ذو النّون مصری -رحمة اللّه علیه- گوید: «الصُّوفيُّ إذا نَطَقَ أبانَ نُطقُه مِنَ الحَقائقِ، و إنْ سَکَتَ نَطَقَتْ عَنْه الجوارحُ بِقَطْعِ العَلائقِ.»
صوفی آن بود که چون بگوید بیان نطقش حقایق حال وی بود؛ یعنی چیزی نگوید که او آن نباشد و چون خاموش باشد، معاملتش مُعبّر حال وی باشد و به قطع علایق حال وی ناطق شود؛ یعنی گفتارش همه بر اصل صحیح باشد و کردارش بجمله تجرید صرف. چون میگوید، قولش همه حق بود و چون خاموش باشد، فعلش همه فقر.
جنید گوید، رحمة اللّه علیه: «التصوّف نعتٌ أُقیمَ العبدُ فیه.» قیلَ: «نعتٌ لِلْعَبدِ، أم نعتٌ للحقِّ؟» فقال: «نعتُ الحقِّ حقیقةً و نعتُ العَبْدِ رَسْماً.» :«تصوّف نعتی است که اقامت بنده در آن است.» گفتند: «نعت حق است یا نعت خلق؟» گفت:«حقیقتش نعت حق است و رسمش نعت خلق.» یعنی حقیقتش فنای صفت بنده تقاضا کند و فنای صفت بنده به بقای صفت حق بود و این نعت حق بود و رسمش دوام مجاهدت بنده اقتضا کند و دوام مجاهدت صفت بنده بود.
و چون به معنی دیگر رانی چنان بود که اندر حقیقت توحید، بنده را هیچ نعت درست نیاید؛ از آنچه نعوت خلق مر ایشان را دائم نیست و نعت خلق بهجز رسم نیست؛ که نعت وی باقی نبود و مُلک و فعل حق باشد. پس بهحقیقت از آنِ حق باشد و معنی آن، این بود که خداوند عزّ و جلّ بنده را فرمود که: «روزه دار». و به روزه داشتن بنده، اسم صائمی بنده را دادند و از روی رسم، آن صوم بنده را باشد؛ و باز از روی حقیقت از آنِ خداوند؛ چنانکه خداوند گفت و رسول خبر داد -علیه السّلام- :«الصَّومُ لي وَأَنَا اُجْزي بِهِ.» روزه از آنِ من است؛ از آنچه مفعولات وی جمله ملک وی است، و نسبت و اضافت همه خلق مر هر چیزی را به خود، رسم و مجاز بود نه حقیقت.
ابوالحسن نوری رحمة اللّه علیه گوید: «التصوّف تَرْکُ کُلِّ حَظِّ النَّفْسِ.»
تصوّف دست بداشتن جمله حظوظ نفسانی بود و این بر دو گونه باشد: یکی رسم و دیگر حقیقت. و این آن بود که اگر وی تارک حظّ است، ترک حظ هم حظّی بود و این رسم باشد و اگر حظ، تارک وی است، این فنای حظ بود و تعلّق این به حقیقت مشاهدت بود. پس ترک حظ، فعل بنده بود و فنای حظ، فعل خدای -جلَّ جلالُه-. فعل بنده رسم و مجاز بود و فعل حق، حقیقت. و بدین قول، مبیَّن شد قول جنید -رَحِمَهُ اللّهُ- که پیش از این قول است.
و هم ابوالحسن نور -رحمة اللّه علیه- گوید: «الصّوفیّةُ هُمُ الّذینَ صَفَتْ أرواحُهُم، فصاروا في الصّفِّ الأوّلِ بَیْنَ یَدَيِ الْحَقِّ.»
صوفیان آناناند که جانهای ایشان از کدورت بشریت آزاد گشته است و از آفت نفس صافی شده و از هوی خلاص یافته تا اندر صف اول و درجهٔ اعلی با حق بیارامیدهاند و از غیر وی اندر رمیده.
و همو گوید، رحمة اللّه علیه: «الصّوفیّ الّذی لایُمْلِکُ ولایُمْلَکُ.»
صوفی آن بود که هیچ چیز اندر بند وی ناید، و وی اندر بند هیچ چیز نشود و این عبارت از عین فنا بود؛ که فانی صفت، مالک نبود و مملوک نه؛ از آنچه صحّت ملک بر موجودات درست افتد و مراد از این آن است که صوفی هیچ چیز را، از متاع دنیا و زینت عقبی، ملک نکند و خود اندر تحت حکم و ملک نفس خود نیاید. سلطان ارادت خود را از غیر بگسلد تا غیر طمع بندگی از وی بگسلد. و این قول لطیف است مر آن گروه را که به فنای کلّی گویند، و ما غلطگاه ایشان در این کتاب بیاریم تا تو را معلوم شود، إن شاء اللّه، عَزَّ و جَلَّ.
ابن الجلاء -رحمة اللّه علیه- گوید: «التّصوّفُ حقیقةٌ لا رسمَ له.»
تصوّف حقیقتی است که وی را رسم نیست، و آنچه رسم است نصیب خلق باشد اندر معاملات، و حقیقت خاصهٔ حق بود. چون تصوّف از خلق اعراض کردن بود، لامحاله مر او را رسم نبود.
ابوعمرو دمشقی -رحمة اللّه علیه- گوید: «التّصوّفُ رؤیَةُ الکَوْنِ بِعَیْنِ النَّقْصِ، بل غَضُّ الطَّرْفِ عَنِ الْکَوْنِ.»
تصوّف آن بود که اندر کون ننگری جز به عین نقص، و این دلیل بقای صفت بود، بل که چشم فراز کنی از کون و این دلیل فنای صفت بود؛ از آنچه نظر از کون باشد چون کون نماند، نظر هم نماند و غضِّ طرف از کون بقای بصیرت ربّانی بود؛ یعنی هر که به خود نابینا شود، به حق بینا گردد؛ از آنچه کون طالب، هم طالب بود و کار وی از وی به وی باشد، وی را از خود بیرون راهی نباشد. پس یکی خود را بیند ولیکن ناقص بیند و یکی چشم از خود فراکند و نبیند و آن که میبیند، اگرچه ناقص بیند، دیدهٔ وی حجاب است و آن که مینبیند، بینایی حجاب نیاید. و این اصلی قوی است اندر طریق تصوّف و ارباب معانی، امّا این، جایگاه شرح این نیست.
ابوبکر شبلی رحمة اللّه علیه گوید: «التصوّف شِرکٌ، لانَّهُ صِیانةُ الْقَلْبِ عَنْ رُؤْیَةِ الغیرِ ولاغیرَ.»
تصوّف شرک است؛ از آنچه آن صیانت دل بود از رؤیت غیر، و خود غیر نیست؛ یعنی اندر اثبات توحید رؤیت غیر شرک باشد و چون اندر دل غیر نبود صیانت کردن مر او را از ذکر غیر محال باشد.
حُصری رحمة اللّه علیه گوید: «التصوّف صَفاءُ السِّرِّ من کُدورات المُخالفاتِ.»
تصوّف صفای سر بود از کدورات مخالفت و معنی این آن بود که سر را از مخالفت حق نگاه دارد؛ از آنچه دوستی موافقت بود و موافقت ضد مخالفت باشد. و دوست را اندر همه عالم بهجز حفظ فرمان دوست نباشد، و چون مراد یکی باشد، خالفت از کجا صورت گیرد؟
محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه گوید: «التصوّف خُلُقٌ، مَن زادَ علیکَ فی الخُلُقِ، زادَ علیک فِی التصوّف.»
تصوّف نیکوخویی باشد، هر که نیکو خوتر، وی صوفیتر. و خوی نیکو بر دو گونه باشد: یکی با خلق و دیگر با حق. نیکوخویی با حق رضا باشد به قضای وی و نیکوخویی با خلق حمل ثقل صحبت ایشان برای حق و این هر دو خود به طالب آن باز گردد. حق را تعالی صفت استغناست از رضای طالب و سخط طالب و این هر دو صفت اندر نظارهٔ وحدانیت وی بسته است.
مرتعش رحمةاللّه علیه گوید: «اَلصّوفیُّ لایَسبِقُ هِمَّتُه خُطْوَتَه البتّة.»
صوفی آن بود که اندیشهٔ وی با قدم وی برابر بود البته. ای جمله حاضر بود دل آنجا که تن، و تن آنجا که دل، قول آنجا که قدم، قدم آنجا که قول. و این نشان حضوری بود بی غیبت بر خلاف آن که گویند: «از خود غایب به حق حاضر.» لا، بل که «به حق حاضر و به خود حاضر.» و این، عبارت از جمع الجمع باشد؛ از آنچه تا رؤیت نبود به خود، غیبت نبود از خود و چون رؤیت برخاست حضوری بی غیبت است. و تعلق این معنی به قول شبلی است، رحمة اللّه علیه: «اَلصّوفیُّ لایَری فی الدّارینِ مَعَ اللّهِ غَیْرَ اللّهِ.» صوفی آن بود که اندر دو جهان هیچ نبیند بهجز خدای عزّ و جلّ. و در جمله هستی بنده غیر بود و چون غیر نبیند خود را نبیند. و از خود بکلیت فارغ شود اندر حال نفی و اثبات خود.
جنید رحمةاللّه علیه گوید: «اَلتصوّف مبنیٌّ علی ثمانِ خصالٍ: السَّخاءِ، و الرِّضاءِ، و الصّبرِ و الإشارةِ و الغربةِ، و لُبْسِ الصُّوفِ و السّیاحةِ و الفقرِ. امّا السّخاءُ فلاِبراهیمَ و امّا الرّضاءُ فَلاِء سحقَ و امّاالصّبر فلأیّوبَ، و اما الإشارةِ فلِزَکریّا و اما الغربةِ فَلِیحیی، و امّا لُبسُ الصّوف فلِموسی، و امّا السّیاحةُ فلِعیسی و امّا الفقرُ فَلِحمّدٍ، صلواتُ اللّهِ علیهم اجمعینَ.»
گفت: بنای تصوّف بر هشت خصلت است اقتدا به هشت پیغمبر، علیهم السّلام: به سخاوت به ابراهیم، و آن چندان بود که پسر فدا کرد؛ و به رضا به اسحاق که وی سر فدا کرد و به ترک جان عزیز خود بگفت؛ و به صبر به ایوب که اندر بلای کرمان صبر کرد؛ و به اشارت به زکریا که خداوند گفت: «اذنادی ربَّهُ نداءً خفیّاً(۳/مریم)»؛ و به غربت به یحیی که اندر وطن خود غریب بودو اندر میان خویشان از ایشان بیگانه؛ و به سیاحت به عیسی که اندر سیاحت خود چنان مجرد بود که جز کاسهای و شانهای نداشت چون بدید که کسی به دو مشت آب میخورد کاسه بینداخت و چون بدید که به انگشتان تخلیل میکرد شانه بینداخت؛ و به لُبس صوف به موسی که همه جامههای وی پشمین بود؛ و به فقر به محمد علیهم السّلام که خدای عزّ و جلّ کلید همه گنجهای روی زمین بدو فرستاد و گفت: «محنت برخود منه و از این گنجها خود را تجمل ساز.» گفت:: «نخواهم. بارخدایا، مرا یک روز سیردار و یک روز گرسنه.»و این اصول اند رمعاملت سخت نیکوست.
حصری گوید، رحمة اللّه علیه: «الصّوفیُّ لا یوجَدُ بعدَ عَدَمِه ولایُعْدَمُ بعدَ وُجودِه.»
صوفی آن بود که هستی وی را نیستی نباشد و نیستی وی را هستی نه؛ یعنی آنچه بیابد مر آن را هرگز گم نکند و آنچه گم کند مر آن را هرگز نیابد. و دیگر معنیش آن بود که یافتش را هرگز نایافت نباشد و نایافتش را هرگز یافت نه. یا اثباتی بود بی نفی و یا نفیی بود بی اثبات. و مراد از جملهٔ این عبارات آن است که تا حال بشریت از کسی ساقط شود و شواهد جسمان از حق وی فایت گردد و نسبتش از کل منقطع گردد و یا سر بشریت اندر حق کسی ظاهر شود تا تفاریق وی اندر عین خود جمع گردد، از خود به خود قیام یابد وصورت این اندر دو پیغامبر علیهما السّلام ظاهر توان کرد: یکی موسی صلوات اللّه علیه که اندر وجودش عدم نبود، تا گفت: «ربِّ اشرَحْ لی صَدْری و یَسِّرْلی امری (۲۵و ۲۶/طه)»، و دیگر رسول ما صلّی اللّه علیه که اندر عدمش وجود نبود، تا گفتند: «ألَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (۱/الإنشراح).» یکی آرایش خواست و زینت طلب کرد و دیگر را بیاراستند و وی را خود خواست نه.
علی بن بُندار الصیرفی النّیسابوری گوید، رحمة اللّه علیه: «التصوّف إسقاطُ الرُّؤیَةِ لِلْحَقِّ ظاهراً و باطناً.»
تصوّف آن بود که صاحب آن، ظاهراً و باطناً، خود را نبیند و جمله حق را بیند؛ از آنچه اگر به ظاهرنگری بر ظاهر نشان توفیق یابی چون نگاه کنی معاملت ظاهر اندر جنب توفیق حق تعالی به پر پشهای نسنجد به ترک رؤیت ظاهر بگویی؛ و اگر به باطن نگری بر باطن نشان تأیید یابی چون نگاه کنی معاملت باطن اندر جنب تأیید حق به ذرهای نسنجد به ترک باطن بگویی، جمله مر حق را بینی. پس همه حق را بینی، خود را هیچ نبینی.
محمدبن احمد المُقری رحمةاللّه علیه گوید: «اَلتصوّف اسْتِقامَةُ الأحوال مَعَ الحقِّ.»
تصوّف استقامت احوال است با حق؛ یعنی احوال مر سر صوفی را از حال نگرداند و به اعوجاج اندر نیفکند؛ از آنچه کسی را که دل صید محول احوال باشد احوال او را از درجهٔ استقامت بنیفکند و از حق تعالی بازندارد.
برگردان به زبان ساده
ذو النّون مصری -رحمة اللّه علیه- گوید: «الصُّوفيُّ إذا نَطَقَ أبانَ نُطقُه مِنَ الحَقائقِ، و إنْ سَکَتَ نَطَقَتْ عَنْه الجوارحُ بِقَطْعِ العَلائقِ.»
هوش مصنوعی: ذو النون مصری -رحمت خدا بر او باد- میگوید: «صوفی وقتی که صحبت میکند، سخنش از حقایق برمیآید، و اگر سکوت کند، دیگر اعضای بدنش از طریق قطع ارتباطات با دنیا سخن میگویند.»
صوفی آن بود که چون بگوید بیان نطقش حقایق حال وی بود؛ یعنی چیزی نگوید که او آن نباشد و چون خاموش باشد، معاملتش مُعبّر حال وی باشد و به قطع علایق حال وی ناطق شود؛ یعنی گفتارش همه بر اصل صحیح باشد و کردارش بجمله تجرید صرف. چون میگوید، قولش همه حق بود و چون خاموش باشد، فعلش همه فقر.
هوش مصنوعی: صوفی کسی است که وقتی سخن میگوید، آنچه میگوید منعکسکننده حقیقت درونی اوست؛ به این معنی که هیچ چیزی نمیگوید که بر خلاف واقعیت وجودش باشد. و زمانی که سکوت میکند، رفتار و کارهایش بیانگر حالت واقعی اوست. یعنی کلامش همواره بر اساس اصول درست و صحیح است و اعمالش کاملاً خالص و دور از دنیا است. وقتی که سخن میگوید، تمام گفتههایش حق است و زمانی که سکوت میکند، تمام عملش فقر و نیاز به خداوند است.
جنید گوید، رحمة اللّه علیه: «التصوّف نعتٌ أُقیمَ العبدُ فیه.» قیلَ: «نعتٌ لِلْعَبدِ، أم نعتٌ للحقِّ؟» فقال: «نعتُ الحقِّ حقیقةً و نعتُ العَبْدِ رَسْماً.» :«تصوّف نعتی است که اقامت بنده در آن است.» گفتند: «نعت حق است یا نعت خلق؟» گفت:«حقیقتش نعت حق است و رسمش نعت خلق.» یعنی حقیقتش فنای صفت بنده تقاضا کند و فنای صفت بنده به بقای صفت حق بود و این نعت حق بود و رسمش دوام مجاهدت بنده اقتضا کند و دوام مجاهدت صفت بنده بود.
هوش مصنوعی: جنید، رحمت الله علیه، میگوید: «تصوف حالتی است که بنده در آن قرار میگیرد.» از او پرسیدند: «این حالتی برای بنده است یا برای حق؟» او پاسخ داد: «حقیقتاً این حالت برای حق است و همان حالتی که بنده دارد، یک مفهوم بیرونی است.» به این معنا که حقیقت تصوف به معنی ناپدید شدن صفات بنده است که در این حالت، صفات حق باقی میمانند و این همان حقیقت است. اما آنچه در ظاهر دیده میشود، تلاش و مجاهدت مداوم بنده است که نشاندهنده وضعیت اوست.
و چون به معنی دیگر رانی چنان بود که اندر حقیقت توحید، بنده را هیچ نعت درست نیاید؛ از آنچه نعوت خلق مر ایشان را دائم نیست و نعت خلق بهجز رسم نیست؛ که نعت وی باقی نبود و مُلک و فعل حق باشد. پس بهحقیقت از آنِ حق باشد و معنی آن، این بود که خداوند عزّ و جلّ بنده را فرمود که: «روزه دار». و به روزه داشتن بنده، اسم صائمی بنده را دادند و از روی رسم، آن صوم بنده را باشد؛ و باز از روی حقیقت از آنِ خداوند؛ چنانکه خداوند گفت و رسول خبر داد -علیه السّلام- :«الصَّومُ لي وَأَنَا اُجْزي بِهِ.» روزه از آنِ من است؛ از آنچه مفعولات وی جمله ملک وی است، و نسبت و اضافت همه خلق مر هر چیزی را به خود، رسم و مجاز بود نه حقیقت.
هوش مصنوعی: در حقیقت توحید، هیچ صفت صحیحی برای بنده وجود ندارد، زیرا صفات مخلوقات دائمی نیستند و تنها نام و رسمهایی هستند که به آنها داده شده است. صفات خداوند همیشه باقی و حقیقی است و تمام آنها به او تعلق دارد. بنابراین، خداوند به بندهاش فرمود که "روزه بگیر". با روزهداری بنده، او به عنوان صائم شناسایی میشود و این یک رسم است. اما در باطن، روزه از آن خداوند است، چنانکه خداوند و رسولش بیان کردهاند که «روزه از آن من است» زیرا همه اعمال مخلوقات تحت مالکیت او هستند و نسبتهای موجود به مخلوقات تنها در زبان و به عنوان رسم و مجاز مطرح میشوند، نه در واقعیت.
ابوالحسن نوری رحمة اللّه علیه گوید: «التصوّف تَرْکُ کُلِّ حَظِّ النَّفْسِ.»
هوش مصنوعی: ابوالحسن نوری رحمتالله علیه میفرماید: «عرفان و تصوف به معنای رها کردن تمام تمایلات و خواستههای نفس است.»
تصوّف دست بداشتن جمله حظوظ نفسانی بود و این بر دو گونه باشد: یکی رسم و دیگر حقیقت. و این آن بود که اگر وی تارک حظّ است، ترک حظ هم حظّی بود و این رسم باشد و اگر حظ، تارک وی است، این فنای حظ بود و تعلّق این به حقیقت مشاهدت بود. پس ترک حظ، فعل بنده بود و فنای حظ، فعل خدای -جلَّ جلالُه-. فعل بنده رسم و مجاز بود و فعل حق، حقیقت. و بدین قول، مبیَّن شد قول جنید -رَحِمَهُ اللّهُ- که پیش از این قول است.
هوش مصنوعی: تصوف به معنای رهایی از لذتهای دنیوی است که این رهایی به دو نوع تقسیم میشود: یکی ظاهری و دیگری باطنی. اگر کسی از لذتها دور باشد، خودداری او نیز نوعی لذت به حساب میآید و این همان ظاهر قضیه است. اما اگر لذتها او را رها کرده باشند، این یعنی او به حقیقتی عمیقتر رسیده و در این حالت به بینش حقیقی دست یافته است. در اینجا، خودداری از لذتها عمل انسان است در حالی که ناپدید شدن لذتها عمل خداوند است. بنابراین، عمل انسان از نوع ظاهری و مجازی است، در حالی که عمل خداوند حقیقی و باطنی است. به این ترتیب، بنای صحبتهای جنید مشخص میشود که پیشتر به آن اشاره شده است.
و هم ابوالحسن نور -رحمة اللّه علیه- گوید: «الصّوفیّةُ هُمُ الّذینَ صَفَتْ أرواحُهُم، فصاروا في الصّفِّ الأوّلِ بَیْنَ یَدَيِ الْحَقِّ.»
هوش مصنوعی: ابوالحسن نور -رحمت الله علیه- میفرماید: «صوفیان کسانیاند که روحهای آنها پاک و خالص شده است، و به همین خاطر در صف اول، پیش روی حقیقت قرار دارند.»
صوفیان آناناند که جانهای ایشان از کدورت بشریت آزاد گشته است و از آفت نفس صافی شده و از هوی خلاص یافته تا اندر صف اول و درجهٔ اعلی با حق بیارامیدهاند و از غیر وی اندر رمیده.
هوش مصنوعی: صوفیان افرادی هستند که روحشان از آلودگیهای دنیوی رهایی یافته و از آسیبهای نفس خود پاک شدهاند. آنها از تمایلات دنیوی آزاد شدهاند و در بالاترین مقام نزدیک به حقیقت و پروردگار قرار دارند و از غیر او دوری میکنند.
و همو گوید، رحمة اللّه علیه: «الصّوفیّ الّذی لایُمْلِکُ ولایُمْلَکُ.»
هوش مصنوعی: و او میگوید: «صوفی کسی است که نه مالک چیزی باشد و نه مورد تصرف قرار گیرد.»
صوفی آن بود که هیچ چیز اندر بند وی ناید، و وی اندر بند هیچ چیز نشود و این عبارت از عین فنا بود؛ که فانی صفت، مالک نبود و مملوک نه؛ از آنچه صحّت ملک بر موجودات درست افتد و مراد از این آن است که صوفی هیچ چیز را، از متاع دنیا و زینت عقبی، ملک نکند و خود اندر تحت حکم و ملک نفس خود نیاید. سلطان ارادت خود را از غیر بگسلد تا غیر طمع بندگی از وی بگسلد. و این قول لطیف است مر آن گروه را که به فنای کلّی گویند، و ما غلطگاه ایشان در این کتاب بیاریم تا تو را معلوم شود، إن شاء اللّه، عَزَّ و جَلَّ.
هوش مصنوعی: صوفی کسی است که هیچ چیزی نمیتواند او را در بند خود نگهدارد و او نیز به چیزی وابسته نمیشود. این بیان نمادی از عالم فنا است؛ زیرا کسی که به مقام فنا رسیده، هیچچیز را مالک نیست و در حقیقت، هیچچیز او را در اختیار ندارد. به همین دلیل، صوفی نمیتواند هیچ چیزی از متاع دنیا یا زینتهای آخرت را به عنوان ملک خود معرفی کند و تحت تسلط نفس خود نیز قرار نمیگیرد. وقتی ارادهاش را از چیزهای بیرونی جدا کند، دیگر هیچ چیز نمیتواند او را به بندگی خود بکشد. این جملهای لطیف برای گروهی است که به مفهوم فنا در کل اشاره دارند و ما در این کتاب به نکات دقیقتری از آنها اشاره خواهیم کرد تا برای تو روشن شود.
ابن الجلاء -رحمة اللّه علیه- گوید: «التّصوّفُ حقیقةٌ لا رسمَ له.»
هوش مصنوعی: ابن الجلاء -رحمت خدا بر او باد- میگوید: «تصوف یک حقیقت است که شکل و ظاهری ندارد.»
تصوّف حقیقتی است که وی را رسم نیست، و آنچه رسم است نصیب خلق باشد اندر معاملات، و حقیقت خاصهٔ حق بود. چون تصوّف از خلق اعراض کردن بود، لامحاله مر او را رسم نبود.
هوش مصنوعی: تصوّف یک حقیقت است که به ظواهر و رسمها وابسته نیست. آنچه که رسم و سنت در میان مردم است، به تعاملات بین انسانها مربوط میشود، ولی حقیقت تصوّف خاص و ویژه خداوند است. چون تصوّف به معنای دوری از مردم و امور دنیوی است، بنابراین طبیعی است که به ظواهر و رسمها تعلق نداشته باشد.
ابوعمرو دمشقی -رحمة اللّه علیه- گوید: «التّصوّفُ رؤیَةُ الکَوْنِ بِعَیْنِ النَّقْصِ، بل غَضُّ الطَّرْفِ عَنِ الْکَوْنِ.»
هوش مصنوعی: ابوعمرو دمشقی میگوید: «تصوف به معنای دیدن موجودات از منظر نقص و نواقص آنهاست، بلکه به معنی چشمپوشی کردن از وجود آنهاست.»
تصوّف آن بود که اندر کون ننگری جز به عین نقص، و این دلیل بقای صفت بود، بل که چشم فراز کنی از کون و این دلیل فنای صفت بود؛ از آنچه نظر از کون باشد چون کون نماند، نظر هم نماند و غضِّ طرف از کون بقای بصیرت ربّانی بود؛ یعنی هر که به خود نابینا شود، به حق بینا گردد؛ از آنچه کون طالب، هم طالب بود و کار وی از وی به وی باشد، وی را از خود بیرون راهی نباشد. پس یکی خود را بیند ولیکن ناقص بیند و یکی چشم از خود فراکند و نبیند و آن که میبیند، اگرچه ناقص بیند، دیدهٔ وی حجاب است و آن که مینبیند، بینایی حجاب نیاید. و این اصلی قوی است اندر طریق تصوّف و ارباب معانی، امّا این، جایگاه شرح این نیست.
هوش مصنوعی: تصوّف به این معناست که در جهان مادی نگریسته نشود جز به عیبها و نقصها، که این نمایانگر باقیماندن صفات است. ولی اگر نگاه را از جهان مادی فراتر ببری، این نشاندهنده فنا و زوال صفات خواهد بود. چرا که اگر نظر به جهان باشد و آن جهان از بین برود، نظر نیز از بین خواهد رفت. دوری از عالم مادی، نشاندهندهی باقیماندن بصیرت الهی است؛ یعنی کسی که از خود بیخبر شود، به حقایق واقعی روشنتر میرسد. زیرا جهان مادی همواره جویای حقیقت است و او که در پی آن باشد، راهی برای خروج از خود ندارد. بعضی خود را میبینند، اما تنها عیبها را میبینند و برخی دیگر از خود چشم میپوشند و نمیبینند، و آن کس که میبیند، اگرچه نقصها را میبیند، دید او مانع است و کسی که نمیبیند، بیناییاش مانع نمیشود. این مسأله اصول مهمی در مسیر تصوّف و اندیشههای عمیق میباشد، اما جایی برای توضیحات بیشتر نیست.
ابوبکر شبلی رحمة اللّه علیه گوید: «التصوّف شِرکٌ، لانَّهُ صِیانةُ الْقَلْبِ عَنْ رُؤْیَةِ الغیرِ ولاغیرَ.»
هوش مصنوعی: ابوبکر شبلی رحمتاللهعلیه میگوید: «تصوف نوعی شرک است، زیرا نگهداری قلب از دیدن غیر خداست و جز این نیست.»
تصوّف شرک است؛ از آنچه آن صیانت دل بود از رؤیت غیر، و خود غیر نیست؛ یعنی اندر اثبات توحید رؤیت غیر شرک باشد و چون اندر دل غیر نبود صیانت کردن مر او را از ذکر غیر محال باشد.
هوش مصنوعی: تصوّف نوعی شرک است؛ زیرا آنچه که باید دل را از دیدن غیر محفوظ نگه دارد، خود غیر است. به عبارت دیگر، در اثبات توحید، دیدن غیر نوعی شرک به حساب میآید و از آنجا که در دل جایی برای غیر وجود ندارد، حفظ دل از یاد غیر غیرممکن است.
حُصری رحمة اللّه علیه گوید: «التصوّف صَفاءُ السِّرِّ من کُدورات المُخالفاتِ.»
هوش مصنوعی: حُصری رحمة الله علیه میفرماید: «تصوف به معنای پاکسازی دل از آلودگیهای ناهنجاریها و تخلفات است.»
تصوّف صفای سر بود از کدورات مخالفت و معنی این آن بود که سر را از مخالفت حق نگاه دارد؛ از آنچه دوستی موافقت بود و موافقت ضد مخالفت باشد. و دوست را اندر همه عالم بهجز حفظ فرمان دوست نباشد، و چون مراد یکی باشد، خالفت از کجا صورت گیرد؟
هوش مصنوعی: تصوف به معنای پاکی و خلوص روح از آلودگیهای مخالفت با حق است. این به این معنی است که فرد باید خود را از مخالفتهای باطنی پاک کند. تنها در این صورت میتواند به دوستی با حق دست یابد، زیرا دوستی به معنای همراستایی است و در هر حال، اگر هدف یکی باشد، هیچگونه مخالفتی نمیتواند وجود داشته باشد. در واقع، وظیفه دوست فقط رعایت دستورات دوست است.
محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه گوید: «التصوّف خُلُقٌ، مَن زادَ علیکَ فی الخُلُقِ، زادَ علیک فِی التصوّف.»
هوش مصنوعی: محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب گفته است: «تصوف به معنای رفتار و اخلاق است؛ هرکس که در اخلاق بر تو افزوده شود، در تصوف نیز بر تو برتری دارد.»
تصوّف نیکوخویی باشد، هر که نیکو خوتر، وی صوفیتر. و خوی نیکو بر دو گونه باشد: یکی با خلق و دیگر با حق. نیکوخویی با حق رضا باشد به قضای وی و نیکوخویی با خلق حمل ثقل صحبت ایشان برای حق و این هر دو خود به طالب آن باز گردد. حق را تعالی صفت استغناست از رضای طالب و سخط طالب و این هر دو صفت اندر نظارهٔ وحدانیت وی بسته است.
هوش مصنوعی: تصوّف به معنای نیکو بودن است و هرکس که از نظر اخلاقی بهتر باشد، به همان اندازه نیز به تصوف نزدیکتر است. نیکو بودن به دو صورت است: یکی در برخورد با مردم و دیگری در ارتباط با خداوند. نیکو بودن در ارتباط با خدا به معنای رضایت به قضا و تقدیر اوست و نیکو بودن در ارتباط با مردم یعنی تحمل صحبتهای آنها برای خدا. این دو جنبه به نوعی به طلب و جستجوی باطن انسان بازمیگردد. خداوند به گونهای است که از رضایت و نارضایتی مخلوقات بینیاز است و این دو ویژگی در نظارهی یگانگی او تنیده شده است.
مرتعش رحمةاللّه علیه گوید: «اَلصّوفیُّ لایَسبِقُ هِمَّتُه خُطْوَتَه البتّة.»
هوش مصنوعی: مرتعش رحمتالله علیه میفرماید: «صوفی هرگز نباید آرزویش از قدمهایش جلوتر برود.»
صوفی آن بود که اندیشهٔ وی با قدم وی برابر بود البته. ای جمله حاضر بود دل آنجا که تن، و تن آنجا که دل، قول آنجا که قدم، قدم آنجا که قول. و این نشان حضوری بود بی غیبت بر خلاف آن که گویند: «از خود غایب به حق حاضر.» لا، بل که «به حق حاضر و به خود حاضر.» و این، عبارت از جمع الجمع باشد؛ از آنچه تا رؤیت نبود به خود، غیبت نبود از خود و چون رؤیت برخاست حضوری بی غیبت است. و تعلق این معنی به قول شبلی است، رحمة اللّه علیه: «اَلصّوفیُّ لایَری فی الدّارینِ مَعَ اللّهِ غَیْرَ اللّهِ.» صوفی آن بود که اندر دو جهان هیچ نبیند بهجز خدای عزّ و جلّ. و در جمله هستی بنده غیر بود و چون غیر نبیند خود را نبیند. و از خود بکلیت فارغ شود اندر حال نفی و اثبات خود.
هوش مصنوعی: صوفی کسی است که افکار و اعمال او همواره هماهنگ و یکسان است. او قلبش در جایی است که جسمش قرار دارد و جسمش در جایی است که قلبش وجود دارد. گفتارش در جایی است که قدمش میگذارد و قدمش در جایی است که گفتارش میافتد. این حالت نمایانگر حضوری است بدون غیبت. بر خلاف عقیدهای که میگوید: «کسی از خود غایب است و به حق حاضر»، در واقع باید گفت: «او به حق حاضر است و در عین حال به خود نیز حاضر است». این حالت، تجلی اتحاد در همه چیز است؛ به این معنا که وقتی به خود نگاهی وجود ندارد، غیبت از خود نیز احساس نمیشود و هنگام به دیدن رسیدن، حضوری بدون غیبت شکل میگیرد. شبلی، رحمت خدا بر او، میگوید: «صوفی در دو جهان هیچ نمیبیند جز خداوند». صوفی به جز خداوند در هیچ جا چیزی نمیبیند و در تمام هستی، غیر از خدا در نظرش نیست. به همین دلیل، او از خود کاملاً آزاد میشود و در حالتی از نفی و اثبات خود قرار میگیرد.
جنید رحمةاللّه علیه گوید: «اَلتصوّف مبنیٌّ علی ثمانِ خصالٍ: السَّخاءِ، و الرِّضاءِ، و الصّبرِ و الإشارةِ و الغربةِ، و لُبْسِ الصُّوفِ و السّیاحةِ و الفقرِ. امّا السّخاءُ فلاِبراهیمَ و امّا الرّضاءُ فَلاِء سحقَ و امّاالصّبر فلأیّوبَ، و اما الإشارةِ فلِزَکریّا و اما الغربةِ فَلِیحیی، و امّا لُبسُ الصّوف فلِموسی، و امّا السّیاحةُ فلِعیسی و امّا الفقرُ فَلِحمّدٍ، صلواتُ اللّهِ علیهم اجمعینَ.»
هوش مصنوعی: جنید رحمتاللهعليه میفرماید: «تصوف بر هشت ویژگی استوار است: بخشش، راضی بودن، صبر، اشاره، غربت، پوشیدن لباس پشمین، سیر و سفر در مسیر خدا و فقر. بخشش مربوط به ابراهیم است، راضی بودن به ایوب تعلق دارد، صبر به ایوب اختصاص دارد، اشاره به زکریا، غربت به یحیی، پوشیدن لباس پشمین به موسی، سیر و سفر به عیسی و فقر به احمد تعلق پیدا میکند. درود خدا بر همه آنها باد.»
گفت: بنای تصوّف بر هشت خصلت است اقتدا به هشت پیغمبر، علیهم السّلام: به سخاوت به ابراهیم، و آن چندان بود که پسر فدا کرد؛ و به رضا به اسحاق که وی سر فدا کرد و به ترک جان عزیز خود بگفت؛ و به صبر به ایوب که اندر بلای کرمان صبر کرد؛ و به اشارت به زکریا که خداوند گفت: «اذنادی ربَّهُ نداءً خفیّاً(۳/مریم)»؛ و به غربت به یحیی که اندر وطن خود غریب بودو اندر میان خویشان از ایشان بیگانه؛ و به سیاحت به عیسی که اندر سیاحت خود چنان مجرد بود که جز کاسهای و شانهای نداشت چون بدید که کسی به دو مشت آب میخورد کاسه بینداخت و چون بدید که به انگشتان تخلیل میکرد شانه بینداخت؛ و به لُبس صوف به موسی که همه جامههای وی پشمین بود؛ و به فقر به محمد علیهم السّلام که خدای عزّ و جلّ کلید همه گنجهای روی زمین بدو فرستاد و گفت: «محنت برخود منه و از این گنجها خود را تجمل ساز.» گفت:: «نخواهم. بارخدایا، مرا یک روز سیردار و یک روز گرسنه.»و این اصول اند رمعاملت سخت نیکوست.
هوش مصنوعی: به گفته او، تصوف بر اساس هشت ویژگی اصلی بنا شده است، که مربوط به هشت پیامبر بزرگ است: نخستین ویژگی سخاوت است که به ابراهیم نسبت داده میشود و آنچنان بود که پسرش را فدای خدا کرد. سپس ویژگی رضا از اسحاق است که جان عزیز خود را قربانی کرد. ویژگی بعدی صبر به ایوب نسبت داده میشود که در مشکلات صبر کرد. همچنین به زکریا اشاره میشود که در دعای خود به آرامی به خداوند ندا داد. ویژگی بعدی غربت به یحیی تعلق دارد، کسی که در سرزمین خود احساس تنهایی میکرد. سیاحت و سفر به عیسی نسبت دارد که در سفرهای خود تنها به یک کاسه و شانه بسنده کرد و وقتی دید کسی با دو دست آب میخورد، کاسه خود را رها کرد. ویژگی لباس صوف به موسی نسبت داده میشود که همیشه لباسهای پشمین میپوشید. و در نهایت، فقر به محمد نسبت داده میشود که با وجود داشتن کلید تمام گنجهای دنیا، به خدا گفت که خواستهاش این است که یک روز غنی و یک روز فقیر باشد. این اصول نشاندهنده یک نوع رفتار بسیار خوب و معقول در زندگی است.
حصری گوید، رحمة اللّه علیه: «الصّوفیُّ لا یوجَدُ بعدَ عَدَمِه ولایُعْدَمُ بعدَ وُجودِه.»
هوش مصنوعی: حصری بیان میکند که صوفی یا عارف، پس از عدم وجودش وجود نمیيابد و پس از وجودش هم از بین نمیرود.
صوفی آن بود که هستی وی را نیستی نباشد و نیستی وی را هستی نه؛ یعنی آنچه بیابد مر آن را هرگز گم نکند و آنچه گم کند مر آن را هرگز نیابد. و دیگر معنیش آن بود که یافتش را هرگز نایافت نباشد و نایافتش را هرگز یافت نه. یا اثباتی بود بی نفی و یا نفیی بود بی اثبات. و مراد از جملهٔ این عبارات آن است که تا حال بشریت از کسی ساقط شود و شواهد جسمان از حق وی فایت گردد و نسبتش از کل منقطع گردد و یا سر بشریت اندر حق کسی ظاهر شود تا تفاریق وی اندر عین خود جمع گردد، از خود به خود قیام یابد وصورت این اندر دو پیغامبر علیهما السّلام ظاهر توان کرد: یکی موسی صلوات اللّه علیه که اندر وجودش عدم نبود، تا گفت: «ربِّ اشرَحْ لی صَدْری و یَسِّرْلی امری (۲۵و ۲۶/طه)»، و دیگر رسول ما صلّی اللّه علیه که اندر عدمش وجود نبود، تا گفتند: «ألَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (۱/الإنشراح).» یکی آرایش خواست و زینت طلب کرد و دیگر را بیاراستند و وی را خود خواست نه.
هوش مصنوعی: صوفی کسی است که وجودش به عدم وابسته نیست و عدمش هم به وجود. یعنی آنچه را که به دست میآورد، هرگز از دست نمیدهد و چیزی را که گم کرده، هرگز دوباره پیدا نمیکند. همچنین به معنای دیگر، آنچه را که پیدا کرده، هرگز از دست نمیدهد و آنچه را که گم کرده، هرگز پیدا نخواهد کرد. این وضعیت یا بیان، وجودی است بدون نفی یا نفیای است بدون اثبات. منظور از این عبارات این است که تا زمانی که انسانها از حقیقتی بیخبرند و شواهد دنیوی از حقیقتشان جدا شده، و یا ارتباطشان با حقیقت قطع شود، ممکن نیست که حقیقت در وجود کسی روشن گردد و تفاوتهای او در خود او جمع شود. در این زمینه میتوان به دو پیامبر بزرگ اشاره کرد: یکی موسی (علیهالسلام) که در او نشانهای از عدم نبود، تا آنجا که گفت: «پروردگارا، سینهام را باز کن و کارم را آسان کن» و دیگری پیامبر ما (صلیاللهعلیهوآله) که در عدمش وجودی نبود تا گفتند: «آیا سینهات را برایت باز نکردیم؟» یکی به دنبال زینت و زیبایی بود و دیگری خود به خود آرایش یافته بود.
علی بن بُندار الصیرفی النّیسابوری گوید، رحمة اللّه علیه: «التصوّف إسقاطُ الرُّؤیَةِ لِلْحَقِّ ظاهراً و باطناً.»
هوش مصنوعی: علی بن بُندار الصیرفی نیشابوری میگوید: «عرفان به معنای کنار گذاشتن بینش به حقیقت در ظاهر و باطن است.»
تصوّف آن بود که صاحب آن، ظاهراً و باطناً، خود را نبیند و جمله حق را بیند؛ از آنچه اگر به ظاهرنگری بر ظاهر نشان توفیق یابی چون نگاه کنی معاملت ظاهر اندر جنب توفیق حق تعالی به پر پشهای نسنجد به ترک رؤیت ظاهر بگویی؛ و اگر به باطن نگری بر باطن نشان تأیید یابی چون نگاه کنی معاملت باطن اندر جنب تأیید حق به ذرهای نسنجد به ترک باطن بگویی، جمله مر حق را بینی. پس همه حق را بینی، خود را هیچ نبینی.
هوش مصنوعی: تصوّف به این معناست که انسان به گونهای زندگی کند که نه تنها در ظاهر، بلکه در باطن نیز خود را نبیند و تنها حقیقت را ببیند. اگر فقط به ظواهر نگاه کنی، ممکن است در امور ظاهری موفق شوی، اما این موفقیت در برابر حقیقت معنایی ندارد. همچنین اگر به باطن توجه کنی، ممکن است در امور باطنی تأیید بشوی، اما این تأیید نیز در مقابل حقیقت قابل مقایسه نیست. در نهایت، باید تمام توجهت معطوف به حقیقت باشد و به خودت توجهی نداشته باشی.
محمدبن احمد المُقری رحمةاللّه علیه گوید: «اَلتصوّف اسْتِقامَةُ الأحوال مَعَ الحقِّ.»
هوش مصنوعی: محمدبن احمد المُقری رحمت الله به معنای این گفته است که تصوف به معنای ثبات و استقامت در وضعیتها و حالاتی است که با حقیقت و واقعیت همخوانی دارد.
تصوّف استقامت احوال است با حق؛ یعنی احوال مر سر صوفی را از حال نگرداند و به اعوجاج اندر نیفکند؛ از آنچه کسی را که دل صید محول احوال باشد احوال او را از درجهٔ استقامت بنیفکند و از حق تعالی بازندارد.
هوش مصنوعی: تصوّف یعنی استقامت در ارتباط با خداوند؛ به این معنا که احوال یک صوفی نباید او را از مسیر صحیح منحرف کند و به انحراف بکشاند. اگر کسی دل خود را به حالات مختلف بسپارد، آن حالات او را از درجهی استقامت خارج کرده و از نزد خداوند دور میسازد.