گنجور

شمارهٔ ۱۵ - و قال ایضاً یمدحه و یلتمس الفروه «در این قصیده التزام موکند»

ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست
یک سر موی ترا هردو جهان نیم بهاست
دهنت یک سر مویسیت و بهنگام سخن
اثر موی شکافیّ تو در وی پیداست
بر سر هر مهی از رشک رخ تو تن ماه
همچو موی تو ز باریکی انگشت نماست
عکس هر موی از آن زلف سیه پنداری
در دماغ من سرگشته رگی از سوداست
کس ز وصل قد و بالای تو بر کی نخورد
مگر آن موی که با قامت تو هم بالاست
هیچ باریک نظر فرق میانشان نکند
موی فرق توکه با موی میانت همتاست
موی گیسوی تو سر تا قدمت می پوشد
وه که آن شعر سیه بر قد تو چون زیباست
گاه بر موی نهی بندی و گویی کمرست
گاه بر سر و کشی دیبه و گویی که قباست
از میان تو چو مویی نبرد خسته تنم
برکناری زمیان تو چنین مانده چراست؟
با تو بر موی بود زیستنش چون کمرت
هرکه در بند تو شد گرچه زر مستوفاست
همچو مویم زقفای تو من تافته دل
مهر روی تو مرا تا که چو سیه زقفاست
بخت من خفته همه زلف تو بیند در خواب
موی در خواب چو بینند همه رنج و بلاست
گر بهر موی چو زلف تو دلی داشتمی
کردمی آنهمه در پای تو کانصاف سزاست
کرد بر موی تو چون شانه دلم دندان تیز
همچو شانه بیکی موی معلّق زیراست
من ز تو دور و دلم بسته بموی زلفت
وه! که کار سر زلفت ، زکجا تا بکجاست
دل عشّاق بخروار چه بندی در زلف
این همه بار ببستن بیکی موی خطاست
گر چو موی تو برآیم زسرای جان چه عجب
که زسودای تو مغز سر من پرغوغاست
گرچه در خون من خسته شدی چون نشتر
برسرم حکم تو چون استره بر موی رواست
لشکر عضق تو گرددلم ای ترک خطا
حلقه در حلقه زانبوهی چون موی گیاست
موی زلف تو به دست دل من نرم آمد
در سر زلف تو پیچیدن از آتش یار است
موی در چشم بود آفت بینایی و باز
چشم من خود بخیال سر زلفت بیناست
هر سر موی تو در دست دلی می بینم
چه فتادست؟ مگر بنگه هندو یغماست
زان صبا را زسر زلف تو بیرون شو نیست
که بهر موی ازو بندی بر پای صباست
گشت خاک در ما آینۀ روی خرد
زانکه مویی زسرزلفت تو در شانۀ ماست
در میان من و تو موی اگر می گنجد
جز میان تو، پس این رنج دل بنده هباست
تا بمویی بود آویخته جان در تن من
همچنانست کزان زلف بتاب اندرواست
نیست از موی تو تا خسته تنم مویی فرق
ارچه من غمگنم و او زطرب ناپرواست
من جداام ز رخ خوب توازن غمگینم
کار مویی که ز روی تو جدا نیست جداست
مو برآید بکف و موی تو ناید بکفم
با چنین بخت که من دارم و این خوکه تراست
در دل تنگ منش جای بود پیوسته
پشت آن موی دراز تو از آن روی دوتاست
بدر خواجه برم موی کشان زلف ترا
تا که از سربنهد هرچه ز آیین جفاست
زآتش چهرۀ تو آمده بر هم مویت
چون تن خصم زتاب سخط مولاناست
رکن الدین مسعود ، آن خواجه که در نوبت او
جای تشویش خم موی بتان یغماست
آنکه بی قوّت حکمش بنبرّد مویی
همچو شمشیر خطیب ارهمه خود تیغ قضاست
ای چو موی آمده از شخص بزرگی بر سر
بر بزرگیّ تو موی سراعدات گواست
موی پشت بره را شانه ز چنگ گرگست
در جهان تا که زآوازۀ عدل تو صداست
بحر بافسحت صدر تو مضیقی چو مسام
چرخ با جاه عریض تو چو مویی پهناست
دست احداث، چو موی سر زنگی کوتاه
کلک رومی تو کردست، که هندوسیماست
همچو داء الثّعلب موی فرو ریزاند
آتش خشم توزان شیر که بر اوج سماست
شکل سوفار نماید ز سر موی بسحر
نوک کلکت که ز سر تیزی پیکان آساست
بسر انگشت لطافت بگشاید طبعت
گره از موی ، که چون آب روان جان افزاست
گر چو پرچم همه تن موی شود دشمن تو
بر سر نیزه کند دست ظفر جایش راست
زان غباری که زخیل تو بگردون بر شد
آسمان چهرۀ خود را چو سر از موی آراست
گرچه زان مرتبه یک پوست برون آید بیفزود فلک
از خداوندی تو هم سر مویی بنکاست
اگر از پوست برون آید چون موی سزد
هر کرا از کرم و تربیتت نشو و نماست
پشت پای که زدی از سر خذلان چون پتک ؟
که نه موی تن او هم بخلافش برخاست
بدسگالت چو معزّم زتوزان شد در خط
که بر اندامش هر موی یکی اژدرهاست
با تو هر کس که چو سیلت بکشد پای از خط
گردنش را چو سر از موی بباید پیراست
و آنکه با تو نه باندام بود یک مویش
هریکی موی براندامش میخی زعناست
دل که با مهر تو آمیخته شد چون می و شیر
آید از حادثه ها بیرون، چون موی زماست
یک بسر موی بود عمر عدوت از پی آن
که سیه کار در ایّام تو کوتاه بقاست
سرورا! حال من خستۀ سرگشته چو موی
درهم و تیره ز انواع پریشانیهاست
اثر گرد سپاه حدثانست همه
این که پیش از پیری موی سرم زو رسواست
یک سر موی بر اندام تو گر کژ گردد
مویها گردد از آن بیم بر اندامم راست
آن زبانها همه چون موی کنم در مدحت
گر زبان گردد هر موکه مرا بر اعضاست
گر مرا برکشد از بیخ جفای تو چو موی
هم بسر باز آیم ، زآنک مرا طبع وفاست
ور بتیغ از سر خود باز کنی چون مویم
هم بپای تو درافتم که دلم مهر تو خواست
دختر طبعم در موی خزیدست ، از آنک
زمهریر دم سردم مدد فصل شتاست
خون همی ریزد سرما که نیازارد موی
مگر از هیبت خشمت اثری در سرماست
دوستان تو همه موینه پوشند کنون
موی برکندن از امروز نصیب اعداست
شد شب تیره چو موی بت من بالاکش
روز بیچاره چو روزیّ جهان در کم و کاست
فصل دی ماه و مرا موی همین برزنخست
پشت گرمی بچنین موی درین فصل کراست
محض سودا بود ار موی شکافم بسخن
باچنین فایده کامروز هنر را زسخاست
همچو موی مژه از چشم برستت مرا
هریکی موی که بر پشت ددی در صحراست
گر فرشته ست چو پروانه بآتش یازد
هرکه امروز نه چون دیوچه در مویش جاست
تن من چون دل عشّاق بمویی گروست
جان من همچو سر شمع ، باتش برپاست
آفتابست یکی وان دگری مویینه
برخ و زلف بتان میل دل من زینجاست
همچو سادات روا باشد اگر دارد موی
اندرین فصل هرآنکس که ز اصحاب عباست
زان زنخدانم بر موی چنین لرزانست
کاندرین موسم مویینه اعزّا الاشیاست
تا تراش از که کنم استره آسا مویی
همه سرمایه ام این تیغ زبان برّاست
همچو مویی زخمیر آمدم از پوست برون
که نه ما بر سر موییم و نه مو بر سر ماست
با چنان پوشش اگر روی زمین یخ گیرد
نیست بر موی تو آسیبی ، اگر هست مراست
پوستینی بچنین شعرم اگر وعده دهی
موی اگر زآنکه برآید بچنین وعده رواست
تن چون موی خود امروز ببینم در موی
که زخاک در تو چشم مرا کحل جلاست
اینچنین گرم که این بنده زسرما آمد
گر بمویی بجهد آن همه از انعام شماست
وجه این موی نباید که بود خطّ و برات
پشت گرمی نکند موی که خطّش مبداست
این همه موی که بر غاشیۀ نظم زدم
گر بپوشم بمثل دافع سردیّ هواست
گرچه این شعر بصورت چوپلاسیست ز موی
هر یکی تار از او خوبتر از صد دیباست
موی بندیست مرصّع بجواهر نظمم
که عروس سخن از زیور آن خوب لقاست
میزند خاطر من موی بتیر و چه عجب
بیک اندازی چون تیر فلک بی همتاست
بسر معنی چون موی رود خاطر من
که ز سر تیزی چون شانه زبان آور خاست
شعر با شعر بیکجای درون بافته ام
شعر بافیّ برین گونه نه رسم شعر است
دو سه بیت ارچه که بی موی بود هم بشنو
زانکه بی مویی من خودنه بشعر تنهاست
سخن بنده ز نخ باشد و بی موی بهست
که همه کس راسوی زنخ ساده هواست
ای سرافرازی کز دست نوالت همه سال
همه بی برگانرا کار بآیین و نواست
در جهان طاق ترادانم و بس ، کز کرمت
منصب پادشهی جفت نیاز فقراست
از پی سود بخر ز آنکه عظیم ارزانست
هر چه از جنس و متاع هنر و مدح و ثناست
کار شعر و شعرا زیر میانه ست چنان
که نه آوازۀ تحسین و نه او مید عطاست
بنده به زین نظری از تو همی دارد چشم
گرچه خود میکنی آنچ از تو سزد بی درخواست
که یه وصفیست که خود ذاتی شعرست چنانک
هر که را شاعر گفتی تو بگفتی که گداست
شاهد شعر مراموی اگر شد بسیار
هم بدینش، نکند عیب کسی کو داناست
گر نترسم ز ملامت عدد موی بسر
معنی انگیزم زیبا که تو گویی عذراست
گشت چون موی نگار ین من این شعر دراز
هم برین ختم کند نظم که هنگام دعاست
باد بدخواه ترا ساخته گردن بندی
هم از آن موی که او راز زنخدان برخاست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست
یک سر موی ترا هردو جهان نیم بهاست
هوش مصنوعی: تو که از هر تار موی خود قلبی را به عشق می‌سپاری، بدان که ارزش یک تار موی تو برابر با کل دو جهان است و هیچ بهایی نمی‌تواند آن را اندازه‌گیری کند.
دهنت یک سر مویسیت و بهنگام سخن
اثر موی شکافیّ تو در وی پیداست
هوش مصنوعی: دهنت فقط یک تار مو دارد و وقتی سخن می‌گویی، اثر آن تار موی تو در دیگرت نمایان است.
بر سر هر مهی از رشک رخ تو تن ماه
همچو موی تو ز باریکی انگشت نماست
هوش مصنوعی: در برابر هر ماهی که در آسمان می‌درخشد، زیبایی چهره‌ات به قدری زیباست که حتی ماه هم به خاطر باریکی و ظرافتش در مقایسه با تو به نظر می‌رسد.
عکس هر موی از آن زلف سیه پنداری
در دماغ من سرگشته رگی از سوداست
هوش مصنوعی: تصویر هر تار موی آن زلف سیاه را در ذهن من به گونه‌ای می‌بینم که گویی در مغزم رگ‌هایی از شوق و عشق جریان دارد.
کس ز وصل قد و بالای تو بر کی نخورد
مگر آن موی که با قامت تو هم بالاست
هوش مصنوعی: هیچ کس از زیبایی و جاذبه تو بهره‌ای نبرده است، مگر آن موی تو که با قامت بلندت هم‌تراز است.
هیچ باریک نظر فرق میانشان نکند
موی فرق توکه با موی میانت همتاست
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند تفاوتی میان آن‌ها قائل شود، چون موهای سرت با موهای میان تو یکسان است.
موی گیسوی تو سر تا قدمت می پوشد
وه که آن شعر سیه بر قد تو چون زیباست
هوش مصنوعی: موهای گیسوی تو تمام بدن تو را می‌پوشاند و چه زیباست که آن شعر تیره بر قامت تو جلوه می‌کند.
گاه بر موی نهی بندی و گویی کمرست
گاه بر سر و کشی دیبه و گویی که قباست
هوش مصنوعی: گاهی بر موهایت گیره‌ای می‌زنی که به آن می‌گویند بند، و گویی کمر بسته‌ای. گاهی هم پارچه‌ای زیبا بر سرت می‌کشی و به نظر می‌رسد لباس جدیدی به تن کرده‌ای.
از میان تو چو مویی نبرد خسته تنم
برکناری زمیان تو چنین مانده چراست؟
هوش مصنوعی: چرا من از میان تو که مثل مویی نازک هستی، خسته و جدا مانده‌ام؟ این جدایی چه دلیلی دارد که این‌گونه مرا ناراحت کرده است؟
با تو بر موی بود زیستنش چون کمرت
هرکه در بند تو شد گرچه زر مستوفاست
هوش مصنوعی: با تو زندگی کردن مثل موی است که با آن رابطه‌ای گره خورده است؛ هر کسی که در بند تو قرار گیرد، حتی اگر همچون طلا به نظر برسد، در حقیقت در بند توست.
همچو مویم زقفای تو من تافته دل
مهر روی تو مرا تا که چو سیه زقفاست
هوش مصنوعی: مانند مویی که از پاهای تو آویزان شده، دل من به محبت چهره تو وابسته است، تا جایی که مانند سیاه‌چاله‌ای از خود خالی شده‌ام.
بخت من خفته همه زلف تو بیند در خواب
موی در خواب چو بینند همه رنج و بلاست
هوش مصنوعی: بخت من در خواب در حال مشاهده زلف توست، و وقتی خواب موهای تو را می‌بیند، متوجه می‌شود که در عالم خواب هم همه چیز دشوار و پر از رنج و مصیبت است.
گر بهر موی چو زلف تو دلی داشتمی
کردمی آنهمه در پای تو کانصاف سزاست
هوش مصنوعی: اگر به خاطر موی زیبا و مثل زلف تو دلی داشتم، تمام آن عشق و احترامی که شایسته‌ات است را در پای تو نثار می‌کردم.
کرد بر موی تو چون شانه دلم دندان تیز
همچو شانه بیکی موی معلّق زیراست
هوش مصنوعی: دل من مثل شانه‌ای است که بر روی موی تو حرکت می‌کند و دندان‌های تیز آن شبیه شانه‌ای است که به موی معلق و زیبا می‌خورد.
من ز تو دور و دلم بسته بموی زلفت
وه! که کار سر زلفت ، زکجا تا بکجاست
هوش مصنوعی: من از تو دور هستم و دل من به موهای زلفت گره خورده است. آه! که کار و راه زلفت از کجا آغاز می‌شود و به کجا می‌انجامد.
دل عشّاق بخروار چه بندی در زلف
این همه بار ببستن بیکی موی خطاست
هوش مصنوعی: دل عاشقان چطور می‌تواند در زلف کسی که این همه بار را به یک رشته موی خود بند کرده، گرفتار شود؟ این کار اشتباه است.
گر چو موی تو برآیم زسرای جان چه عجب
که زسودای تو مغز سر من پرغوغاست
هوش مصنوعی: اگر مانند موی تو از جان بیرون بیایم، چه تعجبی دارد که از عشق تو، ذهنم پر از آشفتگی و هیاهوست.
گرچه در خون من خسته شدی چون نشتر
برسرم حکم تو چون استره بر موی رواست
هوش مصنوعی: هرچند که تو با زخم‌های خود مرا به شدت رنجاندی، حکم تو برای من مثل یک ستاره بر روی موی من است و این وضعیت برای من پذیرفته است.
لشکر عضق تو گرددلم ای ترک خطا
حلقه در حلقه زانبوهی چون موی گیاست
هوش مصنوعی: ای ترک، با خطای خود لشکری را برمی‌افراز، چون حلقه‌هایی که به هم تابیده‌اند، از انبوهی چون موی گیاه در هم تنیده شده است.
موی زلف تو به دست دل من نرم آمد
در سر زلف تو پیچیدن از آتش یار است
هوش مصنوعی: موی زلف تو به دل من آرامش بخش است و گیسوان تو به گونه‌ای است که در آن، عشق و جنون نهفته است.
موی در چشم بود آفت بینایی و باز
چشم من خود بخیال سر زلفت بیناست
هوش مصنوعی: موی تو جلوی چشمم را گرفته و باعث نابینایی شده، اما باز هم چشم من فقط به خاطر خیال زلف تو روشن است.
هر سر موی تو در دست دلی می بینم
چه فتادست؟ مگر بنگه هندو یغماست
هوش مصنوعی: هر تار موی تو به اندازه‌ای برای دلم ارزشمند است که نمی‌دانم چه بر سرم آمده است. آیا این زیبایی تو واقعی است یا نوعی فریب است؟
زان صبا را زسر زلف تو بیرون شو نیست
که بهر موی ازو بندی بر پای صباست
هوش مصنوعی: نسیم به خاطر دوری از موهای تو، دیگر نمی‌تواند آزادانه بوزد، زیرا آن را به رشته‌ای از گلوی تو بسته‌اند.
گشت خاک در ما آینۀ روی خرد
زانکه مویی زسرزلفت تو در شانۀ ماست
هوش مصنوعی: خاک و زمین ما مانند آینه‌ای هستند که چهره عقل و فهم را نشان می‌دهند؛ زیرا یک موی از زلف تو در شانه ما افتاده است.
در میان من و تو موی اگر می گنجد
جز میان تو، پس این رنج دل بنده هباست
هوش مصنوعی: اگر در فاصله‌ی بین من و تو فقط یک تار مو جا بگیرد، پس این اشک و رنج دل من بی‌معناست.
تا بمویی بود آویخته جان در تن من
همچنانست کزان زلف بتاب اندرواست
هوش مصنوعی: تا زمانی که مویی در بدن من وجود دارد، جان من نیز در آن آویزان است، مانند زلفی که در آنجا پیچیده و تابیده است.
نیست از موی تو تا خسته تنم مویی فرق
ارچه من غمگنم و او زطرب ناپرواست
هوش مصنوعی: از موی تو تا تن خسته‌ام هیچ فاصله‌ای نیست، هرچند من غمگینم و او بی‌پروا از شادی است.
من جداام ز رخ خوب توازن غمگینم
کار مویی که ز روی تو جدا نیست جداست
هوش مصنوعی: من از زیبایی تو دور هستم و به همین خاطر ناراحتم؛ گویی که موهایی که به چهره‌ات تعلق دارد، جدا از خود تو هستند.
مو برآید بکف و موی تو ناید بکفم
با چنین بخت که من دارم و این خوکه تراست
هوش مصنوعی: با چنین بخت شوم که من دارم، حتی اگر موهایم را به دست بگیرم، موهای تو هرگز به دست من نمی‌آید. این تقدیر از آن توست.
در دل تنگ منش جای بود پیوسته
پشت آن موی دراز تو از آن روی دوتاست
هوش مصنوعی: در دل تنگ من همیشه جایی هست که پشت موی بلند تو قرار دارد، چون آن چهره تو از دو منظر زیباست.
بدر خواجه برم موی کشان زلف ترا
تا که از سربنهد هرچه ز آیین جفاست
هوش مصنوعی: من به دیدارت می‌آیم، موی زلفت را به دقت می‌کشم تا هرچه از دسیسه‌ها و نیرنگ‌هاست، برطرف شود و از بین برود.
زآتش چهرۀ تو آمده بر هم مویت
چون تن خصم زتاب سخط مولاناست
هوش مصنوعی: از آتش چهره تو، بر هم ریختن مویت مانند تن دشمن است که از خشم مولانا به لرزه درآمده است.
رکن الدین مسعود ، آن خواجه که در نوبت او
جای تشویش خم موی بتان یغماست
هوش مصنوعی: رکن الدین مسعود، آن شخص برجسته‌ای است که در زمان او نگرانی و آشفتگی جای خود را به زیبایی و جذابیت می‌دهد، همچنان که خم موی معشوقان در دل‌ها شوق و شگفتی می‌آفریند.
آنکه بی قوّت حکمش بنبرّد مویی
همچو شمشیر خطیب ارهمه خود تیغ قضاست
هوش مصنوعی: آن کس که بدون قدرت و توانایی، حکمش را به پیش می‌برد، می‌تواند مانند شمشیر یک سخنران، به راحتی و با شدت، موی کسی را بچیند؛ زیرا همه‌ چیز در دست تقدیر و قضا و قدر است.
ای چو موی آمده از شخص بزرگی بر سر
بر بزرگیّ تو موی سراعدات گواست
هوش مصنوعی: ای موهایی که از سر یک بزرگ روییده‌ای، نشان بزرگی و افتخار تو هستند.
موی پشت بره را شانه ز چنگ گرگست
در جهان تا که زآوازۀ عدل تو صداست
هوش مصنوعی: اگر به دقت به دنیای اطراف نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که مراقب بودن و حفظ اصول اخلاقی حتی در شرایط دشوار اهمیت زیادی دارد. در این دنیا، ممکن است خطراتی وجود داشته باشد و انسان‌ها در برابر بی‌عدالتی‌ها و ستم‌ها قرار بگیرند، اما صدای حق و عدالت همیشه می‌تواند راهی برای مقابله با این چالش‌ها باشد.
بحر بافسحت صدر تو مضیقی چو مسام
چرخ با جاه عریض تو چو مویی پهناست
هوش مصنوعی: دل تو مانند دریا وسیع است؛ اما در عین حال، تنگناها و محدودیت‌هایی دارد. همچنان که هدف و شخصیت تو، نسبت به جهان، گسترده و عریض است.
دست احداث، چو موی سر زنگی کوتاه
کلک رومی تو کردست، که هندوسیماست
هوش مصنوعی: دست ساخت و ساز، مانند موی سر زنگی، به اندازه‌ای کوتاه است که نشان از مهارت و زیبایی خاصی دارد و به نوعی به تصویر رومی‌ها نزدیک است، در حالی که روح و ویژگی‌های هندو را در خود دارد.
همچو داء الثّعلب موی فرو ریزاند
آتش خشم توزان شیر که بر اوج سماست
هوش مصنوعی: همچون بیماری ثعلب که موجب ریزش مو می‌شود، آتش خشم تو نیز بر شیرهایی که در اوج آسمان هستند، تأثیر می‌گذارد.
شکل سوفار نماید ز سر موی بسحر
نوک کلکت که ز سر تیزی پیکان آساست
هوش مصنوعی: موهای تو همچون فرش نرم و زیبا به نظر می‌رسد و نوک سینه‌ات شگفت‌انگیز است، گویی که سر تیزی پیکانی دارد.
بسر انگشت لطافت بگشاید طبعت
گره از موی ، که چون آب روان جان افزاست
هوش مصنوعی: با نرمی انگشتانت، طبع و خصلت خود را آزاد کن و گره موهایت را باز کن، زیرا همچون آب روان، جان تازه‌ای به انسان می‌بخشد.
گر چو پرچم همه تن موی شود دشمن تو
بر سر نیزه کند دست ظفر جایش راست
هوش مصنوعی: اگر بدن تو مانند پرچم موهایت را بپوشاند، دشمن تو پیروزی را بر سر نیزه می‌گذارد.
زان غباری که زخیل تو بگردون بر شد
آسمان چهرۀ خود را چو سر از موی آراست
هوش مصنوعی: از آن پرچم و غباری که به خاطر تو در آسمان بلند شده است، آسمان چهره‌اش را مانند سرش که با مو آراسته شده، زیبا کرده است.
گرچه زان مرتبه یک پوست برون آید بیفزود فلک
از خداوندی تو هم سر مویی بنکاست
هوش مصنوعی: اگرچه از آن مرتبه تنها یک لایه به ظاهر جدا می‌شود، اما آسمان به لطف خداوندی تو، حتی به اندازه یک سر مو نیز کم نمی‌شود.
اگر از پوست برون آید چون موی سزد
هر کرا از کرم و تربیتت نشو و نماست
هوش مصنوعی: اگر فردی از محدودیت‌های خود خارج شود و رشد کند، برای او شایسته است که مانند مویی از پوست جدا شود، هر کسی که از تربیت و آموزش تو بهره‌مند شده باشد.
پشت پای که زدی از سر خذلان چون پتک ؟
که نه موی تن او هم بخلافش برخاست
هوش مصنوعی: وقتی که تو برای دیگری سنگ انداختی یا به او آسیب زدی، آیا انتظار داشته‌ای که به خاطر این اقدام تو، موی تنش هم برخلاف طبیعتش ایستاده شود؟
بدسگالت چو معزّم زتوزان شد در خط
که بر اندامش هر موی یکی اژدرهاست
هوش مصنوعی: وقتی بدسگال به فرمانده‌ای بدل شد و به میان جمعیت آمده، در بین صحبت‌ها و حرکاتش هر گامش به قدری تأثیرگذار و با وقار است که به نظر می‌رسد هر مویش قدرتی همچون اژدها دارد.
با تو هر کس که چو سیلت بکشد پای از خط
گردنش را چو سر از موی بباید پیراست
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با تو در بیفتد و به تو آسیب برساند، باید خط جانش را از گردنش جدا کند و گیسوانش را مرتب کند.
و آنکه با تو نه باندام بود یک مویش
هریکی موی براندامش میخی زعناست
هوش مصنوعی: کسی که با تو در ارتباط نیست، حتی یک تار مویش هم برای تو ارزش ندارد؛ هر تار موی او مانند میخی به بدنش چسبیده است و در حقیقت برای تو اهمیتی ندارد.
دل که با مهر تو آمیخته شد چون می و شیر
آید از حادثه ها بیرون، چون موی زماست
هوش مصنوعی: زمانی که دل انسان با عشق تو پیوند می‌خورد، مانند شراب و شیر از اتفاقات و مشکلات زندگی بیرون می‌آید و برمی‌خیزد، همانند مویی که از زمان می‌گذرد.
یک بسر موی بود عمر عدوت از پی آن
که سیه کار در ایّام تو کوتاه بقاست
هوش مصنوعی: عمر دشمن تو به اندازه یک تار موی توست؛ چرا که بدبختی و بدعملی در زندگی تو زمان بسیار کوتاهی دارد.
سرورا! حال من خستۀ سرگشته چو موی
درهم و تیره ز انواع پریشانیهاست
هوش مصنوعی: ای سرور! حال من همچون موی ژولیده و تیره، خسته و سرگشته است و پر از انواع نگرانی‌ها و آشفتگی‌هاست.
اثر گرد سپاه حدثانست همه
این که پیش از پیری موی سرم زو رسواست
هوش مصنوعی: حضور و تأثیر جوانی و جوانمردی در زندگی همچون نشانه‌هایی از شکست و سرزنش است، زیرا اکنون که به سن پیری نزدیک می‌شوم، موی سرم هنوز آثار جوانی را دارد که من را نمایان می‌کند.
یک سر موی بر اندام تو گر کژ گردد
مویها گردد از آن بیم بر اندامم راست
هوش مصنوعی: اگر حتی یک تار موی تو به هم بریزد، من از نگرانی دلم آشفتگی می‌گیرد و برایم سخت می‌شود.
آن زبانها همه چون موی کنم در مدحت
گر زبان گردد هر موکه مرا بر اعضاست
هوش مصنوعی: اگر تمام زبان‌ها مانند موی من شوند و در ستایش تو صحبت کنند، همچنان که هر مویی بر بدنم است، من نمی‌توانم حق تو را به‌طور کامل ادا کنم.
گر مرا برکشد از بیخ جفای تو چو موی
هم بسر باز آیم ، زآنک مرا طبع وفاست
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر بی‌مهری تو مانند مویی از ریشه‌ام کنده شوم، دوباره به حال اول خود برمی‌گردم، زیرا طبیعت من وفادار است.
ور بتیغ از سر خود باز کنی چون مویم
هم بپای تو درافتم که دلم مهر تو خواست
هوش مصنوعی: اگر با شمشیر از سر خود باز گردی، من هم مانند مویم به پای تو سقوط می‌کنم؛ زیرا دل من عاشق توست.
دختر طبعم در موی خزیدست ، از آنک
زمهریر دم سردم مدد فصل شتاست
هوش مصنوعی: دختر طبیعت من در میان تارهای مو خفته است، زیرا که سرما و برف زمستان به کمک من آمده‌اند.
خون همی ریزد سرما که نیازارد موی
مگر از هیبت خشمت اثری در سرماست
هوش مصنوعی: سرما به شدت می‌زند و خون می‌ریزد، اما موی کسی را آسیب نمی‌زند، مگر اینکه ترس و هیبت خشم تو تاثیرش را بر سرما بگذارد.
دوستان تو همه موینه پوشند کنون
موی برکندن از امروز نصیب اعداست
هوش مصنوعی: دوستان تو اکنون همگی در حال حمایت و پشتیبانی هستند، اما به زودی روزی خواهد رسید که هر یک از آنها به تو خیانت خواهند کرد و مشاغل و ارتباطات جدیدی با دشمنان خواهند داشت.
شد شب تیره چو موی بت من بالاکش
روز بیچاره چو روزیّ جهان در کم و کاست
هوش مصنوعی: شب تیره مانند موهای عزیزم شد و روز بیچاره مانند روزی است که در آن، دنیا دچار کمبود و نقصان است.
فصل دی ماه و مرا موی همین برزنخست
پشت گرمی بچنین موی درین فصل کراست
هوش مصنوعی: در فصل دی‌ماه، من با موهای این محله چه کسی را در این سرما گرم می‌کنم؟
محض سودا بود ار موی شکافم بسخن
باچنین فایده کامروز هنر را زسخاست
هوش مصنوعی: اگر برای ابراز احساساتم موی خود را بشکافم، به خاطر این است که امروز هنر و سخن گفتن به چه اندک فایده‌ای رسیده است.
همچو موی مژه از چشم برستت مرا
هریکی موی که بر پشت ددی در صحراست
هوش مصنوعی: همچون مویی که از مژه به آرامی جدا می‌شود، هر کدام از موهایی که بر پشت تو در صحراست، برای من اهمیت و ارزش خاصی دارد.
گر فرشته ست چو پروانه بآتش یازد
هرکه امروز نه چون دیوچه در مویش جاست
هوش مصنوعی: اگر او فرشته است، باید مانند یک پروانه به آتش نزدیک شود و عشق ورزد. هر کسی امروز نباید مانند دیوانه‌ای باشد که در موهایش پیچیده است.
تن من چون دل عشّاق بمویی گروست
جان من همچو سر شمع ، باتش برپاست
هوش مصنوعی: بدن من همچون دل عاشقان به موئی وابسته است و جان من مانند سر شمع، با شعله‌ای ادامه زندگی می‌دهد.
آفتابست یکی وان دگری مویینه
برخ و زلف بتان میل دل من زینجاست
هوش مصنوعی: خورشید یکی است و دیگری موهایی نرم و زیبا دارد، و زلف‌های دلبرها جا و مکانی است که دل من به آن‌جا مایل است.
همچو سادات روا باشد اگر دارد موی
اندرین فصل هرآنکس که ز اصحاب عباست
هوش مصنوعی: هر کسی که از اعضای خانواده‌های خوشنام و محترم باشد، اگر در این فصل مو داشته باشد، از او پذیرش می‌شود و این موضوع برای او مناسب است.
زان زنخدانم بر موی چنین لرزانست
کاندرین موسم مویینه اعزّا الاشیاست
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت موی یک زن اشاره دارد و نشان می‌دهد که موی او در این فصل خاص، چنان دلچسب و دل‌فریب است که هر کسی را به خود جذب می‌کند. این زن به خاطر زلف‌هایش به نوعی خاص و منحصر به فرد تبدیل شده و زیبایی او در این زمان از سال به اوج خود رسیده است.
تا تراش از که کنم استره آسا مویی
همه سرمایه ام این تیغ زبان برّاست
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم از کدام کس باید موی تو را بتراشم، زیرا تمام دارایی من همین زبان تند و برنده‌ام است.
همچو مویی زخمیر آمدم از پوست برون
که نه ما بر سر موییم و نه مو بر سر ماست
هوش مصنوعی: من از ماده اولیه‌ای که به آن شباهت دارم، مانند مویی بیرون آمده‌ام؛ در واقع نه ما به خودی خود چیزی هستیم و نه مو یا سر بر ما حاکم است.
با چنان پوشش اگر روی زمین یخ گیرد
نیست بر موی تو آسیبی ، اگر هست مراست
هوش مصنوعی: اگر با چنین پوششی بر روی زمین یخ بیفتد، مویی از تو آسیب نخواهد دید و این آسیب تنها به من مربوط می‌شود.
پوستینی بچنین شعرم اگر وعده دهی
موی اگر زآنکه برآید بچنین وعده رواست
هوش مصنوعی: اگر وعده‌ای به من بدهی، می‌توانم شعر خود را برای تو بازگو کنم، و اگر به وعده‌ات عمل کنی، حتی موی سر من نیز به خاطر آن به خدمت می‌آید.
تن چون موی خود امروز ببینم در موی
که زخاک در تو چشم مرا کحل جلاست
هوش مصنوعی: امروز بدنم را به گونه‌ای می‌بینم که گویی زیبایی‌اش از خاک گرفته شده و نگاه من به آن مانند کحلی است که چشم‌ها را زیبا می‌کند.
اینچنین گرم که این بنده زسرما آمد
گر بمویی بجهد آن همه از انعام شماست
هوش مصنوعی: اینقدر گرم است که من از سردی به این حال درآمده‌ام. اگر به مویی بچسبد، تمام این نعمت‌ها از شماست.
وجه این موی نباید که بود خطّ و برات
پشت گرمی نکند موی که خطّش مبداست
هوش مصنوعی: این شعر به این مفهوم اشاره دارد که زیبایی موی کسی نباید سبب شود که دیگران به او امید و اعتماد داشته باشند، چون این زیبایی ممکن است از عامل یا منبعی ناشی شده باشد که خود او، در واقع، به آن وابسته نیست. در واقع، زیبایی نباید معیاری برای سنجش شخصیت و قابلیت‌های واقعی فرد باشد.
این همه موی که بر غاشیۀ نظم زدم
گر بپوشم بمثل دافع سردیّ هواست
هوش مصنوعی: اینکه من این همه شعر و نوشته سروده‌ام، اگر آن‌ها را پنهان کنم، مثل این است که بخواهم سردی هوا را دفع کنم.
گرچه این شعر بصورت چوپلاسیست ز موی
هر یکی تار از او خوبتر از صد دیباست
هوش مصنوعی: با اینکه این شعر به شکل چوپلاسی (نظم خاصی) نوشته شده، اما زیبایی هر تار موی او از صد تکه پارچه نازک و گران‌قیمت بهتر است.
موی بندیست مرصّع بجواهر نظمم
که عروس سخن از زیور آن خوب لقاست
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و ظرافت سخن اشاره دارد. موهای بافتنی و درخشان، مانند جواهرات، نماد زیبایی کلام است که همچون زیور عروس، کلام زیبا و دل‌فریب را می‌آراید. در واقع، شاعر به کیفیت و زیبایی جملات و کلمات خود اشاره می‌کند و آن را به شکل هنری بسیار خاصی توصیف می‌نماید.
میزند خاطر من موی بتیر و چه عجب
بیک اندازی چون تیر فلک بی همتاست
هوش مصنوعی: دل من از زیبایی‌های معشوقه‌ام پر شده و تعجبی ندارد که عشق او مانند تیری است که نه تنها به هدف می‌زند بلکه خود را نیز بی‌نظیر نشان می‌دهد.
بسر معنی چون موی رود خاطر من
که ز سر تیزی چون شانه زبان آور خاست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان احساسات و افکار خود می‌پردازد. او می‌گوید که ذهنش مانند مویی نرم و روان از رودخانه‌ای در حال حرکت است و به دلیل تیزی و تیزی زبانش، مثل شانه‌ای که مو را مرتب می‌کند، افکار و احساساتش به شکل واضح و روشن در می‌آید. این تصویر نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق احساسات و بیان است.
شعر با شعر بیکجای درون بافته ام
شعر بافیّ برین گونه نه رسم شعر است
هوش مصنوعی: من شعری با عواطف و احساسات درونی‌ام بافته‌ام که این نوع شعر گفتن، نه به شیوه‌ی معمولی است و نه قواعد مرسوم شعر را رعایت کرده است.
دو سه بیت ارچه که بی موی بود هم بشنو
زانکه بی مویی من خودنه بشعر تنهاست
هوش مصنوعی: اگرچه چند بیتی که بدون وزن و قافیه هستند، خوب نیستند، اما آنها را بشنوید؛ زیرا عدم وجود عناصر ادبی در شعر من تنها به خاطر خود شعر نیست.
سخن بنده ز نخ باشد و بی موی بهست
که همه کس راسوی زنخ ساده هواست
هوش مصنوعی: سخن من مانند نخی است که بدون مو و زینت است، زیرا همه افراد به سادگی دچار خیالات و آرزوهای توخالی می‌شوند.
ای سرافرازی کز دست نوالت همه سال
همه بی برگانرا کار بآیین و نواست
هوش مصنوعی: ای بزرگواری که هر سال با دست بخششت، بی‌بهره‌گان را به کار و کوشش واداشته‌ای.
در جهان طاق ترادانم و بس ، کز کرمت
منصب پادشهی جفت نیاز فقراست
هوش مصنوعی: در این دنیا فقط به یک چیز افتخار می‌کنم و آن هم این است که از طریق رحمت تو به مقام پادشاهی رسیده‌ام و این مقام به نیازهای فقرا پاسخ می‌دهد.
از پی سود بخر ز آنکه عظیم ارزانست
هر چه از جنس و متاع هنر و مدح و ثناست
هوش مصنوعی: هرگاه به دنبال منفعت هستی، از کسی خرید کن که به خاطر ارزش هنر و مدح و ستایش، محصولاتش بسیار ارزان‌تر از آنچه که باید باشد، عرضه می‌کند.
کار شعر و شعرا زیر میانه ست چنان
که نه آوازۀ تحسین و نه او مید عطاست
هوش مصنوعی: کار شاعری و شاعران در زمینۀ میانۀ کار است؛ به گونه‌ای که نه صدای تحسین از آن‌ها به گوش می‌رسد و نه تأثیر ویژه‌ای دارند.
بنده به زین نظری از تو همی دارد چشم
گرچه خود میکنی آنچ از تو سزد بی درخواست
هوش مصنوعی: من به زین نگاهی از تو دارم، هرچند تو بدون درخواست از من، کارهایی را انجام می‌دهی که از تو برمی‌آید.
که یه وصفیست که خود ذاتی شعرست چنانک
هر که را شاعر گفتی تو بگفتی که گداست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی را "شاعر" می‌نامند، به گونه‌ای به او می‌فهمانند که او در سطوح عمیق‌تری از احساس و فکر غرق شده است، همچنان که کسی که بگوید "گدا" در واقع به عنوان فردی توصیف می‌شود که در فقر و تنگدستی به سر می‌برد. به عبارت دیگر، شخصیت و ویژگی‌های افراد در کلمات و القابی که به آن‌ها اطلاق می‌شود، نهفته است.
شاهد شعر مراموی اگر شد بسیار
هم بدینش، نکند عیب کسی کو داناست
هوش مصنوعی: اگر معشوق شعر مراموی باشد، حتی اگر در بسیاری از موارد به او ایراد بگیرند، کسی که دانا و آگاه است، عیب کسی را نخواهد دید.
گر نترسم ز ملامت عدد موی بسر
معنی انگیزم زیبا که تو گویی عذراست
هوش مصنوعی: اگر که از سرزنش و انتقاد دیگران نترسم، می‌توانم زیبایی‌های درونم را بیان کنم، چرا که تو می‌گویی مانند عذرا زیبا است.
گشت چون موی نگار ین من این شعر دراز
هم برین ختم کند نظم که هنگام دعاست
هوش مصنوعی: وقتی که موی دلربا به این حالت در می‌آید، این شعر بلند نیز به پایان می‌رسد، زیرا زمان دعاست.
باد بدخواه ترا ساخته گردن بندی
هم از آن موی که او راز زنخدان برخاست
هوش مصنوعی: باد بدخواه تو را به شکلی خاص ساخته است، گردن بندی هم از موی تو ساخته است که راز سینه‌ات را به نمایش می‌گذارد.