غزل شمارهٔ ۴۲۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش محمدرضا کاکائی
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در توضیح بیت یازدهم :فلک - که خود سوار با عظمتی است - به مثابه کسی است که اسب یدک شاه نصرة الدین را می راند; بیا ببین که فرشته با فروتنی دست در رکاب او زده است - با التماس از او حاجت می خواهد،جنیبه : یدک ، اسب یدک ، و جنیبه کش : آنکه اسب یدک را به دنبال می کشد،دست در رکاب کسی زدن : فروتنی کردن ، به التماس حاجت خواستن ،بعید نیست که حافظ هنگام سرودن این بیت ، بیت زیر از خاقانی را در نظر داشته بوده است :فلک جنیبه کش اوست بلکه ازسرقدرجنیبه وار فلک در لگام او زیبد**
امیر خسرو دهلوی شاعر پارسی گوی هند، متوفی سال725 هجری قمری، غزلی دارد با مطلع:
شراب خورده و ناشسته روی و خواب زده
هزار طعنه ی خوبی بر آفتاب زده
آیا حافظ در استقبال از امیر خسرو غزلش را سروده است؟
مغبچه یعنی کودکان خانواده های پیرو مزدیسنا ، گویا در سالهای اغاز گردانش دین در ایران کودکان این خانواده ها می ،می فروختند تا مردم بر ایین پیشتر بمانند و اصلن معنی مغبچه به معنی ریدک و غلام نیست و کاملن محترمانه است . شروع نامگذاری مزدیسنان به زردشتی در اغاز قاجاریان بوده است
بیت 6 ام شاهکار است شاعر می فرماید از شور و فریاد مهرویان شیرین رفتار شکر شکشته و سمن ریخته و رباب زده است ولی میدانیم که شکر ریختنی و سمن که یاسمن است شکستنی و رباب زدنی است یعنی جابجا و درهم کلمات را اورده زیرا می خواسته بگوید واقعا غوغا بوده است و اشفته بازار بوده است جالب تراینکه شکر را خورده اند با می و یاسمن را بدلیل رقص ( وشت) شکسته اند ولی رباب تنها زده شده است یعنی خراب نشده وتا اخر نواخته می شده است زهی شکر پاره فارسی و خنکا حافظ تراز سخن
شعاع نور قدح ..... یعنی شباهنگام می نوشیده اند
درود و سپاس برای متن های خوب تون. این بیت: شعاع جام و قدح... حکایت از می نوشی شبانه نداره. چرا که مصرع بعد از پرتو روی مغبچگان میگه که نور آفتاب را تحت الشعاع قرار می دهند. غرض حافظ بزرگنمایی است فقط.
عذار مغبچگان راه … یعنی کودکانی که می ،اورده بوده اند موهای چون خورشید زرد داشته اند
درود
گفته عذار مغبچگان... نه موی مغبچگان... پس به سپیدرویی و درخشش چهره ی آنها اشاره داره
شما بزرگوارید ، نامگذاری دین مزدیسنا به زرتشتی در دوره قاجاریه بوده و قبل از ان و در حال حاضر هموطنان زردشتیمان خودشان را مزاد پرست و گابارونی و ....... می نامند والبته در شعر دقیقی کیش زردهشتی امده ولی خانی و منبع بنده فرهنگنامه ایرانیکا بوده است
اب زده به معنی خیس می باشد البته شاید نا مستقیم معنی می زده هم باشد ولی می زده معادل خمار هم هست افزون بر می خورده، در مناطق روستایی وقتی گل در خانه را می روبند اول اب کمی می پاشند سپس جارو می کشند بیشتر همین معنی را میدهد
در الملل و النحل شهرستانی اولین کسی است بین ایندو ناسانی ( تفاوت) قائل می شود
من عاشق شعرفارسی هستم ولیی منابع کمیی دارم شیکرشیکن شووند همه طوطیان هند زین قند فارسی که به بنگاله میرود این سای را یکی از فارسی زبابان به من آشنا کرده
جنیبه یعنی چه
جنیبه همان جنیبت به معنای اسب سرکش است. بر اساس آن چه در تاریخ بیهقی دیده ام.
با درود به دوستان خوبم وبا پوزش به خاطر جسارتم فکر میکنم عذار به معنی اولین مویی باشد که در چهره میروید چون درخط عذار یار که بگرفت ماه ازو ،امیغ خط عذار نمیتواند خط روی معنی شود شاید بشود گفت خط ریش!یا مویی که تازه روییده باشد و ساده عذار را هم داریم که به معنی جوانیست که رخشان بی ریش است البته در عربی عذار با ضم اول هم داریم به ویژه در امیغ گلعذار ولی عذار با کسر اول صحیح تر است
با درود به حمید رضا جانم باید قبول کرد عذار مغبچگان را اگر صورت مغبچگان بگیریم و گیسویشان را جزو ان ندانیم باید به hyperbilirubinemia و hepatitis و نیز دیگر بیماریهای زردی دار فکر کنیم اما میدانیم صورت زرد زشت است و گیس بور نیکو حالا هر گونه شما بفرمایید می پذیرم
درباره شکر شکسته و سمن ریخته شما هم درست می فرمایید هر چند انچه این کمینه روشن کرد زیبایی بیشتری می افریند.
و اما عذار در فرهنگ عربی سوالف ترجمه شده است و ان مویی است که گرد گوش در میاید و ریش هم معنی می دهد پس شکوه هم درست فرموده اند
سانیکا جان برای سپری کردن راه های طولانی با یک اسب می رفتند و یک اسب را بی سوار میبردند که خسته نشود به دومی جنیبت یا اسب یدک می گویند
با درود دوباره خدمت حمید جانم ، با پدرم همپرسگی کردم بیشتر با نگاه شما موافق بودند ولی افزودند که شکر شکستن شاید فرایند خرد کردن قند در قندان هم باشد ولی رویهمرفته شما را درست تر می دانستند
با درود به شما در این مورد هم من فکر میکنم با سخره و فسوس گفته شده است یعنی همان که میفرمایید به نیوشنده و مخاطب خود می گوید گمان نمی کنم چنانچه که تو در اغوش بخت خفته ات خوابیده ای دولت و گشایش کار سهم تو گردد ، در ترانه ای که محسن نامجو خوانده اند می گوید وصال دولت بیدار که ترسمت ندهند که خفته ای تو به اغوش بخت خواب زده و یک که افزون دارد ،
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده یعنی هزار دعای مستجاب رج و صف کشیده اند و رویهمرفته یعنی میکده جای گرفتن حاجت( آیفت) بوده است
اینکه کدام فرشته و امشاسپند نماد رحمت و مهر است میان باورمندان ناسانی است گروهی مسلمانان به حضرت رافاییل انگشت می کشند و به عبری روفه یعنی پزشک و رافاییل را سرچشمه اموزش پزشکی به مردمان می دانند در ایران کهن امشاسپند میترا یا مهر ارز و ارج ویژه ای داشته است . به هر سو درود بر بندگان نیکوکار گیهان
حمید جانم درست ان شاید اینست ولی ز ترک گنه چشم بر صحاب زده و یعنی بجای ترک گنه و چشم انداختن به خاک به اسمان می نگر ند و خود را به قول دوستان به کوچه علی چب می زنند
با پوزش نگارش سحاب منظورم بود نه صحاب
باز گوکنم که ز ترک گنه چشم بر سحاب زده را در ترانه خواننده پاپ نامجو دیده ام و انگاشت و پنداشت بنده نیست
حمید جان من همساز با توام انجا و از نخست گفتم می روبند یعنی می روفند و همان رفتگر و رفتن با پیش نخست
عروس هم اروس بوده است یعنی سفید به فارسی چون اروسان سپید می پوشند و طرفه اینکه در عربی عریس می نویسند و این عروس اصلن کاربرد ندارد در عربی
اروش هم همان اروس است که نام دخترکان کنند
عجب معشوق جذابیست که شیخ و شاب را صدا میزند و خدمتکاریش سر را از ابر ها بالاتر میبرد و چهره ای روشنتر از خورشید می بخشد.
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده،خیمه بر خراب زده
همین خیمه بر خراب زدن نام حافظ را جاودان کرد و گرنه خیلی ها در گنج خانه ماندند و نام و فکرشان همانجا مدفون شد.
ای صبا ای پیک دور افتادگان/شوق ما بر خاک پاک او رسان
با عرض سلام و ادب خدمت اساتید, من زیاد اهل شعر نیستم ولی ارادت خاصی به حضرت حافظ دارم, اگه منو خیالباف وافراطی ندونید این شعر وصف زیبایی از واقعه شب عاشوراست, وقتی که جبرییل امین اومد اجازه پیکار بگیره و امام حسین فقط افتخار گرفتن عنان اسبشونو دادن به جبرییل والی اخر, منظورازمغ بچگان هم اصحاب حضرت هستن که در شب اخر دلبازیها میکردن, باتشکر
اقای امین کیخای گرامی
در مورد نیم بیت :
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
ایا بدین معنا نیست که چهره مغبچگان از فرط زیبایی گویا راه آفتاب را زده ؟
یعنی زیبایی نور خورشید را به سرقت برده ؟؟
درود
درسته
ببینیم غزلی در آن کمال بالندگی و شکوه، وقتی در دو بیت آخر وارد مدح می شود، چسان از فراز به فرود می افتد! مدحش نیز بوسه ی اندیشه از ورای نه کرسی فلک بر رکاب قزل ارسلان را به یاد می آورد.
اما نیز گوشزد می کند که هنرمند، حتی در طراز فردوسی و حافظ، نیازمند توجه بویژه از نظر مالی هستند. زیرا که آنان نیز مانند دیگران نیاز به گذران زندگی دارند.
با سلام.من خیلی درمورد گنج خانه و خراب اباد فکر کردم.اخرش نتونستم ب این نتیجه برسم ک حافظ منظورش این بوده ک خود حافظ اول در گنج خانه بوده یعنی حافظ بوده و بعدا شده خراب ابادی.یا نه.اول در خراب اباد بوده بعد در گنج خانه رفته و دوباره ب خراب ابادی رو کرده.در ضمن نمیدونم ک منظور از گنح خانه معکوس ان یعنی سرای سلامت و دنیا داری است یا خدمت در کنار پیر مغان.بهر جهت کاش دوستان جایی رو در تلگرام یا جای دیگری مشخص میکردن جهت فیض بردن از محضر اساتید و فیض بردن
منظور کلی این غزل :
سحر خیزی
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
در جایی دیگر حافظ میگوید :
ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی کنی
چوگان حکم در کف و گویی نمی زنی
باز ظفر به دست و شکاری نمیکنی
گاهی با خود می اندیشیدم جوانان امروز هیچ بهانه ای برای کم کاری و کم اطلاعی ندارند، از همه جا اطلاعات فوران می کند، به قول حافظ اسباب جمع داری و کاری نمی کنی!
بعد وقتی به یاد صفحات اجتماعی می افتم میبینم که به همان میزان که اطلاعات درست و به درد بخور در دسترس مردم قرار گرفته اطلاعات غلط و به درد نخور نیز در دسترس هستند و جوان یا کودک با چالش نوینی روبروست که از میان این حجم عظیم اطلاعات، کدام را دنبال کند و چگونه تشخیص دهد که کدام درست است!
آدم ها گاهی مطالب بسیار دور از خردی را باور میکنند و نشر می دهند که شگفت زده میشوم و از خود می پرسم آیا براستی چه بر سر مردم آمده است؟!
آیا براستی آدمی گامی به جلو برداشته است؟؟
چه بسا ما هیچ عاقلتر از اجدادمان نباشیم!
جنگ و خونریزی و بیماری و افسردگی و کشتارهای وحشیانه سهمگین تر از انسان های نخستین چه چیز را نشان میدهد؟
من آدم حساسی نیستم...
وقتی خانه والدینم را ترک کردم گریه نکردم..
وقتی گربه ام مرد گریه نکردم...
وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم...
حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم...
اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم بغضم گرفت با تردید با پرچمی که در دست داشتم بازی کردم...
از آن فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود...
ما بودیم و یک خانه گرد آبی...
با خودم گفتم انسانها برای چه میجنگند?!...
انگشت شصتم را به سمت زمین گرفتم و زمین با آن عظمتش پشت انگشتم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم...
نیل_ارمسترانگ
روفیای گرامی،
من اما آدمی حساسم، وقتی خانه پدری را ترک کردم ،گریستم،
گربه نداشته ام
به تهران که رسیدم گریه نکردم
جواب کنکور را که دادند از سر شوق بسیار گریستم
گریستنی چنان که رهگذران به حالم رحمت می آوردند ، دلداریم میدادند چه می پنداشتند در کیهانی که در دستم بود نامم را نیافته ام
ماه را بسیار بارها به تماشا نشسته ام در شبهایی که از همه وقت به زمین نزدیک تر بوده است هرگز نتوا نسته ام آنرا پشت انگشت شستم پنهان کنم، دستم از دست آرمسرانگ کوتاهتر نیست ، شستم کوچکتر و ماه گویا پنجاه بار از زمین خرد تر است. امامیدانم ستمکاران برای چه میجنگند و بی گمان شما نیز و
بر من ببخشایید
زمانی یارم را و دیارم را که همانجا بود که او بود؛ ترک کردم و راهی سرزمین مادری شدم اما در زادگاهم سخت احساس غربت و تنهایی میکردم. یک روز در یک امام زاده بین راهی نشسته بودم و دعا میکردم اوضاع بهتر شود. اتفاقی دیوان حافظ را دیدم. باز کردم و همین غزل آمد.
که این کند که تو کردی...
آمدم بگویم وصال دولت بیدارم ندادند حافظ. که خفته بودم و حتی شعر تو هشیارم نکرد. بخت هم که از من خوشخوابتر.
اندر معنای اب زده: لابد همگی اصطلاح اب و جارو کردن را شنیده اید. در قدیم رسم بود که صاحبان خانه ها و دکان ها برای نظافت محل(چون شهرداری و رفتگر وجود نداشت) هرکس مسئول نظافت جلوی خانه خود بود و جلوی خانه یا سرا را در کوچه می روفت یا میرُفت. یعنی جارو می کرد. اما قبل از جارو زدن برای آن که خاک بلند نشود(چون آن وقت ها کوچه و خیابان ها اسفالت و موزاییک نبود) اول اب می ریختند بعد جارو می زدند...یا می روفتند. بنا براین شیخ در سرا یعنی در خانه یا همان میخانه را که جایی مقدس و پاک و تمیز است رُفته بوده و اب پاشی کرده بوده و بر در سرا یعنی بیرون در روی سکو نشسته بوده و به پیر و جوان سلام می کرده یا جواب سلام می داده. آب زده یعنی اب پاشی شده.و در سرای مغان رفته بود و اب زده یعنی در خانه یا معبد یا میخانه مغان آب پاشی و جارو و رفت و روب شده بوده و خود پیر یا همان پیر مغان دم در بر سکوی کنار در نشسته و به پیر و جوان سلام می داد و چاق سلامتی می کرد.
با سلام و احترام
به نظر من یکی از تکنیکی ترین غزلیات حافظ همین غزل است.
اول اینکه تصویر سازی جالبی از سرای مغان کرده است،بارها در سالیان مختلف این غزل را خوانده بودم و تصویری در ذهن داشتم، وقتی برای اولین بار به خانقاه پیربسطام در خیابان دولت رفتم متوجه شدم که تصویرسازی عجیبی حافظ داشته است. سپس آداب و روابط درونی دیر مغان را به خوبی تشریح کرده است.
در خصوص آب زده هم باید عرض کنم که اشاره به پاکیزگی ظاهری و باطنی سرای مغان دارد. روشی که در گذشته های نه چندان دور برای نظافت درب خانه داشته ایم. آب پاشی و جاروی پس از آن.
سربلند باشید.
درِسَرای مغان رُفته بود و آب زده
نشسته پیروصَلایی به شیخ وشاب زده
یکی ازویژگیهای شعرخوب این است که علاوه برانگیزش احساسات وعواطف شنونده وخواننده ی شعر، تصویری روشن ازمعنا ترسیم وارایه دهد این غزل ناب ونغز آنقدر تصاویر روشن وشفّاف پی درپی ومتحرّک درپس زمینه ی متن خَلق می کند که گویی آدمی درحال تماشای فیلمی ازیک جشن باشکوه است! آن هم تماشای فیلمی عتیقه و ارزشمند ازروزگارانی که هنوزدوربین وصنعت فیلمبرداری کشف نشده بود!
سرای مُغان کجاست؟ ، معبد؟ خانقاه؟ خرابات؟ عبادتگاه ِزردشتیان؟ یامکانی خیالی واز برساخته های ذهن خلّاق حافظ؟
به استناد لغتنامه معنای مُغان همان مجوسان یا ج است. احتمالاً منظور حافظ از"سرای مغان" همان خرابات و محفل رندان بوده، امّا چرا حافظ به جای محفلِ رندان یا خرابات یاهرچیزی دیگر، اصراردارد ازکلمه ی "مغان" استفاده کند؟ آیا او قصددارد عبادتگاه زرتشتیان نیزدرژرفای معناها به ذهن ماتداعی گردد؟ بنظرمی رسد دلیل اینهمه تاکید بر"مغان" چیزی غیرازاین نیست. حافظ می خواهدماازگذشته ی غافل نباشیم وگهگاه به داشته های فرهنگی ودینی خویش نظری بیافکنیم.
"مغان" اشارتی دارد به فرهنگ غنی وپرمایه ی قوم ایرانی که سابقهاش به پیش از اسلام بازمیگردد. در واقع "مغان" ماراباریشه ها وتجربیّات تاریخی پیوندمی زند تا فاصله ی مارا بانیاکانمان کمتر وکمترسازد. بی تردید تاکید حافظبرواژگانی مثل"مغان" ریشه در ارادتِ خاصّ نهانی وآشکاراوبه اندیشه های ناب زرتشت دارد. این ارادت ووابستگی گاه آنقدرپرواضح متجلّی می گردد که بعضی ازحافظ دوستان وحافظ دانان رابه این باورمی رساند که شاید حافظ دراواخرزندگانی خویش به آئین زرتشت گرویده بود!
امّابانظرداشت کلیّات دیوان او و باشناختی که از حافظِ بی قرار وناآرام داریم قطع یقین اونمی توانسته دریک چارچوب مشخص ومحدود نفس بکشد اوآزاداندیشی وارسته وفرهیخته بوده ودرهیچ چارچوبی که محصور به مرزمشخصّی باشدآرام نمی گرفته و به همین خاطر در غزلیّاتش،سعی کرده دین ومذهب خودرا درهاله ای ازابهام فروبرد وازوابستگی مذهبی به روشنی حرفی نزند. مرام ومذهبِ اصلی اوعشق و دلدادگی به معشوق ازلیست برمدارانسانیّت است وبس.
اواگرچه ازهمه ی ادیان ومذاهب، نکات حَکمی ولطایفِ اخلاقی راباوسواس ودقّت فراوان جمع آوری کرده ومکتبِ رندی رابنا نهاده است ولی به هیچیک ازادیان ومذاهب تعلّق ندارد ودرعین حال به همه نیز تعلّق دارد! واین همان پارادوکس حافظانه ایست که دراغلب وشایدتمام غزلیّات اوموج می زند. ارادت داشتن واحترام گذاشتن به اندیشه های نابِ زرتشت، نمی توانددلیل گرویدن اوبه دین زرتشت بوده باشد، اگرغیرازاین بود بی شک، غزلیّاتِ بیشتری درموردِ مذهب زرتشت ازاو سراغ داشتیم. همانگونه که نیچه وبسیاری ازفیلسوفان واندیشمندان درمقابل اندیشه های پاک زرتشت سرفرود می آورند وازاوبه نیکی واحترام یادمی کنند بی آنکه به دین اوگرویده باشند، اونیزاز همین منظربه شعارهایی چون: پندارنیک، گفتارنیک وکردارنیک ارج می نهاده واین گنجینه ی نابِ فرهنگی راکه متعلّق به همه ی اقوام ایرانیست گرامی می داشته است.
آنها که سعی دارند سابقه وردپای "مغان وپیرمغان و..." را در تصوّف وعرفان اسلامی بجویند سخت دراشتباهند. این واژگان با این ابعاد و اوصافی که در دیوان حافظ می یابیم جزبه میکده های زردتشتی واندیشه های زرتشت، به هیچ مسلک دیگری مرتبط نیست.
حافظ علاوه بر علاقه مندی به پیرمغان ، به دانش و عرفان زرتشتی نیز آگاه است . او "آتش درونی" راکه در اوستا به آن اشاره شده به خوبی می شناسد و دلیل علاقه اش به "پیرمغان" همین آتش درون است .
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیردهمیشه دردل ماست
بنظرمیرسد "سرای مغان" دراین غزل کنایه ازیک مکانی خیالیست که حافظ درعالم مکاشفه مشاهده کرده یا خودبه اراده ی خویش وبراساس علاقه ی وافر خویش به اندیشه های زرتشت،درکارگاه تخیّل بنانهاده تادراین بستر، افکار وعقایدخویش راپرورانده وبه دوستارانش هدیه کند. گرچه بعضی براین باورند که "سرای مغان" کنایه از خانقاه شیخ تقی الدین محمد دادا در یزد بوده وحافظ درزمان تبعید به یزد مدّتی رادرآنجا سپری کرده است! این شارحان محترم " پیر" رانیز کنایه از" شیخ دادا "فرزند شیخ تقی الدین محمد دادا درنظرگرفته اندکه به هنگام ورود حافظ به یزد صاحب خانقاه پدر و میزبان حافظ بوده است! امّااین حدس وگمان به این دلیل ازپایه بی اساس است که خانقاه شیخ دادا وکلاًسلسله ی دادائیه، کاملاً برمحورشریعت وعرفان اسلامی استواربوده وشیخ دادا ازمتشرّعین بنام آن روزگاران بوده است تاآن حد که نقل است شیخ دادا،فردی مقیّد به دستورات شریعت وزاهدی پرهیزگاربوده ودر عالم خواب نیزمورد عنایت پیامبراکرم (ص) قرارگرفته و حضرت او را "دادامحمد" نامیده اند. بنابراین حافظ هرگزنمی توانسته خانقاهی راکه متعلّق به چنین شیخ متشرّع وعالم دینیست "سرای مُغان" بنامدوازخادمین آنجا با واژه ی "مُغبچگان" یادکند! چراکه حافظ بهترازهرکسی می دانسته که شیخ دادا باآن وجهه ی اسلامی، حساسیّت خاصی به چنین القابی که شُبهه ی گرایش ووابستگی به اندیشه های زرتشتی تولید می کند داشته وقطعاً ازاقدام حافظ دلخور و ناخرسندمی گشت.
اینچنین که حافظ با این عبارات حافظانه، این مکان را"سرای مُغان" نامیده وخدمتکاران را"مُغبچگان"، روشن است که چنین مکانی محل عبادت زاهدانه ومتشرّعانه نبوده بلکه مکان خرابات گونه ای بوده که عاشقان،آزاداندیشان ووارستگانِ ازبندِ تعلّقات ِ دُنیی ودینی درآنجا جمع شده وبه عیش وعشرتِ حافظانه می پرداختند وبا زلال شراب،زنگارریا وتزویر ازآینه ی دل وجان می زدوند.
رُفته بود وآب زده : روبیده شده بود،آب وجاروشده بود. کنایه ازتمیزی ونظافت ظاهری این مکان است ضمن آن که پاکیزگی دل وجان ساکنان آنجارانیزدرذهن تداعی می کند.
"پیر" نیز دراینجا کنایه ازنه "شیخ دادای متشرّع" بلکه پیرمیکده ویاهمان پیرمُغانِ محبوب ودوست داشتنی حافظ است که درآینه ی جام می نگرد وازراز ورمزسعادت ونیکبختی خبرمی دهد. همان پیرباده فروشی که درقفسه ی میکده اش شرابهای گوناگون ازانگوری تاعشق ومحبّت ودلدادگی دارد وپند واندرزهای اونه متّکی براصول شریعت بلکه برخاسته ازاصول انسانیّت،اخلاق وآزاداندیشیست .
صَلا: دعوت
شیخ وشاب: پیروجوان ، کنایه ازاینکه شیخ وشرابخواروپیروجوان همه دعوت هستند وبرای ورود وخروج هیچ کس مانعی وجود ندارد.
معنی بیت: (درعالم مکاشفه یا رویا می دیدم که) محدوده ی میکده شستشوشده وآب وجاروخورده بود پیر روشن ضمیر وفرزانه بردرگاه میکده نشسته وهمگان رابه میهمانی دعوت می کرد.
هرکه خواهد گوبیا وهرکه خواهد گوبرو
کِبرونازوحاجب ودربان بدین درگاه نیست
سبوکشان همه دربندگیش بسته کمر
ولی زتَرکِ کُله چتربرسحاب زده
سبو:کوزه، آوندی سفالین و دسته دار که در آن آب و شراب وغیره ریزند.
سبوکشان: کسانی که مسئولیت انتقال سبوهای شراب ازانباری یازیرزمین میخانه به محل پذیرایی رابه عهده دارند. خادمین میکده
بندگیش: بندگی او(اشاره به پیرمیکده)
تَرکِ کُله: تکّههای پارچه که به کلاه دوخته شود. نوعی کلاه درویشی که دوازده ترک دارد و هر ترک نشانه ی ترک یک فعل ناشایسته و طلب یک عمل نیک است.گویند که شاهاسماعیل صفوی برای ترویج مذهب شیعه فرمان داده بود کلاههای دوازدهترک دوختند و در هر ترکی نام یکی از دوازده امام را می نوشتند.
چتر: سایبان.
سحاب: ابر
دراین بیت واغلب ابیات این غزل مبالغه صورت گرفته است. مبالغه درشعرنوعی زیبایی وخیال انگیزی تولیدمی کند وشاعر درتوصیف یک مطلب غلوّ واغراق می کند.
معنی بیت: خدمتکاران وسبوبردوشان،از صمیم قلب عاشقانه کمربه خدمت وبندگی ِ پیربسته اند. خدمتکارانی که خودبسیار والامقام هستند آنقدروالامقام وبلندقد که ترکِ کلاهشان برروی ابرها همانندچتری سایه می افکند!
معمولاً خدمتکاران دون پایه ترین هستند امّامی بینیم که دراینجا خدمتکاران بسیاروالامقام هستند ازفخر وغرور بربالای ابرها حرکت می کنند وکلاهای آنان مابین آفتاب وسحاب قرارگرفته است. معمول است که چتر را درزیر ابر به منظور جلوگیری ازریزش باران برسرمی گیرند امّا دراینجا به لطفِ طبع حافظانه، بر روی ابرها چترگرفته شده است وکنایه ازوالامقامی خدمتکاران میکده ی عشق است. وقتی چنین والامقامهایی کمربه خدمت پیرباده فروش می بندند به راحتی می توان میزان شان ومقام پیرمیکده راتشخیص داد وتصوّرنمود! بی تردید بااین قیاس، کلاهِ این پیرباده فروش بسیار بالاتر ازکلاه خدمتکارانش هست وترکِ کلاه او بسان چتری برسرخورشید سایه می اندازد.
ای خون بهای نافه ی چین خاک راهِ تو
خورشید سایه پرور طرفِ کلاهِ تو
شعاع جام وقدح نورماه پوشیده
عذار مُغبچگان راه آفتاب زده
شعاع: پرتو، فروغ
عذار: چهره
مُغ بچگان: بچه مغ ها، پسربچه هایی که درمیکده های زرتشتیان به ساقی گری مشغول بودند.کنایه از خادمین وساقیان میخانه
راه آفتاب زده: درمسیر تابش آفتاب سدّ ایجادکرده ومانع شده است.
معنی بیت: فروغی که ازجامهای شراب می تابدبه قدریست که برتابش نورماه غالب شده وآن رامی پوشاند. رخسارمغبچگان به حدّی نورانیست که درخشش صورتشان نورخورشید راتحت الشّعاع قرارداده وجلوه ی جمالشان مانع تابش خورشیدشده است.
گرچنین جلوه کند مغبچه ی باده فروش
خاک روب درمیخانه کنم مژگان را
عروس بخت درآن حجله باهزاران ناز
شکسته کَسْمه وبر برگِ گل گلاب زده
عروس بخت: بخت واقبال به عروس تشبیه شده است.
"حجله": سرای مُغان به حجله تشبیه شده است
کَسمه: موی پیچیده شده در کنارصورت، زلف پرپیچوخم بالای پیشانی وجلوی سر
شکسته کسمه: زلف راچین وشکن داده
برگ گل:کنایه ازرخسار وصورت
معنی بیت: (سرای مغان رامی دیدم که رُفته وآب زده بود چنان تزئین شده بود که گویی حجله گاه است حجله گاهی که عروس ِ اقبالِ آدمی رادرآغوش خود گرفته است. عروسی که باناز وعشوه ی فراوان، زلفِ خویش راباچین وشکن آراسته وبرروی رخسار خویش ریخته است.
ای عروس هنرازبخت شکایت منما
حجله ی بخت بیارای که داماد آمد
گرفته ساغرعشرت فرشته ی رحمت
ز جُرعه بررخ حوروپری گلاب زده
ساغرعشرت: جام شادی بخش شراب
"فرشته ی رحمت" کنایه ازساقی ومغبچگانِ سرای مغان است.
جرعه: قطره های شراب
"گلاب" کنایه ازشراب معطّر وخوشبو
معنی بیت: درسرای مغان جشنی شورانگیز برپابود. فرشته های رحمت(ساقیان) جامهای شرابِ شادی بخش رابه گردش درآورده وباقطرات شراب بررخساردلربایانِ ودلسِتانان گلاب می پاشیدند وهمه رابه عیش وعشرت وامی داشتند.
تامگرجرعه فشاند لبِ جانان برمن
سالها شد که منم بردرمیخانه مقیم
ز شوروعربده ی شاهدان شیرین کار
شکرشکسته سَمن ریخته رباب زده
عربده: داد و فریاد ازروی شوق وهیجان.
"شاهدان": زیباروریان، دلبران
شیرین کار: خوش حرکات
"شکرشکسته" : رونق بازار وقدر وقیمت شکر شکسته شده است.
"سمن ریخته" :گلِ سمن ازشدّت ذوق پریرشده وگلبرگهایش ریخته است.
رباب: آلات موسیقی شبیه تار که کاسۀ آن کوچکتر و در قدیم دارای دو سیم بوده و آن را با کشیدن کمانه یا آرشه مینواختهاند
زده: آسیب دیده وکوفته شده
معنی بیت: ازشدّت شوروغوغایی که دربزم سرای مغان برپابود دراثرحرکات شیرینِ دلربایان ومَهرویان ،قدروقیمتِ شکرشکسته، گلبرگهای سمن پرپرشده ورباب درزیرپاهای سرمستان آسیب دیده بود.
شاهدان گردلبری زینسان کنند
زاهدان را رخنه درایمان کنند
سلام کردم وبا من به روی خندان گفت
که ای خُمارکش ِ مُفلس ِ شراب زده !
سلام کردم: به پیر و مرشد سلام کردم.
خمارکَش یا خمارکِش هردو درست است: خمار آلوده، کسی که متحمّل دردورنج خماری هست.
مُفلس:بی چیزوفقیر
شراب زده: کسی که شراب بسیارنوشیده ودیگررغبتی بدان ندارد. شراب زده.
نکته ی ظریفی که دراین وبیتهای پیش رونهفته این است که حافظ دراینجا درجلد کسی فرورفته که شراب زده شده، قدرداشته های خودراندانسته،زیاده روی کرده ودچاردلزدگی شده است. دربیت بعدی خواهیم دید که همین شخص ِ شراب زده، با تصمیم نادرست، "سرای مغان" را که درواقع گنج خانه ای ارزشمند بوده رها کرده وچادرسکونت خویش رابرویرانه ها زده وبه مفلسی گرفتارمی شود.
معنی بیت: به پیرمغان سلام گفتم اونیزباروی خوش وخندان پاسخ داد وگفت: ای شراب زداه وای کسی که ازشرابخواری مداوم به حالت دلزدگی افتادی، ای خراب وخُمار، وای تهیدست بیچاره ....
که این کندکه توکردی به ضعف همّت ورای؟
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
به ضعف همت و رأی: بر اثر سستی اراده و وتصمیم نادرست
"گنج خانه" کنایه ازسرای مغان است.
زگنج خانه شده: سرای مغان را رها کرده ورفته
خیمه برخراب زده: چادردرویرانه زدی
معنی بیت: پیرخطاب به من گفت: چراباخودچنین کردی؟ چه کسی این ستم درحق خودش می کند که توکردی؟ تومتعلّق به سرایِ مغان بودی قدرنعمت ندانستی ناشکری نمودی ازاصل خویش رویگردان شدی خانه ای که پرازگنج وجواهربودراترک کرده وبرویرانه ها خیمه زدی!
صلاح کار کجا ومن خراب کجا؟
ببین تفاوت ره ازکجاست تابه کجا
دلم زصومعه بگرفت وخرقه ی سالوس
کجاست دیرمغان وشراب ناب کجا؟
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تودرآغوش بخت خواب زده
وصال: وصلت،دسترسی
دولت بیدار: دولت آگاهی ومعرفت، دراینجا کنایه از رسیدن به معشوق است.
بخت خواب زده: بختی که در خواب غفلت ونادانی فرو رفته است. اشاره به پشت کردن به گنج خانه(سرای مغان) ازروی غفلت وروی کردن به ویرانه ها
معنی بیت: پیردرادامه ی سخن گفت: بیم آن دارم توکه درآغوش غفلت ونادانی خفته ای به سرمنزل مقصود نخواهی رسید. مگرآنکه به خودبیایی وبنگری که چه داشتی وچه ازدست دادی(سرای مغان) ودرمقابل به چیزی رسیدی(خیمه درویرانی)
ازآستان پیرمغان سرچراکشی؟
دولت دراین سرا وگشایش دراین دراست.
بیابه میکده حافظ که برتوعرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
بر تو عرضه کنم: به تو نشان دهم تابه چشم خویش ببینی
هزار صف: بی شمار
دعاهای مستجاب زده: دعاها ی به اجابت رسیده.
معنی بیت: ای حافظ برگرد به میکده(سرای مغان - گنج خانه) وبه چشم خود ببین که دراین میکده چگونه دعاهای بیشماری ازدلهای پاک برخاسته واجابت می شوند! برگرد به اصل خویش حیف است که تودر ویرانه ساکن باشی.
زکوی میکده برگشته ام زراه خطا
مرا دگر زکرم با رهِ صواب انداز
فلک جنیبه کشِ شاه نصره الدین است
بیا ببین مَلَکش دست در رکاب زده
جبینه کش: یدک کش، اسب نوبتی و آن اسبی است که پیش از آنکه به کارباشد درنوبت نگاهدارند تا آن را به جای اسب گم شده یا تباه شده بکارگیرند. دراینجا به این معنیست که فلک باآنهمه شکوه وعظمت،اسب مطیع ورامی هست که کجاوه ومحمل شاه نصرت الدین رایدک می کشد.
شاه نصرت الدین یاهمان شاه یحیی حاکم وقت یزد که باحافظ نیزروابط دوستانه ای داشته وحافظ درچندغزل ازاونام برده است.
"دست دررکاب زده" کنایه از اشتیاق ملایک برای خدمتگزاری یا همراه شدن باشاه است.
مَلکش: فرشته اش.
معنی بیت: چرخ فلک هماننداسبی یدک کش، درخدمت شاه نصرت الدّین است وکجاوه ی اوراحمل می کند بیا ببین چگونه فرشتگان وملایک دررکاب اوکمرخدمت بسته ومشتاق اویند!
نصرت ادین شاه یحیی آنکه خصم مُلک را
ازدم شمشیرچون آتش درآب انداختی
خرد که مُلهم غیب است بهرکسب شرف
زبام عرش صدش بوسه برجناب زده
مُلهِم: الهام شده، کسی که امری به دل او الهام شده باشد.
بهرکسب شرف: به منظورکسب افتخار
زبام عرش: ازاوج آسمان
جناب: درگاه.
معنی بیت: خرد وعقل که خود ازغیب خبرهایی دریافت می کند ومقام والایی دارد ببین چگونه ازاوج آسمان باشتاب خودرابه آستان بارگاه شاه رسانیده تا بابوسه زدن برخاک این آستان افتخارکسب کند؟
تعظیم توبرجان وخرد واجب ولازم
انعام توبرکون ومکان فایض وشامل
درود بر همه گرامیان
منظور از شکرشکن در اینجا شیرین گفتاریست نه قندشکستن و غیره همیشه در میان غزلها و برخی اشعار میبینیم که از ترکیب شکرشکستن همان بار معنایی شیرین سخنی و سخنوری را در می یابیم بطور مثال
«راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار »
ابتدا تولد رسول الله از ذهنم متواتر شد ولی آخرش کاملا جا خوردم، نمی دانم شاید هم تقیه می کند حضرت حافظ
سلام
صحبت از آقای محسن نامجو شد
ایشان هنرمندی در زمینه موسیقی و آواز هستند با سبک منحصر به فرد
با علم و توانایی بسیار بالا و نوآوری های ویژه
وتعداد زیادی طرفدار
والله علیم بذات الصدور
بیخیال...چقدر تعارف تکه و پاره میکنید ؟ هر چیزی حد و اندازه ای داره ؛ جوری شده که آدم احساس خجالت و شرم میکنه از این همه تعارف الکی و خشک و خالی و بستن القاب پر طمطراق به همدیگه ! انصافا یه ذره کم کنید این بازیها رو. حیف نیست ؟ تریبون و رسانه ای به این خوبی مهیاست تا در مورد وجه اشتراک آدمهایی که میان اینجا یعنی حافظ ؛ بحث و تبادل نظر بشه.ولی متاسفانه چند نفر خاص این تعارفات چیپ رو به اعلی درجه رسوندن که واقعا باعث تاسفه.دوستان اهل ادب وقتی از اندازه و میزان ابراز ادب! اطلاع ندارن از جامعه عوام و بدور از ادبیات کلاسیک چه توقعی میشه داشت؟ لطفا بیشتر مراعات کنید.لااقل در منظر عموم این همه قربون و صدقه آبکی برای هم نرید.بطور خصوصی هر کاری میخواید بکنید و هر چی میخواید بهم بگید کلی حرمت و جایگاه دیگرانی رو که این نوشته ها رو می بینن ؛ نگه دارید
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده
در ادامه سخن سنجی دوستان گنجور، خوبست این نکته را اضافه نماییم که دولت بیدار سه بار در غزلیات دیوان لسان الغیب حافظ شیرازی آمده است که هر سه مرتبه معنای معرفتی و اخلاقی در عرفان عملی می دهد و آن حاکی از نوعی بیداری عرفانی«یقظه» است که در اوایل سیر و سلوک الی الله روی می دهد و اگر این بیداری استمرار داشته باشد از اولین مقامات شمرده می شود که از لوازم حتمی سیر عرفانی است. یقظه(بیداری) در کتاب شریف منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری اولین منزل از منازل صدگانه است. به هر حال حافظ شیرین سخن تجربه عرفانی خود را در این غزل به زیبایی بیان نموده است و از این گنج احیاء به دولت بیداری نام برده که ارزشمندترین ثروت ها می باشد. حافظ خود در غزلی از شدت تاسف بیدار نبودن مخاطبش می گوید:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
بنابراین حافظ اهل راز بیداری را شرط رفتن می داند و خوابیدن در دنیا را خطری بزرگ می شمارد. از جمله می فرماید:
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
مسند جم یعنی پادشاهی و ولایت داشتن بر مُلک و ملکوت و جام جهان بین یعنی چشم باطن که مشاهده همه عوالم مُلک و ملکوت را می نماید، همه در گرو بیدار شدن است نه خوابیدن و ندیدن و نفهمیدن و اندیشه نکردن و خلاصه به حقیقت نرسیدن.
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
همین معنا در قرآن کریم به زیبایی هرچه تمامتر آمده است؛
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا استَجیبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ إِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم ۖ وَاعلَموا أَنَّ اللَّهَ یَحولُ بَینَ المَرءِ وَقَلبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیهِ تُحشَرونَ﴿ سوره مبارکه الأنفال آیه 24﴾ ای کسانی که ایمان آوردهاید! هرگاه خدا و رسول شما را به چیزی که حیاتبخش(بیدارکننده) شماست دعوت میکنند، بپذیرید و بدانید خداوند، میان انسان و دل او حایل میشود(قرارمی گیرد) و به سوی او محشور میشوید.
آری؛ همواره هوشیاری بعد از بیداری است و تا این بیداری صورت نگیرد هیچ نافه ای از صحرای خُتن نفس آدمی گشوده نمی شود و بویی از آن وجود خاکی ومادی انسان به مشام نمی آید. وجود گلستانی است که بوستانی به بار می آورد. یعنی تا گلستان وجود آدمی شکوفا نشود، بوستانی برای نسیم سحری و در نتیجه از دولت بیداری در سحرگاهان بهره ای نخواهد بود، هر چند آن خسرو شیرین هم بیاید. پس بیاییم؛
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشیم
شاید که نگاهی کند، آگاه نباشیم
اللهم عجل لولیک الفرج....
جناب کیخا نوشتند که نامجو یک «که» اضافه کردند و میخوانند «وصال دولت بیدار که ترسمت ندهند» که در واقع آن «هه» است «وصال دولت بیدار...ههه...ترسمت ندهند» که همان معنای سخره را که فرمودید بهتر به مخاطب منتقل کند.
یکی از قویترین غزلیات حافظ. مفهوم و تصویرسازیش بینظیره. به منتقدینی که میگن غزلیات حافظ هر بیتش ساز جدا میزنه باید این شاهکار رو نشون داد.
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
در اینجا پیر همانا خود حافظ است که پیر و جوان را مهمان خرابات مغان که همان دیوان شعر اوست فراخوانده است
این غزل را "در سکوت" بشنوید
4 - عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز - شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
[یزدانپناه عسکری]
انسان تنها زوج اسرار آمیز جهان
کشف حجاب عروس الهی در پیوند و تراکم بدن انسان (کالبد انرژی). رونمایی رشته مراورید حیات در پیوندِ پیوند دهنده اش «جامع جمیع اسماء» ، قبل از جدایی، گسیختگی و پراکندگی کسمه.
4:142 ؛ 4:136 ؛ 12:267
درِ سرای مغان رُفته و آب زده
نشسته پیر و صلایی بر شیخ و شاب زده
حافظ در این غزل به میخانهٔ ایدهآلِ خود می پردازد و بنظر میرسد سرایِ مغان و معابدِ زرتشتیان بدلیلِ نظم و پاکیزگی که دارند مورد نظر و علاقهٔ اوست، پس آن را الگو قرار داده و مثال می زند، درِ سرا و میخانهٔ مُغان کنایه از وضعیتِ بیرونیِ میخانه است که اهمیتش کمتر از اوضاعِ درونی نیست زیرا که ورودیِ میخانه اگر زیبا و پاکیزه نباشد طلب و جاذبه ای برای ورود به آن در کسی ایجاد نمی کند، پسدرِ این سرا باید رُفته و جاروب شده باشد و آبی بر خاک فشانده شود تا گرد خاکی از آن بر نخیزد، این پاکیزگی شاملِ وضعیتِ ظاهریِ پیرِ مغان هم می شود، یعنی پیری که لباسِ مرتبی بر تن ندارد و سر و ریشی ژولیده دارد و عبوس است سخنان و دانشش تاثیرِ بسزایی بر مراجعین نخواهد گذاشت. در مصرع دوم پیر خود بر درِ آستان نشسته و پیر و جوان را بدونِ تبعیض دعوت به ورود و بهره بردن از چنین میخانه ای کرده و بفرما می زند.
سبو کشان همه بر بندگیش کمر بسته
ولی ز ترکِ کُله چتر بر سحاب زده
سبو کشان کنایه از ساقیان است که خود نیز از آنچه در سبوست بهره می برند و همگی بر خدمتِ پیر و میخانه کمرِ همت بسته، به دیگران و تازه واردان نیز از آن شراب می نوشانند، اما این سبوکشان و بندگانِ پیر و سرایِ مغان را نباید دست کم گرفت، در مصراع دوم ترکِ کلاه لایه هایِ نمد یا پارچه ای بودند که بر رویِ یکدیگر قرار می دادند تا ارتفاعِ کلاه هرچه بیشتر شود و چنین کلاهِ ترک بر ترک دوخته ای را خواجگان و سرورانِ توانگر بر سر می گذاشتند، پس حافظ میفرماید این خادمانِ سرای مغان خود به مراتبِ بالای معرفتی دست یافته اند چنانچه ارتفاع و تَرک های کلاهِ آنان به بالاتر از ابرها می رسد، استعاره از سالکانِ طریقت هستند که خود به بزرگی رسیده اند اما همچنان که جرعه نوشِ پیری چون فردوسی و حافظ و مولانا هستند به خدمتِ سرا نیز همت گماشته و سبو کشِ این بزرگان هستند. با این بیت در می یابیم میخانهٔ ایدهآلِ حافظ خارج از زمان و مکان است و کُلِ مجموعهٔ توصیف شده پیش از این دایر بوده و هم اکنون و در آینده نیز میخانه اش برقرار است و خواهد بود. چه بسیار محققان و بزرگان و شاعرانی در جهان که خود از علومِ مختلف بهرمند بوده اند اما خود را خدمتکارِ میخانهٔ حافظ می خوانند.
شعاعِ جام و قدح نور ماه پوشیده
عِذارِ مغبچگان راهِ آفتاب زده
در "شعاع" و "نورِ ماه پوشیده" ایهامی نهفته است، پسحافظ در توصیفِ میخانهٔ مطلوبِ خود شعاع و پرتوی نوری که بر شعاعِ جام یا قدحِ شراب می تابد را همان نورِ زیبای ماه می داند که گویی جام و قدح آنرا پوشیده اند و در معنیِ دیگر نورِ شعاعِ جام و قدحِ این میخانه آنچنان چشم را خیره می کند که بنظر می رسد ماه پوشیده و پنهان شده و جلوه ای ندارد. همچنین عِذار و رخسارِ زیبایِ مغبچگانِ نوجوان که عِذارِ صورتشان تازه رسته است آنچنان زیباییِ شگرفی دارند که راهِ آفتاب یا خورشید را زده اند و اجازهٔ خودنمایی و پرتو افشانی به او نمی دهند، کنایه از اینکه وقتی مکانی پاک و زیبا باشد و مسیرِ موفقیت را طی کند همه چیز در حدِ اعلای زیبایی و پاکیزگی در آن خودنمایی می کند، زیباییِ ابزار و خدمتکارانِ هر مکانی نشانگرِ رونقِ آن مکان است، پس این موضوع در بارهٔ میخانهٔ مورد نظرِ حافظ نیز صدق می کند.
عروسِ بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگِ گُل گلاب زده
اما منظور از حضور در میخانهٔ توصیفیِ حافظ و نوشیدنِ شراب در چنان جامِ و قدحی چیست؟ عروسِ بخت استعاره از حضور و وصالِ معشوق است که در حجلهٔ میخانهٔ حافظ در انتظار است، عروسی که موجبِ خوشبختیِ جاودانهی هر عاشقی می گردد هزاران ناز دارد، ناز در معانیِ بسیاری و از جمله لطافت، خوبرویی، عشوه و کرشمه، دلربایی و دیگر ناز هایی آمده که همگی در مقابلِ نیازِ عاشق بوده و جلوهگری می کنند، کسمه یعنی زلفی که بر رویِ پیشانی شکسته است و بر زیباییِ معشوق می افزاید، اما این معشوقی ست که افزون بر همهٔ ناز و حُسن و زیبایی که دارد دارای حُجب و حیاست و قطراتِ گلابی که بر روی چون گلبرگش خود نمایی می کند نشانهٔ شرمِ اوست، گلآب علاوه بر معنیِ معمولِ خود آبِ گُل که قرمز رنگ است را نیز تداعی می کند که توصیفی دیگر از زیباییِ رخسارِ معشوق است.
گرفته ساغرِ عشرت فرشتهٔ رحمت
ز جرعه بر رُخِ حور و پری گلاب زده
از دیرباز گفته اند فرشتگانِ رحمت تمثیلِ وجهِ رحمانیِ خداوند هستند، پس در میخانهٔ توصیفیِ حافظ جایی برای فرشتهٔ عذاب نیست و هرچه هست ساغرِ عشرت است که فرشتهٔ رحمت در دست گرفته و از جرعه هایِ آن که به دعوت شدگان می نوشاند چنانچه گویی بر رُخِ حور و پری گلاب می زند، حور نمادِ زیبایی های درونیِ عاشق است و پری تمثیلِ زیباییِ بیرونی و رفتارو کردارِ عاشق است که با جرعه هایِ شرابی که عاشق نوش می کند ثمره اش گلاب یا آبِ زندگی می شود که بر زیبایی درونی و بیرونیِ او می افزاید و آنها را طراوت می بخشد.
ز شور و عربدهٔ شاهدانِ شیرین کار
شکر شکسته،سمن ریخته، رَباب زده
عربده یعنی فریادِ مستانه، شاهدانِ شیرین کار عاشقانی چون سعدی و مولانا و حافظند که به عشق زنده شدند، پس هرکاری انجام دهند و هرچه بگویند شیرین است و به دل می نشیند، در میخانهٔ عشقی اینچنین از شور و عربدهٔ مستانهٔ شاهدانِ زیبا رویی که به عشق زنده شده اند، از شعر و سخنشان شکر و برکت در همه جا شکسته و پخش می شود، سَمن و زیبایی ریخته و درجهان پراکنده شده و آهنگِ زندگی بخشِ رَباب در سرتاسرِ کائنات نواخته می شود. و این همه از نتایجِ سحر است، باش تا صبحِ دولتت بدمد.
سلام کردم و با من به رویِ خندان گفت
که ای خمارکشِ مفلسِ شراب زده
خمار کش یعنی کسی که خماری می کشد و گویی شراب به او نرسیده و یا به حدِ کفایت نرسیده است، مفلس یعنی فقیر و تهیدست، و شراب زده به معنیِ کسی ست که شراب نوشیده است، پس حافظ چنین میخانه ای را قابلِ ستایش و احترام دانسته و بر پیرِ این سرا سلام می فرستد و او با خوشرویی چنین پاسخ می دهد؛ ای کسی که در میخانه ای بجز این میخانه ای که شاهد هستی شراب زده ای اما هنوز هم در حالِ خُماری هستی و از آن شراب ها بهره ای نبرده و چیزی عایدت نشده است و همچنان خود را نیازمندِ شراب می دانی؛
که این کند که تو کردی به ضعفِ همت و رای؟
ز گنج خانه شده، خیمه بر خراب زده
پس پیر ادامه می دهد این میخانه ای که مشاهده می کنی همتِ بلند می خواهد و ارادهٔ قوی تا شایستگیِ حضور و مِی نوشی و سپس خدمت در آن را بیابی و از ثمراتی که به چشم دیدی برخوردار گردی، پس ای حافظ یا درواقع سالکی که میخانه هایی بجز چنین سرایی را برای میگساری برگزیدی و گمان می کردی شراب می نوشی، اما هنوز تهیدستی و بهره ای از آن نبرده ای و در خماری بسر می بری، آخر چه کسی به چنین کاری مبادرت می ورزد که تو انجام دادی؟ آخر هیچ آدمِ عاقلی گنج خانه را رها می کند و بسویِ خرابه ها می رود و خیمه اش را در آنجا بپا می کند به امید آنکه گنجی در آنجا بیابد؟ و می بینم که نیافته ای و هنوز هم خمار کش هستی، در حالیکه میخانه ای با ویژگی هایی که به چشم دیدی خود بدونِ تردید گنج خانه است اما شرطِ حضور در میخانهٔ توصیف شده ارادهٔ ای قوی و همتی بلند است تا با پایداری در آن بتوان به وصالِ شاهد یا عروسِ بخت رسید و سعادتمند شد.
وصالِ دولتِ بیدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوشِ بختِ خواب زده
پس پیرِ میخانهٔ عشق ادامه می دهد می ترسم که وصالِ دولتِ بیدار را در آن خرابه ها به تو ندهند، یعنی بدون تردید نخواهند داد، زیرا که تو در آغوشِ بختِ خواب زده که همان خیالات بر مبنایِ شانس و اقبال است به خواب ذهن فرو رفته ای، درواقع حافظ مکاتبِ انحرافی و عرفان هایِ جعلی و همچنین مکاتبِ گوناگونِ فلسفی را با میخانهٔ عشقِ حقیقی مقایسه می کند، خرابه هایی که در ورودیِ آنها پاکیزگی دیده نمی شود و شلختگی و برخوردِ عبوسِ شوپنهاوری یا پیرِ آن مکان و نبودنِ هیچکدام از لطافت و زیبایی هایی که در میخانهٔ عشقِ حافظ دیده می شود، همگی دلالت می کند بر بطلالتِ خرابه هایی که میخانه اش نام نهاده اند.
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
هزار عددِ کثرت است و صف یعنی با ردیف و نظم،( استعاره از هزاران بیت و غزلی که توسطِ شاهدانِ شیرین کاری چون حافظ و دیگر بزرگان به نظم در آمده اند)، دعاهای مستجاب زده یعنی دعاهایی که استجابت شده اند، پس حافظ میکده را همچنین مکانی برای دعا معرفی می کند تا تداعی کنندهٔ اماکنِ مذهبیِ باورهایِ مختلف نیز باشد، و البته که دعا در فرهنگِ عرفانی به معنیِ پیغامهای معنوی ست که بر زبانِ بزرگان و عارفان جاری می شود و با تاثیرِ خود موجبِ رشد و شکوفایی دیگر عاشقان می گردد، پسحافظ از زبانِ پیرِ سرایِ مغان بار دیگر همهٔ عاشقان را به میکدهٔ توصیف شده دعوت کرده و میفرماید نتیجه و خروجیِ این میخانه را ببین که به تو عرضه می کنم و آن شاهدانِ زیبا رویی چون فردوسی، نظامی، عطار، سعدی، مولانا و حافظند که هزاران دعا و غزلهای نابی سروده اند که مستجاب شده و موجبِ در آغوش گرفتنِ عروسِ بختِ عاشقان در تمامی اعصار گردیده و می گردد، پس همین شاهدان گواهِ حقیقی بودنِ شرابِ این میخانه هستند، به این میخانه درآ و به خرابه های مکاتبِ انحرافی، عرفانهای دروغین و جعلی یا نحلههای فلسفی نرو که سرانجام خود را شراب زده ای مفلس خواهی یافت که عمر بر باد داده ای و ثمری برداشت نکردی.
فلک جبینه کشِ شاه نصرت الدین است
بیا ببین ملکش دست در رکاب زده
دو بیتِ پسین ابیات الحاقی بمنظورِ مدح است اما حافظ رندانه این دو بیت را نیز در راستایِ معنای کلیِ غزل سروده است، جبینه کش که به اسبِ کمکی برای حرکتِ سریعتر اطلاق می شود در اینجا یعنی استمداد و یاری رساندن به عاشقِ پویندهٔ راهِ عاشقی، شاه نصرت الدین در اینجا استعاره و تمثیلی از عاشقان است، پس حافظ ادامه می دهد حضورِ عاشقان در میخانهٔ مورد نظر بلافاصله با مساعدتِ فلک و کُلِّ کائنات همراه خواهد شد چنانچه خواهی دید ملک و فرشته رکابِ اسبِ سالکِ طریقت را بمنظورِ عدمِ اتلافِ وقت در دست می گیرند تا سوارکار هرچه زودتر پا در رکاب کرده و در راهِ عاشقی بتازد.
خرد که ملهمِ غیب است بهرِ کسبِ شرف
زبامِ عرش صدش بوسه بر جناب زده
حافظ اینچنین تاختن در طریقتِ عاشقی را عینِ خردورزی و از الهاماتِ عالمِ غیب می داند که منظورِ غایی اش کسبِ پادشاهی، شرف و عزتِ اولیهٔ انسان است، شرفی که خرد و عقل از بامِ عرش صد بوسه بر جناب یا آستانِ چنین شاهی می زند.