غزل شمارهٔ ۴۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
این غزل بی نظیره و خیلی معانی زیبا و ژرف توش هست.
در عین حال حضرت خواجه به خوبی از خجالت مدعیان دروغین تو محافل و مجالس مختلف دراومده...!
بیت آخر سنگ تمام گذاشته ودرباره ی تفسیرات سوفسطایی هشدار داده است .قلاب با فتحه ق کسی که سکه تقلبی می سازد حال تصور کنید چنین کسی صراف باشد و نقد مردم در دست او باشد در این شرایط بهتر است سکه طلا را نزد خود نگاه داری. استعاره زیبای سکه زرسرخ برای نکات پرمعنی وقلاب وصراف برای تفسیرکننده شاید بعضی افراد عمدا غزلیات حافظ را در زمان خود او اینگونه تعبیر می کرده اند و اورا می آزردند
Lotfan mani beyt ma ghble akhar ra tozih dahid
Ba tashakor
Ba dorood va tashakkor az shamsolhagh aziz
Lotfan befarmaiid manzoor az khial e hamkaran chist?
Tashakor mojadad
این غزل یادآور غزل عرفی شیرازی هم روزگار حافظ است. ببینید چه همانندی هایی دارد:
می مغانه که از درد شور و شر صاف است
به محتسب ندهی قطره ای که اسراف است
امام شهر ز سرجوش خمر نپرهیزد
نزاع بر سر ته شیشه های ناصاف است
مذمت می و مطرب ز گمرهی چه عجب
که شیوه دانی شهدش بهین اوصاف است
لباس صورت اگر واژگون کنیم، بیند
که خرقه ی پشمین جامه ی طلا باف است
خیال مغبچه ای می برم که غمزه ی او
بلای صومعه داران قاف تا قاف است
گرفتم آن که بهشتم دهند بی طاعت
قبول کردن و رفتن نه شرط انصاف است
اگر به صحبت عرفی به سهو بنشینی
به گوش پنبه فرو کن که سر به سر لاف است
زردوز یعنی درزیگر و خیاطی که با پارچه زرتار یا زرپود خیاطی میکند .به پوشاک که نخ زر داشته باشد زرکش هم می گویند . اما از درزیگر به معنای خیاط کارواژه ای هم داریم کارواژه ی دریزیدن یعنی to fasten به هم بستن و محکم کردن . برای to fix هم کارواژه ی جدیدی پیش نهاده اند که در خور پرواست . to fix / برجابیدن یعنی برجای خود استوار کردن .
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
یعنی فقط وقتی فقیه مست باشد چنین راز بزرگی را فاش می کند .
با توجه به بیت :
نه ان می که امد به مذهب حرام
میی کاصل مذهب بدو شد تمام
اشکار است که از نظر نظامی نیز دینداری بدون نوشیدن این می کامل نمی شود .
چو رازها طلبی در میان مستان رو
که راز را سر سرمست بی حیا گوید
سلام
عاشق این غزلم چون باب ورود مولایم علامه حسن زاده-روحی فدا- به حوزه و علم و... است
در کودکی به حافظ تفالی می زند و این غزل برای او اتمام حجت می شود که
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
دیروز فقیه و مدرس مدرسه در حال مستی فتوا داد که حرام بودن میمُسَلَم، اما از خوردن مال وقف بهتر است . کوششِ حافظ برای تصویر هنریِ اجتماع نقیضین در ساختِ جامعه، و نشان دادنِ این که یکی از دو سوی این تناقض را عنصری از عناصرِ مذهب تشکیل میدهد، طنزی در در بیت به کار رفته که تداعی معانی تضاد را به وجود آورده است .
ببخشید..ممکن است بیت زیر را معنی کنید
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
آرش گرامی،
"بِبُر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر"
از خلق بُریدن و گوشه نشینی اختیار کردن میان صوفیه و دراویش از اهمیت بالایی برخودار بوده، سعدی هم در اهمیت آن سروده.
می فرماید از خلق بِبُر (جدا شو، کناره بگیر) و چون عنقا (سیمرغ) از اوج بلندی کل ماوقع را بسنج
"که صیت گوشه نشینان از قاف تا قاف است"
قاف کوهی است که آشیانه سیمرغ در آن است.
گمانم بر آن بود که از قاف تا قاف معنای از پستی(خاک،زمین) تا اوج کوه قاف و یا نهایتاً از این قله کوه تا قله کوهی دیگر را بدهد. ولی علامه دهخدا آنرا از کران تا کران (سراسر گیتی، کل جهان) معنی کرده.
یعنی که آوازه و شهرت گوشه نشینان و عزلت گیران سراسر جهان را گرفته
در کل این بیت نیز اهمیت گوشه نشینی و عزلت گرفتن را بیان کرده.
این بیت دیگر حافظ گواهی است بر آن:
کنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است .
سلام
دراین غزل حافظ از یک شاعروهمکارومدعی خودنیزگله مند است که او پی به ارزش واقعی اشعار حافظ نبرده ودر حق اوقضاوت غلط کرده است چنین استنباط میشود در کدام مجلس شعروادب شاعری رسمی گونه اشعار شعرا را نقدونظرمی کرده وبه علت تنگ نظری وحسادت به حافظ کم لطفی نشان داده است. این مجلس ادبی شاید زمان شاه شجاع ویا امیر مبارزالدین بوده باشد.
دربیت ششم :
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است
ادعای مدعیان شعروبلاغت وخیال پردازی های همکار شاعر عینا به حکایت ادعای همکاری حصیرباف است که باخیاط زردوز دارد.
در بیت مقطع میفرماید
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است
حافظ ! از مقوله بگذرواین سخنان موجه چون طلای ناب خودرا باکس در میان مگذار که جاعل ودغل بازشهر، جای صراف را گرفته است .
بیت پنجم: چو عنقا قیاس کار بگیر یعنی عنقا را ببین... گوشه نشین است اما از نوک این قله تا نوک آن قله در قلمرو او است.
بیت آخر: نکته های چون زر (طلا) ی خودت را پیش خودت نگه دار و (برای فروش) عرضه نکن. چون کسی که در این شهر صراف است (کسی که سکه معامله می کند) آدم حقه باز و متقلبی است.
متن غزل احتمالاً مطابق است با نسخهی زنده یاد قاسم غنی. پرویز ناتل خانلری مصراع اول این بیت را چنین نقل میکند: ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر. «از کسی قیاس کار گرفتن» یعنی از او تقلید کردن. در این صورت «چو کسی قیاس کار گرفتن» بیمعنی است. دیگر آنکه از میان 9 نسخهی معتبری که خانلری مبنای کار قرار داده است تنها یک نسخه «چو عنقا» ثبت کرده است.
کنون که بر کفِ گل جام ِباده ی صاف است
به صد هزار زبان بلبل اَش در اوصاف است
باده ی صاف: باده ی ناب وبی آلایش ،زلال.
اوصاف:تعریف وتوصیفها، به شرح بیان کردن مطلبی
احتمالاً موسم بهاراست که گل به جلوه گری درآمده وبلبل به نغمه خوانی مشغول است. گل درادبیّات ما نمادِ معشوق وبلبل نمادِ عاشقیست. این دو درکناریکدیگر مضمونهای زیبا وخیال انگیزی رقم زده اند. حافظ بیشترازهرشاعری این دونماد، رابکارگرفته و مضمونهای بِکر ونغزی خَلق نموده است.
معنی بیت: اکنون که موسم بهاراست وگل باجامی ازباده ی ناب وخالص،به جلوه گری مشغول است واکنون که بلبل ِ عاشق، سرمست ازعشق گل، به آهنگ های گوناگون غزل می خواند وترانه می سراید..... ادامه ی سخن دربیت بعدیست:
بخواه دفتر ِاشعار و راه ِصحرا گیر
چه وقت مدرسه وبحثِ کشفِ کشّاف است
کشّاف: بسیارکشف کننده ، دراینجا اشاره به کتابِ تفسیرقرآن نوشته ی ابوالقاسم محمودبن زمخشریست که درآن روزگاران، درمکتب خانه ها ومدارس تدریس می شد.
کشفِ کشّاف: "کشف" ایهام دارد هم به معنای کشف کردن ِ پاسخ مسئله وهم اشاره به حاشیهیی است بر کتاب کشّاف نوشته شده است. درآن روزگاران درس خواندن درمکتب خانه ها ومدرسه ها، به رسم مباحثه بوده ودانش آموزان برسرمسایل مطروحه درکلاس،بایکدیگر به تبادل نظر ومباحثه می پرداختند.
معنی بیت: (اکنون که گل نقاب ازرُخ برداشته وفغان دردل بلبل افتاده....) چه وقتِ نشستن درکلاس درس وپرداختن به مباحثه های بیهوده است؟ تونیزدفتر ودیوان شعری برداروبه باغ وصحرا برو وازاین فرصتِ ارزشمندی که دست داده بهترین استفاده راببر.
به صحرا رو که ازدامن غبارغم بیفشانی
به گلزارآی کزبلبل غزل گفتن بیاموزی
فقیه ِ مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است
فقیه: عالِم دینی وفتوادهنده درموردِ مسایل ازمنظرشریعت
فتوا: دستورشرعی
مال اوقاف: پول، زمین یاهرچیزی که برای امورخیریه اختصاص داده می شود وکسی حق ندارد آن را درامورشخصی یاغیرازآن چیزی که تعیین شده بکارگیرد. متاسّفانه درهمه ی دوره ها، همه ی کسانی که دست اندرکار اموروقف وخیریه بوده اند آنقدرصداقت و بی آلایش نبوده اند که توانسته باشند برنفس خودفائق آمده وبه امانتِ خیّرین خیانت نکنند. همواره سودجویان وحُقّه بازانی بوده اند که با ریا وتزویرکاری دراین حوزه نفوذکرده وازاین اموال به نفع شخصی استفاده کنند.
معنی بیت:
عالِم ِ متشرّع شهرکه دیشب باده خواری کرده ومست شده بود فتوایی غریب صادرکرد! وگقت: آری مِی حرامست ولی نه به اندازه ی خوردن ِ مال وقفی!
حقیقتی که دراین مضمون ِ تامّل برانگیز جاخوش کرده این است که فقیهِ شهرتازمانی که مست نبوده هرگزجرات بیان چنین مطلبی وصادرکردن چنین فتوایی نداشته است! لیکن زمانی که مستی بروی غلبه کرده،به مصداق مثل معروفِ مستی وراستی، زبان به گفتن این حقیقتِ تلخ گشوده است. ازآن جهت حقیقت است که درنظرگاه حافظِ نکته پرداز،خوردن باده چنانچه ضرری هم داشته باشد تنهامتوجّه کسیست که آن رامی خورد. لیکن تبعاتِ منفی ِ مالِ وقف خواری، متوجّه ِ یک جامعه است وبراعتماد واطمینان مردم یک اجتماع خدشه وارد می سازدونیکی واحسان وهمدردی رادرمیان مردم ازبین می برد.روشن است که جامعه ای که ازجوانمردی واحسان ونوعدوستی محروم گردد چگونه جامعه ای خواهدبود؟
حافظ ازاین منظراست که می خواری راازمال ِ وقف خواری بهتر می داند.
بیا که خرقه ی من گرچه رهن میکده هاست
زمال وقف نبینی بنام من دِرمی
به دُرد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش
که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
این بیت عارفانه ترین وشایدپُرمایه ترین بیت دیوان خواجه هست. دامنه ی معنا آنقدرژرفا دارد که تمام اشعارخواجه را می توان درتشریح این بیتِ نغز وزیبا به عنوان گواه آورد. تنهاازاین بیت می توان به روحیّات ،معرفت واخلاص خواجه پی برد وفهمید که خواجه چگونه بنده ای برای ساقیِ کائنات بوده است.!؟
دُرد : ته مانده ی شراب، شراب آلوده به رسوبات که درمقایسه باشرابِ صاف و ناب، ازارزش کمتری برخورداراست.
خوشدرکش: هرچه بود باوَلع و خوشی بنوش، به صاف وناصافی آن دل بد مکن که این لطف ساقی می باشد که درجام توریخته است.
صاف : شراب بی آلایش وزلال
ساقی: شراب دهنده، دربیشترغزلیآت حافظ ازجمله همین بیت،"ساقی" همان خودِمعشوق است
عین الطاف است: لطف است وعنایت
معنی بیت: تودربندِآن نباش که شرابِ توچه مقدارزلال یاکدراست،هرچه هست بامیل ورغبت بنوش که آنچه که درپیاله ی توریخته شده،درحقیقت لطف وعنایت ساقیست،صاف وناصافی بودن آن اهمیّتی ندارد؟ تردید دراین امر،نهایتِ بی ادبی وبی معرفتیست! توبایدکه از خودِ ساقی سرمست شوی که برای توشراب می ریزد نه ازشرابی که می نوشی! اگربه آن مرتبه ازعشق رسیدی وتوانستی ازشرابِ حضورساقی مستی کنی دیگرخُماری نخواهی داشت سردردِ پس ازمستی نخواهی داشت زیراتاقیامت سرمست خواهی بود چنانکه حافظ مست آمد ومست رفت وبه هیچ دوره کسی هوشیاریش ندید.
زَهرهم که باشد وقتی ازدستِ بلورین ساقی ریخته می شود باید مثل شربتِ گوارا بنوشی که ازدوست هرچه رسد نیکوست.
آنچه اوریخت به پیمانه ی مانوشیدیم
اگرازخَمربهشت است وگرباده ی مست
بِبُر ز خَلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیتِ گوشه نشینان زقاف تاقاف است
بِبُرزخَلق: خلوت گزینی کن، خلوت کردن وبُریدن ازتعلّقاتِ دنیوی وچشم پوشیدن ازجاه ومقام ومال ومنال، یک اصل ضروری درپالایش روح وتزکیه ی نفس است. البته خلوت گزینی درنظرگاهِ حافظ، این نیست که کسی برای فرارازمسئولیتِ انسان بودن ، به گوشه ی دنجی پناه ببرد وخودراازمسایل اجتماعی ومشکلات مربوطه راحت سازد! اتّفاقاً برعکس، خلوت گزینی درنظراو برای پالایش درون وزدودنِ کینه وریا ودروغ وحسد ازروح وروان است تابدینوسیله توانسته باشد به رسالتِ عظیم انسان بودن عمل کند. حافظ خودنمونه ی بارزاین ادّعاست. اوهرگزنسبت به مسایل پیرامونی بی تفاوت نبود ودرراستای افشاگری، آگاهسازی ومبارزه با ریاکاران همیشه پیشتازبود.
عنقا: سیمرغ، مرغی افسانه ای که وجود خارجی ندارد، ولی اسطوره ی همّت است.
چوعنقاقیاس کاربگیر: همانندِعنقاعمل کن، اوراالگوقراربده.
صیت: شهرت، آوازه.
قاف تا قاف: از قلّه ی کوهی دراینسوی سردنیا تاقلّه ی کوهی درآنسوی دنیا. مبالغه است وبرای بیان نهایت فاصله بکارمی رود. ضمن آنکه محل آشیانه ی عنقاست که هیچکس را بدان دسترسی نیست.
معنی بیت: (آنگاه که دیدی وسوسه ی جاه ومقام وطمع ِشهرت پیداکردن درمیان خَلق تورارهانمی سازد) کُنج خلوتی بگزین،ازبندتعلّقات خودرا خلاص کن،مرغ افسانه ای عنقا را الگوی خویش قراربده وهمانندِ اوهمّت کن وآشیانه رابربلندترین قلّه بساز. آنگاه به مقامی می رسی که شهرت تو زبانزد خَلق جهانی می شود.
دراین دنیا رمز ورازی غریب وشگفت آور وجود دارد. کسانی که مثل حافظ همّتی چون عنقا دارند،هرچه ازشهرت وجاه ومقام دنیوی،باسرعت بیشتری فرارمی کنند شهرت ومقام نیزباهمان سرعت به دنبال آنها روان می گردد! گویی که شهرت وجاه ومقام نیزحسرت ماندگاری بردل دارند ومی خواهند با رسیدن به چنین باهمّتان ِ عنقا صفت، به ماندگاری جاوید نایل شوند وهرگزبه فراموشی سپرده نشوند.
بعضی ازانسانها که قدرومنزلت خودرانمی دانند، بانشستن درپشتِ میزی مهّم، زیبابه نظرمی آیند و موقّتاً به بزرگی ومقام می رسند وبه محض برکناری، زیبایی وبزرگی خودرانیزاز دست می دهند. امّا بعضی ازآدمها وقتی پشت میز مهمّی قرارمی گیرند چون خودشان ذاتاً بزرگ وزیبا هستند، به میز زینت وزیبایی می بخشند ومیزرا بزرگترازقبل نشان می دهند!
حافظ دراین بیتِ زیبابه ما پیشنهادداده که سعی کنیم خودرا درمیان گروه دوّم جای دهیم. حرص وآز را رهاکرده ،ازشهرت ومقام دنیایی عنقاصفت فرارکنیم وآشیانه بربالاترین قلّه بزنیم تا شهرت ومقام درحسرتِ رسیدن به ما به دنبال ما دوان باشد حیف است که ما درحسرت رسیدن به آنهاهمه چیزرازیرپابگذاریم !
هُمایی چون توعالیقدر حرص استخوان تاکی؟
دریغ آن سایه ی همّت که برنااهل افکندی!
حدیثِ مدعیّان و خیال همکاران
همان حکایتِ زردوزوبوریاباف است
حدیث: نو، جدید، تازه، سخن، کلام ، داستان ،حکایت ،مطلب، قضیه.
مدعیّان: کسانی که ادّعاهای بی مایه دارند ومزیّتی نیزبرخودقائلند.
همکاران: شاعران
زردوز: دوزندهیی که با الیاف طلا پارچههای گرانقیمت می دوزد.
بوریاباف: کسی که باالیافِ درختان حصیر می بافد.
معنی بیت: حکایت وقضیّه ی کسانی که شعرهای بی مایه می سرایند وبرشعرهای ناب ونغزدیگران خُرده می گیرند،همان حکایت کسیست که کارش حصیربافیست لیکن به کار ِ زردوز که ازتخصّص ومهارت بالاتری برخورداراست ایرادمی گیرد!
روی سخن باکسانیست که دانسته یا ندانسته نمی توانند شعرهای پُرمایه ی حافظ را برتابند. آنها سالهاست که شعرمی سرایند ودرمحافل ادبی برای خودجایگاهی کسب کرده وبرای خودمزیّتی قائلند. آنهاازتنگ نظری وحسادت نمی توانند ببینند که یکی درعرصه ای که به خیال باطل متعلّق به آنهاست ظهورکرده واشعارش به سرعتِ برق وباد دست به دست می شود ومرزها را درمی نوردد وهمه ی قلبها رافارغ ازنژادها وزبانها وباورهای دینی تسخیرمی کند!
طیّ ِ زمان ببین ومکان درسلوکِ شعر
کاین طفل یک شبه ره یکساله می رود!
خموش حافظ واین نکتههای چون زر سرخ
نگاه دار که قّلّابِ شهر صرّاف است
قَلّاب: کسی که تقلّب می کند وسکّه هایی ازفلّزهای بی ارزش می زند وبه عنوان سکّه ی طلا جا می زند. متقلّب
صرّاف: کسی که کارش تبدیل پولها و معاوضه ی آنهاست.
ای حافظ! خاموش باش واشعارنغز وهمچون طلای نابِ خودرا دردسترس این متقلّبان وحقّه بازان قرارمده، چرا که کسی که بر جایگاهِ صرّافی تکیه زده، درجعل وتقلّب مهارت دارد ودرچنین شرایطی بهترآن است که ازطلاهای ناب وخالص خود محافظت کنی.
حافظ توختم کن که هنرخود عیان شود
بامدّعی نزاع ومحاکا چه حاجت است؟
سپاس, درود و آفرینِ فراوان به رضای عزیز برای همه یِ دل نوشته هایش.
درود بر شما با این توضیحات کامل و باورپذیر
کشف کشاف کتاب عمر بن حفص ارجانی قزوینی است که با حافظ هر دو به درس قوام الدین کربالی می رفته اند و کشاف زمخشری را از کربالی درس می گرفته اند این کتاب اکنون به صورت خطی موجود است. نسخه ای از آن در کتابخانه مجلس موجود است
سلام با عرض خسته نباشید
در نسخه دکتر قاسم غنی و علامه قزوینی بیت
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر چه وقت مدرسه و بحث کشف[و] کشاف است
یک واو هم بین کلمات کشف و کشاف وجود دارد
در جایی دیگر
به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش
که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
به صورت
به درد و صاف تو را حکم نیست دم درکش
که هر چه ساقی ما ریخت عین الطاف است
امده
البته نسخه مال سال 92 کدوم درسته؟؟
اکنون که گل، باده زلال آماده کرده بلبل با گونه های فراوان شوق تحسین می کند( اگر باده صاف را تجلیات خداوند بدانیم، صد هزار زبان نیز تمام شوق آدمیان است که همه ناخواسته وصف او را می گویند)
2-دفتر اشعار را بردار و به صحرا برو، پس ازین حال خوش( آگاهی از تجلیات حق) مدرسه و کتاب حتی کشاف زمخشری( کاملترین تفسیر قرآن) جایی ندارد( آگاهی ات فراتر از الفاظ است و کاملترین دانشها الفاظ هستند)
3-فقیه مدرسه در حال مستی و بیخودی فتوای درستی داد که شراب از خوردن نابجای مال وقف بهتر است.
4- باده زلال یا ته مانده آن در حال خوشت تاثیری ندارد، لطافت حس خوب در بخشش ساقی ماست (تسلیم در برابر پیر ادامه تسلیم در برابر خداست)
5- از سیمرغ گوشه نشینی بیاموز که شهرت گوشه نشینان در آسمانها از ازل تا ابد یا در همه افق ها فراگیر است( گرچه در این دنیا گمنام یا رانده شده باشند)
6- مدعیان حقیقت بوریاباف و همراهان جان طلابافند.
7- سکوت کن حافظ و این کلیدهای طلای ناب را نگه دار که صراف شهر خود سکه تقلبی می زند( عارفان شهر فریبکارند)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
دوستان اشاره ای به ایهام بیت آخر نکردند:
صراف در مقطع شعر به معنی گوهرشناس نیز هست
و قلاب : به معنی ابزار یا شئ یست که سره را از ناسره جدا می کند.
و شاید زر سرخ همان زبان نکته گوی حافظ است که در زمانه تزویر مورد تهدید قلاب مدعیانست.
منظور از قاف تا قافست:
قاف اول منظور همان هندس حرف ق است که هندسه کوتاه دار وبمعنای پستی یا گودی است
قاف دوم کوه قاف مد نظر است یعنی بلندی و
در غزل منظور کلی از خردان تا بزرگان است.
شهرت گوشه نشینان نزد خردان تا بزرگان است.
باسلام این غزل دقیقاً پاسخ عزل عرفی شیرازی هست، ونوعی مجادله به حق یا ناحق هست،
اعتقاد دارم ما در این مجادلات قومی دور باشیم.
نمبتوانم تشکر و سپاسگزاری خود را با واژگان از آقای ((رضا)) بیان کنم که در اکثر شعر های حافط بزرگوار معانی و تفاسیر ارزنده ی خود را قرار داده اند و درک اشعار را برای بنده و دیگر عزیزان مبتدی آسان تر کرده اند.واقعا ایشان از علم و معرفتی عمیق برخودارند و برخلاف بعضی به اصطلاح علما در پی ادعا های پوچ و ادعا های ادبی نیستند و در کمال زیبایی و صراحت مطلب را توضیح میدهند.سپاس بی کران!
به گمانم مصرع دوم بیت چهارم
"که هرچه ساقی ما ریخت عین الطاف است" درست تر باشد
در علم تنها از چند و چون احوالات کاشف علم باخبر می شویم.
کاشف را کشف می کنیم.
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
ای غزل را "در سکوت" بشنوید
به نظرم شاه بیت این غزل همان «به درد صاف ترا حکم نیست خوش در کش
که هر چه ساقی ما کرد عین الطافست»
می باشد. معنی کلی با استفاده از معانی فراهم شده بالا همان وجود کلک و دغل در دوستان و اطرافیان است.
قلاب شهر صرافست
یا فقیهی که مست است .
در اینگونه مواقع حافظ پیشنهاد میکند که اندکی خلوت کن تا پی به این دورویی ببری و برای هر کسی طلای خود مصرف نکنی
ببر زخلق و چو عنقا قیاس کار گیر
یعنی کناره بگیر از بالا و کلی به موضوع دوباره نگاه کنی و دوز و کلک را تشخیص دهی
نکند که بوریاباف را با زردوز اشتباه بگیری و دچار خسران شوی
البته با توجه به ذکر اکلمات بلبل و گل به نظر میرسد این موارد مربوط به عشق زمینی باشد و در قرآن آیه ۱۸۷ بقره آمده است
نسائکم هن لباسکم
زنهای شما لباسهای شما هستند
واشاره به بوریاباف وزرباف هم ممکن است به همین روی باشد.
با سپاس
کنون که بر کف گُل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
گل نماد انسانی ست که پای به این جهان گذاشته و پس از شکوفا شدن و رشد جسمانی اکنون آماده در دست گرفتن دگرباره جام باده صاف و خالص الست است تا به پیمان خود با خداوند وفا کند ، در غزل پیشین با ورود انسان به این جهان مادی ،یار یا اصل و حضور خدایی وی بدلیل نیاز به شناخت و برآورده شدن نیازمندی های جسمانی انسان قبل از شکفته شدن رحلت نمود و این گُل اکنون با در دست گرفتن جام باده صافی درواقع علمِ عشق را برپا کرده و آمادگی خود را برای بازگشتی شکوهمندانه اعلام می کند ، در این حال بلبل یعنی انسانهای کاملی چون حافظ و مولانا که دلهاشان به عشق زنده شده و زبانِ حق گشته اند ، نغمه های زندگی را چهچهه زده و با صدها هزار زبان ، حضور یا یارِ این گل نوشکفته را که قصد بازگشت دارد با صفات بیشمار خداوندی ، در قالب غزل و اشعار نابی که بر زبانشان جاری میگردد به آوازی خوش وصف می کنند .
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه جای مدرسه و بحث کشف کشًاف است ؟
پساین گلِ نو شکفته که الست را پذیرفته و جام باده صافی را در دست گرفته و آماده نوشیدن است مورد خطاب حافظ قرار می گیرد تا او راه عاشقی را به خطا نرود و از باور و دانشهای ذهنی طلب می صافی نکند ، دفتر اشعار همان پیغامهای زندگی سازی ست که توسط بزرگانی چون حافظ سروده و ثبت شده اند ، صحرا نماد این جهان است که زیبایی های شگفت انگیز حیات در آن ، هر تماشاگری را به اندیشیدن در باره خالق اینهمه زیبایی وادار می کند ، پس حافظ این راه عاشقی را به گل وجود انسان توصیه می کند که با وجود اینهمه عشق و زیبایی ، دیگر چه جای حضور در مدرسه ها و بحث و قیل و قال در باره کشف بدیهیات و پرداختن به کتابهایی چون کشًات است . نوگل تازه شکفته هرچه را که بخواهد در دفتر اشعار بزرگان می تواند پیدا کرده و از این طریق جام خود را از باده صافی و خالص عشق پُر کند .
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوای داد
که می حرام ، ولی بِه ز مال اوقاف است
مستی فقیه در اینجا از نوع مست شدن به دانش کتابی و علوم فقهی خود است و بر همین اساس فتوا داد که میخواری حرام است اما از خوردن مالی که وقف شده باشد بهتر است ، حافظ میفرماید اتفاقأ این فقیه مدرسه راست می گوید زیرا کتابهایی مانند کشًاف و امثال آن ، همچون مال وقفی هستند که هیچکس حق دخل و تصرف در آنها را ندارد و همین است که هست ، خوانندگان باید آنها را بخوانند و بکار بندند ، کاری هم به درست و یا غلط بودنش نداشته باشند ، اما می و شرابی که از عالم معنا یا میخانه عشق بر انسان پوینده راه معنوی جاری می شود راه را برای تعقل و تفکر نمی بندد در حالیکه کارکردش بر مبنای خرد ایزدی ست که خطایی در آن نیست .
به دُرد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش
که هرچه ساقی ما کرد عین الطاف است
اما در عالم باده نوشی نیز حکم و فتوایی وجود دارد ، منظور از دُرد آلود بودن شرابی ست که از دید و نگاه ذهنی ما ، ته نشین یا رسوبات دارد و نوشیدن آن به مذاق سالک معنوی خوش نمی آید ، برای مثال از سالک می خواهد رنجش های کهنه خود را رها کند اما وی بسختی می تواند آزار هایی که از جانب دیگران دیده است را فراموش کند ، پس این می را خالص نمی بیند و نمی تواند آنرا بنوشد ، حافظ میفرماید حکم این نیست که فقط باده صافی را که خوشگوارتر است بنوشی ، بلکه آن می با رسوبات ته نشین شده که تلختر هستند را نیز باید درکشیده و با رضایت نوش کنی ، شراب های صاف و زلال شرابهایی هستند که انسان رهپوی راه معرفت راغب تر است به نوشیدن و برای هر فردی متفاوت است ، یعنی شخصی ممکن است از پول و یا مقام طلب خوشبختی و سعادت نکند و باده مربوط به آن را راحت تر بنوشد اما از رنجش خود و آزار کلامی که دیده است نمی تواند چشم پوشی و گذشت کند ، پس شراب عفو و بخشش را دُرد آلود می بیند و بر نوشیدنش اکراه دارد ، حافظ میفرماید هر شرابی که از جانب آن یگانه ساقی در جام سالک بریزد عین لطف است و باید با لذت نوشیده شود . معنی کلی اینکه پوینده راه عاشقی باید علاوه بر رهایی از تعلقات دنیوی ، هرآنچه از درد و غم اعم از خشم ، کینه توزی ، رنجش ، ترس ، نگرانی ، حرص، طمع، حسرت و امثال آن که به همراه دارد را با اشتیاق تمام و بدون گزینش با دریافت می مربوطه از خود دور کند .
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
منظور از بریدن از خلق گوشه گیری و تارک دنیا شدن نیست ، کار عارف یا سالک طریقت وقتی ارزشمند است که در تعامل با مردم باشد ، در بین آنها زندگی کرده و از درد و رنج یا غمها و شادی هایشان آگاه باشد و همچنین خود در معرض چالشهای زندگی قرار گیرد تا آزموده شود ، اما او باید از قرین شدن با خلق یا انسانهایی که با خویشتن کاذب و ذهنی شدید خود موجب کند شدن حرکتش در سیر معنوی میشوند دوری گزیده و از آنها ببرد ، مولانا میفرماید "از قرین بی قول و گفتگوی او / خو بدزدد دل نهان از خوی او " حافظ ادامه می دهد پس از دوری گزیدن از چنین انسانهایی ست که پوینده راه عاشقی باید از عنقا یا سیمرغ افسانهای(در اینجا عقاب ) الگو گرفته و جایگاه او رفیع و بلند مرتبه باشد در قله کوه قاف ، اما کار معنوی خود را همانند امور مادی بر روی زمین پیگیری و دنبال کند ، در مصرع دوم منظور از گوشه نشینان همان عاشقان بر می الست هستند که در گوشه میخانه بسر می برند و با دریافت آن شراب الهی مدام در حال بازکردن فضای درونی خود هستند ، حافظ می فرماید صیت و اشتهار چنین عاشقانی از قله قاف این جهان تا بلند مرتبه ترین درجات و قله قاف یا فضای بینهایت خداوندی میتواند امتداد داشته باشد . البته که بزرگانی چون حافظ به منظورِ کسبِ شهرت چنین غزل و آثاری را خلق ننموده است ، بلکه انسانها بدلیل اینکه از جنس خداوند هستند ، کلامی را که خداوند از طریق چنین انسانهایی بیان میکند بخوبی شناخته و دامانشان را رها نمی کنند ، خواننده این ابیات تشخیص می دهد شعر حافظ زبان زندگی ست و هم جنس با اصل انسان ، پس با این سخنان بیگانه نیست ، بیشتر ما خوانندگان حتی بدون درک عمیق معنای غزل ، می دانیم که غزل را دوست داریم و حافظ را برای سرایش آن تحسین می کنیم .
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است
حافظ در این بیت به همان مطالب بالا اشاره می کند که مدعیانی هستند که جعل حدیث میکنند ، یعنی فکر و کلام بزرگان را که برآمده از مرکز بینهایت شده آن عارفان است ربوده و بوسیله بازی با الفاظ آنرا تغییر داده و شعری می سرایند تا با فروش آن به خلق برای خود آوازه ای کسب کنند ، حافظ می فرماید این توهم و خیال خامی ست از همکاران شاعر ، زیرا مادامی که دل شاعر به بینهایت خداوندی زنده نشده و به آن دریای عدم متصل نشود ، با تقلید ناشیانه ، تراوشهای ذهنی خود را به رشته تحریر در می آورد و نه پیغام خداوند یا زندگی را ، به همین جهت نه به قله قاف این جهان دست می یابد و نه در عالم معنا و سیر معرفتی جایگاهی خواهد یافت . در مصراع دوم زر دوزی را مثال می زند که تخصصش در دوختن لباس پادشاهان است ، با کسی که حصیر می بافد برای فقرا ، هر دو بافنده هستند اما ببین که تفاوت کار از کجاست تا بکجا.
خموش حافظ و این نکته های چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است
حافظ خود را به خاموشی دعوت می کند تا بیش از این برای متقلبان خوراک فراهم نکند زیرا آنها از این نکته های چون زر سوء استفاده می کنند ، صراف یعنی کسی که با خرده های طلا چیزی می سازد و به مردم می فروشد ، همان کاری که سامری کرد و در غیاب موسی با تکه های زر گاو سامری ساخت و آنرا به عنوان خدای سخنگو به پیروان موسی جا زد ، شاعران قلابی شهر نیز چنین می کنند اما سرانجام کارشان شکست و ناکامی ست زیرا سرانجام موسی بازخواهد گشت و سامری رسوا خواهد شد . مولانا نیز در این رابطه در مثنوی دفتر پنجم سروده است :
ترک معشوقی کن و کن عاشقی / ای گمان برده که خوب و فایقی
ای که در معنی ز شب خامش تری / گفت خود را چند جویی مشتری ؟
خواجه در بیت ششم احتمالاً اشارهای به این اشعار سعدی داشته است:
ندهد هوشمندِ روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است
نبَرندش به کارگاهِ حریر
معنی ابیات
۱- اکنون که بر دستان گل( مبعود) جام شراب خالص عشق و محبت است،
-بلبل( عاشق) به صد هزار نوع به نغمه خوانی مشغول است/ عاشقان این شور عشق را به صدها هزار نوع مختلف بیان می کنند.
۲- دفتر اشعار را برگیر و بجای رجوع به مدرسه و بحث اکتشاف( اشاره به تفسیر قرآن نوشته ابوالقاسم محمد بن زمخشتری است که در آن روزگار در مکتبخانه ها و مدارس تدریس میشدو دانش آموزان برسم جاری بر سر مسایل مطرح شده با یکدیگر بحث میکردند) به صحرا بزن( تا بهترین ارتباط با حقیقت که در مظاهر طبیعی است نصیب تو گردد)
۳- دیشب عالم شرعی دین( که در حالت عادی متشرع به رعایت دستورات دینی است)، چون مست باده( بیخود از عشق و محبت الهی شد)، چنین فتوای ( دستور شرعی) غریبی داد
-.گفت: درست است که خوردن می حرام است ولی خوردن مال وقف از آن حرام تر است.
۴- ای رهروی عشق تو در بند صاف بودن ( زلال بودن) یا درد(ناخالصی و کدر بودن) شراب عشق نباش،
- هر چه ساقی( خداوند) بتو داد، بنوش. زیرا این لطف و عنایت اوست.
۵- ( اگر دیدی وسوسه جاه و مقام، طمع،شهرت در میان خلق تو را رها نمی کند) خلوت را انتخاب کن( تا از بند تعلقات دنیوی رها شوی و نفس خود را از کینه و حسد و دروغ پالایش کنی) و مرغ عنقا( سیمرغ دانا و افسانه ای که بر بلند ترین قله آشیان دارد/ کنایه از همت بلند) را الگوی خود قرار بده،
که شهرت گوشه نشینان از قاف( قله کوهی در این سر جهان) تا قاف( قله ای دیگر در آنسوی جهان) است.
۶- داستان مدعیان( که به عارفان خرده می گیرند) و همکاران آنها،
شبیه طعنه هایی است که بوریا باف( کسی که با الیاف نی شکافته حصیر می بافد) به زر دوز میزند که ما هردو بافنده و همکار هستیم.
۷- حافظ خاموش باش سخنانی که همچون طلای سرخ گران قیمت را در هر جایی که ارزش آنرا نمی دانند،
- به زبان نیاور، که اگر این سخنان به شکل عرف در آید قلاب شهر( متقلب شهر) که صراف است( همچون صراف متقلب که کار ش عوض کردن نقره با طلا است) سخنان تو را عوض کرده و از اصالت می اندازد.
در بعضی نسخ:
کشف و کشافست
طبق نقل دکتر ضیاء در شرح صوتی این غزل، این بیت میتواند تحت تأثیر این بیت سنایی سروده شده باشد:
دل به احکام دین سپردن به
باده خوردن ز وقف خوردن به
به نقل از شرح صوتی دکتر ضیاء این بیت میتواند تحت تأثیر این بیت نظامی سروده شده باشد:
به قدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف
ضمناً این بیت را از ابوالعباس ربنجنی از قدیمترین شعرای پارسیگو در همین مضمون نقل میکنند:
زیغبافان را با وشیبافان ننهند
طبلزن را ننشانند بر روذ نواز
متن شعر از اینجا نقل شده است.