گنجور

بخش ۱۸ - گرفتار شدن پهلوانان ایران به مکر سوسن مطرب

وزین روی گردان ایران تمام
رسیدند نزدیک ایوان سام
به خوردن نهادند سر روز و شب
نیاسود از خنده شان هیچ لب
نبد کارشان جز می و خفت و خورد
کس اندیشه مکر سوسن نکرد
سر پهلوانان ز می گشت شاد
به شادی جهاندار کردند یاد
همی کس ندانست شب را ز روز
همه نامداران گیتی فروز
همی گفت هر کس که چون من دگر
به میدان کینه نبندد کمر
یکی گفت من شیر گیرم به دست
شود پست از گرز من پیل مست
همی گفت هر کس ز مردی خویش
به بیگانه مردم چه با مرد خویش
درین داوری طوس بر پای خاست
چنین گفت چون من به ایران نخاست
ز تخم فریدون و نوذر نژاد
ندارد چو من دیگری چرخ یاد
نباشد چو من گرد با فر و یال
نه گودرز کشواد و نه پور زال
چو بشنید گودرز گفتا خموش
نگویند چنین مردم تیز هوش
چه بیشی کنی پیش آزادگان
به ویژه بزرگان کشوادگان
اگر چند از من تو را شرم نیست
کسی را به نزد تو آزرم نیست
ز برزوت هم شرم ناید کنون
که در خاکت آورد از زین نگون
کنون می فزونی کنی پیش اوی
بدیده به میدان کمابیش اوی
ز گودرز چون طوس بشنید این
چو شیر درنده درامد ز کین
بزد دست و خنجر کشید از نیام
بزد دست رهام فرخنده نام
به نیرو جدا کرد خنجر ازوی
بدو گفت کای مرد پرخاشجوی
اگر نیستی شرم رستم ز پیش
بدیدی همه مردی ورای خویش
ز گردان تو را پیشه جز جنگ نیست
چو شیرانت خود پنجه جنگ نیست
چو بشنید طوس این برآورد خشم
ز کینه پر از آب کرده دو چشم
به اسب اندر آمد سرافراز مرد
ز گردنده گردون برآورد گرد
چو او سوی ایران سر اندر کشید
چو رستم بیامد مر او را ندید
نگه کرد از هر سوی چپ و راست
چنین گفت طوس سپهبد کجاست
چه افتاد کآشفته اند این همه
چه گرگ اندر آمد میان رمه
به بیهوده این داوری از چه خاست
دل نامداران پر انده چراست
بدو گفت برزوی کای پهلوان
به کام تو بادا سپهر روان
به بی دانشی طوس را یار نیست
به جز جنگ جستن ورا کار نیست
ندارد به گیتی کسی را به مرد
ز گودرز و رهام جوید نبرد
همه از فریدون سخن گفت و بس
جز از خود نداند دگر هیچ کس
برآورد بازو و خنجر کشید
همی خواست از تن سرش را برید
ز دستش برون کرد رهام گرد
همه پنجه و دست او کرد خرد
برون شد ز گودرزیان پر ز خشم
ز کینه چو دو طاس خون کرده چشم
زکان و دنان شد ز خانه برون
همانا که شد پیش خسرو کنون
فرامرز را گفت کای بی خرد
از آزادگان این کی اندر خورد
همان است طوس سپهبد که گفت
نماند نژاد و هنر در نهفت
جهاندار گودرز کشوادگان
چو داند همی خوی آزادگان
همان تیزی و تند خویی طوس
نبایست بستن برین گونه کوس
چنین گفت با برزوی نامور
ندانی تو آیین گیتی مگر
که بد نامی آید به فرجام ازین
چنین گفت دانای ایران زمین
که بر میزبان میهمان پادشاست
تو آن کن که از نامداران سزاست
چنین گفت رستم به گودرز پس
که چون تو به دانش ندانیم کس
جهان پهلوان طوس بی دانش است
نه همچون تو از رای با رامش است
ولیکن ز تخم کیان است طوس
نبایست کردن مر او را فسوس
ز بهر من اکنون و دستان سام
به جان و سر شاه فرخنده نام
نتابی ز فرمان من هیچ سر
بر آن سان که داری نژاد و گهر
شوی از پی طوس نوذر دوان
به دست آری او را به ره بر روان
که هر کس کز ایدر شود پیش اوی
نیاید به گفتار او کینه جوی
نباشدت ننگی که شه زاده است
ز تخم بزرگان آزاده است
چو بشنید گودرز آمد دوان
بر ان سان که فرموده بد پهلوان
زمانی بر آمد جهان جوی گیو
چنین گفت کای نامبردار نیو
تو دانی سپهدار گودرز را
همان نامور طوس با ارز را
اگر چند گودرز فرزانه است
ازو طوس پر کین و دیوانه است
شوم از پی نامداران دوان
به چربی بجویم دل هر دوان
بدو گفت رستم که فرمان تو راست
بر آن رای رو کت همی رای خواست
چو خورشید گشت از بر چرخ راست
جهان جوی گستهم بر پای خاست
به رستم چنین گفت کای پهلوان
دل کارزار و خرد را روان
تو دانی که از نوذر شهریار
ندارم به جز طوس را یادگار
چو گودرز و چون گیو دو جنگ جوی
ندانم چه آید مر او را به روی
مرا دل ازین هر دو بر بیم گشت
ز درد برادر به دو نیم گشت
بدو گفت رستم برو شادمان
میانجی همی باش بر هر دوان
چو بیرون شد از کاخ رستم به کین
به اسب اندر آمد ز روی زمین
همی راند باره به کردار باد
مگر بنگرد طوس و گودرز شاد
چو گستهم از پیش رستم برفت
دل بیژن از درد ایشان بتفت
همی گفت آیا چه شاید بدن
نشاید برین کار دم بر زدن
چو گل هر زمانی همی بشکفید
سرشکش ز دیده به رخ برچکید
نگه کرد رستم بدو ناگهان
بدو گفت کای پهلوان جهان
چرا نا شکیبی تو بر جای خویش
چه اندیشه آمدت اکنون به پیش
بدو گفت بیژن که ای پهلوان
ز اندیشه گشتم شکسته روان
ندانم که از طوس و گودرز و گیو
چه آید برین دشت و گستهم نیو
اگر پهلوان رای بیند که من
شوم از پی نامدار انجمن
به بیژن چنین گفت رستم که خیز
برانگیز از جای شبرنگ تیز
نباید که پرخاش جویی و جنگ
همه نام نیک تو گردد به ننگ
چو بشنید بیژن ز رستم چنین
ز هامون بر آمد به بالای زین
پی اسب گردان ایران گرفت
به دل مانده از کار ایشان شگفت
بر آمد برین بر زمانی دراز
نیامد همی طوس و گودرز باز
دل رستم اندیشه ای کرد بد
چنان کز ره نامداران سزد
چنین گفت ز اندوه بگذشت کار
همانا سر آمد ورا روزگار
زمانی ز هر گونه اندیشه کرد
دل خویش از اندیشه چون بیشه کرد
بپیچید بر خویشتن پهلوان
شد از کار ایشان خلیده روان
چنین گفت از آن پس فرامرز را
سرافراز نامی با ارز را
که از کار گردان شدم دل غمی
ز اندیشه در جانم آمد کمی
هر آن گه که باشد مرا روز جنگ
همی جستن آرد مرا پای و چنگ
ندانم چه آید ازین کین به من
چه خیزد از آشوب این انجمن
ببند از پی راه رفتن میان
مگر باز بینم ایرانیان
به جوشن بپوشان نخستین برت
یکی ترگ رومی بنه بر سرت
برافراز بازو به گرز گران
چو آشفته شیران مازندران
برانگیز باره به کردار باد
نباید به ره بر همی لب گشاد
بگو با سرافراز گودرز و گیو
که ای نامداران وگردان نیو
همی چشم دارم که گردند باز
همه نامدارن گردن فراز
فرامرز بشنید این از پدر
به گردنده گردون برآورد سر
نشست از بر باره راهور
خروشان به کردار شیر شکار
چو آمد فرامرز از در برون
به برزو چنین گفت رستم کنون
بسازیم بر بزم چون کنیم
برین خستگی بر چه افسون کنیم
بدو گفت برزوی کای نامور
نباید به غم خود دل تاجور
نباید چنین دل درین کار بست
به اندیشه از مرگ هرگز که رست
چنین بود تا بود گردان سپهر
گهی زهر و کین و گهی نوش و مهر
درین داوری بود برزوی شیر
که زال سرافراز گرد دلیر
ز خواب اندر آمد همی بنگرید
در ایوان رستم یلان را ندید
به جز پهلوان رستم نامدار
ابا برزوی گرد شیر شکار
(به رستم چنین گفت زال سوار
کجا رفت گودرز و طوس آن دو یار)
به مستی به نخجیر گوران شدند
وگر پیش شاه دلیران شدند
بدو گفت رستم که ای پهلوان
سر نامداران و پشت گوان
چه گویم ز کردار ایرانیان
به پرخاش بسته همیشه میان
که طوس سپهبد بدین انجمن
سخن گفت از مردی خویشتن
بر آشفت و گودرز را سرد گفت
سر انجمن ناجوان مرد گفت
ز کینه به شمشیر یازید دست
در آمد از آن پس ز جای نشست
همه داستان پیش دستان بگفت
همی آب دیده به مژگان برفت
بپرسید زال از فرامرز شیر
بر آشفت با پهلوان دلیر
به رستم چنین گفت کای بی خرد
ز تو این چنین رای کی در خورد
فرامرز را گر بد آید به روی
چه گویی به گردان پرخاشجوی
ندانی مگر طوس و گودرز و گیو
همان بیژن گیو و گستهم نیو
ز درد تو دلشان نباشد تهی
وگر تاج زرشان به سر بر نهی
به کینه همی تیز و دیوانه اند
نژاد تو را نیز بیگانه اند
برو بر یکی پیش دستی کند
بهانه پس آن گاه مستی کند
بگفت این و از جایگه بردمید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
بیارید گفتا کنون جوشنم
که بیم است تا دل ز تن بر کنم
بپوشید جوشن چو شیر ژیان
ببست از پی راه رفتن میان
نشست از بر باره تیز گام
تو گفتی مگر زنده شد باز سام
بپوشید اسبش به برگستوان
چنان چون بود ساز و رزم کیان
به دست اندرون گرز سام سوار
به آهن درون غرقه شیر شکار
کمان کیانی به بازو درون
بر آن باره بر چون که بیستون
به برزو چنین گفت زال دلیر
که ای نامور ببر و درنده شیر
بدان گه که من چون تو بودم، به جنگ
چه روباه پیشم چه شرزه پلنگ
چنین چنبری گشت یال یلی
نتابم همی خنجر کابلی
اگر نام دستان نوشتی بر آب
نماندی به آب اندرون هیچ تاب
یکی ترگ چینی به سر بر نهاد
همی رفت تازان به کردار باد
چو بر باره پیل پیکر نشست
کمندی به فتراک باره ببست
خروشی بر آورد چون نره شیر
به کینه همی رفت گرد دلیر
تو گفتی ندارد به تن در روان
ز اندیشه نامور پهلوان
همی گفت آیا برین دشت کین
چه اید ز گردان ایران زمین
جهان پهلوان زال سام سوار
همی رفت بر سان شیر شکار
ز هفت صد همانا فزون بود سال
ز نیرو به گردون برآورده یال
نه بود و نه هست و نه باشد دگر
چو زال و چو رستم دگر نامور
به ره بر نبودش ز تیزی زمان
همی رفت بر سان باد دمان
اگر چند بد پیر و برگشته روز
همی تافت چون مهر گیتی فروز
چو برزو نگه کرد در روی اوی
ندانست کس را به گیتی چنوی
به رستم چنین گفت کای پهلوان
سر نامداران و پشت گوان
به دیان که توران همه دیده ام
همه کشور ترک گردیده ام
ندیدم سواری بدین فر ویال
که سام نریمانش خوانده ست زال
تو گفتی که شیری ست بر پشت پیل
و یا کوه البرز در آب نیل
به روز جوانی همانا که ابر
به خاک سیه در فکندی هژبر
زمانه نیارد همانا چنین
دگر نامداری به ایران و چین
چو بودم بر آورد پیکار جوی
مرا آرزو بود دیدار اوی
چو دیدم جهان پهلوان را چنین
بیفزود مهرم ز پیکار و کین
بگرید بر آن کس همی روزگار
که جوید ز دستان همی کارزار
چو زال سپهبد برانگیخت اسب
همی رفت بر سان آذر گشسب
چو برزوی (و) رستم به خوردن نشست
پرستار شد کودک می پرست
نوای مغانی و آوای رود
به پروین رسانیده بانگ سرود
کنون بازگردم به آغاز کار
بگویم که چون بود طوس سوار
نگه کن چه اورد او را به پیش
همی گشت گردون و کردار خویش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزین روی گردان ایران تمام
رسیدند نزدیک ایوان سام
هوش مصنوعی: از سوی دیگر همگی ایرانیان به سمت ایوان سام نزدیک شدند.
به خوردن نهادند سر روز و شب
نیاسود از خنده شان هیچ لب
هوش مصنوعی: آن‌ها به خوردن مشغول شدند و روز و شب را سپری کردند، اما هیچ‌کدام لبخندشان را ترک نکردند.
نبد کارشان جز می و خفت و خورد
کس اندیشه مکر سوسن نکرد
هوش مصنوعی: آنها جز نوشیدن، خوابیدن و خوردن کار دیگری ندارند و هیچ‌کس فکر نیرنگ گل را نمی‌کند.
سر پهلوانان ز می گشت شاد
به شادی جهاندار کردند یاد
هوش مصنوعی: پهلوانان با نوشیدن شراب، شادابی و سرخوشی را تجربه می‌کردند و به یاد شخصیت بزرگ جهان می‌افتادند.
همی کس ندانست شب را ز روز
همه نامداران گیتی فروز
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانست شب را از روز تشخیص دهد، حتی نام‌آورترین و برجسته‌ترین شخصیت‌های جهان.
همی گفت هر کس که چون من دگر
به میدان کینه نبندد کمر
هوش مصنوعی: هر کس مثل من به میدان جنگ و کینه نمی‌آید و دل و جرأت ندارد که وارد شود، باید بداند که اوضاع برایش دشوار خواهد بود.
یکی گفت من شیر گیرم به دست
شود پست از گرز من پیل مست
هوش مصنوعی: یک نفر گفت من مانند شیر قوی هستم و می‌توانم با قدرت و شدت خود، حتی فیل مست را به زمین بیندازم.
همی گفت هر کس ز مردی خویش
به بیگانه مردم چه با مرد خویش
هوش مصنوعی: هر کس که به دلائل مردانگی و شجاعت به بیگانگان روی آورد، در واقع با مردانگی و هویت خود خائن است.
درین داوری طوس بر پای خاست
چنین گفت چون من به ایران نخاست
هوش مصنوعی: در این قضاوت، طوس به پا خاست و چنین گفت: چون من به ایران نرفتم.
ز تخم فریدون و نوذر نژاد
ندارد چو من دیگری چرخ یاد
هوش مصنوعی: از نسل فریدون و نوذر که هستند، کسی مانند من وجود ندارد که به یاد آن دو باشد.
نباشد چو من گرد با فر و یال
نه گودرز کشواد و نه پور زال
هوش مصنوعی: هیچ کسی به بزرگی و شجاعت من نیست؛ نه گودرز، قهرمان بزرگ، و نه پور زال، فرزند زال.
چو بشنید گودرز گفتا خموش
نگویند چنین مردم تیز هوش
هوش مصنوعی: گودرز وقتی این را شنید، گفت: ساکت باش! چون افراد باهوش چنین چیزهایی نمی‌گویند.
چه بیشی کنی پیش آزادگان
به ویژه بزرگان کشوادگان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی خود را در برابر افراد آزاده و به ویژه بزرگان قرار بدهی، باید به بهترین شکل رفتار کنی.
اگر چند از من تو را شرم نیست
کسی را به نزد تو آزرم نیست
هوش مصنوعی: من از تو شرمنده نیستم، چرا که هیچ‌کس را در نزد تو خجالت نمی‌کشم.
ز برزوت هم شرم ناید کنون
که در خاکت آورد از زین نگون
هوش مصنوعی: دیگر از تو نیز شرم نمی‌کند، وقتی که در خاکت می‌نشیند و از زین پایین می‌آید.
کنون می فزونی کنی پیش اوی
بدیده به میدان کمابیش اوی
هوش مصنوعی: اکنون تو در حال افزایش ارزش خود در برابر او هستی، به طوری که به چشم او در میدان زندگی، کم و بیش نمایان هستی.
ز گودرز چون طوس بشنید این
چو شیر درنده درامد ز کین
هوش مصنوعی: وقتی گودرز صدای طوس را شنید، چون شیر خشمگین به خاطر کینه و انتقام به میدان آمد.
بزد دست و خنجر کشید از نیام
بزد دست رهام فرخنده نام
هوش مصنوعی: او دست خود را به سرعت بیرون آورد و خنجرش را از نیام کشید. سپس زود دست به کار شد و نام فرخنده‌ای را به یاد آورد.
به نیرو جدا کرد خنجر ازوی
بدو گفت کای مرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: او با قدرت و توانایی خنجر را از او گرفت و به او گفت: ای مرد پرخاشگر!
اگر نیستی شرم رستم ز پیش
بدیدی همه مردی ورای خویش
هوش مصنوعی: اگر تو نیستی، رستم هم شرمنده می‌شود؛ چون همه مردانگی فراتر از خود را می‌بینند.
ز گردان تو را پیشه جز جنگ نیست
چو شیرانت خود پنجه جنگ نیست
هوش مصنوعی: هیچ کاری جز جنگ نمی‌توانی از تو انتظار داشته باشیم، چون به مانند یال‌های شیر، تو هم توانایی مبارزه نداشتی.
چو بشنید طوس این برآورد خشم
ز کینه پر از آب کرده دو چشم
هوش مصنوعی: وقتی طوس این را شنید، از شدت خشم برآشفت و چشمانش که از کینه پر شده بود، اشک آتشین ریخت.
به اسب اندر آمد سرافراز مرد
ز گردنده گردون برآورد گرد
هوش مصنوعی: مردی با وقار و با شجاعت بر مرکب سوار شد و از چرخ گردان آسمان، برتری و عظمت خود را نشان داد.
چو او سوی ایران سر اندر کشید
چو رستم بیامد مر او را ندید
هوش مصنوعی: وقتی او به سمت ایران رفت، مانند رستم که به میدان می‌آید، اما کسی او را نمی‌بیند.
نگه کرد از هر سوی چپ و راست
چنین گفت طوس سپهبد کجاست
هوش مصنوعی: طوس سپهبد به اطراف نگاه کرد و پرسید: "سپهبد کجاست؟"
چه افتاد کآشفته اند این همه
چه گرگ اندر آمد میان رمه
هوش مصنوعی: چه بر سر این مردم آمده که اینگونه درهم و بر هم شده‌اند، آیا گرگ‌ها به میان گله آمده‌اند؟
به بیهوده این داوری از چه خاست
دل نامداران پر انده چراست
هوش مصنوعی: این قضاوت بی‌فایده از کجا آغاز شده که دل چهره‌های بزرگ به شدت غمگین است؟
بدو گفت برزوی کای پهلوان
به کام تو بادا سپهر روان
هوش مصنوعی: برزوی به پهلوان گفت: ای قهرمان، امیدوارم که سرنوشت به خوشی و خوشبختی برای تو رقم بخورد.
به بی دانشی طوس را یار نیست
به جز جنگ جستن ورا کار نیست
هوش مصنوعی: در بی‌دانشی، طوس هیچ یاری ندارد و جز جنگیدن برای او کاری وجود ندارد.
ندارد به گیتی کسی را به مرد
ز گودرز و رهام جوید نبرد
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی مانند گودرز و رهام نیست که بتواند در میدان مبارزه و جنگ به دنبال او باشد.
همه از فریدون سخن گفت و بس
جز از خود نداند دگر هیچ کس
هوش مصنوعی: همه درباره فریدون صحبت می‌کنند و هیچکس چیز دیگری نمی‌داند.
برآورد بازو و خنجر کشید
همی خواست از تن سرش را برید
هوش مصنوعی: با قدرت دستش را بلند کرد و خنجر را بیرون کشید، درصدد بود که سر او را از بدن جدا کند.
ز دستش برون کرد رهام گرد
همه پنجه و دست او کرد خرد
هوش مصنوعی: او مرا از چنگ خود آزاد کرد و همه قدرت و توانایی‌اش را درهم شکست.
برون شد ز گودرزیان پر ز خشم
ز کینه چو دو طاس خون کرده چشم
هوش مصنوعی: از کینه و خشم، فردی از گودرزیان بیرون آمد که چشمانش مانند دو کاسه خون شده بودند.
زکان و دنان شد ز خانه برون
همانا که شد پیش خسرو کنون
هوش مصنوعی: از منزل خارج شد همگان، وقتی که به پیش پادشاه رسیدند.
فرامرز را گفت کای بی خرد
از آزادگان این کی اندر خورد
هوش مصنوعی: فرامرز به او گفت: ای نادان، از بین آزادگان این عمل را چه نیازی است؟
همان است طوس سپهبد که گفت
نماند نژاد و هنر در نهفت
هوش مصنوعی: طوس، سردار بزرگ و مشهور، به این معنی اشاره می‌کند که دیگر نژاد و صفات خوب بشر مخفی نخواهد ماند و همه چیز آشکار خواهد شد.
جهاندار گودرز کشوادگان
چو داند همی خوی آزادگان
هوش مصنوعی: گودرز، که دارای قدرت و فرمانروایی است، به خوبی می‌داند چگونه باید رفتار آزادگان را درک و تشخیص کند.
همان تیزی و تند خویی طوس
نبایست بستن برین گونه کوس
هوش مصنوعی: شخصیت تند و تیز طوس را نباید بر این نوع کارها زود قضاوت کرد و محدود کرد.
چنین گفت با برزوی نامور
ندانی تو آیین گیتی مگر
هوش مصنوعی: برزوی نامور گفت: تو نمی‌دانی که قوانین و اصول زندگی در این جهان چیست.
که بد نامی آید به فرجام ازین
چنین گفت دانای ایران زمین
هوش مصنوعی: بدنامی در پایان نتیجه رفتارهای نادرست است، همان‌طور که حکیم در ایران گفته است.
که بر میزبان میهمان پادشاست
تو آن کن که از نامداران سزاست
هوش مصنوعی: میهمان مهمی هستی که نزد میزبان قرار داری، پس باید طوری رفتار کنی که شایسته و سزاوار نام بزرگان باشد.
چنین گفت رستم به گودرز پس
که چون تو به دانش ندانیم کس
هوش مصنوعی: رستم به گودرز گفت: با توجه به دانش و فهمی که تو داری، هیچ کس را مانند تو نمی‌شناسیم.
جهان پهلوان طوس بی دانش است
نه همچون تو از رای با رامش است
هوش مصنوعی: دنیا بدون علم و دانش، همانند پهلوان طوس است و نمی‌تواند به ارزش‌های بلند زندگی دست یابد؛ برعکس تو که با عقل و خرد خود به خوشبختی و شادکامی رسیده‌ای.
ولیکن ز تخم کیان است طوس
نبایست کردن مر او را فسوس
هوش مصنوعی: اما طوس از نسل کیان است و نباید او را با تهمت و بدگویی نابود کرد.
ز بهر من اکنون و دستان سام
به جان و سر شاه فرخنده نام
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر من و به خاطر دستان سام، جان و سر شاه خوشبخت را هدف قرار داده‌ای.
نتابی ز فرمان من هیچ سر
بر آن سان که داری نژاد و گهر
هوش مصنوعی: هرگز از دستور من سرپیچی نکن، به همان اندازه که تو از نسل و خون خوب و شایسته‌ای برمی‌خوری.
شوی از پی طوس نوذر دوان
به دست آری او را به ره بر روان
هوش مصنوعی: پس از طوس، نوذر در حال دویدن است و می‌خواهد او را در راه پیدا کند.
که هر کس کز ایدر شود پیش اوی
نیاید به گفتار او کینه جوی
هوش مصنوعی: هر کسی که از این سمت به سمت او بیاید، به سخنان او توجهی نمی‌کند و از او کینه به دل می‌گیرد.
نباشدت ننگی که شه زاده است
ز تخم بزرگان آزاده است
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که کسی که از خانواده‌ای برجسته و بزرگ متولد شده، نباید باعث شرمساری باشد. به عبارت دیگر، او باید شایسته و با افتخار زندگی کند و افتخارات خانواده‌اش را حفظ کند.
چو بشنید گودرز آمد دوان
بر ان سان که فرموده بد پهلوان
هوش مصنوعی: گودرز وقتی خبر را شنید، سریع و با عجله به سمت آنجا آمد، درست همانطور که پهلوان دستور داده بود.
زمانی بر آمد جهان جوی گیو
چنین گفت کای نامبردار نیو
هوش مصنوعی: روزی جهان پر از شور و شوق شد و گیو، که فردی شناخته‌شده و نامدار بود، چنین گفت: ای نیو، که به خوبی شناخته شده‌ای.
تو دانی سپهدار گودرز را
همان نامور طوس با ارز را
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که سردار گودرز همان طوس نامور و با ارزش است.
اگر چند گودرز فرزانه است
ازو طوس پر کین و دیوانه است
هوش مصنوعی: اگرچه گودرز شخصی فهیم و داناست، اما طوس به خاطر کینه‌اش دیوانه‌وار عمل می‌کند.
شوم از پی نامداران دوان
به چربی بجویم دل هر دوان
هوش مصنوعی: من به دنبال نام‌آوران می‌دوم و به دنبال دل‌هایی با عشق و احساس هستم.
بدو گفت رستم که فرمان تو راست
بر آن رای رو کت همی رای خواست
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که دستور تو درست است و با این نظر به آن سمت برو که من هم بر این نظر تأکید دارم.
چو خورشید گشت از بر چرخ راست
جهان جوی گستهم بر پای خاست
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از بالای آسمان بر سمت راست ظاهر شد، من برای گستردن و پخش کردن جوی‌ها (آب‌ها) در سطح زمین ایستادم.
به رستم چنین گفت کای پهلوان
دل کارزار و خرد را روان
هوش مصنوعی: به رستم گفتند که تو، ای پهلوان، باید در نبرد هم به دل و هم به عقل تکیه کنی.
تو دانی که از نوذر شهریار
ندارم به جز طوس را یادگار
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که از نوذر، پادشاه، چیزی جز یاد طوس برایم نمانده است.
چو گودرز و چون گیو دو جنگ جوی
ندانم چه آید مر او را به روی
هوش مصنوعی: چون گودرز و گیو، هر دو جنگجو هستند، نمی‌دانم در آینده چه بر سر او خواهد آمد.
مرا دل ازین هر دو بر بیم گشت
ز درد برادر به دو نیم گشت
هوش مصنوعی: دل من از غم این دو نفر به شدت نگران و ناراحت شده است، چون درد برادرم مرا به شدت آزار داده و به حالتی عذاب‌آور دچار کرده است.
بدو گفت رستم برو شادمان
میانجی همی باش بر هر دوان
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: برو و شاد باش، و همواره در میان دو طرف میانجی‌گری کن.
چو بیرون شد از کاخ رستم به کین
به اسب اندر آمد ز روی زمین
هوش مصنوعی: وقتی رستم از کاخ بیرون آمد، به خاطر انتقام، سوار بر اسب شد و از روی زمین حرکت کرد.
همی راند باره به کردار باد
مگر بنگرد طوس و گودرز شاد
هوش مصنوعی: او در تلاش است که بتواند مانند باد سریعاً حرکت کند، اما باید نگاه کند که آیا طوس و گودرز خوشحال هستند یا نه.
چو گستهم از پیش رستم برفت
دل بیژن از درد ایشان بتفت
هوش مصنوعی: وقتی رستم پیش رفت، بیژن از شدت غم و درد، دلش گسسته شد.
همی گفت آیا چه شاید بدن
نشاید برین کار دم بر زدن
هوش مصنوعی: او می‌گفت: آیا ممکن است که بدن این کار را تحمل کند و توانایی دم زدن را داشته باشد؟
چو گل هر زمانی همی بشکفید
سرشکش ز دیده به رخ برچکید
هوش مصنوعی: مانند گل که در هر فصل می‌شکفد، اشک‌هایم از چشمانم بر چهره‌ام می‌ریزد.
نگه کرد رستم بدو ناگهان
بدو گفت کای پهلوان جهان
هوش مصنوعی: رستم به او نگریست و ناگهان گفت: ای پهلوان جهان!
چرا نا شکیبی تو بر جای خویش
چه اندیشه آمدت اکنون به پیش
هوش مصنوعی: چرا تو بی‌صبری می‌کنی و از جای خود نمی‌نشینی؟ اکنون چه فکری به ذهنت رسیده که این‌طور بی‌تابی می‌کنی؟
بدو گفت بیژن که ای پهلوان
ز اندیشه گشتم شکسته روان
هوش مصنوعی: بیژن به پهلوان گفت: "از فکر و اندیشه، دل و جانم شکسته و خسته شده است."
ندانم که از طوس و گودرز و گیو
چه آید برین دشت و گستهم نیو
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که از شخصیت‌هایی مانند طوس، گودرز و گیو چه چیزی بر این دشت و این زمین خواهد آمد.
اگر پهلوان رای بیند که من
شوم از پی نامدار انجمن
هوش مصنوعی: اگر قهرمان ببیند که من به دنبال نام بزرگان می‌روم و می‌خواهم در جمع آنان قرار بگیرم،
به بیژن چنین گفت رستم که خیز
برانگیز از جای شبرنگ تیز
هوش مصنوعی: رستم به بیژن گفت: بیدار شو و از جا بلند شو، که شبرنگ تند آماده است.
نباید که پرخاش جویی و جنگ
همه نام نیک تو گردد به ننگ
هوش مصنوعی: نباید به خاطر خشم و جنگ، نام نیک تو به بدی و ننگ تبدیل شود.
چو بشنید بیژن ز رستم چنین
ز هامون بر آمد به بالای زین
هوش مصنوعی: زمانی که بیژن از رستم این صحبت‌ها را شنید، از منطقه هامون خارج شد و بر بالای زین سوار شد.
پی اسب گردان ایران گرفت
به دل مانده از کار ایشان شگفت
هوش مصنوعی: اسبان سوارکاران ایرانی با شجاعت و قدرت بسیار به میدان آمدند، و این موضوع برای من که از وضعیت و کارهای آنها آگاه بودم، بسیار عجیب و شگفت‌انگیز به نظر رسید.
بر آمد برین بر زمانی دراز
نیامد همی طوس و گودرز باز
هوش مصنوعی: از مدت طولانی گذشته بود که طوس و گودرز دوباره برنگشتند.
دل رستم اندیشه ای کرد بد
چنان کز ره نامداران سزد
هوش مصنوعی: دل رستم به فکر و اندیشه ای افتاد که بسیار شایسته و مناسب از دل نامداران است.
چنین گفت ز اندوه بگذشت کار
همانا سر آمد ورا روزگار
هوش مصنوعی: او گفت که به خاطر اندوهش، کارها به پایان رسید و روزگار او به سر آمد.
زمانی ز هر گونه اندیشه کرد
دل خویش از اندیشه چون بیشه کرد
هوش مصنوعی: مدتی دل خود را از تمام افکار آزاد کرد و ذهنش را همچون جنگلی پر از اندیشه‌ها ساخت.
بپیچید بر خویشتن پهلوان
شد از کار ایشان خلیده روان
هوش مصنوعی: پهلوان به خاطر کارهای دیگران دچار دگرگونی و تغییر در خود شده است.
چنین گفت از آن پس فرامرز را
سرافراز نامی با ارز را
هوش مصنوعی: سپس فردی با نام سرافراز به فرامرز گفت این را.
که از کار گردان شدم دل غمی
ز اندیشه در جانم آمد کمی
هوش مصنوعی: به دلیل تأثیر کار و اندیشه‌های گوناگون، دلم پر از غم و اندوه شده و این احساس کم‌کم در وجودم نفوذ کرده است.
هر آن گه که باشد مرا روز جنگ
همی جستن آرد مرا پای و چنگ
هوش مصنوعی: هر بار که روز جنگ فرا می‌رسد، پای من بی‌وقفه تلاش می‌کند و حتی در این وضعیت نیز از پیشرفت دست برنمی‌دارد.
ندانم چه آید ازین کین به من
چه خیزد از آشوب این انجمن
هوش مصنوعی: نمی‌دانم از این نفرت چه نتیجه‌ای به من خواهد رسید و این جمعیت بی‌نظم چه حوادثی به بار خواهد آورد.
ببند از پی راه رفتن میان
مگر باز بینم ایرانیان
هوش مصنوعی: به دنبال ردی از راه رفتن میان ایرانیان بگرد و ببین آیا می‌توانم دوباره آنها را ببینم.
به جوشن بپوشان نخستین برت
یکی ترگ رومی بنه بر سرت
هوش مصنوعی: اولین کار این است که یک زره به تن کنی و یک کلاه ایمنی رومانیایی بر سرت بگذاری.
برافراز بازو به گرز گران
چو آشفته شیران مازندران
هوش مصنوعی: بازوها را به نشانه قدرت و شجاعت بلند کن، مانند شیران سرکش و نیرومند مازندران.
برانگیز باره به کردار باد
نباید به ره بر همی لب گشاد
هوش مصنوعی: باید با دقت و آرامش عمل کنی و نباید در طول مسیر زود قضاوت کنی یا به راحتی صحبت کنی.
بگو با سرافراز گودرز و گیو
که ای نامداران وگردان نیو
هوش مصنوعی: به سرافراز گودرز و گیو بگو که ای نامداران و بزرگمردان، شما به خوبی شناخته شده‌اید و روشنایی‌تان در این سرزمین می‌درخشد.
همی چشم دارم که گردند باز
همه نامدارن گردن فراز
هوش مصنوعی: دائماً در انتظارم که همه افراد مشهور و بزرگ به دور من جمع شوند و نگاهی به من بیندازند.
فرامرز بشنید این از پدر
به گردنده گردون برآورد سر
هوش مصنوعی: فرامرز این موضوع را از پدرش شنید و به خاطر آن، سرش را به آسمان بلند کرد.
نشست از بر باره راهور
خروشان به کردار شیر شکار
هوش مصنوعی: او که بر جامه‌ی سوارکار نشسته است، مانند شیری است که در جستجوی شکار به شجاعت و قدرت جلو می‌رود.
چو آمد فرامرز از در برون
به برزو چنین گفت رستم کنون
هوش مصنوعی: وقتی فرامرز از خانه بیرون آمد، به برزو گفت: حالا وقتش است که رستم را ملاقات کنم.
بسازیم بر بزم چون کنیم
برین خستگی بر چه افسون کنیم
هوش مصنوعی: بیایید در مهمانی جشن بگیریم و غم و خستگی را فراموش کنیم؛ چگونه می‌توانیم با جادوگری خود را از این احساسات رها کنیم؟
بدو گفت برزوی کای نامور
نباید به غم خود دل تاجور
هوش مصنوعی: برزوی به دیگری گفت که ای نام آور، نباید به خاطر غم و اندوه خود دلت را ناراحت کنی.
نباید چنین دل درین کار بست
به اندیشه از مرگ هرگز که رست
هوش مصنوعی: نباید دل خود را در این کار مشغول کنی زیرا هرگز نمی‌توانی با فکر به مرگ آزاد شو.
چنین بود تا بود گردان سپهر
گهی زهر و کین و گهی نوش و مهر
هوش مصنوعی: زندگی به صورت چرخشی ادامه دارد و گاهی تلخ و زد و خورد وجود دارد و گاهی هم شیرین و محبت‌آمیز.
درین داوری بود برزوی شیر
که زال سرافراز گرد دلیر
هوش مصنوعی: در این قضاوت، برزوی شیر، زال را که دلیر و سرافراز است، برگزید.
ز خواب اندر آمد همی بنگرید
در ایوان رستم یلان را ندید
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شد و به ایوان رستم نگاه کرد، اما جوانان جنگجو را ندید.
به جز پهلوان رستم نامدار
ابا برزوی گرد شیر شکار
هوش مصنوعی: جز رستم، پهلوان نامی، هیچ‌کس دیگری نیست که با قدرت و دلیری نظیر او بتواند شیر را شکار کند.
(به رستم چنین گفت زال سوار
کجا رفت گودرز و طوس آن دو یار)
هوش مصنوعی: زال از رستم می‌پرسد که گودرز و طوس، آن دو دوست و همراه، به کجا رفته‌اند؟
به مستی به نخجیر گوران شدند
وگر پیش شاه دلیران شدند
هوش مصنوعی: در حالت مستی و شیدایی، به شکار گورخرها رفتند و اگر هم که در حضور پادشاه دلیران قرار می‌گرفتند.
بدو گفت رستم که ای پهلوان
سر نامداران و پشت گوان
هوش مصنوعی: رستم به پهلوان گفت که تو پیشگاه نامداران و پشتوانه‌ی قهرمانان هستی.
چه گویم ز کردار ایرانیان
به پرخاش بسته همیشه میان
هوش مصنوعی: در مورد رفتار ایرانیان چه بگویم که همیشه پرخاشگری در بین آنها وجود دارد.
که طوس سپهبد بدین انجمن
سخن گفت از مردی خویشتن
هوش مصنوعی: طوس، فرمانده سربازان، در این جمع صحبت کرد و از bravery و دلاوری خود سخن گفت.
بر آشفت و گودرز را سرد گفت
سر انجمن ناجوان مرد گفت
هوش مصنوعی: گودرز را به شدت عصبی کرد و در جمع، کسی که شجاعت نداشت از او سخن گفت.
ز کینه به شمشیر یازید دست
در آمد از آن پس ز جای نشست
هوش مصنوعی: از روی کینه به شمشیر حمله کرد و پس از آن دیگر از جایش ننشست.
همه داستان پیش دستان بگفت
همی آب دیده به مژگان برفت
هوش مصنوعی: تمام داستان را به کسانی که پیش‌تر بودند، گفت و در حالی که اشک از چشمانش می‌ریخت، از آنجا رفت.
بپرسید زال از فرامرز شیر
بر آشفت با پهلوان دلیر
هوش مصنوعی: زال از فرامرز پرسید و در این حال بر دلیرترین پهلوان، یعنی فرامرز، خشمگین شده بود.
به رستم چنین گفت کای بی خرد
ز تو این چنین رای کی در خورد
هوش مصنوعی: او به رستم گفت: ای نادان، آیا چنین نظری که تو داری برای تو مناسب است؟
فرامرز را گر بد آید به روی
چه گویی به گردان پرخاشجوی
هوش مصنوعی: اگر فرامرز از چیزی ناراحت شود، چطور می‌توانی به او بگویی که آن را کنار بگذارد و خشمش را کنترل کند؟
ندانی مگر طوس و گودرز و گیو
همان بیژن گیو و گستهم نیو
هوش مصنوعی: شما اطلاعی ندارید مگر این که طوس و گودرز و گیو را بشناسید، همان‌طور که بیژن گیو و گستهم نیو را نیز می‌شناسید.
ز درد تو دلشان نباشد تهی
وگر تاج زرشان به سر بر نهی
هوش مصنوعی: اگر دل‌هایشان خالی از درد تو نباشد، حتی اگر تاج زر بر سرشان بگذارید، برایشان فرقی نمی‌کند.
به کینه همی تیز و دیوانه اند
نژاد تو را نیز بیگانه اند
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که به خاطر حسد و کینه‌ی دیگران، تو نیز ممکن است احساس بیگانگی کنی و از دیگران دور بیفتی.
برو بر یکی پیش دستی کند
بهانه پس آن گاه مستی کند
هوش مصنوعی: برو پیش کسی که بهانه‌ای بیاورد و سپس به خوشگذرانی و شادی بپردازد.
بگفت این و از جایگه بردمید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
هوش مصنوعی: او این حرف را زد و سپس از جای خود برخاست و فریادی مانند شیر جوان سر داد.
بیارید گفتا کنون جوشنم
که بیم است تا دل ز تن بر کنم
هوش مصنوعی: بیاورید به من زره‌ام را، چون بیم دارم که شاید جانم را از بدن جدا کنم.
بپوشید جوشن چو شیر ژیان
ببست از پی راه رفتن میان
هوش مصنوعی: بیرون رفتن از خانه و قدم گذاشتن در مسیر زندگی را با قدرت و شجاعت آغاز کن، مانند شیری که برای حرکت در دشت از زره خود استفاده می‌کند.
نشست از بر باره تیز گام
تو گفتی مگر زنده شد باز سام
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او با سرعت و شتابی که تو داری، از خرابه‌های گذشته بازگشته و به زندگی دوباره‌ای رسیده است.
بپوشید اسبش به برگستوان
چنان چون بود ساز و رزم کیان
هوش مصنوعی: اسب او را با زره‌ای پوشاندند، همانطور که باید برای جنگ و نبرد آماده باشد.
به دست اندرون گرز سام سوار
به آهن درون غرقه شیر شکار
هوش مصنوعی: در دل و باطن خود، قدرت و نرمی را به هم آمیخته‌ایم؛ همان‌طور که گرزی در دستان یک جنگجوی شجاع قرار دارد و در دنیای واقعی، همچون آیرون (آهن) در دلاوری، نیرومند است.
کمان کیانی به بازو درون
بر آن باره بر چون که بیستون
هوش مصنوعی: کمان کیانی که بر بازو دارد، مانند کوهی استوار و محکم، در دل آن سرزمینی فراخ و بزرگ وجود دارد.
به برزو چنین گفت زال دلیر
که ای نامور ببر و درنده شیر
هوش مصنوعی: زال دلیر به برزو گفت: ای شاهزاده معروف و شجاع، تو همچون ببر و شیر قوی هستی.
بدان گه که من چون تو بودم، به جنگ
چه روباه پیشم چه شرزه پلنگ
هوش مصنوعی: در آن زمان که من هم مثل تو بودم، در میدان جنگ برایم اهمیتی نداشت که چه حیوانی مقابل من است، چه روباهی یا چه پلنگی.
چنین چنبری گشت یال یلی
نتابم همی خنجر کابلی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف قدرت و عظمت موجودی می‌پردازد که مانند یال یک اسب بزرگ و نیرومند است. او این احساس را بیان می‌کند که در برابر این قدرت، نمی‌تواند به سادگی از چنگال آن فرار کند و درواقع به این نتیجه می‌رسد که باید با چالش‌ها و خطرات روبه‌رو شود، حتی اگر این خطر مانند خنجری که از کابل می‌آید، بسیار سرسخت و تند باشد.
اگر نام دستان نوشتی بر آب
نماندی به آب اندرون هیچ تاب
هوش مصنوعی: اگر نامی را بر روی آب بنویسی، آن نام باقی نمی‌ماند و در آب هیچ نشانی از آن نخواهد بود. این یعنی که آثار و یادگارهای ما در برخی شرایط زودگذر و ناپایدارند و به راحتی محو می‌شوند.
یکی ترگ چینی به سر بر نهاد
همی رفت تازان به کردار باد
هوش مصنوعی: یک زن ترگ‌چین (نوعی کلاه یا روسری) بر سر گذاشته بود و به آرامی و با شتاب همچون باد در حال حرکت بود.
چو بر باره پیل پیکر نشست
کمندی به فتراک باره ببست
هوش مصنوعی: وقتی بر پشت فیل بزرگ نشسته، کمندی به دهن آن بست.
خروشی بر آورد چون نره شیر
به کینه همی رفت گرد دلیر
هوش مصنوعی: صدایی بلند و خشمگین مانند صدای شیر نر برخواست و او با دشمنی به دور دلاوران می‌چرخید.
تو گفتی ندارد به تن در روان
ز اندیشه نامور پهلوان
هوش مصنوعی: تو گفتی که در دل و جان هیچ چیز ارزشمندتر از اندیشه‌ی ناموران نیست.
همی گفت آیا برین دشت کین
چه اید ز گردان ایران زمین
هوش مصنوعی: شخصی می‌پرسد که در این دشت وسیع چه بر سر گردان ایران زمین خواهد آمد.
جهان پهلوان زال سام سوار
همی رفت بر سان شیر شکار
هوش مصنوعی: پهلوان زال سام، سوار بر اسب، به سمت شکار شیر حرکت می‌کرد.
ز هفت صد همانا فزون بود سال
ز نیرو به گردون برآورده یال
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از میان هفتصد سال، یک سال می‌تواند به اندازه‌ای قوی و تأثیرگذار باشد که مانند یالی درخشان بر روی آسمان نمایان شود. به این ترتیب، بر اهمیت و قدرت زمان تأکید می‌شود.
نه بود و نه هست و نه باشد دگر
چو زال و چو رستم دگر نامور
هوش مصنوعی: نه در گذشته وجود داشت و نه اکنون وجود دارد و نه دیگر خواهد بود؛ مانند زال و رستم که نام‌آور بودند.
به ره بر نبودش ز تیزی زمان
همی رفت بر سان باد دمان
هوش مصنوعی: شخصی در مسیر زندگی‌اش به دلیل تندی و تیزی زمان، به سرعت پیش می‌رود، مانند باد که در هر لحظه جریان دارد و تغییر می‌کند.
اگر چند بد پیر و برگشته روز
همی تافت چون مهر گیتی فروز
هوش مصنوعی: اگرچه روزها به مرور زمان پیر و کهنه می‌شوند و تغییر می‌کنند، اما همچنان مانند خورشید در آسمان، درخشان و تابناک هستند.
چو برزو نگه کرد در روی اوی
ندانست کس را به گیتی چنوی
هوش مصنوعی: وقتی برزو به چهره او نگاه کرد، هیچ‌کس را در دنیا به اندازه او نشناخت.
به رستم چنین گفت کای پهلوان
سر نامداران و پشت گوان
هوش مصنوعی: به رستم گفتند: ای قهرمان بزرگ، تو سرآمد نام‌آوران و پشتیبان نیرومندان هستی.
به دیان که توران همه دیده ام
همه کشور ترک گردیده ام
هوش مصنوعی: همه جاهای دیار توران را دیده‌ام و در تمامی کشور ترک سفر کرده‌ام.
ندیدم سواری بدین فر ویال
که سام نریمانش خوانده ست زال
هوش مصنوعی: من هرگز سوارکاری را با چنین زیبایی و شکوه ندیده‌ام که سام نریمان او را زال نامیده است.
تو گفتی که شیری ست بر پشت پیل
و یا کوه البرز در آب نیل
هوش مصنوعی: تو می‌گفتی که او مانند شیری بر پشت فیل نشسته یا مانند کوه البرز در آب نیل است.
به روز جوانی همانا که ابر
به خاک سیه در فکندی هژبر
هوش مصنوعی: در جوانی، هنگامی که ابرها خاک تیره را به زمین پرت کردند.
زمانه نیارد همانا چنین
دگر نامداری به ایران و چین
هوش مصنوعی: زمانه هیچ‌گاه نتوانسته است شخصیتی با این عظمت و شهرت مانند او را در ایران و چین به وجود آورد.
چو بودم بر آورد پیکار جوی
مرا آرزو بود دیدار اوی
هوش مصنوعی: زمانی که من در عرصه ی جنگ و نبرد بودم، آرزوی من دیدار او بود.
چو دیدم جهان پهلوان را چنین
بیفزود مهرم ز پیکار و کین
هوش مصنوعی: وقتی دیدم قهرمان بزرگ را، مهر و دوستی‌ام نسبت به او بیشتر شد و از جنگ و دشمنی فاصله گرفتم.
بگرید بر آن کس همی روزگار
که جوید ز دستان همی کارزار
هوش مصنوعی: کسی در روزگار گریه می‌کند که تلاش می‌کند از دست خود درگیر کارهای سخت و مشکلات شود.
چو زال سپهبد برانگیخت اسب
همی رفت بر سان آذر گشسب
هوش مصنوعی: وقتی زال، فرمانده سپاه، اسب را به حرکت درآورد، اسب نیز به سبک و سیاق آذرگشسب (قهرمان، پهلوان) به راه افتاد.
چو برزوی (و) رستم به خوردن نشست
پرستار شد کودک می پرست
هوش مصنوعی: وقتی رستم و برزوی مشغول خوردن شدند، پرستاری را دیدند که در حال مراقبت از کودک است.
نوای مغانی و آوای رود
به پروین رسانیده بانگ سرود
هوش مصنوعی: آوای خوش موسیقی و صدای آب به پروین (ستاره) پیامی را منتقل کرده است.
کنون بازگردم به آغاز کار
بگویم که چون بود طوس سوار
هوش مصنوعی: حالا به ابتدای داستان برمی‌گردم و می‌خواهم بگویم که حال و روز طوس سوار چگونه بود.
نگه کن چه اورد او را به پیش
همی گشت گردون و کردار خویش
هوش مصنوعی: نگاه کن که چه چیزی او را به جلوی تو آورده است، در حالی که سرنوشت و اعمال خودش در این میان نقش داشته‌اند.