غزل شمارهٔ ۴۲۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۲۲ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
واقعا دست مریزاد ,
اهتمام تان را برای گردآوری این همه شعر زیبا و روح نواز باید ستود...
وزن شعر فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن هست لطفا تصحیح بفرمایید
تعبیر: از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را داشته باش و چشم بصیرت داشته باش و سره را از ناسره تشخیص بده. همه ی عوامل برای اینکه به مقصود برسی فراهم است. شک و تردید را از خود دور کن و تصمیمی جدی بگیر.
ای که با سلسله ی زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای
سلسله: زنجیر
سلسله ی زلف: زلف به زنجیر تشبیه شده است. زنجیری که برای بستن دلهای دیوانه وشیدا مناسب ترین بنداست.
فرصتت باد: دوران ازآن ِتوباد
دیوانه نواز: نوازنشگردلهای عاشق ودیوانه
معنی بیت: ای دلسِتانی که با زنجیرزلف به تجلّی درآمده ای امیدوارم که مجال کافی داشته باشی که جلوه گریهای تونوازشگردلهای شیدا وعاشق است.
من دیوانه چو زلف تورهامی کردم
هیچ لایقترم ازحلقه ی زنجیرنبود.
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیازآمدهای
بگردان عادت: عادت خود را عوض کن،
ارباب نیاز: نیازمندان، حاجتمندان،همچنین می تواندکنایه ازخودشاعرباشدکه سرحلقه ی نیازمندان است نیازبه عشق ومحبّت ودلجویی معشوق.
معنی بیت: وقتی که برای دلجویی ازنیازمندان آمده ای وقصد داری ازاحوالات آنها باخبر شوی ساعتی عادتِ نازکردن وفخرفروشی راکناربگذار.
ای سرونازکه خوش می روی به ناز
عشّاق رابه نازتوهرلحظه صدنیاز
پیش بالای تومیرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ی ناز آمدهای
معنی بیت: من فدای قدوبالای توشوم چه بامن برسرصلح باشی وچه درجنگ درهرحال نازوعشوه شایسته ی توست و قبای نازبرقامت والای تودوخته شده است.
فرخنده بادطلعت خوبت که درازل
ببریده اند برقدِ سروت قبای ناز
آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای
لَعل: یاقوت سرخرنگ
لب لعل: لبی که سرخ رنگ وآبداراست. آب وآتش درهم آمیخته شده است.
شعبده باز: زبردست،تردست وماهر، و نیرنگ باز.
معنی بیت: لبهای سرخ وآبدارتوجلوه ی خیال انگیزآمیزش آب وآتش است چشم بد ازتو دورباشد که چه خوب درنقش شعبده بازآمده ای کارتوهمانند تردستی آنها شگفت انیز وحیرت زاست.
ناگفته نماند که "آب وآتش به هم آمیختن" تنها کنایه از سرخی وآبداربودن لب نیست بلکه افزون براین، رساننده ی خاصیّتِ مستی بخش وباده گون بودن آن نیزهست وبه عبارتی لب لعل یاربه صورت پنهانی تشبیه به باده ی آتشین شده که هم آب است وهم آتش. ضمن آنکه اززاویه ای دیگر آب وآتش هرگز درهم نمی آمیزد امّا به لطف طبع حافظانه وبه مددِ نبوغ او نه تنها این دو به هم می آمیزند بلکه ازآمیزش آنها لطایف خیال انگیزی نیزپدید می آید. حافظ درمورد لب یار درمیان همه ی شاعران ایران زمین لطیف ترین تعابیر وبکرترین مضامین راخَلق کرده است چنانکه خود خطاب به همین معشوق شعبده بازمی فرماید:
این لطایف کزلبِ لعل تومن گفتم که گفت؟
وین تطاول کزسرزلف تو من دیدم که دید؟
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کُشته ی غمزه ی خود رابه نمازآمدهای
ثواب: کاردرست ونیک
معنی بیت:مرحبا بردل مهربان ونازک تو، کاردرستی کردی برای خواندن نماز میّت ِکسی آمده ای که ازرفتارهای دلبرانه ی توکُشته شده است.
دوردارازخاک وخون دامن چوبرمابگذری
کاندرین ره کُشته بسیارند قربان شما
زُهدمن باتوچه سنجدکه به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه رازآمدهای
چه سنجد: چگونه ارزیابی شود، ازعهده اَش برنیاید که دربرابرغارتگری تومقاومت کند
خلوتگه راز: خلوتگاه خصوصی ومحل عبادت ورازونیاز
معنی بیت: توکه اینچنین سرمست وآشفته حال برای غارت دلم تا خلوتگاه عبادت من آمده ای ایمان وتقوای من تاب مقاومت خودراازدست می دهد وبه همراه دلم به غارت می رود.
ازچشم شوخش ای دل ایمان خود نگهدار
کان جادوی کمانکش برعزم غارت آمد
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگرازمذهب این طایفه بازآمدهای؟
دگرت خرقه: بار دیگر خرقه تو
باتوجّه به آلودگی خرقه به شراب، "این طایفه" اشاره به خرقه پوشان پرهیزگار وزاهد است.
بازآمده ای: برگشتهیی.
پرداختن پیوسته ی حافظ به عیش وعشرت،بی پروا سخن گفتن درمورد شراب ووانمودکردن به شرابخواری وخوشباشی، درهمه ی دورانها تبعات ناگواری برای حافظ درپی داشته وبسیاری ازنزدیکان ودوستان نزدیک وی رارنجیده وازاو دورنموده است. دراینجا نیز مخاطب غزل که به احتمال قریب به یقین شاه شجاع جوان وخوش قد وقامت است درمورد همین مسئله زبان به اعتراض گشاده وبه حافظ کنایه می زند که مگرازپرهیزگاری وزهد وتقوی رویگردان شده ای که خرقه ات شراب آلودشده است.
معنی بیت:
محبوب ومعشوق من گفت: ای حافظ دوباره خرقه ی زهدِ تو به شراب آلوده گشته است چرادست ازشرابخواری برنمی داری؟ شاید از جاده ی شریعت خارج شده وزهد وتقوا را ترک کرده ای؟!
عیبم بپوش زنهار ای خرقه ی می آلود
کان پاکِ پاکدامن بهرزیارت آمد
انگار حضرت حافظ درک حضور کسی را می کند از عالم غیب ، یک پیر یا پیامبر یا ائمه یا حضرت مهدی یا ... به هر شکل نوش جانش گوارای وجود.
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای
سلسلهٔ زلف با عنایت به مصراع دوم علاوه بر معنیِ زنجیر کنایه از این جهانِ فُرم و صورت است که بسیار دراز و عریض و طویل است و دامی برای انسان، مخاطب خداوند است که با چنین سلسلهٔ زلف زیبا و فریبنده ای به انسان فرصت داده است تا پس از نافرمانی در بهشت و هبوط در این سلسلهٔ زلف بتواند بارِ دیگر با نظر بر این سلسلهٔ زیبا دیوانه و عاشق شود و بار دیگر مورد نوازشِ معشوقِ ازل قرار گرفته و فرصتِ بازگشت به او را داشته باشد، حافظ این فرصت را دوجانبه می داند چرا که این فِراق و جدایی از اساس ذهنی و توهمی بوده و همهٔ هستی یک خرد و هُشیاری بیش نیست.
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
اما انسان که در سلسلهٔ این جهان در بند و گرفتار شده است سراسر نیاز است و معشوق سراپا ناز، یعنی با اینکه اشتیاق برای پیوستنِ انسان به اصل خود دو جانبه است این انسان است که نیازمند است و می خواهد قائم به او شود، اما خداوند که قائم به ذاتِ خود است بی نیاز از انسان برای چنین بازگشتی ست، پس عادتِ او ناز کردن است و حافظ از معشوقِ الست می خواهد تا با عنایت به اینکه "برخلاف آمدِ عادت موجبِ کامیابی ست" حال که به احوالپرسیِ اربابِ نیاز یعنی انسانِ دیوانه و عاشق آمده است ساعتی و یا لحظه ای این عادتِ ناز کردن را بگرداند، باشد که موجباتِ وصال و کامیابیِ حافظ فراهم گردد.
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمدهای
"بالایِ" یعنی مرتبهٔ متعالیِ معشوقِ الست، به صلح یعنی با رضایتمندی و جنگ یعنی با ستیزه گری و مقاومت، پس حافظ میفرماید انسان چه با صلح و رضایتمندی و چه با ستیزه گری که جنگ است، به هر حال بایستی در پیشگاهِ بالا بلندِ معشوقِ ازل نسبت به خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود بمیرد، چرا که بهر حال این معشوق با نازی آمده است که برازندهٔ اوست، چنانچه مولانا نیز فرموده است؛ آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بی خودت کنم در دل وجان نشانمت
پس جنگِ مورد نظرِ حافظ نیز چنین است که اگر انسان با میل و رغبت و صلح نسبت به خودِ نفسانی بمیرد که چه بهتر، در غیر اینصورت خداوند با کشیدنِ گوشِ انسان و با اعلانِ جنگ او را بی دل و بی خود می کند، این جنگ می تواند ناکام کردنِ انسان باشد نسبت به هر چیزِ بیرونی و مربوط به سلسلهٔ زلف که این جهانی ست و مادی، تا اینکه سرانجام انسان با تحملِ دردهای ناشی از نامرادی های زندگی بی دل و بی خود شده و بسوی معشوق بازگردد.
آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای
آب همان جریان اصیل زندگی و خرد و هشیاری ایزدی و آتش همان دردها و رنجهای ناشی از تعلق خاطر انسان به چیزهای این جهان میباشند و این دو را طراحی خداوند یا زندگی در نهاد انسان قرار داده و بهم آمیخته است تا هرکه را آب فایق شد به حضور زنده شده و در زمره ره یافتگان باشد و هرکه را آتش و دردها و خودِ دروغین و هم هویت شدگی ها غلبه کند در زمره کسانی که گوش کشان و با جنگ و اوقات تلخی به محضرش ببرند و حقیقتاً که تجمیع این آب و آتش از اعجاز لب لعل اوست.
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمدهای
پس با توجه به ابیاتِ پیشین دریافتیم که بهر حال خداوند یا معشوقِ ازل چه با صلح و چه با جنگ و با غمزه اش( با عنایتِ چشمِ خونریزش) خویشتنِ برآمده از ذهن انسان را که توهم است کشته می خواهد، و حافظ می فرماید اما آفرین بر او که نرم و نازک دل است و از سرِ مهر و مهربانی نسبت به انسان است که اجازه نمی دهد این خودِ کاذب بیش از این در وجودِ انسان تُرک تازی کند، و با همین نرم دلی ست که بهرِ ثواب بر سرِ جنازهٔ این کشته حاضر شده و نمازِ میِّت می خواند تا این کشته باور کند که مرده است و با غفلتِ انسان بار دیگر سودای بازگشت و کنترلِ ابعادِ وجودی او را در سر نپرورد.
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
زهد و تقوایی که برآمده از ذهن میباشد معیاری برای سنجش و مقایسه با اصلِ انسان نیست، پس حافظ زهد را نیز در زمرهٔ توهماتِ خویشتنِ ذهنیِ انسان قرار داده و می فرماید زاهد گمان مبَرَد که با قرار دادنِ زهدش در دل می تواند از این خون و خونریزی جانِ سالم به در بَرَد، این معشوقی که من می بینم مست است و آشفته از این ریا کاری ها، پس برای به تاراج بردن همه چیزهای این جهانی و از جمله باورهایی که انسان در دل و مرکز خود قرار داده است حتی تا خلوتگه راز و محرابِ راز و نیازِ زاهد آمده است و هیچ چیزی جلودارش نیست.
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب این طایفه بازآمدهای
دگرت یعنی بار دیگر، پس آن معشوق که مستِ بادهٔ الست است و آشفته حال از اینهمه ریا کاریِ انسان، به حافظ رسیده و می فرماید ای حافظ می بینم که بار دیگر خرقه ات شراب آلوده است، مگر تو هم ریاکارانه از مذهبِ این طایفه که خرقهٔ زهد می پوشند اما شراب می نوشند باز آمده ای و در محفل و در زُمره زاهدانِ ریایی هستی؟ و البته که آن معشوق بهتر از هر کسی می داند حافظ که تسلیم است و معشوق را برازندهٔ ناز می داند خرقه اش آلوده است به شرابِ عشق و او از میکدهٔ عاشقی آمده است.
با سپاس از همه دوستان
و تشکر ویژه از شرح آقای رضا ساقی که از نوشته های ایشون خیلی استفاده میکنم.
انشاله که خداوند ایشون و همه دوستان را در سلامتی کامل نگه داره.
صواب به معنی کار درست و ثواب به معنی پاداش هست.لطفا اصلاح بفرمایین. البته اینجا ظاهرا هر دو شکل کلمه مناسب هست
سپاس جناب رضا ساقی
شرحهای شما بر تمام غزلیات حافظ در سایت گنجور چونان شرابی گوارا تشنگان را سیراب کرده ، سرمستی و نشاط می بخشد
سپاس از مهر بیکران شما که از شراب شعر حافظ مست شده اید و ما را شریک الاذواق خویش می نمایید
این غزل را "در سکوت" بشنوید
از بین خوانشها با خوانش فریدون فرحاندوز خیلی حال کردم. عالی بود. البته تفاوت جزئی با نسخۀ گنجور داشت. 🌹👏
به نظر من اسب امام حسین ع در محرم است.غزل شماره ۴۲۲
سلام سرکار خانم هندی
بنده متوجه حاشیه شما نشدم منظور شما این است که جناب حافظ این شعر را برای مدح ذوالجناح اسب امام حسین ع سرودهاند یا این برداشت شماست برای روشن شدن موضوع امکان داره توضیح بیشتری مرقوم بفرمایید .ضمن اینکه حاشیه شما بر غزل ۴۲۴ که فرمودید مقصود حضرت یوسف است فقط از روی واژه پیرهن دریده به این کشف شهود رسیدهاید طبق برداشت وتعبیر شما اگر هم به فرض درست باشه بنظر میاد داره به زلیخا اشاره میکنه نه یوسف ممنون میشم روشنگری بفرمایید .
شاد باشید
با سلام.نور دیده .چشم حضرت یعقوب ع وپیراهن دریده حضرت یوسف ع.ندیدن مفتی حضرت یعقوب ع . حافظ قرآن شناس. سوره یوسف.
🌘🕯️🌒
"The Chain"
,With your endless, flowing chain, you"ve come
!O bless this moment, mad hearts are undone
ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمدهای
فرصتت باد؛ که دیوانهنواز آمدهای
"No More Pride"
,Spare the pride, just for a while
.You came to ask of those in trial
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون؛ به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
"Fit for Grace"
,Peace or war, at your feets, I still fall
.For your pride, love, suits it all
پیش بالای تو میرم، چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال، برازندهٔ ناز آمدهای
"Fire & Nectar"
.Your pearl lips, where fire and water meet
.O charm so wild, so fierce, so sweet
آب و آتش به هم آمیختهای؛ از لب لعل
چشم بد دور؛ که بس شَعبدهباز آمدهای
"A Kind Goodbye"
Soft your heart, yet sharp your gaze
.You came to pray for what you slay
آفرین بر دل نرم تو؛ که از بهر ثواب
کشتهٔ غمزهٔ خود را؛ به نماز آمدهای
"Not My Piety"
?What use is piety here with you
.Drunk, disheveled, you break through
زهد من با تو چه سنجد؛ که به یغمای دلم
مست و آشفته؛ به خلوتگه راز آمدهای
"Another Stain"
...She said: Hafez, again your cloak smells of wine
?Have you returned from their holy line
گفت: حافظ! دگرت، خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب این طایفه؛ باز آمدهای؟
🤖✨🎨 Image 🎨✨🤖
✨Unveiling Hafez—The Hidden Threads✨
1. ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
selsele-ye zolf (سلسله زلف)
Not just a braid — it’s illusion, form, karma, a divine snare woven from night itself.
âmadei (آمدهای)
Did she come out of mercy? madness? or to start the game again?
🔸 Risk: Seeing this as romantic alone kills the fire. Over-allegorizing dulls the desire.
2. چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
arbâb-e niyâz (ارباب نیاز)
The “lords of need” — ironic? divine? Are the needful exalted, or is it self-mockery?
âmadei (آمدهای)
Why did she come? To mock? To mend? To test?
🔸 Risk: If you read it like religion, you lose the ache. If you read it like satire, you lose the longing.
3. چون به هر حال، برازنده ناز آمدهای
nâz (ناز)
Not just flirt — it’s divine pride, the dignity of the untouchable.
barâzande (برازنده)
Is her aloofness fitting? Or is the whole cosmos built to justify it?
🔸 Risk: Too soft, you beg. Too strict, you blame. But she came with nâz — and it was deserved.
4. چشم بد دور که بس شعبدهباز آمدهای
chashm-e bad (چشم بد)
More than envy — it’s the gaze of this world that corrupts the Real.
sho"badeh-bâz (شعبدهباز)
Illusionist? Magician? Or the one who weaves the veil of existence?
🔸 Risk: Translate this as “trick” and you miss the holy deceit Hafez bows to.
5. که از بهر ثواب، کشته غمزه خود را به نماز آمدهای
savâb (ثواب)
Reward — but in Hafez’s tone, it might be theatrical, ironic, a soft mock of sacredness.
namâz âmadei (نماز آمدهای)
Did she really come to pray over what her glance destroyed? Or just to complete the ritual of grace?
🔸 Risk: Sincerity and satire are in bed together here. Miss one, lose both.
6. زهد من با تو چه سنجد...
zohd (زهد)
Piety, yes — but maybe only as a mask.
khalvat gah-e râz (خلوتگه راز)
Not just a room. This is the hidden place where truth devours illusion.
🔸 Risk: Moralizing this ruins it. Hafez didn"t kneel to virtue. He drank beyond it.
7. مگر از مذهب این طایفه بازآمدهای؟
in tâyefe (این طایفه)
Who are they? Sufis? Clerics? Drunk poets in disguise?
bâz âmadei (باز آمدهای)
Have you come again, full circle? A return? A cosmic relapse?
🔸 Risk: Literal religion can"t hold this line. It loops like the soul.
Lenses of Fire & Mist — Watch Closely
• salsale-ye zolf (سلسله زلف)
Form, illusion, divine snare, the cosmic braid.
• nâz (ناز)
Divine pride, untouchable grace, the law of beauty.
• arbâb-e niyâz (ارباب نیاز)
Paradox of need and power, the humbled crowned.
• sha‘badeh-bâz (شعبدهباز)
Divine illusionist, sacred deceiver, the magician of veils.
• savâb (ثواب)
Reward or cosmic theater, irony wrapped in ritual.
• namâz âmâdei (نماز آمدهای)
Funeral prayer or symbolic rite — real, staged, or both.
• zohd (زهد)
Hollow piety, restrained illusion, the virtue mask.
• in tâyefe (این طایفه)
Sect, cult, poetic caste, ironic brotherhood of seekers.