کشوادگان
از آن دیو، گفتار آزادگان
هوش مصنوعی: که وقتی گودرز و کشوادگان از آن دیو سخن شنیدند، صحبت‌های آزادگان را به زبان آوردند.
فرود آمد از اسب بر سان باد
به خیمه در آمد سپهدار شاد
هوش مصنوعی: سوار از اسب پایین آمد و همچون باد به خیمه رفت، فرمانده خوشحال و شاداب بود.
چو آمد بر آن کرسی زر نشست
خروشید گودرز چون پیل مست
هوش مصنوعی: وقتی او بر آن تخت زرین نشسته، گودرز مانند فیل مست به خروش درآمد.
نگه کرد سوسن بدان فر و یال
بدان نامور مرد بسیار سال
هوش مصنوعی: سوسن به زیبایی و شکوهمندی آن مرد نامی نگاه کرد و به یاد سال‌ها و ویژگی‌های او افتاده است.
به بالا بلند و به کردار شیر
ندیدی کس او را ز پیکار سیر
هوش مصنوعی: او که ویژگی‌های برجسته و جوانمردی همچون شیر دارد، را ندیدی که از جنگ و نبرد کردن خسته شده باشد.
یکی ترگ چینی نهاده به سر
چو خورشید رخشنده بود از گهر
هوش مصنوعی: یک گل زیبا و درخشان روی سر گذاشته شده است، که مانند خورشید درخشان و تابناک جلوه می‌کند.
پر اندیشه گشتن دل از بیم اوی
بدو گفت کای شیر پرخاش جوی
هوش مصنوعی: دل از ترس او پر از خیال و اندیشه شده است و به او می‌گوید: ای شیرِ مشتاق به جنگ و شلوغی، من به تو چه بگویم؟
ز گردن کشان مر تو را نام چیست؟
درین تیره شب مر تو را کام چیست؟
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از محبوب خود می‌پرسد که در میان کسانی که خود را برتر از دیگران می‌دانند، نام تو چیست؟ و در این شب تاریک، تو چه خواسته‌ای داری؟
بدو گفت گودرز کشوادگان
که ای شادی و کام آزادگان
هوش مصنوعی: گودرز به کشوادگان گفت: ای شادی و خوشی آزادگان.
منم پور کشواد گودرز راد
چو من گرد نامی زمادر نزاد
هوش مصنوعی: من فرزند کشواد و گودرز راد هستم، و همچون من کسی با شهرت از مادر به دنیا نیامده است.
پناه بزرگان و پشت کیان
بر آورد گه همچو شیر ژیان
هوش مصنوعی: پناه و پشتیبانی از بزرگان و کسانی که قدرت و موقعیت دارند، همچون شیر نیرومند است که در لحظات حساس به یاری می‌آید.
به ایوان رستم یکی ماه شاد
ببودیم با پهلوانان راد
هوش مصنوعی: در مکانی زیبا و شاداب به همراه پهلوانان دلیر، با رستم، ماهی روشن و خوشحال را سپری کردیم.
همه نامداران ایران به هم
چو برزوی و چون طوس و چون گستهم
هوش مصنوعی: همه‌ی شخصیت‌های برجسته ایران مانند برزوی، طوس و گستهم به هم وابسته‌اند و در کنار یکدیگر هستند.
همی طوس بدمستی آغاز کرد
در جنگ و پیکار را باز کرد
هوش مصنوعی: در طوس، به خاطر حالتی نشئه و شادابی، شروع به نبرد کرد و جنگ و درگیری را دوباره آغاز نمود.
ز ایوان رستم بیامد به در
بر آشفت بر من همی کینه ور
هوش مصنوعی: از ایوان رستم بیرون آمد و به در، به شدت بر من خشمگین شد و کینه‌ورزی کرد.
جهان پهلوان پور دستان سام
مرا گفت کای پهلو نیک نام
هوش مصنوعی: جهان به من گفت که ای پهلوان با نام نیک، فرزند سام!
برو از پی طوس و باز آورش
میازار در ره به ناز آورش
هوش مصنوعی: برو به دنبال طوس و او را برگردان، اما در مسیر اذیتش نکن و با ناز و محبت او را بیاور.
کنون آمدم از پسش تازنان
ندیدم ازو هیچ جایی نشان
هوش مصنوعی: اکنون به دنبال او آمده‌ام، اما هیچ نشانه‌ای از او نمی‌بینم.
کنون ای سر بانوان جهان
برین را بی ره چرایی نوان
هوش مصنوعی: حال ای سرآمد بانوان جهان، دیگر به بی‌دلی و بی‌هدفی نروید.
کجا رفت خواهی ز ایدر بگوی
چه چیز است این خیمه و رنگ و بوی
هوش مصنوعی: کجا می‌خواهی بروی؟ بگو این خیمه و رنگ و عطر چه معنایی دارد؟
بدو گفت سوسن که ای پهلوان
که بادی همه ساله روشن روان
هوش مصنوعی: سوسن به آن شخص قهرمان گفت: ای کسی که همیشه در روح خود روشنایی و زندگی داری.
همان گفته را پیش او باز گفت
چوبشنید گودرز از آن بر شکفت
هوش مصنوعی: گودرز دوباره همان حرف‌ها را به او گفت و وقتی که او این صحبت‌ها را شنید، به شدت شگفت‌زده شد.
بدو گفت مندیش و دل شاد دار
همه کار نابوده را باد دار
هوش مصنوعی: به او گفتند که ناراحت نباش و دلت را شاد نگه‌دار، چون همه کارهای نامناسب و نادرست از بین خواهد رفت.
به ایوان به نزدیک شاه جهان
نباشد چو من هیچ کس از مهان
هوش مصنوعی: در خانه یا کاخ شاه، کسی مانند من وجود ندارد که چنین نزدیک باشد و مهمانان دیگری در این نزدیکی وجود ندارند.
به ایران بسازم تو را جایگاه
سرت را برآرم به خورشید و ماه
هوش مصنوعی: به ایران می‌سازم تو را، به گونه‌ای که سر تو را به اندازه‌ای بلند کنم که در کنار خورشید و ماه قرار بگیری.
به خیمه درون هست از خوردنی
بیاور اگر هست آوردنی
هوش مصنوعی: اگر در خیمه چیزی برای خوردن هست، آن را بیاور.
چو بشنید سوسن به کردار باد
بیامد سر سفره را بر گشاد
هوش مصنوعی: وقتی سوسن صدای باد را شنید، به سمت سفره آمد و آن را باز کرد.
به پیش جان پهلوان مرغ و نان
بیاورد و بنهاد هم در زمان
هوش مصنوعی: به سوی جان پهلوان، مرغ و نان آورد و همینطور سریع آن را گذاشت.
همی بود پیش سپهبد به پای
ز کردار خود بود لرزان به جای
هوش مصنوعی: سپهبد در برابر دیگران احساس insecurity و نگرانی می‌کند و به خاطر کارهایی که انجام داده، احساس ترس و لرزش دارد.
چو از نان بپرداخت گرد دلیر
چنین گفت با چاره گر نره شیر
هوش مصنوعی: وقتی که شیر نر از خطر و چالش عبور کرد، به مشاور خود که مهارت بیشتری داشت، گفت:
بیاور همی باده خوش گوار
بنه یک زمان چنگ را بر کنار
هوش مصنوعی: بیار بادهٔ خوشمزه و دلپذیر را و لحظاتی را با نوازش چنگ سپری کنیم.
سبک سوسن آن داروی هوش بر
بر آمیخت بامی همی چاره گر
هوش مصنوعی: سبک سوسن همانی است که با زیبایی و لطافت خود، ذهن‌ها را شگفت‌زده می‌کند و دردی را درمان می‌نماید.
پس آن گه بدو داد جام نبید
سپهدار گودرز اندر کشید
هوش مصنوعی: سپس سپهدار گودرز جام شرابی به او داد و او را به آرامش دعوت کرد.
بیفتاد و بر جای بیهوش گشت
ز سستی سر مرد بی توش گشت
هوش مصنوعی: به زمین افتاد و بیهوش شد، چون از بی‌حالی و خستگی از پای درآمد.
چو ترک آن چنان دید آمد دوان
ز کردار او گشته روشن روان
هوش مصنوعی: وقتی آن ترک را به این شکل دید، با شتاب به سمت او آمد، زیرا از رفتار او به روشنی فهمید که چه اتفاقی افتاده است.
دو دست سپهدار ایران ببست
همه یال و پشتش به هم در شکست
هوش مصنوعی: دست‌های فرمانده ایرانی قهرمان، تمام یال و پشت اسبش را به هم گره زد و شکستشان داد.
کشیدش بدان روی خاک سیاه
به بالا همی تاخت زان تیره راه
هوش مصنوعی: او را به سمت بالای خاک سیاه کشید و به سرعت از آن مسیر تاریک گذشت.
به دز اندرون برد و بفکند خوار
بر آمد ز شادی به بام حصار
هوش مصنوعی: دزد به درون قصر رفت و کسی را به زنجیر کشید و از شدت شادی بر بام قلعه به پا خاست.