غزل شمارهٔ ۴۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش عبدالحمید ضیایی
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
باسلام به حافظ دوستان
بیت پنجم این غزل زیبا به دو گونه برداشت می شود یکی اینکه "... قصه مخوان که به هر حال سعد و نحس از تاثیر زهره و زحل است" و معنای دیگر اینکه " ... ای مخاطب شعر! از اینکه که سعد و نحس از تاثیر زهره و زحل است قصه مخوان و چیزی مگو" و به نظر بنده و با توجه به بیت چهارم برداشت اخیر درست تر است و لذا می توان در متن شعر "سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است" را در گیومه بگذاریم تا مخاطب به معنی درست هدایت شود.
بیت پنجم میتواند تفسیر دیگری نیز داشته باشد که از کاربردِ ایهامی بس جالب و مهارتِ شعری ی بسیار ماهرانه و تو در تو حاکی است. بدین ترتیب: از آنجاییکه "زهره" هم به معنا ی ناهید، ستاره دوّم از خورشید است و هم به معنا ی ترک شدن؛ و نیز از آنجاییکه "زحل" هم به معنای "سترن"، ستاره ی ششم از خورشید است و هم به معنا ی دورماندن و افسردگی، بنابر این این بیت با اشاره به پیش بینی ی روحیات از تاثیرِ ِ ستارگان (کار بردِ ِ طالع بینی ی اسطرلاب) به این معنا اشارت دارد که چون افسردگی تو از دوری ی یار است، و نه افسانه ی تاثیرِ ِ ستارگان بر روحیاتِ انسانی، بنا بر این برو به دنبالِ ِ گرفتنِ ِ طرّه ی مهچهره یی و از افسانه بافتنِ تاثیر ستارگان دست بر دار.
بگیر طره مه چهرهای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
صنایع بدیعی در این بیت.
1) مراعات نظیر ( یا تناسب) به کار رفته است:
بین طره ، مه چهره و زهره تناسب وجود دارد و یاد آور " شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان " و یا " یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین" امثال آن است که در دیوان حافظ فراوان است.
2) جناس وجود دارد: هجای اول در ز تاثیر، زهره ، زحل هم جنس هستند. سه بار ز در نیم بیت به کار رفته که خواندن آن گوش نواز می کند.
3) ایهام به کار رفته است : ایهامی که قدری پوشیده است، شاید هم امروزه پوشیده تر می نماید. کانون ایهام در زحل است . در احکام نجوم یعنی در طالع بینی زحل ستارۀ نحس است، این معنی را هر که با ادبیات فارسی سر و کار داشته باشد می داند ، همچنین درتمام طالع بینی ها غربی و زودیاک ها زحل نحس است .
ولی در هیأت افلاک نجومی زحل یا فلک هفتم بالاترین یا مرتفع ترین ستارۀ گردان می باشد که گردش آن قابل اندازه گیری بوده است. فلک هشتم ثوابت بوده است و آخرین فلک یعنی فلک نهم را فلک اثیر و یا فلک اطلس می گفته اند، و هر دوی آن ها قابل انداز گیری نبوده اند . پس در دانش آن زمان دورترین و بلندترین مثال قابل قیاس در فهم مردم آن روزگار بلندی زحل بوده است . شاعران پیش از حافظ این مفهوم را مکرر به کار برده اند، برای روشن شدن مطلب شاهد ها را جداگانه در پایین این مقاله آورده ام. حافظ بلندی طول طرۀ مه چهره را به بلندی زحل تشبیه کرده است ، البته این بلندی طرۀ یار پنهان است و همین است که ایهام را پوشیده و پنهان کرده است.
پس دو سوی ایهام در زحل نهفته است، از یک طرف زحل نحس است که در مصرع دوم به صراحت گفته شده است ولی این معنای ظاهری یا معنای اول یا معنای نزدیک ایهام است ، معنای دوم هنگامی به دست می آید که خواننده به معنای دور که منظور نظر شاعر است پی ببرد که قصۀ نحس و سعد را مخوان بلکه بلندی طرۀ مه چهره را دریاب. این معنا قوی تر خواهد شد اگر بدانیم که در ادبیات مغانی طرۀ یار پیچید ه است، سیاه است، تاریک است، طرار است، غدار است، مکار است، ناشناختنی است و با همۀ این صفت ها دوست داشتنی است و دل ربا است. پس معنای مورد نظر شاعر این است که این نحس و سعد عامیانه را کنار بگذار و عاشق این طرۀ عاشق کش بشو و صحبتی از سعد و نحس مکن و مرد و مردانه مشکلات راه را گردن بگذار.
شاهد ها از شاعران قبل از حافظ راجع به بلندی زحل را در ادامه بخوانید:
1) اسدی توسی:
تن و همتش را سرانجام برست
که آنجا که ساقش زحل را سرست
2) فردوسی:
که خرطوم او از هوا برترست
ز گردون مر او را زحل یاورست
به ایران و بابل نه کشت و درود
به چرخ زحل برشدی تیره دود
3) سنایی:
از همت عالیت سزد در همه وقتی
پای تو سر اوج زحل را شده گرزن
تا به از ماه بود در شرف قدر زحل
تا به از دیو در عمل و چهره پری
زحلش زیر پای کرده نثار
همّت و ذهن و حفظ و فکر و وقار
دست او تیغزن بر اوج زحل
هم مبرّز به علم بیم و امید
زحل از اوج خویش رخ بنمود
همچو گویی ز نقره زر اندود
4) فرخی سیستانی:
ایا سپهر برین مرکب ترا میدان
چنانکه نجم زحل هست مر ترا مرکب
5) منوچهری:
شاه محمود پدر ناصر دینش جد
وز سعود فلکی طالع او اسعد
قدرش اکلیل به فرق از گهر فرقد
جاهش آراسته بر اوج زحل مسند
6) ناصر خسرو:
اگر به دین حق اندر به راستی بروی
سرت ز تیره وحل برشود به چرخ زحل
7) سعدی:
به قدر هنر جست باید محل
بلندی و نحسی مکن چون زحل
فکر من چیست پیش همت او؟
نخل کوته بود به پای جبل
زحل و مشتری چنان نگرند
پایهٔ قدرت ای بزرگ محل
که یکی از زمین نگاه کند
به تأمل به مشتری و زحل
8) سلمان ساوجی (که هم عصر حافظ بوده است ):
در مرکز حضیض بماند چنان حقیر
از اوج تو فلک، که بر اوج فلک سها
بعد از هزار سال به بام زحل رسید
گر پاسبان ز بام تو سنگی کند رها
ای کارگزاران درت شمس و زحل،
در مملکت تو سایهای میر اجل
روزی مه رایت اگر آری سوی گردون
رایت بگشاید به مهی قلعه مینا
گر قلعه هفتم نسپارد به تو کیوان
صدبار فرود آری ازین قلعه زحل را
ای مصعد اعلای ملایک گه پرواز!
مرغ حرم فکر تو را مهبط ادنا
تا دلم در شکن زلف تو آرام گرفت
دیده من شده در خون دل خویشتن است
سر زلفت به قدم چهره مه میسپرد
گوییا نعل سم اسب وزیر زمن است
آن فلک قدر ملک مهر کواکب موکب
که زحل حزم و زحل عزم و عطارد فطن است
زحل از قدر تو آموخت بزرگی وشرف
این چنین ها کند آری اثر حسن جوار
خم طاقش همه با سقف فلک گردد جفت
لب بامش همه در گوش زحل گوید راز
پایه قدر تو بر فرق زحل زرین تاج
سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال
زحل گر به بامش تواند رسید
ز شامش بود پاسبان تا به بام
ز سد ره ساز بنه نردبانی ا ر برسد
بدان رواق زحل را به نردبان برسان
ای فلک را روزو شب بر سایه یقصرت مسیر
وی زحل را سال ومه با هندوی بامت قرآن
از خروش کوس او گوش زحل بشکافته
وز غبار لشکرش چشم فلک حیران شده
اگر نه زحل بر فلک شب همه شب
کند بام قصر تو را پاسبانی
فرود آری از قلعه هفتمیناش
غلامی سیه را بجایش نشانی
پایه تخت تو بر فرق زحل زرین تاج
سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال
به بالا آسمانش تا کمرگاه
زحل را از علوش دلو در چاه
خروش کره نای و گردش گرد
به گردون در زحل را کور و کر کرد
9) انوری:
چرخ با قدر بلندش داند
که برو اوج زحل تاوانست
از برای پاسبان قصر او یعنی زحل
در نه اقلیم فلک تا روز هر شب سور باد
آن به جاه و به هنر به ز فلک
وان به قدر و به شرف بر ز زحل
رایش فرو گشاده سراپردهٔ فلک
قدرش فرو شکسته کله گوشهٔ زحل
هر نماز دگری بر افق از قوس قزح
درگهی بینی افراشته تا اوج زحل
10) سیف فرغانی:
گر آسمان به مایه شود کمتر از زمین
ور از زحل به پایه شود برتر آفتاب،
11) مولوی:
بر آن بالا برد دل را که آن جا
سر نیزه زحل پستست هیهات
فلکی چو آسمانها که بدوست قصد جانها
که زحل نیارد آن جا که به زهره برستیزد
ضمیرت بس محل دارد قدم فوق زحل دارد
اگر چه اندر آب و گل فروشد پاش تا زانو
در هوای دستبوس او زحل
لیک خود را مینبیند از محل
سفینه غزل 2 معنی دارد اول کشتی غزل دوم جنگ غزل Jong , و ان نوشته هایی را گویند که نظم ( پیوسته نویسی ) و رسته نویسی( نثر) با هم داشته باشد .
سفینه در معنی جنگ در مقدمه ای که بر بابا افضل نگاشته شده در گنجور دیده می شود .
محل را جای و یا جایباش می توان نوشت
تصور نمیکنم که بشه این کار را کرد به وزن شعر آسیب وارد میکنه
ازجمله دوستداران خواجه در جهان ، باید از آندره ژید نام برد که به گمانم نام یکی از داستانهایش " درتنگ" است و در ترجمه ای که من سالها پیش از آن رمان خوانده ام ( رضا سید حسینی ؟؟) ببخشید پیری زود رس است!!
این مصراع در آغاز آمده است:
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است......
در مصرع :
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
جریده یعنی مجرد از تعلقات ؟؟
اگر چنین است حافظ چه حس انتزاعی قوی ای داشته است !!
درست مثل داستان الیس در سرزمین عجایب که مجبور بود از سوراخ کوچکی عبور کند حافظ می گوید چون گذرگاه عافیت تنگ است باید خودت را از ترکیبات بتکانی تا بتوانی از ان به سلامت عبور کنی !
تصور نمیکنم که جریده در اینجا در معنی مجرد از تعلقات باشد.
با کمی دقت در بیت سوم ، در می یابیم که واژه آرایی با حرف لام به شیوه ی ظریفی آورده شده است.
سلام
این غزل بوی افسردگی وناامیدی دارد
در این اینگونه غزلها همیشه صحبت از ناپایداری وبی وفایی دنیا وخوش بودن ومستی وبازگوی نصیبه و قسمت ازلی است که حافظ بدان می اندیشد.
در بیت چارم میگه :
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
درپیش چشم عاقل و در مسیرعمر ودر این دوره پرآشوب ، دنیاومشغولیات آن ناپایداروبی اعتبار به نظر میرسد.
اتفاقا پذیرش بی ثباتی دنیا و پوچی هستی و اقرار قلبی به این دنیای ابزورد
باعث نوعی شور و جد فلسفی و رهایی از هر تعلقی حواهد شد.
سلام . .
در نسخه ای که از دیوان خواجه دارم ، این بیت بعنوان بیت دوم آمده است : خلل پذیر بود هر بنا که می بینی --- مگر بنای محبت که خالی از خللست . ضمنا بیت نه من ز بی عملی ملولم و بس ... بیت ماقبل آخر آمده یعنی قبل از بهیچ روی نخواهید یافت هشیارش ... .این نسخه به نام آقای محمود علمی و مربوط به بیش از 60 سال قبل است . با تشکر
این بیتی که فرمودید" خلل پذیر بود هر بنا که میبینی بجز بنای محبت که خالی از خلل است "
بنظر میرسد که این بیت را دیگرانی به غزل اضافه کرده اند. چرا که محتوی این بیت با مضمون اصلی غزل اصلا هماهنگی ندارد.
فضای سیاه و مملو از بی توجهی به هستی در این غزل موج میزند و بنظر نمیرسد که نشانه ای از میل به محبت در غزل تعبیه شده باشد.
بیت زیر از غزل جا افتاده است؛
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی *** مگر بنای محبت که خالی از خلل است
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صُراحی مِی ناب و سفینه ی غزل است
خَلَل: اختلال ،رخنه، شکاف، منفذ
نقص،نقصان، کاستی ، آشفتگی ، تباهی، عیب، فساد، آسیب، گزند ، تفرق، فاصله
صُراحی: ظرف شراب،ظرفی تقریباً همانندِ پارچ های امروزی که به اشکال مختلف پرندگان ساخته می شد.
سفینه: کشتی، کتاب یا دفتری که در آن مطالب ِ گوناگون به ویژه شعرنوشته شده باشد. جُنگِ غزل
معنی بیت: دراین دوره ای که بسرمی بیریم رفیق شفیق نایاب است،فتوّت ومردانگی ورفاقت درروابط مردم دیده نمی شود. تنها رفیق بی نقص وعیبی که قابل اطمینان است، همین ظرف شراب ودیوان شعراست .
حافظ گویا دردوره ی سخت قحطیِ رفاقت، کاملاً تنها وبی دوست بوده که غزل را چنین اندوهبارشروع کرده است. امّا ظاهراً شراب وشعر اوراتنهانگذاشته وحق دوستی را به نیکی ادا کرده اند. سفینه ی جادویی ِ غزل حافظ را تا بیکران اقیانوس پندارمی برد تا برای ماازعالم اَسرار خبرهای امیدبخش ونشاط انگیز بیاورد. شراب نیزچونان سمندی مطیع و مهربان،اوراتادشت پرستاره یِ اندیشهها، تامرزناشناخته ی مرگ وزندگی رهنمون می شودو غبار غم واندوه ازدلش می زداید تا برایمان غزلهای آبدار وانگیزاننده بسراید. غزلهایی که مارابه تلاش وتکاپو وامی دارند وبرای تغییریافتن ونوشدن آماده می سازند:
بیا تاگل برافشانیم ومی درساغراندازیم
فلک راسقف بشکافیم وطرحی نو در اندازیم
جریده روکه گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است
جَریده: مجرّد به معنی رهایی از بندِ تعلّقات
عافیت: رستگاری ،صحت و سلامت، پارسایی.
بی بدل است: جایگزین ندارد
جریده: به تنهایی، باآمادگی
معنی بیت: رستگاری تَنگه ای بسیارباریک دراقیانوسی پهناوراست. بقدری تنگ است که فقط یک انسان فارغ بال ،تنها وعُریان می تواند ازآن عبورکند! بایدهرآن چیزی که(شامل پدرومادر،همسروفرزند،مال دنیا،لباس، کیف پول،ساعت،موبایل و....) به همراه داری وسخت بدانهادل بسته ای به کنارنهی،بایدسبکبار،بی تعلّق باشی، حتّاعلایقی را که دردل داری باید دوربریزی تابتوانی ازاین گذرگاهِ تنگ عبورکنی. درمصرع دوّم:
دَم ولحظه رادریاب،شراب بنوش وبه عیش وعشرت سپری کند که عمر گرانبها، تکرار وجایگزین ندارد. هرکس یکبارفرصت دارد پس غنیمتی بشمار وازآن فیض ببر.
تاکید حافظ برمستی وعیش وعشرت ازاین روست که به تجربه ثابت شده، انسانهای شاد وشنگول به مراتب بهتر ازانسانهای عبوس و غمگین، می توانند درخدمت جامعه وهمنوعان خویش باشند وبه رسالتی که درحیطه ی انسانیّت دارند عمل کنند. ضمن آنکه افرادشاد درقیاس با افراد عبوس وخودبین، تمایلی به عیب جویی ،فضولی درکاردیگران،آزار واذیت،تهمت و.... ندارد وسعی می کند فضای پیرامونی راگرم وشادمانه نگاهدارد.
دونصیحت کنمت بشنو وصدگنج ببر
ازدرعیش درآی وبه ره عیب مپوی
نه من ز بی عملی درجهان ملولم وبس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
ملول: غمگین،مکدّر وبه ستوه آمده
ملالت:غمگینی، اندوهباری
حافظ دراین بیت یک شیطنت رندانه کرده است. روشن است که اوازابتدا قصد کرده بوده تابی عملی ِعلما به فرمایشاتِ خودشان را به باد انتقاد قراردهد، لیکن رندانه ابتدا ازبی عملی خود سخن به میان آورده تا به ظاهر رعایتِ نازکی ِ خاطرمبارک علمای دینی راکرده باشد. رندی ازآن روی که بگونه ای سخن راپیش برده که هم نتیجه ی دلخواه راگرفته باشد وهم ازسختی سخن کاسته نشود.
معنی بیت: نه تنها فقط من ازاندوهِ بی عملی به ستوه آمده وغمگین هستم بلکه کدورتِ خاطر ودلمردگی ِعلمای دینی نیزازهمین بی عملیست.
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعَظ ِ بی عملان واجب است نشنیدن
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
معنی بیت: اگربه دیده ی خرد وحکمت به این دنیای پرفتنه وپرازهیاهو بنگری، درخواهی یافت که جهان وهرچه دراوهست ناپایدار وفناپذیراست. هیچ چیز ثبات ندارد وبرای چیزهای هیچ وپوچ غصّه خوردن ازروی جهل ونادنیست.
جهات وکارجهان جمله هیچ درهیچ است
هزاربارمن این نکته کرده ام تحقیق
بگیر طرّه ی مَه چهرهای و قصّه مخوان
که سُعد و نَحس ز تاثیر زُهره و زُحل است
دراین بیت حافظ یک باورعموی را دستمایه ی خویش قرارداده ومضمون زیبایی خَلق کرده است.
درآن روزگاران مردم چنین باورداشتند که اتّفاقاتِ تلخ وشیرینی که برای آدمیان رقم می خورد تحتِ تاثیر نحوه ی قرار گرفتن ستاره هاست. درباورعموم هرستاره ای تاثیرخاصّی داشته مثلاً زهره نمادِ خوشبختی وزحل نماد بدبختی بود.
این بیت نیزهمانند غالبِ ابیات، دارای معنی ِ دو وَجهی می باشد. یکی اینکه بخوانیم ...قصّه مخوان که خوشبختی وبدبختی ازتاثیرات ستارگان است اینگونه نیست وخودت خوشبختی وبدبختی رارقم می زنی، زلف مه چهره ای رابگیر وخوشبختی را رقم بزن...
دوّم اینکه بخوانیم...قصّه مخوان...من وتو هیچ اختیاری ازخویش نداریم وآنچه که تعیین کننده هست نحوه قرارگرفتن ستارگانست، پس توزلف مه چهره ای بگیر وبه عیش بپرداز تاضررنکنی
طرّه : آن بخش ازمو که برپیشانی ریزند.
سعد: خوشبختی ،مبارک ومیمون.
نحس: بدبختی وشوم
معنی بیت: ازتاثیراتِ ستارگان قصّه مگو که خوشبختی وبدبختی ازستارگان زهره وزحل است. این قصّه هارا رهاکن وسعی کن که باگرفتنِ زلفِ ماه سیمایی،به عشقبازی وعیش وعشرت بپردازی. ویا: دربندِ آن مباش که چراچنین وچراچنان شد، حتّا اگرحقیقیت نیز این بوده باشد که خوشبختی وبدبختی ازدست من وتوخارج است واین اتّفاقات تحتِ تاثیر قرارگرفتن ستارگان رقم می خورد مهم نیست چیزی که اهمیّت دارد این است که توجهدی کنی زلف دلداری به دست بیاوری وعمررا به خوشی بگذرانی.
جالب اینکه درهردومعنی، حافظ توصیه به عشقبازی وعیش وعشرت را رها نمی کند ودرهرحال مارا به خوشباشی وعشقبازی تشویق می کند. برای حافظ عشق ازهمه چیز مهمتراست. ازنظراو حتّا اگرکسی درجوانی توفیق عیش وعشق راپیدانکرد،باید دردوره ی پیری به اینکار بپردازد وبه اصطلاح قضای آن رابه جای آورد.
کام خود آخرعمرازمی ومعشوق بگیر
حیف اوقات که یکسر به بطالت برود.
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اَجل به رهِ عمر رهزن اَمل است
اجل: مرگ
اَمل: آرزو
دل ِعاشق من بسیارامیدواربود که به وصال تو نایل گردد لیکن متاسّفانه مرگ درسر راهِ عمرآدمیست وامکانِ دورزدن ویاعبورکردن ازاین مانع نیز برای هیچ کس وجودندارد. مرگ نابودکننده ی آرزوهای آدمیست ومن می ترسم مرگ مانع ازاین شود که به وصال تونایل گردم.
روا مَدار خدایا که درحریم وصال
رقیب مَحرم وحرمان نصیب من گردد
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ی ازل است
دور: زمانه، محفل وگردهم آیی
باده ی ازل: حافظ معتقد است که درزمان اَزل (روزخلقت) مشمول توجّهاتِ معشوق اَزلی(خالق) شده و جامی ازباده ی لطفِ اوسرکشیده است. ازهمان جا عاشق زیبائیهای اوشده وسرمست ازاین باده ی ناب است.
معنی بیت: این چنین که حافظِ ما سرمست باده ی نابِ اَزلیست، بدانید که این مستی تمام نخواهدشد وهیچ کس در هیچ دوره وزمانه ای اورا هشیار نخواهد یافت.
دراَزل داده ست مارا ساقی لَعل ِلبت
جرعه ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
با سلام خدمت دوستداران حافظ
دکتر عبدالکریم سروش بسیار زیبا این بیت و تفسیر کردند
«نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم زعلم بی عمل است»
ملالت همان افسردگی یا به عبارتی دپریشین است
هرکسی هر آنچه را که بلد است و به آن عمل نکند دچار ملالت (افسردگی) می شود
بنابراین بیت جنبه درمانی بسیاری دارد بدین معنی که مهندس می بایست مهندسی کند نقاش نقاشی و مدرس تدریس و لاغیر
آرش خان
سعی کنید مطالب را دسته اول و بدون غش دریافت کنید نه از طریق افراد دیگری نظیر سروش و دیگران!
آفتِ ادبیاتِ کلاسیک, رجوع به شرح هایی است که دیگران بر اساس فهم ناقص و ناچیز و همچنین باورهای خود از آثار این بزرگان ارائه کرده اند.
اگر قرار به تاثیر گرفتن است شما باید از خود حافظ تاثیر بگیرید نه اوستا عبدالکریم!
در این روزگار این جهانی یار زلال و بی آلایش ظرف شراب و دفتر شعر است(به شکل سفینه که دوباره ظرف شراب را تداعی می کند و تاکیدی لازم بر این که دفتر شعر می بایست، چون شراب خوش کننده حال باشد)نکته تاریخی:روزگار در مسیر تاریخ مورد پذیرش آدمی نبوده است و شاید کار همه ما آدمیان به باد انتقاد گرفتن آن است که هیچ زبانی و جانی برای پاسخ گویی ندارد.
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است
معبری که جان آدمی هر لحظه از آنجا عبور می کند و وارد دنیای حال خوش می شود بسیار باریک است و باید رها (از هر گونه تعلق جسمی، ذهنی و قلبی )و سبک از آنجا عبور کنی.دمی را بدون حال خوش سپری نکن که جایگزینی ندارد(و با تلف کردن آن لحظه، به خود و خداوند ستم کرده ای)
3-تنها من نیستم که از بی عملی یا از کناره بودن از کار دولتی افسرده هستم بلکه علما هم به همین جهت حال خوش ندارند.(عمل به علم،شناختن ارزش لحظه است که خداوند در آن موج می زند)آرایه ادبی:واج آرایی حرف ل و مطابق بودن آن با قافیه غزل بر زیبایی این آرایه افزوده است.
4-در این روزگار که به واقع گذرگاهی پر از غوغای خواسته های ماست(وگرنه روزگار گیاهان و جانوران همیشه آرام است) از چشم خرد نه پابرجاست و نه ارزشمند.
5-رشته موی(تمرکزی که بتواند تو را به زیبایی حال خوش برساند)زیبارویی را بگیر و افسانه نخوان که نیک بختی و شوم بختی از تاثیر افلاک است بلکه از انتخاب توست.
6-دلم بسیار امید داشت که به وصال کامل با تو برسم اما مرگ و یا ترس از زوال(که آمیخته با اساس روزگار است)از بین برنده آرزوی حقیقی ماست.
7-اینچنین که حافظ مست باده زلال ازلی است هیچ گاه هشیار نمی بینیدش(خود بیش از همه به مضمون اشعارش پایبند است)
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
زقسمت ازلی چهره سیه بختان
به شست و شوی نگردد سفید و این مثل است
بگیر طره مه طلعتی وقصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
خلل پذیر بود هر بنا که میبینی
مگر بنای محبت که خالی از خلل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ازل است
با سلام
چرا انقدر نسخه ها ی حافظ با هم تفاوت دارند؟
گذرگاه حقیقت خیلی لطیف و باریک است و بارهای تعلق، دلبستکی و وابستگی مانع ورود آدمی می شود.اگر خواهان هم آغوشی با زلال حقیقت هستید از هر شوقی جز آن به در آیید حتی خویشتن
"بکوشید تا از در تنگ وارد شوید" انجیل لوقا سوره 13 آیه 24 ( رمان در تنگ اثر آندره ژید)
این غزل را "در سکوت" بشنوید
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی ناب و سفینه غزل است
رفیق در اینجا به معنی یاری ست که در پیمایش راه عاشقی همراه و همپای پوینده راه معرفت باشد تا در این مسیرِ سخت و دشوار آنها به یکدیگر یاری رسانند ، خلل به معنی تَفرّق و تکروی آمده است ، پس حافظ میفرماید در دوره و روزگاری بسر می بریم که یار و همراهی در راه کسب معرفت یافت نمی شود ، اگر هم پیدا شود خالی از خلل نیست ، یعنی آن رفیق راه ترجیح میدهد بصورت متفرق و به تنهایی طی طریق کند و امیدی به اینکه صد در صد با پیمودن راه عاشقی بصورت جمعی موافق باشد وجود ندارد ، پسحافظ هم به تنهایی مصمم به حرکت در مسیر تعالی و رشد خود می شود و یارانی بجز صراحی مملو از شراب ناب و کشتی نجات غزلیات که خود می سراید و آنچه از پیشینیان بر جای مانده است نمی یابد .
جریده رو ، که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر ، که عمر عزیز بی بدل است
جریده نیز در اینجا معنی به تنهایی داده و حافظ در ادامه بیت قبل میفرماید بدلیل این تفاوت دیدگاه و بینش انسانها نسبت به جهان که امری ست زیبا و طبیعی ، و گذرگاه عاشقی که باید از آن عبور کرد تا به سرمنزل عافیت و سلامت و امنیت رسید مسیری ست تنگ و باریک ، بگونه ای که دو نفر همزمان و دوشادوش یکدیگر نمی توانند از آن عبور کنند ، پس یک نفر باید پیشرو باشد و دیگری پس از وی حرکت کند که بدون شک موجب بروز اختلاف در راه خواهد شد، در آثار عارفان و بزرگان راه عاشقی این تفاوت دیدگاه و جهان بینی به وضوح دیده می شود و با اینکه یک راه است و سخن نیز یکی ست اما چگونگی پیمایش آن در برخی موارد تفاوت آشکار و اساسی دارد . در مصراع دوم میفرماید اما پیاله ای که لبریز از شراب روز الست است نقطه اشتراک همه بزرگان و پیشگامان راه عاشقی ست ، پس پیاله برگیر که فقط یک بار برای همیشه این شانس را به انسان دادهاند تا با کسب معرفت الهی، عاشقی کند و به اصل خود زنده شود ، بدیلی برای این عمر مقرر نکرده اند و شانس دیگری وجود ندارد .
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
حافظ دانش معنوی را برای رسیدن به منظور اصلی انسان در جهان که همانا تجلی خداوند در اوست ، به تنهایی کافی نمی داند و به صرف اینکه انسان مفاهیم عارفانه را درک کند و حتی به دیگران بیاموزد تاثیری در نزدیک شدنش به آن منظور متعالی نداشته و از ملولی انسان نمی کاهد ، انسانی که در این جهان شناختی نسبت به عشق نداشته باشد هرچند از لحاظ مادی و زندگی خانوادگی موفق باشد احساس بد حالی و آزردگی می کند ، می داند که کامل نیست اما نمی داند چرا ، این ملولی و آزردگی از جهان غالبن پس از چهل سالگی نمود عینی می یابد ، حافظ ادامه می دهد مثلِ انسانی که با علم مفاهیم معنوی آشنایی دارد اما در عمل کاری نمی کند مانند علمای دین است که به مسائل و امور مذهبی اشراف کامل دارند اما انگشت شماری از آنان ممکن است خود به آن علمی که دارند و دستورات و احکام دینی عمل کنند ، اگر حتی آنان خود به علمی که دارند عمل می کردند که نتیجه و ثمره آن دیانتِ حقیقی در جوامع انسانی مشهود بود و الگویی می شدند برای سایرین ، پس شاید حال بشر بهتر از این بود و نیازی به اینهمه مشروبات الکلی و مواد مخدر و داروهای ضد افسردگی نداشت ، شاید حتی شاهد هیچ جنگی در جهان نبودیم ، بویژ در دوره معاصر که عصر آگاهی ست و تجربه تلخ جنگهای گذشته و خسارات آن بر کسی پوشیده نیست .
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است
چشم عقل یعنی چشم خداوند ، حافظ میفرماید بایستی با دیدن جهان از منظر چشم آن عقل کل ، در راه عاشقی قدم گذاشت و از راه پُر آشوب عاشقی گذر کرد ، آشوب یا فتنه که عرفا به کرات آنرا ضرورتی برای طی طریق عاشقی میدانند یعنی برهم زدن نظمی که در چیدمانِ امور دنیوی برای خود تعریف کرده و برای هریک از داشته های این جهانیِ خود جایگاهی در نظر گرفته ایم ، همسر ،فرزندان ، اتومبیل و املاک ، پول و درآمد ، موقعیت اجتماعی و مقام یا شغل ، آبرو و اعتبار در بین مردم ، اعتقادات و باورهای مذهبی ، علمی و سیاسی از جمله این چیدمان ذهنی هر انسانی ست در این جهان ، پسحافظ انداختن فتنه و آشوبِ پُر و حداکثری را بر این چیدمان ذهنی ، ضرورتی می داند برای ورود به این راه سخت ، این پُرآشوبی را عقل جزیی انسان بر نمی تابد و تنها با دیدن از دریچه چشم آن عقل کل است که سالک عاشق در آن توفیقی بدست می آورد . در مصراع دوم میفرماید اگر بخواهیم با چشم عقل جزوی خود ببینیم کارِ جهان را یکپارچه محل اعتبار دیده و از چیزهای بیرونی طلب اعتبار ،آرامش و سعادتمندی می کنیم ، پسسالک نیز در امر مهم و گذار، ثباتِ خود را از دست داده و با عقل جزوی خویشتن تشخیص می دهد که چنین آشوبی در امور به این مهمی به ضرر او تمام خواهد شد ، برای مثال او ممکن است بپذیرد که از اموال و فرزندان و مقام خود توقع خوشبختی نداشته باشد اما مگر می شود انسان باورهایی را که از گذشتگان به ارث برده است به یکباره رها کند ؟ حافظ توصیه می کند که عاشق با چشم عقل کل از گذرگاه تنگ عافیت گذر کند تا این پُرآشوبی برایش امکان پذیر گردد .
بگیر طُره مه چهره ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
علیرغم اینکه گذرگاه تنگ و باریک است و رفیق راهی نیست و اگر باشد هم نمی توان دوش بدوش و با یاری یکدیگر راه را پیمود ، حافظ گرفتن یا انتخاب ماه چهره ای را ضروری می داند که راه و پستی بلندی ها و چالش های آن را می شناسد ، ماهی که زیبا روی شده و نور خود را از آن خورشید یگانه بر گرفته است ، عطار ، مولانا ، سعدی ، حافظ ، فردوسی و بزرگان دیگر با آثار ارزشمند خود از جمله آن مه چهرگانی هستند که پوینده راه عاشقی باید طره و پیغامهای معنوی آنان را در دست بگیرد و بر مبنای آن راه را از بیراه تشخیص دهد ، با وجود چنین بزرگانی بهانه از دست خویشتنِ کاذبِ انسان گرفته می شود ، خویشتنِ برآمده از ذهن همواره درپی بهانه جویی ست تا از وفای به عهد خود شانه خالی کرده و عوامل بیرونی را مانعی برای حرکت در مسیر عاشقی بداند ، طالع سعد یا نحس یکی از آن دستاویز هاست که در قدیم توسط منجم بر اساس حرکت ستارگان تشخیص داده می شد و امروزه به نوعی دیگر کار در دست رمالان و طالع بینها افتاده است که از انسانهای معتقد به اینگونه خرافات ارتزاق می کنند ، حافظ میفرماید اینکه اختیار در دست ما نیست و طالع ما را هنگامِ تولد ، وضعیت قرار گرفتن زهره و زحل تعیین کرده اند قصه و افسانه است ، جبری در کار نیست و هر انسانی می تواند با اختیار و شروع کار معنوی باده الست را برای صرف در راه عاشقی درخواست کند . مولانا در غزل زیبای ۱۲۴۷میفرماید:
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ، ولی از ماه روزافزون خویش
دلم امید فراوان به وصل تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
نکته دیگری را که حافظ و همه بزرگان بر آن تاکید می کنند ود در بیت دوم این غزل به آن اشاره شد محدودیت زمان است برای بازگشت انسان به زندگی ، وفای به الست و رسیدن به وحدت و یگانگی با زندگی یا عشق ، پوینده راه معنوی که امیدواری فراوان دارد به وصال حضرت دوست ممکن است تعلل کند و کار امروز را به فردا افکند ، حافظ هشدار میدهد که انسان عمر نوح ندارد و هرلحظه ممکن است اجل راه را بر آرزوهای انسان ببندد ، پس نباید لحظه های ارزشمند عمر را به بطالت و بیهودگی سپری کرد و بلکه بهره برداری حداکثری را داشت تا در لحظه مرگ موجب حسرت و افسوس انسان نشود . در غزل ۲۵۳ میفرماید:
تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عُمر
به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ازل است
مست شدن به باده ازل عین هشیاری ست ، حافظ میفرماید همانگونه که او به باده الست هشیار شده است به حدی که همانند او در هیچ دوره ای یافت نمی شود ، پس دیگران نیز میتوانند تا درجاتی بر حسب میزان کار بر روی خود به خدا زنده شوند و به نیکبختی جاودانه دست یابند .
حافظ عزیز جبر گرا بود .زهره در طالع بینی اشاره به عشق است و زحل به معنی قوانین سخت .در این غزل اشاره به احوال بدیمن روزگار کرده و پیشنهاد داده شده از آنجا که فعلا تحت تاثیر این دو قمر قرار داریم فعلا دنبال ایراد از دیگران نباشیم .همان بهتر که به هیچ چیز فکر نکنیم . طره مه چهرهای و پیاله ای در دست زمان بگذرانیم تا اوضاع بر وفق مراد گردد.
معنی ابیات
۱- در این دوره) زمان حافظ/ در هر زمان) دوست بی عیب و نقص دیده نمی شود، اگر دوستی هم وجود داشته باشد،
- تنها صراحی( شیشه می/ کنایه از قلب سلیم) و می( انس الهی) و سفینه ( کشتی نجات/ فضای گشوده شده دل) و غزل( این دیوان شعر) است.
۲- جریده( مجرد/ رها شدن از بند علایق و دلبستگیها) حرکت کن که گذرگاه عافیت( رستگاری) بسیار باریک است،
- پس پیاله عشق و محبت را برگیر که عمر عوض ندارد( راه دیگری برای زندگی نیست).
۳- نه تنها من از بی عملگی( عمل نکردن به آنچه می دانم) غمگین هستم،
- بلکه علمای( دینی) هم از از بی عملگی غمگین و دلمزده هستند( حافظ خواسته بی عملی علما را به فرمایشات خود مورد انتقاد قرار دهد و رندانه و در ابتدا از بی عملی خود سخن گفته است)
۴- اگر با دیده عقل و حکمت به این دنیای پر فتنه نگاه کنی،
- متوجه خواهی شد که جهان و هر چه در آن است ، ناپایدار و فنا پذیر است.( و برای هیچ غصه خوردن جهل و نادانی است).
۵- در این فرصت کوتاه زلف ماه جهره ای( کسانی که مقام برتری در معنویت دارند مثل مولاناو حافظ و ...) را بگسر و داستان تعریف نکن،
- که سعد( خوشبختی) و نحس( بد بختی) ما تحت تاثیر ستارگاهان زهره( نماد شادی و خوشبختی) و زحل( نماد بدبختی) است( خوشبختی و بدبختی در دستان خود ما است).
۶- دل من امیدوار بود که به وصال روی تو برسد، ( وصال مبعود/ بیرون کردن همه دلبستگیها و صفات ناپسند از دل، بطوریکه دل آینه انعکاس صفات خداوند گردد و چیز ی جز او در دل نباشد)
- ولی متاسفانه در این میان مرگ سر راه وجود دارد که نابود کننده همه آرزوها است.
۷- حافظ را به هیچ وجه( در هیچ زمانی) هوشیار نخواهید یافت،
- زیرا که او مست( بیخود) از عشق و محبت الهی از زمان ازل( روز نخست خلقت)است.