گنجور

بخش ۱۶ - آشنایی دادن شهرو میان رستم و برزوی

نگه کرد شهرو چو آن را بدید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
بیامد دوان تا به آوردگاه
چنین گفت با رستم کینه خواه
که ای نامور پهلوان جهان
سر افرازتر کس میان مهان
تو را شرم ناید ز دیان پاک
که چونین جوانی برین تیره خاک
به زاری برآری روان از تنش
ز خون سرخ گردد همه جوشنش
ز نسل نریمان و فرزند تو
نبیره جهاندار و پیوند تو
تو را او نبیره ست و هستی نیا
برو دل چه داری پر از کیمیا
جهان جوی، فرزند سهراب گرد
بدین زور بازو و این دست برد
بخواهیش کشتن برین گونه خوار
نترسی ز دیان پروردگار
که گاهی نبیره کشی گاه پور
بهانه تو را کین ایران و تور
تو را خود به دیده درون شرم نیست
جهان را به نزدیکت آزرم نیست
همی گفت و میراند خون جگر
همه خاک آورد کرده به سر
بدو گفت رستم که ای شهره زن
مرا اندرین داستانی بزن
چه گویی مگر خواب گویی همی
بدین دشت چاره چه جویی همی
نباشد نژاد نریمان نهان
میان کهان و میان مهان
ز سهراب گرد است این را نژاد؟
بباید همی راز بر من گشاد
چو دارد ز زال و نریمان نشان
چرا رزم جوید چو گردن کشان
همه سر به سر پیش من بازگوی
به ژرفی نگه کن بهانه مجوی
مجوی اندرین ره به جز راستی
نباید که آری به تن کاستی
ورا گفت شهرو که ای پهلوان
زبانم نگردد همی در دهان
مگر خنجر از دست بیرون کنی
زمانی برین خسته افسون کنی
بترسم چو رستم بجنبد ز جای
بگرداند این تیغ زن را ز پای
جهان جوی برزوی را بسته دست
بیامد دمان پیش رستم نشست
بدو گفت کای پهلوان جهان
فروزنده چون خور میان مهان
بدان گه که سهراب شد پهلوان
سر افراز و نامی میان گوان
فسیله بر آن کوه ما داشتی
شب و روز آنجای بگذاشتی
بدان گه که سر کرد بر رزم و کین
همی کرد آهنگ ایران زمین
بیامد به نزد فسیاه دمان
ابا وی سپاهی چو شیر ژیان
بدان چشمه آمد زمانی فرود
همی داد نیکی دهش را درود
پدر بد مرا نامداری دلیر
همه ساله بودی به نخجیر شیر
به فرمان دادار پروردگار
پدر بود آن روز اندر شکار
به دز بر به جز من دگر کس نبود
کجا داد دیان ازین گونه بود
به ناگاه ایمن ز کردار بد
برون آمدم من چو آشفته دد
برهنه سر و پای و بر سر سبوی
به نزدیک چشمه شدم پوی پوی
جهان جوی از خیمه چون بنگرید
برهنه سر و پای و رویم بدید
دلش گشت مهر مرا خواستار
یکی را بفرمود کو را بیار
مرا برد نزدیک او زنده رزم
بدان تا بماند زمانی ز رزم
به افسونگری دیده بی شرم کرد
به شیرین زبانی مرا نرم کرد
بر آن سان که آیین مردان بود
همان نیز فرمان دیان بود
به چاره در آورد پایم به دام
برون کرد شمشیر کین از نیام
به مردانگی کام دل برگرفت
به چاره مرا تنگ در بر گرفت
چو از راه من گشت آگاه شیر
سرافراز و نامی و گرد دلیر
گرفتم از آن نامور شیر بر
ز اندیشه افکند در پیش سر
مرا نامور گرد آواز داد
مرا گفت گردون تو را ساز داد
که گشتی ز سهراب یل بارور
ز تخم جهان پهلوان زال زر
برون کرد از انگشت انگشتری
نگینی فروزنده چون مشتری
چنین گفت با من که این گوش دار
بدانچت بگویم همی هوش دار
نگه دار این چون پسر آیدت
همی رنج گیتی به سر آیدت
به هنگام آن کو شود کینه ور
ببندد به پیکار جستن کمر
بگویش که دارد مر این را نگاه
که باشد فروزنده چون مهر و ماه
وگر دختر آید به سان پری
در انگشت او باید انگشتری
بگفت این و آن گاه اندر زمان
به اسب اندر آمد چو باد بزان
بیامد به ایران به دیدار تو
دگرگونه بد رای و گفتار تو
جهان جوی برزو شد از من جدا
به مانند سهراب نر اژدها
به شنگان خود او بود دمساز من
نگفتم بدو هیچ ازین راز من
به برزیگری گشت همداستان
بخواندم برو نامه باستان
بدان تا نجوید همی ساز جنگ
سرش را همی داشتم زیر سنگ
نباید که همچون پدر روزگار
شود کشته در دشت پیکار زار
ز ناگه یکی روز افراسیاب
بدو باز خورد همچو دریای آب
نبیره ست روز و رستم نیا
به چاره بجستم همی کیمیا
بدو گفت بنمای انگشتری
چه داری نهانش به سان پری
بدو داد انگشتری شهره زن
برهنه رخان پیش آن انجمن
نگه کرد رستم بدان بنگرید
نگین جفت آن مهره خویش دید
بخندید چون گل رخ تاج بخش
ز هامون بر آمد بر افراز رخش
به برزوی شیراوزن آواز داد
که گردون گردان تو را ساز داد
ز هامون بر افراز باره نشین
به نزدیک گردان ایران زمین
چو بشنید برزو رستم سخن
بدو گفت کای سرور انجمن
از آن پیش تا نزد ایرانیان
شوی شاد کن جان تورانیان
به من بخش رویین و آن لشکرش
بدان تا شود شاد زی کشورش
بگوید به توران مر این کیمیا
که برزو نبیره ست و رستم نیا
دگر آنکه گر او نبودی مگر
شدی زهر گرگین به ما کارگر
چو بشنید رستم ز برزو چنین
بدو گفت کای نامور شیر کین
نیازارد او را کسی زین سپاه
بگو تا شود شاد و ایمن به راه
وز آنجای بر سان باد دمان
برفتند برزوی و رستم دوان
رسیدند نزدیک ایرانیان
دو پیل سر افراز و شیر ژیان
چو رستم به نزدیک گردان رسید
ز شادی به دل نعره ای بر کشید
بدیشان چنین گفت کاین نامور
که بد بسته با ما به کینه کمر
دل ما ازو پر غم و تاب گشت
به فرجام فرزند سهراب گشت
چو رستم چنین گفت ایرانیان
به شادی گشادند یکسر میان
زواره به مژده بتازید اسب
به نزدیک دستان چو آذرگشسب
همه سیستان یکسر آذین ببست
به هر جای مردم به شادی نشست
ز دروازه آمد برون پور سام
خود و پهلوانان فرخنده نام
(بیامد چو برزو مر او را بدید
پیاده شد و پیش دستان دوید)
(به بر درگرفتش ورا زال زر
همی شاد شد زو دل کینه ور)
بپرسید ایرانیان را همه
که او چون شبان بود و ایشان رمه)
نهادند سر سوی ایوان شتاب
خود و نامداران با جاه و آب)
به خوردن نهادند سر ها همه
چه مهتر چه کهتر شبان و رمه
چو برگشت رویین از آن رزمگاه
همی رفت خسته به بی راه و راه
بیامد به نزدیک پیران چو باد
همی کرد از آن لشکر گشن یاد
همه شهر دیدش پر از تاب و توش
ز مستان به گردون رسیده خروش
بپرسید رویین که این بزم چیست
به ایوان ما در فزونی ز کیست
یکی گفت کافراسیاب دلیر
بیامد بدین شهر پیران چو شیر
بزرگان توران دو بهره سوار
فزونند با او ز بهر شکار
سپاه سپهبد همه گشته شاد
چو بشنید رویین به کردار باد
بیامد شتابان بر شهریار
ز اندیشه خسته دل نامدار
به پیران خبر برد سالار بار
که آمد سپهبد ز دشت شکار
خروشی بر آمد ز شهر ختن
وزان نامداران لشکر شکن
چو رویین به نزدیک خسرو رسید
سرشکش ز دیده به رخ بر چکید
زمین را ببوسید رویین گرد
به مژگان همی خاک خانه سترد
چو افراسیاب دلیرش بدید
بدو گفت کای نامور چه رسید
چه افتاد مر پهلوان زاده را
نباید به غم جان آزاده را
همانا که خستی ز دشت شکار
وگر گشتی از میهمان سوگوار
چو بشنید رویین زبان برگشاد
که جاوید بادا سرافراز شاد
وزان پس همه کار برزو بدوی
بگفتش که چون بود پیکار اوی
ز شهرو و بهرام گوهر فروش
سپاه و سپهبد بدو داده هوش
ز نیرنگ و افسون و مرغ و شرنگ
برآورد گشتن به سان پلنگ
به فرجام فرزند سهراب گشت
وزان پس مرا دیده پر آب گشت
وزو شادمان(شد) دل تاج بخش
سوی سیستان راند چون باد رخش
چو بشنید افراسیاب این سخن
بدو تازه شد باز درد کهن
بزد دست و جامه به تن بر درید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
همی کند موی و همی ریخت آب
ز دیده سپهدار افراسیاب
همی گفت و خود جای گفتار بود
که با او زمانه به پیکار بود
چه گویید و تدبیر این کار چیست
بدین رزم برزو مرا یار کیست
همانا که از ما بتابید بخت
ز توران بخواهد شدن تاج و تخت
نخواهد گسستن همی تخم سام
به گردون بر آمد ازین تخمه نام
چه گویم یکی رفت، آید دگر
ببندد درین کینه جستن کمر
ز دستان بد آمد به تورانیان
برین نامداران و گند آوران
تو گویی بر آن تخمه گردان سپهر
به خوبی نموده ست جاوید چهر
به کینه جهان پهلوان زین سپس
نماند به توران زمین هیچ کس
نیاسایدش تیغ اندر نیام
چو با او بپیوست برزو و سام
ازو بود پیوسته جانم به بیم
ز بیم نهیبش دل من دو نیم
کنون یاری امد مر او را به جنگ
چو آشفته شیران و شرزه پلنگ
به ایران و توران چو برزوی کیست
برین کشور ما بباید گریست
ندانم چه آرد به ما بر سپهر
که ببرید از ما به یکبار مهر
چو برزو نبیره چو رستم نیا
نماند ازین تخمه گردی به پا
ز رستم همی بود توران به جوش
دل نامداران نوان با خروش
چو تنها بدی در صف کارزار
چه یک مرد پیشش چه پنجه هزار
کنون چون دو گردند برزوی و اوی
ز خون بزرگان برانند جوی
از آن پس نبندند تورانیان
به کینه کمر پیش ایرانیان
کس این داستان در زمانه نخواند
به توران همی خاک باید فشاند
بزرگان توران پر از خون جگر
ز آب دو دیده همه روی تر
بدو گفت لشکر که ای شهریار
نباشد چو تو در جهان نامدار
نبیره فریدون و پور پشنگ
به دریا گریزان ز بیمت نهنگ
به کینه چو شیرو، به نیرو چو پیل
به دل ابر بهمن، به کف رود نیل
چو بر پشت شبرنگ گردی سوار
چه یک تن به پیشت چه سیصد هزار
کنون این همه بیم و زاری چراست
چنین پهلوی یال و بازو که راست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگه کرد شهرو چو آن را بدید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
هوش مصنوعی: نگاهی به شهر انداخت و وقتی آن را دید، صدایی مانند شیر وحشی از خود بیرون آورد.
بیامد دوان تا به آوردگاه
چنین گفت با رستم کینه خواه
هوش مصنوعی: یک فرد سریع و عجله‌دار به میدان نبرد آمد و با رستم، که در پی انتقام بود، چنین صحبت کرد.
که ای نامور پهلوان جهان
سر افرازتر کس میان مهان
هوش مصنوعی: ای پهلوان معروف و سرشناس جهان، تو از هر کس دیگر در میان بزرگان برجسته‌تر و درخشان‌تر هستی.
تو را شرم ناید ز دیان پاک
که چونین جوانی برین تیره خاک
هوش مصنوعی: آیا از وجود نیکان و دینداران شرم نمی‌کشی که چنین جوانی در این دنیای خاکی به این شکل زندگی می‌کنی؟
به زاری برآری روان از تنش
ز خون سرخ گردد همه جوشنش
هوش مصنوعی: با ناله و زاری، روحش از بدنش جدا می‌شود و لباسش به رنگ خون سرخ در می‌آید.
ز نسل نریمان و فرزند تو
نبیره جهاندار و پیوند تو
هوش مصنوعی: از نسل نریمان و فرزند تو، نوه‌ای به دنیا می‌آید که فرمانروای جهان و وابسته به تو خواهد بود.
تو را او نبیره ست و هستی نیا
برو دل چه داری پر از کیمیا
هوش مصنوعی: تو از نسل او هستی و وجودت از او ریشه گرفته، بنابراین چرا دل را با افکار بیهوده پر کنی؟
جهان جوی، فرزند سهراب گرد
بدین زور بازو و این دست برد
هوش مصنوعی: این جهان، تنها به دلیل قدرت و نیروی بازو و تلاش‌های سهراب به وجود آمده است.
بخواهیش کشتن برین گونه خوار
نترسی ز دیان پروردگار
هوش مصنوعی: از او بخواه که به این شیوه خوار بماند، نترس از مجازات پروردگار دیانت.
که گاهی نبیره کشی گاه پور
بهانه تو را کین ایران و تور
هوش مصنوعی: گاهی ما فرزندانی را به خاک می‌سپاریم و گاه به خاطر تو، بهانه‌ای برای درگیری با یکدیگر داریم، این در حالی است که تو و ایران هر دو از یک سرزمین هستید.
تو را خود به دیده درون شرم نیست
جهان را به نزدیکت آزرم نیست
هوش مصنوعی: تو هیچ شرمی از نگاه درون خود نداری و در نزدیکی تو نیز، هیچ خجالتی از جهان احساس نمی‌کنی.
همی گفت و میراند خون جگر
همه خاک آورد کرده به سر
هوش مصنوعی: او مدام در حال صحبت بود و در دلش درد و رنج زیادی احساس می‌کرد، به‌گونه‌ای که تمام حس و حالش را به زمین سپرده بود.
بدو گفت رستم که ای شهره زن
مرا اندرین داستانی بزن
هوش مصنوعی: رستم به زن شهره‌اش گفت: "بیا، در این ماجرا داستانی برای من بگو."
چه گویی مگر خواب گویی همی
بدین دشت چاره چه جویی همی
هوش مصنوعی: خود را در گفتن چه محدود می‌کنی؟ آیا در این بیابان تنها با خواب‌ها و خیال‌ها می‌توانی به دنبال راه حلی باشی؟
نباشد نژاد نریمان نهان
میان کهان و میان مهان
هوش مصنوعی: نژاد نریمان، که نشانی از بزرگی و قدرت است، به هیچ وجه در میان افراد قدیمی و بزرگ پنهان نیست.
ز سهراب گرد است این را نژاد؟
بباید همی راز بر من گشاد
هوش مصنوعی: آیا این موضوع مربوط به سهراب است؟ باید رازی را برای من فاش کنی.
چو دارد ز زال و نریمان نشان
چرا رزم جوید چو گردن کشان
هوش مصنوعی: وقتی نمایان است که او از زال و نریمان نسل دارد، چرا به جنگ می‌طلبد مانند گردن‌کشان؟
همه سر به سر پیش من بازگوی
به ژرفی نگه کن بهانه مجوی
هوش مصنوعی: همه با صداقت و صراحت درباره من صحبت کنید و به عمق ماجرا توجه کنید، به دنبال عذر و بهانه نباشید.
مجوی اندرین ره به جز راستی
نباید که آری به تن کاستی
هوش مصنوعی: در این مسیر جز راستی را نباید جستجو کرد، زیرا هرگونه کژی و نادرستی به جسم و روح آسیب می‌زند.
ورا گفت شهرو که ای پهلوان
زبانم نگردد همی در دهان
هوش مصنوعی: او به شهریار گفت: ای قهرمان، زبانم در دهانم نمی‌چرخد و نمی‌توانم حرف بزنم.
مگر خنجر از دست بیرون کنی
زمانی برین خسته افسون کنی
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی زمانی که خسته‌ام، به‌گونه‌ای عمل کنی که مرا فریب دهی یا من را تسلی دهی؟
بترسم چو رستم بجنبد ز جای
بگرداند این تیغ زن را ز پای
هوش مصنوعی: هرگاه رستم تکان بخورد و از جا بلند شود، باید بترسم که این تیغ، زن را از پایش برمی‌دارد و به حرکت درمی‌آورد.
جهان جوی برزوی را بسته دست
بیامد دمان پیش رستم نشست
هوش مصنوعی: جهان به برزوی، که یک موجود شگفت‌انگیز و قوی است، روی آورده و دستش را بسته است. به زودی، او به نزد رستم آمد و نشست.
بدو گفت کای پهلوان جهان
فروزنده چون خور میان مهان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای قهرمان، تو مانند خورشید در میان بزرگواران درخشان هستی.
بدان گه که سهراب شد پهلوان
سر افراز و نامی میان گوان
هوش مصنوعی: زمانی که سهراب به پهلوانی سرشناس و مشهور تبدیل شد، او در میان جنگجویان به بزرگی و افتخار دست یافت.
فسیله بر آن کوه ما داشتی
شب و روز آنجای بگذاشتی
هوش مصنوعی: شب و روز، وسیله‌ای را در آن کوه نگه داشتی و رها نکردی.
بدان گه که سر کرد بر رزم و کین
همی کرد آهنگ ایران زمین
هوش مصنوعی: در آن زمان که به جنگ و خونریزی پرداخت، به تهاجم به سرزمین ایران نیز توجه می‌کرد.
بیامد به نزد فسیاه دمان
ابا وی سپاهی چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: آورده شد که در زمان تاریکی و سختی، سپاهی به پیش فسیاه (شخصی قوی و سخت‌گیر) آمد، سپاهی که همچون شیران قوی و نیرومند بود.
بدان چشمه آمد زمانی فرود
همی داد نیکی دهش را درود
هوش مصنوعی: روزی چشمه‌ای وجود داشت که برکات و نیکی‌ها را با خوشحالی به دیگران هدیه می‌داد.
پدر بد مرا نامداری دلیر
همه ساله بودی به نخجیر شیر
هوش مصنوعی: پدر من، که مردی مشهور و دلیر بود، هر ساله به شکار شیر می‌رفت.
به فرمان دادار پروردگار
پدر بود آن روز اندر شکار
هوش مصنوعی: در آن روز، پدر به فرمان خداوند در حال شکار بود.
به دز بر به جز من دگر کس نبود
کجا داد دیان ازین گونه بود
هوش مصنوعی: در این دکلمه، گوینده می‌گوید که در آن مکان، تنها او حضور دارد و هیچ کس دیگری نیست. همچنین اشاره می‌کند که این وضعیت مشابهی برای دیگران وجود ندارد که برای این موضوع یا درباره این وضعیت قضاوت کنند.
به ناگاه ایمن ز کردار بد
برون آمدم من چو آشفته دد
هوش مصنوعی: ناگهان از کارهای بد رهایی یافتم و مانند موجوداتی وحشی و آشفته به آزادی رسیدم.
برهنه سر و پای و بر سر سبوی
به نزدیک چشمه شدم پوی پوی
هوش مصنوعی: با سر و پای برهنه و در حالی که در کنار یک سبو ایستاده‌ام، به سمت چشمه حرکت کردم.
جهان جوی از خیمه چون بنگرید
برهنه سر و پای و رویم بدید
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا به خیمه نگاه می‌کند، خود را عریان و بدون هیچ پوششی بر روی سر و پا و صورت دیده می‌شود.
دلش گشت مهر مرا خواستار
یکی را بفرمود کو را بیار
هوش مصنوعی: دلش به محبت من نیازمند شد و خواست که یکی را بیاورد که مایلم در کنارش باشد.
مرا برد نزدیک او زنده رزم
بدان تا بماند زمانی ز رزم
هوش مصنوعی: من را به کناراو که در جنگ زنده است برد تا زود از جنگ فاصله بگیرم و مدتی آرامش پیدا کنم.
به افسونگری دیده بی شرم کرد
به شیرین زبانی مرا نرم کرد
هوش مصنوعی: چشمان بی‌شرمش مانند جادو، مرا فریب داد و با زبان شیرینش، دل مرا نرم و آرام کرد.
بر آن سان که آیین مردان بود
همان نیز فرمان دیان بود
هوش مصنوعی: آن‌گونه که سنت و روش بزرگمردان بوده، همان‌طور نیز دستور و حکم عالمان دین است.
به چاره در آورد پایم به دام
برون کرد شمشیر کین از نیام
هوش مصنوعی: با تدبیر و اندیشه، پایم را از تله نجات دادم و به سرعت، شمشیر انتقام را از غلاف بیرون کشیدم.
به مردانگی کام دل برگرفت
به چاره مرا تنگ در بر گرفت
هوش مصنوعی: او با مردانگی و شجاعت به آرزوهایم رسید و به خاطر تدبیرش، مرا در آغوش گرفت و از مشکلاتی که داشتم، دور کرد.
چو از راه من گشت آگاه شیر
سرافراز و نامی و گرد دلیر
هوش مصنوعی: وقتی که شیر قوی و مشهور از راه من باخبر شد، دلیر و شجاع شد.
گرفتم از آن نامور شیر بر
ز اندیشه افکند در پیش سر
هوش مصنوعی: از آن شیر معروف، اندیشه‌ام را به چالش کشیدم و در مقابل چشمان خودم قرار دادم.
مرا نامور گرد آواز داد
مرا گفت گردون تو را ساز داد
هوش مصنوعی: به من گفتند که نام و آواز من را مشهور کرده‌اند و گفتند که آسمان تو را به سرنوشت خاصی می‌سازد.
که گشتی ز سهراب یل بارور
ز تخم جهان پهلوان زال زر
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که تو به فرزند سهراب که از نژاد قهرمان بزرگ زال است، تبدیل شده‌ای. به عبارت دیگر، تو از نسل قهرمانان و بزرگان هستی که قدرت و شجاعت را از آن‌ها به ارث برده‌ای.
برون کرد از انگشت انگشتری
نگینی فروزنده چون مشتری
هوش مصنوعی: او نگینی درخشان و تابناک را از انگشت خود برداشت که مانند سیاره مشتری می‌درخشد.
چنین گفت با من که این گوش دار
بدانچت بگویم همی هوش دار
هوش مصنوعی: به من گفت که به این گوش توجه کن، تا چیزی را که می‌گویم به خاطر بسپی.
نگه دار این چون پسر آیدت
همی رنج گیتی به سر آیدت
هوش مصنوعی: از این نگهداری کن، زیرا زمانی که پسر به دنیا بیاید، مشکلات و سختی‌های زندگی برایت پایان خواهد یافت.
به هنگام آن کو شود کینه ور
ببندد به پیکار جستن کمر
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن قصد انتقام و آغاز جنگ را داشته باشد، باید آماده و مصمم بود تا با او به مقابله بپردازیم.
بگویش که دارد مر این را نگاه
که باشد فروزنده چون مهر و ماه
هوش مصنوعی: به او بگو که این را در دل دارد، چون خورشید و ماه درخشان و تابناک است.
وگر دختر آید به سان پری
در انگشت او باید انگشتری
هوش مصنوعی: اگر دختری به زیبایی پری بیاید، باید برای او انگشتری در انگشتش باشد.
بگفت این و آن گاه اندر زمان
به اسب اندر آمد چو باد بزان
هوش مصنوعی: او این را گفت و در آن زمان، همچون باد، بر اسب سوار شد.
بیامد به ایران به دیدار تو
دگرگونه بد رای و گفتار تو
هوش مصنوعی: او به ایران آمد تا تو را ببیند، اما با افکار و سخنان متفاوتی حضور پیدا کرد.
جهان جوی برزو شد از من جدا
به مانند سهراب نر اژدها
هوش مصنوعی: جهان از من جدا شده و به شکل یک اژدهای نر درآمده است، مثل سهراب که به دلیل جدایی و مشکلاتش، به مبارزه طلبی و جستجو گرایی می‌پردازد.
به شنگان خود او بود دمساز من
نگفتم بدو هیچ ازین راز من
هوش مصنوعی: شخصی که با شادمانی و خوشحالی همراه است، به من نزدیک است و من هیچ اشاره‌ای به راز خودم به او نکردم.
به برزیگری گشت همداستان
بخواندم برو نامه باستان
هوش مصنوعی: به عنوان یک کشاورز، همگی موافقت کردیم و نامه‌ی قدیمی را به او فرستادم.
بدان تا نجوید همی ساز جنگ
سرش را همی داشتم زیر سنگ
هوش مصنوعی: بدان که اگر جنگ شروع شود، من همواره آماده‌ام و زیر فشار سنگ به بررسی و تحلیل می‌پردازم.
نباید که همچون پدر روزگار
شود کشته در دشت پیکار زار
هوش مصنوعی: نباید مانند پدر در میدان نبرد بی‌هدف و بی‌چاره کشته شویم.
ز ناگه یکی روز افراسیاب
بدو باز خورد همچو دریای آب
هوش مصنوعی: روزی ناگهان، افراسیاب به او حمله کرد، همان‌طور که دریا به سمت ساحل می‌آید.
نبیره ست روز و رستم نیا
به چاره بجستم همی کیمیا
هوش مصنوعی: تاریخ در حال گذر است و من به دنبال راه حلی برای رستمی هستم که در نسل‌های آینده جاودانه باقی بماند.
بدو گفت بنمای انگشتری
چه داری نهانش به سان پری
هوش مصنوعی: به او گفت که مشخص کن چه چیزی را در انگشتری پنهان کرده‌ای، مانند یک پری که چیزی را در خود مخفی دارد.
بدو داد انگشتری شهره زن
برهنه رخان پیش آن انجمن
هوش مصنوعی: او به زودی انگشتری را به زنی که زیبایی‌اش در شهر زبانزد است، می‌دهد در حالی که در کنار آن جمع حضور دارد.
نگه کرد رستم بدان بنگرید
نگین جفت آن مهره خویش دید
هوش مصنوعی: رستم به آنجا نگاهی انداخت و متوجه شد که نگینی در کنار جواهر خود دارد.
بخندید چون گل رخ تاج بخش
ز هامون بر آمد بر افراز رخش
هوش مصنوعی: چهره‌تان را باز کنید و چون گل بخندید، مانند گلی که از دشت هامون سر برآورده و زیبایی‌اش را به نمایش گذاشته است.
به برزوی شیراوزن آواز داد
که گردون گردان تو را ساز داد
هوش مصنوعی: برزوی که از خوبی‌ها و مهارت‌هایش سخن می‌گویند، به آسمان فراخوانده شد تا بداند که سرنوشتش به دست خود او رقم خورده است.
ز هامون بر افراز باره نشین
به نزدیک گردان ایران زمین
هوش مصنوعی: از منطقه هامون به بلندترین نقطه برو و به سرزمین ایران نزدیکتر شو.
چو بشنید برزو رستم سخن
بدو گفت کای سرور انجمن
هوش مصنوعی: برزو وقتی صحبت‌های رستم را شنید، به او گفت: ای سرور جمع ما.
از آن پیش تا نزد ایرانیان
شوی شاد کن جان تورانیان
هوش مصنوعی: قبل از آن که به ایرانیان نزدیکی کنی، دل‌ها و جان‌های تورانیان را شاد کن.
به من بخش رویین و آن لشکرش
بدان تا شود شاد زی کشورش
هوش مصنوعی: به من چیزی بده که محکم و استوار باشد و آن نیرویی که با آن همراه است را هم به من بده تا بتوانم کشورم را شاد و خوشحال کنم.
بگوید به توران مر این کیمیا
که برزو نبیره ست و رستم نیا
هوش مصنوعی: بگو به سرزمین توران که این کسی که آمده، کیمیا است و نوه برزو و نوه رستم.
دگر آنکه گر او نبودی مگر
شدی زهر گرگین به ما کارگر
هوش مصنوعی: اگر او نبود، ما هم به زهر گرگ آلوده می‌شدیم و به مشکل می‌افتادیم.
چو بشنید رستم ز برزو چنین
بدو گفت کای نامور شیر کین
هوش مصنوعی: هنگامی که رستم از برزو این را شنید، به او گفت: ای شیر نامدار و قهرمان انتقام.
نیازارد او را کسی زین سپاه
بگو تا شود شاد و ایمن به راه
هوش مصنوعی: کسی در این گروه نمی‌تواند او را آزار دهد، بگو تا خوشحال و در راهی امن باشد.
وز آنجای بر سان باد دمان
برفتند برزوی و رستم دوان
هوش مصنوعی: از آنجا باد دمیدن آغاز کرد و برزوی و رستم به سرعت رفتند.
رسیدند نزدیک ایرانیان
دو پیل سر افراز و شیر ژیان
هوش مصنوعی: دو فیل بزرگ و قدرتمند که نشانه‌ی عظمت و شجاعت هستند، به نزد ایرانیان نزدیک شدند.
چو رستم به نزدیک گردان رسید
ز شادی به دل نعره ای بر کشید
هوش مصنوعی: وقتی رستم به نزدیکی گردان رسید، از خوشحالی در دلش فریادی سر داد.
بدیشان چنین گفت کاین نامور
که بد بسته با ما به کینه کمر
هوش مصنوعی: این شخص که به ما با کینه و دشمنی همراه شده، چه کسی است که این قدر مشهور و سرشناس است؟
دل ما ازو پر غم و تاب گشت
به فرجام فرزند سهراب گشت
هوش مصنوعی: دل ما از عشق و غم پر شده و در نهایت به فرزندی که نماد سهراب است، تبدیل گشته است.
چو رستم چنین گفت ایرانیان
به شادی گشادند یکسر میان
هوش مصنوعی: وقتی رستم این حرف را زد، همه ایرانیان خوشحال شدند و یکصدا برای او ابراز شادی کردند.
زواره به مژده بتازید اسب
به نزدیک دستان چو آذرگشسب
هوش مصنوعی: به زودی، با خوشحالی و شور و شوق به پیش بروید، مانند اسب که به سمت دستان جنگجو می‌تازد، که همچون آذرگشسب، موجودی افسانه‌ای و قوی است.
همه سیستان یکسر آذین ببست
به هر جای مردم به شادی نشست
هوش مصنوعی: تمامی سیستان، به زیبایی آراسته شد و در هر گوشه‌ای مردم به شادی و جشن نشسته‌اند.
ز دروازه آمد برون پور سام
خود و پهلوانان فرخنده نام
هوش مصنوعی: پسر سام و پهلوانان معروف از دروازه خارج شدند.
(بیامد چو برزو مر او را بدید
پیاده شد و پیش دستان دوید)
هوش مصنوعی: وقتی برزو به او نزدیک شد، او را دید و از اسب پیاده شد و به سمت او دوید.
(به بر درگرفتش ورا زال زر
همی شاد شد زو دل کینه ور)
هوش مصنوعی: زال زر، که نماد قدرت و شوکت است، به خاطر نزدیک شدن و ارتقاء خود به معشوقش، بسیار خوشحال شده و دلش از کینه و دشمنی پاک شده است.
بپرسید ایرانیان را همه
که او چون شبان بود و ایشان رمه)
هوش مصنوعی: ایرانیان را بپرسید که او مانند یک شبان بود و آنها گله‌ای از مردم بودند.
نهادند سر سوی ایوان شتاب
خود و نامداران با جاه و آب)
هوش مصنوعی: آنها با شتاب به سوی ایوان رفتند و نام‌های بزرگ با مقام و شوکت خود را نشان دادند.
به خوردن نهادند سر ها همه
چه مهتر چه کهتر شبان و رمه
هوش مصنوعی: همه افراد، خواه مهم باشند یا کم‌ارزش، همچون گوسفند و چوپان، به خوردن و نوشیدن مشغول شدند.
چو برگشت رویین از آن رزمگاه
همی رفت خسته به بی راه و راه
هوش مصنوعی: پس از پایان نبرد، جنگجویی که زخم‌ها و خستگی را بر تن دارد، بی‌هدف و بی‌راه به‌سوی مقصدی نامشخص می‌رود.
بیامد به نزدیک پیران چو باد
همی کرد از آن لشکر گشن یاد
هوش مصنوعی: او به نزد پیران آمد و مانند باد برخواست و از آن لشکر گرسنه یاد کرد.
همه شهر دیدش پر از تاب و توش
ز مستان به گردون رسیده خروش
هوش مصنوعی: تمام شهر پر از شور و هیجان است و صدای مست‌ها به آسمان بلند شده است.
بپرسید رویین که این بزم چیست
به ایوان ما در فزونی ز کیست
هوش مصنوعی: از شخصی که در فنون و آداب زندگی خبره است، بپرسید که این مهمانی چهGoal و هدفی دارد و در این مکان پر رونق، طیف و میزبانی از کجاست.
یکی گفت کافراسیاب دلیر
بیامد بدین شهر پیران چو شیر
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که کافراسیاب، دلیر و شجاع، به این شهر آمده است، مانند شیر در میان پیران.
بزرگان توران دو بهره سوار
فزونند با او ز بهر شکار
هوش مصنوعی: بزرگان توران با دو اسب بیشتر از او برای شکار آماده‌اند.
سپاه سپهبد همه گشته شاد
چو بشنید رویین به کردار باد
هوش مصنوعی: سپاه فرمانده همه خوشحال شدند وقتی که خبر دریافتند که یک نفر همچون باد عمل می‌کند.
بیامد شتابان بر شهریار
ز اندیشه خسته دل نامدار
هوش مصنوعی: کسی با سرعت و عجله به پیشواز پادشاه آمد، خسته و پریشان از فکر و اندیشه.
به پیران خبر برد سالار بار
که آمد سپهبد ز دشت شکار
هوش مصنوعی: سالار بار به پیران خبر می‌دهد که سپهبد از دشت شکار بازگشته است.
خروشی بر آمد ز شهر ختن
وزان نامداران لشکر شکن
هوش مصنوعی: صدای بلندی از شهر ختن برخاست و نام‌آوران لشکر را به هم ریخت.
چو رویین به نزدیک خسرو رسید
سرشکش ز دیده به رخ بر چکید
هوش مصنوعی: هنگامی که رویین به نزد خسرو رسید، اشک از چشمانش بر صورتش جاری شد.
زمین را ببوسید رویین گرد
به مژگان همی خاک خانه سترد
هوش مصنوعی: زمین را بوسه بزنید و با مژه‌هایتان گرد و غبار خانه را پاک کنید.
چو افراسیاب دلیرش بدید
بدو گفت کای نامور چه رسید
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب دلیر او را دید، به او گفت: «ای معروف، چه اتفاقی افتاده است؟»
چه افتاد مر پهلوان زاده را
نباید به غم جان آزاده را
هوش مصنوعی: چرا باید به مشکلات و غم‌های زندگی یک انسان آزاد و شجاع پرداخته شود، وقتی که سرنوشت یک پهلوان زاده دچار تغییر و افت شده است؟
همانا که خستی ز دشت شکار
وگر گشتی از میهمان سوگوار
هوش مصنوعی: اگر از دشت شکار خسته شده‌ای و یا از دیدن میهمان دلگیر شده‌ای، بدان که این حال تو طبیعی است.
چو بشنید رویین زبان برگشاد
که جاوید بادا سرافراز شاد
هوش مصنوعی: وقتی که او این خبر را شنید، زبانش باز شد و گفت: امید که همیشه سربلند و شاداب باشد.
وزان پس همه کار برزو بدوی
بگفتش که چون بود پیکار اوی
هوش مصنوعی: پس از آن، برزو به همه کارها اشاره کرد و از او پرسید که جنگ او چگونه بوده است.
ز شهرو و بهرام گوهر فروش
سپاه و سپهبد بدو داده هوش
هوش مصنوعی: از شهریار و بهرام، جواهر فروش، سپاهیان و فرماندهان به او هوش و درایت بخشیده‌اند.
ز نیرنگ و افسون و مرغ و شرنگ
برآورد گشتن به سان پلنگ
هوش مصنوعی: از فریب و ترفند و جادوگری و حیله، به سرعت مانند پلنگ حرکت کرد.
به فرجام فرزند سهراب گشت
وزان پس مرا دیده پر آب گشت
هوش مصنوعی: فرزند سهراب به سرانجام رسید و از آن پس، چشمانم پر از اشک شد.
وزو شادمان(شد) دل تاج بخش
سوی سیستان راند چون باد رخش
هوش مصنوعی: دل تاج بخش با خوشحالی به سمت سیستان حرکت کرد، مانند بادی که رخش را می‌سازد.
چو بشنید افراسیاب این سخن
بدو تازه شد باز درد کهن
هوش مصنوعی: افراسیاب وقتی این حرف‌ها را شنید، دوباره احساس درد و غم کهنه‌ای در خود پیدا کرد.
بزد دست و جامه به تن بر درید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
هوش مصنوعی: او دست و لباسش را به شدت پاره کرد و ناگهان فریادی چون شیر وحشتناک برآورد.
همی کند موی و همی ریخت آب
ز دیده سپهدار افراسیاب
هوش مصنوعی: مرد جنگی افراسیاب، در حالی که موهایش را شانه می‌زند، اشک از چشمانش سرازیر می‌شود.
همی گفت و خود جای گفتار بود
که با او زمانه به پیکار بود
هوش مصنوعی: او همواره سخن می‌گفت و خود به نوعی درگیر گفتگو و بحث بود، در حالی که زمانه و شرایط سخت با او در حال مبارزه و چالش بودند.
چه گویید و تدبیر این کار چیست
بدین رزم برزو مرا یار کیست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از خود می‌پرسد که در مواجهه با این جنگ و نبرد چه باید بگوید و چه تدبیری باید اندیشید. او به دنبال یاری در این میدان نبرد است و به دنبال پاسخ به این سوال است که چه کسی می‌تواند در این شرایط به او کمک کند.
همانا که از ما بتابید بخت
ز توران بخواهد شدن تاج و تخت
هوش مصنوعی: به راستی که اگر خوشبختی از ما ساطع شود، برای سرزمین توران، سلطنت و قدرت میسر خواهد شد.
نخواهد گسستن همی تخم سام
به گردون بر آمد ازین تخمه نام
هوش مصنوعی: تخم سام، نماد نسلی پرقدرت و با نام و نشان است که نمی‌تواند از هم بگسلد، چرا که نامی بزرگ و تاثیرگذار از آن بر روی آسمان‌ها درخشیده است.
چه گویم یکی رفت، آید دگر
ببندد درین کینه جستن کمر
هوش مصنوعی: چه بگویم؟ یکی می‌رود و دیگری می‌آید، در این حال من برای انتقام گرفتن آماده می‌شوم.
ز دستان بد آمد به تورانیان
برین نامداران و گند آوران
هوش مصنوعی: از دستان بد، آری به تورانیان، این نام‌آوران و کسانی که مشکل‌سازند، آسیب رسید.
تو گویی بر آن تخمه گردان سپهر
به خوبی نموده ست جاوید چهر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که ستاره‌ها و آسمان به شکلی زیبا و ابدی در کنار هم قرار گرفته‌اند، گویی که به نیکویی جایگاهی برای خود ساخته‌اند.
به کینه جهان پهلوان زین سپس
نماند به توران زمین هیچ کس
هوش مصنوعی: بعد از اینکه جهان‌پهلوان به کینه‌اش پرداخت، در سرزمین توران دیگر هیچ کس باقی نماند.
نیاسایدش تیغ اندر نیام
چو با او بپیوست برزو و سام
هوش مصنوعی: تیغ در نیام نمی‌ماند وقتی برزو و سام به او ملحق شوند.
ازو بود پیوسته جانم به بیم
ز بیم نهیبش دل من دو نیم
هوش مصنوعی: من همیشه نگران سلامتی‌ام بودم، زیرا که از ترس او، قلبم به دو نیم تقسیم می‌شد.
کنون یاری امد مر او را به جنگ
چو آشفته شیران و شرزه پلنگ
هوش مصنوعی: اکنون یاری به کمک او آمده است تا در نبرد شرکت کند، مانند شیران در حال آشفتگی و پلنگ‌های غرید.
به ایران و توران چو برزوی کیست
برین کشور ما بباید گریست
هوش مصنوعی: در این کشور، اگر کسی مانند برزوی، که قهرمانی بزرگ است، وجود نداشته باشد، باید برای ایران و توران غمگین باشیم.
ندانم چه آرد به ما بر سپهر
که ببرید از ما به یکبار مهر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آسمان چه چیزی برای ما به ارمغان می‌آورد که ناگهان مهر و محبت از ما گرفته شده است.
چو برزو نبیره چو رستم نیا
نماند ازین تخمه گردی به پا
هوش مصنوعی: وقتی برزو، نوه رستم، باقی نماند، دیگر نشانی از این نسل باقی نمی‌ماند.
ز رستم همی بود توران به جوش
دل نامداران نوان با خروش
هوش مصنوعی: از رستم و دلیران نامدار، سرزمین توران به هیجان آمده و با شور و غوغا به حرکت درآمده است.
چو تنها بدی در صف کارزار
چه یک مرد پیشش چه پنجه هزار
هوش مصنوعی: وقتی تنها بدی در میدان جنگ باشد، برایش فرقی نمی‌کند که یک مرد مقابلش باشد یا هزاران نفر.
کنون چون دو گردند برزوی و اوی
ز خون بزرگان برانند جوی
هوش مصنوعی: حال که دو نفر برزوی و اوی به هم بپیوندند، جوی خون بزرگان به راه خواهد افتاد.
از آن پس نبندند تورانیان
به کینه کمر پیش ایرانیان
هوش مصنوعی: پس از آن، تورانیان به خاطر کینه و دشمنی، دیگر به خود جرأت نخواهند داد که با ایرانیان مقابله کنند.
کس این داستان در زمانه نخواند
به توران همی خاک باید فشاند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس این داستان را در زمانه نشنیده است، بنابراین باید در سرزمین توران بر آن خاک بپاشیم.
بزرگان توران پر از خون جگر
ز آب دو دیده همه روی تر
هوش مصنوعی: بزرگان توران از غم و اندوه بسیار دل‌شکسته و پر از درد هستند، زیرا چشمانشان پر از اشک و نگران است.
بدو گفت لشکر که ای شهریار
نباشد چو تو در جهان نامدار
هوش مصنوعی: به لشکر گفته شد که ای شاه بزرگ، در دنیا هیچکس به اندازه تو نام‌آور و مشهور نیست.
نبیره فریدون و پور پشنگ
به دریا گریزان ز بیمت نهنگ
هوش مصنوعی: نبیره فریدون و پسر پشنگ در حال فرار به سمت دریا هستند تا از ترس نهنگ نجات پیدا کنند.
به کینه چو شیرو، به نیرو چو پیل
به دل ابر بهمن، به کف رود نیل
هوش مصنوعی: کینه‌توزی را مانند شیر، قدرت را مانند فیل و دل را مانند ابرهای بهمن به تصویر می‌کشد؛ درحالی‌که نیرویی مشابه جریان رود نیل در دست دارد.
چو بر پشت شبرنگ گردی سوار
چه یک تن به پیشت چه سیصد هزار
هوش مصنوعی: وقتی بر شبرنگی سوار شوی، فرقی نمی‌کند که تنها باشی یا با سیصد هزار نفر؛ قدرت و توانایی‌ات در آن لحظه تعیین‌کننده است.
کنون این همه بیم و زاری چراست
چنین پهلوی یال و بازو که راست
هوش مصنوعی: حال که این همه ناراحتی و نگرانی وجود دارد، چرا پهلوی و بازو این‌قدر راست و محکم است؟