بخش ۱۵ - آمدن بیژن و آوردن برزوی رستم زال را قسمت چهارم
بر آید به زاری روان از تنت
نه آگه ازین راز پیراهنت
نداند کسی در جهان راز تو
بر آورده گردد نهان نام تو
چو برزو ز رویین گرد این شنید
به ژرفی پس و پشت او بنگرید
به دل گفت آری روا باشد این
ندانم چه آید به ما بر ازین
کرا نایدش زندگانی به سر
نمیرد، گر از تن بر آری جگر
چو آمد زمانه به تنگی فراز
به چاره نگردد ز تو مرگ باز
چنین بود تا بود گشت زمان
نباید که باشی شکسته روان
به تن بر ندردت شمشیر پوست
کجا تیغ بران به فرمان اوست
به رویین چنین گفت پس نامجوی
چه سازیم تدبیر این بازگوی
بیازید رویین پیران دو چنگ
بر آن خوردنی ها به سان پلنگ
یکی مرغ بریان از آن خوان پاک
به پیش سگ انداخت بر روی خاک
سگان چون بخوردند اندر زمان
به سیری رسیدند از آن پس ز جان
فتادند بر خاک و پیچان شدند
از آن کار هر دو غریوان شدند
به رویین چنین گفت پس پهلوان
ز تو دور بادا بد بدگمان
به ما بر ببخشود دیان پاک
نیامد سر نامداران به خاک
همه نام رستم ازین گشت پست
بشستند از خوان او هر دو دست
بفرمود کز پیش برداشتند
به گردون همی نعره برداشتند
به مادر چنین گفت کای مهربان
نبینی تو کردار ایرانیان
بر آتش بر افکن تو آن نره گور
که گشته ست دشمن ز نیرنگ کور
برافروخت آتش هم اندر زمان
بر آتش برافکند گور ژیان
بیاورد نزد سر افراز شیر
نمک بر پراکند گرد دلیر
چو هر دو ز خوردن بپرداختند
دگرگونه آرایشی ساختند
وزین روی گردان ایران به هوش
به آواز شیون نهاده دو گوش
چو رویین بدیدند کآمد برش
بدان راه بی راه با لشکرش
چنین گفت رستم به ایرانیان
همانا سر آمد به ما بر زمان
ندانم سر انجام این کار چیست
که خواهان برین دشت بر ما گریست
چو رویین به نزدیک برزو رسید
خود ونامداران بر او کشید
بدانند نیرنگ و دستان ما
رهاند ازین چاره برزوی را
سرافراز رویین مر او را کنون
ز نیرنگ گرگین بود رهنمون
به گرگین چنین گفت رستم به خشم
به تیزی برو برگشاده دو چشم
همه نام من گشت ازین کار ننگ
تو را خود همین است آیین جنگ
چنین گفت گرگین از آن پس بدوی
که ای نامور شیر پرخاشجوی
نباشد به توران زمین رای و هوش
به آورد بینی از ایشان خروش
ز ترکان نباید که باشی دژم
ز پیکار زن، مرد گردد به غم؟
چو خم داد بر چرخ خورشید پشت
شدش خوابگه زیر پهلو درشت
به رویین چنین گفت برزوی شیر
که ای نامور پهلوان دلیر
بفرمای تا اسب را زین کنند
سواران همه دل پر از کین کنند
بپوشند خفتان و جوشن به جنگ
بجویند پیکار جنگی پلنگ
بیاورد خود و سپر مادرش
ببارید خون جگر بر برش
بزد دست برزو چو شیر ژیان
بپوشید جوشن هم اندر زمان
به کین سپهبد ببسته کمر
به گردن درافکنده زرین سپر
یکی ترگ چینی گفت برزوی پس
به گیتی نمانده ست جاوید کس
هر آن کو بزاید ببایدش مرد
کسی شخص زنده به مینو نبرد
من آن روز تن را نهادم به مرگ
کجا بسته گشتم به دربند ارگ
کنون آن به آید بدین جایگاه
شوم کشته بر دشت آوردگاه
وگر زنده برگردم از جنگ باز
به ایران و توران شوم سرفراز
برین گردش چرخ خرسند باش
جهان را درخت برومند برومند باش
بگفت این و آمد به میدان جنگ
گشاده به پیکار رستم دو چنگ
به میدان چو رستم مر او را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
به ایرانیان گفت شیر دژم
کزین شیر شد جان من پر ز غم
به صد چاره از دست این اژدها
به میدان کین یافتم زو رها
فرامرز را گفت ز آن پس پدر
که ای پهلوان زاده پر هنر
دل اندر وفای زمانه مبند
که یکسان نگردد سپهر بلند
به نیک و بد چرخ خرسند باش
جهان را چو شاخ برومند باش
مرا چرخ بسیار بازی نمود
چه گویم ز هر گونه بود آنچه بود
بسی دیو شد کشته در چنگ من
بسی رزم کوته شد از جنگ من
به خشکی پلنگ و به دریا نهنگ
همی بود ترسان ز من روز جنگ
اگر زخم گُرزم رسیدی به کوه
ز کوپال من کوه گشتی ستوه
سپهر روان از برم گشت چند
زمانی نبودم به دل مستمند
به پیکار این سیر گشتم ز جان
همی رفت خواهم بر او نوان
اگر دست یابم برو روز کین
به خاکش در اندازم از پشت زین
وگر جز برین گونه گردد زمان
تو باره برانگیز و ایدر ممان
برو تازنان نزد دستان سام
بگویش که ای پهلو نیک نام
ندیدم کسی را سپهر روان
به گیتی بماندش همی جاودان
به مردی من در زمانه نبود
به بالای من در فسانه نبود
به گیتی همی نامداری نماند
که منشور تیغ مرا بر نخواند
به جز برزوی نامور پهلوان
کز آورد او بر سر آمد زمان
چو گشت این جهان جوی برکین سوار
به بازی شمارد همه کارزار
همه جنگ و پیکار نام آوران
به رزمش به بازی شمردیم آن
کنون چون رسیدم زمانه فراز
به من دست بیداد بر شد دراز
نباید که داری فغان و خروش
همیشه همی باش با رای و هوش
وزان پس بیامد به میدان جنگ
چو آشفته شیر و چو غران پلنگ
بپوشید تن را به ببر بیان
به پیکار برزو ببسته میان
یکی گُرزه گاو پیکر به دست
همی تاخت ماننده پیل مست
کمندی به فتراک بر شصت خم
که پیل ژیان را کشیدی به دم
یکی نیزه در دست پیچان چو مار
بر آن تا برآرد ز دشمن دمار
یکی ترگ چینی نهاده به سر
به گوهر بیاراسته سر به سر
بپوشیده بر رخش برگستوان
به آهن سر و پای او بد نهان
بیامد سپهبد به میدان کین
به ابرو در افکنده از خشم چین
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
چو رخش تکاور به میدان رسید
به آواز گفت ای دلاور سوار
بر آسودی از گردش روزگار
هماوردت آمد بر آرای جنگ
چو آشفته شیران و جنگی پلنگ
چو برزوی شیراوزن او را بدید
فغانش به گردون گردان رسید
به رستم چنین گفت کای پر خرد
از آزادگان این که کرده ست خود
ز نام آوران کس نکرده ست این
چه گویند تو را مردم تیز بین
تو را چون سواران دل و شرم نیست
جهان را به نزدیکت آرزم نیست
نترسیدی از ننگ و از نام بد
و یا سوی ایزد سرانجام بد
چه کردم به فرزند و به خویشان تو
به جز آنکه جستم ز زندان تو
تو را شرم ناید ز ریش سفید
ز دیان همانا بریدی امید
ندانی اگر چند مانی دراز
به دیان همی گشت بایدت باز
چو با من بسنده نبودی به جنگ
سوی چاره گشتی و نیرنگ و رنگ
کجا رفت آن زور بازوی تو
همان جنگ و پرخاش و نیروی تو
دریغ آن به پروین شده نام تو
به خاک اندر آمد سرانجام تو
نگفتی که من شیر رویین تنم
سر اژدها را ز تن بر کنم
نگفتی به نیرو فزونم ز پیل
به مردی در آیم ز دریای نیل
نهنگ از نهیبم گریزان شود
به دریا ز تیغم غریوان شود
چو دیدم بدین گونه کردار تو
ندانم همی راست گفتار تو
مرا داشت دارای گیتی نگاه
ز بند و ز نیرنگ ایران سپاه
مرا دیده بودی به روز نخست
دلت کینه من ز بهر چه جست
چرا چون به ره بر بدیدی مرا
نکردی همی دیده نادیده را
به دیان که چون دیدمی از تو این
نبودی مرا با تو پرخاش و کین
چو من رفتمی سوی توران زمین
ندیدی ز من جز همه آفرین
ندیدی مرا نیز هرگز به جنگ
هم از شرم دستان وز نام و ننگ
کنون چون بدیدم کردار تو
بگویم به توران همه کار تو
چو تیره شود مرد را روزگار
همه آن کند کش نیاید به کار
ز ببر بیانت بسازم کفن
به خنجر سرت را ببرم ز تن
ببندم دو دستت به خم کمند
به پیل سیاهت ببندم به بند
به توران فرستم به افراسیاب
به راه خراسان بر آن روی آب
سر نامدارت ببرم زتن
به کام بزرگان آن انجمن
نماید به خاقان و شاهان تو را
بگرداندت گرد توران تو را
چنان چون تو کردی به تورانیان
نمایم هم اکنون به ایرانیان
ولیکن نیارم به فرزند تو
به دستان سام و به پیوند تو
نمانم که بادی بر ایشان جهد
همان نیز باژی بر ایشان نهد
که با من به شادی بد او روز و شب
به لابه گشادی سپهبد دو لب
بگفت این و زان پس به کردار باد
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
سر ترکش تیر را بر گشاد
یکی تیر برداشت بر سان باد
برآن نامور تیر باران گرفت
همه دل پر از کین ایران گرفت
بپوشید روی هوا را به تیر
بپوشید پیکان او ماه و تیر
سپر گشت از تیر او بهره ور
دل نامور گشت زیر و زبر
همه خود و خفتان دریدن گرفت
دل نامداران طپیدن گرفت
فروریخت برگستوانها ز هم
یکی را نیامد همی پشت خم
بفرسود بازوی هر دو سوار
که یک تن نشد سیر از کارزار
چو ترکش تهی شد ز پیکار اوی
بدان گونه نیرنگ و پیکار اوی(؟)
به گُرز گران بر بیازید چنگ
به میدان درآمد به سان پلنگ
زکینه دو بازو بر افراختند
دل از جان به یک ره بپرداختند
برآمد یکی آتش کارزار
ز کوپال گردان و تاب سوار
ستاره به چرخ اندرون شد نهان
ز بیم سنان و ز گُرز گران
چو سندان سر و ترگ و گُرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران
ز گرد ستوران آوردگاه
سیه شد همی روی خورشید و ماه
به ماهی رسیده نهیب سوار
فرو مانده گردنده گردون ز کار
سر پهلوانان به گرد اندرون
ز هر سو همی رفت بر دشت خون
ز بازوی هر دو برافراشت ترگ
همی گُرز بارید همچون تگرگ
همی سست شد بازوی هر دوان
همی سالخورده همان نوجوان
همان ترگ از گُرز پاره شده
ستاره بر ایشان نظاره شده
فرو مانده بر جای اسبان ز تک
یکی را به تن در نجنبید رگ
ببارید از دیده هر دو خون
نیامد یکی ز آن دو از زین برون
به سیری رسیدند هر دو از آن
چو آشفته شیران مازندران،
فکندند مر یکدگر را کمند
که آید یکی نامور زان به بند
به خورشید نعره بر افراشتند
ز یکدیگران روی بر گاشتند
ز تاب سواران و شیران کین
چو دریا به جنبش درآمد زمین
نهادند بر گردن اسب سر
به خم کمند اندرون یال و بر
همی زور کرد این بر آن، آن بر این
نجنبید یک مرد بر پشت زین
بماندند بر جای هر دو سوار
به نیروی گردان نبد پایدار(؟)
گسسته شد از تاب گردان کمند
یکی را نیامد از آن دو گزند
جهان جوی را مادر از بیم جان
همی راند از دیده خون روان
همی گفت کای کردگار جهان
خداوند و دارنده آسمان
ز دست سپهدار پیروزگر
نسوزی دلم را زمرگ پسر
ازین رزم او را رهایی دهی
ز تاریکی ش روشنایی دهی
ستاده بر آن دشت برگرد و خاک
نیایش کنان پیش دیان پاک
همی گفت و می راند خون جگر
ز دیده بر آن روی از غم چو زر
چو بگسست از زور هر دو کمند
چنین گفت برزوی کای هوشمند
بگیریم هر دو دوال کمر
برین دشت کینه یکی نامور(؟)
ببینیم تا بر که گردد سپهر
به پیوند جان که یارد به مهر
مگر بخت خفته درآید زخواب
شود شاد و خرم دل افراسیاب
بدو گفت رستم که ای نامدار
به دارنده دادار پروردگار
که هر چت بگویم بگویی تو راست
ندارم خود از تو دگر هیچ خواست
به توران تو را خویش و پیوند کیست؟
ز تخم که ای و نژاد تو چیست؟
همانا که تو خود ز توران نه ای
که (جز) بافرین بزرگان نه ای
بدو گفت برزو که ای پهلوان
سخن گوی و دانا و چیره زبان
چه پرسی ازین بر شده نام من
ز تخم و نژاد و از آن انجمن
به کینه تو را با نژادم چه کار
چه باید تو را خود ازین کارزار
اگر جنگ جویی منم جنگ جوی
به میدان کینه در آورده روی
که گفته ست در رزم نام و نشان
نبوده ست آیین گردن کشان
بگفت این سر افراز پیروز بخت
گرفتش به کینه کمرگاه سخت
هم آن پهلوان بند او را گرفت
زمانه از ایشان بمانده شگفت
گرفته به دو دست بند کمر
چو شیران آشفته بر یکدیگر
ز بس کاین بر آن، آن برین زور کرد
دو گرد دلاور دو شیر نبرد
بپالود از ناخن هر دو خون
که یک تن نگشتند از ایشان نگون
نجنبید بر زین یکی نامور
ز دیده بپالود خون جگر
دل هر دو در بر طپیدن گرفت
همان خون ز ناخن دویدن گرفت
دل نامداران ز کینه به درد
رخ پهلوانان از اندوه زرد
تو گفتی که پیل اند آهن جگر
بپیچیده خرطوم بر یکدگر
به هامون پلنگ و به دریا نهنگ
نبودی به میدان ایشان درنگ
گرفته کمر بند پرخاشخر
نبودش ز نیروی رستم خبر
ز بس تاب و نیروی شیر شکار
همی پاره شد بند هر دو سوار
نجنبید یک مرد بر پشت زین
نیامد به مردی یکی بر زمین
ز یکدیگران دست برداشتند
به گردون همی نعره بفراشتند
بدو گفت برزوی کای پهلوان
دل کارزار و خرد را روان
چه گوییم اکنون به آوردگاه
که گردد ازو تیره خورشید و ماه
چنین گفت رستم که ای نامدار
ندیدم به میدان چو تو یک سوار
به ایران و توران و مازندران
به بربرستان و به هاماوران
ندانم به جز کشتی اکنون دگر
مگر یار باشند بدین ماه و خور
به کشتی بکوشیم بر دست کین
همانا که افتد یکی بر زمین
ببینیم تا این سپهر دوان
که را بخشد امروز جان و روان
بگفتند وز اسب هر دو سوار
به زیر آمدند همچو شیر شکار
ببستند هر دو کمرگاه سخت
بدان تا که را یاری آید ز بخت
دل هر دو از غم شده سیل بار
از اندیشه و گردش روزگار
تهمتن چنین گفت با خویشتن
که گر من شوم کشته زین اهرمن
به مردی شده نام من در جهان
میان کهان و میان مهان
چه گویند اکنون پس از مرگ من
چو بینند در خون سر و ترگ من
که رستم جهان را به مردی گرفت
زمانه ز مردی او در شگفت
ز خم کمندش دل سروران
شده خون چو دیوان مازندران
به دشتی که در جنگ شد کشته شیر
از آن پس نخواند مرا کس دلیر
شگفت آیدم از نهاد جهان
که چون آشکارا ندارد نهان
برآرد یکی را به رخشنده ماه
ز گردونش آرد از آن پس به چاه
نه بر شادیش شاد باید بدن
نه در رنج او دل به غم آزدن
به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آرد به هفتاد دست
نگه کن که چون مهره بازی کند
به ما بر چو گنجشک بازی کند
فرو برد دامن به بند کمر
ز گردن برآورد زرین سپر
ستادند هر دو بر آن روی خاک
دل هر دوان گشته از بیم چاک
هم از بهر نام و هم از بهر ننگ
ببستند اندر میان پالهنگ
چنین بود آیین آن روزگار
به هنگام رزم و گه کارزار
نکردندی اسبان خود را رها
ز بیم بداندیش نراژدها
چو اسبان ببستند اندر کمر
گرفتند مر بازوی یکدگر
تو گفتی دو شیرند پرخاشخر
برآویختند هر دو با یکدگر
و گر نه ز کینه دو پیل ژیان
ببستند بر جنگ جستن میان
بگشتند یک دم به آوردگاه
همی خواستند یاری هور و ماه
سر و یال هر دو ز بس خشم و کین
تو گفتی همی راست شد بر زمین
که را بخت برگشت مردی چه سود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود
کسی را که دیان کند نیک بخت
برو سهل گردد همه کار سخت
بپالود خون از تن هر دو مرد
ز بس تاب گشته رخ هر دو زرد
خروشید رخش جهان پهلوان
بر اسب سپهدار گرد جوان
ز رخش تهمتن بتابید روی
گریزان شد از پیش پرخاشجوی
بتابید از نامور مرد اسب
همی رفت بر سان آذر گشسب
ز نیروی باره سرافراز مرد
به خاک اندر آمد به دشت نبرد
برو چیره شد رستم شیرزاد
برآورد بازو به کردار باد
مر او را به بر در بیفشرد سخت
بیفکند او را چو شاخ درخت
برآورد و زد بر زمینش ز کین
تو گفتی بلرزید روی زمین
چو شیری نشست از بر نامور
بدان تا ز کینه ببردش سر
برآورد خنجر به کین از میان
خروشید بر سان شیر ژیان
بخش ۱۴ - آمدن بیژن و آوردن برزوی رستم زال را قسمت سوم: چو بشنید برزوی آواز اویبخش ۱۶ - آشنایی دادن شهرو میان رستم و برزوی: نگه کرد شهرو چو آن را بدید
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر آید به زاری روان از تنت
نه آگه ازین راز پیراهنت
هوش مصنوعی: از بدنت صدایی به همراه نالهای بلند میشود، اما تو از این راز که پیراهنت چه میگوید بیخبری.
نداند کسی در جهان راز تو
بر آورده گردد نهان نام تو
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا نمیداند که راز تو چگونه فاش خواهد شد، و نام تو به چه شکل در دلها جای میگیرد.
چو برزو ز رویین گرد این شنید
به ژرفی پس و پشت او بنگرید
هوش مصنوعی: وقتی برزو این خبر را از رویین گرد شنید، به دقت به عقب او نگاه کرد.
به دل گفت آری روا باشد این
ندانم چه آید به ما بر ازین
هوش مصنوعی: بهمن گفت: «دل من، این درست است که نمیدانم چه پیش خواهد آمد، اما ممکن است این وضعیت برای ما مناسب باشد.»
کرا نایدش زندگانی به سر
نمیرد، گر از تن بر آری جگر
هوش مصنوعی: هر کسی که زندگی را درک نکند، هرگز نمیمیرد، حتی اگر جگرش را از بدنش جدا کند.
چو آمد زمانه به تنگی فراز
به چاره نگردد ز تو مرگ باز
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی به سختی میافتد و مشکلات پیش میآید، نباید از ترس مرگ، به دنبال راهچاره باشی.
چنین بود تا بود گشت زمان
نباید که باشی شکسته روان
هوش مصنوعی: زندگی همیشه در حال تغییر است و نباید اجازه دهی که با مشکلات و سختیها روحیهات خرد شود.
به تن بر ندردت شمشیر پوست
کجا تیغ بران به فرمان اوست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به کسی آزار برسانی، باید بدانی که قدرت واقعی در فرماندهی و حکمت است، نه در زور و سلاح. این یعنی برای پیروزی، عقل و تدبیر از قدرت جسمانی مهمترند.
به رویین چنین گفت پس نامجوی
چه سازیم تدبیر این بازگوی
هوش مصنوعی: پس از آن، مرد نامجو به او گفت: چه کاری باید انجام دهیم و برای این مسئله چه تدبیری باید بیندیشیم؟
بیازید رویین پیران دو چنگ
بر آن خوردنی ها به سان پلنگ
هوش مصنوعی: به دنبال غذاهایی هستید که مانند پلنگ به آنها حمله کنید و از آنها بهرهمند شوید.
یکی مرغ بریان از آن خوان پاک
به پیش سگ انداخت بر روی خاک
هوش مصنوعی: یک مرغ بریان از آن سفره نیکو به سمت سگ روی زمین پرتاب شد.
سگان چون بخوردند اندر زمان
به سیری رسیدند از آن پس ز جان
هوش مصنوعی: سگها وقتی که سیر شدند و غذا خوردند، دیگر نیازی به زندگی و جان خود نداشتند.
فتادند بر خاک و پیچان شدند
از آن کار هر دو غریوان شدند
هوش مصنوعی: بر زمین افتادند و به خاطر آنچه انجام داده بودند، به شدت دچار گمراهی و سردرگمی شدند.
به رویین چنین گفت پس پهلوان
ز تو دور بادا بد بدگمان
هوش مصنوعی: پهلوان به او گفت: از تو دور باد، ای بدگمان و بداندیش.
به ما بر ببخشود دیان پاک
نیامد سر نامداران به خاک
هوش مصنوعی: به ما اجازه دادند و ما را مورد عفو قرار دادند، در حالی که نام آوران و بزرگواران به سرزمین خاکی نیامدند.
همه نام رستم ازین گشت پست
بشستند از خوان او هر دو دست
هوش مصنوعی: همه نام رستم اکنون کمتر شده و از جایگاه او به کلی دست برداشتهاند.
بفرمود کز پیش برداشتند
به گردون همی نعره برداشتند
هوش مصنوعی: او فرمان داد که از پیش رو بردارند و به آسمان نعره و فریاد بلند کردند.
به مادر چنین گفت کای مهربان
نبینی تو کردار ایرانیان
هوش مصنوعی: او به مادرش گفت: ای مهربان، آیا تو رفتار ایرانیان را نمیبینی؟
بر آتش بر افکن تو آن نره گور
که گشته ست دشمن ز نیرنگ کور
هوش مصنوعی: بر آتش بیفکن آن گورکن قوی را که به خاطر نیرنگهای نامرئی به دشنه تبدیل شده است.
برافروخت آتش هم اندر زمان
بر آتش برافکند گور ژیان
هوش مصنوعی: آتش در زمانهای افروخته میشود و بر آتش گور زندگی میافزاید.
بیاورد نزد سر افراز شیر
نمک بر پراکند گرد دلیر
هوش مصنوعی: بیایید نزد مرد بزرگ و قدرتمند بیاییم و نمک را بر سر شجاعان بپاشیم.
چو هر دو ز خوردن بپرداختند
دگرگونه آرایشی ساختند
هوش مصنوعی: وقتی هر دو از خوردن فارغ شدند، تغییراتی در ظاهر و حالت خود ایجاد کردند.
وزین روی گردان ایران به هوش
به آواز شیون نهاده دو گوش
هوش مصنوعی: از این رو، ایران به هوش و گوشهایش را به صدای شیون متوجه کرده است.
چو رویین بدیدند کآمد برش
بدان راه بی راه با لشکرش
هوش مصنوعی: وقتی که آن مرد آهنین را دیدند، به سمت او آمدند، هرچند راه او مشخص نبود و همراه با لشکر خود بود.
چنین گفت رستم به ایرانیان
همانا سر آمد به ما بر زمان
هوش مصنوعی: رستم به ایرانیان گفت: "زمان ما به پایان رسیده است."
ندانم سر انجام این کار چیست
که خواهان برین دشت بر ما گریست
هوش مصنوعی: نمیدانم پایان این کار چه خواهد شد، که در این دشت زیبا بر ما غمگین است.
چو رویین به نزدیک برزو رسید
خود ونامداران بر او کشید
هوش مصنوعی: وقتی رویین به نزد برزو رسید، خودش و شخصیتهای نامدار دیگر بر او حمله کردند.
بدانند نیرنگ و دستان ما
رهاند ازین چاره برزوی را
هوش مصنوعی: آنها بدانند که نیرنگ و حیله ما برزوی را از این درد و مشکل نجات میدهد.
سرافراز رویین مر او را کنون
ز نیرنگ گرگین بود رهنمون
هوش مصنوعی: حال که او بر افراز و سربلند است، بهتر است که از راهنماییهای زیرکانه و فریبنده گرگ بپرهیزد.
به گرگین چنین گفت رستم به خشم
به تیزی برو برگشاده دو چشم
هوش مصنوعی: رستم با خشم و عصبانیت به گرگین گفت که با احتیاط و دقت باید رفتار کند و چشمانش را به خوبی باز کند.
همه نام من گشت ازین کار ننگ
تو را خود همین است آیین جنگ
هوش مصنوعی: همه بدنامی از کار تو به من رسیده و این خود نشانهای است از روش جنگی تو.
چنین گفت گرگین از آن پس بدوی
که ای نامور شیر پرخاشجوی
هوش مصنوعی: گرگین گفت: از آن به بعد، ای شیر پرخاشجوی مشهور، آماده باش!
نباشد به توران زمین رای و هوش
به آورد بینی از ایشان خروش
هوش مصنوعی: در سرزمین توران، هیچ فکری و تدبیری وجود ندارد، اما از آنجا میتوانی صدای آنان را بشنوی که فریاد میزنند.
ز ترکان نباید که باشی دژم
ز پیکار زن، مرد گردد به غم؟
هوش مصنوعی: اگر از ترکها ناراحت باشی و در میدان نبرد به جای جنگیدن، غمگین باشی، مرد بودن چه فایدهای دارد؟
چو خم داد بر چرخ خورشید پشت
شدش خوابگه زیر پهلو درشت
هوش مصنوعی: با خم شدن خورشید بر چرخش آسمان، خوابگاهش در زیر دامنش قرار گرفت.
به رویین چنین گفت برزوی شیر
که ای نامور پهلوان دلیر
هوش مصنوعی: برزوی شیر، پهلوان نامآور و شجاع، به رویین گفت که...
بفرمای تا اسب را زین کنند
سواران همه دل پر از کین کنند
هوش مصنوعی: بفرمای تا اسب را زین کنند، در اینجا سواران همگی دلهایشان را پر از کینه میکنند.
بپوشند خفتان و جوشن به جنگ
بجویند پیکار جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: در جنگ، میپوشند زره و تجهیزات جنگی و به دنبال نبردی همچون نبرد یک پلنگ میروند.
بیاورد خود و سپر مادرش
ببارید خون جگر بر برش
هوش مصنوعی: او به همراه خود، سپر مادرش را آورد و خون دلش را بر روی او ریخت.
بزد دست برزو چو شیر ژیان
بپوشید جوشن هم اندر زمان
هوش مصنوعی: برزو مانند یک شیر قوی، دستش را به کار زد و در همان لحظه زرهای به تن کرد.
به کین سپهبد ببسته کمر
به گردن درافکنده زرین سپر
هوش مصنوعی: سربازان به خاطر انتقام، کمر خود را محکم بسته و سپر طلایی را بر دوش انداختهاند.
یکی ترگ چینی گفت برزوی پس
به گیتی نمانده ست جاوید کس
هوش مصنوعی: یک تاجر چینی به برزوی گفت که در دنیا کسی جاودانه نمانده است.
هر آن کو بزاید ببایدش مرد
کسی شخص زنده به مینو نبرد
هوش مصنوعی: هرکسی که به دنیا بیاید، باید روزی بمیرد. هیچ انسانی نمیتواند با جاودانگی در این دنیا بماند.
من آن روز تن را نهادم به مرگ
کجا بسته گشتم به دربند ارگ
هوش مصنوعی: در آن روز که تنم را تسلیم مرگ کردم، در کجا گرفتار و محبوس در قفس قلعه شدم.
کنون آن به آید بدین جایگاه
شوم کشته بر دشت آوردگاه
هوش مصنوعی: اکنون آن زمان فرا رسیده که به این مکان میآیم و در میدان نبرد کشته میشوم.
وگر زنده برگردم از جنگ باز
به ایران و توران شوم سرفراز
هوش مصنوعی: اگر زنده برگردم از جنگ، به ایران و توران افتخار میآورم.
برین گردش چرخ خرسند باش
جهان را درخت برومند برومند باش
هوش مصنوعی: در این دنیا که همیشه در حال تغییر و تحول است، با خوشحالی زندگی کن و مانند درختی تنومند و استوار باش.
بگفت این و آمد به میدان جنگ
گشاده به پیکار رستم دو چنگ
هوش مصنوعی: او این را گفت و به میدان جنگ رفت، با دستانی باز آمادهی نبرد با رستم.
به میدان چو رستم مر او را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: وقتی رستم او را در میدان دید، باد سردی از دلش برخواست.
به ایرانیان گفت شیر دژم
کزین شیر شد جان من پر ز غم
هوش مصنوعی: شیر غمانگیز به ایرانیان گفت که از او جان من پر از اندوه شده است.
به صد چاره از دست این اژدها
به میدان کین یافتم زو رها
هوش مصنوعی: با تلاش بسیار و تدبیرهای متعدد، از چنگال این اژدها که نماد دشمنی است، در میدان نبرد نجات یافتم.
فرامرز را گفت ز آن پس پدر
که ای پهلوان زاده پر هنر
هوش مصنوعی: پدر فرامرز به او گفت: ای جوان شجاع و بااستعداد، تو از زادههای برتر هستی.
دل اندر وفای زمانه مبند
که یکسان نگردد سپهر بلند
هوش مصنوعی: به دل خود سختی وفاداری زمانه را تحمیل نکن، زیرا اوج آسمان هرگز ثابت نخواهد ماند و تغییر میکند.
به نیک و بد چرخ خرسند باش
جهان را چو شاخ برومند باش
هوش مصنوعی: به خوبی و بدی زندگی راضی باش، همانطور که درختی بزرگ و تنومند به رشد خود ادامه میدهد.
مرا چرخ بسیار بازی نمود
چه گویم ز هر گونه بود آنچه بود
هوش مصنوعی: چرخ روزگار با من خیلی بازی کرده است، چه بگویم که هر آنچه که گذشته، به چه شکل بوده است.
بسی دیو شد کشته در چنگ من
بسی رزم کوته شد از جنگ من
هوش مصنوعی: بسیاری از دشمنان در برابر من شکست خوردند و بسیاری از نبردها به خاطر قدرت من به پایان رسیدند.
به خشکی پلنگ و به دریا نهنگ
همی بود ترسان ز من روز جنگ
هوش مصنوعی: پلنگ در خشکی و نهنگ در دریا هر دو از من در روز جنگ بیمناک هستند.
اگر زخم گُرزم رسیدی به کوه
ز کوپال من کوه گشتی ستوه
هوش مصنوعی: اگر زخم دلی را تحمل کنی، به اندازه کوه محکم و استوار میشوی.
سپهر روان از برم گشت چند
زمانی نبودم به دل مستمند
هوش مصنوعی: مدتی در غم و اندوه بودهام و بیخبر از حال دنیا و رویدادها.
به پیکار این سیر گشتم ز جان
همی رفت خواهم بر او نوان
هوش مصنوعی: برای مبارزه با این ماجرا، تمام وجودم را به کار گرفتم و اکنون میخواهم دوباره بر آن غلبه کنم.
اگر دست یابم برو روز کین
به خاکش در اندازم از پشت زین
هوش مصنوعی: اگر به روز انتقام دست پیدا کنم، او را به خاک میزنم از پشت اسب.
وگر جز برین گونه گردد زمان
تو باره برانگیز و ایدر ممان
هوش مصنوعی: اگر زمان به غیر از این شیوه باشد، تو را به شکست میکشاند و از اینجا دور میسازد.
برو تازنان نزد دستان سام
بگویش که ای پهلو نیک نام
تازنان یعنی بهتاخت و سریع
ندیدم کسی را سپهر روان
به گیتی بماندش همی جاودان
هوش مصنوعی: هیچکس را ندیدم که در این دنیا عمرش پایدار بماند و جاودانه شود.
به مردی من در زمانه نبود
به بالای من در فسانه نبود
هوش مصنوعی: در زمانهای که من زندگی میکنم، هیچ مردی به مانند من وجود ندارد و در داستانها نیز کسی نظیر من وجود ندارد.
به گیتی همی نامداری نماند
که منشور تیغ مرا بر نخواند
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ شخص برجستهای باقی نمانده است که از ویژگیهای نیرومند من آگاه نباشد.
به جز برزوی نامور پهلوان
کز آورد او بر سر آمد زمان
هوش مصنوعی: به غیر از برزوی مشهور و دلاور که او به خاطر کارهایش بر سر آمدن زمان مشغول شده است.
چو گشت این جهان جوی برکین سوار
به بازی شمارد همه کارزار
هوش مصنوعی: زمانی که این جهان مانند جوی برکین میشود، شخصی که بر آن سوار است، همه کارها و نبردها را به عنوان بازی میبیند.
همه جنگ و پیکار نام آوران
به رزمش به بازی شمردیم آن
هوش مصنوعی: ما همه جنگها و نبردهای دلاوران را تنها به عنوان یک بازی و سرگرمی در نظر گرفتیم.
کنون چون رسیدم زمانه فراز
به من دست بیداد بر شد دراز
هوش مصنوعی: حالا که زمان به اوج خود رسید، ظلم و ستم بر من به شدت زیاد شده است.
نباید که داری فغان و خروش
همیشه همی باش با رای و هوش
هوش مصنوعی: نباید همیشه در حال ناله و فریاد باشی، بلکه باید با تدبیر و عقل عمل کنی.
وزان پس بیامد به میدان جنگ
چو آشفته شیر و چو غران پلنگ
هوش مصنوعی: سپس به میدان جنگ آمد، همانند شیری آشفته و پلنگی غران.
بپوشید تن را به ببر بیان
به پیکار برزو ببسته میان
هوش مصنوعی: بدن خود را به کلام زیبا و نیرومند پوشانده و آمادهی نبرد با برزو هستید که در میانهی جنگ قرار دارد.
یکی گُرزه گاو پیکر به دست
همی تاخت ماننده پیل مست
هوش مصنوعی: مردی همچون گاوی بزرگ و نیرومند به تندی در حال حرکت بود، شبیه به فیل دیوانه.
کمندی به فتراک بر شصت خم
که پیل ژیان را کشیدی به دم
هوش مصنوعی: با کمند و ترفند خود، به راحتی و با قدرت، به کنترل و مهار در آوردن سختترین و بزرگترین مخلوقات جهان، همچون فیل، دست پیدا کردهای.
یکی نیزه در دست پیچان چو مار
بر آن تا برآرد ز دشمن دمار
هوش مصنوعی: کسی مانند ماری که در حال پیچیدن است، نیزهای در دست دارد و با آن به دشمن حمله میکند تا او را نابود کند.
یکی ترگ چینی نهاده به سر
به گوهر بیاراسته سر به سر
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا و دلربا با زیورآلات شگفتانگیزی بر سر دارد که به او جلوه و جذابیت خاصی بخشیده است.
بپوشیده بر رخش برگستوان
به آهن سر و پای او بد نهان
هوش مصنوعی: او به گونهای زیبا و دلربا خود را پوشانده که به نظر میرسد بر روی چهرهاش تاجی از برگها نشسته است، و جسمش به طرز دلنشینی از آهن ساخته شده و انکار ناپذیر است.
بیامد سپهبد به میدان کین
به ابرو در افکنده از خشم چین
هوش مصنوعی: سردار جنگی به میدان نبرد آمد و چهرهاش از خشم به شدت در هم رفته بود.
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
چو رخش تکاور به میدان رسید
هوش مصنوعی: با صدایی پرقدرت و رسا مانند شیر، برآمد و همچون رخش تندرو، به میدان جنگ قدم گذاشت.
به آواز گفت ای دلاور سوار
بر آسودی از گردش روزگار
هوش مصنوعی: ای دلیر سوار، با صدای واضح بگو که آیا از چرخش و تغییرات روزگار رنجی نمیبری؟
هماوردت آمد بر آرای جنگ
چو آشفته شیران و جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: رقیب تو مانند شیران در میادین جنگ به شدت آشفته و درهم ریخته است، همچون یک پلنگ در حال نبرد.
چو برزوی شیراوزن او را بدید
فغانش به گردون گردان رسید
هوش مصنوعی: وقتی برزوی شیراوزن او را دید، فریادش به آسمان رسید.
به رستم چنین گفت کای پر خرد
از آزادگان این که کرده ست خود
هوش مصنوعی: رستم، تو که از خردمندان و آزادگان هستی، به این مسئله خوب توجه کن که این کار را خود شخصی انجام داده است.
ز نام آوران کس نکرده ست این
چه گویند تو را مردم تیز بین
هوش مصنوعی: هیچکس از نامآوران چنین نگفته است که تو را مردم تیزبین چگونه مینامند.
تو را چون سواران دل و شرم نیست
جهان را به نزدیکت آرزم نیست
هوش مصنوعی: من به تو مینگرم و میبینم که مانند سوارانی با دل پر از شوق و شرم، به تو نزدیک نمیشوم، چون جهان را برای تو نمیخواهم.
نترسیدی از ننگ و از نام بد
و یا سوی ایزد سرانجام بد
هوش مصنوعی: تو از شرم و بدنامی نمیترسی و یا از اینکه در نهایت به سرنوشت بدی نزد خدا دچار شوی.
چه کردم به فرزند و به خویشان تو
به جز آنکه جستم ز زندان تو
هوش مصنوعی: من چه کار کردهام با فرزند و نزدیکان تو جز این که از اسارت تو رهایی یافتم؟
تو را شرم ناید ز ریش سفید
ز دیان همانا بریدی امید
هوش مصنوعی: تو از ریش سفیدان و دور اندیشان شرم نمیکنی، حال آنکه امید خود را قطع کردهای.
ندانی اگر چند مانی دراز
به دیان همی گشت بایدت باز
هوش مصنوعی: نمیدانی که چقدر باید دراز بمانی، چون در دیان (دنیا) مدام در حال گردش هستی و لازم است که به زودی برگردی.
چو با من بسنده نبودی به جنگ
سوی چاره گشتی و نیرنگ و رنگ
هوش مصنوعی: وقتی که به من بسنده نکردی، به سوی راه حلها و فریبها روی آوردی.
کجا رفت آن زور بازوی تو
همان جنگ و پرخاش و نیروی تو
هوش مصنوعی: کجا رفت آن قدرت و نیرویی که در گذشته داشتی، همانی که با آن میجنگیدی و در هنگام درگیریها از آن استفاده میکردی؟
دریغ آن به پروین شده نام تو
به خاک اندر آمد سرانجام تو
هوش مصنوعی: متاسفانه نام تو مانند پروین که به زمین افتاده، به فراموشی سپرده شده و سرانجام به خاک رسیده است.
نگفتی که من شیر رویین تنم
سر اژدها را ز تن بر کنم
هوش مصنوعی: تو به من نگفتی که من چقدر قوی و دلیر هستم که میتوانم سر اژدها را از بدنش جدا کنم.
نگفتی به نیرو فزونم ز پیل
به مردی در آیم ز دریای نیل
هوش مصنوعی: من از لحاظ نیرو و قدرت از فیل هم بیشتر هستم و به واسطهی جوانمردی و شجاعت، خود را از عمق دریای نیل نیز به در میآورم.
نهنگ از نهیبم گریزان شود
به دریا ز تیغم غریوان شود
هوش مصنوعی: نهنگ از صدای من میترسد و به دریا میرود، چنانکه تیغ من آن را میترساند و گریان میشود.
چو دیدم بدین گونه کردار تو
ندانم همی راست گفتار تو
هوش مصنوعی: وقتی رفتار تو را به این شکل میبینم، نمیدانم آیا حرفهایت راست است یا نه.
مرا داشت دارای گیتی نگاه
ز بند و ز نیرنگ ایران سپاه
هوش مصنوعی: من در دنیای خود به سپاه ایران، پر از فریب و بند، مینگرم و بر این اساس دارایی خود را میشناسم.
مرا دیده بودی به روز نخست
دلت کینه من ز بهر چه جست
هوش مصنوعی: تو در روز اول من را دیده بودی، پس چرا اکنون دل تو نسبت به من کینه دارد؟
چرا چون به ره بر بدیدی مرا
نکردی همی دیده نادیده را
هوش مصنوعی: چرا وقتی مرا در راه دیدی، به من توجه نکردی و چشمان نادیدهات را به من ندیدی؟
به دیان که چون دیدمی از تو این
نبودی مرا با تو پرخاش و کین
هوش مصنوعی: وقتی دیوانه را دیدم، متوجه شدم که این رفتار از تو نبود، زیرا من با تو دشمنی و کینهای نداشتم.
چو من رفتمی سوی توران زمین
ندیدی ز من جز همه آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که من به سرزمین توران رفتم، جز خوبیها و ستایشهای من را ندیدی.
ندیدی مرا نیز هرگز به جنگ
هم از شرم دستان وز نام و ننگ
هوش مصنوعی: هرگز مرا در جنگ نخواهی دید، چون به خاطر شرم از دستهایم و همچنین از نام و ننگ، از این کار دوری میکنم.
کنون چون بدیدم کردار تو
بگویم به توران همه کار تو
هوش مصنوعی: حال که اعمال تو را دیدم، تصمیم دارم تا همه کارهای تو را برای مردم توران بگویم.
چو تیره شود مرد را روزگار
همه آن کند کش نیاید به کار
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار به سختی بیفتد و آسمان زندگی بر انسان تیره و تار شود، تمام تلاشها و کوششهای او بیفایده خواهد بود.
ز ببر بیانت بسازم کفن
به خنجر سرت را ببرم ز تن
هوش مصنوعی: من با لبه زبان تو چنان کفتری میسازم که با خنجر، سرت را از بدنت جدا کنم.
ببندم دو دستت به خم کمند
به پیل سیاهت ببندم به بند
هوش مصنوعی: دستهایت را به وسیلهی کمند ببندم و تو را به وسیلهای همچون پلنگ سیاه به بند بکشم.
به توران فرستم به افراسیاب
به راه خراسان بر آن روی آب
هوش مصنوعی: من یکی از سوغاتها را به افراسیاب در توران میفرستم که از راه خراسان بر سطح آب خواهد آمد.
سر نامدارت ببرم زتن
به کام بزرگان آن انجمن
هوش مصنوعی: من سر و زندگیام را برای خوشنودی بزرگان آن جمع فدای تو میکنم.
نماید به خاقان و شاهان تو را
بگرداندت گرد توران تو را
هوش مصنوعی: در زندگی، ممکن است موقعیتهای مختلفی پیش بیاید که شما را به سمت قدرت و مقامهای بالای اجتماعی سوق دهد. اما در عین حال، مسیر زندگی میتواند شما را به جاهای دوردست و ناشناخته نیز بکشاند.
چنان چون تو کردی به تورانیان
نمایم هم اکنون به ایرانیان
هوش مصنوعی: من نیز هماکنون همانند تو که به تورانیان نشان دادی، به ایرانیان نشان خواهم داد.
ولیکن نیارم به فرزند تو
به دستان سام و به پیوند تو
هوش مصنوعی: اما نمیتوانم به فرزند تو و پیوند تو چیزی بیاورم.
نمانم که بادی بر ایشان جهد
همان نیز باژی بر ایشان نهد
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که باد در مقابل آنها بوزد، همانطور که نمیخواهم کسی نیز در برابر آنها بیاحترامی کند.
که با من به شادی بد او روز و شب
به لابه گشادی سپهبد دو لب
هوش مصنوعی: هر روز و شب، در تلاش و ناله، خوشیهای خود را به من میگوید و در کنارم است.
بگفت این و زان پس به کردار باد
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
هوش مصنوعی: او این را گفت و از آن پس، مانند باد، دو زاغ تیر و کمان را بر زمین گذاشتند.
سر ترکش تیر را بر گشاد
یکی تیر برداشت بر سان باد
هوش مصنوعی: تیر را به آرامی از کمان آزاد کرد و آن را به سمت هدف پرتاب کرد، همانطور که باد به آرامی در حرکت است.
برآن نامور تیر باران گرفت
همه دل پر از کین ایران گرفت
هوش مصنوعی: او بر آن مشهور و معروف تیرانداز هدف گرفته و همه دلها را از کینه نسبت به ایران پر کرده است.
بپوشید روی هوا را به تیر
بپوشید پیکان او ماه و تیر
هوش مصنوعی: آسمان را با تیرها بپوشانید؛ تیر و پیکان او مانند ماه در آسمان است.
سپر گشت از تیر او بهره ور
دل نامور گشت زیر و زبر
هوش مصنوعی: از تیر او، دل مشهور مانند سپری در برابر آسیبها قرار گرفت و دچار تغییرات شد.
همه خود و خفتان دریدن گرفت
دل نامداران طپیدن گرفت
هوش مصنوعی: نامداران با دلهای خود در تلاش هستند که از محدودیتها و دغدغهها رهایی یابند و احساسات عمیقتری را تجربه کنند.
فروریخت برگستوانها ز هم
یکی را نیامد همی پشت خم
هوش مصنوعی: برجستگیها و عظمتها در هم فروریختند و هیچ کدام نتوانستند از زیر بار سنگینی که بر دوش دارند، به طور مستقل و مستقیم سر برآورند.
بفرسود بازوی هر دو سوار
که یک تن نشد سیر از کارزار
هوش مصنوعی: در نبرد، هر دو سرباز خسته و فرسوده شدند، زیرا هیچیک از آنها نتوانستند از میدان جنگ به اندازه کافی سیر شوند و به پایان برسانند.
چو ترکش تهی شد ز پیکار اوی
بدان گونه نیرنگ و پیکار اوی(؟)
هوش مصنوعی: هنگامی که تیرکمان او از نبرد خالی شد، به همان شیوهای که او در نیرنگ و جنگ کرد، وضعيتش تغییر کرد.
به گُرز گران بر بیازید چنگ
به میدان درآمد به سان پلنگ
هوش مصنوعی: با قدرت و شدت به میدان وارد شوید، مانند پلنگی که آماده شکار است.
زکینه دو بازو بر افراختند
دل از جان به یک ره بپرداختند
هوش مصنوعی: دو بازو را به نشانه قدرت بلند کردند و دل را از عمق جان به یک سمت هدایت کردند.
برآمد یکی آتش کارزار
ز کوپال گردان و تاب سوار
هوش مصنوعی: آتش نبردی بر پا شد که ناشی از قدرت و چابکی سواران است.
ستاره به چرخ اندرون شد نهان
ز بیم سنان و ز گُرز گران
هوش مصنوعی: ستاره در آسمان پنهان شد از ترس تیر و نیزه و جنگ افزار سنگین.
چو سندان سر و ترگ و گُرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران
هوش مصنوعی: او همانند پتک آهنگران بر سرش کوبیده میشود و فشار و سنگینی را احساس میکند.
ز گرد ستوران آوردگاه
سیه شد همی روی خورشید و ماه
هوش مصنوعی: از گرد و غبار جنگ، زمین تیره و تار شد و چهره خورشید و ماه هم به خاطر این غبار دیده نمیشود.
به ماهی رسیده نهیب سوار
فرو مانده گردنده گردون ز کار
هوش مصنوعی: سوار بر گردونهی زندگی، تحت تأثیر فشارها و چالشها قرار گرفته و از حرکت و پیشرفت بازمانده است. این وضعیت مانند حالتی است که به ماهی، که برای زنده ماندن میکوشد، فشاری وارد میشود.
سر پهلوانان به گرد اندرون
ز هر سو همی رفت بر دشت خون
هوش مصنوعی: سر پهلوانان در آستانهی جنگ و نبرد، به دور خود جمع شده و از همه سو به دشت پر از خون مینگرند.
ز بازوی هر دو برافراشت ترگ
همی گُرز بارید همچون تگرگ
هوش مصنوعی: از قدرت بازوانش، همچون تگرگ، ضربههای پی در پی به زمین میزند.
همی سست شد بازوی هر دوان
همی سالخورده همان نوجوان
هوش مصنوعی: هر دوی جوان به تدریج ضعیف میشوند، اما آن پیرمرد همچنان مانند یک جوان باقی مانده است.
همان ترگ از گُرز پاره شده
ستاره بر ایشان نظاره شده
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که همان تابش و درخششی که از پارههای ستاره به دست میآید، به آنها نگریسته شده است.
فرو مانده بر جای اسبان ز تک
یکی را به تن در نجنبید رگ
هوش مصنوعی: اگر اسبها از شدت خستگی بر زمین ماندهاند، یکی از آنها در تن مانده و رگ آن به حرکت در نمیآید.
ببارید از دیده هر دو خون
نیامد یکی ز آن دو از زین برون
هوش مصنوعی: دلتنگی و غم عمیق در چشمانم موج میزند، اما هیچ قطرهای از آن به بیرون نمیریزد. تنها یک شخص از این درد و احساسات رنج میبرد.
به سیری رسیدند هر دو از آن
چو آشفته شیران مازندران،
هوش مصنوعی: دو نفر به مرحلهای رسیدند که هر کدام مانند شیران آشفته مازندران در حال تلاطم و آشفتگی بودند.
فکندند مر یکدگر را کمند
که آید یکی نامور زان به بند
هوش مصنوعی: آنها یکدیگر را به دام انداختند تا شاید یکی از آنها مشهور و شناخته شده باشد.
به خورشید نعره بر افراشتند
ز یکدیگران روی بر گاشتند
هوش مصنوعی: به خورشید صدا زدند و به خاطر یکدیگر از او روی برگرداندند.
ز تاب سواران و شیران کین
چو دریا به جنبش درآمد زمین
هوش مصنوعی: از شدت فعالیت سوارکاران و شجاعت شیران، زمین همچون دریا به تلاطم درآمد.
نهادند بر گردن اسب سر
به خم کمند اندرون یال و بر
هوش مصنوعی: بر گردن اسب، کمند یا ریسمانی قرار دادهاند که به شکل خمیدهای است و یال اسب از داخل آن عبور کرده است.
همی زور کرد این بر آن، آن بر این
نجنبید یک مرد بر پشت زین
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن یک موقعیت است که در آن دو طرف در حال تلاش و زورآزمایی هستند، اما یکی از آنها حرکتی نمیکند و همچنان در موقعیت خود ثابت میماند. به نوعی، این تصویرگر تلاش و ایستادگی است که نشان میدهد اگرچه ممکن است فشار و تنش وجود داشته باشد، اما گاهی اوقات مقاومت و عدم تغییر موقعیت نیز معنا و اهمیتی دارد.
بماندند بر جای هر دو سوار
به نیروی گردان نبد پایدار(؟)
هوش مصنوعی: هر دو سوار در جای خود ایستادهاند و به خاطر نیروی چرخشی، ناتوان از حرکت هستند.
گسسته شد از تاب گردان کمند
یکی را نیامد از آن دو گزند
هوش مصنوعی: شخصی که در دام تنش گرفتار شده بود، از آن دور شد و دیگر آسیبی از دو طرف به او نرسید.
جهان جوی را مادر از بیم جان
همی راند از دیده خون روان
هوش مصنوعی: مادر، به خاطر نگرانی از جان پسرش، او را از خود دور میکند و اشکهایش همچون خون از چشمانش سرازیر میشود.
همی گفت کای کردگار جهان
خداوند و دارنده آسمان
هوش مصنوعی: او میگفت: ای پروردگار جهانیان، ای صاحب و مالک آسمانها.
ز دست سپهدار پیروزگر
نسوزی دلم را زمرگ پسر
هوش مصنوعی: از دست فرمانده پیروزمند نخواهم سوخت و دلم نمیسوزد به خاطر مرگ پسر.
ازین رزم او را رهایی دهی
ز تاریکی ش روشنایی دهی
هوش مصنوعی: از این نبرد او را نجات ده و از تاریکی به روشنایی برسان.
ستاده بر آن دشت برگرد و خاک
نیایش کنان پیش دیان پاک
هوش مصنوعی: در آن دشت ایستاده و خاک را بخاکسار کن و در برابر داوران پاک دعا و نیایش کن.
همی گفت و می راند خون جگر
ز دیده بر آن روی از غم چو زر
هوش مصنوعی: او در حال گفتن بود و اشکهایش همچون خون جگر از چشمانش به خاطر آن چهره زیبا که غم در آن نهفته بود، میریخت.
چو بگسست از زور هر دو کمند
چنین گفت برزوی کای هوشمند
هوش مصنوعی: وقتی هر دو کمند به زور پاره شدند، برزوی با هوش گفت:
بگیریم هر دو دوال کمر
برین دشت کینه یکی نامور(؟)
هوش مصنوعی: بیا با هم در این دشت پر از کینه و دشمنی، جافتی و به همدیگر کمک کنیم تا نامی از خود به یادگار بگذاریم.
ببینیم تا بر که گردد سپهر
به پیوند جان که یارد به مهر
هوش مصنوعی: ببینیم چه کسی را تقدیر و سرنوشت به وصالی برساند که تنها آن عشق و محبت اوست که میتواند جان را به هم پیوند دهد.
مگر بخت خفته درآید زخواب
شود شاد و خرم دل افراسیاب
هوش مصنوعی: باید منتظر بمانیم تا شانس و بخت ما از خواب بیدار شود و ما را خوشحال و شاد کند، مانند دل افراسیاب که به خوشی و شادی میرسد.
بدو گفت رستم که ای نامدار
به دارنده دادار پروردگار
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که ای فرد مشهور و معروف، که خدای بزرگ و آفریننده تو را پرورش داده است.
که هر چت بگویم بگویی تو راست
ندارم خود از تو دگر هیچ خواست
هوش مصنوعی: هر چه من بگویم، تو هم بایستی بگویی که درست است، زیرا من دیگر از تو چیزی نمیخواهم.
به توران تو را خویش و پیوند کیست؟
ز تخم که ای و نژاد تو چیست؟
هوش مصنوعی: در سرزمین توران، چه کسی به تو نسبت خویشاوندی و پیوند دارد؟ تو از کدام نسل و تبار به وجود آمدهای؟
همانا که تو خود ز توران نه ای
که (جز) بافرین بزرگان نه ای
هوش مصنوعی: تو از سرزمین توران نیستی، زیرا جز به یاری بزرگان نمیتوانی پیشرفت کنی.
بدو گفت برزو که ای پهلوان
سخن گوی و دانا و چیره زبان
هوش مصنوعی: برزو به پهلوان گفت: ای فرزند سخنسنج و خردمند، که در بیان و کلام مهارت داری.
چه پرسی ازین بر شده نام من
ز تخم و نژاد و از آن انجمن
هوش مصنوعی: چرا از من نام و اصل و نسبم را میپرسی، در حالی که من از جمعی دیگر هستم؟
به کینه تو را با نژادم چه کار
چه باید تو را خود ازین کارزار
هوش مصنوعی: من نسبت به کینهات و نژادم چهکار کنم؟ چه باید بکنم وقتی که خودت در این جدال قرار داری؟
اگر جنگ جویی منم جنگ جوی
به میدان کینه در آورده روی
هوش مصنوعی: اگر من یک جنگجوی واقعی هستم، پس باید در میدانی که پر از کینه است، برای مبارزه آماده شوم و به میدان بیایم.
که گفته ست در رزم نام و نشان
نبوده ست آیین گردن کشان
هوش مصنوعی: در جنگ و نبرد، نام و نشان اهمیتی ندارد و این تنها روش کسانی است که گردنکشی میکنند.
بگفت این سر افراز پیروز بخت
گرفتش به کینه کمرگاه سخت
هوش مصنوعی: این سر افراز پیروز و خوشبخت با حسادت و کینه، خود را به شدتی آراسته و محکم ساخته است.
هم آن پهلوان بند او را گرفت
زمانه از ایشان بمانده شگفت
هوش مصنوعی: زمانه این پهلوان را درگیر خودش کرده و او از دیگران دور شده است، در نتیجه وضعیت عجیبی به وجود آمده.
گرفته به دو دست بند کمر
چو شیران آشفته بر یکدیگر
هوش مصنوعی: در این تصویر، فردی با قدرت و شجاعت مانند شیران، کمر خود را با دقت و محکم گرفته است و با حالتی آشفته به سمت دیگری مینگرد. این نشاندهندهی اراده و استقامت او در مواجهه با چالشهاست.
ز بس کاین بر آن، آن برین زور کرد
دو گرد دلاور دو شیر نبرد
هوش مصنوعی: دو شیر دلاور به خاطر شدت مبارزه و تلاشهای بیوقفهشان، به حدی به هم فشار آوردند که هر یک سعی در برتری جستن بر دیگری دارد.
بپالود از ناخن هر دو خون
که یک تن نگشتند از ایشان نگون
هوش مصنوعی: هر دو خون از ناخن پاک میشوند، ولی هیچکس از این دو به یک سرنوشت ناگوار دچار نخواهد شد.
نجنبید بر زین یکی نامور
ز دیده بپالود خون جگر
هوش مصنوعی: محافظهکاری نکنید و از ترس نام و شهرت خود دوری کنید، زیرا دل شکستگان و عواطف عمیق انسانها همیشه در پس پرده قرار دارند و نیاز به ابراز احساسات دارند.
دل هر دو در بر طپیدن گرفت
همان خون ز ناخن دویدن گرفت
هوش مصنوعی: هر دو دلشان به تپش افتاد و همین که خون به خاطر تلاش و زحمتشان به جوش آمد.
دل نامداران ز کینه به درد
رخ پهلوانان از اندوه زرد
هوش مصنوعی: دلهای بزرگ و پرشور از کینه و دشمنی رنج میبرند و چهرهی قهرمانان از غم و اندوه زرد و پژمرده شده است.
تو گفتی که پیل اند آهن جگر
بپیچیده خرطوم بر یکدگر
هوش مصنوعی: تو گفتی که فیل، اندامش از آهن است و خرطومش را به دور یکدیگر پیچیده است.
به هامون پلنگ و به دریا نهنگ
نبودی به میدان ایشان درنگ
هوش مصنوعی: اگر در هامون پلنگ و در دریا نهنگ نباشی، در برابر آنها هرگز توقف نکن.
گرفته کمر بند پرخاشخر
نبودش ز نیروی رستم خبر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی میپردازد که با قدرت و اطمینان خود، مقابل چالشها قرار میگیرد. او با عزمی راسخ به مبارزه با مشکلات میپردازد، اما در عین حال نشانهای از نیروی فوقالعاده و قهرمانی چون رستم ندارد. در واقع، او به شدت مصمم است، اما قدرت و تواناییاش در مقایسه با قهرمانان بزرگ محدود است.
ز بس تاب و نیروی شیر شکار
همی پاره شد بند هر دو سوار
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و نیروی زیاد شیر، بند هر دو سوار که به او نزدیک شده بودند، پاره شد.
نجنبید یک مرد بر پشت زین
نیامد به مردی یکی بر زمین
هوش مصنوعی: مردی از روی اسب پایین نیامد و به نشانهای از مردانگی، بر زمین نرفت.
ز یکدیگران دست برداشتند
به گردون همی نعره بفراشتند
هوش مصنوعی: افرادی از دیگران جدا شدند و در آسمان فریاد و هیاهو سر دادند.
بدو گفت برزوی کای پهلوان
دل کارزار و خرد را روان
هوش مصنوعی: برزو به او گفت: ای پهلوان، دل تو برای جنگ و عقل تو برای انجام کارها آماده است.
چه گوییم اکنون به آوردگاه
که گردد ازو تیره خورشید و ماه
هوش مصنوعی: اکنون چه باید بگوییم درباره میدان نبردی که باعث میشود خورشید و ماه از آن تیره و تار شوند؟
چنین گفت رستم که ای نامدار
ندیدم به میدان چو تو یک سوار
هوش مصنوعی: رستم گفت: ای مشهور و بزرگ، من هیچ سواری را در میدان نبرد مانند تو ندیدهام.
به ایران و توران و مازندران
به بربرستان و به هاماوران
هوش مصنوعی: به ایران و سرزمین توران و مازندران، به سرزمین بربرها و به سرزمین هاماوران.
ندانم به جز کشتی اکنون دگر
مگر یار باشند بدین ماه و خور
هوش مصنوعی: نمیدانم اکنون جز این کشتی چیزی دیگر وجود دارد یا اینکه همراهان دیگری با این ماه و خورشید هستند.
به کشتی بکوشیم بر دست کین
همانا که افتد یکی بر زمین
هوش مصنوعی: بیایید با تلاش و کوشش خود، با دشمنان مبارزه کنیم؛ زیرا در این نبرد حتماً یکی از ما بر زمین خواهد افتاد.
ببینیم تا این سپهر دوان
که را بخشد امروز جان و روان
هوش مصنوعی: ببینیم که امروز این آسمان که به سرعت در حال حرکت است، به چه کسی حیات و انرژی میدهد.
بگفتند وز اسب هر دو سوار
به زیر آمدند همچو شیر شکار
هوش مصنوعی: گفتند و از اسبها پیاده شدند، مانند شیران که در حال شکار هستند.
ببستند هر دو کمرگاه سخت
بدان تا که را یاری آید ز بخت
هوش مصنوعی: هر دو به شدت خود را برای نبرد آماده کردند و منتظر بودند ببینند که چه کسی از شانس و fortuna به کمکشان میآید.
دل هر دو از غم شده سیل بار
از اندیشه و گردش روزگار
هوش مصنوعی: دل هر دو نفر از غم و اندوه پر شده و مانند سیل روان است، که ناشی از فکر و تأثیرات روزگار بر زندگی آنهاست.
تهمتن چنین گفت با خویشتن
که گر من شوم کشته زین اهرمن
هوش مصنوعی: تهمتن با خود فکر کرد که اگر من در برابر این موجود شیطانی کشته شوم...
به مردی شده نام من در جهان
میان کهان و میان مهان
هوش مصنوعی: در دنیا به من نامی بزرگ دادهاند، در میان انسانهای بزرگ و در زمانهای قدیم.
چه گویند اکنون پس از مرگ من
چو بینند در خون سر و ترگ من
هوش مصنوعی: آیا میدانید بعد از مرگ من چه خواهند گفت وقتی که سر و موهای خونین من را ببینند؟
که رستم جهان را به مردی گرفت
زمانه ز مردی او در شگفت
هوش مصنوعی: رستم با دلاوری خود دنیا را تحت کنترل داشت و زمانه از شجاعت او شگفتزده بود.
ز خم کمندش دل سروران
شده خون چو دیوان مازندران
هوش مصنوعی: با خم کمند او، دل سروران به شدت غمگین و دچار رنج شده، همانند دیوان مازندران که در حالتی پریشانی به سر میبرند.
به دشتی که در جنگ شد کشته شیر
از آن پس نخواند مرا کس دلیر
هوش مصنوعی: در دشت جنگ، شجاعت و دلیری را که شیر نشان داده بود، پس از کشته شدنش دیگر کسی به یاد نمیآورد و بر او نامی نمیبرد.
شگفت آیدم از نهاد جهان
که چون آشکارا ندارد نهان
هوش مصنوعی: به تعجب میافتم از سرشت این دنیا که چرا آنچه پیدا است، چیزی پنهان ندارد.
برآرد یکی را به رخشنده ماه
ز گردونش آرد از آن پس به چاه
هوش مصنوعی: یکی از مردم که چهرهاش مانند ماه میدرخشد، از آسمان به زمین میآید و سپس به دچار مشکلات و سختیها میشود.
نه بر شادیش شاد باید بدن
نه در رنج او دل به غم آزدن
هوش مصنوعی: در شادی دیگری نباید شاد شد و در رنج او هم نباید دل را به ناراحتی سپرد.
به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آرد به هفتاد دست
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک نمایش است که مانند یک بازیگر مست به دور خود میچرخد و با هنرنمایی خود کنترل کنندهی وقایع و سرنوشتهاست، به طوری که این بازی میتواند در دستهای بسیاری، یعنی در زندگیها و سرنوشتهای مختلف، به شکلهای گوناگون اجرا شود.
نگه کن که چون مهره بازی کند
به ما بر چو گنجشک بازی کند
هوش مصنوعی: نگاه کن که چطور زندگی ما مثل بازی مهرههاست، به گونهای که مانند یک گنجشک در حال بازی و پرواز است.
فرو برد دامن به بند کمر
ز گردن برآورد زرین سپر
هوش مصنوعی: او دامن خود را به کمرش نگه داشت و سپر زرینی را از گردن خود برداشت.
ستادند هر دو بر آن روی خاک
دل هر دوان گشته از بیم چاک
هوش مصنوعی: هر دو در مقابل هم ایستادهاند و بر روی زمین، دلهایشان به خاطر ترس از شکست شکافته شده است.
هم از بهر نام و هم از بهر ننگ
ببستند اندر میان پالهنگ
هوش مصنوعی: به خاطر نام نیک و همچنین به خاطر ننگ، در وسط تلاش و کوشش چیزی را قرار دادند.
چنین بود آیین آن روزگار
به هنگام رزم و گه کارزار
هوش مصنوعی: در آن زمان، شیوه جنگیدن و روش نبرد اینگونه بود.
نکردندی اسبان خود را رها
ز بیم بداندیش نراژدها
هوش مصنوعی: اسبان خود را از ترس افکار منفی رها نکردند.
چو اسبان ببستند اندر کمر
گرفتند مر بازوی یکدگر
هوش مصنوعی: وقتی اسبان را مهار کردند و به کمر بستند، هر کدام دست دیگر را گرفتند.
تو گفتی دو شیرند پرخاشخر
برآویختند هر دو با یکدگر
هوش مصنوعی: تو گفتی دو شیر هستند که هرکدام به شدت در حال جنگ با هم هستند و درگیری شدیدی دارند.
و گر نه ز کینه دو پیل ژیان
ببستند بر جنگ جستن میان
هوش مصنوعی: اگر نه این است که برای کینهتوزی دو فیل بزرگ به جنگ آمدهاند، پس نباید در این نبرد درنگ کرد.
بگشتند یک دم به آوردگاه
همی خواستند یاری هور و ماه
هوش مصنوعی: لحظهای به میدان نبرد برگشتند و در آنجا در جستجوی یاری از خورشید و ماه بودند.
سر و یال هر دو ز بس خشم و کین
تو گفتی همی راست شد بر زمین
هوش مصنوعی: به خاطر خشم و کینه فراوان، سر و یال او بر روی زمین به حالت راست و مستقیم در آمده است.
که را بخت برگشت مردی چه سود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود
هوش مصنوعی: اگر شخصی که طالعش تغییر کرده، چه فایدهای دارد؟ زیرا زمان نه از او کم میکند و نه به او اضافه میکند.
کسی را که دیان کند نیک بخت
برو سهل گردد همه کار سخت
هوش مصنوعی: کسی که با دیانت و نیکوکاری زندگی کند، در زندگیاش همه کارها آسانتر خواهد شد، حتی اگر به نظر سخت بیاید.
بپالود خون از تن هر دو مرد
ز بس تاب گشته رخ هر دو زرد
هوش مصنوعی: خون هر دو مرد به دلیل شدت درد و رنجی که کشیدهاند، از بدنشان بیرون میجوشد و چهره هر کدام به شدت زرد شده است.
خروشید رخش جهان پهلوان
بر اسب سپهدار گرد جوان
هوش مصنوعی: جهان پهلوان بر اسب خود به حرکت درآمد و صدای بلندی از او شنیده شد، در حالی که جوانانی که در اطراف بودند، به تماشا مشغول شدند.
ز رخش تهمتن بتابید روی
گریزان شد از پیش پرخاشجوی
هوش مصنوعی: از چهره تهمتن نور تابید و کسی که همیشه در پی مبارزه بود، از مقابل او فرار کرد.
بتابید از نامور مرد اسب
همی رفت بر سان آذر گشسب
هوش مصنوعی: نور افشانی کنید از نامور مردی که سوار بر اسب همچون آذر گشسب میرود.
ز نیروی باره سرافراز مرد
به خاک اندر آمد به دشت نبرد
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و توانمندی یک مرد سرافراز، او به میدان نبرد آمده و بر زمین افتاده است.
برو چیره شد رستم شیرزاد
برآورد بازو به کردار باد
هوش مصنوعی: رستم، قهرمان شیرزاد، به طور سریع و با قدرتی بینظیر حرکت کرد و بر چالشها غلبه یافت، همانند باد که به راحتی میوزد.
مر او را به بر در بیفشرد سخت
بیفکند او را چو شاخ درخت
هوش مصنوعی: او را به شدت در آغوش فشار داد و مانند شاخهای از درخت او را به زمین انداخت.
برآورد و زد بر زمینش ز کین
تو گفتی بلرزید روی زمین
هوش مصنوعی: از روی کینه، او به زمین ضربه زد و این باعث شد که زمین به لرزه بیفتد.
چو شیری نشست از بر نامور
بدان تا ز کینه ببردش سر
هوش مصنوعی: چون شیر قوی و دلیر بر فراز نامی بالاتر از خود نشسته، از این برای دشمنی که دارد، انتقام خواهد گرفت.
برآورد خنجر به کین از میان
خروشید بر سان شیر ژیان
هوش مصنوعی: خنجر را برای انتقام بیرون کشید و مانند شیر نعرهکشان به میدان آمد.