غزل شمارهٔ ۴۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
چند بیت این غزل توسط مهسا وحدت خوانده شده است (در آگوست بیست و یک 2010)
در مذهب ما باده «حرام» است ولیکن... من این شعر را همیشه اینطوری شنیده ام و از لحاظ معنایی هم، این باید درست باشد. (یعنی مذهب ما، باده را حرام می داند، اما حرمتش وقتی است که در برابر روی تو ای سرو گل اندام نوشیده نشود؛ با تو که باشد حلال می شود.) البته الان دیوان دم دستم نیست تا مقایسه کنم.
نمیشه که هر جایی از شعر هر کسی رو اونجور که میخوایم تغییر بدیم و بعد بگیم اینطوری درست تره. اگه سندی مبنی بر اشتباه بودن این نوشته دارید ارائه بدید اگر نه لطفاً ما رو از نظر های کارشناسانه خودتون محروم کنید.
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
آن کس که در این شهر چومانیست کدام است ؟
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست
بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم بیت اول از خواجه و بیت دوم از سعدی شیرین سخن هم ممعنی هستند آنهم کلمه کلمه به این صورت که میخواره مقابل مست نظرباز مقابل عاشق ،رند مقابل خراباتی وسرگشتگی مقابل دیوانه .شاید هم سعدی میخواسته حد اعلای شوریدگی و سر گشتگی را به کار برده باشد
از تقریباً هم معنی بودن مصراع اول نتیجه گرفتی کلش هم معنیه؟
استاد تفاوت مفهوم این دو بیت مثل شتر مرغ و عقابه.😶
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است وز نام چهپرسی که مرا ننگ ز نام است
این شعر میرساند که خواجه طریق ملامتی داشته یعنی نام ننگ و مدح و ذم و رد و قبول خلق در نزدش یکسان بوده مانند منصور حلاج
بسم الله الرحمن الرحیم
واقعا این دو بیت
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
روح آدمی را از کلبدش فارق میکندوبه ملکوت میبرد
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
جدی؟! ملکوت کجا ؟
واقعا در شگفتم که بعضی از دوستان از بعضی شعر ها چه مفاهیمی دریافت میکنن .
از سه سال پیش این شعر رو تا حالا ده ها بار خوندم و همچین حسی ازش نگرفتم . شاید گیرنده های من مشکل داره .
بله به طور قطع اشکال از گیرنده های شماست، اینکه یه نفر عروج رو با یک شعر لمس می کنه و حس می کنه کاملا تجربه خالص و پاکیه و قطعا با قلبی پوشیده از تمسخر حس نمیشه.
و درضمن خیلی ها هستند که با اشعار شعرای بزرگ ما حالتی عرفانی رو تجربه می کنند چون به واقع خود اون عزیزان هم با عشق و عرفان و چیزی فرای واقعیت این اشعار رو سرودن.
با احترام فراوان!
سعدیا با کر سخن از علم موسیقی خطاست
گوش جان باید که معلومت کند اسرار دل🌹🌹🌹🙏🙏
اگه موردی که علی آقا میگه درست باشه اونوقت باید مصرع دوم میشد:با روی تو ای سرو گل اندام حلال است که من همچین چیزی رو ندیدم تا به حال
علی آقا اگر این طور که شما میفرمایید باشه، قافیه شعر به هم میخوره، چون باید جای "حلال" و "حرام" در دو مصرع عوض بشه که از لحاظ قافیه مشکل خواهد داشت.
در پاسخ به علی: تصور من این است که اگر مذهب شما با مذهب خواجه حافظ تفاوت داشته باشد، آنگاه در این صورت در معنای بیت مشکلی وجود نخواهد داشت.
گویا اساتید بجای توجه به این نکته سعی در تحمیل مذهب خودشون به حافظ رو دارند😂
درود
در مذهب ما باده حلال است...
اینجا منظور حضرت حافظ از مذهب همان مذهب طریقت و دنیای رندی و عیاری است نه مذهب اسلام
و منظور از باده شراب این دنیایی نیست
احتمالا اشاره به چیز دیگری در وادی عرفان است است که الان چون اطلاعاتم کامل نیست نمیتوانم نظری بدهم
مرحوم دکتر برومند مقالات زیبایی در مورد برخی اشارات و اصطلاحات در شعر حافظ دارند که خواندنشان خالی از لطف نیست
حافظ و ماه رضان، (صیام)
حافظ به عنوان یک انسان آزاده و راد مرد و انسان کامل (با معیارنسبی) اهل مستی و راستی در مقابل زاهد ریاکار و مکار جبهه گرفته است و از کلیه موارد وامکاناتی که اسباب ریاکاری برای این ظاهر پرستان و عیب جویانی که خود منشا فساد عظما هستند ،به دید انتقاد و طنز برخورد کرده است تا پرده از ریا و تز ویر این قوم مغرور و سالوس بر دارد و همیشه سر سیتزبا این خود پرستان داشته است.
ماه صیام که دوره و فرصتی برای این گران جانان بی خبر از مشی راستی است
ودر این ماه بر هر مجلس وعظ دامی برای ساده دلان نهاده اند و مست از تزویر و ریای خود بدروغ میلافند وامر بمعروف و نهی از منکر میکنند.
حافظ میگوید :
*زان می ناب کزو پخته شود هر خامی.......گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
.
* مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد.........که نهادهست به هر مجلس وعظی دامی
.
* گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر ......مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد.
.
* عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس ......که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
.
و زمانی که ماه رمضان تمام میشود و هلال ماه شوال عید فطر را خبر میدهد
حافظ با خوشحالی چنین میسراید.
*روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست .....می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
* نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت.......................وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
همچنین باز در غزلی دیگر همین مضمون را تکرار میکند و ظنز آمیز بر ریاکاران که در این دوره خودنمایی شایانی دارند میتازد.
* ساقی بیار باده که ماه صیام رفت...................درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
* وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم..............عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
* مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی...................در عرصه خیال که آمد کدام رفت
* دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید............تا بویی از نسیم میاش در مشام رفت
زاهد خود پرست و مغرور خود را ایمن از هر چیز و گناهان و آتش دوزخ میداند بی خبر از اینکه رند گناهکار با مستی راستی خود اهل بهشت است.
* زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه......................رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
شرح بیت: **- زاهد به علت تکبر و غروری که داشت به سلامت و رستگاری راه نیافت ; رند از راه نیاز و فروتنی به بهشت خدا رفت ،دارالسلام : نام یکی از هشت خلد یا هشت بهشت است و به عنوان یکی از القاب بهشت در آیه 721 از سوره الانعام (6) لَهُم دارُالسَلام ِ عِندَ رَبَهِم وَ هُوَ وَلیُهُم بِما کانُوا یَعمَلُون َ نیز آمده است ، معنی لغوی دارالسلام سرای سلامت است ، که با سلامت نبرد راه در مصراع اول مناسبت و ارتباط معنی پیدا می کند،می گوید زاهد بر اثر غروری که به علت زهد و عبادت به او دست داده بود نتوانست از راه سلامت و بی خطر به بهشت راه پیدا کند، ولی رند بی پروا که به عبادت خود مغرور نبود از راه فروتنی و نیاز به بهشت راه یافت ،**
.............
در عزلی دیگر باز مژده میدهد که گردش روزگار مثل ترکان یغما گر سفره گسترده ماه رمضان را غارت کرده ودر این سفره اعم ازاعمال صحیح و اعمال ریاکارانه همه را جمع و با خود برده است . حلول هلال ماه شوال عید فطررا به ارمغان آورده و هلال ماه تازه ماه به دور قدح اشاره میکند باید می خورد و تزویر و ریای یک ماهه ریاکاران گران جان که به هر مجلس وعظ دامی نهاده بودند را فراموش کرد.و باید دانست که اعمال صحیح واجبات زمانی درست و مقبول است که بی ریا و برای رضای حق و خلق باشد و آن زمانی امکاندارد که انسان عاشق و ضمیرش عاری از ریا و تزویر باشد.
* بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد............هلال عید به دور قدح اشارت کرد
* ثواب روزه و حج قبول آن کس برد ................که خاک میکده عشق را زیارت کرد
و ازین سبب است که میگوید آمدن ماه صیام هرجند موهبتی است برای تذهیب نفس و دوری از منکرات از طرفی دیگر رفتنش نعتمی است بدان سبب که بازار خود فروشان و خودپسندان دروغین از گرمی میافتد و خودنمایی آنان تمام میشود.
* روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل ............صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
تهیه و تدوین جاوید مدرس رافض
در پاسخ به علی: باده در مسرع اول استعاره از دیدن جمال زیبای حق است که باعث شادی و مستی هوشیارگونه دارد.
در مسرع دوم حرام اشاره به مستی زمینی که از مسکرات پیدا می شود دارد که انسان رو از هوشیاری ساقط و از خدا دور می کند
علی گرامی
پاسخ شما را سعدی گرانقدر داده است :
شراب با تو حلال است و اب بی تو حرام
من ان نیم که حلال از حرام نشناسم
یعنی موضوه فقط با او بودن یا با او نبودن است .
دو مذهب بیشتر در دنیا نیست .
مذهب با او ئیسم
و مذهب بی اوئیسم
مادامی که با اوئی همه چیز حلال و مادامی که بی اوئی همه چیز حرام است .
مادامی که او در زندگیمان حضور دارد همه کارهایمان نماز است :
الذین هم عن صلوتهم دائمون
مادامی که او در زندگیمان حضور ندارد نمازمان هم عین سرکشی است :
ویل للمصلین
در مجلس ما عطر میامیز که مارا
هر لحظه، زگیسوی تو خوشبوی ،مشام است
مرا به یاد این بیت استاد انداخت،
سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است
که بوی عنبر و گل ، ره نمی برد به مشام
و از قضا از همان غزل
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب بی تو حلال است ، خواب بی تو حرام!!!!
ببخشایید و اما ،
روفیای بسیار گرامی کار به دست خود و من دادید
با واژه با و بی اویسم و به دست دکتر کیخا و شمس و ساحل و فرهاد و دیگر گنجوریان شناسا و نا شناس تا برایشان برابر بیابیم و خواهیم یافت ورنه خواهیم ساخت(و هم شکسپیر مرحوم که تنها از بود و نبود گفته است با این همه غوغا که بود و نبود با اوست که معنا و مفهوم میدارد)
سلام اقای دکتر ترابی گرامی
به یاد دارم وقتی کودکی بیش نبودم از خواهر کوچکم مثلا می پرسیدم مداد در کیفت داری ،
او می گفت یا اره یا نه !
انوقت ها ما به ان طفلک کلی می خندیدیم . حالا می فهمم بزرگترین حرف دنیا را میگفت ان بچه !
این همان اره یا نه ایست که مسیر همه چیز را تعیین می کند . همان بودن یا نبودن . همان با اوئیسم یا بی اوئیسم . همان صفر و یک که سیستم عامل این کامپیوتر بواسطه ان با شبکه جهانی اطلاعات ارتباط برقرار می کند !
جناب شمس،
همواره چنین بوده و همواره چنین است
یادش گرامی که برخی اظهار نظرهایش هم شاعرانه بود.
زود رفت و صد افسوس قدر خویش ندانست.
( چیزکی در رثای او نوشته بودم امید که بیابم و با دوستان در میان نهم)
خوشا به حال یار دبستانی و دریغ که جای صدا در گنجور خالیست، ور نه ما نیز خرمی میکردیم.
( خرمی کردن را برای دکتر کیخا آورده ام)
نیم بیت دوم اندکی بعد آمد:
همواره چنین بوده و پیوسته چنین است
کین دیر دو در با همگان بر سر کین است
با پوزش
روفیای بسیار گرامی،
خوش و خجسته باد بر شما که خواهر کوچکی دارید، و خوشا و خرما که وی خواهری بزرگ چون شما دارد.
من کهترین بودم، از مدادم می پرسیدند، نک دریغا کس از حالم نمی پرسد.
باری ، یاد نیاکان سر فرازمان گرامی که این دایره میان تهی ( صفر ) را به اروپاییان شناساندند( موسا خوارزمی؟) تا رایانه بسازند و پیوندان ( اینترنت) و ما بتوانیم احوال یکدیگر بپرسیم و از هالهای خویش بگوییم.
من از پای ننشسته ام تا پرابر اوییسم بیابم ، بسازم.
در طلب می کوشم، ار یابم زهی بخت بلند
ور نیابم عذر من افتد بزرگان را پسند.
تندرست و شادکام بوید.
ساحل گرامی
درود
فکر نمیکنید کمی خودخواهانه تندروی کردید قضاوتتان را میگویم آنجا که نوشتید: ودرآن سوی بی او ماندگانند که ازهمه جا رانده و تنها مانده اند
نه جناب ما از همه جا رانده و تنها مانده نیستیم ما فقط به انچه که شما معتقدید بی احترامی نمیکنیم
اگر در دلمان شما را در عالم هپروت و خیال هم ببینیم ولی هیچگاه به شما القابی چون رانده و مانده و این قبیل در نوشته هایمان نمیدهیم
خواهش میکنم شما با او مست باشید و بر نیک اندیشی خود که از قلمتان پیداست پایدار باشید ولی پایتان را از کفش دیگران بیرون بکشید
با احترام
لیام
سلام لیام گرامی
فرض کنید همه مسافران یک قطاریم .
خبری در قطار پخش شده که این قطار دیر یا زود به قعر دره نیستی سقوط می کند .
با باور کردن این خبر ایا می شود به غذای سراشپز فرانسوی و گپ زدن با دختر کوپه مجاور و پارچه نفیس صندلی قطار دل خوش کرد ؟
غرور جوانی هم درست مثل این است که بگوییم ما در کوپه اخریم و کوپه ما چند ثانیه دیرتر نابود می شود .
ولی در میان همین مسافران کسانی ان خبر ترسناک را تکذیب کردند .
و پرسیدند ایا قبول ندارید یک شعور برتر این قطار و مسافرانش را ساخته ؟
ایا شما باور می کنید یک نویسنده کتابی در منتهای زیبایی بنویسد تا انرا درون اتش بیندازد ؟
گروهی از مردم خبر دوم را باور کردند .
اصلا بحث درستی یا نادستی دو خبر نیست .
به نظر شما کدام گروه وحشت زده است ؟
ان گروه که منتظر سقوط قطار است یا ان گروه که باور دارد قطار به سوی کمال پیش می رود ؟
انها که در نیمه راه خود را از قطار زندگانی به بیرون پرت کردند چه ؟
جزو کدام گروه بودند ؟
سلام دکتر ترابی گرامی
انانکه حالتان را نمی پرسند فرصتی را که روزگار به رایگان در اختیارشان نهاده تا بیاموزند و به بالندگی برسند از دست داده اند و خبر خوب اینست که شما هنوز می توانید حال کسان بپرسید و این خود موهبتی است که کسی نمی تواند انرا از شما دریغ دارد .
بانو روفیای گرامی
با درود
قیاس مع الفارق فرمودید . قطاری در کار نیست و همچنین سقوطی . راهیست بی پایان و چرخه ایست طولانی . نه وحشتی در کارست و نه آتشی که دستآورد کسی بسوزد. . بنده با این کم سن و سالی که هنوز دانشجو هستم به اعتقادات همه اگر احترام نگزارم بی احترامی نمیکنم . همه حق دارند هرچه میخواهند بیاندیشند و آزاد باشند . ولی اگر کسی به آنچه که شما معتقدید معتقد نبود سزاوار سرزنش نیست. به ساحل گرامی عرض کردم شما به راه خود و ما هم به راه خود . ولی اگر مارا به نام رانده و درمانده خواندی پای در کفش ما کرده ای
خواهش میکنم نوشته ی ایشان را با دقت بخوانید و ببینید که خود را همنشین بزرگانی چون فردوسی یافته اند و نیک اندیش و استوار و دیگری را که با شما نیست بی نصیب از همه ی این مواهب . این طرز تفکر جز خود بزرگ بینی نیست . هیچ دلیلی نمیبینم که دید ما از دید شما که با او هستید عقب افتاده تر باشد . وقتتان را بیشتر نمیگیرم ولی خوشحالم که بحثی را آغاز کردید که شاید راه به جایی ببریم
با درود و احترام
لیام
ساحل سبز ، ساحل امان ،
استادی من در شاگردی بزرگان است، آنچه بر پیشانی نشان دانشگاه تهران نوشته بودند:
( میاسای زآموختن یک زمان ) آویزه گوش هوش اندکم داشته ام و خواهم داشت.
دودیگر که نثر ( چانه؟ ) پاک و شسته رفته تان بسیار بر دلم می نشیند و بر دل دوستداران زبان ایرانی توفیق یارتان باد.
سدیگر ، دو برابر یافته ام از برای واژگانی که دیگر دوست دانشمندم روفیا به کار برده بود
دو دلم ، دل که یکدله شد در میان خواهم نهاد.
بختتان سبز ، روزگارتان سپید و چهرتان هماره سرخ باد. بیش باد کم مباد.
سلام روفیا، دوست نادیده،
فرصت از دست نخواهم نهاد،
رایگان هم ار نباشد،
سپاس بی کران از مهربانی تان.
برایتان زندگی دراز و شادکامی بسیار آرزو دارم.
بله استاد
بنا به گفته نظامی :
اگر محروم شد گوش ازسلامت
زبان را تازه میدارم به نامت
گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
(2-46)
ماه رخ: صورت چون ماه (اضافه تشبیهی)
مدتی این مثنوی تاخیر شد، و ( حاشیه های گنجور گر نه مثنوی هفتاد که دست کم هفت من کاغذ شده اند ور خود کاغذ مجازی باشد)
دیر گاهی در خود نبودم، بی خویشتن بودم، اندکی ناخوش؛ نک هردو باز یافته ام، خویش را و تندرستی را. پس دیگر باره زحمت افزا می شوم.
( و، در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نرود
و البته مرادم از می و معشوق همان است که مراد شیخ شیراز بوده است! )
پیمان نهاده بودم با روفیا ، مرسده، مهربانو ، ساحل، تا از برای واژه « بااوییسم » روفیا برابری بیابم، بسازم!.
نیافتم، ساخته ام، دو تا و دو دل بودم و دو دلم و دل یکدله نشد؛ چه یکی از دید دستوری درست است و آن دیگری از دید دل.
از بود که نه تنها هستی که هم کامل و پرو پیمان مانا دارد، و از آن بودا صفت مشبهه که استواری، هموارگی و همیشگی با آوست، و بودایی.
دو دیگر بود و بودگار و بودگاری که از تکرار و فراوانی نشان دارد.
من گوش با دل خود دارم .
سدیگر، مرسده زمانی یکی از پراکنده گویی های مرا پسندیده و از سر مهر به سرودنم تشویق فرموده بود.
برگ سبزی است. (گرچه به مقام درویشی نرسیده ام ، نا درویش هم نیستم)
بودایی:
تو از کدامین جهان می آیی
که نگاهت همه آفتاب و چشمانت دریاترین دریاهاست.
از کدامین کهکشان ؟
چنین دور، بدینسا ن شگفت، راز آلود.
تو از کدامین ابر سپید فر و باریدی؟ زلال سرشار
بر گلبرگ کدامین شکوفه ، شبنم پاک؟
تو از کدامین بهار سر زدی
در کدامین پگاه، چنین گرم ، سبز، آرزو برانگیز
در خلوت کدامین خواب به خمخانه دلم خرامیدی، ماندگار.
عطر کدامین گیاه جادویی در گریبان توست؟
خون کدامین پاک در سینه ات
اهل کجایی ؟ نازنین
از کدامین تیره ، تبار؟
من از خشکسال عشق می آیم،
لختی ببار، هم نفس باران
از دشت اشتیاق،
بر بام بلند باغ بر آی
کمند گیسوان فرو آویز، به جرعه ایم بنواز
ایزد بانوی آبها،
همزاد رودابه.
گرد هزاران سال کوچ ، بر شانه های من
نقش هزاران سال انتظار ، در دیدگان تو
در کدامین سالهای گمشده آیا؟
بر کدامین سرزمین دور، یکدیگر را دوست می داشته ایم؟؟.
درود بر جناب ترابی گرامی
خیر مقدم
من ازآن کلک خوش رقصی که دکتر داشت دانستم
که روزی بر زبان آرد حدیث حسن بودا را
با اجازه ی شما ، آقای ترابی گرامی
دو ساعت طول کشید تا این غزل را به تضمین سروده ی شما و با برداشت از ایده های شما قلم زدم به امید سروده های دیگر آن جناب
ممنون که مرا به شوق آوردید
بودا
الا ای هردو چشم ات پُر ز گوهر های لالایی
الا ، ای در خیالم مونس شبهای تنهایی
نگاهت نور خورشیداز پس کوه بلندآرزوهایم
تلاطم های گیسویت کشیده دل به رسوایی
الا ای رمز پنهان در زلال اشک راز آلود
که جان را می برد ازتن چنان برخوان یغمایی
من از صحرای فریادم بدشت عشق بنشستم
ببین آلاله آوردم به یمن عشق و شیدایی
ببار ای نازنین لختی به داغ خشک لبهایم
که قطره قطره ی مهرت برد دل را به دریایی
ندانم از کجایی ای پُر از عطر گل و نسرین
که خوش برمیکشی جان راباوج چرخ مینایی
فرو آویز گیسویت ز ایوان خیالی خوش
که نقش مهربانی حک شود در لوح فردایی
اگر بر شانه ام گرد دو صد کوچ گران بینی
به دل بنشسته امیدی به دیدارت که باز آیی
به چشم”مرسده“ گویی هزاران سال بگذشته
که از مادر پدید آید دوباره چون تو بودایی
با احترام
مرسده
سلام بر بانو مرسده
اینهمه ذوق و خوش طبعی را به شما تبریک میگویم
نا آشنا
مرسده گرامی
هزارا آفرین بر جانت از سر تاقدم ،
هزاران آفرین بر زبان آوریت!
می کوشم تا شایسته بخشی کوچک از مهر بی کرانتان باشم.
هستی با او مانا می یابد، بی او کاستگی میگیرد
با او پرو پیمان ، بود میشود بودایی می آید و در پس آن بودگاری ، که روند وروگه بودن است در چرخه جاوید.
او ، همان جادوی غریب نهفته در ذرات هیدرژن است، تا در تنور خورشید پیوسته در هم آمیزند، فروغ ایزدی ، نور اسپهبدی بیافرینند.
همان نیروی شگرف، در سبزینه گیاه که خاک باد وباران خورده را شهد ناب می کند ، می ناب میکند
سودایی که در هر بهار در جان دانه گرده می آویزد تا خویش به بال باد بسپارد ، و بر کلاله رنگین مادگی جا خوش کند.
نیرنگ سرخ شاخه ریواس،
عشق. آنسان که پیر گنجه میگوید:
پرورده عشق شد سرشتم
بی عشق مباد ، سر نؤستم
درود بر شما جناب ترابی با این همه نازک اندیشی
که قلم ناتوان این شاگرد در برابر کلک توانمند جناب دکتر ترابی
لال آمد
می دانم که ” بی عشق مباد سرنوشتم “ از کدام جان شیفته نشأت می گیرد
من نیز
شمعی به سرای عشق افروخته ام
از عشق هزاران هنر آموخته ام
هرگاه که جام زهر بر کامم بود
مرهم شده براین جگر سوخته ام
تا دست به دامنش دگر باره زنم
چشمی به در وخاک رهش دوخته ام
تادیده گشودم به تماشای رخ اش
شمعی به سرای دل بر افروخته ام
ای عشق چه سوره ای که ازآیه ی تو
در سینه هزاران گهر اندوخته ام
آنگه که تو آمدی چو بوی خوش دوست
جز مهر تو آنچه بود بفروخته ام
به شاگردی شما دوست نادیده به عنوان استادم
افتخار می کنم
می بخشید که غزل با عجله شد و ناتمام
با احترام
مرسده
جناب ناآشنا
درود بر شما
آنچه را شما دوست گرامی، ذوق و خوش طبعی خواندید
و بر من منّت گزاردید
از لطف و تشویق همچون شمایی و شاگردی بانو روفیای عزیز و آقای دکتر ترابی است
این بنده هنوز به اول راه نرسیده ام که استادانی چون بانوروفیا و آقای ترابی را خوشبختانه یافته ام
باز هم از تشویق جنابعالی ” ناآشنا“ ی گرامی ، سپاسگزارم
با احترام
مرسده
آقای دکتر ترابی و مرسده بانوی گرامی
بسیار بهره بردم و سرخوشی هستی ام را فرا گرفت .
به ویژه از نیرنگ سرخ شاخه ریواس ...
و از " از عشق هزاران هنر آموخته ام " ...
وه که چه موهبتی است فهمیدن زبان یکدیگر ...
سایه تان بر سر مان بلند و جاودانه باد .
دوست دیرین، مرسده،
چه میتوانمت گفت؟ مگر که بخواهمت تا بخوانی
پس بخوان !
شاعر هزاران گوهر در سینه
هزاران رنگین کمان ، هزاران فروردین در دل
هزاران سخن ، هزاران راز بر لب
بخوان !
بخوان ، تا شکوفه بخندد
بخوان که سپیده بر آید
بخوان ! خورشید !
ای پیک پی خجسته، که داری نشان دوست
با ما مگو ، بجز سخن دلنشان دوست ( بدایع )
دوست و هم زبان باز یافته ، روفیای گرامی،
ما خوشه چین خرمن اصحاب دانشیم
" در سایهی شما که خداوند خرمنید "
با پوزش از شیخ نکو نام که در بیتی از غزل
معروف طیباتش به مطلع:
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی.......و
دست برده ام.
کشتزار دلتان سبزو سیراب و روزگارتان به کام باد
به گمانم این بیت به این صورت صحیح تر است
تا گنج عمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا «کنج» خرابات مقام است.
جناس بین گنج و کنج را نمی توان نادیده گرفت.
به خصوص که جناس مقیم و مقام نیز لحاظ شده است.
پایدار باشید.
در مصرع(وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است) به نظر میرسه که یکم عجیب باشه که همه در شهر مثل یه عارف و در چنین حالتی که وصف شده باشن...ولی اگر منظور از شهر، ماه بوده باشه(ماه رمضان)- که با توجه به عید صیام در بیت آخر میتونه درست باشه- اونوقت قابل درک میشه که همه در این ماه به این صورت مست عشق و سرگشته معانی هستن و با انجام عملی کم سود زیادی میبرند(رند) و چشم به جمال حق دارند(نظرباز).
با این حال شهر در معنی شهر هم میتونه به نحوی زیبایی هایی داشته باشه انگار که همه رو تو حال خودش میبینه و بقیه رو نمیبینه. میشه هردو معنی رو در کنار هم دید که زیبا تر هم هست
بهشاد خان!
همه در شهر مثل یک عارف وصف نشده اند.
همه در شهر اهل و آلوده میخوارگی و می پرستی و نظربازی و شاهد بازی و به قول معروف اهل صفا وصف شده اند و اینها توصیف اهل عرفان و غفران نیست که توصیفات اهالی نسیان و عصیان است. بیت رندانه است و اشاره به آن دارد که همه در این شهر آلوده اند.
جناب ناشناس،
در باره هرآنچه گفتید می شود تفکر و نقد و بررسی کرد، ولی شاهد بازی را از کجای بیت یا غزل استخراج فرمودید؟
از ذهن خودتان شاید؟
آقای بابک ، شما نشان داده اید که مرجع و ماخذتان در شناخت زبان و ادب فارسی غیر فارسی است لطفا اظهار نظر در این موارد را به عهده فارسی زبانان بگذارید.
جناب ناشناس،
--اتفاقاً یکی از مراجع برای بنده لغتنامه و ترجمان سانسکریت به فارسی دکتر جعفری است، و زبانهای پارسی کهن و اوستایی که اشاره سرکار باشد فارسی نیستند که فارسی به زبان فارسی نو اطلاق می شود ولاغیر.
--در باب غیرت سرکار در سپردن این مهم فقط به فارسی زبانان هم این بس که بزرگان و استادان زبان شناس ما از جمله ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، پورداوود و دیگران زبان پهلوی را از معلم غیر ایرانی و فارسی زبان آموختند و آنرا به شاگردانشان چون شادروان دکتر محمد معین و غیره انتقال دادند.
--مهمترین لغتنامه پهلوی به فارسی هم نام مَکِنزی غیر ایرانی و فارسی زبان را بر خود دارد که چندین دهه منبع و ماخذ برای محققین و فارسی شناسان بوده.
--یابنده زبان پارسی کهن هم یک افسرانگلیسی جوان بود،نه ایرانی و نه فارسی زبان ، که نگارش بیستون خفته بر سینه کوههای ایران را روشنایی بخشید و به ترجمان آورد.
***اما برای همین هم از شما فارسی زبان و صاحب نظر، سوالی ساده پرسیده شد که انشاالله در پاسخ باز هم طفره نخواهید رفت:
پرسش آن باشد که شاهد بر شاهدبازی را از کجای این بیت و یا غزل استخراج فرمودید؟
جناب بابک
آفتاب آمد دلیل آفتاب،
افسر ! جوان! انگلیسی! وخوانش زبان فارسی باستان!
دوست ناشناس،
آری،
نه فقط پارسی باستان ، که مطابقت آن با زبانهای آرامی و ایلامی.
( ونه فارسی باستان، شمای محیط بر زبان و ادب فارسی و صاحب نظر که باید بهتر از این بنده بدانید چرا)
اما مهمتر آنکه باز هم از پاسخ پرسش طفره رفتید.
پرسشی ساده است: شاهد بر شاهدبازی را از کجای این بیت و یا غزل استخراج فرمودید؟
جناب بابک،
تجاۀل می فرمایید،
تمامی غزل از می و معشوق، لب لعل وسرو گل اندام و گردش جام مالامال ، سخن میگوید سرکار
شاهد بر شاهد میخواهید؟
جناب ناشناس،
که ندانم همان ناشناسید و یا ناشناسی دیگر، اگر هم منظورتان تجاهل بود که البته خوبی از خودتان باشد.
- باید بگویم که نه خیر قربان قدت، شاهد بر شاهدبازی بیان شده بود که حتماً حضرتعالی معنایش را می دانید، اگر نمی دانید از لغتنامه:
*میرزا صائب در استدعای فرمان عدم مزاحمت شراب نوشته : که اگر جایی بنگرند که کسی از مستی با دختر رز که پرده نشین هودج حرمت است شاهد بازی آغاز نهاده در ساعت آب او می ریزند. (از آنندراج ). || زنا.زناکاری . لواطی . (از ناظم الاطباء). غلامبارگی . امردبارگی . بچه بازی
-حال پرسش این باشد که سرکار از کجای بیت و یا غزل شاهد بر شاهدبازی را استخراج می فرمایید؟.
بابک گرامی،
همواره از محضرتان ( اگر چه مجازی ) فیض میبرم
از اینکه معنِی شاهد را برای من بی سواد روشن فرمودید متشکرم. این هم دیگر توصیف شاهد از زبان خواجه:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بندهی طلعت آن باش که آنی دارد.
جناب ناشناس گرامی،
حال این بنده هم از شما قدردانی و سپاس بیکران دارم که روشنگری کرده و شاهد را آنچنان که باید توصیف فرمودید که دارای "آنی" است.
*و به خاطر دارم که یکی از دو شادروانان دکتر غنی در تاریخ تصوف و یا دکتر معین در حافظ شیرین سخن تعریف "آنی" را مشخصاً ذکر کرده.
-لیک مستحضرید که در این حواشی از قد و نیم قد، و بنا بر تعریف مشخص از شاهد بازی، حافظ ما را آنگونه دیگر که بیان شد شاهد می آورند.
که خوب نوشتار پیشین شما و اشاره به آنکه "...همه در شهر آلوده اند" تواند این ظن را در خواننده پیش آورد که منظور نظر همان بوده.
-باری، حال که تعریف و توصیفتان از شاهد چنان است،
دیگر چرا بر نظر دوستمان " جناب بهشاد" ایراد وارد فرمودید که از قضا تعاریفش از شهر بسیار ناب و بیانگر چنان "آنی" است ؟
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است ...
جناب بابک ،
من آن ناشناس که بر بهشاد ایراد وارد کرد نیستم
( چیزی که فراوان است ناشناس است)
در همان دهخدا در معنی شاهد:
معشوق، محبوب، مطلوب، منظور و زن زیبا روی آمده است.
قاضی به دو شاهد بدهد فتوی شرع
در مذهب عشق ، شاهدی بس باشد.
آخرین ناشناس گرامی،
خوب تا به حال گمانم این بود که این بده بستان فقط با یک ناشناس است که برجناب بهشاد ایراد آوردند، و ندانم که شما از کی وارد این معامله شدید؟
ایکاش ناشناسان نیز خود را با الف و ب و جیم یا 1و2و3...مشخص میکردند که چون بنده ای هم بداند به که چه می گوید.
-راستش تعجبی هم کردم که چگونه بین نوشتار شما و آن ناشناس نخستین چرخش 180 درجه ای پیش آمد،
باری اگر ایشان هنوز شهر را آنگونه که بیان کردند می بینند و شاهدبازی را نیز چون، پرسش این بنده نیز همچنان برقرار و باقی است.
-اما شما اگر آن ناشناسی هستید که از حضور این بنده فیض بردید؟
خدمتتان عرض کنم که اینجا هم کمی گیج گشتم که آیا شما از:
1-حضور مجازی بنده، 2-یا خودتان مجازاً، 3-ویا در سرای مجازی فیض می برید؟
باری چون کیسه تهی است واین بنده فیضی در بساط ندارم که عرضه کنم، که اگر داشتم با جان و دل خاک پایتان می کردم، فرض را بر فَرز گذارده و از لطف و کرم شما بازهم سپاسگذاری دارم.
بر قرار باشید
اوخ ببخشید سپاسگزارم
با توجه به اینکه غزل در وصف ایام صیام سروده شده
در مصرع اول نیکوتر این بود که:
"گل در بر و می در گف و ایام به کام است"
استاد روفیا آیا نمی شود مذهب سوم و چهارمی هم ساخت. با اویان متوهم به اویی و بی اویان متوهم به با اویی؟ در ضمن از طرف ما مذاهب متعدد می شود از طرف خدا مذهب یکی است: با همه ئیسم! هو معکم اینما کنتم. بگذریم حالا. بی اویی واقعا بد دردی است و خدا نصیب کسی نکند. عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم. دید مرا که بیتوام گفت مرا که: وای تو:(((
سلام محدث گرامی
استاد کدام است جانم
تنها خدا می داند که چقدر دایره معلوماتم کوچک است .
یک ویژگی در گفتار این حقیر است که لازم میدانم اینجا درباره اش بگویم .
و آن اینست که من تلاش دارم هر واژه را به معنای راستین آن به کار ببرم .
مثلا وقتی میگویم با او یعنی کسی که حقیقتا او در زندگی اش حضور دارد .
و وقتی میگویم بی او یعنی کسی که حقیقتا او در زندگی اش غایب است .
اینگونه است که آن متوهم ها هم ناگزیر در یکی از همین دو دسته قرار می گیرند .
اصلا اگر ما در انتخاب واژه ها وسواس به خرج ندهیم و از بهترین واژه در هر موقعیت استفاده نکنیم واژگان ارزش حقیقی خود را از دست میدهند .
مثلا وقتی میگویم عشق باید حتما مقصودم عشق راستین باشد تا برخی نگویند که عشق هم عشق های قدیم !
نه ، عشق راستین در همه دوره ها و همه مکان ها حقیقت واحدیست و اگر عشق امروزی قلابی به نظر میرسد از اینروست که اصلا عشق نیست !
باید میان این دو تمییز داد و باید تلاش کرد در هر موردی واژه دقیق را به کار برد . نه واژه مشابه .
این دقت نظر در سخن گفتن بیهوده نیست و به دقت نظر در اندیشیدن منتهی خواهد شد .
سپاس که میخوانید دوست گرامی .
سلام. خب من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا. من خیلی کم گذاشتم که گفتم استاد و در واقع باید می گفتم ارباب:) بعدش اینکه همان جمله ی اولتان برهانی قاطع بر استاد بودنتان. پون اگر می نوشتید چیزی می دانسد که استاد نبودید و یکی از نشانه های اساتید، نادیده گرفتن دریای دانانیی شان است اگر چه همان یم و دریای دانانی، در برابر مطلق دانایی، نمی بیش نباشد.
خب ان ویژگی مندرج در وجود شما بسی جالب است و اگر همه مثل شما بودند دایره ی اختلافات این اندازه گسترده نمی شد و همان استعمالات نابجا و مجاز و اعتباری، منجر به تکثر حقایق نماها نمی شد. چیزی شبیه العلم نقطه کثرها الجاهلون. در هر حال بنده واقعا از خواندن برخی نظرات نگاشته شده توسط شما محظوظ شده و بعدها هم بدانها می اندیشم باز همان کیف کردن مکرر می شود! همین نکته ی اخیرتان هم از همانهایی است که باید بعدها بیشتر بدان فکر کنم. سایه تان مستدام.
خاک بر سرم. چقدر غلط املایی داشتم. همواره مرا کوی اغالیط مقام است...
زیباست
جناب دکتر ترابی عزیز و خانم مرسده گرامی چقدر این گفتگوی شاعرانهٔ شما زیبا بود! خوش به حال شما که چنین طبع روان و ذهن خیال انگیزی دارید ...
سلام
حضرت سعدی چه زیبا گفته است :
برمن که صبوحی زده ام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است؟
عمادفقیه میگه :
تنهانخورم باده صافی که حرام است
وان عیش که بی دوست حرام است کدام است
بهترین توصیفی که از ماه مبارک رمضان شینیدم این شعر بود.
در بیتهای چهارم تا ششم، حافظ از همه حواس پنجگانه مثالی زده.
به ترتیب: شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی، و لامسه.
یاد یاران سرکش به خیر!
دلتنگ آن ارواح بیقرار و سرگردانم...
سلام
سپاس از علی آقا که اینهمه بحث بز انگیخت و غایب از نظر ... و سپاس از بزرگان بزرگوار. سالها بود که هیچ مطلبی رو تا به انتها نخوانده بودم. از نشعه ی موسیقی نیز گواراتر بود خواندن این سطور. لیکن به خیال من نوشته ی علی خان نیز میتواند درست باشد اگر بنا را بر این بگذاریم که خواجه ی شیراز گوشه ی چشمی به تضاد حلال و حرام نداشته باشد.
و سپاس بی حد و بیکران دوباره و چند باره از ادیبان بزرگوار
حظ کردم
زیباترین مناظره ی ادبی را درین حاشیه ها در گفتمان دکتر ترابی عزیز و بانو مرسده گرامی دیدم که با تائید بانو روفیا همراه شد
شما هم بخوانید، جالب است
سلام
آیا این مصرع "سلطان جهانم به چنین روز غلام است " را
میتوان اینطور معنی کرد:
امروز چنان احساس شادکامی و مستی میکنم که حتی در نظر من سطلان جهان هم برای من اهمیتی نداد و مست و مدحوش معشوق خویشم .
تشکر
چرا هر وقت یکی از شراب حرف میزنه وصلش میکنین به عرفان و شراب روحانی و شراب ان دنیایی. حافظ واقعا شراب میخورده وگرنه چه دلیلی داره از کاری که نمیخواد انجام بده انقدر حرف زده باشه. هی میگن خواجه خواجه ولی یه بار به اندازه ی یک ثانیه فکرت به کار نمیگیرن که این ادم چقدر متفکر و بزرگ بوده و اصلا کاری به دین و اینجور افکار ساده لوحانه نداشته. وقتی حافظ الان زنده نیست بهتره از حرفاش تفسیر بی ربط بیرون نکشیم و همون معنی واقعی رو برداشت کنیم.
گرامی,غریب آشنا دکتر ترابی:
بسیار بر من منت میگذارید اگر از سروده هایتان بهره مندم کنید. بسیار به دل می نشیند.
حمید رضای گرامی، دوست نادیده
( واژه ای برتر از دوست نیافتم تا با آن بخوانمت)
سپاس میگزارم و سرفرازم که خامدستی های گاه گاهی این کمترین حسن قبول یافته است.
از دل برخاسته اند ، ازیرا بر دلتان نشسته اند
ار چه گاه از دلی سرشار از دلتنگی؛
" به زندان که اندری
تنها به دوست می اندیشی
که دوست آزادیست ، آفتابست
کورسوی چراغی غمگین
بر آسمانه دوردست
از شب و روز سخن نمی گوید
تنها با بازجو، شب از روز باز می شناسی
بی دوست ، بی آفتاب "
روزگارتان بکام ،آگنده از دوستی
به چشم.
گرامی ، دکتر ترابی
چه خوب بود که حضور را بر غیبت ترجیح می دادید
شما را در جمع دوستان کم داریم ، با آن قلم پر توان
شعری از کتاب هلهله به شما تقدیم میدارم
پرنیان
بوسه بر کلک پاک آن که نوشت
بوی و رخسار دوست به که بهشت
آنکه درگاه دوست سجده نمود
حوری و کوثر و شراب ، بِهِشت
هر چه توفان دروده ایم به عمر
طرفه بادی ست کاین خیال بِکِشت
پُر تلالؤ گهر به دست ولی
همه خر مهره گان خاک سرشت
من و درگاه پر طراوت دوست
که قلم دست اوست ، هرچه نوشت
همه زیبایی است و روح افزا
پرنیان است آنچه دوست بِرِشت
گر ” نیا “ خاک او چو سرمه کند
هر چه را بنگرد نکوست ، نه زشت
مانا بوید
مهناز گرامی، دوست جان !
(چنانکه دوستم روفیا نخستین بار گفت و برخی از یاران حلقه می گویند ) و این حلقه نه آن " حلقه " است !
که حلقه مهر و دوستی است، حلقه خردورزی
باری،
از دوست بسا نکته که گفتیم و کم است
بی دوست سرای دل پر از درد و غم است
ما دیده به دیدار تو روشن کردیم
کآیینه روی دوست ، خود جام جم است
در آیینه رخ دوست خویش باز می شناسیم ،جهان را خانه دوست را وعشق را که کارمایه گیتی است
" خانه دوست در اقلیم بهاران است
در پس گردنه ی یاس کبود
در آبادی شبنم ، باران
کوچه فروردین
کلبه ای خاموش است، مردی تنها
که قلب آبادی دارد، روشن ، دریایی
خانه دوست در آن آبادی است "
یاد آن جوانمرگ گرامی
مهرتان پایدار، زندگیتان دراز و روزگار بکام باد
و بیش باد و کم مباد
در توضیح بیت سوم: "در مذهب ما باده حلال است..."
در غزل شمارهٔ 473:
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
باده چی معرفی شده که زاهد به آن میرسد. شاید عشق خدا و شاید محبت. باده چیزیست که آنرا از زاهد پشیمان (احتمالا گناهکار) میگیرند.
همچنین در غزل 183:
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
میبینید که حافظ گفته باده به همون معنی که عرض کردم رو به خاطر تجلی صفات حافظ بهش عطا کردند.
مصرع دوم این بیت اصلی هم از "سرو گل اندام" اشاره ای دارد که باید خودتان بفهمید و به کلمه درآوردن آن کسر شان است.
عشق الهی بیکران است
با رفتن به فراسوی ذهنِ منفرد، عشق آگاهانه در هستی و بیان، بیکران میشود. چنین عشقی به درستی الهی نامیده میشود، زیرا از مشخصهی حالت الهی است که در آن تمامی دوگانگی سرانجام از پای در آمده است. در عشق الهی، شهوت به طور کامل از بین رفته و حتی به طور نهفته نیز وجود ندارد. عشق الهی در ذات و ابراز، نامحدود است، زیرا به وسیلهی روح و از طریق خود روح تجربه میشود. در عالم خاکی، لطیف و ذهنی، عاشق از جدایی خود از معشوق الهی آگاه است اما با رفتن به فراسوی تمامی این عوالم، عاشق از یگانگی خود با معشوق الهی آگاه میگردد. عاشق خود را در وجود معشوق گم میکند و درمییابد که با معشوق الهی یکی است. عشق الهی از بندگیِ امیال یا خودی محدود کننده کاملاً آزاد است. در این حالتِ لایتناهی، عاشق نه تنها هستی مجزا از معشوق الهی ندارد، بلکه او خود معشوق الهی است.
مهربان عزیز.. بسیار زیبا نگاشته اید!
کاش می شد از شما بپرسم، آیا اینها فرضیاتی منطقی است، و یا برداشتی است از نوشته ها و متون و حالات دیگران، و یا تجربه شخصی خودتان است..
گویا به هر حال پرسیده ام!..
ای کاش امکان پاسخگویی باشد برایتان و ما را بهره مند نمائید دوست گرامی..
سلام دوستان در بیت *«تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کوی خرابات مقام است»* به نظر میرسد کلمه *«کوی»* اشتباه ذکر شده و باید بجای آن کلمه ی *«کنج»* باشه... ضمنا حرف های بنده طبق تصنیف اقای همایون شجریان هست لذا باید شعر اینگونه باشد *« تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است»* سپاسگزارم موفق باشید
در بیت در مذهب ما باده... من این معنی به ذهنم رسید که منظور این است که باده به طور کلی حلال است هم چنانکه یکی از نعمتهای عمده بهشت شراب است پس با نفس شراب مشکلی وجود نداره. اما مشکل دوری از خدا بر روی زمین و رانده شدن از بهشت است که آن را حرام میکند.
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
معنی بیت: گل درکنارم جام شراب دردستانم ومعشوق دراختیارم است من به منتهای آرزوی خویش رسیده ام ودرشرایطی هستم که اگربگویم شاه شاهان جهان کمترین غلام من است بیجا نگفته ام.
ساقیا می بده وغم مخورازدشمن ودوست
که به کام دل ما آن بشد واین آمد
گوشمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماهِ رخ دوست تمام است
ماه رخ دوست تمام است: یعنی رخسار دوست بی هیچ حجابی قابل مشاهده است. رخسارش مثل ماه شب چهاردم که قرص ماه کامل دیده می شود می درخشد. بی هیچ نقصی درکمال زیبائیست.
بگوبرای روشنایی ِمجلس ما، به شمع نیازی نیست، چراکه امشب دراین مجلس، دوست(معشوق) حضوردارد. دوستی که رُخساراوچون ماه شب چهارده می درخشد ومحفل مارا روشن کرده است.
شاهدی ازلطف وپاکی رشکِ آب زندگی
دلبری درحُسن وخوبی غیرتِ ماهِ تمام
در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
درمذهبِ ما.... ؟ آیا حقیقتاً حافظ چه مذهبی داشته که باده درآن مذهب حلال شمرده شده است؟
بعضی ها از"باده" تعبیرعرفانی برداشت کرده ومعتقدند که منظور حافظ، باده یِ حضور معشوق است که نه باده ی انگوری! این تعبیرگرچه بسیارزیبا و دلنشین است امّا درچارچوبِ معنای این بیت نمی گنجد! زیرا دراینجا سخن ازحلال وحرام بودن به میان آمده وباچنین برداشتی،حلال وحرام بودن باده جایگاهی نخواهد داشت.
بنابراین برای دستیابی به معنای موردِ نظرحافظ، ابتدامی بایست بدانیم که اوپیروچه مذهبی بوده که درآن، باده حلال شمرده شده است!
همانگونه که قبلاًنیز گفته شده، حافظ تنها شاعریست که به رغم آنکه درفضایی کاملاً مذهبی چشم به جهانِ هستی گشوده وازخُردسالی باقرآن وآموزه های دینی رشدکرده ،لیکن به مذهب اهمیّتِ زیادی قائل نمی شده است. برای اوآنچه که اولویّت داشته عشق بود وانسانیّت وشادبودن.
درنظرگاهِ اونه تنهاهمه ی مذاهب ، بلکه همه ی ادیان وباورهای دینی نیز دریک طبقه قرارداشتند:
جنگِ هفتاد ودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدندحقیقت رهِ افسانه زدند.
ازهمین روست که درغزلیّات اوهیچ اسمی ازبزرگان مذهبی،خلفای راشدین یاهمان اربعه وحتّانام پیامبراسلام به چشم نمی خورد. واین درحالیست که وی بیش ازدهها غزل درمدح شاه شجاع،شیخ ابواسحاق،شاه منصور،تورانشاه، قوام الدّین و......دارد! اشتباه نشود،غزلِ معروف: "نگارمن که به مکتب نرفت وخط ننوشت" تنهاغزلیست که در نظرعوام،درمدح پیامبرسروده شده، لیکن تمامی شارحین دیوان حافظ، معتقدند که این غزل درمدح شاه شجاع بوده وهیچ ارتباطی به پیامبراسلام ندارد،چرا که درمتن غزل نیزبه لقبِ شاه شجاع(سلطان ابوالفوارس) اشاره شده است.
بنابراین مذهبِ حافظ نیز درهاله ای ازابهام فرورفته وهرکسی به ظنّ وگمان خود والبته بااستناد به چندبیت ازاشعاراو،وی رادرفرقه وگروه خاصّی قرار داده اند. بعضی اورا به کفرورزی وخروج ازشریعت متّهم کرده،بعضی دیگر اوراعارفی روشن ضمیر،بعضی سنّی مذهب(حنفی،شافعی،اشعری) بعضی شیعه، بعضی ملامتی،بعضی اهل طریقت وبعضی اهل حقیقت پنداشته اند وبعضی بااستناد به ابیاتِ زیادی براین باورند که اوبعدها به دین زرتشت گرویده بود.!
امّا بنظرمی رسد هیچکدام ازاین حدس وگمانها باحقیقت منطبق نمی باشد. زیرا حافظ عاشق بوده وعاشق رامذهب، همان عشق او است. اگرازیک عاشق بپرسید که چه مذهبی داری؟ قطعاً پاسخی جزصدای خنده ی اونخواهیدشنید! چنانکه خودحافظ می فرماید:
من نخواهم کرد ترکِ لعلِ یار وجام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
بنابراین بهترآن است که درموردِ مذهب حافظ پیشداوری نکنیم وهیچ برچسبی به اونزنیم وبگوییم حافظ نه مسلمان است نه کافر،نه زردتشتیست نه مسیحی، نه صوفی نه ملامتی،نه عارف،نه فیلسوف، بلکه حافظ فقط حافظ بود وبس.
حافظ اندیشه های فرامذهبی داشته و متعلّق به همه ی تفکّرها وباورهاست و درهیچ فرقه ای جای نمی گیرد، اوپیامبر عشق ومحبّت وروشنائیست و مکتب جهانی رندی رابنانهاده است.
نتیجه اینکه دراین بیتِ موردبحث، وقتی حافظ می فرماید: "درمذهبِ ما باده حلال است"بی هیچ تردید منظوراوهمین مکتب ِ رندیست که خودبنیانگذار آن می باشد.
معنی بیت:
ای محبوب، درمَسلک ومکتبِ رندی، (برخلافِ شریعت) نوشیدن ِ باده حلال است به شرطی که درحضورتو وبا تو نوشیده شود. درغیراینصورت وبدون حضورتوباده نوشی حرام است.
البته نکته ی حافظانه ای که دراین بیت زیبا وجود دارد این است که حافظ می خواهدبگوید ای دوست ما حلال وحرام نمی شناسیم ما تورامی شناسیم هرچه با تو ودررکاب تو وبارضایتِ توباشد برای ماحلال وهرآنچه که بی حضور تو،بی یادتو وبی رضایت تو باشد برای ماحرام است. ما تورامی خواهیم نه باده وبهشت وحور وقصر را . مابی توبهشت راهم نمی خواهیم، امّا اگردرآتش ِ دوزخ، حتّا خیالِ رخ ِ تو دست دهد ما مشتاقیم که داوطلبانه به دوزخ برویم!
درآتش اَرخیالِ رُخ اَش دست می دهد
ساقی بیا که نیست زدوزخ شکایتی
گوشم همه برقولِ نی ونغمه ی چَنگ است
چشمم همه بر لَعلِ لب و گردش جام است
قول نی: آوازنی
نغمه ی چنگ: صدای چنگ که ازآلات موسیقی قدیمی هست.
حافظ دراین بیت می فرماید: من عاشقم ازمن مپرسید که چه مذهبی دارم، آیامی خواهید بدانید که درذهن واندیشه ی من چه می گذرد ودرچه حس وحالی به سر می برم ؟
معنی بیت: درهمه حال گوشم رابه آوای نی وآهنگِ چنگ سپرده ام که ازهمه ی شنیدنیهادلنوازتراست. چشمانم رابه لبهای شیرین وسرخ ِ معشوق وچرخش ِ پیاله ی شراب دوخته ام که ازهمه ی دیدنی ها، چشم نوازتر وجانفزاتراست.
چشمم به روی ساقی وگوشم به قول چنگ
فالی به چشم وگوش دراین باب می زنم
درمجلس ما عطرمیامیزکه ما را
هرلحظه زگیسوی توخوش بوی مشام است
دربیت پیشین شاعر فرمود که درمجلس ما شمع میارید که ماهِ رخ دوست می درخشد. حالا دراین بیت نیز مضمونی مشابه،لیکن باعطروگیسوی یارخَلق کرده است.
مشام: بینی، دماغ، ذهن،فضای مغز
معنی بیت: درمحفلِ ما عطرافشانی مکن (عطرهای متفرّقه پخش نکن) چراکه هرلحظه مشام دل وجان ما را شمیم دلپذیر گیسوی مُشکین تو می نوازد ومارا مدهوش وسرمست می سازد.
هم گلستان خیالم زتوپرنقش ونگار
هم مشام دلم اززلفِ سمن سای توخوش
از چاشنی ِ قند مگو هیچ و ز شَکّر
زانرو که مراازلب شیرین توکام است
چاشنی: مزه ی خوش وشیرین، کنایه از هرچیزخوشمزه ای که درکنارغذایا شراب میل شود.
معنی بیت: ازچاشنی قند وشیرینی شکر چیزی مگو، ازآن سبب که لبِ تو آنقدر شیرین ودلپذیراست که نیازی به هیچ نوع قند وشکرنیست.
قندِآمیخته باگل نه علاج دل ماست
بوسه ای چندبیامیز به دشنامی چند
تا گنج غمت دردل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
مقیم: ساکن.
مقام: جایگاه، اقامتگاه.
خرابات: خرابات درفرهنگِ حافظانه، پیش ازآنکه مکانی فیزیکی بوده باشد مکانی مجازی وخیالیست. مکانی مجازی برای گوشه نشینیِ رندان،پاکباختگان و عاشقان، مکانی مقابلِ صومعه وخانقاه ومسجد.
معنی بیت: تازمانی که گنج غم عشق تو در ویرانه ی دل جای دارد ودراین گوشه نهان است (ازمن توقّع نداشته باش که به زندگی عادی برگردم ویا درجایی دیگرمثل صومعه ومسجد به عبادت بپردازم) همیشه من درکوی خرابات ساکن خواهم بود،به عشقبازی خواهم پرداخت ودل به غم عشق تو خواهم سپرد.
سلطان ازل گنج غم عشق به من داد
تا روی دراین منزل ویرانه نهادیم
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
ننگ درمشرع اوّل: بدنامی وبی آبرویی
ننگ درمصرع دوم: نفرت وانرجار
مرا نام زننگست: شهرت و اعتبار من، به سببِ لااُبالیگری وبی قید وبندیست. از بدنامی وبی آبروئیست.
مرا ننگ زنامست: از شهرت و اعتبار نفرت دارم،بیزارم.
معنی بیت: ازبدنامی وبی آبروی دَم مزن ومرا مترسان که تمام شهرت واعتبار من متاثّرازهمین رندی ،بی قیدی ورهاشدن ازهمه ی تعلّقات است. وازنام وشهرت واعتبارازمن مپرس که من ازشهرت ونام نفرت دارم وبیزارم.
گرچه بدنامیست نزد عاقلان
مانمی خواهیم ننگ ونام را
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وانکس که چومانیست دراین شهر کدام است
سرگشته: آواره، دربهدر.
رند: بی قید وبند،ازبندتعلّقات رسته، پاک پندارباظاهری گناه آلود
نظرباز: عاشق پیشه ای که به زیبائیها توجّه می کند ودل می بازد واززیبائیها به منبع زیبائی(خالق) رهنمون شده وبه اومی اندیشد. جمال پرست
معنی بیت: آری ما مِی می نوشیم،ازجادو وجاذبه ی زیبایی حیرت زده وسرگشته می شویم، خودراازقید وبند رهاساخته وهرجا ردپایی اززیبایی ببینیم واله وشیدامی شویم. امّا شمامنصفانه قضاوت کنید آیا فقط ماهستیم که به زیبائیهاتوجّه داریم وازآن به وَجد می آییم؟ آیا فقط ما باده نوشی می کنیم؟ دراین شهرچه کسی این چنین نیست؟
می خور که شیخ وحافظ ومُفتیّ ومُحتسب
چون نیک بنگری همه تزویرمی کنند
با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چومادرطلبِ عیش مُدام است
مُحتسب: مامورنهی ازمنکر که رفتارهای دیگران را موردِ تفتیش قرار می دهد.
عیب مگوئید: عیبهای دیگران را به اوگزارش ندهید به اواعتمادنکنید
عیش مدام: لذّت جویی ِهمیشگی
معنی بیت: ماموری که رفتارهای دیگران را موردِ بازخواست قرار داده وبه خیال خود آنهارا ازانجام منکرات (شرابخواری وعیش وعشرت) نَهی وبه انجام کارهای شایسته امرمی کند، دروغگوست. او خودنیز علاقمند انجام کارهائیست که دیگران را ازانجام آنها بازمی دارد! پس رفتارهای دیگران رابه اوگزارش نکنید وبه اواعتماد نداشته باشید.
محتسب نیزپیوسته به دنبال لذّت جوییست. بااین تفاوت که من ریاکاری بلدنیستم ولی اوشهامت ندارد بی ریاباشد. اوناچاراست که باتزویروریا وحفظ ظاهر ودرخفا به عیش ونوش بپردازد. اوهم مانندِ واعظانِ بی عمل، که به خلوت می رسند آن کاردیگرمی کنند،درخلوتِ خویش به انجام آن کارهای دیگرمشغول است!
خدارامُحتسب مارا به فریادِ دف ونی بخش
که سازشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهدشد
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایّام گل و یاسمن و عیدِ صیام است
ای حافظ،غفلت مکن ،مبادا درایّام گل وسبزه وبهاری که مصادف باعیدِ رمضان نیزشده، لحظه ای بی می ومعشوق بنشینی!
به هرزه بی می ومعشوق عمرمی گذرد
بطالتم بس ازامروز کارخواهم کرد
بسیار زیبا و دلنشین واقعا لذت بردم انشالله سلامت وخوش باشید.هر غزلی از حافظ رو که میخونم سریع به دنبال معنا و تفسیری که شما نوشتید میگردم و میخونم و واقعا لذت میبرم نادیده و نشناخته استاد من هستید ♥️
بسیار زیبا
شما شعر رندانه حافظ را رندانه ترجمه می کنید
حافظ عاشق بوده وعاشق رامذهب، همان عشق او است. اگرازیک عاشق بپرسید که چه مذهبی داری؟ قطعاً پاسخی جزصدای خنده ی اونخواهیدشنید!
رضایِ گرامی
کاش همه دوستان همچون شما وقت, تمرکز و انرژی خود را معطوف به خود غزل می کردند و از این حاشیه رفتن ها و پراکنده گویی ها پرهیز می کردند, زهی خیالِ باطل! شخصا آشنایی من با حافظ به واسطه سایت گنجور و حاشیه های ساده, روان و بی آلایشِ شما بود و لا غیر (و دیگر هیچ)
در این غزل حافظ ویژگیهایِ معشوق را یک به یک بیان می کند:
- ماهِ رخِ دوست تمام است: چهره یِ معشوق به روشنایی و زیبایی ماهِ شبِ ۱۴ می باشد.
- سرو: به بلندی و راست قامتیِ درخت سرو
_گل اندام: اندامی به لطافت, زیبایی, خوش رنگی و البته خوش بوییِ گل
- لعلِ لب: لبهایی به سرخی و کوچکی سنگِ قیمتیِ لعل
- گیسویِ خوش بوی: موهایِ بلندِ خوش بو
- لبِ شیرین: لبهایی که چیزی به جز گفتارِ شیرین که بر جان و روان اثر کند, بیان نمی کنند!
منطقه بازرگان> میسان> عماره> عراق
۱۳ نوامبر ۲۰۲۳
تفسیری دقیق و کافی. ممنون
از سروده های مرسده بانو ، دکتر ترابی و ” نیا “ لذت بردم
درود
درود
جانتان خرم باد...
آمدم تا این صبح زیبا و نمناک که به پیشواز بهار می رود را به دوستان جان تهنیت بگویم.
چند بار در گذشته این حس عجیب را تجربه کردم. باری در جنگل های پوشیده از کاج نویل نصیری منسوب به سپهبد نصیری در کلاردشت و بار دیگر در خوابگاه استادان دانشگاه شیراز واقع در درختزاری عمیق در جوار بیمارستان نمازی.
صبح زود که بر برگهای خیس و نیمه پوسیده کف جنگل پای می گذاری بویی مرکب از بوی کپک و خزه از زیر گام هایت متصاعد می شود. همه چیز پوشیده از شبنم است، هر برگ، هر تک گل وحشی، هر حشره...
و صدا، صدای جنگل نمناک است، راستی هیچ صدای خیس شنیده اید؟!
هرگز چیزی لطیف تر از آب باران لمس کرده اید؟؟
گرامی روفیا بانو ، جانتان سلامت .
بانوی پُر احساس و خردمند ما .
چه لطیف شرح داده اید صبح زیبای بهار گونه را
و اما : از لطافت آب باران و صفای روح پرور این نعمت کمیاب چو بگذریم
آوای جان پرور لالای مادر را در دل شب می پسندم ، که پس از سالها طنینش باقی ست.
زنده باشید
خیر مقدم به جناب ترابی عزیز
گرامی روفیا بانو
درود بر شما
جواب در دست باز بینی ست
زنده باشید
گرامی روفیا بانو ، جانتان سلامت .
بانوی پُر احساس و خردمند ما .
چه لطیف شرح داده اید صبح زیبای بهار گونه را
و اما : از لطافت آب باران و صفای روح پرور این نعمت کمیاب چو بگذریم
آوای جان پرور لالای مادر را در دل شب می پسندم ، که پس از سالها طنینش باقی ست.
زنده باشید
نمی دانم چرا اینگونه در باز بینی می ماند است
گرامی روفیا بانو ، جانتان سلامت .
بانوی پُر احساس و خردمند ما .
چه لطیف شرح داده اید صبح زیبای بهار گونه را
و اما : از لطافت آب باران و صفای روح پرور این نعمت کمیاب چو بگذریم
آوای جان پرور لالای مادر را در دل شب می پسندم ، که پس از سالها طنینش باقی ست.
زنده باشید
با این توضیح یک جای کار ایراد دارد
با تشکر، نظر شما به زودی پس از بازبینی برای همه قابل مشاهده خواهد بود
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است...
درود دوستان جانم..
ای گل صفتان جمع هنردوست عاشق
خود مطلع این شعر همه اصل کلام است
تفسیر چه خواهد، همه خود باطن ظاهر
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
در مذهب ما باده حرام است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
در هر دو مصرع حرام صحیح است
باسلام
فقط خواستم تشکر کنم از همه شما دوستان بزرگ و گرامی
من تحصیلات آنچنانی ندارم ولی عاشق شعرهای حضرت حافظ هستم وقتی معنی بعضی ابیات را نمیدانم به این سایت مراجعه میکنم و از نظرات و تفسیرهای شما استفاده میکنم.
موفق و موید باشید.
با سلام
سلطان جهان هم به چنین روز غلام است یعنی چی؟!
آقا رحمان
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
یعنی : در چنین روزی که در خوشی غرق هستم ، حتا سلطان نیز این چنین لذت نمی برد که من
امروز تمام خوشی ها در مقابل سر مستیِ من بی ارزش می نماید
این شعر زیبا فال ازدواج ما در سال 95 بود
تا با ثبت آن روی کارت دعوت، زندگی مشترکمان زیر یک سقف را با کلام حضرت حافظ شروع کنیم
وقتی بیت میخواره و ... رو میخوندم یک چیزی به خاطرم رسید و اینکه به زبان عامیانه وقتی کسی به ما تهمت میزنند میگوییم: آره اصلا من بد من میخواره من بدکار من شاهد باز ... شما خودتان چی؟ آیا خودتون هرگز گناه نکردید؟
با اعتراف به این حالات داریم در اصل خودمون رو مبرا میکنیم از این اصول و این میتونه منظور حافظ باشه
هرچند که اگر هم همچنس گرا یا شاهدباز بوده باشه برای من مهم نیست و شعر و پیام اخلاقی اشعار بزرگان ما از شخصیتشان برای من مهمتره
گل در بر و می بر(نسخه های قدیمی) کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
لحظه ای که حال خوش به طور کامل در دسترس است سلطان جهان غلامم می باشد(جنس این شراب و معشوق موجب حال خوش متفاوت است وگرنه نهایتا همسان با سلطان بود)
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
چهره دوست ماه کامل است و ما بی نیاز از نور شمع(در اجتماع روحانی من با دوست روشنایی از نوعی دیگر است)
3-در مذهب ما باده(آورنده حال خوش)حلال اما بدون حضور موزون تو حرام است(حافظ علاوه بر معرفی مذهب خود-به نوعی باطن دین-تعریفهای جدیدی از حرام و حلال ارائه می دهد و ساختار خودخواهانه ذهنهای باورجو را می شکند.)
4-به دور از عادتهای ذهنی و قلبی، تمرکزم بر نوای موسیقی و گردش جام شراب میان لبهای یار است.
5-بوی خوش موهایت مجلسمان را از عطر بی نیاز کرده است.
6-نیازی به شکر و شیرینی هم نیست شیرینی لب و گفتارت بس است.
7-از وقتی گنج غم عشقت در خرابه دل من آمده است پیوسته در خرابات شراب می نوشم.(غمت مستی پیاپی و حال خوش به دنبال دارد)
8-در این حال خوش بیخودی از شهرت بیزارم بلکه از رسوایی به مقام رسیده ام(ادامه بیت سوم ساختار شکنی دیگر در نفی خودخواهی)
9-شراب و نظر بازی و سرگشتگی کار ماست و همه شهر چنین اند(بر اثر غلبه حال خوش که مقرون عید روزه است همه مردم شهر را چنین می بیند و یا حقیقت همیشه مست-گوهر متصل به خداوند- آدمی را مشاهده میکند)
10-محتسب نیز چنین است(حال خوش همیشگی)عیب او را نگویید (اضافه محتسب به خود، یافتن همین حقیقت همیشه مست است)
11-هیچ لحظه بدون می و معشوق نباش(پیوسته در حضور باش) به ویژه اکنون که عید روزه و بهار قرین هم شده اند.
نکته:ساختار شکنی با فعل نهی:شمع میارید،عطر میامیز،از چاشنی مگو، از ننگ چه گویی، با محتسبم عیب مگویید، حافظ منشین بی می و ...
آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
اینستاگرام:drsahafian
آقا شیوه بیان این چجوریه ؟ عاطفیه ، خطابه ، واعظیه .... چیه
در مذهب ما باده حرام است ولیکن
با روی تو ای سرو گل اندام حلال است
در مذهب ما باده حلالست ولیکن
منظور حافظ به شماست که حرفهای خوب زدن حلالست ، ولی درینجا زدن این حرفها حرامست ، با احترام فراوان به شما خاصه روفیای عزیز و فکور ، فکر نمیکنید وقت دیگران را گرفته اید و یک بیت را بدرستی توضیح ندادید که بهره ای ببریم ، فقط اشعار و بازی با کلمات و از همدیگر تعریف کردن را ننایش داده اید ، مراقب باشیم که حافظ میگوید از ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگست ، درس بزرگی بما داده است که خود را نمایش دادن و شهره کردن را ننگ میداند
از گنجور خواهشمندم نظرات چندش آور بعضی ها رو حذف کنه
چقد این شعر و نظرات ارزشمند بعضی از دوستان با کامنت های بی ارزش بعضی ها از چشم میفته
نمیدونم مجبورن انگار سفاهت خودشون رو همه جا به رخ بکشن
گل در برو می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
خدمت همه شا غلاما تبریک عرض میکنم
مبارک باشه..شب یلدا کیا این فال براشون اومد
پیشنهاد میشه برای جوان کردن جمعیت کشور از بیت اول این شعر
استفاده شود
گل در بر و می در کف و معشوق بکام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گل تمثیلی ست از معشوق یا آن یاری که حافظ در بیشتر غزلیاتش ، آرزوی وصل دوباره وی را داشته و با زیباترین توصیف ها از فراق رویش چه بسیار نغمه ها سروده است ، این یار زیبا روی همان اصلِ هشیاری و خرد خدایی یا ماهی ست که پس از ورود انسان به جهان و غالب شدن خرد جسمی و عقل جزوی انسان به محاق میرود ، همچنین از او به عنوان یوسف هر انسانی یاد شده است که پساز تولد انسان در این جهان توسط برادران یعنی اطرافیان و بخصوص بستگان نزدیکش به چاه ذهن افکنده می شود و حافظ پساز آگاهی و کار معنوی بر روی خود موجبات بازگشت این یار گرانمایه را فراهم آورده ، یه وصالش رسیده و در برِ خود می بیند پس برآمدن ماه و بیرون آمده یوسفیت خود را جشن میگیرد ، حافظ و هر عاشقی که به چنین سعادتمندی رسیده باشد میِ خرد و هشیاری خدایی را در دست خود میبیند که انقطاع نداشته و پیوسته بر وی جاری میباشد ، در این حال نه تنها او ، بلکه معشوق نیز به کام شده و به خواست خود که بازگشت انسان به اصل و وصال معشوق ازلی ست می رسد ، درواقع حافظ چنین عشقی را دو سویه می داند و اینچنین نیست که تنها عاشق خود را در فراق می دیده است و اکنون با وصلش به کامیابی دست یافته باشد ، بلکه معشوق که شوق و زاری ها و نغمه سرایی های عاشق را دیده است نیز با این بازگشت خشنود و بکام است. در مصراع دوم حافظ میفرماید درچنین روز یا لحظاتی سلطان جهان که نمادی از کل هستی و کائنات است خدمتگزارِ چنین صاحب مجلسی خواهد بود ، پس هیچ خواسته ای اعم از معنوی و مادی وجود ندارد که جهان و روزگار از او دریغ ورزیده و از انجام آن سر باز زند .
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
شمع نماد سو سوی چراغ خرد و عقل جزوی انسان است که در برابر نور ماه جلوه ای نداشته و محکوم به فنا ست ، پسحافظ که رخ دوستش تمام و هشیاری حضورش کامل است و همچون ماهِ کامل می درخشد میفرماید در چنین مجلس عشق و عیشی هیچ جایی برای حضور و خودنمایی شمع و عقلِ جزوی و محدودیت اندیش انسان وجود ندارد زیرا این عقل از دیرباز با عشق بیگانه و راز چنین جمعی بر او پوشیده است ، در این بیت "جمع "میتواند رسیدن به وحدت حافظ یا عاشق با عشق و هستی کُل باشد یعنی گُل ، می ، سلطان جهان و معشوق از تفرقه به جمع رسیده و همگی مانند روز الست یک نور و خرد هستند .
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
پس حافظ می فرماید در مذهب رندی و عاشقی شراب خواستن و کامیابی از چیزها و مواهب دنیوی حلال است ، یعنی پس از ورود انسان به طریقتِ عاشقی ، میتواند همزمان از نعمتهای دنیوی نیز بهره ببرد اما پوینده راه عشق مادامی که به وصال مطلوب و معشوق خود نرسیده باشد نوشیدن شراب و لذت بردن از مواهب دنیوی را بر خود حرام می داند زیرا لذت واقعی از چنین شرابهایی نظیر عشق زمینی و مجازی ، دارایی و ثروت و شهرت ، یا باور و اعتقادات مذهبی و حتی علم و دانش ، تنها با وصال معشوق و برآمدن آن ماهِ تمام از چاهِ ذهن ، حلال و امکان پذیر است و از آنها میتوان باده نوشی کرد و لذت برد .
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
حافظ میفرماید" قول نی" یعنی گفتاری که از نی شنیده می شود ، حتی نایِ نی را نیز بکار نمی برد ، پساین نی همان نیی ست که مولانا هم از حکایت و شکایت های او قول و گفتارها شنیده و نقل قول نموده است ، و حافظ میفرماید همه وجودش گوش شده است تا حتی جزیی ترین قول و گفته های نی زندگی را نیز از دست نداده و با تمام وجود بشنود ، نغمه چنگ آهنگ زندگی یا همان کن فکان الهی ست که عارف با همه وجودش به آن توجه دارد و آن را با رضایت کامل می پذیرد . در این حال چشم عارف لحظه ای از لب لعل و وصال معشوق و همچنین گردش جام های بیشتری از شراب عشق غفلت نمی کند ، یعنی با وجود برآمدن ماه و بازگشت هشیاری حضور کارِ معنویِ سالکِ عاشق پایان نیافته و همچنان عارفِ سالک خود را ملزم به پیمایش راه می داند ، توقف و رسیدنی در کار نیست .
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
استفاده از عطر در هر مجلس و محفلی توسط معشوق به منظور جلب توجه عاشق است ، گیسو نماد کثرت و زیبایی های شگفت انگیز این جهان فرم و ماده است ، از ذرات تا کهکشانها و ستارگان بیشمار و اینهمه رنگ و زیبایی های خیره کننده در حیات ، پس حافظ خطاب به حضرت دوست میگوید اینهمه عطر آمیزی های جهان هستی خود گویای جلوه گری توست ، هرجا که بنگریم و در ذره ذره این جهان نشان و عطرِ خوش وجودت را با هر نفس حس می کنیم ، از آبزیان رنگارنگ کف اقیانوس ها تا نقش های خوش رنگ و زیبای پروانه ها ، از عطر و بوی گلی خوش رنگ تا ابعاد زیبای وجود انسان ، پس اگر در این مجلسِ حضور نیز به عطر آمیزی بپردازی که عاشق را به جنون خواهی کشید ، زیرا عطر آمیزی ورای آنچه اکنون با چشم حسی خود می بینیم برای ما غیر قابل تصور است .
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکًر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
پسحافظ یا انسان عاشقی که با عشق و هستی به وحدت و از فردیت به مجموع رسیده است دلخوش به وعده های بهشت موعود و به جویهای شیر عسل نبوده ، و به شیرینی اوقات در آن رضایت نخواهد داد زیرا او از لب شیرین حضرت دوست شادکام شده است و به هرچه غیر اوست تمایلی ندارد، درواقع از حضرتش فقط هم او را طلب می کند و با وصل هرچه بیشتر است که احساس شیرین کامی و نیکبختی می کند . مولانا نیز در این رابطه میفرماید؛
غیر معشوق ار تماشایی بوَد / عشق نبوَد هرزه سودایی بوَد
عشق آن شعله ست کو چون برفروخت/هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
عرفا غم هجران و فراق از یار را گنجی گرانبها میدانند زیرا بدون این درک جدایی انسان از اصل خود ، نه عشقی در کار خواهد بود و نه شوق وصال ، انسان عاشق با پی بردن به اینکه از جنس و ادامه خداوند بوده است برای بازگشت به اصل خود چاره ای جز ویران کردن دل یا مرکز خود ندارد ، دل انسان آباد است به چیدمانی از چیزهای ای جهان از قبیل ثروت ، شهرت و اعتبار ، آبروهای قرضی ، باورهای تقلیدی ، و هر چیز بیرونی و ذهنی دیگر که به نظم خاصی در مرکز خود قرار داده است . اما انسان عاشق با شناخت خود و برای ورود به عالم معرفت پیش از هر چیز باید این دل و مرکز را ویران کرده و چیدمان نظم فریبنده آن را بر هم زند و آنگاه است که گنج با ارزش غم فراق حضرتش در این دل ویران شده جواز اقامت دائم را بدست می آورد ، و با این جواز اقامت است که انسان عاشق همواره و بطور دایم به مقام رزیدنتی کوی خرابات می رسد .
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
و ز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
اما هستند گروهی که اولآ ویران کردن آن دل منظم و تزیین شده به انواع چیزهای این جهانی را ننگ و مایه آبروریزی میدانند و در ثانی اقامت در خرابات را نیز بدنامی بدتر از آن بشمار می آورند ، اما حافظ میفرماید از کدام بد نامی می گویی ، برای او یا انسان عاشق ویران کردن دلی که دلبسته چیزهاست نه تنها ننگ نبوده و ترسی برای آن متصور نیست ، بلکه هویت اصلی انسان که امتداد خداوند است برآمده از این بدنامی میباشد ، از کدام ننگ می گویی؟ آیا بدور انداختن باورهای تقلیدی غلط و خرافات پوسیده که هزاران سال به عنوان دین نشخوار بشر بوده است ننگ است و یا سایر چیزهایی که انسان با عقل معاش اندیشش در دل آباد خود قرار داده و از آنها قرار و آرامش دنیوی و اخروی را طلب میکند ؟ ، حافظ ادامه میدهد نام ، هویت و اعتبار او و هر انسان عاشق به اصل خود به همین ننگ ویران کردن چنین دل و مرکزی ست .حافظ میفرماید از نام و شهرت و اعتبار چه می پرسی ، او یا هر انسان عاشقی ننگ دارد که انسان خود را اظهار نموده و توقع تایید دیگران را نیز داشته باشد ، زیرا که منظور آمدن انسان به این جهان اظهار خود نبوده و بلکه اظهار و آشکار کردن گنج مخفی خدا توسط انسان در این جهان هدف اصلی ست . مولانا نیز در این رابطه میفرماید:
چو بی صورت تو جان باشی ، چه نقصان گر نهان باشی
چرا در بند آن باشی که واگویی پیامی را
و این نامی ست که بعضی ما انسانها با واگویی (بازگویی) پیامهایی در واقع قصد بیان خود را داشته ، به دنبال کسب" نام" برای خود هستیم ، حافظ از این نام ننگ داشته و اینچنین نامی را موجب بد نامی و ننگ میداند و نه ویران کردن دل و اقامت در خرابات را .
میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است ؟
میفرماید در این جهان همه ما انسانها میخواره هستیم ، گروهی مانند حافظ در پی شراب معرفت ، شراب عشق ، شراب انسان دوستی ، و انواع شرابهای الهی دیگر هستند و بسیاری از ما نیز انواع شراب چیزهای این جهانی را طلب می کنیم ، شراب لذت بخش پول و ثروت ، شراب تایید و توجه ، شراب مقام و منزلت اجتماعی و علمی ، شراب شهرت ، و شراب انگوری تا به وسیله آن غم بدست نیامدن خوشبختی از آن چیزها را برای مدت کوتاهی به فراموشی بسپاریم . حافظ میفرماید پس ببینید که هر انسانی در این جهان (شهر ) میخواره است ، همینطور سرگشتگی گروهی مانند حافظ و دیگر بزرگان به گونه ای ست و سرگشتگی بیشتر ما انسانها از نوعی دیگر ، رندی و زیرکی حافظ در اظهار و آشکار کردن گنج پنهان خداوند در جهان است و زرنگی بیشتر ما انسانها در بیان خود و اخذ هرچه بیشتر تایید دیگران . نظر بازی یا جهان بینی بینهایت خدایی حافظ و انسانهای کامل دیگری مانند فردوسی ، عطار ، مولانا و عرفای نامی و گمنام دیگر ، به گونه ای ست و جهان بینی محدودیت اندیش اغلب ما طور دیگر ، پس حافظ میفرماید همه انسانها ویژگی های ذکر شده را در این جهان دارا هستند ، ولی
دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه
هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا .؟
اگر همگان همدل باشیم که بزرگی حافظ در چندوجهی بودن شعر او و چیره دستی اش در بازی با واژه ها است، و اگر بپذیریم که یک بیت یا مصرع را نمی توان از دل یک غزل بیرون کشید و آن را به تنهایی و جدا از کل متن واکاوی کرد، همان گونه که مثلا چنین کاری را نمی توان با نمایی یا سکانسی از یک فیلم یا فصلی یا بخشی از یک رمان کرد، آنگاه می توان به برداشت و فهم درست تری از جهان بینی حافظ و شعر او دست یافت.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
بیتی از فروغی بسطامی که از نظر مفهوم، مشابه بیت سوم غزل حافظ است:
من سجده کنم بر تو اگر عین گناه است
من باده خورم با تو اگر ماه صیام است
معنی ابیات
حافظ در ابیات زیر ازمقام وصل خود با محبوب ازلی( خداوند) سخن می گوید.
۱- گل( بعنوان مظهر الهی) در نزد انسان، می بر کف(کمال آمادگی در جهت مستی از انس و عشق الهی) معشوق به کام( جمال خداوند در عالی ترین مظهر ظهور) است،
- در چنین شرایطی و در چنین روزی، پادشاه جهان در برابر من مثل غلامی بیش نیست.
۲-بگویید : در محفل ما نیازی به شمع نیست،
- زیرا چهره ماه گونه خداوند( زیبایی معبود) به وضوح آشکار است.
۳- در آیین و روش ما باده نوشی حلال است،
اما بدون حضور و وصل به تو این باده نوشی بر ما حرام است.
۴- در شرایطی هستم که گوش من پر از نغمه های الهی( زندگی) است،
- افق روبروی من سراسر پر از لعل( تجلی جمال) و گردش جام( دل لبریز از عشق) است.
۵- در شرایطی که محبوب ظهور کرده جای عطر افشانی نیست،
زیرا هر لحظه از سر زلف یار مشامم خوشبو است.
۶- ای مظهر متعالی! از قند و شکر ( لذات عادی، لذات دنیوی) چیزی نگو !،
- زیرا که من از الطاف معنوی تو شیرین کام هستیم.
۷- تا زمانیکه گنج غم تو در دل ویرانه من جای گرفته و در آن نهان است،
- همواره من در کوی خرابات( بیخود شدن از خود و نفس/ محفل خیالی عاشقان) اقامت دارم.
۸- شهرت و افتخار من همین بی نامی ( دیده نشدن، عدم شهرت طلبی) است که تو ( خطاب به مدعیان)آنرا ننگ میدانی!،
- از نام و شهرت و اعتبار نپرس که من از آن نفرت دارم.
( حافظ از همه قید و بند و دلبستگیها از جمله نان و شهرت طلبی و کسب اعتبار برای خود رها شده است)
۹- ما میخواره( مست از عشق) ، سرگشته( آواره و سرگردان)، رند( زیرک و پاکدل)، نظر باز( دارای دید زیبا یی شناسی/ دید حقیقت بین) هستیم،
- همه انسانها اینگونه هستند، آیا کسی در شهر هست که لینگونه نباشد؟!
( حافظ میخواهد بگوید این خصایص در ذات همه انسانها بدون استثنا وجود دارد، هرچند نسبت به آن آگاهی ندارند.کافیست که از نسبت های مجازی و دروغینی که بین خود و دیگران برقرار کرده اند آزاد شوند تا آنان خود را مانند حافظ ببینند)
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
ما مانده ایم اینجا که حلال است. حرام است
...
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
چون شعر مرا دید که دارای پیام است
دل در بر و می در کف ومعشوق به کام است
من مانده در این فکر که معشوقه کدام است
نوروز گنجوریان پیروز
بهار:
گویی نفس با د صبا با ده گسار است
قمری بسرایید ن و بلبل سرِ دار است
آن شاخه ی بادام که صد گل زده بر سر
فریا د بر آورده که بر خیز بهار است
صحن چمن از مریم و نسرین و شقایق
تا چشم کند کار پر از نقش و نگار است
گویی که پرستار چمن خا د م گلزار
در پیرهن رنگرزان دست به کار است
آن دا یه ی ا بر ست که بر دامن صحرا
یک لحظه فرو بار د و گاهی به کنار است
آهو ز سر شوق دگر طاقت نظّاره ندارد
در دشت تو گویی به سر موج سوار است
بیدار کند باد دل آو یز بهاران
آنرا که خبر نیست ، که آلاله به بار است
دستی زن و رقصی کن و از خانه برون شو
اکنون نه مجال غم و نه جای قرار است
بشنو ز ” نیا “ غم زدل خویش برون کن
بر سبزه و گل جا یگه دیدن یار است
+
به نقل از شرح صوتی دکتر ضیاء و با استناد به منابعی که ایشان نقل میکنند با توجه به مناسبت این غزل (مصادف بودن عید فطر با آغاز بهار)، زمان سرودن این شعر یکی از سالهای ۷۷۱ تا ۷۷۳ هجری قمری است.
نقیضهای بر غزل حافظ شیرازی
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
من ماندهام اینجا که حلال است؟ حرام است؟
با این که به فتوای دل اشکال ندارد
گر یار پسندید تو را کار تمام است
در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف
در مذهب اسلام همین باده حرام است
شد قافیه تکرار ولی مسئلهای نیست
چون شاعر این بیت طرفدار نظام است
این ماه شب چاردهم در شب مهتاب
یا این که نه، همسایه ما بر لب بام است
در مجلس اگر جای خودت را نشناسی
اینجاست که مفهوم قعود تو قیام است
پرسید طبیبم، که: «پس از رفتن یارت
وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است؟»
از این که چه آمد به سرم هیچ نگفتم
گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است!
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
چون شعر مرا دید که دارای پیام است
"ناصر فیض"
اشعار حافظ کاملا عرفانیست و مخاطب، مشعوق الهیست یک تعداد اندکی از عشق زمینی سخن گفته.
بنده هیچ وقت سعی نکردم اشعار شاهکار حافظ را عشق زمینی به حساب بیاورم. البته که عشق زمینی متعالی هم داریم ولی کم. روی هم رفته در دنیای امروزی به آن صورت نه عشق الهی به شکل دوران حافظ هست و نه عشق زمینی. به قول استاد سایه: روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید...