غزل شمارهٔ ۴۲۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۲۰ به خوانش بهنام محمدیان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
غزلی عجیب وشور انگیز وجذاب است در بیت اول هیچ معلوم نیست که خطاب به چه کسی سخن میگوید در بیت دوم که میگوید "زلف در دست صبا" میتوان حدس زد که مقصود محبوب ازلی است چه باد صبا در اصطلاح عرفا از کوی یار خبر میآورد این آمیختگی اوصاف محبوب زمینی با محبوب آسمانی وتشبیه دومی به اولی وسعی در بدست دادن وصف وشناخت ازمحبوب ازلی در اکثر غزلیات حافظ ونیز در عزلیات دیگر شعرا نمودار است با ذکر اوصاف معشوق زمینی خواننده را آماده میسازند تا به اوصاف محبوب نهائی توجه کند وگمان میرود راز توجه ویزه به غزلیات حافظ در بین همه طبقات مردم در همین است در بعضی غزلیات هم سر نخی بدست نمیآید که مقصود کدام محبوب است به هر حال با دقت در این غزل به روشنی معلوم است که روی سخن با کیست مثلا در این بیت :
هرکس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه؟
هر کسی از طاس لطف تو به نقشی وکاری مشغول است وعاقبت با او کج قماری میکنی یعنی از او میگیری ودر بیت آخر که سخن از پردازش خانه دل از غیر یار مطرح است بهتر معلوم میشود که روی سخن با کیست در مجموع استعاراتی لطیف وشگفت انگیز در این غزل وجود دارد که برای هرکس به نسبت ذو قیا تش معلوم میشود
درود یا سلام شایدم Hello
بیت اول هم منظور خدا، الله یا god هست
با "ناشناس" موافق نیستم.
به بیت شش اشاره کردید ، اما پیش از این بیت در بیت سه می خوانیم:
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه
شاید محبوب این قدر برای حافظ عزیز است که از او برای خود بتی ساخته است.
در غزل دیگری حافظ می گوید:
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد/ جهان بگیرد اگر دادگستری داند.
یا در بیت پنجم که به نظر من اوج این غزل است با توصیف "ظاهر" معشوق ، او را خدایی که عالم به هرگونه سر و رازی است معرفی می کند:
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آختهای یعنی چه
خدایی که از میان حافظ با او آمیخته است و تاب این آمیختگی سنگین را ندارد.
بیشتر به نظر می رسد این غزل درباره حضرت آدم باشد چرا که در بیت اول بعد از معرفت یافتن (مستی در شعر) حضرت آدم از خانه که مانند بهشت است و وعده گاه نیکوکاران بیرون می آید . در بیت دوم همانگونه که باد صبا بوی خوش به بندگان می رساند حضرت آدم نیز به موجودات اعلام را آموخت و به فرمان رقیب عشقی خود یعنی شیطان نیز گوش کرد تا از بهشت رانده شد . در بیت سوم نیز خدا انسان(حضرت آدم اولین انسان ) را اشرف مخلوقات می نامد و انسان که به مراتب کمال دست یابد گویند آدم شده پس آدم منظور گدایان است .اما با اخراج آدم از بهشت او قدر مقامش را نمی داند. در ابیات بعد نیز مقداری از اینکار حضرت آدم گله می کند .
من این غزل را بیشتر با صدای استاد شجریان شنیده بودم و درباره معنای آن هم کلی فکر کردم اما به چیز خاصی نرسیدم تا اینکه یک روز آقای نقویان به عنوان پیش نماز به کوی دانشگاه تهران میامد این شعر را به قدری جالب تفسیر کرد که شیرینی آن را هنوز به یاددارم.
می گفت این شعر خطاب به خداست از زبان یک عاشق دلشکسته . خدایی که زلفش در دست همه هست ، قدرخود نشناخته وزلف خود را به موجوداتی داده که اصلاً قابل مقایسه با خودش نیستند، به همه مهره مهر خودش را داده و ...
یادمه ایشان یک مثال جالب زد و گفت اگر شما توی یک مسیر در حال عبور باشید و ناگهان یک قورباغه ای بگه به شما که خیلی مخلصیم به شما خیلی بر می خوره و به قورباغه خواهید گفت برو بابا من کجا تو کجا عمو؟ دیگه نبینم مزاحم بشی .
حکایت ما و خدا هم مثل همان قورباغه است و سلام عرض کردنش ...
بگذریم از آنروز به بعد هر وقت هوا لطیف می شود ، یا جلوه های مهر خدا خیلی بیشتر از پیش عیان می گردد مثل امروز که هوا واقعاً لذت بخش بود و زیبا ، کلی با خودم این شعررا خطاب به خالق هستی زمزمه کردم...
آقای سید حمیدرضا برقعی در شعری که در وصف حضرت علی سروده اند با تضمین بیت اول این شعر حضرت خواجه در مورد حضرت علی استفاده نموده اند که بسیار جالب است و اینم شعر در مجموعه گنجور موجود است. دوستان به آن مراجعه نمایند.
با عرض سلام و خسته نباشید.فکر میکنم این مصرع این چنین است که : شاه خوبانی و معذور گدایان شده ای
در کل با این فاز حافظ خیلی حال میکنم که همه رو سرکار گذاشته و هیچکی منظورشو نمیفهمه! حالا که اینجوری شد منم میگم منظورش از " هرکس از مهره مهر تو...." خودش رو میگه که همه دنبال منظور حافظ میگردن عاقبت هم به هیچکی اجازه فهمیدن واقعیت رو نمیده! خوب که دقیق شدم به نظرم اومد که چه کسی بهتر از خود حافظ که مخاطب این شعر باشه. حافظ داره با خودش حرف میزنه.
امیر از "سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان" عالم به اسرار بودن برداشت کرده است، ولی به نظر من مطلب چیز دیگری است. ذر ادبیات ما کوچک بودن دهان و باریک بودن کمر از نشانه های زیبایی شناخته می شود. حال در این مورد اگر اغراق شود، می گویند دهانت آنفدر کوچک و کمرت آنفدر باریک است که به چشم دیده نمی شود. همان اغراق را حافظ هم کرده است و می گوید وفتی حرف می زنی معلوم می شود که دهان داری و چون کمربند بسته ای معلوم است که کمر (میان) داری.
من فکر می کنم حافظ داره با دل یا روح خودش صحبت میکنه و به خودش سرکوفت میزنه
این غزل بازگو کننده ها گله ها و شکایات حافظ از شاه شجاع در همان اوایل بروز اختلافات فیمابین است.
حافظ با به کار گرفتن ردیف (یعنی چه) که در مورد خطاب و عتاب هر دو استعمال می شود و تنها با نحوه تکلّم و بازگو کردن آن می توان به آن جنبه خطابی یا عتابی داد، می خواهد طوری با شاه شجاع صحبت کند که حالت خطاب و سرزنش داشته باشد و در عین حال با منظور کردن وجه دیگر معنای آن رعایت نزاکت شده و مکالمه حالت سرزنش به خود بگیرد و این هنر، تنها در انتخاب این ردیف می تواند به منّصه ظهور برسد و تا حدّ زیادی مقصود حافظ از ساختن غزلی با این قافیه و ردیف همین هنر نمایی بوده اما بعضی از شارحین محترم این غزل را به عنوان اینکه با سیاق کلام حافظ هماهنگی ندارد از دیوان خود حذف کرده اند. حال آنکه در 9 نسخه قدیمی حافظ آمده و در اصالت آن تردیدی نیست.
شاعر در بیت سوم غزل به شاه شجاع تذکری می دهد و می گوید تو از اول حاکم مردمی بودی و توده مردم طرفدار تو بودند چرا که قدر این نعمت را نمی دانی و از آنها فاصله می گیری؟
در بیت چهارم گله شخصی خود را مطرح و می فرماید آیا نه این بود که تو از اول با من همدست و همراه شدی و ما به کمک هم در اعتلای مقام تو کوشش کردیم؟ حالا چه شده که مرا کنار گذاشته و به دیگران می پردازی؟ این چه معنا دارد؟
بیت ششم غزل بازگو کننده نیرنگ بازی و دو رنگی شاه شجاع با اطرافیان است. حافظ می گوید اطرافیان و همراهان تو هر کدام با دل بستن به نقشی از نقش های مهره محبت تو با تو همکاری می کنند و تو با همه آنها با نیرنگ و حقه بازی رفتار می کنی این چه معنا دارد؟
پر واضح است که چنین لحن کلامی و چنین غزلی نمی تواند در ترمیم خرابیهای روابط فیمابین موثر باشد و این می رساند که شجاعت ذاتی و خویشتن شناسی حافظ تا چه حد بوده که شاعر به هیچ وجه از بدتر شدن رابطه بیمی به دل راه نمی دهد.
تفسیر صحیح ، مناسب و به دور از جعلیات وعالی بود
با این تفسیر شما مفهوم شعر و معنویت شعر به کلی از بین رفت بنده گمان میکنم شما به خوبی از منظور حافظ در به کار بردن کلمات در جای خود متوجه نیستید. تنها یک پرسش از شما دارم مگر میشود حافظ راجع به زلفِ شاه شجاع غزل بگوید؟
غزل اشاره می کند به بحث تجلی و اینکه تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق ببچاره به جایی نرسد...در این ساخت عرفانی این معشوق است که عاشق را متوجه خود می کند وگرنه چه کسی جرات دارد نام او را بر زبان آورد
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان نرگس جادوی تو بود
این غزل گویا برای امیرالمومنین علی سروده شده
بیت اول به تولد ایشان در کعبه اشاره دارد و بیت شاه خوبان هم به همنشینی ایشان با گدایان مربوط است
بسیار غزل زیبایی است. اتفاقا طوطی در پایتخت 4 هم مدام این شعر را تکرار می کرد.
به نظر من جز خدا کسی دیگر مخاطب این شعر نیست و آن بیتی که می گوید ابتدا سر زلف دادی و بعد در پای انداخته ای اشاره به آیه های انا خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه فی اسفل سافلین. دارد
نظر شما بهترین و صحیح ترین نظر در بین نظراتی که خوانده ام بود تشکر از روشنگری جناب عالی در مطلع شعر مشخص است منظورش خداست
این چنین پرده برانداخته ای یعنی چه؟!
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟!
پرده برانداختن اشاره به این دارد که خود را به عالم معرفی کردن و رخ نمایی است و مست از خانه برون تاختهای یعنی عرش پروردگاری را رها کرده ای و در قافیه به خداوند میگوید تو با این عظمت چرا بدون نیاز به عالمیان این کار را کردی
با احترام به تمامی نظردهندگان، یک سخنرانی از دکتر الهی قمشه ای گوش میکردم ایشون گفتن که منظور از بیت اول "ناگهان پرده بر انداخته ای..." خداست..خدا با خلقت این جهان و نمایش توان و قدرتش ناگهان برای مخلوقات خودش قدرت نمایی کرده و این به نوع باعث حیرت کسی مثل حافظ شده...همچنین "مست از خانه ..." نیز که قمشه ای میگه تشبیه حافظ از نوع حال خدا در هنگام خلقت شبیه به مستی که از خانه بیرون میاد و همه متوجه میشن.
در بیت دوم وقتی سخن از این می آورد که چرا " گوش به فرمان رقیب" هستی؟ باید دانست که رقیب به معنای اصلی اش یعنی محافظ و نگهبان و بادیگارد. معادل فارسی رقیب، همان جاندار میشود در شعر حافظ: ببرد زود به جانداری خود پادشهش...
یعنی مخاطب شعر فوق، معشوقی ست که باید از او محافظت کرد تا مثلا مورد تعرض اوباش و لات ها در کوی و برزن قرار نگیرد.
بادیگارد و محافظ داشتن، یک خصلت انسانی ست و خدا و اولیا و انبیا نیازمند آن نیستند...
"هر کسی از ظّن خود شد یار من" به این می گن.
با آقای امین موافقم.
شعر عجیبیست ، میشود در مفهوم آن از عرش تا فرش قدم زد.
تعبیر زیبایی بود ممنون
دوستان چرا سر اینکه حافظ چه منظوری داشته و مخاطبش چه کسی بوده بحث میکنید؟
اهمیت حس این شعر در یافتن ریشه احساس حافظ در لحظه سرابش نیست؛ در صحت هیچ یک از این تعبیرات ضمانتی وجود نداره چرا که تنها راه کشف مخاطب اصلی حاقظ اینه که ایشون دوباره به زندگی برگردن و از خودشون پرسیده بشه که اولاً و مسلماً غیر ممکنه و ثانیاً هیچ شاعری که به معنای واقعی کلمه، "حرفه ای" باشه علاقه ای به ارائه ی تفسیر و تک موضوعی کردن شعرش نداره چرا که تا زمانی که مفهوم مبهم باشه هرکس مجازه برداشت خودش رو داشته باشه و اینگونه ست که هرکس با شعر ارتباط بزقزاز خواهد کرد. برای مثال یک شخص بیخدا که زمانی عاشق پیشه بوده با شنیدن این غزل ضمن باداوری خاطراتش از زمان عاشقی، ارتیاط عمیقی با شعر برقرار میکنه و اما اگر کاشف به عمل بیاد که شعر در وصف خدا گفته شده ارتباطش کاملاً با شعر در هم میشکنه.
بنا بر این چیزی که مهمه اینه که خود شما که خواننده/شنونده شعر هستید چه احساس میکنید چرا که خود واژه ی "شعر" در زبان عربی ریشه فعل احساس کردنه.
درسته که شعر با حس شاعر در ذهنش نقش میبنده و طبعاً از احساسات شاعر سرچشمه میگیره اما تنها دلیلی که باعث میشه در ذهن شاعر باقی نَمونه و با جوش و خروش به بیرون تراوش کنه همواره در تمامی دوران احساس مخاطب بوده. فی واقع این چشمه ی جوشیده از احساسات شاعر در تمامی مسیر تا انتها اما همیشه از احساسات و روح و روان مخاطب عبور میکنه و درون شخص رو جلا میده.
درود برشما👌 حرف حساب زدید و جایی برای بحث نذاشتید
یعنی میخوای بگی حافظ منظوری نداشته و فقط میخواسته یه سری کلمات رو آهنگین پشت سرهم با آواز آهنگین یادگار بزاره ؟ هیچ شاعری بدون منظور شعر نمیگه
کاملا درست فرمودید 👏🏻
بنده به شخص غزل بیهوده ای از حافظ ندیده ام که این غزل پر مفهوم و معنویت یکی از آنها باشد. اجازه بدید به نظرتون احترام نگذارم!!
توضیحی کوچک:
"هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول....عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه"
هر یک از رقیبان با تو نرد عشق میبازند. مهره های محبت را بازی میکنند و دلخوش به طاس های موافقی هستند که میاورند و فکر میکند که بازی را می بَرَند اما تو آخر کار با همه جر زنی میکنی و بازی را بهم میزنی. آخر این کارها چه معنیی دارد؟
نقش= خال( مخصوصا موافق) در طاس ریختن
کج باختن=(دهخدا) دغل کردن در بازی و مکر کردن و فریب دادن
متن شعر فوق العاده س و هادی پپاکزاد به قشنگ ترین شیوه خوندش*-*
با سلام شعر بسیار زیبای حافظ که با اجرای استاد شجریان زیبایی ان دو چندان شده است آلبوم دل مجنون استاد را حتما گوش دهید
از نظر من حاغظ از محبوب خودش گله داره که قدر خودش رو نمیدونه
نظر شما کاملا صحیح است البته این معشوق یک عشق معنوی را در بر دارد
این شعر اشاره به دختری زیبا روی و خوش اندام دارد که دچار اسکیزوفرنی (یا مالیخولیایی یا همان جنون جوانی) شده.
حجاب از سر برداشته و سر به کوچه گذاشته است. با هر کس و ناکسی دمخور شده و مایه تعجب همگان شده است.
:|
پیشنهاد میکنم بیشتر راجع به حافظ و افکارش تحقیق کنید افکار ایشان با شما زمین تا آسمان تفاوت دارد.
حس و لحن حافظ هنگام سرودن این شعر شاید باعث رمز گشایی آن بشه...این که ما بفهمیم این لحن بدلیل شگفتی از اسرار حکمت الهیه یا از اینکه خدا به قدری به ما نزدیکه و مارو دوست داره که کم لطفی انسان ها به خدا باعث عصبانیت حافط شده...گرچه از همچین شاعر نکته بین و طریفی که در اشعار خود بار ها اشاره کرده که با قرآن زندگی کرده(عشقت رسد به فریادگر خود بسان حافظ
قران ز بر بخوانی در جهارده روایت)
احتمال میره که منظورش عشق آسمانی بوده
جناب محمد یونس،
ممکن است داستان عشق آسمانی را برای زمینیانی چون من روشن فرمایید
سپاس می گزاریم
- جناب 8
خدا را میشناسی؟
+ آری
- او را میگویم دیگر
+ممنون
- خواهش میکنم
جناب محمد ،
کدام یکی را می فرمایید؟
آن یهودان؟
مسلمانان؟
ترسایان ؟
و........
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
『حافظ』
من آن تیله ی سه پَر را باختم . من آن تیله ی سه پَرِ سرخ را باختم . وقتی که برف قطع شد و نور زرد کهنه ی آفتاب بیرون زد ، من آن تیله ی سه پَرِ سرخ را باختم . فقط آن تیله سه پَرِ سرخ می دانست که من پیش از تو عشق را می شناختم .
احمد آذرکمان ـ 12 آبان 96
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟
مست ازخانه برون تاختهای یعنی چه؟
شایداین غزل زیبا ودلنشین تنها غزلیست که به هیچ وجه نمی توان ازهیچ یک ازابیات آن،معانی عرفانی برداشت کرد چراکه لحن کلام ومضامین بکارگرفته شده بنابه یک دلیل روشن وقانع کننده خطاب به معشوق زمینیست ونسبت دادن آن به مقام کبریایی خداوند،اوّل جفا درحق آن عزیزلطیف بی همتا ودوّم ستم درحق حافظ عزیزونازنین است. شگفتا که فروشندگان دین وعرفان، برای گرم نگاهداشتن بازار وفروش متاع خویش به هرکاری حتّا فریب مردم دست می زنند!
بدیهی است نه تنها حافظ بلکه هیچ عارف وارسته وفرزانه ای به خوداجازه نمی دهد که باپروردگارخویش چنین گستاخانه ودرشت سخن بگوید! خاصّه آنکه حافظ بهتراز هرعارف واندیشمندی به صفات خداوند آگاهی کامل دارد ومی داند که لطیف ورحیم بودن ورحمانیّت درذات پاک اوست وباهیچ کس به ویژه باآنانکه بامُهره ی مِهر اومشغولند کج نمی بازد!. حضرت حافظ ،خیّام یا ایرج میرزا نیست که به خوداجازه دهد با خداوند این چنین بی ادبانه ،جسارت آمیز و خارج ازنزاکت سخن بگوید! دراینجا سخن ازادبیّات کلام شاعریست که برقلّه ی سخنوری تکیه زده وجایگاه ادب و "هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد" رابهترازهرشاعر وهرادیبی می داند وهرگز ازدل نازکش برنمی آید که باآن لطیفِ بی مثال اینچنین عتاب آمیزونیش دارسخن بگوید. اوهنگامی که منبع لطافت وزیبایی وظرافت را مخاطب خویش قرارمی دهد باکمال ادب ومتانت، بهترین مضامین وناب ترین احساساتش راابرازمی دارد ومی فرماید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد
عبارات عتاب آمیز"مست ازخانه برون تاخته ای، گوش به فرمان رقیب،قدراین مرتبه نشناخته ای، تیغ به ماآخته ای،باهمه کج باخته ای و....." هیچکدام درشان ومنزلت آن احسن الخالقین وارحم ارحمین نیست وهیچ فرزانه ای درپوشش عرفان دربیان عواطف و احساسات خویش این عبارات را بکارنمی گیرد.
کاملاً روشن است که مخاطب حافظ دراین غزل زیبا کنایه آمیز،پادشاهی مغرور وخودکامه ودرعین حال خوش قدوقامتیست (شاه شجاع) که دل ازحافظ ِ عاشق پیشه ربوده ودرکمند زلفش گرفتارساخته است. امّا حافظ نیزعلیرغم اینکه درعاشقی ومِهرورزی سنگ تمام می گذارد آن عاشقی نیست که در مقابل ِ رقبای فرصت طلب وندانم کاریها ونامهربانیهای معشوق، تیغ زبان درنیام کشیده وعشقبازی رقیبان بامعشوق خویش رابه تماشابنشیند. اودرعین حالی که عاشقی صادق وبی ماننداست دارای شهامتی مثال زدنیست وگفتنیها را حتّا اگربه قیمت جانش تمام شود برزبان می راند ودرهیچ میدانی پاپس نمی کشد.
چنانکه ازفحوای کلام ومعانی عبارات ابیات غزل استنباط می گردد چشم وگوش شاه شجاع تحت تاثیر فرصت طلبان ومتعصّبین آن روزگاران بسته شده ،روی ازدوستان وفاداری مثل حافظ وخواجه قوام صاحب عیار وغیرع برگردانیده ودرحال بدمستی بوده که حافظ اینچنین برآشفته و وی رابازبانی رندانه وعاشقانه موردعتاب خویش قرارداده است. رندانه ازآن روی که حافظ به مددِ نبوغ خارق العاده ای که دارد باهنرنمایی شگفت انگیز دریک مصرع ازمعشوق تمجید وتعریف کرده ودرمصرع دیگربه سرانگشت کنایه وطعنه اورانیشگون گرفته است.
پرده برانداخته ای: نقاب از چهره کنارکشیده وخودراآشکارساخته ای
یعنی چه؟: چه معنی دارد؟، چه منظوری داری؟
برون تاخته ای: به بیرون آمده ای
معنی بیت: ای محبوب تورا چه شده است که به ناگهان تغییر رویّه داده ای ، چه چیزی تورااز برآشفته ساخته؟ به چه منظوراز خلوتگاه خویش سرمست به بیرون آمده ای؟
پرده ازرخ برگرفتی یک نظردرجلوه گاه
ازحیا حوروپری را درحجاب انداختی
زلف دردست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین باهمه دَرساختهای یعنی چه؟
"زلف دردست صبا" کنایه ازرها وراحت بودن باهمه
"رقیب" در اینجا به معنای نگاهبان ومراقب نیست بلکه به معنای کسی که برسرموضوعی درحال رقابت بادیگریست می باشد درحال رقابت باحافظ ونزدیک شدن بیشتربه معشوق(شاه شجاع) ظاهراً دراینجارقیب موفق شده است.
درساخته ای: سازش کرده ای،کنارآمده ای
معنی بیت درادامه ی بیت پیشین: چه شد که یکباره اینقدرتغییرکردی؟ عجبا چه بی قیدوبند ورها زلف به دست بادسپرده ورقیبان ما راباآغوش بازپذیرفته ای! اینگونه باهمه کنارآمدن چه معنایی دارد ومنظورتواز اینکارچیست؟
روامدارخدایا که درحریم وصال
رقیب مَحرم وحرمان نصیبِ من باشد
شاه خوبانی ومنظورگدایان شدهای
قدراین مرتبه نشناختهای یعنی چه
منظوراز"گدایان" دراینجا گدایانِ پاک نهادِ کوی عشق نیستند که حافظ همواره ازآنان به نیکی یادمی کند بلکه کنایه از،جاه طلبان وطمع ورزانیست که فرومایه وگداصفتند وبادریوزگی به خواسته های پلیدخویش می رسند.
منظور گدایان شده ای: محبوب فرومایگان شده ودرکانون توجّه آنان قرارگرفته ای.
مرتبه: مقام و جایگاه.
معنی بیت: ای محبوب تو پادشاه خوبان ونیکان هستی امّا اینک درنظرگاه این گداصفتان نشسته ای(آنها چشم طمع به تودوخته اند وتوغافل ازاین موضوع هستی) توارزش جایگاع ومقام خودرا نادیده گرفته ای توقدروقیمت خودرافراموش کرده ای وبه خودت ستم می کنی ازاینکارچه منظوری داری؟
هُمایی چون توعالیقدروحرص استخوان تاکی
دریغ آن سایه همّت که برنااهل افکندی!
نه سرزلف خود اوّل توبه دستم دادی
بازم ازپای درانداختهای یعنی چه
معنی بیت: مگرنه این است که توخود مرابه خودت وابسته کردی؟ مگر توخود اجازه ندادی که مرغ دلم درچین وشکن زلفت آشیان سازد؟ چرا اینگونه مراخواروذلیل به زیرپامی افکنی؟ توچه قصدی داری؟
دلم رامشکن ودرپامینداز
که دارد درسرزلف تومسکن
سخنت رمزدهان گفت وکمر سرّمیان
وازمیان تیغ به ما آختهای یعنی چه
"سخنت رمز دهان گفت" کنایه ازاین است که دهان تو ازکوچکی دیده نمی شود وقتی حرف می زنی تازه معلوم می شود که دهان داری. سخن گفتنت راز دهان تنگ تو را آشکار می کند.
(درادبیّات عاشقانه کوچکی دهان یک امتیازبزرگ برای زیبایی معشوق محسوب می شود. شاعران درکوچک نشان دادن دهان معشوقشان آن را به نقطه وپسته وغنچه تشبیه می کنند حافظ نیزدراینجا به این شیوه کوچکی معشوق رابه رخ کشیده است)
کمر: کمربند.
میان: کمریار. دراینجا نیزکمریارآنقدرباریک است که اگرکمربند نبسته بود هیچ کس کمراورابه چشم نمی دید کمربند راز کمریار راافشا کرده است.
تیغ به ما آخته ای: تیغ برکشیده ای. به قصد گرفتن ما تیغ ازغلاف بیرون کشیده ای
معنی بیت: دهانت آنقدرکوچک است که فقط زمانی که سخن می گویی رازآن آشکارمی شود کمرت آنقدرباریک است که اگر کمربند نمی بستی هیچکس سِّرآن رانمی فهمید که آیا اصلاً توکمرداری یانه؟ ای محبوبِ کمرباریک وغنچه دهن بگو دراین میان ازچه روی برای کُشتن ما شمشیرازنیام برکشیده ای؟
هیچ است آن دهان ونبینم ازاونشان
موی است آن میان وندانم که این چه موست!
هرکس ازمُهره ی مِهرتوبه نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه
مُهره: وسیله وابزاربازی،طاس،
مُهره ی مِهر: مِهرومحبّت به مُهره ای تشبیه شده است.
به نقشی مشغول: به بازی مشغول است. دراینجا حافظ به کنایه وطعنه می فرماید: تو مثل بازیگرماهری هستی که همه رابا به بازی گرفته ای محبّت خویش را همانند مُهره های بازی به دست اطرافیان سپرده ای وهرکسی رابه یک نوع بازی مشغول ساخته ای تونیرنگ بازی
کج باخته ای : به نیزنگ وحیلت بازی می کنی روراست بازی نمی کنی نارو می زنی
معنی بیت: مهرومحبّت خویش را بصورت مُهره های بازی دراختیار اطرافیان خود قرارداده وهمه رابه بازی گرفته ای. هرکسی را که می بینی مُهره ای ازمحبّت تودردست دارد(همه به تومحبّت می ورزند یکی صادقانه یکی ازروی چاپلوسی ودیگری از....) امّا توباهمه نیرنگ می کنی توهمه رابایک چوب می زنی تفاوتی به عاشق صادق وعاشق دروغین قایل نیستی تو به همه نارو می زنی توچه قصدی درسرداری؟
هرکسی باشمع رخسارت به وَجهی عشق باخت
زین میان پروانه را دراضطراب انداختی !
حافظا دردل تنگت چوفرودآمد یار
خانه ازغیر نپرداختهای یعنی چه؟
دل تنگت: ایهام دارد: 1- دل اندوهبارت 2- دل کوچک اَت
ازغیرنپرداخته ای: اندیشه ها ودغدغه های بیگانگان را پاک نکرده ای ، دلت را ازهرآنچه که درمورد غیرمحبّت یاراست پاکسازی نکرده ای
معنی بیت: ای حافظ اگریارازدرآشتی درآید وناگهان دردل اندوهبارتوفرودآید چکارخواهی کرد؟ چگونه ازاواستقبال خواهی کرد؟ توکه خانه ی درون را ازاندیشه ای متفرقّه، ازآلودگیها، ازخودخواهی ها وهرآنچه که غیراوست پاک نکرده ای ! چگونه انتظارداری یار با آن عظمت وبزرگی در دل کوچک وتنگ توفرودآید؟ باید دلت بزرگ باشد وهرآنچه که غیریاراست ودردلت جای گرفته به بیرون ریخته شود.
حافظ اَرجان طلبد غمزه ی مستانه ی یار
خانه ازغیر بپرداز وبهل تا ببرد.
آقا رضا
مثل همیشه حافظانه و عالی بود.
دست مریزاد که برایِ ما نوشتید.
شاد, تندرست و کامروا(موفق) باشید
درود
آقای رضا ساقی مثل همیشه گل کاشتید ، من گنجور را به عشق تفاسیر حقیقی و کامل شما دنیال می کنم دست مریزاد ، ای کاش کتابی در شرح ابیات حافظ انتشار می دادید .
من اولین باری که این شعر را خواندم احساس عجیبی بمن دست داد.بعد که با صدای استاد شجریان شنیدمش گریه امانم نمیداد..............
وهر بار چنین است بنظر من منظور حافظ عالم بالا است وفهم ان خیلی پیچیده است اکثر شعر های حافظ وفردوسی مرا به حالتی میبرد که نمیتوانم توصیف کنم
انجا که فردوسی :
چنان نغز گوید سخن کردگار (روزگار)
که بنساندت نزد آموزگار
خیلی زیباست سی و پنج حاشیه نوشته شده دو نظر کاملا مشابه وجود ندارد میفرماید شعر رندانه گفتنم هوس است این حافظ رند و نابغه شاهکار خلق کرده هرچند که گمان من ایتست که طرف صحبت حافظ همه انسانها و از جمله خودش می باشد بدرود
بسیار زیبا حضرت حافظ توحید را بیان می کند ،مخاطب او خداست ،راه معرفت هم ذکر دهانی و هم عبادت عملی رکوع و سجده.
رضا ساقی عالی تفسیر کردی لطفا کتابی جهت تفسیرهای درست اشعار حافظ معرفی بفرمائید سپاس
سلام اشکان
همین شرح های رضا ساقی در حاشیه هر غزل بهترین کتاب است. نیاز به معرفی کتابِ دیگری نیست!
پایدار باشید
باسلام به همه دوستان باذوق ردیف این شعرزیبای حافظ رادردیوان هیچ شاعری ندیدم واقعآآهنگ این غزل مست کننده است بدون اینکه هیچ تعصبی دربرداشت خودازاین شعرداشته باشم نظرخودرا درموردبیت چهرم بیان میکنم اگرمعشوق را زمینی درنظربگیریم که خیلی هم بعیدنیست سخنت.....گاه اتفاق میافتدکه افراددرمیان جمع صحبت عادی میکنند ولی منظوردیکری دارند(گوش کن بالب خاموش سخن میگویم. پاسخم ده به نگاهی که میان من وتست) کمرت.... پیچ وتابهای عشوه گرانه بدن معشوق برای عاشق خیلی زیبا ودلچسب است مخصوصآاگرازناحیه کمرباشد که بسیاردلبرانه است شایداگراین شعرراحافظ در جوانی گفته باشد کامآاحساس او قابل درک باشد
سلام دوستان خسته نباشید
ضمن عرض سلام به همه دوستان
و احترامی که برای همه قایل هستم متاسفانه همه خواستهایم از منظر و دریچه ؛عقل؛ با شعر حضرت حافظ برخورد نماییم.در حالی که چون ایشان؛ پر ده های دریده شده ؛ درپیش رو دارند بواسطه عشق وحضور خلوت انس و روح خویش و--- چشم دل --- (پرده هایش پر ده های ما درید) از عالم معنا تصاویری را دریافت مینمایند که در وصف ناید حتی در وهم
ولی چون در قالب شعر می اید منظور ایشان بایستی در کلمات بگنجد .
از طر ف دیگر عالم هستی جلوه گاه حق تعالی است و حافظ خود را مرغ سخنسرای این عارض میداند مخصوصا در فصل بهار به غزل 411 رجوع شود.
در نهایت این غزل بهار را تداعی میکند که جهان دوباره متولد میشود و خداوند خود را دوباره به ما مینمایاند.که ناگهان پر ده می افتد و شکوفه ها از یک درخت خشک سر بر می آورند و به دست باد صبا رقص کنان زلف خود را میسپارند و غنچه ها باز میشوند و بلبلان نغمه سرای میشوند.
این غزل مانند یک تابلوی نقاشی از فصل بهار است و ظهور حق تعالی
لازم به ذکر است وزن شعر نیز فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فعلن میباشد که به اشتباه فعلاتن .....آورده شده
من تبحری تو معنی کردن اشعار حافظ ندارم. اما به نظرم این لحن بازخواست کننده نمیتونه خداوند رو مخاطب قرار بده و بیشتر به حرفایی میمونه که حافظ به خودش یا من و شما و انسان میزنه. انسانی که اومده برای اینکه به مقام خلیفه الله برسه و رفته دنبال چیزایی که شانش رو پایین میارن.
به نظر من اینا چیزاییه که حافظ به خودش گفته ولی جهان شموله.
هرچند من واقعا در مقابل کسان دیگه ای که حاشیه مینویسند دانشی ندارم.
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟
مخاطب بدونِ تردید خداوند است اما شارحان بزرگوار ایرادی بجا وارد کرده اند که لحن و پرسشهایِ حافظ در طریقِ ادب نیست و ما با عنایت به بیتِ پایانیِ غزل در می یابیم که حافظ از زبانِ خویشِ همیشگی و اصلِ خود سخن نمی گوید، بلکه این غیر، خویشتن یا نفسِ بی ادب است که در مقامِ پرسشگری برآمده و کُلِّ داستانِ آفرینش را به چالش می کشد، و چنانچه مولانا فرموده است؛ "نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند"، پس در اینجا نیز انسانی که خانه را از غیر یا شیطان خالی نکرده و با قصدِ توجیهِ اعمالش خود را فاقدِ اختیار می داند و همه چیز را به قضا و خواستِ خداوند منتهی می کند پرسشگری می کند.
خداوند یا هُشیاریِ محض و هستیِ کُل تا پیش از خلقِ انسان و هبوطش در جهانِ فرم و بر روی زمین ناشناخته و در پرده بود، پس آن غیر یا بیگانه با عشق از خداوند میپرسد منظور از اینکه به ناگهان پرده و حجاب را بر افکنده و با خلقت انسان خواستی خود را در جهان آشکار کنی چه بوده است؟ این سؤالی ست که فرشتگان نیز از خداوند داشته اند و بنا بر روایتِ قرآن آنها زبان به اعتراض گشوده و می گویند این انسان بر روی زمین بسیار فساد می کند و اگر قصدِ از آفرینشِ او عبادت بوده است آیا عبادتِ فرشتگان که همیشه در حالِ تسبیح هستند کافی نیست؟ البته پاسخِ خداوند این است که فرشتگان به چیزی که خداوند می داند آگاه نیستند، از آنجایی که عرفا معتقد به وحدت وجودند آدم (انسان) را بطور ذاتی دارای صفات خداوند می دانند که دارای قابلیتِ به فعل درآوردنِ آن صفات در این جهانِ مادی است، مست انسانی را گویند که از خود بیخود شده و سرخوش از بادهٔ الست و عاری از عقل جزوی اما هشیار به زندگی و اصل خدایی خود میباشد و این هشیاری اصیل مستِ مِیِ الست و به تاخت از خانه یا جایگاه خود که پرده یا عدم و عالمِ معنا میباشد در این کرهٔ خاکی فرود آمده است، پس علاوه بر فرشتگان و غیر یا هر بیگانه با عشقی، برای هر انسانِ پرسشگری نیز جای سؤال دارد که به چه منظور این اتفاق افتاده است؟ و آیا اگر انسانی که بقولِ فرشتگان در زمین بسیار فساد می کند پای به این جهان نمی گذاشت آیا به عظمت و مقامِ کبریاییِ خداوند خللی وارد می شد؟ اما میلادِ اقبال لاهوری میلادِ انسان را به گونه ای دیگر تصویر میکند :
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب
اینچنین با همه درساختهای یعنی چه ؟
رقیب در اینجا همان غیر یا بیگانهٔ با عشق و یا شیطان است که بر آدم سجده نکرد و هنگامی که خداوند علت را از او جویا شد بهانه آورد که او از آتش است و آدم از جنسِ خاک و جسم، اما پس از رِدِّ باب و رانده شدنش از ملکوتِ خدا گفت که تو مرا گمراه کردی، بفرمودهٔ مولانا؛
"گفت شیطان که بما اغویتنی کرد فعلِ خود نهان دیوِ دَنی"
یعنی او اختیارِ خود را پنهان کرد و گفت مگر نه اینکه برگی نیز به اختیارِ خود از درخت نمی افتد ؟ پساین عدمِ تمکینِ او نیز به خواستِ خداوند بوده که با اغوا آنرا به گردنِ شیطان انداخته است، پس به جزای آن چند صد هزار سال عبادت از خداوند مهلت گرفت که تا هستی برقرار است او نیز انسان را فریب داده و گمراه کند، زلف استعاره از وجهِ جمالیِ خداوند و زیبایی های بینهایتِ او در این جهان است، پس پرسشِ دیگر این است که پس از اغوایِ شیطان که منجر به اغوا و در نتیجه نافرمانیِ انسان و هبوطش بر روی زمین شد، خداوند از سویی زلف را در دستِ باد داده و با جلوه گری اینهمه جذابیت و مواهبِ این جهان را در معرضِ دیدِ انسان قرار می دهد و از سویی گوش به درخواستِ شیطان کرده و با او در می سازد تا او به گمراهیِ انسان بپردازد و با وسوسهٔ او این غیر جایِ خداوند را در دلِ انسان پر کند. پس حافظ یا درواقع انسانی که خانه را از غیر نپرداخته است سؤال می کند که معنی و منظور از این طرح و برنامه ریزی چیست؟ درواقع رقیبِ مجرم کیست که بخواهد در این ماجرا و در جایی که فقط خداوند است که بر جهان فرمان می راند مهلت بگیرد و فرمان براند، پس این طرح و پذیرشِ شرط و درخواستِ شیطان بطور کلی خواستِ و تدبیرِ خداوند بوده است. اما نه تنها خویشتنِ حافظ و یا شیطان، بلکه آدم نیز به این امر واقف بود و البته که خداوند نیز، چنانچه مولانا عُذر خواهیِ آدم از خداوند را پساز گناهِ خوردنِ میوهٔ ممنوعه چنین تصویر می کند؛
گفت آدم که ظلمنا نفسنا او ز فعلِ حق نبُد غافل چو ما
در گُنَه او از ادب پنهانش کرد زین گنه بر خود زدن او بَر بِخَورد
بعدِ توبه گفتش ای آدم نه من آفریدم در تو آن جرم و مَحَن؟
نه که تقدیر و قضای من بُد آن چون به وقتِ عُذر کردی آن نهان؟
گفت دانستم ادب بگذاشتم گفت من هم پاسِ آنت داشتم
یعنی آدم از این روی آدم شد که اختیار و گناهِ خود را پذیرفت و بر خلافِ غیر و شیطانِ بی ادب با علمِ به تدبیر و ارادهٔ خداوند در ماجرای هبوط مسؤلیت خود را بر عهده گرفت چرا که با اختیارِ خود می توانست فریبِ شیطان و میوهٔ ممنوعه را نخورد.
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه؟
شاهِ خوبانِ دو عالم کسی نیست جز خداوندِ غنی و بی نیاز که مراد و منظورِ باقیِ جهانیان است که همگی فقیر هستند و عینِ نیاز، در مصراع دوم قدر نشناختن یعنی کم پنداشتن و ناسپاسی کردن ، پس خویشتنِ برآمده از ذهنِ انسان یا همان غیر همانندِ فرشتگان اما گستاخ تر به خداوند عرضه می دارد آیا اینکه پادشاهِ همهٔ جهانیان و کائنات هستی و همهٔ باشندگانِ عالم نیازمندِ تو و قائم به ذاتِ تو هستند کافی نیست؟ پسدلیلِ آفرینش و حضورِ انسان در جهانِ مادی که فتنه و فساد می کند و جنگهای خانمان سوز براه می اندازد و ظلم و تعدیِ فراوان می کند چیست و چه معنی دارد؟
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه ؟
مطلبِ و مسئله دیگر مگر نه اینکه در اول( الست) یا ازل تو خود سرِ زلف را به دستِ انسان دادی و با اقرار گرفتن از او مبنی بر اینکه رَبِّ او هستی و او امتدادِ تو در زمین است، با زبانِ تکوینی گفتی جایِ نگرانی نیست زیرا پس از حضورِ انسان در جهانِ فرم، بارِ دیگر در سرایِ جان و معنا به تو یعنی به اصلِ خود خواهد پیوست؟ پس اینکه زلف در باد داده و با جاذبه های این جهانی بارِ دیگر او را دلبستهٔ این مواهب و لذات می کنی و باز همچون وقتی در بهشت بود با خوردنِ میوه ای ممنوعه اورا از پای می اندازی یعنی چه و چه منظوری پشتِ این کار است؟ میبینیم که چنین انسانی باز هم با نفسِ دیو صفتش از خود رفعِ مسؤلیت و اختیار کرده و در حالیکه با اختیارِ خود می تواند از لذاتِ این جهانی بهرمند شود و دلبسته و گرفتارِ آن (که همان میوهٔ ممنوعه است) نشود، پس همهٔ اختیار را بر عهدهٔ خداوند گذاشته و مسؤلیتِ از پای افتادنِ دوباره اش در این جهان را نیز برعهده نمیگیرد، در حالیکه باید همچون آدم عذر خواهی می نمود.
سخنت رمزِ دهان گفت و کمر سِرِّ میان
وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟
از بهانه جویی و ایرادهایِ دیگری که نفس یا غیر و دیوِ درونیِ انسان میگیرد این است که خداوند با برگزیدنِ پیامبران سخنش را بوضوح و صراحت بیان نکرده است و با پنهان کردنِ آن در قالبِ داستان و تمثیل جایِ هرگونه تأویل و تفسیری را باز گذاشته است، درنتیجه رهنمودهایِ رمز گونهٔ دهان و کلامیِ خداوند برای نشان دادن راهِ حقیقت که به کمر یا وصالش منتهی شود نیز موثر نیست، درواقع سِرِّ کمر و وصالش را نیز بروشنی بیان نکرده است که از چه راهی می توان به آن دست یافت، پس لاجرم هر کسی از ظنِ خود یارِ او گشته و بر مبنایِ فهم های متفاوت جنگ هفتاد و دو ملت بنا نهاده شد. با همهٔ این اوصاف تیغ و شمشیر از میان کشیده و انسان را به دار و درفش و دوزخ می ترساند، معنیِ این کار و فلسفهٔ آن چیست؟ واقعاََ سخنانی ست سخت و گران که فقط نفس و غیر جرأتِ بیانش را دارد.
هر کس از مُهرهٔ مِهرِ تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه؟
هر کس یعنی همهٔ انسانها، پس حافظ از زبانِ رقیب یا غریب کُلِّ این داستان را یک بازی میداند که خداوند یا زندگی برایِ هر کسی یک نقشی در آن در نظرگرفته است، و این نقش را از رویِ مِهر و عشق که ذاتِ خداوندی ست به مُهره های خود تفویض کرده است، نقشِ پدر و مادری، نقشِ معلمی، نقشِ هندمند، زاهد و محتسب، نقشِ شاهی و گدایی، نقشِ ثروتمندی، نقشِ دانشمندی و نقش هایِ فراوانی که همگان را مشغولِ خود کرده است. در مصراع دوم کج باختن یعنی راست بازی نکردن و حقه زدن در بازی، درواقع پیش از شروعِ بازی انسان گمان می بَرَد اگر بازی بر همین روالِ معمولِ خود باشد او می تواند برندهٔ این بازی باشد اما هرچقدر هم که انسان نقشِ خود را در این بازی خوب بازی کند سرانجام دستِ تقدیرِ روزگار با کج باختن موجبِ ناکامیِ انسان می شود، نقشِ پدر و مادری موفق را تصور کنیم که از همهٔ خواسته هایِ خود برای موفقیتِ فرزندانِ خود می گذرند و به نتیجه هم می رسند اما این امر الزامن موجبِ سعادتمتدیِ آنان نخواهد شد، نقشِ همسری فداکار نیز سرانجامی بهتر نخواهد داشت، پس نفوس و انسانهای بسیاری و از جمله اهلِ اندیشه پس از عمری معنایِ زندگی را بی معنایی دیده و از این کج باختنِ روزگار که گوش بفرمانِ خداوند است سر در نمی آورند.
حافظا در دلِ تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟
دلِ تنگ در اینجا یعنی دلی که گشاده نیست، بعبارتی انسانِ محدودیت اندیش دلش نیز محدود و بسته است، حافظ میفرماید یار یا خداوند هر لحظه در چنین دلی فرود می آید اما خداوند که بینهایت است در دلِ بسته نمی گنجد، پس اگر هر انسانی با هر نقشی که در بازیِ این جهان بر عهده دارد دلِ تنگِ خود را وسعت بخشیده و امکانِ حضورِ یار را در آن فراهم کند نه تنها در نقشِ خود موفق و به خوشبختی مورد نظر در همین جهان خواهد رسید بلکه سوالاتِ بر آمده از خویشتنِ توهمی را مطرح هم نمی کند، یعنی انسان باید عاشقانه و بدور از ذهنِ خود به کارِ باده نوشیِ خود پرداخته و خانه را هرچه بیشتر از غیر یا رقیب خالی کند تا یار در آن حضور یابد و با این حضور است که دیگر پرسشی برای انسان باقی نمی ماند بلکه او نیز همچون آدم ادب را پیشهٔ خود کرده و با پذیرشِ مسؤلیت از خداوند عذرخواهی می کند.
چرا تفسیر به رای میکنید همان بیت اول :
کسی که پرده برانداخته و اونی که مست از خانه بیرون آمده یک فاعل هستند ، اونوقت شما تفسیرمیکنید که اونکه پرده برانداخته منظور خداوند است ؟؛ بعد اونی که مست است انسان ؟
بیتهای بعد که به معشوق به اصطلاح شما بد و بیراه میگه و دو رو خطابش میکنه میشه خداوند باشه ؟
جنابِ غفاری بزرگوار، این کمترین هم نگفتم دو فاعل و شخصیتِ جداگانه هستند، از نگاهِ حکیمان و بزرگانی چون حافظ که قائل به یگانگی هستند خداوند از انسان جدا نیست و مثالِ بارزِ آن اناالحق گفتنِ حلاج است، چنانچه حافظ در بیتی دیگر می فرماید؛" مستور و مست هر دو چو از یک قبیله اند / ما دل به عشوه ی که دهیم؟ اختیار چیست؟"، اما اگر بخواهیم از طریقِ ذهن خداوند را در آسمانها و دارایِ مکان تصور کنیم و انسان را بر رویِ زمین و قایل به دوگانگی باشیم حق با شماست.
در شهر شیراز اصطلاح یعنی چه هنوز در میان مردمان کاربرد دارد.وقتی یک بزرگتر فرد کوچکتری را مورد خطاب و عتاب قرار میدهد و میخواهد او را نصیحت کند کإرهای او را نام میبرد و میگویداین کارها یعنی چه
دقیقا حافظ در أین شعر دارد کسی را مودبانه نصیحت و کمی سرزنش میکند بیت اول به وضوح میگوید چرا ابرو ریزی میکنی چرا دشمن را شاد میکنی
در گوش من محتوای این غزل مشابه پند های دلسوزانه یک پدر به فرزندش هست که با کلام زیبای حافظ بیان شده است وتصور نمیکنم هیچ عرفانی در زیر ان نهفته باشد
به نام او
با احترام به نظر کلیه حاشیه نویسان محک بسیار خوبی است تا جایگاه خود در مواجهه با نفس خویش را بسنجیم وندر آن آینه خود را آنگونه که هستیم ببینیم!!
تنها توضیح لازم اینست که جهان و هر چه در آنست بصورت مجاز در فضایی بنام ذهن کل موجود است و ذهن تمامی انسانها جزیی از این ذهن کل می باشد. شیطان قسمت های تاریک ذهن کل را تشکیل می دهد و بالطبع بهره ای که هر فرد از این تاریکی ذهن دارد شیطان او را می سازد!!
پس سخن شاعر از زبان شیطان موجود در ذهن اوست که از روی حسادت ذاتی نسبت به معشوقش که ذات خداوندی است و در همهء آدمیان جلوه نموده است می باشد.
عشق دارای دو جنبه است !
عشق کور که به تاریکی رهنمون است و
عشق بینا که ذهن را روشنایی بخشیده و در اتحاد با سایر موجودات تاریکی را از ذهن کل زدوده و جهان را سراسر نور و زیبایی می بخشد و هدف آفریننده از خلقت را به سرانجام می رساند .
پاینده و بینا باشید.
:I would have rewritten the last line as
حافظا در دل تنگت چون فرود آید یار؟
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه؟
فکر میکنم زیبا تر میبود،
چگونه انتظار داری یار در قلب تو ظهور کند، وقتی قلب خود را پاک و مطهر نکرده ای؟
اشعار حافظ بدون ایراد نیستند، ایرانی باید دست از نگاه پرستش آمیز از بزرگان خود بر دارد و آنها را آنگونه که بوده اند ببیند، 'انسان'هایی بزرگ.
تضمین غزل حافظ:
دشمن از دوست چو نشناختهای یعنی چه؟
پرچم صلح برافراختهای یعنی چه؟
تو ندانی به که دل باختهای یعنی چه؟
"ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟"
گر چه جز هجر مرا نیست ز وصل تو نصیب
گرچه نوشاست بلایی که فرستاده حبیب
آمدی دوش و مرا رفت ز کف صبر وشکیب
"زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه در ساختهای یعنی چه؟"
آیت مرحمت و لطف خدایان شدهای
قبلهی معرفت شعرسرایان شدهای
شمع شبهای گدازان جدایان شدهای
"شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه؟"
از تو در دست ندارم اثری جز بادی
حاش للّه که برم از تو به کس فریادی
نکنی گاه به گاه از من عاشق یادی؟
" نه سر زلف خود اوّل تو به دستم دادی؟
بازم از پای درانداختهای یعنی چه؟"
به چمن چون تو خرامی گل و بلبل نگران
تا کجا چتر کشد سایهات ای سرو چمان
طرّه بر هم زدی و فاش شد آن درّ نهان
"سخنت رمز دهان گفت و کمر سرّ میان
واز میان تیغ به ما آختهای یعنی چه؟"
مهر از شرم رخت کرد ز آفاق افول
ماه نو از خم ابروی تو در حال حلول
لیله القدر ملک از چم زلف تو نزول
"هرکس از مهرهی مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه؟"
گفتی: اندر طلبم دلق مرقع بگذار
قلب صافی کن و صیقل بده آیینهی تار
همچو "باران" بهاران بزدا گرد و غبار
"حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه؟"
مسمط تضمینی از باران (مریم مروّج)
برای خودم اثبات شده که این #غزل در مدح حضرت #سیدالشهداء علیهالسلام است و اصراری ندارم کسی این را بپذیرد اما اکنون با خطاب قرار دادن #امام_حسین آن را بخوانید:
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟
مست، از خانه برون تاختهای یعنی چه؟
پردهبرانداختن، کنایه است از اقدام ناگهانی که علتش مستور است اما باعث تعجب دیگران میشود؛ در مصرع دوم، این اقدام را توضیح میدهد: رها کردن نیمهکاره حج و بیرونتاختن از خانهی خدا به همراه کاروان بنیهاشم.
زلف در دست صبا، گوش به فرمان رقیب
اینچنین با همه درساختهای یعنی چه؟
شاهِ خوبانی و منظورِ گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه؟
در بیت دوم و سوم، مستقیم به سراغ فاجعه #عاشورا میرود آنجا که امام با آن عزت و عظمت، سر بر فراز نی، زلف به دست باد صبا سپرده و بناچار با پای سر، به هر جا که رقیب اراده میکند، میرود.
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه؟
در بیت بالا، به قدیمالاحسانی خدا در حق امام حسین علیهالسلام اشاره کرده و میگوید که اگر حبالحسین و پیوند قلبی او در دل ما ازلی است پس چرا در دنیا خود با مصیبت جانسوزش ما را از پا درانداخته است؟
سخنت رمز دهان گفت و کمر سِرّ میان
وز میان تیغ به ما آختهای یعنی چه؟
در بیت بالا به این ماجرا اشاره میکند که سر بریدهی حضرت در بازار کوفه، ناگهان دهان گشود و آیات قرآن را خواند و اسرار الهی را برملا کرد در حالی که بدنی نداشت و سرش به کمری میانباریک (نیزه) متصل بود.
وقتی سر مبارکش قرآن خواند حضرت زینب که مشغول ایراد خطبه بود از نطق بازماند و با لحن گلایهآمیز رو به سر برادر کرد و گفت:
یا أخی قلبک الشفیق علینا
ما له قد قسی و صار صلیبا
ای برادرم دل تو که بر ما مهربان بود چرا سخت شده است
یا أخی فاطم الصغیرة کلم
ها فقد کاد قلبها أن یذوبا
برادرم! با فاطمه خردسال حرف بزن که نزدیک است قلبش آب شود.
به نظر میرسد حافظ، فحوای مصرع دوم بیت فوق را از این گلایهی خواهر برگرفته باشد.
هر کس از مُهرهی مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه؟
در این بیت، به فراگیر بودن محبت حسین علیهالسلام در همهی مردم و بلکه همهی موجودات و وسعت کشتی نجات او اشاره میکند که هر قشر و نوعی از مردم، از کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، مسلمان و ارمنی و... را در برمیگیرد اما [در مصرع دوم] تأکید میکند که هیچیک از همهی اینها یارای همنشینی با مقام والای حضرت را ندارند و از وصول به او درماندهاند.
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه؟
در این بیت نیز شاید گوشهی چشمی به عبارت آخر زیارت عاشورا داشته که خدا فرموده عاشقان حسین، مُهجهی دلشان (تمام تهمانده خون قلبشان) را هم در راه حسین دادند و هیچ جایی برای چیز دیگر در قلبشان باقی نگذاشتهاند.
خدا
با عرض سلام و خسته نباشید خدمتت تمامی استادان عزیز وحافظ شناسان
دوستان با در نظر گرفتن تئوری مرگ مولف، حافظ را رها کنید و خودتان با روزگاران و آنچه بر شما گذشته شعر را دریابید و لذت ببرید.
در مورد این غزل میشه همین و گفت که غزل درمورد نرگس هستش منم همون نظر دختری زیبا و خوش اندام ک دچار جنون جوانی شده و با همه دمخور شده رو قبول دارم
سلام
این قسمت که حافظ می فرماید: «مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»، در واقع به آیه ای از عهد عتیق اشاره دارد که خداوند را با صفت «مست» وصف می کند.
یعنی: خداوند عاری از هر نوع قید و تقیید است. مست واقعی اوست که علی الاطلاق تجلی دارد.
جالبه دوستان همه در مورد این شاهکار بحث میکنن و عمده بحث ها در این مورده ک منظور حافظ کی بوده عده زیادی از دوستان هم سعی در این دارن ک حتما بگن منظور حافظ عرفانی و دینی و مذهبی نبوده یا بوده و عملا به حافظ توهین میکنن خب اگر قرار بود این ایهام و چندوجهی بودن در اشعار حافظ نباشه اولا دیگ این ارزش نداشت و غزل حافظ نبود و جزو ده شاعر بزرگ تاریخ بشر دوما خود حافظ بهتر از هرکسی میتونست رفع ابهام کنه واقعا نمیفهمم چرا اینقدر راحت نقطه قوت کلام حافظ نقد میکنیم این همه لطافت و درایت و هوش رو نمیبینیم ک شاهکاری خلق کرده ک هرکسی با هر حال و اندیشه ای بتونه باش خو بگیره و لذت ببره و اما نکته مهم در مورد اینکه ابیات دیوان حافظ خطاب به شاه شجاع هست شاهان همیشه بشدت عقده ستایش شدن داشتن ولی اینکه حافظ چنین شاهکاری رو صرفا برای تملق و چرب زبانی و.... فردی چون شاه شجاع و....خلق کرده توهین بسیار بزرگی به این مرد بزرگ هست و اصلا همین ایهام نشان از نیت واقعی و هوش حافظ داره ک با علمش شاه بیسواد و خودستا رو به بازی گرفته حالا اینکه افرادی چون آقای بهرام مشیری برای زدن اسلام حافظ رو تخریب میکنن مثل توهینشون به استاد ابتهاج بماند ک خودشون میدونن ولی من خودم بشخصه اشعار حافظ رو در حالات مختلف روحی و موضوعات مختلف و مخاطب های کاملا مختلف خوندم و همیشه جواب داده و لذتش بردم بقدر ظرف اندیشه خودم در اون زمان خاص روانش شاد و پرنور
درود بر همه
فراز عزیز وزن شعر در اصل فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن است که با توجه به اختیارات شاعری در علم عروض ، در رکن اول بعضی از ابیات فاعلاتن به جای فعلاتن آمده است .
دیگر اینکه چه اصراریست تمام غزل های حافظ را عرفانی بدانیم؟
این غزل را استاد شجریان در تصنیف « ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه» به زیبایی تمام و کمال خوانده اند.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
باسلام
به نظر بنده این شعر خطاب به نفس مشترک انسان ها و خود جناب حافظ میباشد.
و نفس ادمی شکایت میکند که چرا قدر خود را نمیشناسد، (شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای. )
هر کس از نقش مهر تو به مهری مشغول ( شاید تضمین دارد به آیه قران که خدای تبارک و تعالی میفرماید که اسمان و زمین و هر چه در ان است برای انسان مسخر کرده ایم)
ولی نفس انسان با این جایگاه و ارزش بالقوه به جای توجه به خالق و محبوب اصلی و محبت توحیدی دچار توجه به مخلوقات که برای خود انسان خلق شدند شده است و به جای توجه به توحید یعنی خدای تبارک و تعالی متوجه کثرت (ما سوی الله) شده است.( این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه؟)
و در بیت آخر شاید اشاره به این سخن از امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) دارد که وقتی از وی پرسیدند چه کردی که ((علی)) شدی؟ فرمود نگهبان دلم بودم.
حافظ در دل تنگ چون فرود آید یار؟ خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟
چرا که دل تنها خانه خداست و خدا در خانه خود شریکی نمیپذیرد و تنها خدا در منزلی سکونت میکند که جای خدا و محبت خدا و محبت اهل بیت و اولیا خدا باشد.
از امام صادق علیه السلام روایت است که: خداوند متعال فرمود:من بهترین شریک هستم، هرکس در عمل و عبادتی، دیگری را شریک من قرار دهد، آن عمل را نمی پذیرم، مگر عملی که خالص برای من باشد.
یاعلی