غزل شمارهٔ ۴۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
1.این غزل را من با اجازهُ اساتید، رندانه ترین غزل خواجه میدانم. علیرغم آنکه در اکثر غزلیات خواجه ردی و نشانی از عرفان دیده میشود این عزل صرفا رندانه است و رندانه. البته توجه میفرمایید که رندی و رندانگی دز مرام و مسلک خواحه با آنچه که امروزه مصطلح است، متفاوت است.
در بیت سوم میخوانیم که شاعر هوس خوابیدن با معشوق را تا “روز” دارد نه تا “صبح” چرا که همگان تا صبح میخوابند. مومنین هم صبح زود برای ادای فریضه برمیخیزند. اما رند است و خراباتی که تا "روز" میخوابد. در بیت بعدی که شاه بیت این غزل رندانه است، شاعر هوس سفتن دردانه ای نازک و آن هم در شبی تار (تاریک) را دارد. دردانه در اینجا ایهام دارد هم بمعنای دانهُ در و جواهر است و هم همانی که امروز هم بمعنای عزیز دردانه بکار میبریم. . سفتن هم بمعنای سوراخ کردن است که شخص گوهری دانهُ در را سوراخ میکند تا رشته ای از آن بگذراند و گردن بندی بسازد. حال ببینید چه ایهام رندانه است بین عملی که گوهری با دانهُ درش میکند که قاعدتا در روشنایی روز اینکار را میکند و هوسی که شاعر رند ما در شب تار دارد!
البته در مقطع غزل هم خواجه خود به رندانه بودن این شعر اعتراف میفرماید
دوستان عزیز بنده نیز نگاهی را که به مطلب دارم با شما در میان می گذارم:
ابتدا توجه تان را به کاربرد عبارت، در جایی دیگر جلب می کنم که قطعا از آن آگاهید و هدفم تمرکز بر بار خاص معنایی این "در سفتن " چالشی است:
غزل گفتی و در سفتی ،بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
در این بیت می بینیم که با توجه به قراین و در کار نبودن نیمه شب و سایر اسباب برداشت های شوخی گونه و شبه رندانه ، برای تاکید بر میزان ظرافت و نغز بودن سخن ، تشبیه به حرفه ی بسیار ظریف و دقیقی چون سفتن در یا سوراخ کردن مروارید که نیاز مند ذوق و هنر و ظرافت و دقت است ، صورت گرفته .
حالا با اجازه تان برگردیم سر غزل حاضر و عرض بنده که معتقدم دلایلی در دست است که صرف نظر از جایز یا ناجایز بودن طرح برداشت شیطنت آمیزمان ، این برداشت را به فرض وارد بودن، به دورترین حاشیه ها می راند.
همانطور که می بینیم در سایر ابیات صحبت از یک سری امیال محال یا غیر معمول است و اگر بر این منوال به بیت بنگریم خواهیم دید که برای سفتن به معنای نزدیکی با معشوقه ، شب تار نه تنها باری از عدم امکان ندارد که شرایط را بسیار هم مهیا توصیف می کند ، اما با پیش زمینه ای که در فوق به آن اشاره کردم وقتی به این بیت می نگریم ، می بینیم که چون صحبت از ظرافت و نازکی دانه ی دُر و تاریکی شب به میان می آید و با توجه به روند شعر که آرزوهای بعیدی را مطرح می کند ، آدرس خیلی دقیقی برای رسیدن به این معنا بدست می دهد که : شاعر می خواهد کاری چنان ظریف و دقیق را در تاریکی شب انجام دهد . درست به همان محالی که برای پنهان داشتن قصه ی فاش این معشوق از رقیبان و عشاق دیگر در نظر دارد .
و دلیل دیگری که بر مدعای خود دارم این که حافظ خوش سخن باریک بین و نغز اندیش ، چرا باید برای تمثیل از چنان پدیده ای از چنین کنایه ی زمختی بهره گرفته باشد . بعضا در فیلم های طنز و بی پروای آن طرفی با چنین الفاظی ـ آن هم در قالب شوخی و کنایه ـ روبرو می شویم . با نگاهی به زیبایی تمثیل ها و استعارات و کنایه های حافظ ، بعید می نماید که ناگهان در جایی برای طنازی یا نکته گویی، از در آمیختن با جانان به سوراخ کردن وی تعبیر کند !!! کما اینکه نه تنها حافظ بلکه سایر ادبای پیشین، در عین حفظ زیبایی و دلنوازی کلام، مطلقا از سخن گفتن در چنین حیطه ها یی ، آنجا که لازم دانسته اند ، در نمانده اند .
اما از همه اینها که بگذریم گاهی تعابیری شبهه انگیز بر پیکر ادبیات درخشانمان خودنمایی می کنند و همین حضور رازگونه شان به زیبایی این ادبیات می افزاید . صد البته که در دایره ی گمان های گوناگون برخی از برخی دیگر خیلی به ذهن نزدیک تر می نمایند و به نظر بنده نهایتا تمام این مباحثات حد اکثر می تواند یکی از تعابیر را بیش از دیگران موجه جلوه دهد و یقینی در کار نخواهد بود. خوب است که به چنین گنجینه هایی که در اختیار داریم لااقل با قدری زیبا اندیشیِ استقراضی از خود آفرینندگانشان بنگریم تا کمتر پیش آید که اجحافی در حق اندیشه ی والای آن بزرگان صورت گیرد.
دکتر الهی قمشه ای در کتاب مجموعه مقالاتشون اینطور میگن:
این دردانه ای که لسان الغیب آرزوی سفتن آن را میبرد، درّ معنی وعشق وحقایق الهیه است نه چیز دیگر:
وه که دردانه ای چنین نازک
درشب تار سفتنم هوس است
چون او غواص دریای حقیقت و عرفان است و درّ او عشق است:
عشق دُردانه است و من غواص و دریا میکده
سرفرو بردم در آنجا تا کجا سر برکنم
آفرین. عالی بود
اگر دقت کرده باشید در مصرع دوم بیت اول حافظ از دل سخن میگوید از صحبت با خود بحث می کند از شب قدر بحث به میان می آود و دردانه او با کمی تامل چیزی جز دل حافظ نیست که قصد دارد دلش را باز کند درد دل کند در شب قدر عین همه شما در تنهایی خودش عین شما و دقیقا بعد از شب قدر آدمی وقتی با خودش با خدایش صادقانه روبه رو می شود روز بعداز آن احساس گشایش و راحتی به او دست می دهد به طور کلی یک احساس سبکی که حافظ بیچاره با رندی تمام از آن سخن به میان می آورد ولی به طور کلی رندی حافظ است که این حق را به هر کس می دهد تا مطالبش را هر طور که دوست دارد برداشت کند. به اندازه مغزهایمان دقیقا نه کمتر نه بیشتر
آنان که ز حکمت در معنی سفتند
در ذات خدا بسی سخنها گفتند
سر رشته اسرار ندانست کسی
اول زنخی زدند و اخر خفتند
خیام نیز سفتن دُر معنی را به معنای بدست آوردن کشف و شهود حکمت الهی آورده است و اگر خواجه حافظ نیز اشارتی به سفتن دردانه ای چنین نازک کرده اند این نشان از ظرافت علومی الهی دارد که در سفتن آن اجتهاد میکنند در اینجا با اشاره به سوره قدر از قرآن مجید که میفرماید ، سلام حی حتی مطلع الفجر .و یاد کردن شب قدر شب زنده داری و احیای و بیدار بودن شب قدر را به خوابیدن با معشوق با آرایۀ کلامی بسیار زیبا در آمیخته است تا بیان مقام عشق و عاشقی را نیز با مناسک مذهبی پیوند داده باشد . هر چند باور هر کسی درخور قالب فکری خویش است به قول مولانا
هر کسی از ذن خود شد یار من .
از درون من نجست اسرار من
احسنت. بهترین برداشتی است که می توان از این بیت داشت
خواجه با عنایت به سوره قدر سروده است .
شبی که به گفته خواجه عزیز و شریف است .لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿3﴾ شب قدری چنین عزیز و شریف و تو چه دانی که شب قدر چیست و چه آگاهی از آن داری ؟وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿2﴾
شبی که برای بندگان هر چیزی را مقدر میکنند و بی شک به گفته خداوند که میگوید " ادعونی استجب لکم " هر کسی آنچه را در آرزوی آن است برایش مقدر میشود و به همین جهت است که این شبها را احیا میدارند ، حال مراد عاشق چیست ؟ وصل و حضور در پیشگاه معشوق پس عاشق را مژده وصل مقدر میکنند و اینجاست که چون کلام خدا غلط نمیشود خواجه از آرزوی وصل و حضور سخن میگوید و آنچه که به یقین میخواهد که دانستن اسرار و سفتن دُر معنی و دانش الهی است هوس میکند .
اما شب قدر شب احیا و بیدار ماندن است.و سخن خواجه خفتن است ، مگر برای عاشق آرزویی بالاتر از وصل معشوق وجود دارد ؟ و می بینیم وصل و حضور را با آرایه های کلامی بسیار زیبا چنان ادغام کرده است که بهترین کلام و آرزوی عاشقانه را رندوار تصور کنند .سَلَامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿5﴾آن شب تا صبح صلح و سلام است .
آنان که ز حکمت دُر معنی سفتند
در ذات خدا بسی سخنها گفتند
سر رشته اسرار ندانست کسی
اول زنخی زدند و اخر خفتند
خیام
سفتن دُر به معنی اجتهاد در کسب حکمت و اسرار الهی است و این کار را مانند سوراخ کردن مروارید که در زمان خود کاری بسیار ظریف بوده تشبیه کرده اند که باید با دقت و ظرافت از بین آن رد شویم و کار ظریف مستلزم نور است و چگونه در شب تار و دردانه ای چنین نازک سفتن صورت میپذیرد این خود از مقدرات شب قدر است و کسب فیض با عنایت خود او صورت خواهد پذیرفت و هر حکمت الهی که کسب می کنیم در نخی کرده و جمع آوری میشود و آنگاه که همه گرد آمد به زیور و آویزی گرانبها که باعث فخر صاحب آن است بدل گشته ، و چه بهتر که دردانه ای نازک باشد که اسرار ظریف و معانی عمیق را در خود دارد ..
من سر رشته ای تو ادبیات ندارم، بخاطر همین در حدی نیستم که بخوام حرف کسی رو نقد کنم! چیز هایی که میگم فقط نظر شخصیمه.
حافظ بخاطر مهارتش تو شعر معروفه حتی تو جهان،
بخاطر همین فکر نمیکنم منظورش از این شعر، مسائل مادی(!) باشه که دوستان عرض کردند.چون بنظرم اگه با این دید نگاه کنین یه شعر معمولی میشه که شاید سرودنش برای شاعر های دیگه هم کاری نداشته باشه!! بنظرم خیلی چیز های مهم تری میخواد بگه! اصلا بنظرم رندانگیش همینه که راحت نمیشه حرفش رو فهمید!
اما جدا از همه اینا، اصلا بنظرم شعر برای همین چالش هاست.برای اینه که ذهن خواننده رو درگیر کنه.برای اینه که هرکی یه برداشتی کنه...اگه دقت هم کنین شعر هایی که بیشتر آدم رو به چالش می کشن جذاب ترن.
شب قدر را همه تا صبح بیدار میمانند، جناب حافظ میخواهند تا صبح در کنار دردانه شان بخوابند! حتمن این هم از کرامات عارفانه شان است - قابل توجه آنها که حافظ را عارف میخوانند
سلام
بدون شک این غزل حافظ در پاسخ غزل عماد است که چنین سروده :
وصف حس تو گفتنم هوس است
در مدح تو سفتنم هوس است
هوس شادیم نماندو لیک
غم دل با تو گفتنم هوس است
دکتر ضیاء در شرح صوتی این غزل به همین نکته اشاره میکنند و میفرمایند که علاوه بر مطلعی که جنابعالی اشاره کردید (وصف حسن تو گفتنم هوس است ... قابل مطالعه در این نشانی) غزل دیگری در دیوان عماد فقیه کرمانی با همین وزن و قافیه وجود دارد که با این بیت شروع میشود: «با جوانان نشستنم هوس است - عهد پیران شکستنم هوس است» (قابل مطالعه در این نشانی).
البته ایشان معتقدند همهٔ این غزلها در استقبال از یک بیت سنایی در حدیقه سروده شدهاند:
مرگ همسایه واعظ تو بس است
باد صبا به غنچه می وزد و باعث می شود که غنچه در سحرگاهان بشکفد. می گوید ای صبا امشب به من یاری کن که دلم می خواهد فردا بشکفم
دوستان،
در مصرع سوم کلمه خام بایستی خامم باشد!
با سپاس، یدی
بنده هم تخصصی در ادبیات یا نقد ادبی ندارم و صرفاً نظر شخصی خودم را عرض میکنم:
به نظر من تا جایی که هدف از شعر انتقال اطلاعات واقعی (مثل آموزش چیزی یا روایت تاریخی و غیره) است، کنکاش برای درک منظور واقعی شاعر مهم و تعیین کننده است. اما میدانیم که تنزل شعر به چنین مقامی اجحاف بزرگی است و از ارزش شعر به مرور زمان می کاهد. شعر جوششی است از درون شاعر و از اعماق ضمیر پنهان او که با هنرمندی (یا بهتر بگویم امانت داری) شاعر با واژگان نمود بیرونی و شکل زبان تکلم پیدا کرده است. شعر هدف ندارد، اما جاذبه خاصی دارد. شوری است که مسری است، بیمار میکند. همچون یک تابلوی نقاشی است که نمیدانیم چرا اما غمگین/شاد مان میکند. اینکه هدف شاعر از نقاشی حس درونی اش با رنگ واژگان چه بوده اهمیتی ندارد. اینکه حافظ دلش میخواسته تا صبح اجتهاد کند، به درک معانی برسد، با معشوقش باشد یا هر برداشت دیگری چه کمکی میکند؟! خوب دلش میخواسته که میخواسته، خوش به حالش! با پیش داوری نباید به شعر نگریست. اینکه از ابتدا بگوییم که همه شعرهای حافظ عرفانی است و منظورش باید خدا و عرفان و ... باشد، پس هر جا که چنین چیزی نبود مشکل از نفهم بودن من است و باید بگردم تا معنی درست آن را پیدا کنم مثل جست و جو برای کشف جنس رنگ است تا قلقلک داده شدن با خود نقش. لذت شعر خواندن در تداعی معانی مختلف است که به کمک آرایه های ادبی و موسیقی شعر در ذهن اتفاق می افتد. لزومی هم ندارد ما همه معانی تداعی شده را بفهمیم که اگر سعی در چینن کاری کنیم هم بیهوده تلاش کرده ایم. قطعاً هم معانی تداعی شده شخص به شخص متفاوت است و چه بسا با پیش داوری به شعر نگاه کردن باعث توجه کمتر به تأثیری میشود که شعر درون هر فرد میگذارد.
با احترام به همه اساتید و بزرگواران
برای من سفتن در تداعی کننده حل یک معادله ریاضی پیچیده است که مدتهاست با آن دست و پنجه نرم میکنم. خیلی شبها چون فکرم مشغول آن است تا صبح خوابم نمیبرد اما همان کوتاه مدتی که نزدیکی صبح میخوابم و بیدار میشوم بعضاً به محض بیدار شدن راه حلی به ذهنم میرسد و خوشحال میشوم که نخوابیدم و به مسئله ام فکر کردم! حال دیگران میخواهند بگویند این دیوانه است و واقعاً تا ظهر بگیرند و بخوابند، اهمیتی ندارد، آنها نمیفهمند که دنیای ما بر اساس ریاضی کار میکند و خود ریاضی و فهم آن و مو به مو کشف ظرائف آن چه شیرینی نابی دارد.
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
این غزل ،همانگونه که خودِ خواجه عزیز نیز درمقطع غزل اشاره کرده ازرندانه ترین غزل های حافظ به شمار می رود.
وقتی شاعر،اساس وبنیان ِغزلی اینچنینی راتعمّداً رندانه وچند وجهی،پی ریزی می کند،روشن است که قصد دارد مطلبی رابیان نماید که به هردلیلی نمی تواند به صراحت بیان کرد. چون درجامعه ای نفس می کشد که افراطیّون ِدینی حاکمیّت دارند، براساس تجربیّاتِ تلخی که ازمتعصّبین ِ یکسویه نگردارد،احتمال می دهد که گفتارش دردسر دیگری رارقم زند واوراگرفتارسازد. خاصّه اینکه چیزی را که قصدِ بازگوییِ آن رادارد،عواطف واحساساتِ شخصیست وآنقدرارزش ندارد که درقبالِ بیان آن تاوان سختی رابپردازد. امّا چه کند شاعراست وطبع درون می جوشد ودلش می خواهد آن را درقالبِ غزلی به دوستارانش هدیه کند. بنابراین سعی می کند حرفِ دلش را درلفّافه ی تمثیلات وکنایه وایهام به پیچد وبیان کند تا درصورتِ تحریک شدن ِ افراطیّون وتنگ شدنِ عرصه، توانسته باشد گفتارخودرا بااستناد به وجهِ دیگر معنا توجیه کند وخودراازشرّمتعصّبین برهاند. وگر نه اگرشرایط مساعد ووفق مُراد می بود که شاعرنیازی به درپرده سخن گقتن نداشت.
آنها که اصراردارند ازاین غزل رندانه برداشت عارفانه کنند،براین عقیده اند که حافظ دراین غزل دریکی ازشبهای قدر، باخدارازونیازمی کند! وآنجا که می فرماید: "باتو تاروزخفتنم هوس است" منظورش این است که شب رابه یاد تو زنده داری کرده وبه عبادت پرداخته ام وحالا که خسته وبی خواب شده ام دوست دارم درخواب نیز باتووبایادِ توبوده باشم!!! اگرحافظ حقیقتاّ چنین آرزویی داشته ومنظورش این بوده، چه نیازی داشته این مطلب را رندانه بگوید؟ این آرزو وخواسته، به کجای افراطیّون ،زاهدان وعابدان برمی خورده که آن رابرنتابند.!؟
اگرحافظ درزمان حاکمیّتِ رژیمی ضدِّ دینی، چنین شعری می سرود،شایدپذیرش این تعابیرآسان ترمی شد. امّا یادمان باشد که حاکمیّتِ جامعه دردستِ متشرعیّن وزاهدان بوده وبنظرنمی رسد که آنها باچنین آرزوهایی مخالف بوده باشند، زیرا اینکه حافظ درشبِ قدری باخداوند درد دل کند یانکند برای آنها خطر وضرری واردنمی کرد. بنابراین حافظ به راحتی می توانسته عواطف واحساساتِ درونی را ساخته وپرداخته کرده ودرقالبِ غزلی به مراتب بهترازاین بیان کند. نتیجتاًاگرچنین نکرده وشعررندانه سروده، مطمئناً بازی دیگری درسرداشته وخواسته چیزی بگوید که به مذاق افراطیّون زیادخوشآیندنبوده است. ازهمین رو حرفهای خودرا درلفّافه پیچیده وغزلی رندانه، خطاب به معشوق سروده وتقدیم دوستاران خود کرده است.
معنی بیت: ای محبوب ومعشوق من، هوس کرده ام احوالاتِ دل خودرا باتوبازگوکنم، ازاشتیاق وعلاقه ام بگویم، با توازبی تابی ها وبی قراری هایم بگویم ومتقابلاً ازاحوالاتِ دلِ توباخبرشوم، توازخودت بگویی ومن سراپاگوش باشم وبشنوم. (تاکی باید درحسرت گفت وشنید با تو درآتش حرمان واشتیاق بسوزم وبسازم)
مگردیوانه خواهم شد دراین سودا که شب تاروز
سخن با ماه می گویم پری درخواب می بینم
طَمع خام بین که قصّه ی فاش
از رقیبان نُهفتنم هوس است !
این بیت نیزدلیلی روشن وقانع کننده، برای این ادّعاست که غزل معنای عرفانی ندارد. چراکه هیچ دلیلی ندارد کسی رابطه ی خود باخدا را ازدیگران پنهان سازد. این موضوع یک مسئله ی کاملاً شخصی هست وبه هیچ کس ارتباطی نداردکه دیگری چگونه رابطه ای باخدای خویش دارد. تنها عشق های زمینی هستند که عاشق مواظبت می کند تا عشق خودراپنهان سازد. ضمن آنکه، خداوند نگاهبان و مراقب ندارد که کسی بخواهد عشقش را ازمراقبین مخفی نگاهدارد.
طمع خام: توقع بی مورد و نابجا.
قصّه ی فاش: راز آشکار شده.
رقیبان: مراقبین و نگاهبانان
معنی بیت: قصّه ی دلداگی ودل سپردگی من به تو، برمَلا وآشکارشده وهمگان براین موضوع آگاه و واقف هستند. توقّع بی مورد ونابجای مرا ببین که چه ساده لوحانه قصد دارم مراقبین توازعشق من باخبر نشوند! (درحالی که تمام مردم شهر ازاین قضیّه اطلاع دارند! راست گفته اند که عشق وسُرفه را نمی توان پنهان داشت!)
همه کارم زخودکامی به بدنامی کشیدآخر
نهان کی مانَد آن رازی کزوسازند محفلها
شب قدری چنین عزیزوشریف
با توتا روزخفتنم هوس است
شب قدر: شبی ازشبهای نیمه ی سوّم ماه رمضان که گویند در آن شب تمام قرآن یکجا بر پیامبراسلام نازل گردیده است.
آنها که گمان می کنند این غزل زبانحال شاعر درشب قدر بوده، سخت دراشتباهند! دراین غزل،منظورازشب قدر، آن شبی نیست قرآن نازل شده است. برای حافظ، هرشبی را که بامعشوق سپری کرده باشد،شب قدراست وبه همان میزان شریف وعزیزاست.
معنی بیت: درشبِ شریف وعزیزی که با توبوده باشم، هوس آن دارم که تا دلِ روز درآغوش یکدیگربخوابیم وساعاتِ بیشتری را درهمآغوشی باتوبگذرانم.
چوپیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم درآغوش
وَه که دُردانهای چنین نازک
درشبِ تارسُفتنم هوس است
دُردانه : دلبرظریف ونازپرورده، نازنین
سُفتن: سوراخ کردن
معنی بیت: وای...شگفتا که چه چیزی هوس کرده ام!سُفتن ِ گوهری ناب! دراین شبِ تاریک، هوس ِ کامجویی... ازپیکر لطیفِ دلبری نازپرورده وظریف را درسرمی پرورانم!! (فوت وفن کار راچنانکه من دانم وشما وچند رند دیگر....)
به کام وآرزوی دل چودارم خلوتی حاصل
چه فکرازخُبثِ بدگویان میان انجمن دارم
ای صبا امشبم مَدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
شکفتن: شادی ازروی توفیق وموفقیت ِ اَمری خاص
معنی بیت: ای بادِ صبا امشب هوای مرا داشته باش ومرا یاری کن، به من دلگرمی بده که شب بسیارمهمّی درپیش دارم. توکه باپیچیدن به لابلای غنچه ها، آنهارا درشکوفندگی کمک می کنی، به همان سیاق به من نیزیاری برسان تاشرمسار نباشم! می خواهم فردا که صبح بردمید من نیزشکوفایی راتجربه کنم، هوس شکفتن دارم!
خون شددلم به یادتوهرگه که درچمن
بندِ قبای غنچه ی گل می گشاد باد
از برای شرف به نوکِ مژه
خاک راهِ تورُفتنم هوس است
رُفتن: جارو کردن
معنی بیت: برای آنکه کسبِ شرافت وغرور وافتخارکنم،آرزو دارم که خاکِ راهِ تورابا مژگانم جارو کنم.
گرچنین جلوه کندمُغبچه ی باده فروش
خاکروبِ درمیخانه کنم مژگان را
همچو حافظ به رغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است
به رغم: برخلافِ میل، به کوری چشم،.
مدّعیان: دراینجاادّعا کنندگان درعرصه ی شاعری که بی مایه وتوخالی هستند و برای خودمزیّتی قائلند.
رندانه: چند وجهی، ایهامدار وزیرکانه.
حافظ مثل همیشه، دربیتِ پایانی ، خودرا ازچشم دیگران می بیند.
معنی بیت: برخلافِ میل بی مایگانی که هیچ هنری ندارند ومزّیتی هم برخودقائلند، هوس کرده ام همانندِ حافظ شعر رندانه وچندمعنا وایهام داربسرایم بی آنکه ادّعایی داشته باشم وبی آنکه به تصوّرات وبرداشت های دیگران به ویژه بدگویان وکینه توزان اهمیّتی دهم.
همیشه پیشه ی من عاشقیّ ورندی بود
دگربکوشم ومشغول کارخودباشم
خود حافظ در بیت آخر میگه این شعر رندانه هست نهعرفانی! من در تعجبم که عده ای مانند محتسب در زمان حافظ عمل میکنن و زیبایی و والایی روح حافظ رو حتی در عشق زمینی اش نمیبینن و از درک این موضوع ناتوان. حافظ فقط عشق میبیند و زیبایی معشوقش. این غزل عشق واقعی حافظ و یکی شدنش با معشوق رو میگه جایی که عشق اینقد متعالی هست که عاشق و معشوق یکی میشوند چه جسمی و چه روحی. قابل درک هست که بعضی افراد فکرشون به جهت مسائل دیگر میرود و از مساله روحی و عرفانی عشق و یکی شدن با معشوق زمینی غافلند.
درود بیکران بر دوستان جان
شب قدری چنین عزیز و شریف
با تو تا روز خفتنم هوس است
سوال ؛ چرا حافظ ارزوی خواب در شب قدر تا روز را می کند مگر نه این است که شرافت شب قدر تا انجایی است که شب را زنده می مانند وبه عبادت مشغول می شوند تا مقدراتشان به نیکی نوشته شود
توضیح بیت :با توجه به ابیات قبلی حافظ شب قدر را وصال یار (معشوقه نهانی خویش )می داند و رندانه بر سنن و اداب ظاهری و شریعت مابانه متحجرین می تازد و می گوید اکنون که وصال برای من حاصل شده است به جای انکه مشغول پرداختن به غیر باشم و دنبال مقدرات باشم بهتر است این لحظه وصال را با تو به خواب ببرم و با تو تا روز همراه باشم (بر عکس دیگران که شب قدر به جای انکه تو را بخواهند دنبال مقدراتشان هستند من تو را می خواهم و با تو تا روز می خواهم خوش باشم
واین سنت شکنی و رندانگی تاجایی پیش می رود که حافظ از عبارت
(در ظریف سفتن )در شب تاریک مدد می گیرد که اوج کامیابی در صورت عشق زمینی می باشد ولی حافظ رندانه اوج کامیابی ووصال با معشوق نهانی خویش را به تصویر می کشد که همان جلوه و اشراق دل خود به تجلی محبوب ازلی می باشد که در نتیجه ان حافظ به ظریف ترین معانی عشق تصرف پیدا کرده است ولی نمی خواهد نامحرمان از این کامیابی او مطلع گردن و با بهره گیری از صورت ظاهری عبارت (در سفتن)انها را از خود و معانی زیبایی که به ان دسترسی پیدا کرده دور می کند بد نیست بدانیم عبارت (در سفتن در گنجینه معشوق )را نظامی در کتاب هفت پیکر خود در داستان کنیز اقلیم اول بهرام گور در گنبد سیاه گون به مفهوم اوج کام گیری عاشق استفاده می کند که گویی حافظ صورت عبارت را از انجا تضمین کرده است
درود بی پایان بر جویندگان و پویندگان راستی
شب قدر از دیرباز جزو اعتقادات اعراب حتی قبل از اسلام بوده است . میگفتند دراین شب تقدیر سال بعد شما چیده می شود . اینکه در این شب بیدار می مانند و قرآن به سر می گیرند و به در گاه خدا ناله میکنند که خدایا موقع نوشتن تقدیر ما این وضع تضرع و التماس مارا ببین و خوب بنویس ، بطور کلی با هیچ عقل سالمی جور در نمیاد جز تفکر مذهبی آخوندها . مگر سنی ها در شب قدر قرآن به سر میگیرند و تا صبح بیدارند ؟ این رسوم اخیرا وارد شده و من مطمینم در زمان حافظ چیزی به نام شب بیداری قدر و قرآن به سر نداشتیم
سلام ، با کسب اجازه از تمامی بزرگوران در عرصه عشق و عرفان ، درک و برداشت و در نهایت قضاوت ، ماهیت واقیعی اون فرده ، در حد تفکر ، اعتقاد و اونچه در بتن حقیقت و انتخاب باور داره . این غزل حضرت حافظ میتونه به رندانه ترین شکل ممکن عشق را تفسیر کرده باشه در قالب به تصویر کشیدن هوس .
از تو حافظ شنیدنم هوس است
لب لعلت گزیدنم هوس است
طفل مشتاقم و رساله عشق
از لبانت شنیدنم هوس است
غرق چشمان توست چشمانم
سوی دریا پریدنم هوس است
وه که عطر تنت گل خوشبوی!
قیمت جان خریدنم هوس است
تا بهار آید و سرآید دی
رووت در خواب دیدنم هوس است
همچو یوسف اسیر چال توام
در تو ماوا گزیدنم هوس است
به نام او
حضور انور باسعادت اساتید عارضم :
دیدگاه یک عارف همانند دید شخص بالای برج دیدبانی است که بطور مستقیم با آنچه که می گوید ارتباط دارد و شاهد و ناظر آن رویداد یا پدیده بوده است. ولی دیدگاه عوام همچون دیدگاه آنکسی است که از پشت دیوار و حصار قلعه تنها به شنیده ها و پندارهای خود اکتفا می کند و وقایع را با ذهنیات خود می سنجد.
وقتی که شخص عارف از حال دل خود سخنی می گوید باید توجه داشت که حال دل او در برخود با حقیقت ناب دگرگون گشته و ربطی به وقایع روزمره و هوس های زمینی نیست!
عارف حال دل خویش را تنها با معشوق می تواند در میان بگذارد و آنهم با حالت خضوع و خشوع و خاکساری تا مبادا خدشه ای در ارتباط او و معشوق ایجاد شود و او از آستان جانان خویش رانده گردد.
منظور عارف از شب تاریک ، جهل و تاریکی در پس پردهء نادانی اوست که مانع از دیدن آشکار رخسار تابان یار می گردد و شب قدر شبی است که این تاریکی و جهالت اندکی بکنار رفته و نور یار بر او تابیده و چشمان او بدیدن رخسارش منور می گردد.
به شکرانهء این شرف حضور ، شاعر عارف با نوک مژگان خویش غبار نشسته در ره یار را می روبد و آنرا سرمهء چشمان خویش می نماید تا چشمانش بینا گردد.
حافظ شعر خود را رندانه می گوید تا مدعیان از شعر او به خیال خام نیفتند و به رابطهء او با معشوق پی نبرند.
به نام او
شب قدری چنین عزیز شریف
با تو تا روز خفتنم هوس است
آرزو دارم اکنون که در این شب عزیز و مبارک که بدلیل کوری چشمانم در تاریکی بودم و آنرا شب می پنداشتم و تو ای معشوق با تاباندن رشته باریکی از نور خود آنرا روشن کردی ، در آرامش بمانم تا از تمامی تاریکی ذهن خویش خلاص شده و به روشنایی روز برسم!
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
در یک دیدار و ارتباط دوسویه که در سایه حال خوش فراهم شده، هوس دارد(نهایت شوق- ارتباط با ابیات بعدی از جهت صراحت در هم خوابگی) تا حال خوشش را بازگو کند و از دل او انعکاس این حال را جویا شود.
بیت2:در حالی که حال خوش در همه ارکان وجودم آشکار است، می خواهم از رقیبان و ناآگاهان این حال آن را بپوشانم!
بیت3: این ارتباط زنده دوسویه شب قدر حقیقی است و من خواهان در کنار کشیدن تو تا نه تا صبح بلکه روز هستم(گویا شب قدر ما سلامتی و آرامش تا ظهر دارد)
بیت4:در دل شب هوس دارم تا مروارید نازک وجودت را به رشته بکشم(سوراخ کنم)اشوق رسیدن به نهایت این ارتباط دو سویه و یکی شدن.
بیت5:در خطابی مستانه با باد صبا: امشب یاری ام کن که سحرگه چون غنچه ای شکوفا می شوم.
بیت6:به این سعادت می رسم که هوس دارم با مژه هایم خاک راه تو را بروبم .
بیت7:بر خلاف مدعیان که ادعای حال خوش دارند من با زیرکی آن را در شعرم پنهان می کنم.
شعر رندانه:ایهام دیگری از رندی: یعنی حال حقیقی را در لفافه هم آغوشی عشق بازگو کردن.
arameshsahafian@
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
لطفا ویرایش شرح بالا را در کانال ببینید
اینستاگرام:drsahafian
چون پروانه گرد شمع چرخیدنم هوس است
قطره جان بر لب تو چکیدنم هوس است
گویند از هوش وارهی چو یار ببینی
بر تن جامه دریدنم هوس است
سر به دوش نسیم می گذارم امشب
در موی تو دست کشیدنم هوس است
ما را خیال هم نشینیت شکفته درسر
پای سرو تو روییدنم هوس است
ناف عشق به نام محنت ورنج بریده اند
در دام عشق دست وپا جنبیدنم هوس است
سرشک روان نظر از دیده ربوده
پیرهن یوسف بوییدنم هوس است
درود و سپاس از آقای رضا ساقی بزرگوار بخاطر تفاسیر خوبشان.
سخنی داشتم و آن اینکه من نمیفهمم چرا اغلب دوستان، عشق زمینی را امری بد میدانند؟؟؟ آن قدر در ذهنشان این مساله تابو، بد، پلید، و مرتبط با شهوت رانی است، که به شدت تمایل دارند و مصر هستند که از حافظ عزیز هرگونه عشق زمینی را بزدایند.
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید.
شاید مشکل از شماست و شما رابطه جنسی را امری سطح پایین میدانید. در حالیکه باید به صراحت عرض کنم خدمتتان که تجربه عشق زمینی نیاز به روح بزرگ و از خودگذشتگی و بلوغ دارد. اینگونه رابطه ای بسیار هم سطح بالاست. کسی که عشق زمینی را پایین میبیند خودش سطح پایین است. فردی که از عشق ورزیدن به همسر خود ناتوان است و درگیر خودخواهی و مسائل مادی است، هرگز مفهوم یگانگی را درک نخواهد کرد. یگانگی با معشوق زمینی سعادتی است که نصیب هرکس نمیشود. اغلب زوج ها درگیر منیت هستند. متاسفانه اغلب در کشور ما رابطه جنسی را امری شهوانی و سطح پایین میدانند.
برای همین اگر بگوییم حضرت حافظ برای معشوق زمینی اش چنین گفته، بشدت منقلب میشوند و حالشان بد میشود و میگویند نه نه نعوذبالله و….. .
چرا اینگونه اند؟ بسیار واضح است چون همیشه عشق زمینی و رابطه جنسی را امری شهوانی قلمداد کرده اند.
اینگونه که این عزیزان از عشق زمینی به عنوان امری پایین می نویسند ، خواننده دانا و زیرک ، میگوید وای به حال همسران اینها.
خواننده زیرک میگوید وای به حال خامی و ناپختگی این عزیزان که عشق و رابطه جنسی بدون شهوت رانی ، نچشیده، از دنیا میروند.
به قول حافظ عزیز: در بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گوی ای مرد عاقل یا خموش.
بهتر است قبل از اینکه از عشق زمینی بد بگوییم لحظه ای درنگ کنیم و بگوییم چرا؟ چرا حافظ در سر و مغز ما باید منزه از عشق زمینی باشد؟
چرا عشق زمینی سطح پایین است در مغز ما؟
آیا با گفتن این جملات خواننده ی دانا نمی گوید ما ناتوان از درک عشق و یگانگی هستیم و ما بی شک درگیر شهوت در رابطه زمینی هستیم؟؟
وقتی دروغ ، ریا، مکر، زرنگ بازی، سو استفاده ، طمع و… را در وجودمان نداشته باشیم، در رابطه با معشوقمان فقط به این فکر باشیم که عشق بدهیم نه اینکه بسنجیم چه منفعتی دارد و چه بده بستانی، اینگونه است که رابطه ی بدون شهوت داریم. اینگونه است که سطح رابطه ما پایین نیست و اینگونه است که رابطه جنسی و عشق زمینی را هم پایین نمی بینیم. حضرت حافظ را مبرا از عشق زمینی نمیکنیم و بلکه بر او صد آفرین میگوییم. درود بر شخصیت از خودگذشته، وارسته و بزرگ حافظ که توان عشق ورزیدن و صادق بودن و یگانه شدن با معشوق را داشت.
چه زیباست این بیت حافظ،آفرین برنفس دلکش ولطف سخنش
حافظ در این ابیات سعی دارد علی رغم جو رعب انگیز تعصب و افراطی حاکمان دینی حرف دلش را در قالب شعر و غزل به دوستدارانش هدیه کند.
1-حالتی دارم که میخواهم با تو ای محبوب درد دل کنم,
و احوالات دل خود را با تو در میان بگذارم.
2-خیال خام مرا ببین که می خواهم راز عشق و محبت آشکار شده خود را ( که از رفتار و حرکاتم پیداست),
از رقیبان(مراقبین / متعصبانی که از عشق بویی نبرده اند) پنهان کنم.
3-در چنین شب قدری(شبی نامشخص که در آن شب تصمیمات , مقدرات و سرنوشت برای انسانها رقم میخورد) که بنای درد دل با تو را دارم,
(از آن جهت که عزیز و شریف است) دوست دارم تا روز مرگم ادامه داشته باشد.
4- شگفتا!چقدر عجیب است که اینچنین گوهری نازک( مروارید ظریف / کنایه از هم صحبتی و انس با خدا)را,
در چنین شبی تار ( شب قدر) طلب کرده ام.
5-ای صبا(انوار غیبی/سروش عالم ملکوت/دم مسیحایی/ مردان حق)مرا مدد فرمایید,
زیرا هوس شکفتن( گشایش دل به وسعت حضور خدا در دل )را دارم.
6- برای کسب شرف و افتخار انس با تو آرزو دارم,
خاک راه تو را با مژگانم جارو کنم.
7-برخلاف مدعیان(متعصبان راه و رسم مرده/شاعران بی مایه و بی هنر) مثل حافظ ,
میخواهم شعر رندانه( چند پهلو/ ایهام دار / زیرکانه )بسرایم.
(بیت اخر کاملا در این سایت مشخص و نمایان است . هر کسی از دید خود به اشعار حافط نگاه می کند و مفهوم متفاوت از ان برداشت میکند و از این نظر باید به حافظ افرین گفت که کاملا موفق شده است.)
این غزل را "در سکوت" بشنوید
درود پر مهر
۱- به گمان من، یکی از پرسمانهای بنیادی در برداشتهای گوناگون از اشعار و غزلیات کسی چون حافظ، ریشه در کیفیت اندیشه و باور افراد مفسر دارد.
۲- بدون مهارتهای لازم و عقلی عقلی فلسفی و روشهای درست و راست استدلال، اصولأ روشی مطمئن و معتبر برای فهم ابعاد شخصیتی حافظ و معانی اون وجود ندارد.
۳- بکارگیری تعابیر و مفاهیم حوزه معرفت شناسی الهیاتی در اشعار حافظ سبب جدلهای چالش برانگیزی میان مفسرین شده است، که نه تنها برداشتهای متفاوت، که متناقضی از معانی شعر و افکار و اندیشهها و باورهای حافظ شده است.
۴- روشن است که در رویکرد فلسفی و منطقی، هر استدلال مبتنی بر پیش فرضهایی (بهسان مقدمات استدلال) که با باور مفسر همخوانی دارد، استدلال را نامعتبر و ابطال میکند.
۵- از تاروپود افکار حافظ میتوان با اطمینان بالا اصول فرادینی و استقلال فکری او از معرفت شناسی دینی مرسوم و غالب دوران او را و باورهای او را فهمید، اصولی که به روشنی با باورهای گروهای غالب دینی زمانه از زاهد و فقیه و واعظان و شیخ و مفتی همخوانی و سازگاری ندارد، و اساس و داربست اون را اصلیترین و اصیلترین و ارزشمندترین فضیلت بشری، صداقت و راستی است، با مفهوم عمیق فلسفی اون، آنگونه که سقراط برای فهم حقیقت میدانست، نه تعبیرهای عامیانه، نه با تعبیری در حوزه معرفت شناسی دینی، که در حوزه فلسفی از نوع سقراطی و اپیکوری و خیامی و اندیشههای زکریای رازی.
۶- نقش و نگار باور سنگین و سخت حافظ به اصل مهم و بنیادی راستی و صداقت با زیربنای فکری فهم هستیگرایانهی (اگزیستانسیال) ابعاد زندگی مشهود بشری، به سان سرچشمه نیکی و داربست ارزشها و فضیلتهای اصیل جهان شمول منطقی، در اشعار او واضح و روشن است.
۷- با این دیدگاه، از نگاه حافظ لذت جوئی، مهرورزی، عشقورزی، کامیابی، زیبایی ستایی، با رویکرد عمیق فلسفی اون، از نوع سقراطی و اپیکوری و خیامی و... ، در ذات و ماهیت صادقانه نوع بشر و زندگی او مقدر شده، و ارثیه روز الست است.
۸- برای همین، حافظ که از دروغ و ریا و نفاق و فریب بیزار بود و از این پلیدیها که انسان را خوار و فرومایه مینمایند پرهیز میکرد، با نگاه ژرف فلسفی و حکمتی عمیق به حقیقت هستی، و ادعای عارفان و صوفیان و زاهدان و... در پرهیز از لذات دنیوی را فریبکارانه و منافقانه و ریاکارانه میدانست، با فهم عمیقی که در شادمانی و خوشی و لذت داشت، لذت مهرورزی، لذت دوستی تا کامیابی و می خواری و...، گوئی اساس تقدیر الهی را در همین نوع زیستن میدانست.
۹- راستش امروزه هم چنین نفاقی مشهود است، که بهسادگی قابل فهم است. اینکه در ذات و ماهیت هستیگرایانهی بشر به راستی و صادقانه با دردانهای گرانبها درآمیختن و عشق ورزی و کامجویی برای تقریبا همه هوسی است حقیقی و راست، انکار اون با ادعاهای ریاکارانه در خرقه ازرقی، نشان از فرومایگی و گرفتاری در پلیدترین نوع رذالت، که هم ریا و نفاق است.
۹- هر چه هست، تعبیر حافظ از سفتن دردانهای گرانبها، اعتراف صادقانه او به هوس و آرزویی است که همه تقریبا دارند، و بیان چنین هوسی در چنین شب و روزی به ظاهر عزیز برای زهدفروشان، که بیشتر فرصتی است برای نمایش و تظاهر ریاکاران و منافقان، میتواند نشان از اندیشه ژرف مبارزهجوئی حافظ با نفاق و ریاکاری باشد، که شاید هم عملا منعی برای اجرای اون به عنوان حقیقتی مشروع و تقدیر شده از روز الست نمیدید.
با سلام
درک من از این شعر اینگونه هست که حافظ درباره یک کار محال و غیرممکن دارد صحبت میکند به این صورت که در بیت اول میخواهد با معشوق خودش درد دل کند و حال دلش را با اون در میان بگذارد و درد دل معشوقش را نیز گوش دهد و اما این کار را در کنار کارهای دیگری که در ابیات بعد نام میبرد محال میبیند
در بیت دوم اشاره میکند که یک خیال خام و آرزوی محال دارد که قصه ای که فاش شده را از دیگران پنهان کند
در مصراع اول بیت سوم همچون مومنان و اهالی مسجد شب قدر را عزیز و شریف میداند اما در مصراع دوم همان بیت میخواهد که با معشوقش در این شب قدر تا روز بخوابد که تا روز خوابیدن کنایه از این دارد که حتی نماز صبحش هم قضا خواهد شد و این مانند اهالی میکده هست که بعد از مستی کاملا بیهوش میشوند و قطعا برای نماز صبح هم بیدار نخواهند شد و تا روز میخوابند و اینجا به نوعی هم خدا را میخواهد و هم خرما را!
در بیت چهارم میخواهد دردانهای نازک را در شب تاریک سوراخ کند! در حالی که مروارید سوراخ کردن کار بسیار ظریفیست که باید با دقت انجام شود اما حافظ با خیال محال خود میخواهد یک مروارید نازک را در شب تاریک سوراخ کند که این برمیگردد بر همان صحبتی که بنده عرض کردم که حافظ از یک عمل محال صحبت میکند و به بیت اول کنایه میزند و میگوید درد دل کردنم با معشوقم همینقدر مانند این اعمال محال است!
در بیت بعد از صبا میخواهد که به او کمک کند که تا صبح شعر خود را کامل کند تا خوشحال و راضی شود
در بیت ششم برای کسب معرفت و جایگاه خاک راه کسی را با مژه هایش جارو کند که این کار جارو زدن راه با مژهها هم باز از محالات است
و در بیت آخر هم میگوید که حافظ بر خلاف میل دشمنانش شعر رندانه میگوید و از آنجایی که این عمل را در کنار محالات در بیت های قبل میآورد دارد به گونهای به دیگران کنایه میزند که کسی نمیتواند همچون حافظ به کوری چشم دشمنانش شعر رندانه بگوید و البته به رندانه بودن شعرش هم اشاره میکند