گنجور

بخش ۵

بیا گویم برایت داستانی
که تا تأثیرِ چادر را بدانی
در ایّامی که صاف و ساده بودم
دَمِ کِریاسِ در اِستاده بودم
زنی بگذشت از آنجا با خِش و فِش
مرا عِرقُ النِّسا آمد به جنبش
ز زیرِ پیچه دیدم غبغبش را
کمی از چانه قدری از لبش را
چنان کز گوشهٔ ابرِ سیه‌فام
کند یک قطعه از مَه عرضِ اندام
شدم نزدِ وی و کردم سلامی
که دارم با تو از جایی پیامی
پری‌رو زین سخن قدری دودل زیست
که پیغام‌آور و پیغام‌دِه کیست
بدو گفتم که اندر شارع عام
مناسب نیست شرح و بسطِ پیغام
تو دانی هر مقالی را مقامیست
برای هر پیامی احترامیست
قدم بگذار در دالانِ خانه
به رقص آر از شعف بنیانِ خانه
پری‌وَش رفت تا گوید چه و چون
منش بستم زبان با مکر و افسون
سماجت کردم و اِصرار کردم
بفرمایید را تکرار کردم
به دستاویزِ آن پیغامِ واهی
به دالان بُردَمَش خواهی نخواهی
چو در دالان هم آمد شد فزون بود
اُتاقِ جنبِ دالان بردمش زود
نشست آنجا به صد ناز و چم و خم
گرفته رویِ خود را سخت محکم
شگفت افسانه‌ای آغاز کردم
درِ صحبت به رویَش باز کردم
گهی از زن سخن کردم گه از مرد
گهی کان زن به مردِ خود چه‌ها کرد
سخن را گه ز خسرو دادم آیین
گهی از بی‌وفایی‌هایِ شیرین
گه از آلمان بَرو خواندم گه از روم
ولی مطلب از اوّل بود معلوم
مرا دل در هوایِ جستنِ کام
پری‌رو در خیالِ شرحِ پیغام
به نرمی گفتمش کای یارِ دمساز
بیا این پیچه را از رخ برانداز
چرا باید تو روی از من بپوشی
مگر من گربه می‌باشم تو موشی؟
من و تو هر دو انسانیم آخِر
به خلقت هر دو یکسانیم آخِر
بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین
تو هم مثلِ منی ای جان شیرین
تو را کان رویِ زیبا آفریدند
برایِ دیدۀ ما آفریدند
به باغِ جان ریاحینند نِسوان
به جایِ ورد و نسرینند نِسوان
چه کم گردد ز لطفِ عارضِ گل
که بر وی بنگرد بیچاره بلبل
کجا شیرینی از شِکَّر شود دور
پَرَد گر دورِ او صد بار زنبور
چه بیش و کم شود از پرتوِ شمع
که بر یک شخص تابد یا به یک جمع
اگر پروانه‌ای بر گُل نشیند
گُل از پروانه آسیبی نبیند
پری‌رو زین سخن بی‌حد برآشفت
ز جا برجَست و با تندی به من گفت:
که من صورت به نامحرم کنم باز؟
بُرو این حرف‌ها را دور انداز
چه لوطی‌ها در این شهرند واه واه!
خدایا دور کن الله الله!
به من گوید که چادر واکُن از سر
چه پررویست این الله اکبر
جهنم شو مگر من جنده باشم
که پیشِ غیر بی‌روبَندهِ باشم!
از این بازی همین بود آرزویت
که رویِ من ببینی، تف به رویت!
الهی من نبینم خیرِ شوهر
اگر رو واکنم بر غیرِ شوهر
برو گم شو عجب بی‌چشم و رویی
چه رو داری که با من همچو گویی
برادرشوهرِ من آرزو داشت
که رویم را ببیند شوم نگذاشت
من از زن‌هایِ طهرانی نباشم
از آنهایی که می‌دانی نباشم
برو این دام بر مرغِ دگر نه
نصیحت را به مادر خواهرت ده
چو عَنقا را بلند است آشیانه
قناعت کن به تخمِ مرغِ خانه
کُنی گر قطعه قطعه بندم از بند
نیفتد روی من بیرون ز روبند
چرا یک ذرّه در چشمت حیا نیست
به سختی مثل رویت سنگِ پا نیست
چه می‌گویی مگر دیوانه هستی
گمان دارم عرق خوردی و مستی
عجب گیرِ خری افتادم امروز
به چنگِ اَلپَری افتادم امروز
عجب برگشته اوضاعِ زمانه
نمانده از مسلمانی نشانه
نمی‌دانی نظربازی گناه است
ز ما تا قبر چار انگشت راه است
تو می‌گویی قیامت هم شلوغ است؟
تمامِ حرف مُلّاها دروغ است؟
تمامِ مجتهدها حرفِ مُفتند؟
همه بی‌غیرت و گردن‌کُلُفتند؟
برو یک روز بنشین پایِ مِنبَر
مسائل بشنو از مُلّای مِنبَر
شبِ اوّل که ماتحتت درآید
به بالینت نکیر و منکر آید
چنان کوبد به مغزت تویِ مَرقَد
که می‌رینی به سنگِ رویِ مرقد!
غرض آن‌قدر گفت از دین و ایمان
که از گُه خوردنم گشتم پشیمان
چو این دیدم لب از گفتار بستم
نشاندم باز و پهلویش نشستم
گشودم لب به عرضِ بی‌گناهی
نمودم از خطاها عذرخواهی
مکرّر گفتمش با مدّ و تشدید
که گُه خوردم، غلط کردم، ببخشید!
دو ظرف آجیل آوردم ز تالار
خوراندم یک دو بادامش به اصرار
دوباره آهنش را نرم کردم
سرش را رفته رفته گرم کردم
دگر اسمِ حجاب اصلاً نبردم
ولی آهسته بازویش فشردم
یقینم بود کز رفتارِ این بار
بِغُرَّد همچو شیرِ ماده در غار
جَهَد بر روی و منکوبم نماید
به زیرِ خویش کُس‌کوبم نماید
بگیرد سخت و پیچد خایه‌ام را
لبِ بام آورد همسایه‌ام را
سر و کارم دگر با لنگه‌کفش است
تنم از لنگه کفش اینک بنفش است
ولی دیدم به عکس آن ماه‌رخسار
تحاشی می‌کند، امّا نه بسیار
تغیّر می‌کند، امّا به گرمی
تشدّد می‌کند، لیکِن به نرمی
از آن جوش و تغیُّرها که دیدم
به «عاقل باش» و «آدم شو» رسیدم
شد آن دشنام‌هایِ سختِ سنگین
مبدَّل بر «جوان آرام بنشین!»
چو دیدم خیر بندِ لیفه سست است
به دل گفتم که کار ما درست است
گشادم دست بر آن یارِ زیبا
چو مُلّا بر پلو، مؤمن به حلوا
چو گُل افکندمش بر رویِ قالی
دویدم زی اَسافِل از اَعالی
چنان از هول گشتم دست‌پاچه
که دستم رفت از پاچین به پاچه
از او جفتک زدن از من تپیدن
از او پُر گفتن از من کم شنیدن
دو دستِ او همه بر پیچه‌اش بود
دو دستِ بنده در ماهیچه‌اش بود
بدو گفتم تو صورت را نکو گیر
که من صورت دهم کارِ خود از زیر
به زحمت جوفِ لنگش جا نمودم
درِ رحمت به رویِ خود گشودم
کُسی چون غنچه دیدم نوشکفته
گلی چون نرگس اما نیم خفته
برونش لیمویِ خوش‌بویِ شیراز
دَرون خرمایِ شهدآلودِ اهواز
کُسی بَشّاش‌تر از روی مؤمن
منزَّه‌تر ز خُلق و خوی مؤمن
کُسی هرگز ندیده رویِ نوره
دهن پرآب کُن مانندِ غوره
کُسی برعکسِ کُس‌های دگر تنگ
که با کیرم ز تنگی می‌کند جنگ
به ضرب و زور بر وی بند کردم
جِماعی چون نبات و قند کردم
سرش چون رفت خانم نیز وا داد
تمامش را چو دل در سینه جا داد
بلی کیر است و چیز خوش‌خوراک است
ز عشقِ اوست کاین کُس سینه‌چاک است
ولی چون عصمت اندر چهره‌اش بود
از اوّل تا به آخِر چهره نگشود
دو دستی پیچه بر رخ داشت محکم
که چیزی ناید از مستوری‌اش کَم
چو خوردم سیر از آن شیرین کلوچه
«حرامت باد» گفت و زد به کوچه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا گویم برایت داستانی
که تا تأثیرِ چادر را بدانی
هوش مصنوعی: بیا تا برایت داستانی بگویم که بتوانی تأثیر چادر را درک کنی.
در ایّامی که صاف و ساده بودم
دَمِ کِریاسِ در اِستاده بودم
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که بی‌تکلف و بی‌پیرایه بودم، در کنار دشت و صحرا ایستاده بودم.
زنی بگذشت از آنجا با خِش و فِش
مرا عِرقُ النِّسا آمد به جنبش
هوش مصنوعی: زنی از آن‌جا عبور کرد و صدای لباسش من را به هیجان آورد.
ز زیرِ پیچه دیدم غبغبش را
کمی از چانه قدری از لبش را
هوش مصنوعی: از زیر پیراهنش کمی از فرم گردن و چانه‌اش و همچنین مقداری از لبش را دیدم.
چنان کز گوشهٔ ابرِ سیه‌فام
کند یک قطعه از مَه عرضِ اندام
هوش مصنوعی: چنان که از پناه ابر تیره، یک تکه از ماه بیرون می‌آید و خود را نشان می‌دهد.
شدم نزدِ وی و کردم سلامی
که دارم با تو از جایی پیامی
هوش مصنوعی: به او مراجعه کردم و سلامی را عرض کردم، چون از جایی پیامی برایت دارم.
پری‌رو زین سخن قدری دودل زیست
که پیغام‌آور و پیغام‌دِه کیست
هوش مصنوعی: دختر زیبا به خاطر این موضوع کمی در تردید مانده است که چه کسی پیام‌آور است و چه کسی باید پیام را برساند.
بدو گفتم که اندر شارع عام
مناسب نیست شرح و بسطِ پیغام
هوش مصنوعی: به او گفتم که در مکان‌های عمومی مناسب نیست که توضیح و تشریح مفاهیم را به‌طور مفصل انجام دهیم.
تو دانی هر مقالی را مقامیست
برای هر پیامی احترامیست
هوش مصنوعی: هر سخنی چه مقام و موقعیتی دارد، باید به آن احترام گذاشت.
قدم بگذار در دالانِ خانه
به رقص آر از شعف بنیانِ خانه
هوش مصنوعی: به راهرو خانه قدم بگذار و این مکان را با شادی و نشاط پر کن.
پری‌وَش رفت تا گوید چه و چون
منش بستم زبان با مکر و افسون
هوش مصنوعی: زنی زیبا و افسونگر رفت تا ببیند که من چه می‌گویم و چون زبانم را با نیرنگ و جادو بسته‌ام.
سماجت کردم و اِصرار کردم
بفرمایید را تکرار کردم
هوش مصنوعی: من خیلی اصرار کردم و با سماجت از شما خواستم که لطفاً بیایید و این عبارت را بارها و بارها تکرار کردم.
به دستاویزِ آن پیغامِ واهی
به دالان بُردَمَش خواهی نخواهی
هوش مصنوعی: با استفاده از آن پیغام بی‌اساس، او را به جایی بردم که نمی‌خواست.
چو در دالان هم آمد شد فزون بود
اُتاقِ جنبِ دالان بردمش زود
هوش مصنوعی: وقتی به دالان رسیدم، احساس کردم که فضای اتاقی که در کنار دالان است، بزرگ‌تر به نظر می‌رسد. بنابراین به سرعت آنجا را ترک کردم.
نشست آنجا به صد ناز و چم و خم
گرفته رویِ خود را سخت محکم
هوش مصنوعی: او با ناز و elegance در آنجا نشسته و به شکلی سرسخت و جدی، چهره‌اش را پوشانده است.
شگفت افسانه‌ای آغاز کردم
درِ صحبت به رویَش باز کردم
هوش مصنوعی: داستانی شگفت‌انگیز را شروع کردم و درِ گفت‌وگو را به روی او گشتم.
گهی از زن سخن کردم گه از مرد
گهی کان زن به مردِ خود چه‌ها کرد
هوش مصنوعی: گاهی دربارهٔ زنان صحبت می‌کنم و گاهی دربارهٔ مردان، و گاهی نیز به این فکر می‌کنم که آن زن با مرد خود چه رفتاری داشت.
سخن را گه ز خسرو دادم آیین
گهی از بی‌وفایی‌هایِ شیرین
هوش مصنوعی: در مواقعی که سخن از خسرو می‌گویم، به نوعی از محبت و عشق اشاره دارم، و در زمان‌های دیگر به بی‌وفایی‌هایی که در عشق وجود دارد.
گه از آلمان بَرو خواندم گه از روم
ولی مطلب از اوّل بود معلوم
هوش مصنوعی: گاهی از آلمان خواندم و گاهی از روم، اما در کل موضوع از ابتدا روشن بود.
مرا دل در هوایِ جستنِ کام
پری‌رو در خیالِ شرحِ پیغام
هوش مصنوعی: دل من در آرزوی دیدن روی زیبا و دلربا است و در خیال خود مشغول توضیح دادن پیام و احساسی است که دارم.
به نرمی گفتمش کای یارِ دمساز
بیا این پیچه را از رخ برانداز
هوش مصنوعی: به آرامی به او گفتم که ای دوستِ همدل، بیا این پیچ و تاب را از رویت کنار بزن.
چرا باید تو روی از من بپوشی
مگر من گربه می‌باشم تو موشی؟
هوش مصنوعی: چرا باید تو از من فاصله بگیری؟ آیا من مانند یک گربه هستم و تو مثل یک موش؟
من و تو هر دو انسانیم آخِر
به خلقت هر دو یکسانیم آخِر
هوش مصنوعی: من و تو هر دو انسان هستیم و در نهایت در خلقت، هیچ فرقی بین ما نیست.
بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین
تو هم مثلِ منی ای جان شیرین
هوش مصنوعی: بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین؛ تو هم مانند منی ای جان شیرین.
تو را کان رویِ زیبا آفریدند
برایِ دیدۀ ما آفریدند
هوش مصنوعی: تو را با چهره‌ای زیبا خلق کرده‌اند تا ما بتوانیم تو را ببینیم.
به باغِ جان ریاحینند نِسوان
به جایِ ورد و نسرینند نِسوان
هوش مصنوعی: زنان به مانند گل‌های زیبا در باغ جان، حضور دارند و به جای گل‌های خوشبو و رنگارنگی چون ورد و نسرین، نماد زیبایی و لطافت هستند.
چه کم گردد ز لطفِ عارضِ گل
که بر وی بنگرد بیچاره بلبل
هوش مصنوعی: اگر زیبایی گل به خاطر نگاه کردن بلبل بیچاره کاهش یابد، چه اندازه از لطف و زیبایی آن کم می‌شود؟
کجا شیرینی از شِکَّر شود دور
پَرَد گر دورِ او صد بار زنبور
هوش مصنوعی: شیرینی شکر هرگز از کنارش دور نمی‌شود، حتی اگر دور او صد بار زنبور بچرخد.
چه بیش و کم شود از پرتوِ شمع
که بر یک شخص تابد یا به یک جمع
هوش مصنوعی: هر چقدر که نور شمع بر یک نفر یا گروهی بتابد، تاثیر آن چه بر روی یک نفر و چه بر روی جمعی دیگر، چندان تغییر نمی‌کند.
اگر پروانه‌ای بر گُل نشیند
گُل از پروانه آسیبی نبیند
هوش مصنوعی: اگر پروانه ای بر روی گل بنشیند، گل آسیبی نخواهد دید.
پری‌رو زین سخن بی‌حد برآشفت
ز جا برجَست و با تندی به من گفت:
هوش مصنوعی: دختر زیبایی از شنیدن این حرف بسیار عصبانی شد و از جای خود بلند شد و با تندی به من گفت:
که من صورت به نامحرم کنم باز؟
بُرو این حرف‌ها را دور انداز
هوش مصنوعی: آیا من می‌توانم به بی‌حجابی فکر کنم؟ برو و این صحبت‌ها را فراموش کن.
چه لوطی‌ها در این شهرند واه واه!
خدایا دور کن الله الله!
هوش مصنوعی: چه آدم‌های عجیبی در این شهر هستند! خدایا، از این افراد دورم کن!
به من گوید که چادر واکُن از سر
چه پررویست این الله اکبر
هوش مصنوعی: به من می‌گوید که چادر را از سر بردار، چون این‌طور که می‌گویی، خداوند بزرگ‌تر از آن است که به این مسائل اهمیت بدهد.
جهنم شو مگر من جنده باشم
که پیشِ غیر بی‌روبَندهِ باشم!
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نخواهم داد که بدون حرمتی، در برابر دیگران قرار بگیرم، حتی اگر به عذاب دچار شوم.
از این بازی همین بود آرزویت
که رویِ من ببینی، تف به رویت!
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حس ناامیدی و دلخوری اشاره دارد. گویا فردی آرزو داشته که محبوبش را ببیند، اما اکنون از دیدن او ناراحت و دلزده است و به نوعی از او متنفر شده است. در واقع، انتظارش به بی‌نتیجه مانده و این باعث ایجاد احساساتی منفی در او شده است.
الهی من نبینم خیرِ شوهر
اگر رو واکنم بر غیرِ شوهر
هوش مصنوعی: خداوندا، اگر به کسی جز همسرم نگاه کنم، نیکی او را نبینم.
برو گم شو عجب بی‌چشم و رویی
چه رو داری که با من همچو گویی
هوش مصنوعی: برو و خودت را دور کن، چقدر بی‌حیا هستی! چه رویی داری که اینگونه با من صحبت می‌کنی؟
برادرشوهرِ من آرزو داشت
که رویم را ببیند شوم نگذاشت
هوش مصنوعی: برادر شوهر من تمایل داشت که چهره‌ام را ببیند، اما او مرا نپذیرفت.
من از زن‌هایِ طهرانی نباشم
از آنهایی که می‌دانی نباشم
هوش مصنوعی: من از زن‌های تهرانی نیستم، از آن نوع که تو می‌شناسی نیستم.
برو این دام بر مرغِ دگر نه
نصیحت را به مادر خواهرت ده
هوش مصنوعی: به جای اینکه به من توصیه کنی، برو این مسأله را برای کسی دیگر حل کن و نصیحتت را به مادر خواهرت بگو.
چو عَنقا را بلند است آشیانه
قناعت کن به تخمِ مرغِ خانه
هوش مصنوعی: اگر مرغ عَنقا، که پرنده‌ای افسانه‌ای و بلندپرواز است، لانه‌ای بسیار بلند دارد، تو باید به همان تخم مرغی که در خانه‌ات هست قناعت کنی. این جمله به معنای این است که به داشته‌های خود راضی باش و از آرزوهای دور و دست نیافتنی صرف‌نظر کن.
کُنی گر قطعه قطعه بندم از بند
نیفتد روی من بیرون ز روبند
هوش مصنوعی: اگر مرا هم به تکه‌های کوچک تقسیم کنی، از بند دلتنگی من خارج نخواهد شد و چهره‌ام از پس حجاب پنهان نخواهد ماند.
چرا یک ذرّه در چشمت حیا نیست
به سختی مثل رویت سنگِ پا نیست
هوش مصنوعی: چرا در چشمانت هیچ پارسایی وجود ندارد، در حالی که پوستت حتی به سختی یک سنگ پا هم نیست؟
چه می‌گویی مگر دیوانه هستی
گمان دارم عرق خوردی و مستی
هوش مصنوعی: چه می‌گویی؟ مگر دیوانه‌ای؟ فکر می‌کنم که عرق نوشیده‌ای و حالتی مستی داری.
عجب گیرِ خری افتادم امروز
به چنگِ اَلپَری افتادم امروز
هوش مصنوعی: امروز در وضعیتی عجیب و غریب قرار گرفتم، انگار که به دام یک موجود افسانه‌ای و نادر افتاده‌ام.
عجب برگشته اوضاعِ زمانه
نمانده از مسلمانی نشانه
هوش مصنوعی: عجب که اوضاع زمانه تغییر کرده و نشانه‌ای از مسلمان بودن باقی نمانده است.
نمی‌دانی نظربازی گناه است
ز ما تا قبر چار انگشت راه است
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که بازی با نگاه، چه گناهی دارد. فاصله ما تا قبر فقط به اندازه چهار انگشت است.
تو می‌گویی قیامت هم شلوغ است؟
تمامِ حرف مُلّاها دروغ است؟
هوش مصنوعی: تو می‌گویی حتی روز قیامت هم شلوغ خواهد بود؟ پس تمام سخنان روحانیون اشتباه است؟
تمامِ مجتهدها حرفِ مُفتند؟
همه بی‌غیرت و گردن‌کُلُفتند؟
هوش مصنوعی: آیا تمامِ کارشناسان دین فقط حرف‌های بی‌ارزشی می‌زنند؟ همه بی‌عقل و نادان هستند؟
برو یک روز بنشین پایِ مِنبَر
مسائل بشنو از مُلّای مِنبَر
هوش مصنوعی: برو و یک روز در کنار منبر بنشین و از مسائل و آموزه‌های آن روحانی بشنو.
شبِ اوّل که ماتحتت درآید
به بالینت نکیر و منکر آید
هوش مصنوعی: هنگامی که در شب اول پس از مرگ به بستر می‌رسی، دو فرشته به نام نکیر و منکر نزد تو می‌آیند.
چنان کوبد به مغزت تویِ مَرقَد
که می‌رینی به سنگِ رویِ مرقد!
هوش مصنوعی: به قدری با قدرت بر سرت می‌کوبند که مثل سنگی بر روی قبر، بی‌حرکت می‌مانی.
غرض آن‌قدر گفت از دین و ایمان
که از گُه خوردنم گشتم پشیمان
هوش مصنوعی: موضوع مورد بحث آن‌قدر درباره دین و ایمان سخن گفت که به خاطر رفتار زشت و نادرستم حسرت خوردم و به خودم آمدم.
چو این دیدم لب از گفتار بستم
نشاندم باز و پهلویش نشستم
هوش مصنوعی: وقتی این را دیدم، سخن را رها کرده و در کنار او نشستم.
گشودم لب به عرضِ بی‌گناهی
نمودم از خطاها عذرخواهی
هوش مصنوعی: من شروع به صحبت کردم و ابراز بی‌گناهی کردم و از اشتباهاتم عذرخواهی نمودم.
مکرّر گفتمش با مدّ و تشدید
که گُه خوردم، غلط کردم، ببخشید!
هوش مصنوعی: بارها به او گفتم که اشتباه کردم و از ته دل عذرخواهی کردم، لطفاً مرا ببخش!
دو ظرف آجیل آوردم ز تالار
خوراندم یک دو بادامش به اصرار
هوش مصنوعی: دو ظرف آجیل برای خوراک آوردن، و یکی دو تا بادامش را به زور خوراندم.
دوباره آهنش را نرم کردم
سرش را رفته رفته گرم کردم
هوش مصنوعی: دوباره فلز را نرم کرده و کم‌کم آن را شکل می‌دهیم.
دگر اسمِ حجاب اصلاً نبردم
ولی آهسته بازویش فشردم
هوش مصنوعی: من اسم حجاب را اصلاً ذکر نکردم، اما به آرامی بازویش را فشردم.
یقینم بود کز رفتارِ این بار
بِغُرَّد همچو شیرِ ماده در غار
هوش مصنوعی: من مطمئن هستم که از رفتار این بانو، همچون شیری در غار، شگفت‌زده می‌شوم.
جَهَد بر روی و منکوبم نماید
به زیرِ خویش کُس‌کوبم نماید
هوش مصنوعی: آن‌که بر من زحمت می‌کشد و مرا پایین می‌آورد، کسی است که زیر پای خودم را می‌زند.
بگیرد سخت و پیچد خایه‌ام را
لبِ بام آورد همسایه‌ام را
هوش مصنوعی: همسایه‌ام به شدت مرا در موقعیتی سخت قرار می‌دهد و باعث می‌شود که در برابر یک مشکل یا چالش قرار بگیرم.
سر و کارم دگر با لنگه‌کفش است
تنم از لنگه کفش اینک بنفش است
هوش مصنوعی: کار و بارم حالا با یک لنگه کفش است و به خاطر آن، بدنم هم الان به رنگ بنفش درآمده است.
ولی دیدم به عکس آن ماه‌رخسار
تحاشی می‌کند، امّا نه بسیار
هوش مصنوعی: ولی دیدم که چهره‌ی آن ماه زیبایی که دارد، از من دوری می‌کند، اما نه به اندازه‌ای که خیلی محسوس باشد.
تغیّر می‌کند، امّا به گرمی
تشدّد می‌کند، لیکِن به نرمی
هوش مصنوعی: او تغییر می‌کند، اما با شدت و حرارت، اما با ملایمت و نرمی.
از آن جوش و تغیُّرها که دیدم
به «عاقل باش» و «آدم شو» رسیدم
هوش مصنوعی: به خاطر تجربه‌هایی که از تغییرات و هیجانات زندگی داشتم، به این نتیجه رسیدم که باید عاقل و انسان واقعی باشم.
شد آن دشنام‌هایِ سختِ سنگین
مبدَّل بر «جوان آرام بنشین!»
هوش مصنوعی: آن دشنام‌های سنگین و سخت که به تو گفته شده، حالا به آرامش و سکوت جوانی تبدیل شده است.
چو دیدم خیر بندِ لیفه سست است
به دل گفتم که کار ما درست است
هوش مصنوعی: وقتی که متوجه شدم کارها در حال انجام است و به نتیجه می‌رسد، در دل خود گفتم که همه چیز در مسیر درستی قرار دارد.
گشادم دست بر آن یارِ زیبا
چو مُلّا بر پلو، مؤمن به حلوا
هوش مصنوعی: دستم را به سوی آن یار زیبا دراز کردم، مانند ملا که به تکه‌ای دسر می‌رسد.
چو گُل افکندمش بر رویِ قالی
دویدم زی اَسافِل از اَعالی
هوش مصنوعی: وقتی گلی را بر روی فرش گذاشتم، به سرعت از نقاط بالا به سمت پایین حرکت کردم.
چنان از هول گشتم دست‌پاچه
که دستم رفت از پاچین به پاچه
هوش مصنوعی: به قدری از ترس و وحشت دچار آشفتگی شدم که نتوانستم کنترل خودم را نگه‌دارم و باعث شدم که چیزهایی که در دستم بود از دستم بیفتند.
از او جفتک زدن از من تپیدن
از او پُر گفتن از من کم شنیدن
هوش مصنوعی: او به شدت می‌کوشد و تلاش می‌کند، در حالی که من تنها در حال تپیدن و نگرانی هستم. او بسیار صحبت می‌کند اما من کمتر به حرف‌هایش گوش می‌دهم.
دو دستِ او همه بر پیچه‌اش بود
دو دستِ بنده در ماهیچه‌اش بود
هوش مصنوعی: دو دست او فقط مشغول مراقبت و چرخاندن او بود و دستان من هم به خاطر قدرت و توان او در حال فعالیت بودند.
بدو گفتم تو صورت را نکو گیر
که من صورت دهم کارِ خود از زیر
هوش مصنوعی: به او گفتم که زیبایی را در خود حفظ کن، چون من کار خود را از پسِ پرده انجام می‌دهم.
به زحمت جوفِ لنگش جا نمودم
درِ رحمت به رویِ خود گشودم
هوش مصنوعی: به سختی و تلاش، فرصتی برای خودم فراهم کردم و درِ رحمت و لطف الهی را به روی خودم باز کردم.
کُسی چون غنچه دیدم نوشکفته
گلی چون نرگس اما نیم خفته
هوش مصنوعی: من شخصی را دیدم که همچون غنچه نو شکفته است، گلی زیبا شبیه نرگس، اما او هنوز نیمه بیدار و خواب‌آلود است.
برونش لیمویِ خوش‌بویِ شیراز
دَرون خرمایِ شهدآلودِ اهواز
هوش مصنوعی: بیرونش بوی خوش لیمو از شیراز را دارد و درونش مثل خرمای شیرین و آبدار اهواز است.
کُسی بَشّاش‌تر از روی مؤمن
منزَّه‌تر ز خُلق و خوی مؤمن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه مؤمن، باکمال و خوش‌رو نیست و او ازنظر خلق و خوی، پاک‌تر و نیکو‌تر است.
کُسی هرگز ندیده رویِ نوره
دهن پرآب کُن مانندِ غوره
هوش مصنوعی: هیچ کس هرگز چهره‌ی روشن و زیبای او را ندیده که همچون یک خوشه‌ی انگور پر آبدار باشد.
کُسی برعکسِ کُس‌های دگر تنگ
که با کیرم ز تنگی می‌کند جنگ
هوش مصنوعی: شخصی بر خلاف دیگران از تنگی وخیم خود ناراحت است و با سختی و مشکلاتی که دارد، دست و پنجه نرم می‌کند.
به ضرب و زور بر وی بند کردم
جِماعی چون نبات و قند کردم
هوش مصنوعی: به واسطه‌ی فشار و قدرت، او را به تسلیم واداشتم مانند اینکه گیاهی را برداشت کرده و یا قند را شکل می‌دهم.
سرش چون رفت خانم نیز وا داد
تمامش را چو دل در سینه جا داد
هوش مصنوعی: وقتی سر او رفت، خانم هم تسلیم شد و تمام وجودش را مانند دلش که در سینه‌اش جا دارد، به او سپرد.
بلی کیر است و چیز خوش‌خوراک است
ز عشقِ اوست کاین کُس سینه‌چاک است
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف عشق و اشتیاق عمیق سخن می‌گوید و اشاره دارد به اینکه احساسات و عواطفی که از عشق نشأت می‌گیرند، می‌توانند در زندگی به عنوان منبع لذتی ویژه و مطلوب محسوب شوند. در اینجا، عشق به جنبه‌های عمیق‌تر و جذاب‌تر زندگی اشاره دارد که انسان را به سوی تجربه‌های شیرین و ماندگار سوق می‌دهد.
ولی چون عصمت اندر چهره‌اش بود
از اوّل تا به آخِر چهره نگشود
هوش مصنوعی: اما از آنجا که از ابتدا تا انتها چهره‌اش به پاکی و معصومیت آراسته بود، هرگز چهره‌اش را ناپاک نکرد.
دو دستی پیچه بر رخ داشت محکم
که چیزی ناید از مستوری‌اش کَم
هوش مصنوعی: او با دو دست با قوت بر روی چهره‌اش قسمتی را پوشانده است، به طوری که هیچ چیزی از مخفی‌کاری‌اش کم نمی‌شود.
چو خوردم سیر از آن شیرین کلوچه
«حرامت باد» گفت و زد به کوچه
هوش مصنوعی: وقتی از آن شیرین کلوچه سیر شدم، کسی به من گفت حرامت باد و به سرعت از آنجا خارج شد.

خوانش ها

بخش ۵ به خوانش سبحان

حاشیه ها

1401/03/10 17:06
P D

😍😍😍

1401/03/18 17:06
محمد رضوانی

کلمات رکیک و‌شعر فارسی

به قلم ...محمد رضوانی 

دانش آموخته... ادبیات انگلیس  و‌امریکا

بدون رودربایستی بخش شیرین هر زبان فحشهای آنست  یعنی همان کلمات رکیک .  در زبان انگلیسی این کلمات  چهار حرفی هستند  و درفارسی سه حرفی.

در ۷ قرن پیش مولوی بلخی بسیار تلاش کرد تا به جامعه آن روز خود بفهماند که یک کلمه رکیک فقط یک کلمه از زبان است نه بیشتر و نه کمتر. مولوی پس از دیوان شمس و هزاران قطعه شعر عرفانی به سراغ کتاب دیگر خود می رود مثنوی معنوی.  در مثنوی معنوی مولانا با چرخشی هنرمندانه از یک فیلسوف و عارف بدل به یک طنز پرداز قهار می شودکه با بکارگیری واژگان رکیک باز هم بزرگترین درس ها و ارزشمندترین مفاهیم را به شیوهای دیگر و به نگاه طنز  بیان میکند.برای همین ،مولانا مردی برای تمام اعصار است. در جایی که شنونده و مخاطب از پیام های معنوی با بار واژه های ارزشی و اعتقادی مبتذل خسته و  از آن روگردان میشود آنگاه مولانا با نگاه طنز وهزل برگ برنده ای دیگر  رو می کند و کارهایی با مضمون فوق العاده ارزشمند در  قالب متفاوت ارایه می دهد. اما تفسیر جامعه ایرانی جالب است .به محض خواندن اولین قطعه شعری حاوی یک واژه رکیک،  بلافاصله ارجاع می دهند به انحرافات مولانا. صحبت از یک فرد در خیابان نیست صحبت از مولوی است.

تشبث به کلمات رکیک از  مولوی متفاوت از هرزه گویی های یک فحاش در خیابان است.مضافا قصد مولانا از این کاربرد زبانی دامن زدن به کلمات رکیک و ارج نهادن به هرزه گویی نیست . بلکه یک موضوع مهم در تمام پیام مولوی نهفته است و آن اینکه یک واژه رکیک فقط یک کلمه است و نه بیشتر . قرنهاست در فرهنگ ایرانی کلمات رکیک پنهان شده اند تا هر کدامشان بار یک کوه یابند 

مثالی را عرض میکنم :

فرض کنید یک روز هنگامی که از خانه بیرون می آیید همسایه آن طرف تر به هر دلیل در یک لحظه خاص یک واژه زشت بکار میبرد. بدون اینکه عمدی باشد یا اینکه متوجه شما باشد . ذهنیت شما از آن لحظه نسبت به این فرد تغییر میکند و او را به عنوان یک آدم بی خانواده طبقه بندی میکنید.

 آیا این نوع قضاوت عمیق و سختگیرانه ناشی از عدم تناسب جرم و مجازات نیست ؟

در  زبان انگلیسی کلمات رکیک  مثل فارسی مصداق ندارد . در فارسی کلمات رکیک بدلیل قرنها پنهان شدن در پستو  گوشخراش و زبری آوایی دارد. این کلمات تمرین نشده وهر یک کلمه یک کوه است . ناهنجاری صوتی این کلمات بقدری بالاست که در میان صدها نوع صدا آشکار است .

اخیرا بدلیل همین کلمات خانمها را از ورزشگاه منع میکنند .!!!

گنه کرد در بلخ آهنگری

زدند در شوش گردن مسگر

یک راه حل درست برای صورت مسئله غلط.!! صورت مسئله غلط راه حل درست ندارد. دلیل آن اینست که خودمان را به کری وکوری زده ایم. خانمها وقتی در خیابان راه میروند انواع و اقسام این حرفها را از افراد میشنوند( با پوزش حقیقتی تلخ است ) بله از ما میشنوند .حال چرا در ورزشگاه شنیدن یک جمله زشت اینقدر مهم است ؟  با این تفاوت که فضای ورزشگاه ریتم و وزن موسیقیایی به همین کلمات میدهند و دریک نظام جمعی بصورت تیمی فحش میدهند ( این شوخی بود جدی نگیرید) این همان برخورد دوگانه ریاکارانه با موضوع است . ریا در بن تفکرات ماجای گرفته. ترجیح میدهیم راه رفتن خانمها در خیابان و مزخرف گفتن جمع زیادی به ایشان را نادیده بگیریم و زیرسبیلی در کنیم  ولی ورزشگاه ....خانمها نروند.

اما از نظر ساختاری کلمات رکیک انگلیسی ماهوی از فارسی متفاوت است. در انگلیسی بیشتر کلمات رکیک فقط همان معنی رکیک را نمیدهند. یعنی هم یک کلمه رکیک است و هم یک اسم مذکر . حال متوجه میشوید که کلمات رکیک انگلیسی اصلا زبری شنوایی و ناهنجاری آوایی ندارند . اما کلمات رکیک فارسی در پستوی ذهن ایرانیان از بطرف یک سنگر محافظ در جلوه بیرونی دارند از طرف دیگر یک معبد فردی یا محفل خصوصی با باجناق و یا یک دوست نزدیک است که گلواره های این کلام تفریحی محفلی وفوق العاده شیرین وماندگار فراهم میکند. این هم ریا و دوگانگی در زبان است.  اما در عرصه عمومی خیر. حق بدهید که کلمات رکیک فارسی از تیر تفنگ پژواک بیشتری یابند

واقعیت اینست که با بردن کلمات رکیک به اندرونی زبان خودمان ناخودآگاه و ناخواسته آنها را بزرگ کرده ایم.تنها راه برون رفت از این بحران زبانشناسی عادی شدن آنها بدلیل فهم بالای خودمان از زبان و عناصر آن است  و نه بدلیل هرزه نگاری.  باید از این واژگان براحتی گذر کرد اما اگر شما جزی آن دسته هستید که معتقدید باید سانسور کرد این کمینه خدمت شما عرض می کنم هفتصد سال این واژگان در حرم خانه زبان جاخوش کرده و از کاربرد عمومی  زبان محروم ماند. نتیجه این بوده که اولاً این واژگان بار معنایی بسیار بسیار سنگین به خود گرفته که این نابجاست ثانیاً بر طبق ضرب المثل زیبای عربی «الانسان حریص علی ما منع» نوجوانان ایرانی وقتی به سن نوجوانی می رسند به یک ماشین هرزه گو بدل می شوند . دلیل این افراط در به کار بردن واژگان کذایی دقیقا همان ممنوعیت و پستوخانه و حرم خانه است. زمان آن رسیده حرم خانه ها را تعطیل کنیم و واژگان رکیک را از حرمسرا آزاد کنیم و آن واژگان با ظاهری به مانند سایر واژگان در یک روند تدریجی و‌تکاملی در جامعه عمومیت یابند ومانند هدف های دوربین های شکاری هدف شکارچی ها قرار نگیرند.  مطمئناً این دوره گذار برای هم نسل های من کاری بسیار سخت است اما صادقانه عرض می کنم آنچه که مولانا از پس هزاران صفحه اشعار ارزشمند عاجز ماند امروز توسط موسیقی نسل جوان در حال کار کردن است . موسیقی نسل جوان امروز  با عادی سازی این واژه ها و بدون دامن زدن به آنها بدون ارزش گذاشتن به هرگونه هرزه نگاری این واژه ها را در موسیقی امروز به طور خیلی طبیعی و نرمال به کار می برند و گوش بچه ها ( پسر ها و دختر های ۱۲ تا ۱۵ ساله امروز ) به این واژگان آشناست.  از آن جالب تر اینکه نهادهایی مثل رادیو جوان در معرفی بهترین آهنگهای هر ماه این موضوع را سانسور نمیکند.  برخورد  فهیمانه و معمولی با این واژگان از سوی دست اندرکاران رادیو جوان یکی از سازمانها و نهادهایی است که در این آزادسازی واژه ها از اسارت ما انسان ها میتواند نقش بسیار موثری داشته باشد .

 جا داره درود بر این نسل بفرستیم . آنچه نسل جوان امروز وموسبقی  میکند دامن زدن به بی ادبی وگسترش بی عفتی نیست بلکه پذیرفتن منطقی یک اصل مهم  زبانشناسی است :  کلمات رکیک بخشی زنده از زبان و بخشی حقیقی از صرف و نحو فارسی است .باید آنها عادی سازی شوند . 

این مقاله تقدیم به ایرج شیرین سخن که ۱۰۰ سال پیش این دیدگاهها را داشت     . 

1403/01/01 11:04
گردآفرید

با عرض سلام به آقای رضوانی ارجمند. جنابعالی یکی دو مرتبه به اصطلاح زبانشناسی ارجاع داده اید اما تحلیل نادرست انجام داده اید. از منظر زبانشناسی مثلا یک فرهنگ نویس را تصور بفرمایید. واژه ها را همه می نویسد زشت و زیبا ندارد، اما..... یک اما ی بزرگ..... واژه ها را همگی برچسب می زند و قدر و اندازه و مفهوم و کاربرد و مکان و زمان و ریشه هر یک شرح می دهد. پس به دلیل کار تخصصی است که همه واژه ها یکسان می شوند اما این یکسانی یک یکسانی نظری است و نه عملی، دوست ارجمند، و در یک بافت علمی است و نه کوچه و خیابان! فرهنگ نویس به دشنام ها و البته دیگر کلمه ها برچسب می زند، محل و زمان کاربردش را و مطالب بسیار دیگری را در مورد آن شرح می دهد. کار بسیار تخصصی است. برای آنکه بهتر شرح دهم مثلا آیا ما می توانیم بگوییم پزشک در اتاق عمل بر سینه و شکم بیمار چاقو می زند و سپس حال بیمار بسیار خوب می شود، پس ما هم در کوچه و خیابان چنین کنیم؟! گسترش دشنام در سخن و برخی از اشعار سال های اخیر، نوعی حرکت است که در زبان قابل مشاهده است و دارای تحلیل و توضیح تخصصی است. با سپاس

1403/01/08 01:04
م.ب

سلام.

تو رو هر کی دوست دارید این قدر ناپخته سخن بر زبان جاری نکنید

بعد هم خودتون رو فرهنگی نشون می دید!!!!

واقعا" از نظر سما و سطح سواد شما، کلمات فقط واژه هایی خشک و خام اند؟!!!

فقط واژه اند و باید آنها را آزادانه رها کرد؟!!!

اگر کسی از الفاظ رکیک علیه ناموس شما استفاده کند، ان هم رو در روی شما، شما این گونه توجیه می کنید که فقط مشتی کلمه شنیده اید؟!!،

کلمات بار معنایی ندارند؟!!

کلمات ارجاع به بیرون از خود ندارند؟!،

کلمات تداعی کننده مفاهیم، موضوعات، مصادیق، تجارب و... نیستند؟!!

واقعا" متاسفم برای امثال شما که مثنوی نخوانید و این گونه ناپخته نظر بدید!

وای به حال اطرافیان و مخاطبان شما...

و وای به حال اهالی فرهنگ با داشتن چنین دردانه هایی...

1403/03/08 13:06
محمدرضا زارعیان

بخش اول گفته تان خوب بود اما بخش دوم مقداری ناآگاهانه بود و حتی تحسین و تبلیغ یک پلتفرم موسیقی که عملا یک دزد سر گردنه موسیقی ایران محسوب میشود را همراه داشت. مشکل این نیست که گفتند امروزه کلمات رکیک در پستو نمانده اند و در جامعه وجود دارد مشکل این است که یک کودک هنوز جای استفاده از کلمه رکیک را نمیداند و ممکن است از آن در جای نادرستی استفاده کند که منجر به سو برداشت نیز بشود. حتی در همان موسیقی نیز علامتی مبنی بر حفاظت والدین از کودکان که مبدا اول آن هم کشور مهد آزلادی امریکا است به چشم میخورد. بقول همین دوستان خواننده اینا رپ خوبه حتی با فحش ک دار! اینا ترپه نه غزل حافظ هرچند اونم گفت از شراب و جنده ها

1401/07/16 15:10
Mostafa Tahmasbi

این آقای رضوانی چه حوصله ای داشت 

کاملا ستودنی

1401/10/01 22:01
حسن حضرتی پور

جناب آقای شمس دست مریزاد. 

حقیر هم دبیر هستم و نظرات حضرتعالی را تایید می‌کنم‌.

امید که پندگیر باشیم.

1401/11/15 19:02
Mahmood Shams

با سلام و عرض ارادت ، 

جناب حضرتی پور سپاسگزارم از توجه و لطف شما  ، بسیار خرسندم و افتخار می کنم که افرادی چون شما در کشور عزیزمان ایران اسلامی دبیر هستید و دبیری  معتقد و آگاه به تمدن ، اصالت و فرهنگ اصیل ایرانی اسلامی ،

انشالله همیشه سلامت و خوش و برقرار باشید 🙏❤️💐

1401/11/13 11:02
احمد رحمت‌بر

الپر: زرنگ، زیرک، متقلب.

1401/11/13 11:02
احمد رحمت‌بر

تحاشی: دوری کردن.

تغیر: برآشفتن، پرخاش.

تشدد: سختی کردن.

لیفه: جای بند یا کش در کمر شلوار.

پاچین: دامن زنانه چین دار

 

1402/01/18 16:04
Arshak Reici

بسیار زیبا و پر معنی بود

 

1402/02/30 16:04
محمود طیّب

با درود 

بیت 63 یک واژه اشتباه افتاده که تصحیح شد:

بپیچید باید بشود: بپیچد

1402/04/23 08:06
کامیار کامیاب

باز هم سروده ایی دگر از استاد سخن زنده یاد ایرج میرزا، بسیار زیبا و نغز. استاد سروده های دو پهلو و پر معنا. 

امیدوارم،  دوستانی که خود را دانش آموخته ی زبان پارسی میدانند از این سرده بهره برده باشند و جبهه گیری ننمایند‌ که شایسته ی "پارسیان" و پارسی زبانان با هر گویشی نیست.

1402/08/21 08:11
رضا از کرمان

سلام 

  جناب شمس عزیز 

   از حسن توجه شما ممنونم وچون این یک سایت ادبی است به دلیل احترام به حقوق دیگران چه بهتر است ازطرح وبحث موضوعات غیر مرتبط اجتناب کنیم.

   شاد باشی عزیزم

1402/09/22 22:11
Mahmood Shams

با سلام و درود 

و عرض ارادت خدمت شما دوست گرامی و بزرگوار

بله چندین بار سایت محترم گنجور نظرات بنده و دیگران 

بخاطر بحث های اجتماعی و سیاسی حذف کرده ، با فرمایش شما موافقم البته نه ذیل هر شعر و صفحه ای از سایت ، در اشعاری که شاعران سیاسی یا نقد اجتماعی سروده اند ،  مثل همین صفحه و همین شعر جناب ایرج میرزا ما هم باید اجازه  نقد و اظهار نظر داشته باشیم و هر شخصی محترمانه بدون بی ادبی و توهین ( دشنام و ناسزا ) نظر خود را بیان کند و پاسخ بگیرد و در این صفحات و ذیل این اشعار ، ای کاش خط قرمز سایت توهین و ناسزا به حاشیه نویسان یا شاعر یا افراد سیاسی باشد ،

سپاس بیکران از شما و دوستان گرامی و عوامل سایت عالی گنجور 

1402/09/23 01:11
رضا از کرمان

درود بی پایان به شما 

  دوست گرامی ضمن سپاس از شعور بالای اجتماعی حضرتعالی از مصاحب با شما بسیار خرسندم وبه نوبه خود قدر دان بانیان محترم این سایت که با تقبل زحمت باعث تداوم این فضای تبادل نظر ادبی گردیده اند، برایشان آرزوی توفیق دارم .

  شک نیست با عنایت به گستره وسیع موضوعی شعر ونثر ادبی  میتوان طبقه بندی به همان گستردگی برای شعر وبالطبع آن ادبا وشاعران قایل شد اشعار را میتوان بر اساس موضوع نه قالب ظاهری آن که مقصود ادب شناسان است در حوزه های مختلف: اجتماعی،اخلاقی،کودکان،غنایی،عرفانی ،عاشقانه،هزل وهجو،مدح،سیاسی،حماسی،دینی و.....بررسی و نقد کرد وبا عنایت به اختلاف سلیقه افراد متشکل یک جامعه ، علاقمندی افراد مختلف به هریک از موضوعات فوق الاشاره امری بدیهی است وبا یک نگرش دموکراتیک کاملا قابل درک میباشد.جدا از گلایه شما از مدیران سایت در حذف انتخابی حاشیه ها که بنده نیز چون شما مبتلابه بوده ام  یکی از دستاوردهای مهم این سایت علاوه بر گسترش وارتقا، دانش ادبی ،ایجاد فضای باز  تبادل نظر و تمرین تحمل دگر اندیشان است که خود به نوعی بزرگترین خدمت به ادب پارسی است  که به ایشان دست مریزاد  میگویم "آنقدر کز تو دلی چند بود  شاد بس است"

  ولیکن باید دانست که در  هنگام نقد وتفسیر شعر بعضا به اجبار در حاشیه نویسی باید به حاشیه رفت وپای موضوعاتی غیر ادبی همچون تاریخی،علمی و....به میان آورده شودتا در تفهیم مقصود شاعر به یاری مفسر آید که در اینجاست که تحمل جمعی ومثبت اندیشی  را می طلبد  

مرد مصاف در همه جا یافت میشود

هیچ عرصه مرد تحمل ندیده ام 

  ودر پایان از دوستانی که به علت عدم تحمل اندیشه دیگران بعضا از کلمات تحقیر وتوهین آمیز، استفاده وفضای سایت را مسموم میکنند استدعا دارم این پند صایب را از بنده بپذیرند 

گذشت عمر ونکردی کلام خود را نرم  

ترا چه حاصل از این آسیای دندان است 

شاد وسربلند باشید

 

 

 

 

   

1402/09/18 01:12
Mahmood Shams

سپاس از شما جناب کرمان گرامی 

این نشان دهنده شخصیت عمیق و شعور بالای شماست ، 

ارسال شعرهای جناب صائب عالی و بجا بود 👌👌👏👏🙏🙏

ای کاش مردم ما تحمل نظر مخالف 

را تمرین کنند و یاد بگیرند بدون بی احترامی و توهین به دیگران ، با استدلال و منطق نظر خود را محترمانه بیان و در کمال آرامش و ادب توام با تامل موافقت یا مخالفت کنند 

به قول جناب سعدی 

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

 

 

1402/10/25 20:12
کژدم

مصراع نخست این بیت و بیت بعدی تضمینی‌ست از حافظ بدین نشانی

1403/01/05 05:04
علی‌ اکبر جلالی

کریاس؟ 

1403/01/05 08:04
رضا از کرمان

سلام جناب جلالی

  کریاس یعنی ورودی درب خانه ،آستان در ، راهروی ورودی 

 ضمن اینکه با کلیک بر روی هر لغت میتوانید معنای آن را در لغتنامه مشاهده فرمایید 

 شاد باشی عزیز

1403/03/17 20:06
رضا از کرمان

سلام بر همراهان گنجور 

  استنباط کلی از این مثنوی فقط این است که زنان که نیمی از جمعیت یک جامعه میباشند ،  به عنوان یک نیروی بالقوه زمانی که وارد عرصه های مختلف اجتماعی شونداین نیرو بالفعل میگردد واین تنها در سایه  تحصیل علوم وفنون میباشد که در جامعه زمان ایرج میرزا  همانند اکنون طالبان برای ایشان بدلیل تعصبات واهی که به آن رنگ ولعاب مذهبی  هم میدهند ممنوع بوده دغدغه ایرج این بوده که اگر مردی باسواد شود صرفا او با سواد است ولیکن اگر زنی با سواد باشد قطعا فرزندانی با کمالات  را پرورش خواهد داد  واین باعث تحولی اساسی در جامعه میگردد ومخالفت ایشان یا سایرین با اصل حجاب هم شاید نبوده بلکه با اجباری بوده که از  سوی قشری به زنان تحمیل میشده وضرری که به تبع آن حاصل میگردد وداستان زن محجبه را که نقل میکند نه این است که این اتفاق واقعی است و شاید تمثیلی است از نادانی زنان آن دوره  آنجا که گفته حجاب زن که نادان شد همین است  ....و مقصود اشاعه برهنگی وبی بند وباری نبوده ونباید این موضوع اشتباه تلقی گردد.

 

1403/04/15 22:07
Khishtan Kh

فغان کامروز دم سی سال ماراست

نه فرزند و زن و اموال ماراست

یکی دارد زنی،آنم عجب چیز 

و بر ناچیز مردم میشود هیز

یکی نابرده هرگز  ساعتی رنج

ز الطاف پدر شد صاحب گنج

من ناچیز که اموالی ندارم 

نظر بر لعل خوشخالی ندارم 

چنان دیده به مه رویان ببستم

‌که برآنند مبادا خواجه هستم

گر از ارث پدر چیزی ببیختم

ز پابند تجرد میگریختم 

کو بدتر زمن وضعش خراب بود

همی بدتر ز من بختش بخواب بود

کنون هم که مرا سربار گشته ست

شریک مزد هر برج کار گشته ست

ز فرط بیکسی با جیب خالی 

پناه بردم به معشوق خیالی

چو عنقا را بلند است آشیانه

شدم قانع به تخم مرغ خانه

دگر اندر سرم فکری به زن نیست

درون سینه ام حب وطن نیست

 

1403/07/11 00:10
هستی حد

شرمنده هستم من خویش

ز شعر سرایی اکنونم از تشویش

منتها زین کنار هم چیدن کلمات

خجالت کشیدم از زنانگی خویش

خوشا به حال ما که نزیستیم در زمان شما

تو را میگویم ایرجی با احوال خراب آهایی میرزا

شرم بر نام شاعر و ننگ بر عقده های گشوده ات

که قلموو کاغذ را با پ و ر ن گرفته بودی اشتباه

1404/04/26 06:06
Behnam Ghafari

آخی هوش مصنوعی چقدر گناه داره...عزیزم😊😊😊چه معصومانه اون بیتهای مخصوص رو معنی کرده!!

1404/04/29 02:06
امین آب آذرسا

حرفهای ایرج میرزا در اشعار مختلف همدیگر را نقض می کنند. در یک شعر می گوید عصمت و بی حجابی می توانند با هم باشند. همچنین می گوید به زور رابطه برقرار کردن با دیگران کار درستی نیست. ولی در این شعر برعکس می گوید.

پ.ن: خب عصمت و باحجابی هم با هم می توانند باشند.

1404/04/13 16:07
Delkhaste

اولاً در همین شعر هم گفته عصمت و بی‌حجابی می‌توانند با هم جمع شوند. ثانیاً در هیچ کجای این شعر نگفته تجاوز به دیگری کار درستی است!! این شعر حکم تمثیل دارد. ثالثاً از کجای شعر استنباط کردید که می‌گوید عصمت و باحجابی نمی‌توانند باهم باشند؟ گفته عصمت و باحجابی دو مقولهٔ جدا هستند یعنی لازم و ملزوم همدیگر نیستند.