گنجور

شمارهٔ ۱۴ - وقال ایضاً فی الزهد وترک الدنیاوالموعظة والحکمة

ای دل چو آگهی که فنا در پی بقاست
این آرزو و آز دراز تو بر کجاست؟
برهم چه بندی این همه فانی بدست حرص؟
چیزی بدست کن که نه آن عرضۀ فناست
گاهت چو نرگس است همه چشم بر کلاه
گاهی چو غنچه ات همه تن بستۀ قباست
در کار خیر، طبع تو چون سنگ ساکنست
گندم چو دید سنگ توپ ران چو آسیاست
بر ذوق تو ز حرص همه نیشکر نی است
در چشم تو ز بخل همه خاک توتیاست
دیوار دیدیی تو ز باغ وجود و بس
آگه نیی درو که چه گلهای خوش لقاست
سبز و خوشست ظاهر دنیا بچشم تو
کز شهوت بهیمی عقل تو در غطاست
تو فارغی ز رنگ گل و بوی یاسمن
تا چون خرت نظر همه بر سبزه و گیاست
در خاک دفن کرده ای آن گوهر شریف
خاکش ز سر فرو کن و بنگر که کیمیاست
شرمی بدار تا کنمت نام آدمی
کز آدمی شریفترین خاصیت حیاست
در جمع مال عمر هزینه چه میکنی؟
زیرک نباشد آنکه زر افزود و عمر کاست
از خاک زر همی طلبی تا غنی شوی
خود فقر مدقعست که نزدیک تو غناست
دست از طلب بدار اگرت برگ این رهست
کان را که راه توشه نه فقرست بی نواست
نه فقر صورتی که بود همعنان کفر
بل فقر معنوی که بدو فخر انبیاست
هرروز در برابر کعبه ست پنج بار
آن سینه ای که چار حدش با کلیسیاست
مشکوة نور حق ز تو کانون شهوتست
جام جم از خساست تو ظرف شورباست
از حور می گریزی و با خوک میچری
ای خوی تو درشت ندانی که این جفاست
ترک بدی مقدمۀ فعل نیکی است
کاول علاج واجب بیمار احتماست
خود نفی باطل اول لفظ شهادتست
اول اعوذ وانگهی الحمد والضحاست
اول بشوی دست، پس آنگه نماز کن
یعنی بدار دست ز هرچه آن نه یاد ماست
با علم آشنا شو، وز آب بر سر آی
کز آب بر سر آمد ناز علم آشناست
سدی میان معنی قرآن و جان تست
آنرا تنک ترک کن ارت رای التقاست
هست آن حجاب مستور از چشم ظاهرت
چون چشم عقل باز کنی صورتش هواست
محروم آن گرسنه که بر خوان پادشاه
عمری نشسته باشد و گویند ناشتاست
تو معده از فضول بینباشتی چنانک
در وی نه گنج لقمه و نه جای اشتهاست
خوبان معنوی بدلی آورند روی
کز روشنی چو آینه اش روی در صفاست
تو در چه طبیعت و ایزد بفضل خویش
حبلی فروگذاشته بی حد و منتهاست
تا دست اندر آن زنی و بر زبر شوی
تو پشت پای میزنی آن حبل را، خطاست
چون یاد حق کنی بزبان، دل کجا بود؟
وقت حساب زر سخنت را ز جان اداست
زین باشگونگی که ترا رسم و عادتست
خود را چو باشگونه کنی، راه اولیاست
دلهای مرده زنده نگردد بدان سخن
کز جان صدق قالب الفاظ او جداست
آواز کز دهان به درآید درای را
گر مستمع خرست سزاوار آن نداست
هرچه آمدت به گوش، زبان تو بازگفت
در گنبد دماغ تو آشوب ازآن صداست
هرچه از زبان رود نرسد بیش تا به گوش
در دل نرفت هر سخنی کآن ز جان نخاست
تیری که کارگر بود از پس کجا جهد؟
آن بازپس جهد که نفوذش به صد بلاست
زان همچو نای خوی فراگفت کرده ای
کاندر دلت سخن اثر جنبش هواست
هرکو ز صدق دم زند ار یک نفس بود
چون صبح روشنی جهانیش در قفاست
محراب زان به نقش زر اندر گرفته اند
باری دل تو داند کش قبله گه کجاست
آن هم مبارکی ریای نماز تست
گر موضع نماز ترا نام بوریاست
رنج بدی و راحت نیکی به دل رسد
وانگه بدان کسی که دل و خاطر تو خواست
پس واجبت بود که همه نیکویی کنی
چون نیکی و بدی را این اولین جزاست
گر ایمنی به طاعت، امنیست خوفناک
ور خایفی ز معصیت، این منشأ رجاست
طاعت که با غرور بود بیخ لعنتست
عصیان کزو شکسته شوی تخم اجتباست
گلبرگ خارپشت بود بی رضای حق
آتش گل شکفته بود هر کجا رضاست
تا با وجود همرهی، از نیست کمتری
چون در فنا سلوک کنی، منزلت بقاست
بر هرچه جز خدای کسی تکیه می کند
عصیان محض باشد، ازآن نام او عصاست
در وادی مقدس اگر آن فرو نهی
روشن شود ترا که عصا نیست اژدهاست
اندر دعای تست خلل ورنه بر درش
دست اجابتست که گریبان کش عطاست
گر باورم نداری، مصداق این سخن
آنک: اجیب دعوة داعی اذا دعاست
آنک: اجیب دعوة داعی اذا دعاست
از بهر آن چنین همه کار توبی نواست
مشکل تر آنکه خصم و گواهت ز خانه اند
کاندام تو یکایک بر فعل تو گواست
فردا چه سود دارد لاف و دروغ تو
آنجا که بر تو دست تو باشد گواه راست؟
بر باد بیش از این مده این عمر نازنین
کآن را چو فوت شد، نه تلافی و نه قضاست
هرچه آن ز عمر خود بتوانی به شب بدزد
کاین دزدی چنین به همه مذهبی رواست
با روزگار عهد تو بستی، نه روزگار
پس این نفیر چیست که ایام بیوفاست؟
نان تو دیر اگر برسد، خلق کشتنی است
از تو نماز فوت شود، گویی از قضاست
روزی سه چار صبر کن و رنجکی بکش
کآن رنج نیست ضایع و آن درد را دواست
با تیغ آفتاب اگر کوه صبر کرد
یاقوت و لعل بنگر تا کان چه پربهاست
شرم آیدت ز معصیت ار من بیان کنم
کاندر حق تو لطف ازل را چه اعتناست
چندین هزار خلق ز بهر سکون تو
در جنبشند و آن همه نزد تو خود هباست
ناساید آسمان و نخسبند اختران
تو بی خبر که این همه آسایش تراست
خورشید بین که چشم و چراغ وجود اوست
بهر مصالح تو شب و روز در عناست
سقای کوی تست و هم او نان دهد ترا
این ابر درفشان که دلش غرقۀ سخاست
در بحر، تازیانۀ کشتی تو شمال
در بر، نسیم مروحۀ جان تو صباست
در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که از تکبر سرمایۀ اباست
خاک زمین ز بهر تو بر شاخ می رود
تا در دهانت می نهد آن میوه کت هواست
کوه بلندپایه نگهبان فرش تست
در دامن سکونش از آن پای نارواست
فرزند صلب کوه که او را به خون دل
پرورد زیر دامن خود آنچنان که خواست
از تحت قُرط حلقه به گوش غلام تست
تو خود مدان که آن همه خود چیست یا چراست
آن دانۀ یتیم، جگرگوشۀ صدف
دلبستگیش هم بزن و بچۀ شماست
شرعست حامی زن و فرزند و مال تو
طبعت همی کند همه اسباب خانه راست
در پیش تو به مشعله داری همی رود
عقلی که بر ممالک آفاق پادشاست
بر دیده میکشد علف چارپای تو
کیخسروِ بهار که لشکرکش نماست
از بهر خدمتت حیوانات را همه
هم روی سوی پستی و هم پشتها دوتاست
ترفیه تست هرچه ز انواع نعمتست
تنبیه تست هرچه قلم ابتلاست
تخویف کردن تو چراغست بر رهت
تکلیف کردن تو، کلید در عطاست
تکلیف کردن تو، کلید در عطاست
این منصب چنین که تو داری دگر کراست؟
تا چند بر خدایی او اعتراض تو؟
کار تو بندگیست، خدایی بدو سزاست
باترهات حکمت یونان ترا چکار؟
بس نیست کت نبی و نبی هردو مقتداست
آنکس به بارگاه قدم سر برآورد
کز جان پاک پیر و آثار مصطفاست
بی او کسی به حضرت توحید ره نیافت
زیرا که خاص حاجب درگاه کبریاست
هم انبیا علاقۀ فتراک جاه او
هم جبرئیل را به رکاب وی التجاست
برخواند نقش سکۀ دینار معجزش
آنرا که نور باصره در پردۀ عماست
قرص قمر به کاسۀ گردون فروشکست
از خوان معجزش چو خسیسی نواله خواست
احوال او نه بر حسب فهم آدمیست
معراج او ورای سلالیم فکرهاست
هستی کاینات طفیل وجود اوست
از راه صورت ارچه تقدم زمانه راست
آری وجود نقطه خود از بهر دایره ست
گرچه محیط دایره را نقطه ابتداست
رخسار و قامتش ز طریق مناسبت
ماه شب چهارده بر خط استواست
خورشید تیغ آخته، یک مفرد از درش
گردون کاسه گردان، در کوی او گداست
او را جهان پدید و جهان اندر او نهان
ماند بدان خطی که وجودش ز نقطه خاست
آن را که خلق و خُلق قسمگاه حق بود
او را چه بیش و کم ز چنین مثنی و ثناست؟
سرتاسر صحیفۀ ما حرف علتست
شین شفاعتش به همه علتی شفاست
در خانۀ حقایق ار آیی ز در درآی
و آن در، در مدینۀ علمست و مرتضاست
یاران برگزیدۀ او را ز پس ممان
خود چون کنند پشت بدانکس که پیشواست
چون یاد اهل بیت رود بر زبان من
گر همدمی من نکند مشک بر خطاست
یارب امید عفو تو ما را دلیر کرد
بر هرچه آن رضای ترا عکس اقتضاست
ما طاقت عتاب نداریم و عاجزیم
با عفوگری هرچه ازین گونه ماجراست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل چو آگهی که فنا در پی بقاست
این آرزو و آز دراز تو بر کجاست؟
هوش مصنوعی: ای دل، اگر می‌دانی که هر چیزی در جستجوی بقاست و همه چیز گذرا و فناپذیر است، پس این آرزو و انتظار طولانی تو برای چه و کجا می‌باشد؟
برهم چه بندی این همه فانی بدست حرص؟
چیزی بدست کن که نه آن عرضۀ فناست
هوش مصنوعی: چرا با حرص و طمع این قدر به چیزهای زودگذر و فانی چسبیده‌ای؟ چیزی را به دست بیاور که زودگذر نیست و از بین نمی‌رود.
گاهت چو نرگس است همه چشم بر کلاه
گاهی چو غنچه ات همه تن بستۀ قباست
هوش مصنوعی: گاهی به‌قدری زیبا و دلربا هستی که مثل نرگس چشم‌ها را به خود جلب می‌کنی و گاه دیگر، مانند غنچه‌ای هستی که در کنارش، به‌خودی‌خود خواسته‌های درونی‌ات را پنهان کرده‌ای.
در کار خیر، طبع تو چون سنگ ساکنست
گندم چو دید سنگ توپ ران چو آسیاست
هوش مصنوعی: در کارهای نیک، روح تو بی‌تحرک و ثابت است، مانند سنگ. اما وقتی که گندم را می‌بینید، مانند توپ به سمت او می‌روید، درست مانند دسته آسیا که برای خرد کردن استفاده می‌شود.
بر ذوق تو ز حرص همه نیشکر نی است
در چشم تو ز بخل همه خاک توتیاست
هوش مصنوعی: مقدار خوشی و لذت تو از زندگی به اندازه حرص و تمایل به چیزهای مادی نیست. در واقع، اگر تو از روی بخل و حسد به نگاه کنی، حتی چیزهای شیرین و خوشمزه هم برایت به اندازه خاک و خاکی بی‌ارزش می‌شوند.
دیوار دیدیی تو ز باغ وجود و بس
آگه نیی درو که چه گلهای خوش لقاست
هوش مصنوعی: دیوار وجود تو را در باغ زندگی دیده‌ای، اما نمی‌دانی درونش چه گل‌های زیبا و خوش رنگی وجود دارد.
سبز و خوشست ظاهر دنیا بچشم تو
کز شهوت بهیمی عقل تو در غطاست
هوش مصنوعی: دنیا به نظر تو زیبا و پررنگ است، اما به خاطر خواسته‌های نفسانی‌ات، عقل تو در خواب و غفلت است.
تو فارغی ز رنگ گل و بوی یاسمن
تا چون خرت نظر همه بر سبزه و گیاست
هوش مصنوعی: تو بی‌خبر از زیبایی‌های گل و عطر یاسمنی، چونکه تمام توجه تو فقط به چمن و گیاهان معطوف شده است.
در خاک دفن کرده ای آن گوهر شریف
خاکش ز سر فرو کن و بنگر که کیمیاست
هوش مصنوعی: در دل خاک، آن گوهر گرانبها را دفن کرده‌ای. حالا سر را پایین بیاور و نگاه کن که چقدر ارزشمند است.
شرمی بدار تا کنمت نام آدمی
کز آدمی شریفترین خاصیت حیاست
هوش مصنوعی: شرم و حیا داشته باش، زیرا من تو را به نام انسان یاد می‌کنم، چرا که از میان تمام ویژگی‌های انسانی، حیا بهترین و شریف‌ترین آنهاست.
در جمع مال عمر هزینه چه میکنی؟
زیرک نباشد آنکه زر افزود و عمر کاست
هوش مصنوعی: در زندگی‌ات چگونه دارایی‌ات را صرف می‌کنی؟ کسی که ثروت خود را افزایش دهد اما از عمرش کم کند، عاقل نیست.
از خاک زر همی طلبی تا غنی شوی
خود فقر مدقعست که نزدیک تو غناست
هوش مصنوعی: اگر از خاک طلا بخواهی تا ثروتمند شوی، خودت در واقع در فقر عمیق هستی، زیرا ثروت واقعی در نزد توست.
دست از طلب بدار اگرت برگ این رهست
کان را که راه توشه نه فقرست بی نواست
هوش مصنوعی: اگر این مسیر، سرانجام تو فقط فقر و نیاز باشد، بهتر است از خواستن و طلب کردن دست برداری.
نه فقر صورتی که بود همعنان کفر
بل فقر معنوی که بدو فخر انبیاست
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که فقر مادی و اقتصادی، به اندازه‌ای که با کفر ارتباط دارد، ناپسند نیست. بلکه فقر معنوی و روحانی که برتری و شرافت پیامبران در آن نهفته است، ارزشمندتر و برتر به شمار می‌آید. در حقیقت، این بیت تاکید دارد بر اهمیت فقر در معنای روحانی و ارزش‌های انسانی.
هرروز در برابر کعبه ست پنج بار
آن سینه ای که چار حدش با کلیسیاست
هوش مصنوعی: هر روز، پنج بار در برابر کعبه، سینه‌ای قرار دارد که چهار حدش به کلیسا می‌رسد.
مشکوة نور حق ز تو کانون شهوتست
جام جم از خساست تو ظرف شورباست
هوش مصنوعی: نور حقیقت از وجود تو می‌تابد، اما دل‌باختگی و هوس‌ شما مانع درک آن شده است. در عوض، به خاطر ترس از فقر و تنگدستی، همه چیز را محدود و کوچک کرده‌اید، طوری که ظرف‌های‌تان تنها به اشیای بی‌ارزش و معمولی تبدیل شده‌اند.
از حور می گریزی و با خوک میچری
ای خوی تو درشت ندانی که این جفاست
هوش مصنوعی: تو از زیبایی‌های بهشتی فرار می‌کنی و با چیزهایی ناپسند و زشت زندگی می‌کنی. آیا نمی‌دانی که این کار تو چه بی‌احترامی و نادرستی است؟
ترک بدی مقدمۀ فعل نیکی است
کاول علاج واجب بیمار احتماست
هوش مصنوعی: ترک بدی، نخستین گام در انجام کارهای نیک است، همان‌طور که اولین قدم برای درمان یک بیماری ضروری است.
خود نفی باطل اول لفظ شهادتست
اول اعوذ وانگهی الحمد والضحاست
هوش مصنوعی: در ابتدا، نفی باطل در کلام به معنای آغاز گواهی دادن است. سپس به دعا و ستایش خداوند و شکرگزاری می‌پردازیم.
اول بشوی دست، پس آنگه نماز کن
یعنی بدار دست ز هرچه آن نه یاد ماست
هوش مصنوعی: ابتدا دست‌ها را شسته و سپس نمازی به جا آور؛ یعنی از هر چیزی که به یاد ما نیست، دوری کن.
با علم آشنا شو، وز آب بر سر آی
کز آب بر سر آمد ناز علم آشناست
هوش مصنوعی: با علم آشنا شو و از گذشته‌های خود عبور کن، زیرا کسی که در علم آگاهی دارد، دیگر نیازی به ناز و کرشمه ندارد.
سدی میان معنی قرآن و جان تست
آنرا تنک ترک کن ارت رای التقاست
هوش مصنوعی: بین معنای قرآن و روح تو، مانعی وجود دارد. آن را نازک و کم‌رنگ کن که به فهم نزدیک‌تر شوی.
هست آن حجاب مستور از چشم ظاهرت
چون چشم عقل باز کنی صورتش هواست
هوش مصنوعی: وقتی که چشم ظاهری تو به حقیقت باز شود، متوجه می‌شوی که آن چیزی که در پس حجاب پنهان است، فقط یک سراب و باد است.
محروم آن گرسنه که بر خوان پادشاه
عمری نشسته باشد و گویند ناشتاست
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی‌اش همیشه در کنار ثروت و امکانات بوده اما همچنان احساس کمبود و گرسنگی می‌کند، واقعاً در فقر و محرومیت به سر می‌برد. حتی اگر در بالاترین سطح رفاه زندگی کند، اگر نتواند از آن بهره‌مند شود، همچنان گرسنه خواهد بود.
تو معده از فضول بینباشتی چنانک
در وی نه گنج لقمه و نه جای اشتهاست
هوش مصنوعی: تو به قدری از چیزهای بی‌فایده و اضافی پر شده‌ای که دیگر نه جایی برای غذا داری و نه اشتهایی برای خوردن.
خوبان معنوی بدلی آورند روی
کز روشنی چو آینه اش روی در صفاست
هوش مصنوعی: زیبایان حقیقی، چهره‌ای تازه و ساختگی می‌آورند، زیرا چهره‌ای که از روشنایی همچون آینه می‌درخشد، در صفای خاصی قرار دارد.
تو در چه طبیعت و ایزد بفضل خویش
حبلی فروگذاشته بی حد و منتهاست
هوش مصنوعی: تو در چه اوصافی قرار داری که خداوند به لطف خود به تو محبت و عطاهایی بی‌پایان بخشیده است.
تا دست اندر آن زنی و بر زبر شوی
تو پشت پای میزنی آن حبل را، خطاست
هوش مصنوعی: هرگز نباید به فکر قطع کردن رابطه یا ترک چیزی باشی که ممکن است موجب آسیب شود. اگر قصد داری به چیزی وارد شوی، باید با احتیاط و دقت عمل کنی.
چون یاد حق کنی بزبان، دل کجا بود؟
وقت حساب زر سخنت را ز جان اداست
هوش مصنوعی: وقتی به یاد خدا هستی و از او صحبت می‌کنی، قلبت کجا رفته است؟ در زمان پاسخگویی به حساب و کتاب، ارزش سخنت از عمق وجودت ناشی می‌شود.
زین باشگونگی که ترا رسم و عادتست
خود را چو باشگونه کنی، راه اولیاست
هوش مصنوعی: از آن‌جایی که این رفتار و عادت برای تو عادی شده است، اگر خود را به آن شکل درآوری، در راهی قرار می‌گیری که به اولویت‌هایت نزدیک‌تر است.
دلهای مرده زنده نگردد بدان سخن
کز جان صدق قالب الفاظ او جداست
هوش مصنوعی: دل‌های بی‌روح با آن سخن زنده نمی‌شوند، زیرا حقیقت این کلمات از جان و صداقت جداست.
آواز کز دهان به درآید درای را
گر مستمع خرست سزاوار آن نداست
هوش مصنوعی: اگر صدایی از دهان بیرون بیاید، اگر شنونده آن شخص نادانی باشد، آن صدا شایسته اوست.
هرچه آمدت به گوش، زبان تو بازگفت
در گنبد دماغ تو آشوب ازآن صداست
هوش مصنوعی: هر چیزی که به گوش تو رسید، زبان تو آن را بازگو کرده است. در درون تو، به خاطر آن صدا، آشفتگی وجود دارد.
هرچه از زبان رود نرسد بیش تا به گوش
در دل نرفت هر سخنی کآن ز جان نخاست
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دل و جان انسان برنخیزد، به روشنی به گوش نمی‌رسد و تأثیر عمیق ندارد. اگر سخنی به درون دل نرود، به یاد نخواهد ماند.
تیری که کارگر بود از پس کجا جهد؟
آن بازپس جهد که نفوذش به صد بلاست
هوش مصنوعی: تیری که اثرش در کار باشد، از کجا می‌تواند پرواز کند؟ فقط پرنده‌ای می‌تواند پرواز کند که قدرت نفوذش به سخت‌ترین مشکلات باشد.
زان همچو نای خوی فراگفت کرده ای
کاندر دلت سخن اثر جنبش هواست
هوش مصنوعی: تو همچون نای، صدای درون خود را بیان کرده‌ای؛ زیرا آنچه در دل تو هست، تأثیر جنبش باد را دارد.
هرکو ز صدق دم زند ار یک نفس بود
چون صبح روشنی جهانیش در قفاست
هوش مصنوعی: هر کس یک لحظه با صداقت سخن بگوید، مانند صبحی است که روشنی‌اش به جهان می‌تابد، اما این نور در قفس محصور شده است.
محراب زان به نقش زر اندر گرفته اند
باری دل تو داند کش قبله گه کجاست
هوش مصنوعی: محراب را با نقش طلا تزئین کرده‌اند، اما دل تو می‌داند که جهت قبله کجاست.
آن هم مبارکی ریای نماز تست
گر موضع نماز ترا نام بوریاست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که عبادت و نماز تو به خاطر نمایش و ریا است و اگر مقام و جایگاه نماز تو در نظر دیگران باشد، آن عمل ارزشمند نخواهد بود.
رنج بدی و راحت نیکی به دل رسد
وانگه بدان کسی که دل و خاطر تو خواست
هوش مصنوعی: آسیب و درد ناشی از بدی به دل انسان می‌رسد، اما در عوض، آرامش و خوبی به کسانی که به قلب و احساسات تو اهمیت می‌دهند، می‌رسد.
پس واجبت بود که همه نیکویی کنی
چون نیکی و بدی را این اولین جزاست
هوش مصنوعی: بنابراین لازم است که همواره نیکی انجام دهی، زیرا نیکی و بدی، نتیجه‌های اولیه عمل تو هستند.
گر ایمنی به طاعت، امنیست خوفناک
ور خایفی ز معصیت، این منشأ رجاست
هوش مصنوعی: اگر در پی اطاعت و پیروی از اصول درست باشی، ایمنی و آرامش خواهی داشت، اما اگر از معصیت و کارهای ناپسند بترسی، این ترس می‌تواند موجب ایجاد مشکلات و احساس ناامنی شود.
طاعت که با غرور بود بیخ لعنتست
عصیان کزو شکسته شوی تخم اجتباست
هوش مصنوعی: اگر طاعت و عبادت با کبر و خودبزرگ‌بینی همراه باشد، چنین عبادتی لعنت شده است. چرا که از گناهانی که موجب عذاب می‌شود، باید رهایی یافت تا به مقام برتری و انتخاب ویژه نائل شوی.
گلبرگ خارپشت بود بی رضای حق
آتش گل شکفته بود هر کجا رضاست
هوش مصنوعی: گلبرگ خارپشت به معنای زیبایی و لطافت در کنار سختی و نیش است و نشان‌دهنده تضادی است که در زندگی وجود دارد. آتش گل شکفته، به شعله‌ور شدن عشق و احساسات اشاره دارد. این تصویر به ما یادآوری می‌کند که هر جا که با رضایت و قبول رضای خداوند قدم برداریم، آرامش و زیبایی واقعی نصیب‌مان خواهد شد.
تا با وجود همرهی، از نیست کمتری
چون در فنا سلوک کنی، منزلت بقاست
هوش مصنوعی: هرگاه در کنار کسی هستی که وجودش به تو انرژی و حمایت می‌دهد، از چیزهای نداشته‌ات کمتر احساس می‌کنی. اگر در راه فنا و بی‌خود شدن پیش بروی، جایگاهت به بقا و ماندگاری خواهد رسید.
بر هرچه جز خدای کسی تکیه می کند
عصیان محض باشد، ازآن نام او عصاست
هوش مصنوعی: هر کسی که به غیر از خداوند به چیزی تکیه کند، در واقع به نوعی نافرمانی و سرپیچی مشغول شده است و این عمل او، عصیان به حساب می‌آید.
در وادی مقدس اگر آن فرو نهی
روشن شود ترا که عصا نیست اژدهاست
هوش مصنوعی: اگر در مکان مقدس قدم گذاشته و حضور پیدا کنی، ولی روشنایی برای تو به وجود می‌آید، بدان که آنچه به نظر می‌رسد ساده و بی‌خطر است، در واقع ممکن است چیزی بزرگ و خطرناک باشد.
اندر دعای تست خلل ورنه بر درش
دست اجابتست که گریبان کش عطاست
هوش مصنوعی: در دعای تو نقصی وجود دارد، وگرنه درگاهش پر از پاسخگویی است، زیرا او به شدت بخشنده است.
گر باورم نداری، مصداق این سخن
آنک: اجیب دعوة داعی اذا دعاست
هوش مصنوعی: اگر به حرف من اعتقاد نداری، به این مثال نگاه کن: دعوت کننده‌ای که دعوت کند، باید پاسخ داده شود.
آنک: اجیب دعوة داعی اذا دعاست
از بهر آن چنین همه کار توبی نواست
هوش مصنوعی: همانا اگر کسی دعوت کند و تو به آن پاسخ دهی، به خاطر این است که تمام کارها برای تو با نیکی و خوبی صورت می‌گیرد.
مشکل تر آنکه خصم و گواهت ز خانه اند
کاندام تو یکایک بر فعل تو گواست
هوش مصنوعی: مشکل‌تر این است که دشمن و شاهد تو از نزدیکترین افراد به تو هستند؛ یعنی هر حرکت و رفتار تو به روشنی بر همه آشکار است.
فردا چه سود دارد لاف و دروغ تو
آنجا که بر تو دست تو باشد گواه راست؟
هوش مصنوعی: فردا دیگر فایده‌ای ندارد که بخواهی خودت را بزرگ کنی یا دروغ بگویی، زیرا در آنجا خودت به عنوان گواهی راست و عادل خواهی بود.
بر باد بیش از این مده این عمر نازنین
کآن را چو فوت شد، نه تلافی و نه قضاست
هوش مصنوعی: عمر گرانبهایی که داریم را بیشتر از این به باد نده، چون وقتی از بین برود، دیگر نه قابل جبران است و نه می‌توان آن را تغییر داد.
هرچه آن ز عمر خود بتوانی به شب بدزد
کاین دزدی چنین به همه مذهبی رواست
هوش مصنوعی: هر چقدر می‌توانی از شب بی‌صدا و بدون ترس از دست دادن عمر خود را بربایی، زیرا این نوع دزدی در بین همه مذاهب مجاز است.
با روزگار عهد تو بستی، نه روزگار
پس این نفیر چیست که ایام بیوفاست؟
هوش مصنوعی: تو با روزگار پیمانیستی، پس این صدای ناله و زاری چیست که از بی‌وفایی ایام به گوش می‌رسد؟
نان تو دیر اگر برسد، خلق کشتنی است
از تو نماز فوت شود، گویی از قضاست
هوش مصنوعی: اگر نان تو دیر به دست بیاید، به خاطر آن مردم می‌میرند؛ اگر نماز تو قضا شود، انگار که این از سر نوشت و مقدر است.
روزی سه چار صبر کن و رنجکی بکش
کآن رنج نیست ضایع و آن درد را دواست
هوش مصنوعی: هر روز چند ساعتی صبر کن و تحمل کن، زیرا آنچه که تحمل می‌کنی بیهوده نیست و این درد بالاخره درمان خواهد شد.
با تیغ آفتاب اگر کوه صبر کرد
یاقوت و لعل بنگر تا کان چه پربهاست
هوش مصنوعی: اگر کوه، با تابش تند آفتاب، صبر کند و مقاوم بماند، خوب است که یاقوت و لعل را ببینی تا دریابی که چه چیزهای باارزشی در انتظار است.
شرم آیدت ز معصیت ار من بیان کنم
کاندر حق تو لطف ازل را چه اعتناست
هوش مصنوعی: اگر من گناهت را بگویم، شرم می‌کشی؛ زیرا در حق تو، لطف و رحمت اولیه الهی چقدر مهم و ارزشمند است.
چندین هزار خلق ز بهر سکون تو
در جنبشند و آن همه نزد تو خود هباست
هوش مصنوعی: هزاران نفر به خاطر آرامش تو در حال حرکت و تلاش هستند، اما همه‌ی این کوشش‌ها در نزد تو بی‌فایده و بی‌معناست.
ناساید آسمان و نخسبند اختران
تو بی خبر که این همه آسایش تراست
هوش مصنوعی: آسمان به تو بی‌محلی می‌کند و ستاره‌ها آرام نمی‌گیرند؛ اما تو بی‌خبر از این هستی که این همه راحتی و آسایش به خاطر توست.
خورشید بین که چشم و چراغ وجود اوست
بهر مصالح تو شب و روز در عناست
هوش مصنوعی: خورشید را ببین که منبع روشنی و زندگی اوست، و به خاطر رفاه و نیازهای تو، شب و روز در تلاش و آماده‌سازی است.
سقای کوی تست و هم او نان دهد ترا
این ابر درفشان که دلش غرقۀ سخاست
هوش مصنوعی: اینجا به تصویر کشیده شده که در کنار محبوب و معشوق، منبعی از نعمت و محبت وجود دارد. این شخص، همچون سقا در کوی محبوب، جان و دلش را با سخاوت و مهربانی پر کرده و به دیگران نیز نیکي می‌کند. ابرهایی که باران می‌بارند، نماد برکت و رحمت هستند که از دل پر محبت او سرچشمه می‌گیرد. در واقع، این بیت به پیوند عمیق محبت و نیکی اشاره دارد که به دیگران نیز می‌رسد.
در بحر، تازیانۀ کشتی تو شمال
در بر، نسیم مروحۀ جان تو صباست
هوش مصنوعی: در دل دریا، هدایتگر کشتی تو، نسیم ملایم و روح‌بخش شمالی مانند نسیم زندگی‌بخش توست.
در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که از تکبر سرمایۀ اباست
هوش مصنوعی: در آشپزخانه‌ات چوبی به آتش می‌خورد تا غذا بپزد، که این نشانه‌ی خودخواهی و تکبر است.
خاک زمین ز بهر تو بر شاخ می رود
تا در دهانت می نهد آن میوه کت هواست
هوش مصنوعی: زمین بر اثر لطف و عشق تو به رستنی‌ها جان می‌دهد و میوه‌های خوشمزه را به دستان تو تقدیم می‌کند.
کوه بلندپایه نگهبان فرش تست
در دامن سکونش از آن پای نارواست
هوش مصنوعی: کوه بلند که مانند نگهبانی برای توست، در دل سکوتش، از پای ناپاکی وجود ندارد.
فرزند صلب کوه که او را به خون دل
پرورد زیر دامن خود آنچنان که خواست
هوش مصنوعی: فرزندی که از دل کوه به دنیا آمده و با درد و رنج بزرگ شده، به گونه‌ای که انتظار داشتند، زیر چتر حمایت خود قرار گرفته است.
از تحت قُرط حلقه به گوش غلام تست
تو خود مدان که آن همه خود چیست یا چراست
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که هر چیزی که داریم یا به دست می‌آوریم، معمولاً از دیگران تأثیر می‌پذیرد یا به نوعی به آن‌ها مرتبط است. در واقع، ما نباید خود را جدا از دیگران بدانیم و باید به این نکته توجه کنیم که حقایق و ویژگی‌های ما ممکن است به دلیل تجربیات و تأثیرات دیگران شکل گرفته باشد.
آن دانۀ یتیم، جگرگوشۀ صدف
دلبستگیش هم بزن و بچۀ شماست
هوش مصنوعی: این دانه یتیم، که به نوعی نماد عشق و وابستگی است، باید با محبت و توجهی عمیق برخورد شود، زیرا او به نوعی مانند فرزند شماست و نیاز به مراقبت دارد.
شرعست حامی زن و فرزند و مال تو
طبعت همی کند همه اسباب خانه راست
هوش مصنوعی: قوانین و اصول شرعی از زن و فرزند و مال تو حمایت می‌کنند و طبیعت تو نیز به گونه‌ای است که تمام وسایل و نیازهای خانه را تأمین می‌کند.
در پیش تو به مشعله داری همی رود
عقلی که بر ممالک آفاق پادشاست
هوش مصنوعی: عقلی که در برابر تو در حال حرکت است، مانند مشعله‌ای می‌درخشد و آن‌قدر بزرگ و قدرتمند است که بر سرزمین‌های دوردست حکومت می‌کند.
بر دیده میکشد علف چارپای تو
کیخسروِ بهار که لشکرکش نماست
هوش مصنوعی: علفی که بر روی زمین رشد کرده، نمایانگر خوشی و زندگی است. همچنان که کیخسرو، پادشاهی بزرگ و با عظمت، بهار را به عرصه می‌آورد و لشکری از زیبایی‌ها و رونق‌ها را به همراه دارد.
از بهر خدمتت حیوانات را همه
هم روی سوی پستی و هم پشتها دوتاست
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت به تو، همه حیوانات به سمت پایین و به دو طرف خود نگاه می‌کنند.
ترفیه تست هرچه ز انواع نعمتست
تنبیه تست هرچه قلم ابتلاست
هوش مصنوعی: هر چه از نعمت‌ها و خوشی‌ها به تو رسیده، راهی برای عبرت گرفتن است و هر چه که در زندگی با آن مواجه می‌شوی، نشان دهنده آزمونی برای توست.
تخویف کردن تو چراغست بر رهت
تکلیف کردن تو، کلید در عطاست
هوش مصنوعی: ترساندن تو مثل روشنایی‌ای است که مسیرت را روشن می‌کند و وظیفه گذاشتن بر دوش تو، همانند کلیدی است که به در قضا و قدر منتهی می‌شود.
تکلیف کردن تو، کلید در عطاست
این منصب چنین که تو داری دگر کراست؟
هوش مصنوعی: وظیفه تو در این مقام، راهی به سوی نعمت‌ها و برکت‌هاست. این جایگاهی که تو داری، آیا کسی دیگر هم دارد؟
تا چند بر خدایی او اعتراض تو؟
کار تو بندگیست، خدایی بدو سزاست
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی به خدا اعتراض کنی؟ وظیفه‌ات عبادت اوست و مقام خدایی برای او لايق است.
باترهات حکمت یونان ترا چکار؟
بس نیست کت نبی و نبی هردو مقتداست
هوش مصنوعی: این شعر به این مفهوم اشاره دارد که نیازی به دانش و حکمت‌های قدیمی یونان نیست، زیرا دین و پیامبر برای هدایت و رهبری انسان‌ها کافی هستند. در واقع، این بیانگر این است که با پیروی از آموزه‌های دین و شخصیت‌های مذهبی، انسان می‌تواند راه درست را پیدا کند.
آنکس به بارگاه قدم سر برآورد
کز جان پاک پیر و آثار مصطفاست
هوش مصنوعی: کسی که با حضور خود در مکان مقدس و با احترام به آنجا قدم می‌گذارد، به یقین از روح پاک و ویژگی‌های نیک پیامبر سرچشمه می‌گیرد.
بی او کسی به حضرت توحید ره نیافت
زیرا که خاص حاجب درگاه کبریاست
هوش مصنوعی: بدون او هیچ‌کس به حقیقت یکتا پرستی دست نیافت؛ زیرا که او تنها درگاه‌بان بزرگترین مقام است.
هم انبیا علاقۀ فتراک جاه او
هم جبرئیل را به رکاب وی التجاست
هوش مصنوعی: پیامبران به مقام و علوّ او علاقه‌مندند و جبرئیل نیز در کنار او از او یاری می‌طلبد.
برخواند نقش سکۀ دینار معجزش
آنرا که نور باصره در پردۀ عماست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نشانه‌ها و علامت‌های سکه دینار به وضوح نشان‌دهنده معجزه‌ای است که کسانی که قدرت دیدن حقیقت را ندارند، نمی‌توانند آن را ببینند. کسانی که در پرده‌ای از نادانی و غفلت هستند، از درک این معجزه بازمی‌مانند.
قرص قمر به کاسۀ گردون فروشکست
از خوان معجزش چو خسیسی نواله خواست
هوش مصنوعی: هلال ماه در کاسه آسمان شکست و به قدری نورانی و زیبا بود که وقتی از سفره معجزه‌اش چیزی خواست، مانند کسی که در برابر نعمت‌های بزرگ نیازش را به‌سختی بیان کند، با فروتنی درخواست کرد.
احوال او نه بر حسب فهم آدمیست
معراج او ورای سلالیم فکرهاست
هوش مصنوعی: حال و روز او به گونه‌ای نیست که به راحتی درک شود. شگفتی‌های او فراتر از آن چیزی است که افکار ما می‌توانند تصور کنند.
هستی کاینات طفیل وجود اوست
از راه صورت ارچه تقدم زمانه راست
هوش مصنوعی: این عالم و تمام موجودات به خاطر وجود او به وجود آمده‌اند، هرچند که از نظر زمانی، جهان پیش از او آمده است.
آری وجود نقطه خود از بهر دایره ست
گرچه محیط دایره را نقطه ابتداست
هوش مصنوعی: وجود نقطه به خودی خود برای شکل‌گیری دایره ضروری است، هرچند که نقطه تنها آغاز و مرز دایره را مشخص می‌کند.
رخسار و قامتش ز طریق مناسبت
ماه شب چهارده بر خط استواست
هوش مصنوعی: چهره و اندام او به گونه‌ای است که مانند ماه شب چهاردهم در زنده‌دلی و زیبایی می‌درخشد و به مرکزیت خود می‌نازد.
خورشید تیغ آخته، یک مفرد از درش
گردون کاسه گردان، در کوی او گداست
هوش مصنوعی: خورشید همچون تیغی برنده است و در میان گردونه‌ی آسمان، در محله‌ای که او در آن زندگی می‌کند، گدا در حال چرخیدن است.
او را جهان پدید و جهان اندر او نهان
ماند بدان خطی که وجودش ز نقطه خاست
هوش مصنوعی: وجود او باعث پیدایش جهان شده است، و خود او در عمق این جهان پنهان است، به خاطر آن نشانه‌ای که وجودش از یک نقطه آغاز شد.
آن را که خلق و خُلق قسمگاه حق بود
او را چه بیش و کم ز چنین مثنی و ثناست؟
هوش مصنوعی: کسی که از ویژگی‌های خوب و اخلاق نیکو برخوردار است و در مقام حقیقت قرار دارد، نیازی به تعریف و تمجیدهای اضافی ندارد.
سرتاسر صحیفۀ ما حرف علتست
شین شفاعتش به همه علتی شفاست
هوش مصنوعی: در کل نوشته‌های ما سخن از دلیل و علت وجود دارد و حس شفاعت آن به همه چیز اثرگذار است.
در خانۀ حقایق ار آیی ز در درآی
و آن در، در مدینۀ علمست و مرتضاست
هوش مصنوعی: اگر به خانۀ حقایق پا بگذاری، وارد دنیایی از دانش و علم می‌شوی که در آن، مرتضی وجود دارد.
یاران برگزیدۀ او را ز پس ممان
خود چون کنند پشت بدانکس که پیشواست
هوش مصنوعی: دوستان خاص او چگونه می‌توانند از او پیروی کنند، در حالی که پشت به او کرده‌اند و به کسی که پیشواست، توجه نمی‌کنند؟
چون یاد اهل بیت رود بر زبان من
گر همدمی من نکند مشک بر خطاست
هوش مصنوعی: وقتی نام اهل بیت بر زبانم می‌آید، اگر چه کسی در کنار من نباشد، به خاطر این یادگار، حسرتی در دلم نمی‌ماند.
یارب امید عفو تو ما را دلیر کرد
بر هرچه آن رضای ترا عکس اقتضاست
هوش مصنوعی: خدایا، امید به بخشش تو به ما勇ت داده است تا بر هر چیزی که رضایت تو را برآورده می‌کند، شجاع باشیم.
ما طاقت عتاب نداریم و عاجزیم
با عفوگری هرچه ازین گونه ماجراست
هوش مصنوعی: ما توانایی تحمل سرزنش را نداریم و در برابر بخشش دیگری، از هر نوع ماجرا و مشکل ناتوانیم.

حاشیه ها

1402/02/02 11:05
یزدانپناه عسکری

آنرا که نور باصره در پردۀ عماست

***

[نامه‌های عین القضات همدانی – ج 1 ص 3]

جان آدمی الوان ادراک کند بی‌آلت باصره

[مولانا - غزل 1270]

چشم گشا شش جهت شعشعه نور بین

گوش گشا سوی چرخ ای شده چشم تو گوش

[یزدانپناه عسکری]

مُلکی ترین فرد نیز دید ملکوتی را دارد اما از آن آگاه نیست.