گنجور

بخش ۱۹ - گفتار در گرفتار شدن طوس به دست سوسن رامشگر

چو طوس آمد از نزد گردان به در
دل از درد پر کین و پر غم جگر
همی رفت بر راه ایران زمین
سری پر ز باد و دلی پر زکین
ز مستی نبودش خبر از جهان
همی راند بر راه و رسم مهان
سپهبد همی راند تا نیمروز
ز بزم سر افراز گیتی فروز
چو آمد مر او را به خوردن نیاز
نگه کرد هر سو گو سرفراز
یکی گورخر پیش او بر گذشت
بر آن دامن رود بر پهن دشت
بر انگیخت طوس دلاور سمند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
همی راند باره بر آن خاک گرم
برون رفت گور از نهیبش ز چرم
ز سختی که می‌راند پرخاشجوی
در آمد ستور سپهبد به روی
بیفتاد طوس دلیر از برش
به خاک سیاه اندر آمد سرش
هم آنجا که افتاد بر جا بخفت
عنانش در افتاد در یال و سفت
به بالای او بر ستاده ستور
بر آشفته با طوس بر بخت شور
که را روز برگشت مردی چه سود
نبشته چنان بود و بود آنچه بود
همی خفت تا روز تاریک شد
برو بخت وارونه نزدیک شد
چو یک بهره از تیره شب در گذشت
بیفسرد جوشنش بر پهن دشت
بر آورد چشم و همی بنگرید
بر آن دشت جز خار چیزی ندید
زمانی ز هر گونه اندیشه کرد
ز خواب اندر آمد سر خفته مرد
چنین گفت آیا چه شاید بدن
نباید بدین کار بر دم زدن
چو بی دانشی زیر پای آوری
نباشد تو را با کسی داوری
ز هامون بر آمد به بالای زین
همی رفت بر راه ایران زمین
یکی خامه ریگ آمد پدید
سپهبد بر آمد همی بنگرید
یکی آتشی دید کرده ز دور
چه از بهر ماتم نه از بهر سور
به دل گفت گویی از ایرانیان
پی من یکی آمد آن جا دوان
بر افروخت آتش بدان جا کنون
بدان تا بود مر مرا رهنمون
همی راند باره چو آن جا رسید
یکی خیمه دیبای پیروزه دید
همه میخ و استون او سیم ناب
ز ابریشم خام آن را طناب
یکی طشت زرین مرصع به در
همه خیمه گشته از آن طشت پر
یکی چنگ و بربط نهاده در وی
در و ماهرویی پر از رنگ و بوی
چو سروی به بالا و دیدار ماه
نکردی زخوبی بگردون نگاه
چو طاوس پر رنگ و زیب و نگار
به رخسار همچون گل اندر بهار
چنین گفت با دل که این زان کیست
برین جای این خیمه از بهر چیست
باستاد و از دور آواز کرد
چنان چون بود راه مردان مرد
خداوند این خیمه بنمای روی
که را باشد این خیمه با من بگوی
چوبشنید سوسن بیامد به در
بدو گفت کای مهتر پر هنر
فرود آی ازین اسب و بنشین یکی
بر آسای و دم زن یکی اندکی
چو بنشینی ایدر بگویم تو را
مراد دل اکنون بجویم تو را
که من ایدراکنون رسیدم همی
به جز تو کسی را ندیدم همی
چو بشنید ازو طوس آمد به زیر
به خیمه درون رفت مانند شیر
عنان تکاور گرفته به دست
بر افراز کرسی زرین نشست
به سوسن چنین گفت کای خوبروی
کجا رفت خواهی از ایدر بگوی
چو بشنید سوسن بر آورد سر
بدو گفت کای گرد پرخاشخر
به رامشگری چون من اندر جهان
نباشد میان کهان و مهان
به ایران بدین سان به کردار آب
گریزانم از بیم افراسیاب
همه شادی او به من بود بیش
مرا داشت پیوسته چو جان خویش
به من بر به زشتی گمان آمدش
ز گفتار بدگو نشان آمدش
مرا خواست کشتن گریزان شدم
ز توران بدین ره به ایران شدم
من از بهر کیخسرو کینه جوی
ز توران به ایران نهادیم روی
کنون چون بدین جایگاه آمدم
زمانی بدین چشمه بر دم زدم
کنون گر جهان پهلوان نام خویش
بگوید بیابد همی کام خویش
مرا رهنمونی کند سوی شاه
بدان نامور گاه شاه و سپاه
چو بشنید طوس این سخن شاد گشت
ز اندیشه گفتی دل آزاد گشت
به دل گفت کاین را برم نزد شاه
فزاید مرا زین هم پایگاه
ز زابلستان هدیه نو برم
بدان گه که چون نزد خسرو برم
بدو گفت کز خوردنی هیچ هست
بیاورد به نزد من ای چرب دست
سبک سوسن از خوردنی هر چه بود
بیاور نزد سپهدار زود
سپهدار از آن خوردنی گشت شاد
چنین گفت کای گرد فرخ نژاد
که گر هست جامی ز باده بیار
بدان تا نگردم ز غم سوگوار
چو بشنید سوسن از آن جای خویش
بجست و بیاورد جامی به پیش
سر خیک بگشاد و لختی بخورد
به طوس دلیر آن گه آواز کرد
که بادی همه ساله پیروز و شاد
دل دشمنانت پر از درد باد
بدو گفت طوس دلاور منم
ز پشت جهاندار نوذر منم
بیاور به نزدیک من جام می
که نوشم به یاد جهاندار کی
سبک سوسن آن داروی هوش بر
در انداخت در جام می چاره گر
سپهدار از آن جام می گشت مست
سر نامور مرد بنهاد پست
هم اندر زمان سوسن آواز داد
بدان نامور ترک پهلو نژاد
که این نامور پهلوان جهان
ندارد به تن در تو گویی روان
ببندش به خم کمند اندرون
همی بر، به ره بر کشانش نگون
به در بند دز اندرون برش خوار
بیفکن در آن خانه اش سوکوار
به خم کمندش دو بازو ببست
سپهبد بیفکند بر خاک پست
وز آن روی گودرز کشوادگان
بیامد به کردار شیر ژیان
پس طوس نوذر همی راند اسب
به راه اندرون همچو آذر گشسب
دلی پر زکینه، سری پر ز باد
همی تاخت باره به کردار باد
سپهبد ز هر سو همی بنگرید
ز طوس دلاور نشانی ندید
به راه و به بی راه باره براند
ز کردار او در شگفتی بماند
چو خورشید از چرخ شد نا پدید
شب تیره بر روز دامن کشید
سراسیمه شد پور کشوادگان
ز مستی همی سر به کوهه زنان
پی طوس گم کرده مرد دلیر
همی تاخت هر سوی بر سان شیر
یکی خامه ریگ آمد پدید
سپهبد بر آنجای باره کشید
چنین گفت با دل که این دیو زاد
بپرید ازین دشت بر سان باد
ز هامون بر آن خامه ریگ رفت
دل مرد از اندیشه در تن بتفت
چو پاسی از آن تیره شب در گذشت
جهاندار گودرز بر روی دشت
یکی روشنایی ز دور او بدید
ز اندیشه زآن پس بدان جا کشید
همی رفت بر سان باد دمان
از آن خامه ریگ زان سو دوان
چنین گفت با خود که طوس دلیر
شکاری گرفته ست بر سان شیر
ز پیکان تیر آتشی بر فروخت
برو خار و خاشاک صحرا بسوخت
بر انگیخت باره به کردار باد
سپهدار از آن روشنی گشت شاد
چو آمد به نزدیک خیمه فراز
بدو در همه رسم و آیین و ساز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو طوس آمد از نزد گردان به در
دل از درد پر کین و پر غم جگر
هوش مصنوعی: وقتی طوس از نزد دشمنان برگشت، دلش از درد و کینه پر بود و افسرده بود.
همی رفت بر راه ایران زمین
سری پر ز باد و دلی پر زکین
هوش مصنوعی: شخصی در حال سفر به سوی سرزمین ایران است، در حالی که سرش پر از افکار و تصورات و دلش پر از اندوه و غم است.
ز مستی نبودش خبر از جهان
همی راند بر راه و رسم مهان
هوش مصنوعی: او به قدری مست بود که از دنیای اطرافش بی‌خبر بود و تنها به راه و روش بزرگانی که در اطرافش بودند، ادامه می‌داد.
سپهبد همی راند تا نیمروز
ز بزم سر افراز گیتی فروز
هوش مصنوعی: سردار بزرگ تا نیمروز می‌تازد و از جشن رخصت می‌گیرد، همچنان که دنیا را روشن می‌سازد.
چو آمد مر او را به خوردن نیاز
نگه کرد هر سو گو سرفراز
هوش مصنوعی: زمانی که او با گرسنگی مواجه شد، با دقت به اطراف نگاه کرد و به جستجوی غذا رفت.
یکی گورخر پیش او بر گذشت
بر آن دامن رود بر پهن دشت
هوش مصنوعی: یک گورخر از مقابل او گذشت و بر روی دامن رود، در میان دشت وسیع ظاهر شد.
بر انگیخت طوس دلاور سمند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
هوش مصنوعی: طوس، دلیر و شجاع، اسبش را به حرکت درآورد و زینش را به راحتی باز کرد و کمندش را به نرمی در دست گرفت.
همی راند باره بر آن خاک گرم
برون رفت گور از نهیبش ز چرم
هوش مصنوعی: او با شتاب و قدرت بر زمین داغ می‌تازد، به طوری که صدای زورمندی از خود به جا می‌گذارد و گور از شدت این صدا بیرون می‌آید.
ز سختی که می‌راند پرخاشجوی
در آمد ستور سپهبد به روی
هوش مصنوعی: به خاطر دشواری‌هایی که یک جنگجوی پرخاشگر را می‌راند، سردار با شجاعت و قدرت به میدان می‌آید.
بیفتاد طوس دلیر از برش
به خاک سیاه اندر آمد سرش
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، دلیر طوس به زمین افتاد و سرش به خاک سیاه رسید.
هم آنجا که افتاد بر جا بخفت
عنانش در افتاد در یال و سفت
هوش مصنوعی: در آن مکان، وقتی که از اسبش بر زمین افتاد، مهار اسبش رها شد و او در یال اسب گرفتار شد.
به بالای او بر ستاده ستور
بر آشفته با طوس بر بخت شور
هوش مصنوعی: در بالای او، سوارانی نیرومند با نام طوس، به شدت و اشتیاق در حرکتند و به سرنوشت ناخوشایندی دچار شده‌اند.
که را روز برگشت مردی چه سود
نبشته چنان بود و بود آنچه بود
هوش مصنوعی: هرگونه که روزی به پایان برسد و انسانی به حقیقت وجود خود بازگردد، در نهایت تفاوتی ندارد که چه اتفاقاتی افتاده، زیرا همه چیز به همان گونه که بوده، باقی می‌ماند.
همی خفت تا روز تاریک شد
برو بخت وارونه نزدیک شد
هوش مصنوعی: او تا زمانی خوابیده است که شب تاریک شده و در این مواقع، شانس و بخت او به سمت بدی متمایل شده است.
چو یک بهره از تیره شب در گذشت
بیفسرد جوشنش بر پهن دشت
هوش مصنوعی: زمانی که بخش کوچکی از تاریکی شب سپری شد، زره‌اش در دشت وسیع به باد رفت و از بین رفت.
بر آورد چشم و همی بنگرید
بر آن دشت جز خار چیزی ندید
هوش مصنوعی: چشمش را بالا آورد و به دشت نگاه کرد، اما جز خاری چیزی در آنجا ندید.
زمانی ز هر گونه اندیشه کرد
ز خواب اندر آمد سر خفته مرد
هوش مصنوعی: روزی مردی از خواب بیدار شد و به تفکر درباره‌ی مسائل مختلف پرداخت.
چنین گفت آیا چه شاید بدن
نباید بدین کار بر دم زدن
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که آیا ممکن است بدن در این کار، یعنی نفس زدن، نیازی به انجام دادن نداشته باشد؟ به نوعی در مورد اهمیت نفس کشیدن و ارتباط آن با وجود جسم صحبت می‌کند.
چو بی دانشی زیر پای آوری
نباشد تو را با کسی داوری
هوش مصنوعی: اگر بی‌دانش باشی و به زیر پای کسی بیفتی، دیگر نمی‌توانی با هیچ‌کس قضاوت کنی.
ز هامون بر آمد به بالای زین
همی رفت بر راه ایران زمین
هوش مصنوعی: از جلگه هامون برآمد و بر فراز زین به سوی سرزمین ایران در حال حرکت بود.
یکی خامه ریگ آمد پدید
سپهبد بر آمد همی بنگرید
هوش مصنوعی: یک دوات (خامه) مانند ریگ به وجود آمد و فرمانده (سپهبد) به تماشا پرداخت.
یکی آتشی دید کرده ز دور
چه از بهر ماتم نه از بهر سور
هوش مصنوعی: شخصی از دور آتش را دید و متوجه شد که این آتش به خاطر غم و اندوه کسی افروخته شده است و نه به دلیل شادی و جشن.
به دل گفت گویی از ایرانیان
پی من یکی آمد آن جا دوان
هوش مصنوعی: دل به من گفت که یکی از ایرانیان به طرف من آمده و با سرعت می‌آید.
بر افروخت آتش بدان جا کنون
بدان تا بود مر مرا رهنمون
هوش مصنوعی: آتش را در آن جا روشن کن، تا زمانی که راهنمای من باشد.
همی راند باره چو آن جا رسید
یکی خیمه دیبای پیروزه دید
هوش مصنوعی: او به راه خود ادامه داد و وقتی به آنجا رسید، یک چادر با پارچه‌ای رنگی و زیبا دید.
همه میخ و استون او سیم ناب
ز ابریشم خام آن را طناب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و ظرافت یک شیء می‌پردازد. در آن، اشاره به این است که همه چیز به نوعی به هم متصل شده و با استفاده از چیزهای با کیفیت بالا و ظریفی مثل ابریشم، به نوعی پیوند خورده‌اند. به طور کلی، این ابیات به تأکید بر زیبایی و ارزش چیزهایی که از مواد با کیفیت ساخته شده‌اند، اشاره دارد.
یکی طشت زرین مرصع به در
همه خیمه گشته از آن طشت پر
هوش مصنوعی: یک ظرف زریں زینتی در ورودی تمام خیمه‌ها قرار گرفته و همه به خاطر آن ظرف پر از چیزهای طلا و زینت‌هایی که دارد، شگفت‌زده شده‌اند.
یکی چنگ و بربط نهاده در وی
در و ماهرویی پر از رنگ و بوی
هوش مصنوعی: یک نفر ساز چنگ و بربط را در دست دارد و در کنار او دختری زیبا با چهره‌ای پر از رنگ و عطر وجود دارد.
چو سروی به بالا و دیدار ماه
نکردی زخوبی بگردون نگاه
هوش مصنوعی: مانند سروی که سر به آسمان دارد، تو نیز به زیبایی و جذبه‌ات نگاهی به بالا نکردی.
چو طاوس پر رنگ و زیب و نگار
به رخسار همچون گل اندر بهار
هوش مصنوعی: مانند طاووس با پرهای رنگارنگ و زیبا که در چهره‌اش مانند گلی در بهار جلوه می‌کند.
چنین گفت با دل که این زان کیست
برین جای این خیمه از بهر چیست
هوش مصنوعی: دلم به من گفت که اینجا چه کسی است و این خیمه به چه دلیلی برپا شده است؟
باستاد و از دور آواز کرد
چنان چون بود راه مردان مرد
هوش مصنوعی: او به استاد خود از دور قهری و فریاد زد به طوری که شبیه صدای مردان بزرگ بود.
خداوند این خیمه بنمای روی
که را باشد این خیمه با من بگوی
هوش مصنوعی: خداوند، این خیمه را به من نشان بده که متعلق به چه کسی است. بیا با من صحبت کن.
چوبشنید سوسن بیامد به در
بدو گفت کای مهتر پر هنر
هوش مصنوعی: سوسن که در دل جنگل زندگی می‌کند، صدای چوب را شنید و به در آمد. او با احترام به شخصی با استعداد و برجسته گفت: "ای بزرگ‌تر، تو فردی هنرمند و باارزش هستی."
فرود آی ازین اسب و بنشین یکی
بر آسای و دم زن یکی اندکی
هوش مصنوعی: از سوار شدن بر این اسب پایین بیا و بنشین. کمی استراحت کن و دم بزن. کمی آرام بگیر.
چو بنشینی ایدر بگویم تو را
مراد دل اکنون بجویم تو را
هوش مصنوعی: وقتی که بنشینی، می‌خواهم به تو بگویم که اکنون در جستجوی آرزوی دل خود هستم.
که من ایدراکنون رسیدم همی
به جز تو کسی را ندیدم همی
هوش مصنوعی: من اکنون به اینجا رسیدم و جز تو هیچ‌کس دیگری را ندیدم.
چو بشنید ازو طوس آمد به زیر
به خیمه درون رفت مانند شیر
هوش مصنوعی: وقتی طوس صدای او را شنید، به سمت خیمه رفت و به درون آن رفت، مانند شیر قدرت و شجاعت داشت.
عنان تکاور گرفته به دست
بر افراز کرسی زرین نشست
هوش مصنوعی: شخصی که به مهارت و قدرت دست یافته، با اقتدار بر روی یک جایگاه باارزش نشسته است.
به سوسن چنین گفت کای خوبروی
کجا رفت خواهی از ایدر بگوی
هوش مصنوعی: به سوسن گفت: ای زیبای خوش‌چهره، کجا رفتی؟ آیا نمی‌خواهی چیزی از آنجا بگویی؟
چو بشنید سوسن بر آورد سر
بدو گفت کای گرد پرخاشخر
هوش مصنوعی: سوسن وقتی صدای صحبت را شنید، سرش را بالا کرد و به او گفت: ای نفرین‌کننده‌ی پرخاشجو!
به رامشگری چون من اندر جهان
نباشد میان کهان و مهان
هوش مصنوعی: در دنیا کسی مانند من که هنر نوازندگی داشته باشد و شادی را به ارمغان بیاورد وجود ندارد، چه در میان قدیم‌ها و چه در میان بزرگ‌ترها.
به ایران بدین سان به کردار آب
گریزانم از بیم افراسیاب
هوش مصنوعی: من به ایران به این صورت فرار می‌کنم مثل آب که از ترس افراسیاب سرازیر می‌شود.
همه شادی او به من بود بیش
مرا داشت پیوسته چو جان خویش
هوش مصنوعی: تمام شادی او به من وابسته بود و او همیشه مرا مانند جان خود نگه می‌داشت.
به من بر به زشتی گمان آمدش
ز گفتار بدگو نشان آمدش
هوش مصنوعی: او به من بدگمان شد و فکر کرد که سخنانی که درباره‌اش گفته‌ام، نشانه‌ی زشتی اوست.
مرا خواست کشتن گریزان شدم
ز توران بدین ره به ایران شدم
هوش مصنوعی: بعد از این که کسی خواست مرا بکشد، به خاطر این خطر از توران فرار کرده و به سوی ایران آمدم.
من از بهر کیخسرو کینه جوی
ز توران به ایران نهادیم روی
هوش مصنوعی: من به خاطر کیخسرو، برای انتقام از توران، به ایران روی آوردم.
کنون چون بدین جایگاه آمدم
زمانی بدین چشمه بر دم زدم
هوش مصنوعی: حال که به این مکان رسیدم، مدتی در کنار این چشمه استراحت کردم.
کنون گر جهان پهلوان نام خویش
بگوید بیابد همی کام خویش
هوش مصنوعی: حالا اگر جهان‌پهلوان نام خود را بگوید، می‌تواند به آرزویش دست یابد.
مرا رهنمونی کند سوی شاه
بدان نامور گاه شاه و سپاه
هوش مصنوعی: مرا به سوی پادشاه معروف راهنمایی می‌کند، در جایی که هم شاه و هم سپاهیان حضور دارند.
چو بشنید طوس این سخن شاد گشت
ز اندیشه گفتی دل آزاد گشت
هوش مصنوعی: وقتی طوس این سخن را شنید، خوشحال شد و از فکر آن به این نتیجه رسید که دلش آزاد شده است.
به دل گفت کاین را برم نزد شاه
فزاید مرا زین هم پایگاه
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که این موضوع را نزد پادشاه ببرم تا از این هم جایگاه بالاتری برایم به وجود آید.
ز زابلستان هدیه نو برم
بدان گه که چون نزد خسرو برم
هوش مصنوعی: از زابلستان هدیه‌ی تازه‌ای می‌آورم برای زمانی که به پیش خسرو بروم.
بدو گفت کز خوردنی هیچ هست
بیاورد به نزد من ای چرب دست
هوش مصنوعی: او به او گفت که از هیچ خوراکی نمی‌تواند چیزی به من بیاورد، ای کسی که دستت پر برکت است.
سبک سوسن از خوردنی هر چه بود
بیاور نزد سپهدار زود
هوش مصنوعی: هر چه خوراکی لطیف و خوشمزه هست، زود نزد فرمانده بیاور.
سپهدار از آن خوردنی گشت شاد
چنین گفت کای گرد فرخ نژاد
هوش مصنوعی: سرباز از آن خوراک خوشحال شد و چنین گفت: ای گرد فرخ نژاد!
که گر هست جامی ز باده بیار
بدان تا نگردم ز غم سوگوار
هوش مصنوعی: اگر جامی از می وجود دارد، آن را بیاورید تا به خاطر اندوه و غم دچار سوگ نشوم.
چو بشنید سوسن از آن جای خویش
بجست و بیاورد جامی به پیش
هوش مصنوعی: سوسن وقتی آن صحبت را شنید، از مکان خود پرید و جامی برای پیش آورد.
سر خیک بگشاد و لختی بخورد
به طوس دلیر آن گه آواز کرد
هوش مصنوعی: کاسه را باز کرد و کمی نوشید، سپس در شهر طوس صدای بلندی را برآورد.
که بادی همه ساله پیروز و شاد
دل دشمنانت پر از درد باد
هوش مصنوعی: بادهای پیروزمندانه هر ساله، دل دشمنانت را پر از غم و اندوه می‌کنند.
بدو گفت طوس دلاور منم
ز پشت جهاندار نوذر منم
هوش مصنوعی: طوس به آن فرد می‌گوید: من دلاور و شجاع هستم و به عنوان پشتیبان نوذر، شاه جهان شناخته می‌شوم.
بیاور به نزدیک من جام می
که نوشم به یاد جهاندار کی
هوش مصنوعی: به نزد من بیا و جام شراب را بیاور تا به یاد پادشاه دنیا بنوشم.
سبک سوسن آن داروی هوش بر
در انداخت در جام می چاره گر
هوش مصنوعی: سوسن، با لطافتی که دارد، در جام شراب می‌چسبد و درمانی برای نبوغ و هوش به شمار می‌رود.
سپهدار از آن جام می گشت مست
سر نامور مرد بنهاد پست
هوش مصنوعی: سردار از شراب آن جام مست شده و نام بزرگ مردی را پایین آورد.
هم اندر زمان سوسن آواز داد
بدان نامور ترک پهلو نژاد
هوش مصنوعی: در زمان خوشبختی، سوسن به آواز درآمد و از زیبایی و محبوبیت آن ترک نازک‌نژاد سخن گفت.
که این نامور پهلوان جهان
ندارد به تن در تو گویی روان
هوش مصنوعی: این پهلوان نامی در دنیا، هیچ کس را به اندازه تو ندارد و گویی جان او در وجود تو جاری است.
ببندش به خم کمند اندرون
همی بر، به ره بر کشانش نگون
هوش مصنوعی: او را با کمند به سمت خود بکش و به راهی که در پیش داری هدایت کن، هرچند ممکن است ناپدید شود.
به در بند دز اندرون برش خوار
بیفکن در آن خانه اش سوکوار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی را که در سختی و مشکلات گرفتار است، باید به جایی دور و بی‌احترامی برد. در اینجا به نوعی از بی‌توجهی و بی‌احترامی به آن شخص اشاره شده است و مفهوم کلی آن نشان دهنده‌ی نادیده گرفتن و راندن کسی به دور از جامعه یا افراد دیگر است.
به خم کمندش دو بازو ببست
سپهبد بیفکند بر خاک پست
هوش مصنوعی: او دو بازویش را به کمند او پیچید و فرمانده را به خاک ذلت انداخت.
وز آن روی گودرز کشوادگان
بیامد به کردار شیر ژیان
هوش مصنوعی: گودرز به مظهر قدرت و شجاعت نزدیکی دارد و به مانند شیر، با جرأت و نیرو به میدان آمده است.
پس طوس نوذر همی راند اسب
به راه اندرون همچو آذر گشسب
هوش مصنوعی: پس طوس نوذر در حال راندن اسب است و به درون راه می‌افتد، مانند آذرگشسب که یک شخصیت پهلوانی است و در میدان نبرد حضور دارد.
دلی پر زکینه، سری پر ز باد
همی تاخت باره به کردار باد
هوش مصنوعی: دل پر از کینه و سر پر از هوس به سرعت در حرکت است، انگار که به صورت طوفان می‌تازد.
سپهبد ز هر سو همی بنگرید
ز طوس دلاور نشانی ندید
هوش مصنوعی: سپهبد از همه سمت‌ها نگاه کرد، اما در شهر طوس از دلاوری خبری ندید.
به راه و به بی راه باره براند
ز کردار او در شگفتی بماند
هوش مصنوعی: عملکرد او به قدری شگفت‌انگیز است که هم در مسیر درست و هم در مسیر نادرست، همگان را به تعجب واداشته است.
چو خورشید از چرخ شد نا پدید
شب تیره بر روز دامن کشید
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید از آسمان غایب می‌شود، شب تاریک بر روز سایه می‌اندازد.
سراسیمه شد پور کشوادگان
ز مستی همی سر به کوهه زنان
هوش مصنوعی: پسران کشوادگان از شدت شوق و مستی به سرعت و بی‌تابی به سوی کوه‌ها می‌روند و سرهایشان را به آنها می‌سایند.
پی طوس گم کرده مرد دلیر
همی تاخت هر سوی بر سان شیر
هوش مصنوعی: مرد شجاع به دنبال طوس در هر سمت مانند شیر، با تمام توانش می‌تازد.
یکی خامه ریگ آمد پدید
سپهبد بر آنجای باره کشید
هوش مصنوعی: یک قلم از ریگ به وجود آمد و فرمانده بر روی آن کاغذ نقش کشید.
چنین گفت با دل که این دیو زاد
بپرید ازین دشت بر سان باد
هوش مصنوعی: دل به من گفت که این موجود شیطانی مانند باد از این دشت فرار کرد.
ز هامون بر آن خامه ریگ رفت
دل مرد از اندیشه در تن بتفت
هوش مصنوعی: از دشت هامون، آن قلم همچون ریگ روان شد و دل مرد از تفکر در تنش پریشان گشت.
چو پاسی از آن تیره شب در گذشت
جهاندار گودرز بر روی دشت
هوش مصنوعی: هنگامی که قسمتی از شب تاریک سپری شد، گودرز، فرمانروای جهان، بر روی دشت ظاهر شد.
یکی روشنایی ز دور او بدید
ز اندیشه زآن پس بدان جا کشید
هوش مصنوعی: کسی از دور روشنایی او را دید و به خاطر فکر و تأملی که کرد، بعد از آن به سمت آن مکان رفت.
همی رفت بر سان باد دمان
از آن خامه ریگ زان سو دوان
هوش مصنوعی: آن شخص مانند باد در حال حرکت بود و دمی آرام می‌ایستاد، در حالی که بر روی ریگ‌ها حرکت می‌کرد و از آن سو با سرعت می‌رفت.
چنین گفت با خود که طوس دلیر
شکاری گرفته ست بر سان شیر
هوش مصنوعی: طوس دلیر مانند یک شکارچی است که در کمین نشسته و با قدرت و شجاعت خود، موقعیت را تحت کنترل دارد.
ز پیکان تیر آتشی بر فروخت
برو خار و خاشاک صحرا بسوخت
هوش مصنوعی: از تیر آتشینی که با شدت پرتاب شد، برو خاشاک و علف‌های خشک بیابان به آتش درآمد.
بر انگیخت باره به کردار باد
سپهدار از آن روشنی گشت شاد
هوش مصنوعی: سپهدار با حرکتی چون باد، بار را به سرانگشت آورد و به سبب آن روشنی، شاد و خوشحال شد.
چو آمد به نزدیک خیمه فراز
بدو در همه رسم و آیین و ساز
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی خیمه رسید، به او در تمامی آداب و رسوم و ترتیب‌ها احترام گذاشت.