گنجور

بخش ۱ - باب التصوّف

قال اللّه تعالی: «وعبادُ الرّحمنِ الّذینَ یَمْشُونَ عَلی الأرضِ هَوْناً خاطَبَهُمُ الجاهلونَ قالوا سلاماً (۶۳/الفرقان).»

و قال رسول اللّه، صلی اللّه علیه و سلم: «مَنْ سَمِعَ صوتَ اهلِ الصّوفِ، فَلا یُؤَمِّنُ عَلی دعائِهِم کُتِبَ عندَ اللّهِ مِن الغافلین.»

و مردمان اندر تحقیق این اسم بسیار سخن گفته‌اند و کتب ساخته. گروهی گفته‌اند که: «صوفی را از آن جهت صوفی خوانند که جامهٔ صوف دارد.» و گروهی گفته‌اند که: «بدان صوفی خوانند که اندر صف اول باشند.» و گروهی گفته‌اند که: «بدان صوفی خوانند که تَوَلّا به اصحاب صفه کنند.» و گروهی گفته‌اند که: «این اسم از صفا مشتق است.» اما بر مقتضای لغت از این معانی بعید می‌باشد. پس صفا در جمله محمود باشد، و ضد آن کدر بود و رسول -صلَّی اللّهُ علیه و سلّم- گفته است: «ذَهَبَ صَفُو الدُّنیا و بَقِيَ کَدَرُها.»و نام لطایف اشیا، صفو آن چیز باشد و نام کثایف اشیا، کدر آن چیز. پس چون اهل این قصّه اخلاق و معاملات خود را مهذّب کردند و از آفات طبیعت تَبَرّا جستند، مر ایشان را صوفی خواندند و این اسمی است مر این گروه را از اسمای اعلام؛ از آن‌چه خطر اهل آن، اجلِّ آن است که معاملات ایشان را بتوان پوشید تا اسمشان را اشتقاق باید.

و اندر این زمانه بیشترین خلق را خداوند عزّ و جلّ از این قصه و اهل این محجوب گردانیده است و لطیفهٔ این قصه بر دلهای ایشان بپوشانیده؛ تا گروهی پندارند که این، برزشِ صلاح ظاهر است مجرّد بی مشاهدات باطن، و گروهی پندارند که این، رسمی است بی حقیقتی و اصلی؛ تا حدی که اهل هزل و علمای ظاهر ارتکاب انکاری کرده‌اند و به حجاب این قصه خرسند شده تا عوام بدیشان تقلید کردند و طلب صفای باطن از دل بمحاویده، و مذهب سلف و صحابه را بر طاق نهاده. «إنّ الصّفا صِفةُ الصّدّیقِ إن أردتَ صوفیّاً عَلی التّحقیق.» از آن‌چه صفا را اصلی و فرعی است: اصلش انقطاع دل است از اغیار، و فرعش خلو دست از دنیای غدّار، و این هر دو صفت صدّیق اکبر است، ابوبکر عبداللّه بن ابی قحافه، -رَضِيَ اللّهُ عنه-؛ از آن‌چه امام اهل این طریقت وی بود. پس انقطاع دل وی از اغیار آن بود که همه صحابه به رفتن پیغمبر علیه السّلام به حضرت معلّا و مکان مصفّا شکسته دل گشته بودند و عمر -رَضِيَ اللّهُ عنه- شمشیر برکشید که: «هرکه گوید محمّد بمرد، سرش ببرم.» صدیق اکبر برون آمد و آواز بلند برداشت و گفت:

«ألا مَنْ عَبَدَ محمّداً فَانّ مُحَمَّداً قدمات، و مَن عبَدَ ربَّ محمّدٍ فانَّه حیُّ لایموتُ.» آنگاه برخواند: «وما محمّدٌ إلّا رسولٌ قَدْ خَلَتْ من قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُم عَلی أعقابِکُمْ (۱۴۴/آل عمران).»

آن که معبود وی محمّد بود، محمّد برفت و آن که خدای محمّد را می‌پرستید وی زنده است هرگز نمیرد. آن که دل در فانی بندد فانی فنا شود و رنج وی جمله هبا گردد و آن که جان به حضرت باقی فرستد، چون نفس فنا شود، وی قائم به بقا شود. پس آن که اندر محمّد به چشم آدمیت نگریست، چون وی از دنیا بشد، تعظیم عبودیت از دل این با وی بشد. و هر که اندر وی به چشم حقیقت نگریست، رفتن و بودنش هر دو مر او را یکسان نمود؛ ازیرا که اندر حال بقا، بقاش را به حق دید و اندر حال فنا، فناش از حق دید. از محوَّل اعراض کرد به محوِّل اقبال کرد. قیام محوَّل به محوِّل دید؛ به مقدار اکرام حق، وی را تعظیم کرد. سویدای دل اندر کس نبست و سواد عین بر خلق نگشاد؛ از آن‌چه گفته‌اند: «مَنْ نَظَرَ إلَی الخَلْقِ هَلَکَ و مَنْ رجعَ إلی الحقِّ مَلَکَ.» که نظر به خلق نشان هُلک بود و رجوع به حق علامت ملک.

اما خُلُوّ دست از دنیای غدّار آن بود که هرچه داشت از مال و منال و مآل جمله بداد و گلیمی درپوشید و به نزدیک پیغمبر -علیه السّلام- آمد. پیغمبر -علیه السّلام- وی را گفت: «ما خَلَّفْتَ لِعِیالک؟» فقال: «اللّهَ و رسولَه».

:«مر عیالان خود را چه باز گذاشتی از مال خود؟» گفت: «دو خزینهٔ بی نهایت و دو گنج بی غایت.» گفتا: «چه چیز؟» گفت: «یکی محبت خدای تعالی و دیگر متابعت رسولش.» چون دل از تعلق صفو دنیا آزاد گشت، دست از کدر آن خالی گردانید و این جمله صفت صوفی صادق بود و انکار این، جمله انکار حق و مکابرهٔ عیان بود.

و گفتم که صفا ضد کدر بود و کدر از صفات بشر بود و به‌حقیقت صوفی بود آن که او را از کدر گذر بود؛ چنان‌که اندر حال استغراق مشاهدت یوسف -علیه السّلام- و لطایف جمال وی، زنان مصر را بشریت غالب شد و آن غلبه به عکس بازگشت. چون به غایت رسید، به نهایت رسید و چون به نهایت رسید، ایشان را بر آن گذر افتاد و به فنای بشریتشان نظر افتاد. گفتند: «ما هذا بشراً (۳۱/یوسف).» نشانه وی را کردند، عبارت از حال خود کردند و از آن بود که مشایخ این طریقت -رَحِمَهُمُ اللّهُ- گفته‌اند: «لَیْسَ الصّفا مِنْ صِفاتِ البَشَر لِأَنَّ البَشَرَ مِنْ مَدَرٍ لایَخْلُو مِنْ کَدَرٍ.» صفا از صفات بشر نیست؛ زیرا که مدار مدر جز بر کدر نیست، و مر بشر را از کدر گذر نیست.

پس مَنال صفا به افعال نباشد و از روی مجاهدت مر بشریت را زوال نباشد و صفت صفا را نسبت به افعال و احوال نباشد و اسم آن را تعلّق به اسامی و القاب نه. «الصّفا صِفةُ الأحبابِ وهُمْ شُموسٌ بِلا سحابٍ»؛ از آن که صفا صفت دوستان است، و آن که از صفت خود فانی و به صفت دوست باقی بود، دوست آن است و احوال ایشان به نزدیک ارباب معانی چون آفتاب عیان است؛ چنان‌که حبیب خداوند، محمّد مصطفی را -صلوات اللّه علیه- پرسیدند از حال حارثه. گفت: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ بِالإیمان.» او بنده‌ای است که دلش از صدق ایمان منور است، تا رویش از تأثیر آن مقمر است و او به نور ربّانی مصوّر است؛ چنان‌که گفته‌اند: «ضیاءُ الشّمسِ و القَمَرِ إذَا اشْتَرَکا أُنموذجٌ من صفاءِ الحُبِّ و التّوحیدِ إذا اشْتَبَکا.» جمع نور آفتاب و ماه، چون به یک‌دیگر مقرون شود، مثال صفای محبّت و توحید باشد که با یک‌دیگر معجون شود و خود نور ماه و آفتاب را چه مقدار بود، آن‌جا که نور محبّت و توحید، تا این را بدان اضافت کنند؟ اما اندر دنیا هیچ نوری نیست ظاهرتر از آن دو نور؛ که نور دیده اندر سلطان آفتاب و ماه آسمان را ببیند، و دل به نور توحید و محبّت مر عرش را ببیند و بر عقبی مطّلع شود اندر دنیا.

و اندر این، جملهٔ مشایخ این طریقت -رَحِمَهُمُ اللّهُ- مجتمع‌اند بر آن که چون بنده از بند مقامات رسته شود و از کدر احوال خالی گردد و از محلّ تلوین و تغییر آزاد شود، و به همه احوال محمود صفت گردد و وی از جملهٔ اوصاف جدا؛ یعنی اندر بند هیچ صفت حمد خود نگردد و مر آن را نبیند و بدان معجب نگردد، حالش از ادراک عقول غایب و روزگارش از تصرّف ظنون منزّه گردد تا حضورش را ذهاب نباشد و وجودش را اسباب نه؛ «لِأَنَّ الصَّفا حضورٌ بِلا ذهابٍ و وجودٌ بلا أسبابٍ.» حاضری بود بی غیبت و واجدی بود بی سبب و علّت؛ زیرا که آن که غیبت بر او صورت گیرد، او حاضر نباشد و آن که سبب علّت وجد وی شود، او واجد نبود و چون بدین درجه برسد، اندر دنیا و عقبی فانی گردد و اندر جوشن انسانیت ربّانی. زر و کلوخ به نزدیک وی یکسان شود و آن‌چه بر خلق دشوارتر بود از حفظ احکام تکلیف، بر او آسان گردد؛ چنان‌که حارثه به نزدیک پیغامبر -علیه السّلام- آمد. رسول وی را گفت -علیه السّلام-: «کَیْفَ أصبَحْتَ، یا حارِثَةُ؟» قالَ: «أصبحتُ مؤمناً حقّاً». فقالَ -علیه السّلام-: «أُنظُرْ ما تقولُ یا حارثةُ. إنَّ لِکلِّ حقٍّ حقیقةٌ. فما حقیقةُ إِیمانِک؟» فقال: «عَزَلْتُ نَفْسي عَنِ الدّنیا، فاسْتَوَی عندي حَجَرُها و ذَهَبُها و فَضَّتُها و مَدَرُها. فَأَسْهَرْتُ لَیلِي و أَظمَأْتُ نهاري حتّی صِرتُ کَأَنّي أَنظُرُ إلی عرش ربّی بارزاً و کَأَنّي أَنظُرُ إلی أَهلِ الجَنّةِ یَتَزاوَرونَ فیها و کَأَنّي أَنظُرُ إلی أهلِ النّارِ یَتَغاورونَ فیها (و فی روایةٍ: یتغامزُونَ فیها).»: «بامداد پگاه چگونه کردی، یا حارثه؟» گفت: «بامداد کردم، و من مؤمنی‌‌ام حقّا.» پیغامبر گفت -علیه السّلام-: «نیک نگاه کن، یا حارثه تا چه می‌گویی که هر حقّی را حقیقتی و برهانی بود. برهان این گفتار تو چیست؟» گفت: «آن که تن را از دنیا بگسستم و نشان این، آن است که زر و سنگ و سیم و کلوخ آن به نزدیک من یکسان شد. و چون از دنیا گسسته شدم، به عقبی پیوسته شدم تا بهشت را می‌بینم و دوزخ و عرش را.» گفت:«عَرَفْتَ فالْزَم. شناختی یا حارثه، ملازمت کن بر این؛ که جز این نیست.» و صوفی نامی است مر کاملان ولایت را، و محقّقان اولیا را بدین نام خوانده‌اند. و یکی از مشایخ گوید -رحمة اللّه علیه-: «مَنْ صافاهُ الحبُّ فهو صافٍ، و منْ صافاهُ الحبیبُ فهو صوفیّ.»

آن که به محبّت مصفّا شود، صافی بود و آن که مستغرق دوست شود و از غیر دوست بَری شود، صوفی بود.

و بر مقتضای لغت اشتقاق این اسم درست نگردد از هیچ معنی؛ از آن که این معنی معظم تر از آن است که این را جنسی بود تا از آن‌جا مشتق بود؛ که اشتقاق شیء از شیء مجانست خواهند و هرچه هست ضد صفاست، اشتقاق شیء از ضد نکنند. پس این معنی أشهرُ منَ الشّمس است عندَ أهله، و حاجتمند عبارت نشود؛ «لانّ الصّوفیّ ممنوعٌ عَنِ العبارةِ و الإشارةِ.» چون صوفی از کل عبارات ممنوع باشد، عالم بجمله معبّران وی باشند، اگر دانند و یا نه. مر اسم را چه خطر باشد اندر حال حصول معنی؟ پس اهل کمال ایشان را صوفی خوانند و متعلّقان و طالبان ایشان را متصوّف خوانند و تصوّف تفعّل بود و تکلّف، و این فرع اصلی باشد و فرق این از حکم لغت و معنی ظاهر است.

«الصّفاءُ وِلایةٌ لها آیةٌ و روایةٌ، و التصوّف حکایةٌ لِلصَّفاءِ بلا شِکایة.» پس صفا معنی ای متلألئ است و ظاهر و تصوّف حکایت از آن معنی و اهل آن اندر این درجه بر سه قسم است: یکی صوفی و دیگر متصوّف و سدیگر مستصوِف.

پس صوفی آن بود که از خود فانی بود و به حق باقی، از قبضهٔ طبایع رسته و به حقیقت حقایق پیوسته. و متصوّف آن که به مجاهدت این درجه را می‌طلبد و اندر طلب خود را بر معاملت ایشان درست همی‌کند. و مستصوِف آن که از برای مَنال و جاه و حظّ دنیا خود را مانند ایشان کرده باشد و از این هر دو و از هیچ معنی خبر ندارد؛ تا حدّی که گفته‌اند: «المُستصوِفُ عندَ الصّوفیّةِ کَالذُّبابِ و عندَ غیرهِم کالذِّئابِ.» مستصوِف به نزدیک صوفی از حقیری چون مگس بود و آن‌چه این کند به نزدیک وی هوس بود و به نزدیک دیگران چون گرگ پرفساد که همه همّتش دریدن و لختی مردار خوردن باشد.

پس صوفی صاحب وصول بود و متصوّف صاحب اصول و مستصوِف صاحب فصول. آن را که نصیب، وصل آمد به یافتن مقصود و رسیدن به مراد از مراد بی مراد شود و از مقصود بی مقصود و آن را که نصیب اصل آمد، بر احوال طریقت متمکّن شد و اندر لطایف آن ساکن و مستحکم گشت، و آن را که نصیب فصل آمد، از جمله بازماند و بر درگاه رسم فرونشست و به رسم از معنی محجوب شد و به حجاب از وصل و اصل بازماند.

و مشایخ را اندر این قصه رموز بسیار است تا حدی که کلیت آن را احصا نتوان کرد؛ اما بعضی از رموز ایشان اندر این کتاب بیارم تا فایده تمام تر شود، ان شاء اللّه عزّ و جلّ.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قال اللّه تعالی: «وعبادُ الرّحمنِ الّذینَ یَمْشُونَ عَلی الأرضِ هَوْناً خاطَبَهُمُ الجاهلونَ قالوا سلاماً (۶۳/الفرقان).»
هوش مصنوعی: خداوند متعال می‌فرماید: «و بندگان رحمان کسانی هستند که با آرامش و تواضع بر روی زمین راه می‌روند و هرگاه جاهلانی آنان را مخاطب قرار دهند، با سلام پاسخ می‌دهند.»
و قال رسول اللّه، صلی اللّه علیه و سلم: «مَنْ سَمِعَ صوتَ اهلِ الصّوفِ، فَلا یُؤَمِّنُ عَلی دعائِهِم کُتِبَ عندَ اللّهِ مِن الغافلین.»
هوش مصنوعی: پیامبر گرامی اسلام فرمودند: «هر کسی که صدای اهل صوفی را بشنود و به دعاهای آن‌ها آمین نگوید، در نزد خدا از غافلان نوشته می‌شود.»
و مردمان اندر تحقیق این اسم بسیار سخن گفته‌اند و کتب ساخته. گروهی گفته‌اند که: «صوفی را از آن جهت صوفی خوانند که جامهٔ صوف دارد.» و گروهی گفته‌اند که: «بدان صوفی خوانند که اندر صف اول باشند.» و گروهی گفته‌اند که: «بدان صوفی خوانند که تَوَلّا به اصحاب صفه کنند.» و گروهی گفته‌اند که: «این اسم از صفا مشتق است.» اما بر مقتضای لغت از این معانی بعید می‌باشد. پس صفا در جمله محمود باشد، و ضد آن کدر بود و رسول -صلَّی اللّهُ علیه و سلّم- گفته است: «ذَهَبَ صَفُو الدُّنیا و بَقِيَ کَدَرُها.»و نام لطایف اشیا، صفو آن چیز باشد و نام کثایف اشیا، کدر آن چیز. پس چون اهل این قصّه اخلاق و معاملات خود را مهذّب کردند و از آفات طبیعت تَبَرّا جستند، مر ایشان را صوفی خواندند و این اسمی است مر این گروه را از اسمای اعلام؛ از آن‌چه خطر اهل آن، اجلِّ آن است که معاملات ایشان را بتوان پوشید تا اسمشان را اشتقاق باید.
هوش مصنوعی: افراد درباره معنای این واژه نظرات مختلفی دارد و کتاب‌های زیادی در این زمینه نوشته شده است. برخی معتقدند که صوفی به دلیل پوشیدن لباس‌های پشمین (صوف) این نام را دارد. برخی دیگر می‌گویند که صوفی به کسانی اطلاق می‌شود که در صف اول قرار دارند. عده‌ای نیز بر این باورند که این نام به خاطر نزدیک بودن به اهل صفه (گروهی از صحابه که در کنار پیامبر زندگی می‌کردند) استفاده می‌شود. همچنین برخی به ریشه «صفا» اشاره کرده‌اند. اما با توجه به معانی لغوی، این تفاسیر چندان دقیق به نظر نمی‌آید. صفا در اصل به معنای خوبی و خلوص است در حالی که کدر به معنای ناپاکی و ناخالصی. پیامبر اسلام نیز اشاره کرده‌اند که زیبایی‌های دنیا رفته و ناپاکی‌ها باقی مانده است. بنابراین، وقتی افرادی اخلاق و رفتار خود را اصلاح کرده و از ناپاکی‌های طبیعت دوری کردند، به آن‌ها صوفی گفته می‌شود. این نام به عنوان یک عنوان خاص برای این گروه از افراد شناخته می‌شود و دلیل آنها این است که رفتارهایشان را نمی‌توان پنهان کرد و نامشان نیاز به یک ریشه‌گذاری دارد.
و اندر این زمانه بیشترین خلق را خداوند عزّ و جلّ از این قصه و اهل این محجوب گردانیده است و لطیفهٔ این قصه بر دلهای ایشان بپوشانیده؛ تا گروهی پندارند که این، برزشِ صلاح ظاهر است مجرّد بی مشاهدات باطن، و گروهی پندارند که این، رسمی است بی حقیقتی و اصلی؛ تا حدی که اهل هزل و علمای ظاهر ارتکاب انکاری کرده‌اند و به حجاب این قصه خرسند شده تا عوام بدیشان تقلید کردند و طلب صفای باطن از دل بمحاویده، و مذهب سلف و صحابه را بر طاق نهاده. «إنّ الصّفا صِفةُ الصّدّیقِ إن أردتَ صوفیّاً عَلی التّحقیق.» از آن‌چه صفا را اصلی و فرعی است: اصلش انقطاع دل است از اغیار، و فرعش خلو دست از دنیای غدّار، و این هر دو صفت صدّیق اکبر است، ابوبکر عبداللّه بن ابی قحافه، -رَضِيَ اللّهُ عنه-؛ از آن‌چه امام اهل این طریقت وی بود. پس انقطاع دل وی از اغیار آن بود که همه صحابه به رفتن پیغمبر علیه السّلام به حضرت معلّا و مکان مصفّا شکسته دل گشته بودند و عمر -رَضِيَ اللّهُ عنه- شمشیر برکشید که: «هرکه گوید محمّد بمرد، سرش ببرم.» صدیق اکبر برون آمد و آواز بلند برداشت و گفت:
هوش مصنوعی: در این زمان، بسیاری از مردم از درک حقیقت این روایت و پیروان آن محروم مانده‌اند و مسأله به دل‌هایشان پوشیده شده است. به طوری که گروهی گمان می‌کنند این داستان نشان‌دهنده‌ی صلاح ظاهری است، بدون اینکه به باطن آن توجه داشته باشند. گروهی دیگر نیز معتقدند که این موضوع یک رسم بی‌معنا و بدون عمق است. به قدری که برخی افراد بی‌احساس و عالمان سطحی، در برداشت نادرست خود غوطه‌ور شده و به این حجاب راضی بوده‌اند تا مردم ساده‌دل از آن‌ها پیروی کنند و از درک حقیقت باطنی غافل بمانند و اصول دین و سیره‌ی پیشینیان و صحابه را کنار گذاشته‌اند. در واقع، حقیقت صفا، یعنی خلوص و پاکی حقیقی، به بریدن دل از غیر و دوری از دنیا بستگی دارد. این دو ویژگی به صدیق اکبر، ابوبکر عبداللّه بن ابی قحافه -که خداوند از او راضی باشد- تعلق دارد و او در این مسیر امام و الگو بود. انقطاع دل او از غیر به این خاطر بود که پس از درگذشت پیامبر -صلى الله علیه وسلم- همه صحابه ناامید و غمگین شدند و عمر -رَضِيَ اللّهُ عنه- با شمشیر تهدید کرد که هر کس بگوید محمد مرده، او را خواهد کُشت. اما صدیق اکبر با صدای بلند گفت:
«ألا مَنْ عَبَدَ محمّداً فَانّ مُحَمَّداً قدمات، و مَن عبَدَ ربَّ محمّدٍ فانَّه حیُّ لایموتُ.» آنگاه برخواند: «وما محمّدٌ إلّا رسولٌ قَدْ خَلَتْ من قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُم عَلی أعقابِکُمْ (۱۴۴/آل عمران).»
هوش مصنوعی: هر کس که محمد را پرستش کند، بداند که محمد نیز درگذشته است و کسی که ربّ محمد را پرستش کند، او زنده است و هرگز نمی‌میرد. سپس به این آیه اشاره می‌کند: «محمد تنها یک پیامبر است و قبل از او هم پیامبرانی بودند که از دنیا رفته‌اند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمی‌گردید؟»
آن که معبود وی محمّد بود، محمّد برفت و آن که خدای محمّد را می‌پرستید وی زنده است هرگز نمیرد. آن که دل در فانی بندد فانی فنا شود و رنج وی جمله هبا گردد و آن که جان به حضرت باقی فرستد، چون نفس فنا شود، وی قائم به بقا شود. پس آن که اندر محمّد به چشم آدمیت نگریست، چون وی از دنیا بشد، تعظیم عبودیت از دل این با وی بشد. و هر که اندر وی به چشم حقیقت نگریست، رفتن و بودنش هر دو مر او را یکسان نمود؛ ازیرا که اندر حال بقا، بقاش را به حق دید و اندر حال فنا، فناش از حق دید. از محوَّل اعراض کرد به محوِّل اقبال کرد. قیام محوَّل به محوِّل دید؛ به مقدار اکرام حق، وی را تعظیم کرد. سویدای دل اندر کس نبست و سواد عین بر خلق نگشاد؛ از آن‌چه گفته‌اند: «مَنْ نَظَرَ إلَی الخَلْقِ هَلَکَ و مَنْ رجعَ إلی الحقِّ مَلَکَ.» که نظر به خلق نشان هُلک بود و رجوع به حق علامت ملک.
هوش مصنوعی: کسی که معبودش محمد بود، با رفتن محمد، او هم از بین می‌رود. اما کسی که خدای محمد را می‌پرستد، هرگز نمی‌میرد. کسی که دلش به چیزهای فانی وابسته است، به فنا خواهد رفت و رنج‌هایش هدر خواهد شد. اما کسی که جانش را به وجود پایدار می‌سپارد، با از بین رفتن نفسش، به وجودی پایدار دست می‌یابد. اگر کسی به محمد به عنوان انسانی عادی نگاه کند، با رفتن او، احترام و بندگی‌اش از دلش رخت می‌بندد. اما اگر کسی به حقیقت او بنگرد، رفتن و بودنش برای او یکسان می‌شود، چون در حال بقا، بقا را از حقیقت می‌بیند و در حال فنا، فنا را از حقیقت می‌شناسد. او از عوامل دنیوی دوری جسته و به سوی معنویات رو کرده است. به مقدار ارادتی که به حق دارد، او را محترم می‌شمارد. دلش را به هیچ کس نمی‌بندد و به انسان‌ها فقط با چشم دل نمی‌نگرد. بر این اساس گفته‌اند: «کسی که به مخلوقات نگاه کند، هلاک می‌شود و کسی که به حق بازگردد، به ملکوت می‌رسد.» زیرا نگاه به مخلوقات نشان‌گر هلاکت است و رجوع به حق نشانه‌ی رسیدن به مقام ملکوت است.
اما خُلُوّ دست از دنیای غدّار آن بود که هرچه داشت از مال و منال و مآل جمله بداد و گلیمی درپوشید و به نزدیک پیغمبر -علیه السّلام- آمد. پیغمبر -علیه السّلام- وی را گفت: «ما خَلَّفْتَ لِعِیالک؟» فقال: «اللّهَ و رسولَه».
هوش مصنوعی: اما او از دنیای فریبنده دست برداشت و تمام دارایی و ثروتش را رها کرد. تنها یک گلیم به دوش انداخت و به نزد پیامبر آمد. پیامبر از او پرسید: «برای خانواده‌ات چه چیزی گذاشتی؟» او پاسخ داد: «خدا و رسولش».
:«مر عیالان خود را چه باز گذاشتی از مال خود؟» گفت: «دو خزینهٔ بی نهایت و دو گنج بی غایت.» گفتا: «چه چیز؟» گفت: «یکی محبت خدای تعالی و دیگر متابعت رسولش.» چون دل از تعلق صفو دنیا آزاد گشت، دست از کدر آن خالی گردانید و این جمله صفت صوفی صادق بود و انکار این، جمله انکار حق و مکابرهٔ عیان بود.
هوش مصنوعی: آیا مال خود را برای خانواده‌ات به حال خود رها کرده‌ای؟ پاسخ داد: «دو گنجینهٔ بی‌پایان دارم.» پرسیدند: «چه چیزهایی هستند؟» گفت: «یکی محبت خداوند و دیگری پیروی از پیامبرش.» زمانی که دل از وابستگی به چیزهای دنیوی آزاد شد، از زشتی‌های آن دست کشید و این جمله نشان‌دهندهٔ ویژگی‌های یک صوفی راستین است و انکار این موضوع، در واقع انکار حقیقت و رویدادی آشکار است.
و گفتم که صفا ضد کدر بود و کدر از صفات بشر بود و به‌حقیقت صوفی بود آن که او را از کدر گذر بود؛ چنان‌که اندر حال استغراق مشاهدت یوسف -علیه السّلام- و لطایف جمال وی، زنان مصر را بشریت غالب شد و آن غلبه به عکس بازگشت. چون به غایت رسید، به نهایت رسید و چون به نهایت رسید، ایشان را بر آن گذر افتاد و به فنای بشریتشان نظر افتاد. گفتند: «ما هذا بشراً (۳۱/یوسف).» نشانه وی را کردند، عبارت از حال خود کردند و از آن بود که مشایخ این طریقت -رَحِمَهُمُ اللّهُ- گفته‌اند: «لَیْسَ الصّفا مِنْ صِفاتِ البَشَر لِأَنَّ البَشَرَ مِنْ مَدَرٍ لایَخْلُو مِنْ کَدَرٍ.» صفا از صفات بشر نیست؛ زیرا که مدار مدر جز بر کدر نیست، و مر بشر را از کدر گذر نیست.
هوش مصنوعی: گفتم که صفا با کدر متفاوت است و کدر بخشی از ویژگی‌های انسانی است. در حقیقت، کسی صوفی است که از کدر عبور کرده باشد. مانند داستانی که از عشق و زیبایی یوسف -علیه السّلام- در میان زنان مصر رخ داد. در آن حال، شهوت و زیبایی او بر زنان غلبه کرد و این غلبه به آنها حالتی غیرانسانی بخشید. وقتی این حالت به اوج خود رسید، به نقطه‌ای رسیدند که از بشریتشان جدا شدند و به فنای خود پی بردند. آنها گفتند: «این انسان نیست.» این جمله نشانگر تغییر حال خودشان بود و به همین خاطر مشایخ این طریقت گفته‌اند که صفا از ویژگی‌های بشری نیست، زیرا غیر ممکن است انسانی از کدر به‌طور کامل عبور کند.
پس مَنال صفا به افعال نباشد و از روی مجاهدت مر بشریت را زوال نباشد و صفت صفا را نسبت به افعال و احوال نباشد و اسم آن را تعلّق به اسامی و القاب نه. «الصّفا صِفةُ الأحبابِ وهُمْ شُموسٌ بِلا سحابٍ»؛ از آن که صفا صفت دوستان است، و آن که از صفت خود فانی و به صفت دوست باقی بود، دوست آن است و احوال ایشان به نزدیک ارباب معانی چون آفتاب عیان است؛ چنان‌که حبیب خداوند، محمّد مصطفی را -صلوات اللّه علیه- پرسیدند از حال حارثه. گفت: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ بِالإیمان.» او بنده‌ای است که دلش از صدق ایمان منور است، تا رویش از تأثیر آن مقمر است و او به نور ربّانی مصوّر است؛ چنان‌که گفته‌اند: «ضیاءُ الشّمسِ و القَمَرِ إذَا اشْتَرَکا أُنموذجٌ من صفاءِ الحُبِّ و التّوحیدِ إذا اشْتَبَکا.» جمع نور آفتاب و ماه، چون به یک‌دیگر مقرون شود، مثال صفای محبّت و توحید باشد که با یک‌دیگر معجون شود و خود نور ماه و آفتاب را چه مقدار بود، آن‌جا که نور محبّت و توحید، تا این را بدان اضافت کنند؟ اما اندر دنیا هیچ نوری نیست ظاهرتر از آن دو نور؛ که نور دیده اندر سلطان آفتاب و ماه آسمان را ببیند، و دل به نور توحید و محبّت مر عرش را ببیند و بر عقبی مطّلع شود اندر دنیا.
هوش مصنوعی: هیچ چیز در صفا به اعمال وابسته نیست و تلاش برای زوال بشریت بی‌ثمر است. صفات صفا نسبت به فعل و حال معنی ندارد و نمی‌توان آن را به اسامی و القاب نسبت داد. صفا ویژگی دوستان است و کسی که از صفات خود فراموش شده و به صفات دوستان باقی می‌ماند، واقعاً دوست به شمار می‌آید. احوال این دوستان نزد بزرگان معانی مانند آفتاب روشن و آشکار است. وقتی از پیامبر خدا، محمد مصطفی (صلوات الله علیه) درباره حال حارثه پرسیدند، فرمود: «بنده‌ای که خداوند قلبش را به ایمان روشن کرده است.» او بنده‌ای است که دلش به سبب ایمان خالص، نورانی است و چهره‌اش تحت تأثیر آن نور درخشان است. چنان که گفته‌اند: «نور آفتاب و ماه وقتی با هم ترکیب شوند، نمادی از صفای عشق و توحید است که وقتی به هم بپیوندند، به وجود می‌آید.» این ترکیب نور هردو، مثال صفای محبت و توحید است که به هم می‌پیوندند. اما در دنیا هیچ نوری جلوه‌گرتر از نور آفتاب و ماه نیست؛ زیرا چشم می‌تواند نور آفتاب و ماه را ببیند و دل می‌تواند به نور توحید و محبت، عرش را مشاهده کند و در دنیا از معارف آن باخبر شود.
و اندر این، جملهٔ مشایخ این طریقت -رَحِمَهُمُ اللّهُ- مجتمع‌اند بر آن که چون بنده از بند مقامات رسته شود و از کدر احوال خالی گردد و از محلّ تلوین و تغییر آزاد شود، و به همه احوال محمود صفت گردد و وی از جملهٔ اوصاف جدا؛ یعنی اندر بند هیچ صفت حمد خود نگردد و مر آن را نبیند و بدان معجب نگردد، حالش از ادراک عقول غایب و روزگارش از تصرّف ظنون منزّه گردد تا حضورش را ذهاب نباشد و وجودش را اسباب نه؛ «لِأَنَّ الصَّفا حضورٌ بِلا ذهابٍ و وجودٌ بلا أسبابٍ.» حاضری بود بی غیبت و واجدی بود بی سبب و علّت؛ زیرا که آن که غیبت بر او صورت گیرد، او حاضر نباشد و آن که سبب علّت وجد وی شود، او واجد نبود و چون بدین درجه برسد، اندر دنیا و عقبی فانی گردد و اندر جوشن انسانیت ربّانی. زر و کلوخ به نزدیک وی یکسان شود و آن‌چه بر خلق دشوارتر بود از حفظ احکام تکلیف، بر او آسان گردد؛ چنان‌که حارثه به نزدیک پیغامبر -علیه السّلام- آمد. رسول وی را گفت -علیه السّلام-: «کَیْفَ أصبَحْتَ، یا حارِثَةُ؟» قالَ: «أصبحتُ مؤمناً حقّاً». فقالَ -علیه السّلام-: «أُنظُرْ ما تقولُ یا حارثةُ. إنَّ لِکلِّ حقٍّ حقیقةٌ. فما حقیقةُ إِیمانِک؟» فقال: «عَزَلْتُ نَفْسي عَنِ الدّنیا، فاسْتَوَی عندي حَجَرُها و ذَهَبُها و فَضَّتُها و مَدَرُها. فَأَسْهَرْتُ لَیلِي و أَظمَأْتُ نهاري حتّی صِرتُ کَأَنّي أَنظُرُ إلی عرش ربّی بارزاً و کَأَنّي أَنظُرُ إلی أَهلِ الجَنّةِ یَتَزاوَرونَ فیها و کَأَنّي أَنظُرُ إلی أهلِ النّارِ یَتَغاورونَ فیها (و فی روایةٍ: یتغامزُونَ فیها).»: «بامداد پگاه چگونه کردی، یا حارثه؟» گفت: «بامداد کردم، و من مؤمنی‌‌ام حقّا.» پیغامبر گفت -علیه السّلام-: «نیک نگاه کن، یا حارثه تا چه می‌گویی که هر حقّی را حقیقتی و برهانی بود. برهان این گفتار تو چیست؟» گفت: «آن که تن را از دنیا بگسستم و نشان این، آن است که زر و سنگ و سیم و کلوخ آن به نزدیک من یکسان شد. و چون از دنیا گسسته شدم، به عقبی پیوسته شدم تا بهشت را می‌بینم و دوزخ و عرش را.» گفت:«عَرَفْتَ فالْزَم. شناختی یا حارثه، ملازمت کن بر این؛ که جز این نیست.» و صوفی نامی است مر کاملان ولایت را، و محقّقان اولیا را بدین نام خوانده‌اند. و یکی از مشایخ گوید -رحمة اللّه علیه-: «مَنْ صافاهُ الحبُّ فهو صافٍ، و منْ صافاهُ الحبیبُ فهو صوفیّ.»
هوش مصنوعی: در این متن، تمام بزرگانی که در این طریق هستند، بر این نکته تأکید دارند که وقتی یک فرد از مراتب دینی رهایی یابد و از حالت‌های ناپسند خالی شود و از تغییرات و تغییر وضعیت‌ها آزاد شود، به حالت‌هایی خواهد رسید که تمامی ویژگی‌های خوب را در خود مشاهده کند و از صفاتی که او را به بند می‌کشاند، دور بماند. او باید از هر گونه خودپسندی نسبت به اوصافی که دارد، خالی شود و از فهم عادی فراتر رود. او باید در وضعیتی باشد که حضورش دائم و وجودش بدون نیاز به دلیل باشد. در این حالت، او در دنیا و آخرت از هر چیز دنیوی فانی خواهد شد و به مقام انسانیت ربانی دست خواهد یافت. برای او ارزش‌ها و دارایی‌ها یکسان خواهند شد و آنچه که بر دیگران دشوار است، برای او آسان خواهد گشت. به عنوان مثال، حارثه به پیامبر اکرم (ص) نزدیک شد و به او گفت که به عنوان یک مؤمن واقعی صبح کرده است. پیامبر از او خواست تا حقیقت ایمانش را بیان کند و او گفت که از دنیا دست کشیده و به قدری از دنیا بی‌توجه شده که برایش طلا و کلوخ یکسان است. او به چنین مرتبه‌ای رسیده که قادر است به عرش خدایش و بهشت و دوزخ نگاه کند. پیامبر نیز به او تأکید کرد که این شناخت را حفظ کند، زیرا تنها همین است که اهمیت دارد. در واقع، صوفی به افرادی گفته می‌شود که در مقام‌های عالی معنوی قرار دارند و یکی از بزرگان نیز بیان کرده که هر که عشق را درک کند، پاک و صاف می‌شود و این نشان‌دهنده حالت واقعی صوفی است.
آن که به محبّت مصفّا شود، صافی بود و آن که مستغرق دوست شود و از غیر دوست بَری شود، صوفی بود.
هوش مصنوعی: کسی که به محبت خالص و پاک دست پیدا کند، پاک و صاف است و کسی که در عشق دوست غرق شود و از دیگران جدا گردد، صوفی نامیده می‌شود.
و بر مقتضای لغت اشتقاق این اسم درست نگردد از هیچ معنی؛ از آن که این معنی معظم تر از آن است که این را جنسی بود تا از آن‌جا مشتق بود؛ که اشتقاق شیء از شیء مجانست خواهند و هرچه هست ضد صفاست، اشتقاق شیء از ضد نکنند. پس این معنی أشهرُ منَ الشّمس است عندَ أهله، و حاجتمند عبارت نشود؛ «لانّ الصّوفیّ ممنوعٌ عَنِ العبارةِ و الإشارةِ.» چون صوفی از کل عبارات ممنوع باشد، عالم بجمله معبّران وی باشند، اگر دانند و یا نه. مر اسم را چه خطر باشد اندر حال حصول معنی؟ پس اهل کمال ایشان را صوفی خوانند و متعلّقان و طالبان ایشان را متصوّف خوانند و تصوّف تفعّل بود و تکلّف، و این فرع اصلی باشد و فرق این از حکم لغت و معنی ظاهر است.
هوش مصنوعی: این نوشته بیان می‌کند که این مفهوم به قدری والا و اصلی است که نمی‌توان آن را به یک واژه خاص نسبت داد یا از آن استخراج کرد. زیرا مفهوم‌هایی که از یکدیگر مشتق می‌شوند، باید نقاط مشترکی داشته باشند و این در حالی است که در اینجا چنین نیست. مفهوم مورد نظر آن‌چنان آشکار و شناخته‌شده است که نیازی به توضیح و تعریف ندارد. در حقیقت، از آنجا که صوفی باید از بیان و تشریح خودداری کند، هر کسی که می‌خواهد این مفهوم را بشناسد، چاره‌ای جز درک آن ندارد. بنابراین، کسانی که به کمال رسیده‌اند، صوفی نامیده می‌شوند و کسانی که در حال یادگیری و پیگیری هستند، متصوف خوانده می‌شوند. در اینجا تصوف به معنای تلاشی است که ناشی از ذات اصلی مفهوم است و تفاوت این معنا با واژه‌ها و تعابیر ظاهری قابل شناسایی است.
«الصّفاءُ وِلایةٌ لها آیةٌ و روایةٌ، و التصوّف حکایةٌ لِلصَّفاءِ بلا شِکایة.» پس صفا معنی ای متلألئ است و ظاهر و تصوّف حکایت از آن معنی و اهل آن اندر این درجه بر سه قسم است: یکی صوفی و دیگر متصوّف و سدیگر مستصوِف.
هوش مصنوعی: صفا یک نوع ولایت است که هم آیه دارد و هم روایت. در واقع، صفا به معنای روشنایی و درخشندگی است و تصوف داستانی است از همین صفا بدون هیچ نوع شکایتی. افرادی که در این مسیر قرار دارند به سه دسته تقسیم می‌شوند: یکی صوفی، دیگری متصوف و سوم مستصوف.
پس صوفی آن بود که از خود فانی بود و به حق باقی، از قبضهٔ طبایع رسته و به حقیقت حقایق پیوسته. و متصوّف آن که به مجاهدت این درجه را می‌طلبد و اندر طلب خود را بر معاملت ایشان درست همی‌کند. و مستصوِف آن که از برای مَنال و جاه و حظّ دنیا خود را مانند ایشان کرده باشد و از این هر دو و از هیچ معنی خبر ندارد؛ تا حدّی که گفته‌اند: «المُستصوِفُ عندَ الصّوفیّةِ کَالذُّبابِ و عندَ غیرهِم کالذِّئابِ.» مستصوِف به نزدیک صوفی از حقیری چون مگس بود و آن‌چه این کند به نزدیک وی هوس بود و به نزدیک دیگران چون گرگ پرفساد که همه همّتش دریدن و لختی مردار خوردن باشد.
هوش مصنوعی: صوفی کسی است که از خودگذشته و به حق متصل شده است، از جهان مادی جدا شده و به حقیقت باطنی پیوسته است. متصوف کسی است که با تلاش و کوشش می‌کوشد به این مرتبه دست یابد و در این مسیر خود را با کسانی که در این مقام هستند، همسان می‌کند. اما مستصوف کسی است که فقط به خاطر منافع دنیوی، خود را شبیه به این افراد می‌سازد و از معنای واقعی این دو دسته بی‌خبر است. به حدی که درباره او گفته‌اند: «مستصوف نزد صوفیان مانند مگس و نزد دیگران همچون گرگ است.» مستصوف برای صوفی به اندازه مگسی ناچیز است و آنچه می‌کند هیچ‌گاه به معنای واقعی نخواهد بود، در حالی که نزد دیگران مانند گرگی مخرّب و بدطینت به نظر می‌رسد که تنها به دنبال نابودی و بهره‌برداری از دیگران است.
پس صوفی صاحب وصول بود و متصوّف صاحب اصول و مستصوِف صاحب فصول. آن را که نصیب، وصل آمد به یافتن مقصود و رسیدن به مراد از مراد بی مراد شود و از مقصود بی مقصود و آن را که نصیب اصل آمد، بر احوال طریقت متمکّن شد و اندر لطایف آن ساکن و مستحکم گشت، و آن را که نصیب فصل آمد، از جمله بازماند و بر درگاه رسم فرونشست و به رسم از معنی محجوب شد و به حجاب از وصل و اصل بازماند.
هوش مصنوعی: صوفی‌ای که به کمال و وصال رسیده، به هدف خود دست یافته و به مرادش نائل شده است، به گونه‌ای که از خواسته‌های دنیوی و مادی بی‌نیاز می‌شود. کسی که به اصول عرفان دست پیدا کرده، در مراحل سیر و سلوک ثابت‌قدم و مستحکم می‌شود و از لطایف و رازهای این راه بهره‌مند می‌گردد. اما آن کسی که تنها به فصول یا ظواهر این مسیر می‌رسد، از حقیقت و معنا فاصله می‌گیرد، در حاشیه می‌نشیند و از ارتباط با اصلیت و وصل بازمی‌ماند.
و مشایخ را اندر این قصه رموز بسیار است تا حدی که کلیت آن را احصا نتوان کرد؛ اما بعضی از رموز ایشان اندر این کتاب بیارم تا فایده تمام تر شود، ان شاء اللّه عزّ و جلّ.
هوش مصنوعی: در این موضوع، علما و بزرگان نکات زیادی دارند که به گونه‌ای نیست که بتوان همه آنها را به طور کامل بیان کرد؛ اما برخی از این نکات را در این کتاب ذکر می‌کنم تا بهره‌وری بیشتری حاصل شود، ان‌شاءالله.

حاشیه ها

1391/07/29 04:09
محمدعسگری

سلام لطفاجاافتادگی عبارت"وَ إِذا" راکه نقص عبارتی آیه شریفه است ،رفع فرمایید:وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً
الفرقان : 63 و بندگان مؤمن الرّحمن کسانی هستند که بدون تکبّر و خودنمایی در زمین راه می‏روند و در برخورد با جاهلان به گفتن سلام و خداحافظی قناعت می‏کنند.