گنجور

بخش ۱۷ - آمدن سوسن جادو به ایران به گرفتن پهلوانان

زنی بود رامشگر آن جایگاه
چنین گفت در انجمن پیش شاه
ز یک تن فزونی چه آید کنون‌‌؟
چرا دیده کردی چو دریای خون
نگردد ز یک قطره کم رود نیل
چه سنجد همی پشه بر پشت پیل‌‌؟
تو را این همه ناله از یک تن است‌‌؟
همانا نه از روی وز آهن است
کنون گر مرا شاه یاور بود
همی بخت فرخنده چاکر بود
به دیان دادار و تخت و کلاه
به رخشنده خورشید و تابنده ماه
کز ایدر به تنها به ایران شوم
به افسون و نیرنگ شیران شوم
بزرگان ایران همه بیش و کم
چو گرگین و چون طوس و چون گستهم
جهاندار برزوی و دستان شیر
بیارم به نزدیک شاه دلیر
چو دیوانه در بند و بسته چو یوز
بیارم به پیش تو از نیمروز
به پشت هیونان چو باد دمان
بیارم به نزدیک شاه جهان
چو بشنید افراسیاب این سخن
دگرگونه اندیشه افگند بن
بدو گفت بنشین و خاموش باش
نباید که گردد چنین راز فاش
که دیده‌ست رامشگر جنگ‌جوی‌‌؟
نباشد بر کس چنین رای و روی
زن ار چند در کار دانا بود
چو مردی کند سخت رسوا بود
تو را کار جز بربط و چنگ نیست
همی چنگ تو در خور جنگ نیست
چو سوسن ز افراسیاب این شنید
به کردار دریا دلش بردمید
چنین گفت که‌ای شاه ماچین و چین
مبیناد کس بی تو تاج و نگین
چنین گفت دانای پیشین زمان
مباشید ایمن ز مکر زنان
چو زن کرد بر دل در چاره باز
شود جان اهریمن اندر گداز
من این گفته خویش آرم به جای
چو فرمان دهد شاه توران خدای
که یاری ز مردان نخواهم به جنگ
به چاره چو من باز کردم دو چنگ
ولیکن یکی مرد باید دلیر
که در جنگ ماننده نره شیر
که هرگز همی روی رستم ندید
نه آوای او را به گیتی شنید
که با من بود اندرین کار یار
به مردی نتابد ز رزم سوار
که فرمان برد مر مرا روز جنگ
چه گویم به آورد بگشا دو چنگ
چو سوسن چنین گفت افراسیاب
ز دیده ببارید از کینه آب
بدو گفت ارین کینه آری به جای
نباشد کسی چون تو با هوش و رای
شوی مهتر بانوان جهان
سرافرازتر کس میان مهان
به ایران و توران شوی پادشا
بوی بر همه کار فرمانروا
ولیکن برین ره چه چاره کنی‌؟
چگونه برین کار آتش زنی‌‌؟
سر نامور پور دستان سام
نیاید به آسانی اندر به دام
بدو گفت سوسن که ای شهریار
دل نامور را به غم در مدار
بگو تا بیاید یکی کینه ور
که با پور دستان ببندد کمر
بفرمود افراسیاب آن زمان
بدان نامداران تورانیان
که آرند پیشش همی پیلسم
زند رای هر گونه بر بیش و کم
بیامد هم اندر زمان جنگ‌جوی
نگه کرد سوسن به بالای اوی
گوی دید همچون که بیستون
دو بازو به کردار ران هیون
به بالا بلند و به بازو قوی
بر و سینه و تن همه پهلوی
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
خروشنده بر جای چون پیل مست
بدو گفت سوسن که ای نامدار
توانی که فرزند سام سوار‌‌،
ببندی چو آرم به نزد تو مست
خود و نامداران خسرو پرست
بکوشی به کینه چو شیر ژیان
بر آوردگه بر ببندی میان
سپارم به دست تو او را چنان
که آریش ایدر به سان زنان
دگر نامداران چو گودرز و گیو
فریبرز کاوس و رهام نیو
به سوسن چنین گفت فرزانه شیر
که گر بینم این نامدار دلیر
چو بیند مر او را جهان بین من
ببینی به کین جستن آیین من
به پیکان بدوزم تن نامور
که سیمرغ گردد بدو مویه گر
ببند از پی راه رفتن میان
ببینیم تا بر چه گردد زمان
چنین گفت سوسن به شاه جهان
که آرند پیشم هیون در نهان
به پیران بفرمود افراسیاب
که ای نامور مرد با جاه و آب
بگو تا بیارند اشتر چهار
که باشد همه در خور نامدار
یکی خیمه دیبای چین پر نگار
بیاور بدین نامداران سپار
چنین گفت با سوسن افراسیاب
که آنچت بباید بگو در شتاب
بگو تا سپارند از بیش و کم
بدان تا نمانی ز چاره به غم
بدو گفت سوسن که از بخت تو
به گردون رسانم سر تخت تو
بگو تا ز هر گونه ای خوردنی
بیارند و هر گونه گستردنی
چنان چون بود در خور پهلوان
که گردند از آن شاد و روشن روان
همان سالخورده می چون گلاب
مرا زان فزاید همی جاه و آب
همین بزم و این ساز فرخنده شاه
چنین هم بیاراسته تاج و گاه
یکی پاره از داروی بیهشی
که رستم بتابد سر از سرکشی
بفرمود کارند پیشش فراز
چنان چون ببایست هر گونه ساز
چو سوسن برون آمد از پیش شاه
بیامد دوان تا به ایران سپاه
دو اشتر همه بار از خوردنی
دگر دو ز خرگاه و گستردنی
بیاورد با خود همی نای و چنگ
به ره بر نکرد هیچ گونه درنگ
همه کار سوسن شد آراسته
همی‌رفت با ساز و با خواسته
چنین گفت با نامور پیلسم
سر آریم بر شاه اندوه و غم
به سوسن چنین گفت ارغنده شیر
به ایران نباید که مانیم دیر
به پیران بفرمود افراسیاب
که بشتاب ز ایدر به کردار آب
یکی باره‌ای از در پهلوان
که باشد به هر جای روشن روان
یکی جوشن و ترگ و زرین سپر
همان گُرزه گاو پیکر به زر
بدو گفت افراسیاب دلیر
نباشد چو تو نامبردار شیر
به دارنده دادار و چرخ بلند
به خورشید رخشان و تیغ کمند
که ایران و توران سراسر تو راست
زمانه چو گردد به دست تو راست
که چون نامور پور دستان سام
بدین چاره آری سرش را به دام
بدو گفت کای نامور شهریار
برآید ز بخت تو هر گونه کار
به فر و به بخت رد افراسیاب
ز ایران برانم به شمشیر آب
گر آید برم رستم پهلوان
نمانم بر آورد‌گاهش روان
گر آید برم رستم پهلوان
نمانم بر آوردگاهش روان
به خم کمندش ربایم ز زین
بیندازمش خوار بر دشت کین
به زاولستان آتش اندر زنم
همه بیخ دستان ز بن بر کنم
بدوزم فرامرز را چشم و دل
ز خونش کنم خاک آورد گل
ز ایران بر آرم به گردون خروش
دل خسرو آرم ز رستم به جوش
بگفت این و از کین میان را ببست
بر آن باره پیل پیکر نشست
بیامد بر سوسن چاره گر
بدو گفت جنگی گو نامور
بدین راه بی ره به ایران شویم
به ره گیری نامداران شویم
همی رفت سوسن به کردار باد
شده جانش از مکر و نیرنگ شاد
ندانست چاره گر نامور
که گردد همی‌خواست دیان دگر
چو از شهر پیران سر اندر کشید
دهم روز سوسن به ایران رسید
چو آمد دو ره پیش نیرنگ ساز
بدان راه دستان و خسرو فراز
بدان راه خالی یکی چشمه آب
یکی دز به نزدیک لیکن خراب
به نزدیک چشمه بیفکند رخت
بدان ساربان گفت کای نیک بخت
برین چشمه آب خیمه بزن
چنان چون بود در خور انجمن
به خیمه درون بزمگاهی بساز
بیاور ز هر گونه چیزی فراز
یکی سفره از مرغ بریان و نان
بیاور به نزدیک من تازنان
بیارای مجلس چو خرم بهار
چنان چون به توران بر شهریار
همان چنگ و طنبور و هم جام می
نباید به ره بر نهادنت پی
دگر بارها پیش خیمه فکن
نباید که آیی به نزدیک من
ز راه اشتران را به بی راه بر
همی باش بر دشت چون کینه ور
چو گویم که ای نامور ساروان
بیاور به نزدیک من کاروان
بیاور به زودی به نزدم فراز
درنگی مباش و به تیزی بتاز
وزان پس چنین گفت با پیلسم
براندیش ازین چاره از بیش و کم
از ایدر برو تازنان سوی دز
نباید که آیی برین روی دز
ببند اسب و باش اندرو در نهان
چنان چون بود مرد روشن روان
به برگستوان اسب خود را بپوش
به آواز من بر همی دار گوش
ز جوشن نباید گشادن میان
همی باش بر سان شیر ژیان
هرآنگه که گویم که‌ای نامدار
تو بیرون فکن اسب را از حصار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زنی بود رامشگر آن جایگاه
چنین گفت در انجمن پیش شاه
هوش مصنوعی: زنی بود که در آن مکان به نغمه‌سرایی مشغول بود و در جمعی که به حضور پادشاه بود، این چنین سخن گفت.
ز یک تن فزونی چه آید کنون‌‌؟
چرا دیده کردی چو دریای خون
هوش مصنوعی: از یک نفر چه افزوده می‌شود حالا؟ چرا دیدگاهت را مثل دریای خون کرده‌ای؟
نگردد ز یک قطره کم رود نیل
چه سنجد همی پشه بر پشت پیل‌‌؟
هوش مصنوعی: اگر یک قطره از نیل کم شود، تغییر چندانی در آن حس نمی‌شود، همان‌طور که وزن یک پشه بر پشت فیل به چشم نمی‌آید.
تو را این همه ناله از یک تن است‌‌؟
همانا نه از روی وز آهن است
هوش مصنوعی: آیا این همه ناله و زاری که می‌کنی فقط به خاطر یک نفر است؟ حقیقتاً این ناله‌ها نه از روی ضعف، بلکه از عمق وجودت است.
کنون گر مرا شاه یاور بود
همی بخت فرخنده چاکر بود
هوش مصنوعی: اکنون اگر پادشاه و یاوری در کنارم باشد، بخت نیکو و خوشی نیز در خدمت من خواهد بود.
به دیان دادار و تخت و کلاه
به رخشنده خورشید و تابنده ماه
هوش مصنوعی: به خدای بزرگ و قدرت پادشاهی و همچنین به نور خورشید و درخشندگی ماه اشاره می‌کند.
کز ایدر به تنها به ایران شوم
به افسون و نیرنگ شیران شوم
هوش مصنوعی: از آنجا که به تنهایی به ایران می‌روم، با ترفندها و حیله‌های شیران مواجه می‌شوم.
بزرگان ایران همه بیش و کم
چو گرگین و چون طوس و چون گستهم
هوش مصنوعی: همه بزرگانی که در ایران وجود دارند، تفاوتی ندارند و مانند گرگین و طوس و گستهم هستند.
جهاندار برزوی و دستان شیر
بیارم به نزدیک شاه دلیر
هوش مصنوعی: من قهرمان و دلاور را با دستان قوی و شجاعی به نزد پادشاه دلیر می‌آورم.
چو دیوانه در بند و بسته چو یوز
بیارم به پیش تو از نیمروز
هوش مصنوعی: شبیه دیوانه‌ای که در بند و زندانی است، مانند یوزی که در میانه روز به سوی تو می‌آورم.
به پشت هیونان چو باد دمان
بیارم به نزدیک شاه جهان
هوش مصنوعی: به پشت اسب‌ها همچون نسیم صبحگاهی، به سوی نزدیک ترین نقطه به پادشاه دنیا حرکت خواهم کرد.
چو بشنید افراسیاب این سخن
دگرگونه اندیشه افگند بن
هوش مصنوعی: آنگاه که افراسیاب این حرف را شنید، به نوعی دیگر به آن فکر کرد و دچار تغییر نظر شد.
بدو گفت بنشین و خاموش باش
نباید که گردد چنین راز فاش
هوش مصنوعی: به او گفت که بنشین و سکوت کن، چرا که نباید این راز آشکار شود.
که دیده‌ست رامشگر جنگ‌جوی‌‌؟
نباشد بر کس چنین رای و روی
هوش مصنوعی: آیا کسی را دیده‌اید که شجاعت و مهارت جنگیدن را داشته باشد؟ چنین شخصیت و نگاهی بر کسی دیگر نیست.
زن ار چند در کار دانا بود
چو مردی کند سخت رسوا بود
هوش مصنوعی: اگرچه زن در کارها دانا باشد، اما اگر مثل مردان عمل کند، به شدت آبرویش خواهد رفت.
تو را کار جز بربط و چنگ نیست
همی چنگ تو در خور جنگ نیست
هوش مصنوعی: تو تنها به نواختن سازهایی مانند بربط و چنگ مشغول هستی و در واقع، نواختن تو مناسب جنگ و درگیری نیست.
چو سوسن ز افراسیاب این شنید
به کردار دریا دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی سوسن این را از افراسیاب شنید، به مانند دریا دلش پر از احساسات شد.
چنین گفت که‌ای شاه ماچین و چین
مبیناد کس بی تو تاج و نگین
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که ای شاه، نه تنها ماچین و چین، بلکه هیچ شخصی نمی‌تواند تاج و نگین را بدون حضور تو ببیند یا به دست آورد. در واقع، اشاره به اهمیت و جایگاه ویژه تو در این جهان دارد.
چنین گفت دانای پیشین زمان
مباشید ایمن ز مکر زنان
هوش مصنوعی: دانای دوران پیشین بیان کرد که چه شایسته است که از فریبندگی زنان در امان باشید و به خود اطمینان نکنید.
چو زن کرد بر دل در چاره باز
شود جان اهریمن اندر گداز
هوش مصنوعی: زمانی که عشق بر دل انسان حکمرانی کند، راه حل مشکلات به راحتی پیدا می‌شود و روح شیطانی از بین می‌رود.
من این گفته خویش آرم به جای
چو فرمان دهد شاه توران خدای
هوش مصنوعی: من این حرف را به عنوان رأی خود قرار می‌دهم، چون اگر خداوند شاه توران دستور دهد، باید آن را بپذیرم.
که یاری ز مردان نخواهم به جنگ
به چاره چو من باز کردم دو چنگ
هوش مصنوعی: من به کمک مردان برای جنگ نیاز ندارم، چون راه حل مشکل خود را خودم پیدا کرده‌ام.
ولیکن یکی مرد باید دلیر
که در جنگ ماننده نره شیر
هوش مصنوعی: اما یک مرد باید شجاع باشد که در جنگ مانند شیر نر جنگی کند.
که هرگز همی روی رستم ندید
نه آوای او را به گیتی شنید
هوش مصنوعی: هرگز کسی نه چهره رستم را دیده و نه صدای او را در دنیا شنیده است.
که با من بود اندرین کار یار
به مردی نتابد ز رزم سوار
هوش مصنوعی: کسی که در این ماجرا با من بود، به دلیل قدرتش در میدان نبرد قابل قیاس با جنگجویان نیست.
که فرمان برد مر مرا روز جنگ
چه گویم به آورد بگشا دو چنگ
هوش مصنوعی: وقتی روز جنگ فرا می‌رسد و نیاز به اقدام می‌شود، دیگر چه باید بگویم؟ تنها باید آماده باشم و به نبرد بروم.
چو سوسن چنین گفت افراسیاب
ز دیده ببارید از کینه آب
هوش مصنوعی: افراسیاب مانند گل نرگس از شدت کینه و غضب به شدت گریه می‌کند.
بدو گفت ارین کینه آری به جای
نباشد کسی چون تو با هوش و رای
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر این کینه را در دل داری، در این مکان کسی مانند تو با درک و هوش وجود ندارد.
شوی مهتر بانوان جهان
سرافرازتر کس میان مهان
هوش مصنوعی: تو باید بهترین و برجسته‌ترین مرد در میان زنان و افراد بزرگ باشی.
به ایران و توران شوی پادشا
بوی بر همه کار فرمانروا
هوش مصنوعی: به ایران و توران سفر کن و پادشاهی کن؛ زیرا بر همه کارها تسلط و فرمانروایی خواهی یافت.
ولیکن برین ره چه چاره کنی‌؟
چگونه برین کار آتش زنی‌‌؟
هوش مصنوعی: اما در این راه چه می‌توانی کرد؟ چگونه می‌توانی در این کار آتش بیفروزی؟
سر نامور پور دستان سام
نیاید به آسانی اندر به دام
هوش مصنوعی: نامور، پسر دستان سام نمی‌تواند به راحتی در دام بیفتد.
بدو گفت سوسن که ای شهریار
دل نامور را به غم در مدار
هوش مصنوعی: سوسن به شهریار گفت که دل معروف و محبوب را در غم نگذار.
بگو تا بیاید یکی کینه ور
که با پور دستان ببندد کمر
هوش مصنوعی: بگو تا یکی بیاید که کینه‌ای در دل دارد و بتواند با فرزند دستان تا به دامنش را ببندد.
بفرمود افراسیاب آن زمان
بدان نامداران تورانیان
هوش مصنوعی: افراسیاب در آن زمان به نجبای تورانی دستور داد.
که آرند پیشش همی پیلسم
زند رای هر گونه بر بیش و کم
هوش مصنوعی: آنانی که نزد او می‌روند، مانند فیل‌های بزرگ و قوی هستند که به هر شکل و اندازه‌ای می‌توانند نظرشان را مطرح کنند.
بیامد هم اندر زمان جنگ‌جوی
نگه کرد سوسن به بالای اوی
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، جنگ‌جو نگاهی به سوسن داشت که در بالای او قرار گرفته بود.
گوی دید همچون که بیستون
دو بازو به کردار ران هیون
هوش مصنوعی: چشمانت را مانند کوه بیستون بگشای و به مانند پای شتر بر زمین استوار باش.
به بالا بلند و به بازو قوی
بر و سینه و تن همه پهلوی
هوش مصنوعی: به قد بلند و بازوهای قوی و سینه و تن بزرگ، همه با هم قدرت و استحکام را نشان می‌دهند.
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
خروشنده بر جای چون پیل مست
هوش مصنوعی: یک گرز بزرگ و سنگین مانند بدنی از یک گاو، در دست یک جنگجو که با قدرت و هیجان به میدان آمده است، مانند یک فیل مست به نظر می‌رسد.
بدو گفت سوسن که ای نامدار
توانی که فرزند سام سوار‌‌،
هوش مصنوعی: سوسن به او گفت: ای مشهور و بزرگ! آیا تو می‌توانی فرزند سام را سوار کنی؟
ببندی چو آرم به نزد تو مست
خود و نامداران خسرو پرست
هوش مصنوعی: وقتی به نزد تو بیایی، به خاطر حالتی مست و سرمست، آثار و عظمت شاهان را فراموش می‌کنم.
بکوشی به کینه چو شیر ژیان
بر آوردگه بر ببندی میان
هوش مصنوعی: در تلاش خود به شدت و قاطعیت عمل کن، مانند شیر جنگجو که در میدان نبرد بی‌رحمانه به حریفان حمله‌ور می‌شود.
سپارم به دست تو او را چنان
که آریش ایدر به سان زنان
هوش مصنوعی: من او را به تو می‌سپارم، همان‌طور که تو زیبایی و نگارش را به زنان اینجا می‌سپاری.
دگر نامداران چو گودرز و گیو
فریبرز کاوس و رهام نیو
هوش مصنوعی: دیگر پهلوانان و نام‌آورانی مانند گودرز، گیو، فریبرز، کاوس و رهام دیگر وجود ندارند.
به سوسن چنین گفت فرزانه شیر
که گر بینم این نامدار دلیر
هوش مصنوعی: سوسن به شیر فرزانه گفت که اگر این مرد دلیر و نامدار را ببینم، چه حالتی خواهم داشت.
چو بیند مر او را جهان بین من
ببینی به کین جستن آیین من
هوش مصنوعی: زمانی که او به جهان نگاه کند، تو می‌بینی که چگونه به دنبال انتقام و دشمنی می‌روم.
به پیکان بدوزم تن نامور
که سیمرغ گردد بدو مویه گر
هوش مصنوعی: می‌خواهم با پیکان بر تن نامور فرآیندی را آغاز کنم که به سبب آن، سیمرغ متأسفانه به سوگ برآید.
ببند از پی راه رفتن میان
ببینیم تا بر چه گردد زمان
هوش مصنوعی: برای اینکه مسیر را ببندی و از آن عبور کنی، باید منتظر بمانی و ببینی زمان چگونه پیش می‌رود.
چنین گفت سوسن به شاه جهان
که آرند پیشم هیون در نهان
هوش مصنوعی: سوسن به پادشاه دنیا گفت که در نهان برای من اسب‌های خوش‌چهره بیاورند.
به پیران بفرمود افراسیاب
که ای نامور مرد با جاه و آب
هوش مصنوعی: افراسیاب به بزرگان و کهن‌سالان دستور داد که ای مردان مشهور و با اعتبار و جایگاه.
بگو تا بیارند اشتر چهار
که باشد همه در خور نامدار
هوش مصنوعی: بگو تا چهار شتر بیاورند تا همه چیز برای شخص مشهور و نامدار آماده باشد.
یکی خیمه دیبای چین پر نگار
بیاور بدین نامداران سپار
هوش مصنوعی: یکی خیمه زیبا و رنگین از پارچه چینی بیاور و به این شخصیت‌های مهم بسپار.
چنین گفت با سوسن افراسیاب
که آنچت بباید بگو در شتاب
هوش مصنوعی: او با سوسن افراسیاب گفت که هر آنچه لازم است، باید سریعاً بیان کنی.
بگو تا سپارند از بیش و کم
بدان تا نمانی ز چاره به غم
هوش مصنوعی: بگو تا از هر چیزی که داری، کم و زیاد، بگذرند و به تو بیاندیشند تا در درماندگی و غم نمانی.
بدو گفت سوسن که از بخت تو
به گردون رسانم سر تخت تو
هوش مصنوعی: سوسن به او گفت که من به خاطر خوشبختی‌ات، مقام و جایگاه تو را به آسمان‌ها خواهم برد.
بگو تا ز هر گونه ای خوردنی
بیارند و هر گونه گستردنی
هوش مصنوعی: بگو تا هر نوعی از خوراکی‌ها را بیاورند و هر نوعی از جایی که می توانند، آماده کنند.
چنان چون بود در خور پهلوان
که گردند از آن شاد و روشن روان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند چیزی که برای یک قهرمان مناسب و شایسته است، آنقدر شادی و روشنی در روح و روان افراد ایجاد می‌کند که آن‌ها را خوشحال و سرزنده می‌کند.
همان سالخورده می چون گلاب
مرا زان فزاید همی جاه و آب
هوش مصنوعی: همان فرد سالخورده که مانند گل خوشبوست، از او مقام و منزلت من روز به روز افزایش می‌یابد.
همین بزم و این ساز فرخنده شاه
چنین هم بیاراسته تاج و گاه
هوش مصنوعی: این جشن و سرود خوشایند را پادشاه به زیبایی تزئین کرده و تاج و جایگاه را نیز آراسته است.
یکی پاره از داروی بیهشی
که رستم بتابد سر از سرکشی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه یکی از اجزا یا نکات مربوط به دارویی است که باعث بی‌حسی می‌شود و رستم، که نمادی از قدرت و شجاعت است، می‌تواند با آن بر مشکلات پیروز شود. در واقع، این بیت به قدرت رستم و توانایی او در غلبه بر سختی‌ها و چالش‌ها می‌پردازد.
بفرمود کارند پیشش فراز
چنان چون ببایست هر گونه ساز
هوش مصنوعی: او فرمان داد که کارها به خوبی و به شکل مناسب انجام شود، همانطور که شایسته است.
چو سوسن برون آمد از پیش شاه
بیامد دوان تا به ایران سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که گل سوسن از حضور شاه خارج شد، به سرعت به سمت ایران لشکر رو آورد.
دو اشتر همه بار از خوردنی
دگر دو ز خرگاه و گستردنی
هوش مصنوعی: دو شتر تمام بارشان را از خوراکی و وسایل دیگر برداشتند و به دو خرگاه منتقل کردند.
بیاورد با خود همی نای و چنگ
به ره بر نکرد هیچ گونه درنگ
هوش مصنوعی: با خود نی و چنگی آورد و بدون هیچ تأخیری به راه افتاد.
همه کار سوسن شد آراسته
همی‌رفت با ساز و با خواسته
هوش مصنوعی: سوسن همه کارش زیبا و مرتب شده بود و با لذت و آرزوهایش به راه خود ادامه می‌داد.
چنین گفت با نامور پیلسم
سر آریم بر شاه اندوه و غم
هوش مصنوعی: او گفت که با افتخار و شجاعت، بر درد و غم شاه فائق خواهیم آمد.
به سوسن چنین گفت ارغنده شیر
به ایران نباید که مانیم دیر
هوش مصنوعی: سوسن به ارغنده گفت که نباید مدت زیادی در ایران بمانیم.
به پیران بفرمود افراسیاب
که بشتاب ز ایدر به کردار آب
هوش مصنوعی: افراسیاب به پیران دستور داد که سریعاً از سمت ایدر خارج شوند، مانند حرکت آب که به سرعت جاری می‌شود.
یکی باره‌ای از در پهلوان
که باشد به هر جای روشن روان
هوش مصنوعی: هرگاه پهلوانی وارد شود، وجود او در هر جا مانند نوری درخشان حضور دارد.
یکی جوشن و ترگ و زرین سپر
همان گُرزه گاو پیکر به زر
هوش مصنوعی: یک زره و سپر طلایی در دست، مانند گاوی بزرگ و نیرومند است.
بدو گفت افراسیاب دلیر
نباشد چو تو نامبردار شیر
هوش مصنوعی: افراسیاب به او گفت: ای دلیر، وقتی تو را نام می‌برند، دیگر نباید ترسی داشته باشی.
به دارنده دادار و چرخ بلند
به خورشید رخشان و تیغ کمند
هوش مصنوعی: به خالق بزرگ و زمین گرد و به خورشید درخشان و نیروی کنترل.
که ایران و توران سراسر تو راست
زمانه چو گردد به دست تو راست
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت در دستان تو قرار گیرد، ایران و توران به طور کامل به تو وابسته خواهند بود.
که چون نامور پور دستان سام
بدین چاره آری سرش را به دام
هوش مصنوعی: وقتی که فرزند نامدار سام، دستان، با این تدبیر به دام می‌افتد.
بدو گفت کای نامور شهریار
برآید ز بخت تو هر گونه کار
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پادشاه پرآوازه، از جانب بخت تو هر کاری انجام خواهد شد.
به فر و به بخت رد افراسیاب
ز ایران برانم به شمشیر آب
هوش مصنوعی: من با قدرت و شانس خود، افراسیاب را از ایران دور کرده و با شمشیرم او را خواهیم شکست.
گر آید برم رستم پهلوان
نمانم بر آورد‌گاهش روان
هوش مصنوعی: اگر رستم پهلوان بر من بیاید، در میدان نبرد نمی‌توانم بایستم.
گر آید برم رستم پهلوان
نمانم بر آوردگاهش روان
هوش مصنوعی: اگر رستم پهلوان بر من بیفتد، در میدان نبرد نمی‌توانم مقاومت کنم و تسلیم می‌شوم.
به خم کمندش ربایم ز زین
بیندازمش خوار بر دشت کین
هوش مصنوعی: من او را در دام عشقم می‌افکنم و از عرش افتان می‌سازمش، تا در میدان جنگ سرشکسته و خوار شود.
به زاولستان آتش اندر زنم
همه بیخ دستان ز بن بر کنم
هوش مصنوعی: من به سرزمین زاولستان آتش می‌افروزم و تمام ریشه‌ها و پایه‌های دستان را از بیخ قطع می‌کنم.
بدوزم فرامرز را چشم و دل
ز خونش کنم خاک آورد گل
هوش مصنوعی: می‌خواهم چشمان و دل فرامرز را بگیرم و از خونش خاکی بسازم که گل‌ها بر روی آن بروید.
ز ایران بر آرم به گردون خروش
دل خسرو آرم ز رستم به جوش
هوش مصنوعی: از ایران صدای دلخراش خسرو را به آسمان می‌رسانم و از رستم، نیرویی سرشار را به اهتزاز درمی‌آورم.
بگفت این و از کین میان را ببست
بر آن باره پیل پیکر نشست
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و بر سر این اختلاف میان آنها، بر روی آن شتر سنگین‌تن نشسته است.
بیامد بر سوسن چاره گر
بدو گفت جنگی گو نامور
هوش مصنوعی: یک فرد چاره‌جو به سوسن آمد و به او گفت که نامش در جنگ مشهور است.
بدین راه بی ره به ایران شویم
به ره گیری نامداران شویم
هوش مصنوعی: در این مسیر بی‌راه، به ایران خواهیم رسید و در راه، به جمع ناموران خواهیم پیوست.
همی رفت سوسن به کردار باد
شده جانش از مکر و نیرنگ شاد
هوش مصنوعی: سوسن در حال حرکت است، مانند باد، و جانش به دلیل فریبکاری و ترفندها شاد و سرزنده است.
ندانست چاره گر نامور
که گردد همی‌خواست دیان دگر
هوش مصنوعی: بدون دانستن راه حل، شخص معروف نمی‌تواند به هدفش برسد و همواره در پی مشاوران و راهنمایان جدید خواهد بود.
چو از شهر پیران سر اندر کشید
دهم روز سوسن به ایران رسید
هوش مصنوعی: وقتی از شهر پیران خارج شد، پس از دهم روز، سوسن به ایران رسید.
چو آمد دو ره پیش نیرنگ ساز
بدان راه دستان و خسرو فراز
هوش مصنوعی: وقتی دو راه نیرنگ‌آمیز پیش رویت قرار می‌گیرد، دستان و قدرتت را به کار بگیر تا از آن عبور کنی و به مقام و افتخار دست یابی.
بدان راه خالی یکی چشمه آب
یکی دز به نزدیک لیکن خراب
هوش مصنوعی: در یک مسیر خالی، یک چشمه آب و یک دزد نزدیک است، اما اوضاع آنجا خوب به نظر نمی‌رسد.
به نزدیک چشمه بیفکند رخت
بدان ساربان گفت کای نیک بخت
هوش مصنوعی: او به کنار چشمه رفت و وسایلش را آنجا گذاشت و به کاروان‌دار گفت: ای خوش‌اقبال!
برین چشمه آب خیمه بزن
چنان چون بود در خور انجمن
هوش مصنوعی: در اینجا پیشنهاد می‌شود که در کنار چشمه آب، مکانی را برپا کنی و آن را به شکلی بسازی که مناسب جمع و جلسه‌ای باشد.
به خیمه درون بزمگاهی بساز
بیاور ز هر گونه چیزی فراز
هوش مصنوعی: به خیمه‌ای در قلب مهمانی بساز و هر چیزی را که دوست داری به آن اضافه کن.
یکی سفره از مرغ بریان و نان
بیاور به نزدیک من تازنان
تازنان یعنی به‌تاخت و سریع
بیارای مجلس چو خرم بهار
چنان چون به توران بر شهریار
هوش مصنوعی: مراسم را به زیبایی زینت بخش، مانند بهار شاداب و خوش رنگ، همانطور که در میان شهریاران سرزمین توران است.
همان چنگ و طنبور و هم جام می
نباید به ره بر نهادنت پی
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که نباید به وسایل سرگرمی و لذت‌ بخش چون چنگ، طنبور و جام می، بیش از حد وابسته شوی یا به آنها اجازه دهی که مسیر زندگی‌ات را تحت تأثیر قرار دهند. باید هوشیار باشی و از این موارد به عنوان ابزارهایی برای شادی استفاده کنی، نه اینکه به آن‌ها اجازه دهی که تو را از هدف‌ها و مسیر اصلی‌ات دور کنند.
دگر بارها پیش خیمه فکن
نباید که آیی به نزدیک من
هوش مصنوعی: نباید دوباره در جلوی خیمه‌ام بیایی و به نزدیکی‌ام نزدیک شوی.
ز راه اشتران را به بی راه بر
همی باش بر دشت چون کینه ور
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، چنان کن که گو مانند گرگ های بی‌رحم در دشت، با خشم و کینه حرکت کنی.
چو گویم که ای نامور ساروان
بیاور به نزدیک من کاروان
هوش مصنوعی: وقتی می‌گویم ای ساربان مشهور، کاروان را به نزد من بیاور.
بیاور به زودی به نزدم فراز
درنگی مباش و به تیزی بتاز
هوش مصنوعی: به زودی به نزد من بیا و درنگ نکن، با سرعت و انرژی به سوی من بیا.
وزان پس چنین گفت با پیلسم
براندیش ازین چاره از بیش و کم
هوش مصنوعی: سپس به او گفت: از این موضوع، به دور از افراط و تفریط، فکر کن.
از ایدر برو تازنان سوی دز
نباید که آیی برین روی دز
هوش مصنوعی: از طرف ایدر به سمت دز نرو، زیرا نباید بر روی دز بیایی.
ببند اسب و باش اندرو در نهان
چنان چون بود مرد روشن روان
هوش مصنوعی: اسب را ببند و در درون آن مخفی بمان، مانند کسی که روح و روانش روشن و پاک است.
به برگستوان اسب خود را بپوش
به آواز من بر همی دار گوش
هوش مصنوعی: به زینت‌های اسب خود را بیارایید و به صدای من گوش دهید.
ز جوشن نباید گشادن میان
همی باش بر سان شیر ژیان
هوش مصنوعی: هرگز نباید زره را در میان باز کرد؛ باید در برابر دشمن همانند شیر جوان باشید.
هرآنگه که گویم که‌ای نامدار
تو بیرون فکن اسب را از حصار
هوش مصنوعی: هر زمان که به تو می‌گویم، ای شخص پرآوازه، اسب را از محبس آزاد کن.