غزل شمارهٔ ۴۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش محمدرضا ضیاء
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
صراحی : ظرف شراب
گویند شاه عباس پس از اینکه شهرهای ایران را یکی پس از دیگری گرفت به فکر تصرف تبریز می افتد ..به دیوان حافظ رجوع میکند تا تردید خود را بر طرف سازد که با این بیت روبرو میشود
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
سپهر بر شده ، پرویزنی است خون پالای
که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است
خون پالای ، چه کار پرویزن پالودن است، ریز از درشت جدا کردن، ( آبکش را درشت پالای نیز می خوانند به درستی)
و اما ، آستین مرقع یاد سعیدی سیرجانی را در دل دوستداران زنده می کند ،
دیدم نوشته افشان امدم بنویسم که پالاست دیدم شما نوشتید هم درشت پالا و خاک پرویز=خاک پالوده شده و نرم را نشان از پالا بودن است-
تو خسروا ز کدامین رمی که خرد و کلان
براه تو همه را دیده خاک پرویز ست
پالا ، پرور نیز است که به خون پروری سپهر نیز گوشه میزند. بیز بیختن را در لارستان و هرمزگان و نزد بلوچان گیز میگویند که نشان میدهد بیز را ایرانیان ویز گیز بیز میگفتند چون گنجشگ و بنجشگ ونجشگ .
درست میفرمایید جناب دکتر ترابی. و چه ریزبین بود زنده یاد سعیدی سیرجانی که از میان اینهمه ترکیبها که در دیوان حافظ و سایر شاعران است "آستین مرقع" را انتخاب کرد.
سلام
جمله dardi یا dordi امیز ؟
درد همانست که امروز انرا لرت/ لرد میگوییم دردی کش -باده کش -دریا کش - کَش/چش = نوشیدن است و هم اکنون در پشتو انرا به همین نوشیدن و اشامیدن به کار می برند خورل ،چَشل = خوردن ، کشیدن =نوشیدن است
جناب مرتضی
dord میباشد.
منظور از صاف سر خم شرابِ صافیست که در بالای خم ظاهر میشود، و دردها تهنشین میشوند. اما حافظ میگوید حتا شراب صاف سر خم نیز با درد آلوده شده است. معنی بیت میشود: از این دنیای نابکار انتظار خوشی نداشته باش، که حتا کوچکترین شادیهای ظاهری آن هم با غم و اندوه آلوده است
سلام
همه ابیات مقطع حافظ زیبا وقابل تامل است :
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
حافظ بااشعار خوش و شورانگیزخویش عراق فارس را را مسخر کردی ، حال نوبت بغداد وتبریز فرارسیده است. این شاعربزرگوار درضمیرباطن خود اراده نفوذ در سایربلاد را داشت .
الحمدالله حال که می بنیم درجهان خواننده ومحبانش خیلی زیاد است.
عراق منظورش کشور عراق نیست بلکه عراق عحم یا بلاد جبل هست که از غرب ایران کرمانشاه شروع میشه تا نهایتش که مرکز ایران یعنی قم هست
پرویزن یعنی الک (غربال)
می گوید آسمان مثل ِ یک غربال ِ بالا گرفته شده ی خون افشان است که چیزی که از آن می ریزد سر ِ کسرا و تاج ِ پرویز است.
اینجا صفت ِ بر شده برای سپهر، ضرورتی ندارد! چون نمی خواهد در باره ی سپهر توضیح بدهد. ولی «بَر شده پرویزَن» یک طوری حالت ِ پرویزن را نشان می دهد. یعنی الکی که در بالا قرار گرفته.
من «سپهر، بَر شده پرویزنی ست...» می خوانم
بیت ِ دوم: به عقل نوش را «با احتیاط بنوش» معنی می کنم.
بیت ِ پنجم: دور ِ باژگون ِ سپهر بخت ِ برگشته است که چون خُم ِ واژگونه می ماند. که حتا شراب ِ سر ِ خم هم که می بایست صاف (گوارا) باشد، به خاطر ِ واژگونگی، با دُرد آمیخته شده است (بدمزه شده است)
معنی این شعر رو کسی میتونه لطف کنه و بنویسه؟؟
به نظر من "بر شده" می تواند هم صفتی برای سپهر و هم برای پرویزن باشد بسته به محل قرار دادن کاما، ایضا معنی "بر شده" هم به نظر من "بر افراشته شده" و "بالا گرفته شده" می تواند باشد با این حساب می توان گفت:
سپهر برافراشته شده، پرویزنیست... یا
سپهر، پرویزنِ بالا گرفته شده ایست...
که به نظر من معنی اول زیبا تر است چون بیت و شعر در مورد دور گردون و سپهر باژگون است.
عرض سلام و ادب
رکن آخر فع لان می باشد نه فعلن
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان
لطفا اصلاح بفرمایید
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
این غزل درزمان حاکمیّتِ امیرمبارزالدین سروده شده است.وی پس از قتل شیخ ابواسحق رفیقِ شفیق حافظ،فارس وشیراز راتصرّف و ضمیمه ی قلمرو خود ساخت.
امیرمبارزالدّین پادشاهی ظالم،بی ادب،مال اندیش،عامی و بی تربیت بوده است. زمانی مایل به افراط در می خوارگی و فسق و فجور می شود و زمانی کارش به دینداری ِ متعصّبانه می کشد ودستوربه بستن میکده ها وآزارواذیتِ میخواران صادرمی کند.
وی پس از سال 752توبه ای مجدّد می کند و جمعه ها پیاده به مسجد می رود و مصاحب زاهدانِ دراز نماز می شود و شخصاً امر به معروف و نهی از منکر می کند و شرابخواران را حد می زند و در این تعصئبات عامیانه کارش به جایی می رسد که گویند فرمان می دهد«امیرعلی مهل»کودک ده ساله و فرزند بی گناه رقیب خود ابو اسحق اینجو را بکشند.
او پس از تصّرف فارس بر شدّتِ اعمال خود می افزاید و چنان به ریا و ظاهر می کوشد که حتی دینداران حقیقی نیز از وی مشمئز می شوند و نکته سنجان او را "محتسب" می نامند.
سرانجام شاه شجاع باهمدستی برادر خود، پدررا ازتخت پادشاهی برکنارو خودبرجای پدربرتخت نشست.
باده:شراب انگوری
بیز: بیختن
باد گل بیزاست: یعنی بادمی وزد وگلها را می پراکند وآدمی رابه شرابخواری وسوسه می کند.
مُحتسب: محاسبه گر،ماموران نهی از منکر که با شراب خوارگان برخورد دولتی و قانونی و شرعی داشته اند.
تیز:بُرنده ، در این جا به معنی سختگیر و هوشیار می باشد.
چنگ: از آلاتِ موسیقی است.
به بانگِ چنگ: باصدا وآوای چنگ
معنی بیت : اگر چه شراب، روح افزا وشادی بخش است و باد مشغول پراکندن گل است وآدمی را وسوسه به عیش وعشرت می کند. لیکن مواظب باشید، بی سروصدا شراب بنوشید، باآلات موسیقی وآواز به عشرت مپردازید که محتسب( امیرمبارزالدّین وماموران حکومتی) بیدار وهوشیارهستند. پنهانی شراب بخورید که اگردستگیرشوید تعزیر خواهیدشد.
دانی که چنگ وعودچه تقریرمی کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
صُراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایّام فتنه انگیز است
صُراحی: ظرف ظریفی که به اشکال مختلف ساخته می شد.ابتدا شراب ازخُم واردصراحی شده سپس به وسیله ی آن به پیاله ها ریخته می شود . تُنگ، امروزه پارچ می گویند.
حریف: هم پیاله
به چنگ افتد:بیانگر این مطلب است که شراب و حریف موافق به سختی یافت می شده است.
به عقل نوش: بااحتیاط بنوش
ایّام فتنه انگیزاست:کنایه ازاوضاع ناموافق سیاسی واجتماعیست.
معنی بیت:
چنانچه ظرفِ شرابی و هم پیاله ای موافق پیداکردی هوشیار باش وبااحتیاط اقدام به باده خواری کن که روزگار ناموافق اسا وبسیار فتنه انگیز.
در این زمانه رفیقی که خالی ازخلل است
صُراحیِ مِی صاف و سفینه ی غزل است
در آستین مُرقّع پیاله پنهان کن
که همچوچشم صراحی زمانه خونریزست
آستین:آستین لباس.
مُرقّع: جامه ی وصله دار، جامه ای که از تکّه پارچه های دوخته شده درست شده باشد، خرقه ، خرقه ای که وصله های چهارگوش داشته باشد.در اینجا مراد خرقه ی صوفیان می باشد.
پیاله:کاسه ای که بدان شراب نوشند.
چشم صُراحی: گفتیم که تُنگ شراب را به اشکال گوناگون مثل پرندگان و مرغابی ها می ساختند و شراب از دهان و چشم آن فرو می ریخت وبرحس وحال مستان می افزود.
زمانه خونریزست:اشاره به دوران سیاهِ امیر مبارزاست که برای اجرای احکام ظاهری اسلام در شهر خونریزی برپا بوده است.
معنی بیت: اگر که می خواهی باده نوشی کنی در خرقه ی صوفیانه این کار را بکن که ظاهر ِاَمررا رعایت کرده باشی. اگربی احتیاطی نکنی،گرفتارمی شوی، این زمانه به مانندِ چشمانِ صراحی که ازآن شراب سرخرنگ می ریزد،بسیار خونریز است.
خرقه دراین دوران نمادِ ریاکاری وتزویر بود. ماموران حکومتی همه خرقه پوش بودند و درلباس صوفیان ظاهرمی شدند.
چه جای صحبت نامحرم است مجلس اُنس
سرپیاله بپوشان که خرقه پوش آمد.
به آبِ دیده بشوییم خرقهها از مِی
که موسم وَرع و روزگارپرهیزاست
وَرع: تقوا وپرهیزگاری
معنی بیت:
حال که روزگار،روزگارریا وتزویر است،به حال خودمی گرییم وخرقه های خود رابا اشکِ چشم می شوییم تاآلودگیهای شراب راپاک کنیم. لکّه های شراب باعثِ برمَلاشدن ِ شرابخواری ما می شود ناچاریم پارسایی و پرهیزگاری پیشه گیریم تاازشرّ ماموران حکومتی دراَمان باشیم.
درخرقه ازاین بیش منافق نتوان بود
بنیاد ازاین شیوه ی رندانه نهادیم!
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صافِ این سرخُم جمله دردی آمیز است
مجوی عیش خوش: توقّع نداشته باش که بتوانی درچنین روزگارسیاهی که امیرمبارز رقم زده،خوشی وشادمانی داشته باشی.انتظارعیش دراین زمانه، عبث است.
دور:1- دوران و روزگار 2-گردش جام
سپهر: فلک،آسمان
منظوراز"صاف" همان شراب صافیست که در بالا وسر خُم قرار دارد و تهِ خم دُرد آلود می شود. امّا دراینجا آسمان به خُم ِشراب واژگون تشبیه شده است.چون خُم آسمان واژگونه هست پس سرخُم نیز دُردآلودشده وشراب صاف وجود ندارد.
"دُرد" همان رسوب یا لردِ ته نشین شده در خُم شراب است که طعم آن رابدمَزه می کند.
معنی بیت:
از این آسمانی که به سببِ تُندروی وافراطی گری امیر مبارزالدین واژگون شده، انتظار عیش خوش و لذّت نداشته باش. خُم آسمان واژگون شده وشراب صاف وجودندارد. همه چیز برعکس شده وبه جای عیش ولذّت، درد ورنج واندوه است.
آن حریفی که شب وروز مِی صاف کشد
بُوَد آیا که کند یاد زدُرد آشامی ؟
سپهر بَرشده پرویزنیست خون افشان
که ریزهاش سر کسری و تاج پرویز است
سپهر: آسمان
پرویزن: اَلَک، وسیله ای برای بیختن و اَلَک کردن آرد وشکرو....
آسمان به الک تشبیه شده است،الکی که بالاگرفته شده، یعنی همچنان بی وقفه درحال الک کردنست.
هم می توان سپهر ِ بَرشده خواند، هم سپهر، بَرشده پرویزنی ست. هردوخوانش صحیح است. "سپهر ِ برشده" یعنی آسمان ِ بالا نگاهداشته شده. "سپهر، بَرشده پرویزنیست" یعنی آسمان اَلکی بالا نگاهداشته شده است.
خون پالا: خون چکان،صاف کننده ی خون، خون افشان ، پاشنده خون
ریزه اش: ریزترین چیزی که ازاین الک می افتد
کسری وپرویز: نام پادشاهان معرف قدیم
معنی بیت: (به آسمان تکیه مکن) آسمان مثل الکی بالانگاهداشته شده هست که هرلحظه درحال غربال کردن وجداساختن است،(اشاره به اینکه هرلحظه تعدادی ازمیان ما به بهانه های مختلف به آنسوی هستی سفرمی کنند) از بس که مردمان درهرلحظه کشته می شوند ازروزنه ها وسوراخهای این اَلک خون می چکد!. برای آسمان هیچ اهمیّتی ندارد که ماچه کسی هستیم، پادشاهیم یادرویش، همه چیز وهمه کس راغربال می کند، آنها که ازسوراخهای این الک(به آنسوی هستی ودنیای مرگ) می افتند محکوم به مرگ ونابودی ونیستی شده اند. ریزترین چیزی که ازاین الک به گودال نیستی افتاده،تاج باشکوه پرویز وسرکسری بوده است. (بااین حساب، همه چیز ازاین سوراخ خواهدافتاد هیچ چیزپایدارنخواهدماند) ماهاکه جای خود داریم! هیچکس نمی تواندادّعاکند که من آنقدربزرگ هستم که ازسوراخهای اَلکِ سپهر رَد نمی شوم!
تکیه براخترشب دزد مکن کین عیّار
تاج کاووس ببُرد و کمرکیخسرو
عراق وفارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
معنی بیت:
ای حافظ تو با اشعارناب ونغزخود،عراق و فارس را تسخیر کردی، حالا بیا و بغداد و تبریز را تسخیرکن.
حافظ برخیزوببین که همانگونه که خودپیش بینی کرده بودی،نه تنها بغداد وتبریز بلکه همه ی جهان راتسخیرنموده ای. شعرتو درزمان آدم وحوّا زینتِ گلبرگهای گلهای بهشتی بود وتاجهان باقیست همچنان آرامبخش دلهای پرآشوب عاشقان ودلدادگان خواهدبود.
به راهِ میکده حافظ خوش ازجهان رفتی
دعای اهلِ دلت باد مونس ِ دلِ پاک
سپاس از رضایِ عزیز برای شرح هایِ نغز و دلنشین ات, به راستی "جایِ غم باد مَر آن دل که نخواهد شادَت!"
باژگون یا واژگون یا وارونه, فارسیِ واژه عوضی نیز می باشد.
باژگون سپهر: روزگارِ عوضی(پست و سفله)
همچنین;
کَسری همان انوشیروان با نام کاملِ کَسری نوشین روان, که فردوسی به پادشاهی او در شاهنامه بطور مفصل پرداخته است. کشتار مزدکیان در زمان پادشاهی پدرش و به دستور خود کسری صورت گرفت. بنا به گفته فردوسی نزدیک به ۱۰۰ هزار طرفدار کیشِ مزدکی که اعتقاد به اشتراک مال و همسر داشتند در باغی وسیع همچون درخت کاشته شدند! همچنین مشاور مشهور انوشیروان بزرگمهر (بوزرجمهر) بود که بخاطر بدبینی انوشیروان شکنجه و سپس نابینا شد.
پرویز یا خسرو پرویز نوه یِ کسری, ثروتمندترین و قدرتمندترین پادشاه ساسانی بود. داستان پادشاهی خسرو پرویز به تفصیل در شاهنامه گفته شده است. همچنین نظامی گنجوی در منظومه خسرو و شیرینِ خود, آنچه را که فردوسی بدان نپرداخته, به جزئی ترین حالت ممکن پرداخته است.
سرانجام خسرو پرویز بسیار تلخ و دردناک است. شیرویه پسر خسرو پرویز که در حبس خانگی بسر می برد با کمک درباریان و لشگریان مخالف خسرو پرویز علیه پدر کودتا می کند, او را زندانی و سپس به قتل می رساند. در جریانِ کودتا, ۱۷ پسرِ خسرو پرویز از جمله ۴ فرزند مشترک خسرو و شیرین نیز به قتل می رسند. شیرین همسر خسرو پرویز نیز در دخمه یِ خسرو بر روی جناره همسرش خودکشی می کند! عاقبت تمام کسانی که به شیرویه کمک کرده بودند چیزی بهتر از خسرو و فرزندانش نبود.
جنگ ذیقار در زمان خسرو پرویز اولین جنگی بود که لشگر ایران از اعراب شکست خورد که این آغازی بر پیروزی های متعدد اعراب بر ایرانیان و سقوط نظام پادشاهی چندین هزارساله و همچنین جایگزینی تخت پادشاهی با منبر! شد. به قول فردوسی:
چو با تخت منبر برابر شَوَد / همه نام بوبکر و عمّر شَوَد
و باز فردوسی خطاب به روزگار:
نهانی ندانم تو را دوست کیست! / بدین آشکارت بباید گریست!
وادی رَم> عَقَبَه> اردن {۲۱ ژوئن ۲۰۲۳}
رضا
درودت ز من آفرین از سپهر...
به نظر میرسه بیت آخر طعنه ای به امیرمبارزالدین داره. میدونیم که امیر مبارزالدین بعد از تسخیر فارس و عراق(که منظور از عراق در شعر حافظ نواحی مرکزی ایران فعلیه) قصد تسخیر تبریز و احتمالا بغداد رو داشت که در تسخیر تبریز در اواخر حکومتش موفق بود. حافظ میگه من با شغر خوش تونستم این نواحی رو تسخیر کنم نه به زور شمشیر مثل مبارزالدین.
در باب بیت ششم که از صفت برشده سخن رفت و بعضی آن را متعلق به سپهر و بعضی دیگر آن را متعلق به پرویزن دانستند، خرمشاهی در کتاب ذهن و زبان حافظ متذکر شده که برشده برای سپهر حشو است. چه سپهر برنشده نداریم. از این رو صفت برشده را برای پرویزن صحیح و معقول دانستهاست. اما بعدها گفته که حدس و استدلال پیشین وی در آن کتاب درست نبودهاست. چراکه ترکیب سپهر برشده بارها در متون نظم پیش از حافظ به کار رفتهاست. برای مثال:
ز آه من نشگفت و ز چهرش ار گیرد سپهر برشده و چشم اختر آتش و آب (سنایی)
سپهر برشده رازی ندارد از بد و نیک که نه طلایه حزم تو را از آن خبرست (انوری)
به آب لطف تو آن را که تشنه کرد امید سپهر برشده ننمایدش سراب غرور ( انوری)
سپهر برشده را رای او به خدمت خواند کمر ببست به جوزا چو بندگان به دوال ( انوری)
سپهر برشده تا رای روشنش دیدهست ز برکشیدن خورشید و مه پشیمانست ( انوری)
نیافت گنج نظیر تو در مطاوی خویش سپهر برشده هرچند گرد خود برگشت ( کمال الدین اسماعیل)
من از بیت آخر اینطور برداشت میکنم که حافظ این تغییر شرایط و اصطلاحاً برگشتن ورق را به این شکل بیان میکند که یک زمان این من بودم که با اشعار خودم عراق و فارس را درنوردیده بودم ولی امروز آنها هستند که من (شهر من) را متصرف شدهاند. بر این اساس احتمالاً در مصرع آخر تبریز و بغداد به عنوان پایتخت آن روز فارس (ایران) و عراق برای پرهیز از تکرار و برای زیبایی بیشتر شعر و جور شدن قافیه آمده است.
مصرع آخر کمی عجیب است. اگر عراق را گرفته باشد پس بغداد را هم باید گرفته باشد. شاید ترکیبِ صحیح "عراقِ فارس" باشد.
عراقِ فارس یا عراقِ عجم اصطلاح نوپایی در قرن هفتم بوده است (به نقل از یاقوت حموی). شاید این اصطلاح تا قرن هشتم و دوران حافظ رایج شده باشد. سعید نفیسی، عراقِ فارس یا الجبال را محدوده ای می داند که از شرق به صحرای بزرگ خراسان، از جنوب به خوزستان، از جنوب شرق به استان فارس، از جنوب غرب به عراق عرب، در شمال غرب به آذربایجان و در شمال هم به رشته کوههای البرز محدود شدهاست. (البته هیچ وقت هم حدود کاملا مشخصی نداشته است).
بنابراین بغداد و تبریز خارج از "عراقِ فارس" قرار می گرفته اند.
البته فقط یک گمان بود . اطلاعات در مورد عراقِ عجم را هم از ویکیپدیا گرفته ام.
مصرع آخر کمی عجیب است. اگر عراق را گرفته باشد پس بغداد را هم باید گرفته باشد. شاید ترکیبِ صحیح "عراقِ فارس" باشد.
عراقِ فارس یا عراقِ عجم اصطلاح نوپایی در قرن هفتم بوده است (به نقل از یاقوت حموی). شاید این اصطلاح تا قرن هشتم و دوران حافظ رایج شده باشد. سعید نفیسی، عراقِ فارس یا الجبال را محدوده ای می داند که از شرق به صحرای بزرگ خراسان، از جنوب به خوزستان، از جنوب شرق به استان فارس، از جنوب غرب به عراق عرب، در شمال غرب به آذربایجان و در شمال هم به رشته کوههای البرز محدود شدهاست. (البته هیچ وقت هم حدود کاملا مشخصی نداشته است).
بنابراین بغداد و تبریز خارج از "عراقِ فارس" قرار می گرفته اند و به نظر بیت آخر کمی ملموس تر می شود.
البته فقط یک گمان بود . اطلاعات در مورد عراقِ عجم را هم از ویکیپدیا گرفته ام.
گرچه هوای بهاری فضا را پرگل کرده و شراب نیز حال خوش برایمان فراهم می کند اما در برابر ناآگاهان( محتسب یا در معنای ایهامی هر ناآگاه سلوک-ظاهر بیت در خصوص اوضاع زمان حافظ است) آشکارا و همراه با موسیقی ننوش.
بیت2:چون توفیق یار آگاه، با شراب نصیبت گشت با احتیاط بنوش که روزگار پر از ناآگاهانی است که حال خوشت را برنمی تابند.
بیت3:ظرف شرابت را در لباس درویشی خویش پنهان کن(لباسهای قدیم آستینی فراخ داشته)که روزگار چون چشم ظرف شرابت خونریز است( انتقام گیرنده از حال ناخوش خویش).
بیت4:ما با این حال خوش در عصر پرهیزگاری، اثر شراب را از لباسها با اشک میشوییم(در ظاهر همراه جاهلان و در درون مشتاق حال خوش)
بیت5: از زمانه در هیچ عصری جز این انتظار نداشته باش( حال خوش ما فرازمان و زمانه است)زیرا زلالترین شراب زمانه پر از ناخالصی است.( ذات هستی مادی تاریک و ناخالص است)
بیت6:دلیل بیت قبل: آسمان بلند مانند غربال خونریزی است که سر و تاج پادشاهان از آن میریزد.
بیت7: با شعر برآمده از حال خوش، فارس و مرکز ایران( عراق عجم) را گرفتی اکنون بغداد و تبربز در انتظار گسترش توست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
جناب مسیح بیت آخر عجیب نیست. عراق در اون زمان به نواحی مرکزی ایران مثل اصفهان و اراک گفته میشد و بعضی معتقدن که اراک اسم فارسی شدهی عراقه. چیزی که ما الان به نام عراق میشناسیم مربوط به صد سال اخیره. همونطور که چند کامنت بالاتر گفتم به نظر میرسه این بیت طعنهای به امیرمبارزالدین باشه.
دو تا عراق داشته ایم آن هم نه از صد سال قبل که از هزار سال قبل و بیشتر. یکی عراق عرب بوده یعنی همین کشور فعلی عراق
و یکی عراق عجم یا ایالت جبال که از کرمانشاه و همدان تا قم و ری و اصفهان بوده
و هر دو را مجموعا عراقین می گفتند
شهر اراک نیز با اینکه دویست سال بیشتر نیست که درست شده و قلا سلطان آباد عراق بود و بعدا نامش اراک شد، سرزمینی بود در میان عراق عجم.
با توجه به اینکه حافظ می فرماید عراق را گرفتی و نوبت بغداد است مقصودش از عراق، قاعدتا عراق عجم است.
منظور من هم ناحیه اراک فعلی بود نه شهر اراک.
درود بر یارانِ جان
به پندار من مصرع آخر، تبریز به جای لبریز آمده
با این توضیح که بغداد و جور( لبریز)، رندانه در پی مصراع قبل آمده است.
همان دو خط آخر جام، که استاد سخن، آگاهانه با محسب در تقبل قرار می گیرد. می گوید جام را تا آخر سر بکش و هر چه بادا باد.
حالیا اگر همان تبریز را فرض کنیم، به نظر می رسد که معنی به مبارزه طلبیدن ( هم پیاله جستن) باشد.
چرا که خواجه، در ابتدای غزل با فرودی زیبا پای عقل را وسط می کشد و توصیه می کند که شراب را از ترس محتسب در خفا و پهنانی بنوشند لیکن در اخر غزل پس از پیروزی و فتح، فریادش نوشانوش سر می دهد، آنهم تا خط جور.
نظر من کاملا قابل نقد می باشد، سخنان و نقدهای شما را به دیده ی منت پذیرا هستم.
جالب اینکه در نسخه ی خطی بالا، نقش وسط، انتهای شعر دیگری دیده میشود که هیچ جا حتی در تمام گوگل پیدا نمیشود. نوشته:
از برای باده، می باید زدن، محتسب را حد بی حد و حساب!!
حافظا واعظ نصیحت گو، مَکُن ترَکِ تُرکان، خطا نبود صواب!
اراک و پارس گرفتی
سلام مگر کسری وپرویز یک نفرنیستند (خسروپرویز)؟
مگرکسری همون پرویز(خسروپرویز)نیست؟
این شعر با آواز استاد شجریان جلا پیدا میکنه
چقدر زیبا خوندن ای اوازو
بیت اخر منظور از عراق و بغداد و تبریز و فارس
همون دستگاههای موسیقیه و کاری به جنگ و فتح و اینا فک نمیکنم داشته باشه
این غزل را "در سکوت" بشنوید
اگرچه باده فرحبخش و باد گل بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
فرحبخش به معنی شادی آفرین آمده است و گل بیز یعنی عطر افشان ، خاصیت شراب عشق شادی بخشی ست و سرخوشی و خاصیت شراب انگوری بی خبری و زایل شدن موقت عقل ، و اگر هم با یکی دو پیک انسان شنگول شود این سرخوشی موقت و زودگذر خواهد بود ، اما با شراب معرفت و خرد ایزدی غمهای انسان که یکی دوتا هم نیستند بکلی از میان رفته و شادی اصیل و ماندگار جای آنرا پر میکند ، این شادی اصیل موجب گل بیزی یا عطر افشانی انسان عاشق میگردد و انسانی که تا پیش از این درد و غم را در جهان پراکنده میکرد اکنون با بهره گیری از این شراب ، شادی حقیقی و عطر خوش زندگی از وی به مشام میرسد و حافظ میفرماید اگرچه این شراب دارای چنین خواصی ست و دریافت آن از ضروریات ، اما امکان از دست رفتن این خواص شگفت انگیز وجود دارد پس باید بدون هیاهو و بصورت پنهانی نوشیده شود ، بانگ چنگ در اینجا به معنی گفتار و سخن باصدای بلند است که غالبن سالک تازه کار با احساس تحول درونی و شادی بدست آمده از آن شراب دچار شگفتی و ذوقی میگردد که قادر به خویشتن داری و عدم بیان حال خوشش به دیگران نمی شود ، مباحثه ها میکند و سعی در متقاعد کردن دیگران به ورود در این راه ، که غالبن هم ناکام میماند ، حافظ میفرماید محتسب که در اینجا ذهن حسابگر انسان است بسیار تیز و زیرک بوده و از این ذوق زدگی به نفع خود سوء استفاده میکند ، یعنی انسان را به ذهن میبرد و در نهایت آن شادی حاصل از می جای خود را به نومیدی و یاس میدهد ، پس برای حفظ شادی بدست آمده حافظ توصیه میکند که این باده نوشی پنهانی و بدون هیاهوی ذهن و بیان به سایرین باشد ، سایر بزرگان مانند مولانا و عطار نیز در ابیات متعدد تاکید کرده اند که کار معنوی بخصوص در اوایل کار بصورت غیر علنی باشد .
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
صراحی در اینجا به معنی همان شراب است و حریف به معنی همراه و یار ، پسحافظ میفرماید اگر شرایط چنین باده نوشی فراهم شده و اصطلاحن پا گرفت ، با عقل و درایت به این کار بپرداز زیرا که ایام یا روزگار فتنه انگیز است ، عقل حکم میکند که انسان به کار دیگران کاری نداشته باشد و سعی در تغییر دیگران نکند ، باده خود را بنوشد زیرا که باد گل بیز است و روزگار با تشخیص موعد مقرر ، عطر و رایحه خوش انسان عاشق را در جهان پراکنده خواهد کرد ، فتنه انگیزی در اینجا مثبت است ، یعنی تحول و شادی بدون علتهای بیرونی عارف در دل انسانهای دیگر فتنه و آشوب براه خواهد انداخت و تاثیر لازم برای تغییر آنان را در پی خواهد داشت ، فتنه انگیزی روزگار را میبینیم که گل بیزی یک بیت یا غزل از بزرگانی چون حافظ چگونه پس از گذشت قرنها موجب تغییر و تحول انسانها میگردد.
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خون ریز است
این بیت نیز تکمیل کننده بیت پیشین است ، پیاله نماد سنجش میزان شراب دریافتی سالک است و لباس مرقع کنایه از فقر و تهیدستی ، پسحافظ میفرماید سالک تازه کار با کسب معرفتی نسبی مجاز به اظهار فضل نبوده و بهتر است پیاله سنجش معرفت کسب نموده را در آستین لباس فقر پنهان کند ، یعنی با سکوت خود را نسبت به دانش معنوی بی اطلاع نشان دهد اما آمادگی این را داشته باشد تا در مواقع کاملأ ضروری ، از آن استفاده نموده ، رفتار و گفتار خود را بر مبنای آن معرفت کسب شده تنظیم کند .در مصرع دوم چشم صراحی یا شراب عشق و معرفت همان بینایی ست که بهرمند شدگانش به آن دست یافته و نگرش آنان به جهان خداگونه میگردد ، این نگرش تازه موجب ریختن خون خود کاذب چنین انسانی میشود تا خود حقیقی یا خودی که از ابتدای حضور در جهان ماده و بدو تولد بود بار دیگر متولد شود ، حافظ میفرماید سنجش میزان پیشرفت معنوی و دریافت شراب و ابراز و اظهار آن به دیگران نیز موجب ریختن خون میگردد ، اما نه خون خود کاذب ، بلکه خون هشیاری حضور را ریخته و سالک را به پله و قدم اولیه باز می گرداند ، مولانا هم میفرماید مادامی که پیشرفت انسان به حدی نرسد که زبان خداوند شود بهتر است خاموش باشد :
انصتو بپذیر خاموش باش چون زبان حق نگشتی گوش باش
انصتو یعنی که آبت را به لاغ هین تلف کم کن که لب خشک است باغ
به آب دیده بشوییم خرقه ها از می
که موسم ورع و روزگار پرهیز است
میفرماید برای رسیدن به مرتبه لسان الغیبی ، سالک باید بر روی خود کار کند و آثار شرابهای گوناگون دنیوی مانند شراب حرص ، شراب شهوات ، شراب ثروت اندوزی ، شراب مقام و اعتبار و انواع شرابهای دیگر را از خرقه خود برطرف کند بوسیله آب دیدگان که کنایه از طلب با اظهار عجز و ناتوانی ست از درگاه حضرت دوست ، زیرا کاری ست بس دشوار و اکنون در این مرحله از سلوک عاشقانه موسم پرهیز است و تقوا پیشگی ،
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است
بنظر میرسد این بیت در ارتباط با کسانی ست است که پس از اندوختن اندکی دانش معنوی بدون آنکه این علم بر روی خودشان تاثیری گذاشته باشد با اهداف ذهنی و دنیوی با از بر کردن ابیات بزرگان و لفاظی ، گروهی را گرد خود جمع میکنند، حافظ میفرماید ممکن است از این کار عیشی موهوم به آن شخص دست دهد اما به عیش حقیقی و خوش دست نخواهد یافت ، و دور سپهر گردون یا زندگی بدلیل اینکه کار و سخن آنها از روی اخلاص نبوده و از دل بر نمی آید نتیجه را عکس کرده و بجای خوشی برای آنها تولید درد میکند ، آنان گمان می برند به شراب صافی که در سر و بالای خمره است دست یافته اند و عیشی کاذب به آنان دست میدهد اما نمیدانند این خم شرابی که در اختیار دارند سراسر دردی آلود بوده و خالص نیست ، سر و تهش یکی ست ، حافظ به سالکان طریقت هشدار میدهد تا در چنین دامی نیفتند و فریب آن عیش ناخوش را نخورند .
سپهر بر شده پرویزنیست خون افشان
که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است
سپهر بر شده یعنی آسمان بلند مرتبه و رفیع که رمز خداوند است ، پس حافظ در ادامه بیت قبل که سالک را برحذر داشت از مویزی قبل از قوره شدن ، میفرماید زندگی یا خداوند غربالی در اختیار دارد که سره را از ناسره تشخیص میدهد و بسی خون فشان است ، یعنی انسانهای بسیاری را که هنوز کوچک بوده و ادعای بزرگی میکنند الک میکند که بزرگها حقیقی پابرجا می مانند اما خرد و ریزها از سوراخهای این غربال عبور کرده و به قعر نیستی و فنا سقوط میکنند ، تاج پرویز همان تاجی ست که در بدو ورود انسان بر روی زمین بر سر داشت و هشیاری خالص خدایی و پادشاه بود پیش از آنکه سر خود کاذب ذهنی اش ( سر نمادین کسری ) شکل بگیرد ، حافظ میفرماید تاج پادشاهی انسان و خود کاذبش ریز و کمترینشان هستند که به باد فنا رفتند ، چه بسیار اقوام و ملتهایی که بطور جمعی مدعی بزرگی بودند و برتری اعتقادی یا نژادی ، ولی از سوراخ این غربال عبور نموده و به قهقرا رفتند که نمونه های آن در تاریخ فراوانند .
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
شهرهای ذکر شده همگی نمادین بوده و منظور مکان جغرافیایی آنها نیست ، عراق و فارس نماد جهان فرم هستند و حافظ یا عارف با شناخت و کسب معرفت نسبت به آن ، درپی رسیدن به عالم یکتایی ست که هدف نهایی انسان برای حضور در این جهان است ، عرفای بزرگ دیگری مانند مولانا هم از بغداد و تبریز به عنوان نماد فضای بینهایت یکتایی و عدم در آثار گرانبهای خود بهره برده اند .
معنی ابیات
۱- حافظ در این ابیات از عارفان میخواهد که به فرهنگ قشری زمانه خود توجه داشته باشند.
۱- اگر چه شراب الهی شادی آفرین و گل بیز( بادی که نسیم گل همراه آورد/ نسیم تجلی الهی که گلهای شوق در محضر حق را زیر و رو می کند)
-ولی محتسب( مامور حکومتی که کارش نظارت در اجرای احکام دین است) حواس خود را به ما جمع کرده، بانگ چنگ ( اظهار شوق مستانه) را علنی نکن!
۲- اگر همراه و همدمی در عشق یافتید ،
احتیاط کنید که روزگار پر از فتنه است.
۳- پیله می( دل) خود را در آستین مرقع( آستین خرقه صوفیان/ کنایه از سینه)پنهان کن،
- زیرا زمانه مثل چشم صراحی( تنگ شراب که به اشکال پرندگان مثل مرغابی می ساختند و شراب از چشم یا دهان آن بیرون می آمد) خون ریز است.
۴- با اشک چشم باید خرقه ها را بشویید و احتیاط کنید،
زیرا روزگار ورع( تقوا) و پرهیز کاری است.( حال که روزگار ،روزگار تزویر و ریاکاری است و نمی توان از حقیقت دین سخن گفت، پس به حال خود می گرییم و خرقه ها را با آن می شوییم و بناچار پارسایی را پیشه خواهیم کرد)
۵- از این روزگار واژگون شده( معکوس) انتظار زندگی خوش و شادی را نداشته باش!
- زیرا سر این خم( روزگار/ آسمان برعکس) رو به پایین است و صاف ( قسمت بالای شراب که صاف است) با درد( رسوبات ته شراب) مخلوط شده است.
۶- رسم روزگار معکوس شده همچون پرویزن( الک) خون افشان و خون ریزی است که کوچکترین چیزی که از سوراخ هایش بیرون می آید سر پادشاه کسری( خسرو پرویز) و تاج ( خسرو) پرویز است .
۷- حافظ با شعر خوش عراق و فارس را گرفتی،
بیا که حالا دیگر نوبت بغداد و فتح تبریز است.( تا اینگونه اندیشیدن حافظ عالم گیر شود. اندیشه ای که حاصل آن تفکر حقیقی در مقابل بی فکری در قالب تحجر، تعصب ، خود نمایی، ریا و تزویر است)
در خصوص مصرع سپهر برشده پرویزنیست خون افشان، لازم دانستم توضیحاتی ارائه بدم.
در این مصرع سپهر به پرویزنی خون افشان تشبیه شده، پس نمی توان برشده را صفت خوبی مانند برافراشته برشمرد.
پس معنی برشده چیست؟
ابتدا به مصرع "باشد که از غیب چراغی برکند خلوت نشینی" توجه کنید، اینجا برکند یعنی روشن کند یا آتش کند.
اکنون واضح است که برشده حالت مجهول برکند است.
پس برشده یعنی آتش گرفته، شعله ور شده.
معنی مصرع:
سپهر آتش گرفته، پرویزنی خون افشان است.
در جریان حمله به افغانستان، نادرشاه به زیارت آرامگاه حافظ رفت و برای پیشگویی در مورد پیروزی در جنگ، فال حافظ گرفت. بخت با او یار بود، چرا که بیت پایانی غزل پنجاه و هفتم دیوان حافظ، نوید فتح و پیروزی را به او داد:
«عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ // بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است»
این بیت، به نادرشاه امید و انگیزه داد و او را برای ادامه جنگ و فتح سرزمینهای بیشتر مصمم کرد.
It is stated that Nâdir Shâh, during a campaign against the Afghâns, made a pilgrimage to the poet’s tomb, and there had recourse to divination through the Dîvân in order to ascertain whether the expedition would be successful. Fortune favored him: as he unrolled the scroll his eye fell upon the final distich of the fifty-seventh ode : —
“o Hâfiz, by thy dulcet song ‘Irak and Fârs are raptured;
Now haste, that Baghdâd and Tabrîz may in their turn be captured.”