غزل شمارهٔ ۴۱۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش مهدى سرورى
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
عــــزیزان طرح دعوی آنچنان به
کـــه از شــیراز حافظ اصفهان به
به قول خواجه شیراز ازسپاهان
به چشم من سپاهان از جهان به
بگویند اصفهان نصف جهان است
چه گویند اصفــهان از کهکشان به
اگــــر شیراز دارد تخت جمشید
نمیگویــم از آن نقش جهــــان به
میان زنــــــــده رود و آب رکنی
از آن باریـــکه جــــو رود روان به
به نیکو خلقی و مهمان نوا زی
زاهـــل اصفهان شیرازیان به
ندارد فرق شیراز و ســــپاهان
نباشد آسمــان این از آن به
نه استان خراسان بهتر از فارس
نه کردستان از آذربایجــان به
به هر جائی که دلها شاد باشد
همانا از بهشت جــاودان به
اگر مــیخانه گردد باز و بــند ند
در رنــگ و ریا بر ناکسان به
کـــنار خو برو یان با دلی شاد
صبو در دست و جام ارغوان به
اگر نامهـــربانیها شود محو
شود ایران دوباره گلستان به
به آئین من از جمع خـــدایان
خـداونی که باشد مهربان به
دریغا(خسرو) شیراز و سپاهان
کنون بر کام ( از ما بهتران) به
نشاید خرده بر حافظ بگیری
که شعر حافظ از خرد و کلان به
صائب تبریزی
«که گفته است اصفهان نصف جهان است// اگر باشد جهانی، اصفهان است»
سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز ... بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
اینم از حافظ :) بیچاره خیلی دلش میخواسته در بره :))))
آب در شکل اولش به معنای آب آشامیدنی بوده بعدها معنی نهر گرفته و رود مانند همین جا (آب رکنی) سپس به معنی رونق و آب وتاب و بعد به معنی آبرو مثلا بردی آبم بعد شراب (رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس..) و سپس اشک مانند دیده پر آب و و جالب اینکه بیش از 200ترکیب از آب داریم از گلاب گرفته تا سیلاب و پایاب وهتا آب زدن سرای مغان یا در میکده و به تعبیر جناب بهاالدین خرمشاهی تحول معناشناختی در موردش رخ داده ..
من متوجه نشدم در بیت اول منظور حضرت حافظ چیست؟!
اگر منظور وصال است پس چرا به خداوند گفته مرا آن ده که آن به...یعنی به خدا سپرده...چون ممکن است از نظر خدا وصال بهتر نباشد..
گویا حافظ این غزل را تحت تاثیر باباطاهر سروده است
غم عشقت ز گنج رایگان به
وصال تو ز عمر جاودان به
کفی از خاک کویت در حقیقت
خدا دونه که از ملک جهان به
درود من بر شما عزیزان
ائلا مژده می دهم که سه جلد از چهار جلد شرح سرخی بر حافظ روانة بازار شد و عزیزانی که مایلند داشته باشند با ایمیل بنده تماس بگیرند تا ترتیب دریافت داده شود . اما بعد ...
انچه که دوستان در مورد این غزل نوشته اند می توان گفت هر کدام نظری است قابل احترام . بنده هم نظری دارم که امیدوارم مورد قبول واقع شود .
اول این که این غزل استقبالی است از غزل خواجه بختیار کاکی شاعر هندی ایرانی الاصل قرن ششم است . اما موضوع غزل را دقت کنیم و بنده چون بحث روی بیت اول بود بیت اول را هم توضیح می دهم بقیه باشد ان شاالله بعد از دریافت شرح ها :
=========================
غزل استقبالی است از غزل خواجه بختیار کاکی با مطلع : (دیوان خواجه بختیار – ص 192 )
کسی را نیست چیزی خود زآن به دلی باشد بسی جــــانان از آن به
دعــــایی می کنم از روی رازی خــــداوندا مرا آن ده که آن به
یقین دارم بـه من ، بد کی پسندی که باشد مهر تــــــو از مادران به
...
ببر ای قطب الدین از هر چه باشد بود ذکــــر تو گفتن زآن میان به
که می بینیم مصرع دوم خواجه حافظ با مصرع چهارم خواجه بختیار کاملا یکی است .
تاریخ سرایش غزل اوایل به تخت نشستن شاه شجاع است در حدود سال 766 و به نظر میرسد که بعد از قتل فجیع خواجه قوام الدین محمد بن علی صاحب عیار وزیر با کفایت اوست . شان نزول غزل یکی از بزم های شاه شجاع است و حافظ غزلش را در این بزم می خواند وگاهی اشاره ای هم یه صاحب عیار می نماید . در شرح ابیات توضیح بیشتری را شاهد خواهیم بود . اما در این جا اشاره ای کوتاه نماییم که شاه محمود بعد از رسیدن به حکومت اصفهان از همان دقایق اول سر ناسازگاری با برادر خود شاه شجاع داشته است و در راستای همین ، ابتدا سعی دارد که وزیر دانشمند او قوام الدین صاحب عیار را جلب نماید و با وجود دادن وعده های فراوان مورد قبول صاحب عیار قرارنمی گردد و چون محمود از جذب او ناامید می شود دست به توطته زده و چنان می کند که مورد سوءظن شاه شجاع قرار گرفته و به قتل برسد و بعد شاه محمود سعی دارد که حافظ را نیز به دربار خود ببرد و در آن هم موفق نمی شود و ما در شرح ابیات توضیح بیشتری خواهیم داد . و فراموش نکنیم که چنین توطئه ای هم در مورد تورانشاه وزیر توسط وزیر قبلیش خواجه حسن در رابطه با شاه محمود انجام می گیرد که شاه شجاع این بار دستور می دهد هر دو را زندانی نمایند تا تحقیق کافی شود و چون معلوم می شود خواجه حسن وزیر گناهکار است در زندان به قتل می رسد و تورانشاه به صدارت باز می گردد . که خواجه غزل معروف خود را در این مورد می سراید و باز گشت خواجه تورانشاه را به صدارت تبریک می گوید .
شرح غزل 419
بیت 1
وصـــــال او ز عمر جاودان به
خداوندا مــرا آن ده که آن به
شرح :
در مقدمه اشاره کردیم که مصرع دوم این بیت با مصرع چهارم غزل خواجه بختیار یکی است .
اما مصرع اول خواجه بختیار با توجه به عرفانی بودن غزل خواجه بختیار متناسب تر است از خواجه حافظ چون خواجه بختیار می فرماید :
دعــــایی می کنم از روی رازی خــــداوندا مرا آن ده که آن به
خواجه بختیار رازی دارد و دعایی می نماید و در این دعا از خداوند می خواهد آن چه که صلاح می داند انجام گیرد . اما چون غزل حافظ بر مبنای بیان موضوعی از تاریخ زمانش است می فرماید:
وصـــــال او ز عمر جاودان به خداوندا مــرا آن ده که آن به
که اگر خواننده در جریان شان نزول غزل نباشد ، سخت بتواند بین دو مصرع ارتباط بر قرار نماید .
روی سخن با شاه محمود است و حافظ در رد درخواست شاه محمود که از او می خواهد به درگاه او آمده و صاحب منصب و جاهی شود می فرماید :
همراه بودن با این یار شیرین سخن یعنی شاه شجاع از داشتن عمره جاویدان در درگاه تو بهتر است و سپس رندانه سخن را به صورتی می گوید که اگر در آینده شاه محمود بر شیراز مسلط شد ( که می بینیم در سال 665 این اتفاق می افتد ) جای گریزی باشد و می فرماید خداوندا هر چه را که تو برای من صلاح می دانی آن بهترین است و آن را به من ارزانی دار.یعنی به شاه محمود می گوید خداوند هر چه بخواهد آن خواهد شد . .
با عرض پوزش از دوستان از غلط های تایپی که یک مورد آن مهم است و آن تاریخ سرایش غزل است بع سال 761 که اشتباها سال 766 درج شده است و عمر که عمره ضبط شده است . با پوزش
جناب سرخی،
متاسفانه سرکار خواجه را تاحد یک به اصطلاح امروزیان فعال!! سیاسی فرصت طلب پایین آورده اید.
( این نگرش گویا از مقدمه شاملو بر حافظ شاملو !!!
آغاز شده باشد )
تمام ایران سرای من است
روح حافظ شادبااین غزلش
بهی ایران بقول فردوسی (روحش شاد)
سرای منست.
در پاسخ به شمس الحق در مذمت لیلی و دیگران
کار خدای مهربان و بنده نه کار مادر و فرزند است و نه کار شاهد و شاهد و شاهد باز.
چرا در رابطه خدا و بنده اش وارد می شوی و بندگان خدا را چنین می آزاری مگر او نفرموده که انی قریب، اقرب من حبل الورید ؟
کدام وصل از این قوی تر
دوست نزدیک تر از من به من است.
وین عجب بین که من از وی دورم.
بگذار با وصال اعتباریم خوش باشم. بگذار گمان کنم که فرموده بنده من و نعره ام بر آسمان برود.
شمس الحق عزیز دم از وصال من و امثال من که نزده اند. که مورد بازخواست قرار گیرند.
دم از وصال خدای خویش زده اند که وجود هیچ آفریده ای یک دم بی او ممکن نباشد.
مرا چه به داوری که او خود بهترین داور است.
لیلی عزیز و هر کس که در آرزوی وصال حضرت پروردگار است، آرزوی فرخنده تان مبارک باد،
باشد تا دیده هاتان جز او نبیند، زبان شما جز او را نخواند و جان شما زمزمه خوش او را نیوشا باشد.
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ
بقره 186
من نتوانستم در بخش مربوطه بنویسم
این شعر در گلهای تازه شماره 100
با صدای استاد محمد رضا شجریان،
نی زنده یاد استاد کسایی، ت
ار زنده یاد استاد جلیل شهناز
در همایون و شوشتری
استفاده شده است.
نسخهی کامل گلهای تازه 100 شامل این بخش است که در آن زمان فقط بخشی از این اثر در رادیو پخش شد.
فخرالدّین اسعد گرگانی:
رسول ویس را از ره گسی کرد
ز بهر ویس اندرزش بسی کرد
که او را آگهی از ما نهان ده
که راز دوست از دشمن نهان به
وصال اوزعمرجاودان به
خداوندا مراآن ده که آن به
بعضی براین باورند که حافظ این غزل را درپاسخ به دعوت شاه محمود برادر شاه شجاع سروده است. یعنی به عبارتی هنگامی که شاه محمود دراصفهان مشغول جمع کردن یار وطرح ریزی توطئه برعلیه شاه شجاع بوده باهدف جذب مُهره های اصلی دولتِ شاه شجاع،به حضرت حافظ وبعضی ازعناصر مهم ازجمله قوام الدّین صاحب عیار با دادن وعده ووعید پیشنهاد همکاری داده است لیکن حافظ نپذیرفته ودرحقیت باسرودن این غزل به زبان کنایه این پیشنهاد را رد نموده است.
گرچه کنایه ها ومعانی بعضی ازابیات غزل،بااین فرضیه همخوانی داشته و صحّت ِآن راتقویت می نماید لیکن باتوجّه به نبودِ سندتاریخی نمی توان دراین مورد اظهارنظرقطعی نمود.
برای هرعاشق وهردلداده ای رسیدن به حریم وصال معشوق، مهمّترین هدف ووالاترین آرزوهاست.حافظ نیزازاین قاعده مستثنی نبوده وبهرمندی ازوصال،سرمنزل منظور ومقصود اوست.
معنی بیت: دسترسی به معشوق وپیوستن به یار،ازداشتن عمرجاویدان بهتراست خداوندا برای من نعمت بودن درکناریار را عطا کن که وصال برای من ازهرچیزی بهتراست.
زمَحرمان سراپرده ی وصال شوم
زبندگان خداوندگار خود باشم
به شمشیرم زد وبا کس نگفتم
که رازدوست ازدشمن نهان به
"شمشیر" دراینجا کنایه ازنامهربانی وجور وجفاست.
معنی بیت:معشوق قصدجانم کرد ومرابانامهربانی وشمشیرجوروجفا آزرد امّا این رازرا باکسی نگفتم چراکه پوشیده نگاه داشتن رازدوست ازدشمنان بهتراست وعاشق باید رازنگهدارباشد.
غم حبیب نهان به زگفت وگوی رقیب
که نیست سینه ی ارباب کینه محرم راز
به داغ بندگی مُردن بر این در
به جان او که ازمُلک جهان به
داغ بندگی: داغی که با آهن گداخته بربدن غلامان وبندگان می گذاشتند.
مُلک جهان: پادشاهی جهان
معنی بیت: افتخاربندگی بردربارمعشوق ومُردن به داغ بندگی ِ براین درگاه، قسم به جان معشوق ازپادشاهی عالم بهتراست.
لذّت داغ غمت بردل ما بادحرام
اگرجورغم عشق تودادی طلبیم
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخرکی شوداین ناتوان به
معنی بیت: محض رضای خدا از طبیب من بپرسید که این بیمارضعیف وناتوان کی بهبودی حاصل خواهدکرد؟
خواهم که پیش میرمت ای بی وفاطبیب
بیماربازپرس که درانتظارمت
گُلی کان پایمال سرو ما گشت
بُوَد خاکش زخون ارغوان به
اگرفرضیّه ای که درابتدای غزل مورداشاره قرارگرفت صحّت داشته باشد بی گمان منظور از"گُلی" دراین بیت وزیرباکفایت وکاردان ورفیق شفیق حضرت حافظ است که با دسیسه ی اطرافیان،مورد غضب شاه شجاع قرارگرفت وپس اززندانی شدن، به طرزفجیعی کشته شد. همه ی تاریخ نگاران ازاین وزیرباکفایت به نیکی یادکرده اند. حافظ نیز درچندین غزل وقصیده ازاوبه عنوان مردی فاضل،مقتدر وکاردان یادکرده است.
پایمال: پرپرشدن
بادرنظرگرفتن فرضیّه ی موردبحث "سرو" نیزکنایه ازشاه شجاع خوش قد وقامت است.
ارغوان: گلی سرخرنگ با برگهای گِرد که در اول بهار قبل ازآنکه برگهای آن سبزشوند گل میدهد و قسمتهای مختلف آن ارزشمند ومصرف دارویی دارد. "ارغوان" معمولاً نماد حماسی ومبارزه هست ودرترانه های حماسی بکارگرفته می شود. ارغوان که از ابتدا گل آن بر شاخسار هویداست، گویی که پیر وکاردان وفهمیده متولد می شود وبرای سایر گلها نقش راهنما برای شکوفندگی را ایفا می کند. قطعاًحافظِ خوش ذوق بادرنظرگرفتن ویژگیهای گل ارغوان، خاکِ صاحب عیار راازخون ارغوان ارزشمندتردانسته است.
معنی بیت: گل زیبا وارزشمندی که(خواجه صاحب عیار) زیرپاهای سرو(شاه شجاع) پرپرگشت، خاک پاکش ازخون ارغوان نیز عزیزتر،ارزشمندتروبهتراست.
هزارنقد به بازارکائنات آرند
یکی به سکّه ی صاحب عیارمانرسد
به خُلدم دعوت ای زاهد مفرما
که این سیب زنخ زان بوستان به
به خُلدم : به بهشتم، مرابه بهشت
سیب زنخ: گردی وفرورفتگی چانه
معنی بیت: ای زاهد مرابه بهشت دعوت مکن که بوستان بهشت برای من جذابیّتی ندارد سیب زنخدان معشوق درنظرگاه من ازکل بوستان بهشت تو زیباتر ومطلوبتراست.
چوطفلان تابه کی زاهد فریبی؟
به سیب بوستان وشهد وشیرم
چنان پرشد فضای سینه ازدوست
که فکرخویش گم شددرضمیرم
دلا دایم گدای کوی او باش
به حکم آن که دولت جاودان به
معنی بیت: ای دل دایم گدای کوی دوست باش وبه پیشنهادات وسوسه برانگیز توجّه مکن به حُکم آنکه ثروت وسعادت ورستگاری باید دایمی وجاودانه باشد. تنها دولتی که غم ازآسیب زوال ندارد دولت عشق وگدایی درکوی دلبراست.
گداییِ درجانان به سلطنت مفروش
کسی زسایه ی این دربه آفتاب رود؟
جوانا سر متاب از پند پیران
که رای پیرازبخت جوان به
معنی بیت: ای جوان ازپند واندرز پیران باتجربه وکارآزموده سرپیچی مکن که اندیشه های پیر سردوگرم چشیده ی روزگار ازبخت واقبال جوانان هم ارزشمندتراست.
پیران سخن به تجربه گویند گفتمت
هان ای پسر که پیرشوی پند گوش کن
شبی میگفت چشم کس ندیدهست
ز مروارید گوشم در جهان به
"مروارید" دراینجا کنایه ازسخنان محبت آمیزاست.
معنی بیت: ای خوشا آن شبی که دوست بادرک محبّت خالصانه ی من، سخنانم رابه مرواریدی ارزشمند تشبیه می نمود ومی گفت: هیچ کس درجهان مرواریدی زیباترازسخنانی که درگوش من هست ندیده است.
اگر چه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به
معنی بیت: با اینکه آب زاینده رود آب زندگانی بخش است ولی شیراز ازاصفهان بهتر وباصفاتراست.
شیراز وآب رُکنی واین بادخوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشوراست
سخن اندر دهان دوست شکر
ولیکن گفته ی حافظ ازآن به
معنی بیت: درست است که سخن دردهان معشوق همانندِ شکرشیرین است ولی شعر حافظ ازشکرهم بهتر وشیرین تراست.
شاه شجاع از طبع شعری نیزبهره ای داشت وگهگاه دستی به قلم برده وشعرمی سرود احتمالاً باحافظ نیز درمورد شعروشاعری ،مشاعره وکل کل نیزداشته شاید اشاره به این موضوع بوده باشد.
زبان کِلک تو حافظ چه شکرآن گوید
که گفته ی سخنت می برند دست به دست
بسیار زیبا حضرت حافظ موضوع تسلیم به قضا و قدر الهی و مقام رضا را برای وصال در قالب شعر بیان فرمودند اما متوجه نشدم مقایسه شیراز و اصفهان چه ارتباطی با مفهوم شعر دارد؟
بسیار متاسفم برای کسانی که حافظ را مقید به زمان و مکان کردهاند و برای اشعارش شان نزول و مناسبت زمانی و مکانی قایل شدهاند و یا آن جناب را مصلحت اندیش فرض کرده و یا فکر کردهاند که حافظ فلان غزل یا فلان بیت را صرفاً جهت گرفتن صله و انعام و یا وظیفه پیشکش شاه شجاع، شاه یحیی، شاه منصور و یا وزیر وقت کرده است! که هر کسی چنین ذهنیت و اندیشهای را نسبت به خواجه در سر می پروراند سخت در اشتباه است! بله، بعضی وقتها حافظ نیز چون ما در مضیقه معیشتی قرار می گرفته و بناچار مدح یا سروده ای را تقدیم فلان وزیر و فلان شاه وقت می کرده است! اما دوستان یادمان باشد که حتی در چنین مواردی هم حافظ اصل را فراموش نمی کرده و وظیفه هدایت و ارشاد عرفانی و سیر و سلوکی را سر لوحه کارش قرار داده و گوهری از خزانه حکمتش را در اختیار طالبان معرفت قرار می داده است و در ظاهر پادشاه یا وزیر ساده اندیش را مدح می گفته و وظیفه و صله و مقرری خویش را دریافت می کرده تا گذران زندگی کند که همه ما ناگزیر از آن هستیم ولی در باطن در همان شعر اهل معرفت را بسمت هدف اصلی که همانا وصال حقتعالی است هدایت می کرده و این را جز راسخون در علم و مطهرون در نمی یابند! پس ای کسانی که دوستدار واقعی حافظ هستید و با او یک عمر زندگی کرده اید که من هم یکی از شما هستم، بیایید حافظ را آنگونه که هست بشناسیم و ساده لوح نباشیم که؛ خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست، خبری از بر آن دلبر عیار بیار. و اما اگر کسی و یا کسانی دوستدار حافظ نیستند و در دلهایشان غرض و مرض هست ؛ " ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت ".
-..-..-
یادِ تو میرفت و ما عاشق و بیدِل بُدیم
پَرده بَرانداختی کار به اِتمام رَفت
"سعدی"
___
.
همواره انجام با سعدیجان شیرینتَر و خوشَست، خاصه آنکه بَحث در گفت و گویِ رَنگ و بو باشد، و تا فرجامِ خوشَش نیز، اللهُ أَکْبَری.
.
.
او در داستانِ اُفتد و دانی که جُمله پَند و اَندرزست بدان جا رسید که ما را در خور است.
.
.
باری، بحث در رنگ و بویِ عاشقیست و رونق است و پَری.
.
.
شاهدی از لُطف و پاکی رَشکِ آبِ زندگی"
(دِلبرَش را نمیدانیم)
واللّهُ أَعْلَم.
_
.
اندر حُسنَش وین میگوید:
آنکه نباتِ عارِضَش آبِ حیات میخورد
در شِکَرَش نِگه کُند هر که نَبات میخورد
.
.
و پَس از چندی این میاُفتد:
اتّفاقاً به خلافِ طَبع از وی حرکتی بدیدَم که نَپسندیدَم. دامن ازو در کَشیدم و مُهرهی مِهرَش بَرچیدَم و گُفتم:
برو، هر چه میبایدت پیش گیر
سَرِ ما نَداری سَرِ خویش گیر
وندَرِ آن:
شنیدَمش که همی رفت و میگُفت:
شَپَّره، گر وَصلِ آفتاب نَخواهد
رونقِ بازارِ آفتاب نَکاهَد
این بِگُفت و سفر کرد و پریشانیِّ او در من اثر.
فَقَدتُ زَمانَ الوَصلِ و اَلمرئُ جاهِلُ
بِقَدرِ لَذیذ العَیشِ قَبلَ المَصائِبِ
باز آی و مرا بِکُش، که پیشَت مُردن
خوشتر که پَس از تو زندگانی کردن.
.
.
از سَرِ مَستی دِگر با شاهدِ عهدِ شَباب رجعتی میخواستم لیکن طلاق اُفتاده بود
"حافظ"
.
.
و داستانِ وی ز اینجا اندر جوانه و گُل میشود، باری او در مِهربانیّ و عاشق پیشهگی تمامِ مهرِ خویش را بر رُخِ یار تابانده و او را در بَرِ رسیدگی بر ریش و سِبلَت میکُند و آن گاه میگوید که خوبرویان وقتی که در رویتِ زیباییاند چون غوره تُرُش و تلخ و تیز و زننده و در فَخرَند و وقتی که چون انگور در ریش و سِبلَت و به لَعنت گشتند شیرین و رسیده میگردند.
__
.
کوششِ سعدیجان در فرایندِ مِهرِ این مَثَل از سنگدلیِّ متقابلِ ویاش میآید، آری، بَرِ درختِ رَز به اوّل در بویِ خوشیست، تا غوره، که در غنجِ مصاحبت تُرُش و دلِ ضعفه میآورد و پسِ چند صبری، انگورِ شیرین و به لَعنَت شدن(شراب گشتن) چون زنانِ اصلاح نکرده در ریش و سِبلَت و فَتحِ ضَمّه میشود.
.
.
[انگور بر رَزِ آوایزانِ خود، موهایِ زائدی به بَر و رو دارد که او، آن را چو ریش دیده]، که دقیقن دیده است.
.
.
اما به شُکر و مِنَّتِ باری پس از مُدَّتی باز آمد. آن حَلقِ داودی مُتغیّر شده و جَمالِ یوسفی به زیان آمده و بَر "سیبِ زِنَخدانَش" چون "بِه"، (گَردی) نِشسته و رونق بازارِ حُسنَش شِکستِه. مُتوقّع که در کِنارَش گیرم، کِناره گِرفتم و گُفتم.
.
.
دلبری در حُسن و خوبی غیرتِ ماهِ تمام
"حافظ"
.
.
به خُلدم دعوتِ ای زاهد مَفرما
که این سیبِ زِنخ زان بوستان به
"حافظ"
__
.
آن روز که خطِّ شاهدَت بود
صاحبنَظَر از نَظَر بِراندی
امروز بیامدَی به صُلحَش
کَش فَتحه و ضَمّه بَر نِشاندی
تازه بهارا وَرَقت زَرد شُد
دیگ مَنه، کآتشِ ما سرد شُد
چند خرامی و تَکبُّر کُنی
دولتِ پارینه تَصَوّر کُنی
پیش کسی رو که طلبکارِ تُست
ناز بَرِ آن کُن که خریدارِ تُست
سبزه در باغ گُفتهاند خوشست
داند آنکَس که این سُخَن گوید
یعنی از رویِ نیکُوان، خطِ سبز
دلِ عُشاق بیشتر جوید
بوستانِ تو گَندِ نازاریست
بس که بَر میکُنی و میروید
گر صبر کُنی وَر نَکُنی، مویِ بناگوش
این دولتِ ایّامِ نِکویی بِسر آید
گر دست به جان داشتمی همچو تو بَر (ریش)
نَگذاشتَمی تا به قیامت که بَر آید
سوال کردم و گُفتم جمالِ رویِ تُرا
چه شد که مورچه بَر گردِ ماهِ جوشیده ست
جواب داد ندانم چه بود رویم را
مگر به ماتم ِحُسنم سیاه پوشیدَست
__
.
سعدیجان در این داستان اشارتی به میوهی به و سیب دارد.
آن حَلقِ داودی مُتغیّر شده و جَمالِ یوسفی به زیان آمده،
[ و بَر "سیبِ زِنَخدانَش" چون
"بِه"، (گَردی) نِشسته]
و رونق بازارِ حُسنَش شِکستِه، آری میوهی بِه در رسیدگی غیرِ عطر و بو، زردیّ پیراهن و پنبهی زردِ گونه نیز در چالِ گونه و سیب زِنخاش دارد که یار از آن غافل مانده و اشارهی سعدی سویِ آینده اوست.
__
.
حال به تر آن است که در بَر و بارِ شمسالدین محمدی باشیم که مهربان تَر است و هرگز سُخنِ سخت به معشوق نَگُفت.
.
.
صُبحدَم مُرغِ چَمن با گُلِ نوخاسته گُفت/ناز کم کُن که درین باغ بسی چون تو شِکُفت/گُل بِخندید که از راست نَرنجیم ولی/هیچ عاشق سُخن سَخت به معشوق نَگُفت
.
.
[ سُخندانِ پیرِ کُهُن که از ریشه آرد و بُن ]
.
.
و اکنون فرجامِ ماجرای ما که از دهانِ حافظِ ما بِه است.
.
.
به خُلدَم دعوتِ ای زاهد مَفرما
که این سیبِ زِنخ زان بوستان به
"حافظ"
-..-..-
و اکنون فرجامِ ماجرایِ ما که از دهانِ حافظِ ما بِه و تَر است.
.
.
به خُلدَم دعوتِ ای زاهد مَفرما
که این سیبِ زِنخ زان بوستان به
"حافظ"
.
.
1): ای زاهد، مرا به بهشتَت دعوت مِکُن که این سیبِ زنَخدانِ یار از تمامی آن بوستان بهتر است.
.
.
2): که این سیبِ زنَخِ یک و یکدانه یار از آن باغ و بوستانِ پُر درختِ بِهِ (خُلد) که پاداشَش را نُوید دادهای به هَزار بر و بار بهتر است.
.
.
3): سیبی که زِ نَخ، در گوشهی گوشوارهی درختِ سیب و زِنَخات آویز است، از آن به و بهدانه، ما را به است.
.
.
4) او به سیبِ نا قابِلی آدم را از بِهشتَش رانده است و خَلفِ آدم را به باغِ بهای به شورِ شیرین در نُوید است.
.
.
5)گُلِ درختِ بِه، به رنگِ سفیدِ ارغوانی است، بِماند آن راستیِ الفِ سروِ ما و پایمالی خونش در کفِ و به گردنِ یار.
.
.
[ گُلی کان (پایمالِ) (سروِ) {م(ا) (گَشت)/بُوَد (خاکَش) ز (خونِ) (ارغوان) (بِه)]
.
.
6)خُلد که نامِ دیگرِ بِهشت است در معنایِ دوم به از دست دادن رفته است و در نوشتار [(به) هَشت].
.
.
و در پایان اَفسونِ قلماش به حَدّی دیدنیست که در بَری، بِه و تایی ندارد، او رو به زاهد میکُند و در حَدّ و اندازهی او، به( ایّ) تحقیر که مرا به {(بِهِ)شتَت} دعوت( مَفرما)، پِنداری که نَقدِ نقدَست، که دَر میفرمایی و [در بفرمایی!] چون [این] سیبِ زنخ، زان بوستانبه است.
یا
7): این سیبِ زِنخ نیز که در بَری نقدِ نقدست نیز، ز همان سمت و سویِ (بوستانبهِ) یار است، یعنی این بار بوستان، در بندیِّ زنخ، به میوهی به پِیوَند است، و به آن سوی لُغت زان نیز هم.
پس؛
[که (این) (سیبِ زنخ)]
[(زان) (بوستانبه)]
اگر چه زندهرود آبِ حیات است
ولی شیرازِ ما از اصفهان به
"حافظ"
کاش آقای شمس الحق هیچگاه چیزی نمی نوشتند
این همه توهین و سرزنش دیگران چه معنایی دارد؟
بر فرض محال هم که کسی دانا باشد و هم پیاله مرحوم علی حاتمی و دیگر بزرگان بوده باشد دلیلی ندارد این همه زننده با دیگران صحبت کند
اینجا ناسلامتی بزم سعدی و حافظ و بزرگان ادب است
استاد شجریان در کنسرت فریاد مراکش این آواز را در ابوعطا اجرا کرده اند
تفسیر بیت ۱:
سعادت ازلی و عمر ابدی آن وقت بر انسان حاصل میشود که بواسطه خلوص دل به مرحله شهود و قرب الهی رسیده باشد. که به قول لسان الغیب این وصل بر آن عمر جاودان نیز ارجح است.
و لذا خدایا به من آنرا عطا کن که خود صلاح میدانی و مرا به تو نزدیکتر میکند.
این غزل را "در سکوت" بشنوید