غزل شمارهٔ ۴۸۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
«که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی»
این بیت گویا به این حدیث نبوی نظر دارد که:
«من اخلص لله اربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه»
با سلام
در بیت یکی مانده به آخر ،مصراع دوم(مال خویش را از پیش بینی)
باید به جای (مال) از واژه ملال استفاده شود.
متشکرم
---
پاسخ: با تشکر، کلمهٔ اشتباه تایپ شده «مآل» است که تصحیح شد.
ضمن تشکر از زحمات گردانندگان این سایت ادبی، در چندین نسخه از دیوان لسان الغیب بیت آخر را به این شکل دیده بودم: "نه حافظ را حضور درس قران" و از این حیث که درس با قران از لحاظ کلامی نزدیکتر می باشد زیباتر به نظر می رسد.
با آرزوی موفقیت
درود بر همه دوستان-این شعر تو آلبومی به نام گلبانگ2 از شجریان و با کمانچه نوازی زیبا استاد بهاری به بهترین نحو اجرا شده و میتوان به خوبی ابیات را درک کرد. امیدوارم ما هم طبق بیت زیر جامه عمل پوشانیم:
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی آخ آخ آخ...ای داد و بیداد.............................................
.............................................................
.............................................................
گفتم روَم به خواب و ببینم ......
حافظ ز آه و ناله امانم نمیدهد
خیال دوست: 20 نسخه (801، 813، 818، 821، 824، 825، 836 و 13 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه
جمال دوست: 14 نسخه (803، 819، 823، 827، 843 و 9 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، خرمشاهی- جاوید
(مر) وصال دوست: 1 نسخه (822) اشتباه کتابت
جمال یار: 1 نسخۀ متأخّر (874)
جمال او: 1 نسخۀ بسیار متأخّر (898)
38 نسخۀ شناخته شده از قرن نهم هجری از جمله 11 نسخۀ کاملِ کهنِ مورّخ، غزل 223 و این بیت از آن را دارند.
...............................................................
...............................................................
*************************************
ﻧ.....................................
نه درمان دلی نه درد دینی
نه همت را امید سربلندی: 14 نسخه (803، 813، 814- 813، 824 و 8 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال
نمیبینم نشاطِ عیش در کس: 26 نسخه با اختلاف (801{«با کس» مثل: 867}، 818{نمیبینیم}، 819{«نشاط و عیش» مثل 827 و 14 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ}، 821، 822{نشاطِ عشق}، 823، 825، 827، 843 و 17 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ{2 نسخۀ بیتاریخ: «نشانِ خیر»، «نشانِ عیش») قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید
نه کس را در جهان رویی و رایی: 1 نسخۀ بیتاریخ
41 نسخه غزل 474 را دارند و بیت فوق در 2 نسخه نیست. 2 نسخه نیز هر دو مصرع مورد بحث را دارند اما برای دو بیت بدین صورت که دو نسخه مورخ 875 و 893 با مصرع نخست ضبط 14 نسخه، مصرع دومشان این است: (... / نه نقش عشق بر لوح جبینی) و بیت دومی نیز دارند که دکتر نیساری با توجه به انتخاب (... / نمیبینم نشاطِ عیش در کس) در مورد بالا به استناد آن دو نسخه، هر دو بیت را در متن آورده است:
نمیبینم نشاطِ عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
نه همت را امید سربلندی
نه نقش عشق بر لوح جبینی
اگرچه به نظر میرسد دو مصرع بیت نخست به گزینش خانلری وعیوضی و جلالی نائینی- نورانی وصال تناسب بیشتری با یکدیگردارند ولی با این انتخاب بیت دومی در کار نخواهد بود زیرا بیت دوم بدین صورت در نسخهها دیده نشد:
نه همت را امید سربلندی
نه درمان دلی نه درد دینی
نمیبینم نشاطِ عیش در کس
نه نقش عشق بر لوح جبینی
*****************************************
*****************************************
ببت آخر اوج کباده کشی و جدل خواجه است با عقل گرایان. ایشان پس از ابراز عقاید و درس هایشان در بیت های اول تا یکی مانده به آخر، در بیت آخر متذکر میشوند که حاضران کلاس من کم نیستند( پیروان و دوستداران من و نظریاتم کم نیستند). همچنین علم عقل گرایان و دانشمندان قطعیت ندارد و علم الیقین نیست.
@محمد:
کسی در خلوت تدریس نمیکند. خلوت محل یادگیریست:
نه من حضور دل لازم را دارم برای خلوت نشینی و یادگیری معنوی و نه کسی هست که بروشنی قضیه را بداند و یادم بدهد.
با سلام
شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:
قسمت اول:
پیوند به وبگاه بیرونی
قسمت دوم:
پیوند به وبگاه بیرونی
قسمت سوم:
پیوند به وبگاه بیرونی
سحرگه رهروی درسرزمینی
همیگفت این معمّا با قرینی
رَهرو: کسی که درجستجوی حقیقتی قدم درراهی گذاشته که گمان می کندبه سرمنزل مقصود منتهی می گردد، سالک
معمّا: سخن نکته دارو پیچیده
قرین: هم صحبت وهم نشین.
معنی بیت: سحرگاهان رهروی درشهری باهمدم وهمراه خویش این سخن نکته دارمطرح کرد وگفت:
که ای صوفی شراب آنگه شودصاف
که درشیشه بماند اربعینی
صوفی : کسی که تقوا وپرهیزگاری پیشه کرده به این امید که دلش ازناپاکیها صاف وبی آلایش گردد. امّا معمولاً دردیوان حافظ "صوفی" درکارخودموفّق نیست چرا که توان مقابله با وسوسه ی نفس راندارد وبا ریا وتظاهر وفریبکاری مقاصد شخصی رادنبال می کند. دراین غزل نیزچنانکه شاهدهستیم "رهرو" با گوشه وکنایه وتذکّردادن به صوفی، درحال آگاهسازی اوست تاطریق راستین رستگاری یعنی عشق ورندی رابشناساند.
صاف: زلال
اربعینی: چهل روزی
معنی بیت: ای همنشین وهمدم من که باپرهیزگاری قصد کرده ای دل وجانت راصاف وزلال گردانی، بدان که صاف شدن دل نیز همانند رسیدن وصاف شدن شراب است شراب وقتی رسیده وصاف می گردد که چهل روز دردرون شیشه درشرایط بخصوص بماند.
دراینجا بنظرمی رسد که رهرو به رسم چلّه نشینی دراویش اشاره دارد. مطابق این رسم صوفی یا درویش تحت شرایط خاصی چهل روز درجایی مشخص به عبادت وتسبیح وذکرمی پردازد تا دلش زلال وصاف شود به عبارت دیگرکسی که چلّه نشینی می کند درحقیقت مشابه کارکسی راانجام می دهد که درحال شراب کشی هست هردوسخت تلاش می کنند آلایش ها وغل وغش را بزدایند تا به "صافی" دست یابند صوفی به صاف شدن دل وشراب کِش به شراب خالص وناب.
آن حریفی که شب وروزمِیِ صاف کِشد
بود آیا که کندیاد ز دُردآشامی
خدازان خرقه بیزاراست صدبار
که صد بُت باشدش در آستینی
بُت: مجسّمهای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش میکنند؛ صنم، معشوق وچیزهایی که انسان درحدّپرستش آنها رادوست دارد. افکارواندیشه های باطل
معنی بیت: ای صوفی! بدان که خداوند از خرقه ای که درزیرآن صدها بت نهان است وبرای پنهان کردن صدعیب پوشیده می شود بیزاراست خدا ازآن خرقه ای که درسر صاحب آن، افکارپلید واندیشه های شیطانی موج می زند متنفّراست.
خرقه پوشیّ من ازغایت دینداری نیست
پرده ای برسرصدعیب نهان می پوشم
مروّت گرچه نامی بینشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
مروّت: انصاف و جوانمردی
نیازی عرضه کن: اظهار نیازمندی کن
معنی بیت: دراین دوره وزمانه هرچندکه جوانمردانگی وانصاف دررفتارکسی دیده نمی شود ونامی بی نشان است با اینحال اگرخوبرویی مشاهده کردی به امیداینکه درحق تو نامردی نخواهدکرد به اودل بباز واظهارنیازمندی کن.
نیازمندبلا گو رخ ازغبارمشوی
که کیمیای مراداست خاک کوی نیاز
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگررحمی کنی برخوشه چینی
ثواب: مزد و پاداش
دارای خرمن: صاحب ثروت ودولت
"خوشه چین" کنایه ازفقیر وتهیدست
معنی بیت: ای توانگر وای دارا، بدان که اگربرتهیدستان وفقیران کمک کنی هرگزکار توبدون اجر وپاداش نخواهد بود.
توانگرادل درویش خودبدست آور
که مخزن زر وگنج درم نخواهد ماند
نمیبینم نشاط عیش درکس
نه درمان دلی نه درد دینی
نشاطِ عیش: خوشباشی و شادمانی
دردِ دین: غیرت ودرد دینداری معنی بیت: دراین زمانه همه ملول وافسرده دل هستند من نه کسی راشادمان می بینم ونه دارویی برای تسکین درد دل. هیچکس نه تنهابرای عیش وخوشباشی کاری نمی کند بلکه برای حفظ دین ودینداری نیزکسی تلاشی نمی کند.
یاری اندرکس نمی بینیم یاران راچه شد
دوستی کی آخرآمددوستداران راچه شد!
درونها تیره شدباشدکه ازغیب
چراغی بَرکُند خلوت نشینی
باشد: بادا، آیا رقم خواهدخورد
غیب: عالمی نهانی که خداوند، فرشتگان، کتابهای آسمانی، پیامبران، قیامت، بهشت، و دوزخ در آن قرار دارند.
چراغی بر کُنَد: چراغی روشن کند
خلوت نشینی: یک عارف وفرزانه ی گوشه نشین
معنی بیت: درون آدمیان همه تیر وتارشده است آیا این اتّفاق رقم خواهد خورد که فرزانه ای خلوت نشین به مددِ امدادهای غیبی چراغی روشن سازد تا دلهای آدمیان ازظلمت وتاریکی به سوی نوررهنمون شوند؟
آب حیوان تیره گون شد خضرفرّخ پی کجاست
خون چکیدازشاخ گل بادبهاران راچه شد؟
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیّت دهدنقش نگینی
نقش نگین: اشاره به اسم اعظمی که برنگین انگشترحضرت سلیمان حک شده بود
معنی بیت:اگرکسی انگشتر حضرت سلیمان را در اختیار داشته باشد ولی درونش پراز پلید وزشتی باشد نمی تواند ازقدرت اعجاز آن بهره مند گردد تنها اسم اعظم به همراه داشتن کافی نیست انگشتری اسم اعظم، انگشت سلیمانی می خواهدتا معجزه کند. چنانکه در داستان حضرت سلیمان نیزمی بینیم که دیو انگشترسلیمان راتصاحب می کند امّا نمی تواند به تخت سلیمانی تکیه بزند وسرانجام رسوامی گردد.
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه براو دست اهرمن باشد
اگرچه رسم خوبان تندخوییست
چه باشد گر بسازد با غمینی
غمینی:غمگینی، دل افسرده ای
معنی بیت:اگرچه راه ورسم همه ی خوبرویان کج خُلقی ونامهربانیست مگرچه اتّفاقی می افتد اگرگلچهره ای با عاشق غمگین خود با خوشرویی رفتار کند تا دلش ازبندغم آزادگردد!
به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به یک شکرزتو دلخسته ای بیاساید
به خنده گفت حافظ خدای رامسند
که بوسه ی تو رخ ماه رابیالاید
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش راازپیش بینی
مَآل: سرانجام و پایان کار
ازپیش بینی: ازکسی که پیش گویی می کند(پیرمیخانه)
معنی بیت: راه میکده رانشانم دهیدتا ازپیرباده فروش هم اوکه رخدادهای آینده راپیشگویی می کند سرانجام کارخویش راجویا شوم.
به کوی میکده هرسالکی که ره دانست
دری دگرزدن اندیشه ی تبه دانست
نه حافظ راحضوردرس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی
حضوردرس خلوت: درکلاس درس حضورِ ذهن داشتن
درس خلوت: درگوشه ی تنهایی نشستن وبه کشف وشهودپرداختن
علم الیقین: 1- دانستن چیزی به کمال یقین که هیچ شک و شبهه در آن نباشد.2-- مرحلهای از سلوک، پیش از عینالیقین و حقالیقین که سالک در آن به حقایق ورازهایی ازاسرارخلقت پی میبرد.
معنی بیت: دردوره وزمانه ی بسیارنامناسبی بسرمی بریم نه حافظ درخلوتگاه خویش از آشفتگی خاطرمی تواند به کشف وشهودبپردازد ونه دانشمندِ دل آگاهی وجود دارد که به دانش وحقیقتی رسیده باشد دانشی که هیچ شک وشبهه ای درآن نباشد.
حافظ مدار امیدفرج ازمدارچرخ
داردهزارعیب وندارد تفضّلی
نمیدانم چرا همه میخوانند چراغی بَر کند خلوت نشینی
من اهل فارس هستم و از قدیم چیزی که از چراغ و چشم میگفتند اینه که چراغ را بِر کن یعنی روشن کن و یا چشمش از دیدن او بلر شد، چشمش کور بود و بِر شد و این بِر کردن به معنای برپا کردن چراغ نیست بلکه به معنی روشن کردن است. جناب گرمارودی هم بَر گردن میخونه. یه چرخی تو روستاهای فارس بزنه تا ببینه که این واژه قدیمی به چه معناست. حداقل به دو روش میخوندش.
یا اون شعر باباطاهر که " مژه گردم به گرد دیده پَرچین" ولی غالب مردم آن را پُر چین میخوانند به این معنی که دور دیده را چین دار میکنم. پَر چین با خار درست میکنن و روی دیوار باغ میذارن تا کسی وارد نشه همانطور که شاعر میگه با مژه هایم دور چشمم پَرچین درست میکنم تا غیر از تو را نبینه.
گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیّت دهد نقش نگینی
عمرو بن معدی کرب که از سلحشوران نامدار عرب بود شمشیری موسوم به «صَمْصامه» داشت که در بُرندگی زبانزد بود. خلیفه دوم آن را خواست و چون کارآیی مطلوب را در آن شمشیر نیافت به عَمْرو نوشت: صمصامه تو، بر خلاف شهرتی که دارد، بُرندگی لازم را ندارد. عَمْرو نیز در پاسخ خلیفه نوشت: من شمشیر برایت فرستادم، نه ساعد، و شهرتی که صمصامه در بُرندگی دارد مرهون بازوی توانمند من است
[تسنیم، جلد 2 - صفحه 79]
حافظ مدتی را میهمان رهروی سعادتی چون خود در شهری یا جایی دیگر بود و شبها با همدیگر به خلوت شیخی زاهد می رفتند و روزها به میان مردم، تا اینکه شبی حافظ از بی مروتی و ریای شیخ به تنگ آمد و اول صبح با ناراحتی به همراه خود گفت: آیا شراب ناپاک (از نظر صوفیان) اگر چهل روز در شیشه بماند پاک میشود؟ که شیخ یا هر کس دیگری با چله نشینی پاک شود؟ و سپس حافظ باورهای روشنگر خود را همچون راهنما برای همراه خویش بازگو میکند و می گوید: کسی(شیخ) که در خرقه زهد پنهان شده و ستم میکند، زمین و خرمن پربار دارد و به کس نمی بخشد مروت و جوانمردی ندارد، توانگر بایستی به ناتوان کمک کند، اما شیخ چله نشین شما اینچنین نیست و مردمِ اینجا، درمانده و ناراحتند و شیخ به فکر آنها نیست، نه محبتی هست و نه صداقتی، و دلها تیره و ناپاک شده از دست این شیخ، کاش امدادی از غیب و از روزگار بیاید و ریشه ی این خلوت نشینی های خانمان سوز را بر کنَد، شیخ (نقش نگین) نمی داند که بدون مردم (انگشت سلیمان) هیچ است و ارزشی ندارد، گرچه خاصیت خوبان(کنایه به شیخ) و توانگران تند خویی و بی پروایی ست، اما چه می شود اگر به مردم رنجور و ناراحت کمک کنند؟ حال ای همراه من، بگو راه میخانه از کدام سمت است تا از این خلوت نشینی های بی مایه دور شوم، بقیه راه را خودم می پرسم، تو هم اگر می خواهی از راه شیخ و خلوت بی حاصل صوفیان روی بگردانی(مآل) و آزاد شوی، از همین راه به دنبالم بیا، نه من دیگر می توانم در این خلوت ها حضور یابم و نه شیخ اعتباری دارد. 1398/12/18
البته، بالطبع این داستان می تواند از ذهن حافظ سرچشمه گرفته باشد و لزوما روی نداده باشد.
باسلام و ادب احترام محضر استادان فرهیخته وادب پرور شعرو ادبیات فارسی.
بااحترام حاشیه بر مصراع چراغی بر کند خلوت نشینی.
با عرض معذرت از استادان گرامی،در ادبیات فارسی بلأخص گویش شیرازی ،کلمه ، (بَر کُند ) کاملا اشتباه است.
اولا کلمه بر بسیط است و معانی مختلف دارد به طور مثال، از بر کردن متن یا اشعار، بر،به معنی کنار نزدیک، بر در گویش شیرازی تا نیم قرن پیش به لباس پوشیدن ، لباس بر کردن میگفتند، و ایضاً برسر تربت حافظ به معنی بالای قبر وخاک حافظ،، برمحمد صلوات،، به محمد صلوات، ووو... واما چراغی بر کند خلوت نشینی،، حافظ شیرازی با گویش شیرازی اصیل فرموده،،
چراغی بِرّ کند،، بِر به معنی روشن هنوز هم اغلب شیرازیان اصیل وقتی خیره بشی و بهشون نگاه کنی،
می گویند چیه چیشاتُ دوختی بهم بـِرّ و بِر نگام میکنی ،پس نتیجه میگیریم که حضرت حافظ فرموده . چراغی بـِر کند،،ب مکسور،
درونها تیره شد باشد که از غیب
(چراغی بِـر کُند خلوت نشینی)
چراغی روشن کند خلوت نشینی.
با احترام ابوتراب عبودی
درود برهمه دست اندرکاران برنامه سایت شعر وادبیات فارسی گنجور وهمه شرکت کنندگان،
تک تک وبیت به بیت این غزل والبته همه غزلهای حافظ وچه بسا شاعران دیگر
درسیست سراسر پند آموز واما درمورد
بیت هشتم:
گرانگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی
خطاب به کسانیست که درصدر فرماندهی و سکاندار یک لشکر یازیر مجموعه ای هستند ومیگه این عزیزانی که باچشم حقارت به آن نگاه میکنی وراحت ازکنارشان رد میشی انگشتان دستند وگرنه چه فایده اگشتری وپست ومقام و منزلت؟
بشنوید این غزل راباصدای محسور کننده استاد شجریان....دولت عشق
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر نازنینی
در ایام قدیم شغلی به نام خوشه چینی وجود داشت کسانی که فقیر بودند و مزرعه ای نداشتند هنگام درو کردن مزرعه ها پشت سر دروگر ها می افتادند و خوشه هایی را که توسط دروگرها درو نشده بود می چیدند اگر صاحب مزرعه انسان بخشنده و سخی بود عمدا شلخته درو می کرد تا خوشه های بیشتری برای خوشه چین باقی بماند. حافظ در این بیت به این رسم اشاره کرده است.
8- گر انگشت سلیمانی نباشد - چه خاصیت دهد نقش نگینی
[جامی]
جز در انگشت سلیمان نیست خاتم را اثر - چون نه انگشت سلیمانی بود خاتم چه سود
[یزدانپناه عسکری]
آنچه مهم است نیروئیست که نگین و انگشتری را آکنده از اقتدار کند.
50 + 2+1:199
اگرچه رسم خوبان تند خوییست
نکویی نیز هم رسم نکوییست
نظامی
حافظ یک مصراع را تضمین کرده
سحرگه ره روی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
سحرگاه وقتی ست که هنوز خورشید طلوع نکرده باشد و راه رو در اینجا سالکِ طریقت است، "سرزمینی" یعنی یک سرزمین اما بدلیلِ ناشناخته بودنش می تواند خیالی باشد، قرین در اینجا به معنایِ یار و همراهِ معنوی آمده است اما همراهی در سفرهای سرزمینی را نیز به ذهن متبادر می کند. پس حافظ میفرماید در سحرگاهی که هنوز خورشیدِ درونِ آن قرین و یارِ همراه طلوع نکرده است راه رویِ سالکی که دلش به نورِ معرفت روشن شده خطاب به آن قرین همی نکته ای را بصورتِ معما گونه بیان می کرد تا ضمنِ اینکه مطلب را به وی می رساند موجبِ رنجشِ خاطرش نگردد.
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی
پس سالکِ راه رو آن "قرین" را صوفی خطاب می کند تا با عنوانی که شاید او می پسندد وی را مخاطب قرار داده باشد چرا که در آن دوران صوفیگری فضیلت بود اما روشنگری هایِ حافظ را در بارهٔ غالبِ صوفیان که ریا کار هستند می دانیم و می بینیم که در دیوانِ شعرش بندرت صوفی را در معنایِ مثبت بکار برده است. پس به طرحِ معمایِ خود پرداخته و می فرماید ای صوفی شراب آنگاه صاف می شود که برای مدتِ چهل روزی در شیشه و ظرفی که نگهداری می شود برآرد یا تاب آورده و بماند، برای حلِّ معمایِ حافظ بلادرنگ چله نشینی و کارهایی از این دست به ذهن می آید که از قضا چندان هم توصیهٔ حکیمان و عارفان نیست و کمکی به سلوکِ عارفانه نمی کند، پس با نگاهی اجمالی به متنِ غزل و تأملِ بیشتر در خواهیم یافت حکیمی چون حافظ معمایی که پاسخی سهل و آسان داشته باشد را طرح نمی کند. از چگونگیِ رفتارِ آن قرین که موجب شد حافظ صوفی خطابش نموده و چنین معمایی را بیان کند خبر نداریم اما می تواند خودنماییِ او در مواجهه با حافظ یا سالکِ راه رویِ دیگر باشد به اینصورت که در بیانِ دانشِ معنویِ خود خویشتنداری نکرده و چنانچه صوفیان در بیانِ مطالبِ عرفانی اصطلاحاتی را که فهمش برای مردم عادی دشوار است بکار می برند، او نیز چنین کرده باشد. اگر این حدس و گمانی بجا باشد گمان می رود حافظ بصورتِ معما گونه به آن "قرین" تفهیم می کند که صوفیِ حقیقی هرآنچه از شرابِ آگاهی را که در شیشهٔ درون دارد بمنظورِ خودنمایی و یا تخفیفِ دیگران بیرون نمی ریزد و با سعه ی صدر اجازهٔ سخن گفتن به شاگرد و مریدِ خود یا دیگر همراهان را می دهد و بعبارتی این دانشِ معنوی یا کشف و شهودِ خود را برای "اربعینی" یا مدتی در وجودِ خود نگهداری می کند تا شاید با شنیدنِ نظراتِ دیگران دُردِ آن دانش ته نشین و شرابش صافی گردد که در اینصورت نفعِ صوفی در آن خواهد بود و خود نیز با درکشیدنِ جامی از آن شراب تبدیل به صوفیِ صافی می شود.
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
پس حافظ در ادامه اینچنین ابرازِ دانش های معنوی را یکی از صدها بُتی می بیند که صوفی یا شخصِ مدعیِ عرفان در آستینِ گشادِ خود قرار داده است تا در هنگامِ ضروری و مواجهه با سالکِ نوآموز آن واژگانِ ثقیلِ صوفیانه را بکار بندد و به اصطلاحِ امروزی بمنظورِ رو کم کنی خودی نشان دهد، و بیچاره سالکِ تازهکار می پندارد که چقدر بی سواد و از قافله جا مانده است، حافظ می فرماید خداوند صدها و هزاران بار از چنین خرقه ای که صوفی یا مدعیِ عرفان بر تن کرده است بیزار است و آنرا نمی پسندد.
مروَّت گرچه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
پسحافظ ادامه می دهد اگرچه از مروت و جوانمردی نام و نشانی برجای نمانده است تو که از دانشِ معنوی برخورداری در مواجهه با سالک نوآموز که نازنین است و با صدقِ دل پای در این راه گذاشته است خود را کوچکتر از آنچه هستی نشان ده و نیازی بر او عرضه کن، یعنی وانمود کن فلان نکتهٔ معرفتی را درک نمی کنی و نظرش را در آن باره جویا شو تا به این ترتیب به او اعتماد به نفس دهی و علاوه بر آن وادارش کنی بیندیشد و بدونِ هراس از تحقیر نظرِ خود را بیان کند.
ثوابت باشد ای دارایِ خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
حافظ در ادامه مثالِ کشاورزی را می زند که در هنگامِ درویِ محصول جوانمردانه خوشه ها را تُنُک درو می کند تا سهمی هم نصیبِ خوشه چینانِ فقیری گردد که به امیدِ روزی در دنبالهٔ درو حرکت می کنند، پس خطاب به قرین یا صوفی می فرماید به عنوانِ کسی که دستی بر آتش داری و به خرمنِ حکمت یا دانشی معنوی دست یافته ای رحمی بر سالکِ نوآموز کن که به امیدِ بهره و سهمی از این دانشِ تو را همراهی می کند به این ترتیب که در حینِ بحث پیرامونِ یک موضوع، توضیحِ برخی مطالبِ حِکمی و معرفتی را به عمد برجای بگذار تا نصیبِ او گردد و به این ترتیب ثواب یا رضایتِ خداوند نیز شاملِ حالِ تو شود. تعلیمی که امروزه نیز کاربرد دارد و اگر اساتیدِ دانشگاهی هم چنین رویکردی داشته باشند چه کمک ها که می تواند به خلاقیتِ ذهنِ دانشجو بکند.
نمیبینم نشاطِ عیش در کس
نه درمانِ دلی نه دردِ دینی
در ادامه حافظ که مروتِ ذکر شده در دو بیتِ فوق را موجبِ نشاطِ عیشِ عرفانی می داند در اینجا زبان به ملامت گشوده و می فرماید چنین نشاطی را در کسی نمی بیند، یعنی این خود نمایی ها و معرفت فروشی ها روالِ معمول شده است که ناشی از بیماریِ دل است، "دردِ دین" در اینجا یعنی دردِ عشق و حافظ می فرماید چنانچه می بیند نه کسی در پیِ درمانِ بیماریِ دلِ خویشتن است و نه در کسی درد و غمِ عشقی دیده می شود وگر نه آنچه تاکنون ذکر شده از اصولِ اولیهٔ دین یا عاشقی ست که باید رعایت شود.
درون ها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
حافظ اوضاعِ زمانه ای را که در آن می زیست بنحوی که صوفیانِ ریا کار مظهرِ معرفت شناخته می شدند را بدلیلِ نبودِ پیر و راهنمایی حقیقی می داند که موجبِ تیرگی و سیاهیِ درونِ تمامیِ جامعه و مدعیان شده است، پسآرزو می کند تا دستِ پیرِ خلوت نشینی حقیقی( همانندِ مولانا) که دلش به نورِ عشق روشن شده چراغِ هدایتی را از عالمِ غیب بر کند و با برافروختنش دلِ انسانها را به نورِ آگاهی و عشق روشن کند تا جهان را از این تیرگی جهالت رهایی بخشد و البته که حافظِ خلوت نشین خود چنین چراغی را از غیب برکنده و به همین کار پرداخته است.
گر انگشتِ سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقشِ نگینی
مدعی و صوفیانی که صدها بُت در آستین دارند حتی اگر انگشتریِ سلیمان را در اختیار داشته باشند که بر نگینِ آن اسمِ اعظم نقش بسته باشد اهریمنانی بیش نیستند که آن را ابزاری برای فریبِ خلق کرده اند که نه تنها هیچ خاصیتی نمی دهد بلکه موجبِ تیرگیِ درون شده است، پس خلوت نشینی حقیقی باید که باشد و انگشتری یا نگینی که اسمِ اعظم بر آن حک شده را بر انگشت کند تا با چراغی که از عالمِ غیب بر می کند نور و آگاهی را در جهان بیفشاند. یعنی ابزارها اهمیتی ندارند بلکه خلوت نشینِ حقیقی یا سلیمان مهم است و باید که سخنِ راست را از راستان شنید، چنانچه حافظ در جایی دیگر می فرماید این قوم قرآن را نیز دامِ تزویر می کنند.
اگرچه رسمِ خوبان تند خویی ست
چه باشد گر بسازد با غمینی؟
سلیمان یا خلوت نشینی که خوب و زیبا شده است وقتی چراغی از غیب بر کند ممکن است به رسمِ خوب رویان با دیدنِ چنین تیرگی های درونی تند خویی کند اما حافظ می فرماید چه می شود اگر او با غمینی چون حافظ بسازد و راهِ میخانهٔ عشق را بنماید که تنها راهِ نشاطِ عیش را در آنجا می توان جستجو کرد.
رَهِ میخانه بنما تا بپرسم
مَآل خویش را از پیش بینی
راهِ میخانهٔ عشق را خلوت نشینانِ حقیقی و حکیمانی چون حافظ می دانند و نه مدعیانی که نقشی از نگین بر انگشت کرده اند، پس حافظ می فرماید سالکانِ طریقت باید که تند خوییِ خوبان را به جان خریده و به هر طریقِ ممکن آدرس و راهِ میخانه را از او بپرسند تا مَآل یا سرانجامِ کارِ خویش را پیشاپیش ببینند. دیدنِ مَآل و سرانجامِ کار که زیبا و خوب روی شدن است سالکِ طریقت را مقیمِ چنین میخانه ای می کند بنحوی که از فریبِ نقش و نگین های جعلی در امان می ماند.
نه حافظ را حضورِ درسِ خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی
اما صِرفِ اینکه خوبانِ خلوت نشین راهِ میخانه را نشان دهند کفایت نمی کند و باید که پویندهٔ طریقتِ عاشقی با ثبات و پیوستگی در درسِ خلوت یا همان میخانهٔ عشق حضور یابد تا به علم و دانشِ معنوی دست یابد البته که رسیدن به علم و دانشمند شدن و آگاهی به رموزِ عرفانی نیز کافی نیست، پس از نگاهِ حافظ بکار بستنِ این علم و دانش است که موجبِ علم الیقین شده و مَآلاََ سالک را به حق الیقین یا خوب رویی و زیبایی می رساند.(حافظ با شکسته نفسی خویش را از غایبِانِ درسِ خلوت معرفی می کند).