گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۲

ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمده‌ای
فرصتت باد که دیوانه‌نواز آمده‌ای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازندهٔ ناز آمده‌ای
آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شَعبده‌باز آمده‌ای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشتهٔ غمزهٔ خود را به نماز آمده‌ای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست
مگر از مذهب این طایفه باز آمده‌ای

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمده‌ای
فرصتت باد که دیوانه‌نواز آمده‌ای
هوش مصنوعی: ای کسی که با موهای بلند و زیبا به اینجا آمده‌ای، امیدوارم فرصتی داشته باشی که محبت و نوازش دیوانه‌وار من نصیب تو شود.
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای
هوش مصنوعی: لحظه‌ای با ناز رفتار نکن و عادت‌های خود را تغییر بده، چون وقتی به سراغ ارباب آمده‌ای، نیاز تو مطرح است.
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازندهٔ ناز آمده‌ای
هوش مصنوعی: من به هر طریق که باشد، چه با صلح و چه با جنگ، به احترام تو نزدیک می‌شوم، زیرا در هر حال تو شایستهٔ محبت و زیبایی هستی.
آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شَعبده‌باز آمده‌ای
هوش مصنوعی: تو همچون ترکیبی از آب و آتش هستی، با لبانی شیرین و چشمی که از هر نگاه حسادت را دور نگه‌داشته است. تو به مانند یک شعبده‌باز ماهر وارد زندگی ما شده‌ای.
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشتهٔ غمزهٔ خود را به نماز آمده‌ای
هوش مصنوعی: تو دل نرمت را ستایش می‌کنم که به خاطر پاداش، برای معشوقه‌ات که دل تو را شکسته است، به عبادت و نماز پرداخته‌ای.
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای
هوش مصنوعی: زهد و ریاضت من در مقابل تو چه ارزشی دارد، وقتی که تو با قلبی پر از خلسه و بی‌نظمی به مکانی خاص برای فاش کردن اسرار دلم آمده‌ای؟
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست
مگر از مذهب این طایفه باز آمده‌ای
هوش مصنوعی: حافظ می‌گوید که این بار که آمده‌ای، لباس مقدس تو به شراب آغشته شده است. آیا هنوز از مسیر اصلی این گروه منحرف نشده‌ای؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1393/01/23 00:03
سپهر

واقعا دست مریزاد ,
اهتمام تان را برای گردآوری این همه شعر زیبا و روح نواز باید ستود...

1396/09/06 16:12
احمد

وزن شعر فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن هست لطفا تصحیح بفرمایید

1397/07/24 20:09
مسعود

تعبیر: از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را داشته باش و چشم بصیرت داشته باش و سره را از ناسره تشخیص بده. همه ی عوامل برای اینکه به مقصود برسی فراهم است. شک و تردید را از خود دور کن و تصمیمی جدی بگیر.

1397/08/06 01:11

ای که با سلسله ی زلف دراز آمده‌ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای
سلسله: زنجیر
سلسله ی زلف: زلف به زنجیر تشبیه شده است. زنجیری که برای بستن دلهای دیوانه وشیدا مناسب ترین بنداست.
فرصتت باد: دوران ازآن ِتوباد
دیوانه نواز: نوازنشگردلهای عاشق ودیوانه
معنی بیت: ای دلسِتانی که با زنجیرزلف به تجلّی درآمده ای امیدوارم که مجال کافی داشته باشی که جلوه گریهای تونوازشگردلهای شیدا وعاشق است.
من دیوانه چو زلف تورهامی کردم
هیچ لایقترم ازحلقه ی زنجیرنبود.
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیازآمده‌ای
بگردان عادت: عادت خود را عوض کن،
ارباب نیاز: نیازمندان، حاجتمندان،همچنین می تواندکنایه ازخودشاعرباشدکه سرحلقه ی نیازمندان است نیازبه عشق ومحبّت ودلجویی معشوق.
معنی بیت: وقتی که برای دلجویی ازنیازمندان آمده ای وقصد داری ازاحوالات آنها باخبر شوی ساعتی عادتِ نازکردن وفخرفروشی راکناربگذار.
ای سرونازکه خوش می روی به ناز
عشّاق رابه نازتوهرلحظه صدنیاز
پیش بالای تومیرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ی ناز آمده‌ای
معنی بیت: من فدای قدوبالای توشوم چه بامن برسرصلح باشی وچه درجنگ درهرحال نازوعشوه شایسته ی توست و قبای نازبرقامت والای تودوخته شده است.
فرخنده بادطلعت خوبت که درازل
ببریده اند برقدِ سروت قبای ناز
آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای
لَعل: یاقوت سرخرنگ
لب لعل: لبی که سرخ رنگ وآبداراست. آب وآتش درهم آمیخته شده است.
شعبده باز: زبردست،تردست وماهر، و نیرنگ باز.
معنی بیت: لبهای سرخ وآبدارتوجلوه ی خیال انگیزآمیزش آب وآتش است چشم بد ازتو دورباشد که چه خوب درنقش شعبده بازآمده ای کارتوهمانند تردستی آنها شگفت انیز وحیرت زاست.
ناگفته نماند که "آب وآتش به هم آمیختن" تنها کنایه از سرخی وآبداربودن لب نیست بلکه افزون براین، رساننده ی خاصیّتِ مستی بخش وباده گون بودن آن نیزهست وبه عبارتی لب لعل یاربه صورت پنهانی تشبیه به باده ی آتشین شده که هم آب است وهم آتش. ضمن آنکه اززاویه ای دیگر آب وآتش هرگز درهم نمی آمیزد امّا به لطف طبع حافظانه وبه مددِ نبوغ او نه تنها این دو به هم می آمیزند بلکه ازآمیزش آنها لطایف خیال انگیزی نیزپدید می آید. حافظ درمورد لب یار درمیان همه ی شاعران ایران زمین لطیف ترین تعابیر وبکرترین مضامین راخَلق کرده است چنانکه خود خطاب به همین معشوق شعبده بازمی فرماید:
این لطایف کزلبِ لعل تومن گفتم که گفت؟
وین تطاول کزسرزلف تو من دیدم که دید؟
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کُشته ی غمزه ی خود رابه نمازآمده‌ای
ثواب: کاردرست ونیک
معنی بیت:مرحبا بردل مهربان ونازک تو، کاردرستی کردی برای خواندن نماز میّت ِکسی آمده ای که ازرفتارهای دلبرانه ی توکُشته شده است.
دوردارازخاک وخون دامن چوبرمابگذری
کاندرین ره کُشته بسیارند قربان شما
زُهدمن باتوچه سنجدکه به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه رازآمده‌ای
چه سنجد: چگونه ارزیابی شود، ازعهده اَش برنیاید که دربرابرغارتگری تومقاومت کند
خلوتگه راز: خلوتگاه خصوصی ومحل عبادت ورازونیاز
معنی بیت: توکه اینچنین سرمست وآشفته حال برای غارت دلم تا خلوتگاه عبادت من آمده ای ایمان وتقوای من تاب مقاومت خودراازدست می دهد وبه همراه دلم به غارت می رود.
ازچشم شوخش ای دل ایمان خود نگهدار
کان جادوی کمانکش برعزم غارت آمد
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست
مگرازمذهب این طایفه بازآمده‌ای؟
دگرت خرقه: بار دیگر خرقه تو
باتوجّه به آلودگی خرقه به شراب، "این طایفه" اشاره به خرقه پوشان پرهیزگار وزاهد است.
بازآمده‌ ای: برگشته‌یی.
پرداختن پیوسته ی حافظ به عیش وعشرت،بی پروا سخن گفتن درمورد شراب ووانمودکردن به شرابخواری وخوشباشی، درهمه ی دورانها تبعات ناگواری برای حافظ درپی داشته وبسیاری ازنزدیکان ودوستان نزدیک وی رارنجیده وازاو دورنموده است. دراینجا نیز مخاطب غزل که به احتمال قریب به یقین شاه شجاع جوان وخوش قد وقامت است درمورد همین مسئله زبان به اعتراض گشاده وبه حافظ کنایه می زند که مگرازپرهیزگاری وزهد وتقوی رویگردان شده ای که خرقه ات شراب آلودشده است‌.
معنی بیت:
محبوب ومعشوق من گفت: ای حافظ دوباره خرقه ی زهدِ تو به شراب آلوده گشته است چرادست ازشرابخواری برنمی داری؟ شاید از جاده ی شریعت خارج شده وزهد وتقوا را ترک کرده ای؟!
عیبم بپوش زنهار ای خرقه ی می آلود
کان پاکِ پاکدامن بهرزیارت آمد

1398/03/22 08:05
علی امینی

انگار حضرت حافظ درک حضور کسی را می کند از عالم غیب ، یک پیر یا پیامبر یا ائمه یا حضرت مهدی یا ... به هر شکل نوش جانش گوارای وجود.

1399/01/01 10:04
برگ بی برگی

ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای
سلسلهٔ زلف با عنایت به مصراع دوم علاوه بر معنیِ زنجیر کنایه از این جهانِ فُرم و صورت است که بسیار دراز و عریض و طویل است و دامی برای انسان، مخاطب خداوند است که با چنین سلسلهٔ زلف زیبا و فریبنده ای به انسان فرصت داده است تا پس از نافرمانی در بهشت و هبوط در این سلسلهٔ زلف بتواند بارِ دیگر با نظر بر این سلسلهٔ زیبا دیوانه و عاشق شود و بار دیگر مورد نوازشِ معشوقِ ازل قرار گرفته و فرصتِ بازگشت به او را داشته باشد، حافظ این فرصت را دوجانبه می داند چرا که این فِراق و جدایی از اساس ذهنی و توهمی بوده و همهٔ هستی یک خرد و هُشیاری بیش نیست.

ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای
اما انسان که در سلسلهٔ این جهان در بند و گرفتار شده است سراسر نیاز است و معشوق سراپا ناز، یعنی با اینکه اشتیاق برای پیوستنِ انسان به اصل خود دو جانبه است این انسان است که نیازمند است و می خواهد قائم به او شود، اما خداوند که قائم به ذاتِ خود است بی نیاز از انسان برای چنین بازگشتی ست، پس عادتِ او ناز کردن است و حافظ از معشوقِ الست می خواهد تا با عنایت به اینکه "برخلاف آمدِ عادت موجبِ کامیابی ست" حال که به احوالپرسیِ اربابِ نیاز یعنی انسانِ دیوانه و عاشق آمده است ساعتی و یا لحظه ای این عادتِ ناز کردن را بگرداند،‌ باشد که موجباتِ وصال و کامیابیِ حافظ فراهم گردد.
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمده‌ای

"بالایِ" یعنی مرتبهٔ متعالیِ معشوقِ الست، به صلح یعنی با رضایتمندی و جنگ یعنی با ستیزه گری و مقاومت، پس حافظ می‌فرماید انسان چه با صلح و رضایتمندی و چه با ستیزه گری که جنگ است، به هر حال بایستی در پیشگاهِ بالا بلندِ معشوقِ ازل نسبت به خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود بمیرد، چرا که بهر حال این معشوق با نازی آمده است که برازندهٔ اوست، چنانچه مولانا نیز فرموده است؛                آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت       

بی دل و بی خودت کنم در دل وجان نشانمت

پس جنگِ مورد نظرِ حافظ نیز چنین است که اگر انسان با میل و رغبت و صلح نسبت به خودِ نفسانی بمیرد که چه بهتر، در غیر اینصورت خداوند با کشیدنِ گوشِ انسان و با اعلانِ جنگ او را بی دل و بی خود می کند، این جنگ می تواند ناکام کردنِ انسان باشد نسبت به هر چیزِ بیرونی و مربوط به سلسلهٔ زلف که این جهانی ست و مادی، تا اینکه سرانجام انسان با تحملِ دردهای ناشی از نامرادی های زندگی بی دل و بی خود شده و بسوی معشوق بازگردد.
آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای
آب همان جریان اصیل زندگی و خرد و هشیاری ایزدی و آتش همان دردها و رنجهای ناشی از تعلق خاطر انسان به چیزهای این جهان میباشند و این دو را طراحی خداوند یا زندگی در نهاد انسان قرار داده و بهم آمیخته است تا هرکه را آب فایق شد به حضور زنده شده و در زمره ره یافتگان باشد و هرکه را آتش و دردها و خودِ دروغین و هم هویت شدگی ها غلبه کند در زمره کسانی که گوش کشان و با جنگ و اوقات تلخی به محضرش ببرند و حقیقتاً که تجمیع این آب و آتش از اعجاز لب لعل اوست.
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای
پس‌ با توجه به ابیاتِ پیشین دریافتیم که بهر حال خداوند یا معشوقِ ازل چه با صلح و چه با جنگ و با غمزه اش( با عنایتِ چشمِ خونریزش) خویشتنِ برآمده از ذهن انسان را که توهم است کشته می خواهد، و حافظ می فرماید اما آفرین بر او که نرم و نازک دل است و از سرِ مهر و مهربانی نسبت به انسان است که اجازه نمی دهد این خودِ کاذب بیش از این در وجودِ انسان تُرک تازی کند، و با همین نرم دلی ست که بهرِ ثواب بر سرِ جنازهٔ این کشته حاضر شده و نمازِ میِّت می خواند تا این کشته باور کند که مرده است و با غفلتِ انسان بار دیگر سودای بازگشت و کنترلِ ابعادِ وجودی او را در سر نپرورد.
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای
زهد و تقوایی که برآمده از ذهن میباشد معیاری برای سنجش و مقایسه با اصلِ انسان نیست، پس حافظ زهد را نیز در زمرهٔ توهماتِ خویشتنِ ذهنیِ انسان قرار داده و می فرماید زاهد گمان مبَرَد که با قرار دادنِ زهدش در دل می تواند از این خون و خونریزی جانِ سالم به در بَرَد، این معشوقی که من می بینم مست است و آشفته از این ریا کاری ها، پس برای به تاراج بردن همه چیزهای این جهانی و از جمله باورهایی که انسان در دل و مرکز خود قرار داده است حتی تا خلوتگه راز و محرابِ راز و نیازِ زاهد آمده است و هیچ چیزی جلودارش نیست.
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست
مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای
دگرت یعنی بار دیگر، پس آن معشوق که مستِ بادهٔ الست است و آشفته حال از اینهمه ریا کاریِ انسان، به حافظ رسیده و می فرماید ای حافظ می بینم که بار دیگر خرقه ات شراب آلوده است، مگر تو هم ریاکارانه از مذهبِ این طایفه که خرقهٔ زهد می پوشند اما شراب می نوشند باز آمده ای و در محفل و در زُمره زاهدانِ ریایی هستی؟ و البته که آن معشوق بهتر از هر کسی می داند حافظ که تسلیم است و معشوق را برازندهٔ ناز می داند خرقه اش آلوده است به شرابِ عشق و او از میکدهٔ عاشقی آمده است.

1399/05/24 14:07
میثم

با سپاس از همه دوستان
و تشکر ویژه از شرح آقای رضا ساقی که از نوشته های ایشون خیلی استفاده میکنم.
انشاله که خداوند ایشون و همه دوستان را در سلامتی کامل نگه داره.

1399/12/17 23:03
جواد

صواب به معنی کار درست و ثواب به معنی پاداش هست.لطفا اصلاح بفرمایین. البته اینجا ظاهرا هر دو شکل کلمه مناسب هست

1400/05/02 16:08
تماشاگه راز

سپاس جناب رضا ساقی

 

شرحهای شما بر تمام غزلیات حافظ در سایت گنجور چونان شرابی گوارا تشنگان را سیراب کرده ، سرمستی و نشاط می بخشد

سپاس از مهر بیکران شما که از شراب شعر حافظ مست شده اید و ما را شریک الاذواق خویش می نمایید

1401/06/13 13:09
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1402/03/04 05:06
زهیر

از بین خوانش‌ها با خوانش فریدون فرح‌اندوز خیلی حال کردم. عالی بود. البته تفاوت جزئی با نسخۀ گنجور داشت. 🌹👏

 

1403/04/03 20:07
مریم هندی

به نظر من اسب امام حسین ع در محرم است.غزل شماره ۴۲۲

1403/04/04 06:07
رضا از کرمان

سلام سرکار خانم هندی 

  بنده متوجه حاشیه شما نشدم  منظور شما این است که جناب حافظ این شعر را برای مدح ذوالجناح اسب امام حسین ع سروده‌اند یا این برداشت شماست برای روشن شدن موضوع امکان داره توضیح بیشتری مرقوم بفرمایید .ضمن اینکه حاشیه شما بر غزل ۴۲۴ که فرمودید مقصود حضرت یوسف است فقط از روی  واژه پیرهن دریده  به این کشف شهود رسیده‌اید طبق برداشت وتعبیر شما  اگر هم به فرض درست باشه بنظر میاد  داره به زلیخا اشاره میکنه نه یوسف     ممنون میشم روشنگری بفرمایید .

شاد باشید 

1403/04/04 08:07
مریم هندی

با سلام.نور دیده .چشم حضرت یعقوب ع وپیراهن دریده حضرت یوسف ع.ندیدن مفتی حضرت یعقوب ع  .  حافظ قرآن شناس. سوره یوسف.