غزل شمارهٔ ۴۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
به نام خدا.
در اولین بیت این شعر ما اختیار وزنی ابدال را میبینیم.یعنی یک هجای بلند ((سو))را به جای تو هجای کوتاه((د))و((ر))آورده
المنّه = منّت ، سپاس
جوش = سررفتن
درآید = داخل شود
گدازیدن = سوختن ، آب شدن
وی = ضمیر، مرجع آن معشوق
غرور = فریفتگی
تکـــبر = گردن کشی
شکن = پیچ و خم گیسو
بار = محنت ، رنج
دوخته = برهم نهاده
معنی بیت 1 : سپاس خدا را که درِ میکده عشق ، گشوده است زیرا من برای بر آمدن حاجتم سرِ آستان، برمیخانه می سایم.
معنی بیت 2: خُمهای وجود سالکان از مستی باده معرفت در جوش و خروش هستند و شرابی که دراین خمهاست شراب حقیقت است نه شراب مجازی که سوداهای باطل را موجب می شود.
معنی بیت 8 : هرعاشقی که به کعبه کوی تو داخل شود ابروی تو را قبله خود می شمارد و در برابر آن به نماز می ایستد.
المنه لله = المنة لله
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
دیده را چون باز شکاری اگر از روی جهان ببندی خویش را روی دست شاه خواهی یافت و این اشاره دارد به چشم بند چرمی بازان و شاه که ملک است همان ملک یوم الدین است
سلام
بیت اول این غزل را جناب عارف شیدا ایه الله ربانی هنگام تشرف به حرف آقا حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می خواندند و اشک می ریختند .
گویند که در شهر یکی میکده باز است
لیکن که کجا هست پس پرده و راز است
گویند که شربیست در این میکده کز آن
افزون نشود مستی و اندازه مجاز است
گویند که از اول شب تا به سحر گاه
هر کس شده در میکده در حال نیاز است
گویند که یک ساقی پیمانه نگهدار
می میدهد از جام صفا اهل حجاز است
گویند که گر ملتمس مستی جامی
رو باده از او گیر که پر غمزه و ناز است
گویند که مستان پس هر جرعه بگریند
زیرا که سبویش پر از سوز و گداز است
گویند که این سوزش دل لذت حال است
محصول تمنا و نشیب است و فراز است
گویند که شاهین ترازوی عدالت
در هر قدحش رخ به رخ و عین تراز است
گویند که آیینه مکن دل که در آن حال
تصویر رخ یار در آیینه مجاز است
گویند که خاک در این میکده داروست
منت کش این خاک منم نی که گراز است
گویند که در خلوت آن یک شب میمون
روبنده چو افتاد لب و چشم جهاز است
گویند که رازیست میان شب عشاق
وان راز همان کوتهی راه دراز است
گوید که ساقی بجز آن شیر خدا نیست
وان میکده سجاده و محراب نماز است
گویند که راقب هذیان گفت پس از نوش
اما هذیان نیست که این نغمه و ساز است
خیلی عالی 🌷 لذت بردم 🌷❤
🙏🍀
آقا راقب اگه این شعر مال شما است یا هر کسه دیگه واقعا یک غزل سخته و سنجیده و ناب است
با سلام خدمت آقا محمد
ممنون که بنده را مورد توجه قرار دادید به اطلاع برسانم که شعر بالا از سروده های این حقیر است. لیکن در مقام شاگردی حافظ هنوزکلاس اول را طی میکنم. و باز از حسن نظرتان ممنونم
آفرین راقب
مستفعل مستفعل مستفعل فعلن
میشه در مورد وزن شعر بگی، چرا بعضی جا ها جور نیست
بهار در راه است و نوروز و المنت لله که در میکده باز است، مرا به یاد این بیت استاد سخن سعدی انداخت که می فرماید:
المنت لله که هوای خوش نوروز
باز آمد و از جور زمستان برهیدیم
روزگارتان بهار باد.
آقای بهزاد عزیز دل از اینکه حقیر را مور عنایت قرار دادید و شعرم ا خواندید بسیار. سپاسگذارم. و از اینکه دیر پاسخ می دهم عذر خواهی میکنم . باید عرض کنم وزن شعرم مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن. ( بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف ) میباشد . باز از حسن نظر شما ممنونم 93/01/04
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است
...
باز در این بیت , جناس تام هست باز مصرع اول نوعی پرنده شکاری و باز مصرع دوم به معنای گشوده
سلام ممنون از شما بابت این مطالب زیبا. من سر رشته زیادی از ادبیات ندارم و شغل و تحصیلاتم فنی و مهندسیه ولی علاقه زیادی به اشعار عرفانی دارم و از مطالب دکتر دادور بسیار استفاده کردم همچنین از شعر زیبای آقای رامین راقب که نشان از باطن زیبای ایشون داره و اشاره به صراط مستقیم مولا علی.
با سپاس و درود فراوان
من نمی دانم چرا عروض را تحریف می کنند.
هجای آخر کلمه در این شعر کشیده است و وزن آن می شود مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل(هزج مثمن اخرب مکفوف مقصور) . و به بیانی دیگر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف برای مثال
در شعر-ای شاهد قدسی و...- مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن است . بحث بحث تفاوت بین فعولن(محذوف) و مفاعیل(مقصور) ،از مفاعیلن است.
درود برشما پاینده باشید.
دانشجوی رشته زبان وادبیات پارسی
"وان می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است" حالا حافظ خودش هم که بگوید می حقیقی است، برخی پیدا میشوند و میگوند، نه خیر!
آقا فرهاد گرامی،
آن می که خمها ازو در جوش و خروشند زمستی می باید که از روی حقیقت باشد و نه مجاز...
لطف می فرمایید نمونه زمینی آنرا معرفی کنید که شدیداً و فوراً مورد احتیاج است، احتیاج...
آقای بابک گرامی،
نخست به خانم روفیا مژده میدهم که بابک معقول و منقول مورد علاقه شما که که استاد ادبیات هم می باشند و متاسفانه خلقی به ایشان حسد میورزند ، به گنجور بازگشته اند.
و اما به دلیل فوریت درخواست شما آقای بابک، از آنجا که فرهاد ممکن است به گنجور دسترسی فوری نداشته باشد، استدعا دارم معنی این جمله فلسفی - عرفانی را روشن فرمایید باشد که کسی در زیر گنبد کبود توانایی یافتن جواب شما را داشته باشد.
" آن می که خمهاازو در جوش وخروشند ز مستی می باید که از روی حقیقت باشد و نه مجاز..... "
با تشکرات فراوان.
روش درست ریختن می در لیوان یا خم، باید آنرا چنان به آرامی در میان جام ریخت که حباب ها و صدای حباب ها را دید و شنید (جوش و خروش)، و سپس با گردش خم (حالت مستی)، می را در داخل چرخاند تا بیشترین تماس آن با هوا ایجاد شود.
گفته میشود این کارها گاز الکل را کم کرده و عطر میوه در می پدیدار میشود.
با این اوصاف آنجا که حافظ میگوید :
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
مقصودش همان عرق سگی ارزان و بی کیفیت است که هر بینوایی توان خرید آن را دارد!؟
ولی ما در مشتریان این نوع عرق جز بدبختی و فلاکت ندیدیم!
بچه که بودم خیال میکردم از آن جهت سگی میخوانندش که انسان را تا حد سگ پایین می آورد!
گوییا به جهت تصویر سگ روی بطر چنین خوانده میشد.
جناب بابک،
ممکن است معنای این جمله فلسفی-عرفانی را روشن فرمایید؟
"آن می که خمها از آن در جوش و خروشند ز مستی می باید که از روی حقیقت باشد و نه مجاز...."
جناب ادب دوست،
یک کاما پس از مستی جا مانده بود، به غیر از آن معنایش روشن است چنانکه در بیت دوم نشسته....
حضرتعالی نمونه زمینی آنرا سراغ دارید؟ که نیاز مبرم باشد...
جناب بابک،
نخست سپاس می گزارم از برای کاما.
آنچه فرمودید خود فرمایش ساعر است.
که گویا زودهنگام به میکده شده، خمان را در جوش و خروش دیده بوده است، مست شان پنداشته و مستی شان مستی حقیقی انگاشته.
دو دیگر من در کار شراب و مل نیستم، ازیرا شما را به میکده ها که سپاس کدخدایرا نیمه بازند حوالت میدهم،
نوش
خانم روفیا،
آیا براستی صد ها میلیون مشتری در سراسر جهان بدبخت و فلک زده هستند؟
آیا در طول تاریخ آنان بیشتر فلک زدگی به این جهان آورده اند تا کسانی که سرمست از فلسفه خود هستند؟
اصلأ چرا کاری را که حرام و غیر قانونی است و بدبختی می آورد را شعر پس از شعر و صفحه پس از صفحه می گویند انجام بدهید؟
گیریم حافظ و خیام می خواستند هنر بیافرینند و تمثیل و تشبیه بکنند. چرا زنا و تجاوز و دزدی نه؟ به هر حال در انجام این گناهان نیز لذت های آنی هست وگرنه گناهکاران که انجام نمی دادند که.
و گیریم این ادبیات همه عرفانی هستند،
خود میدانم دانش ادبیاتم در قیاس با شما و یا بابک گرامی نزدیک به هیچ است. اما هشتاد نود درصد مردم مثل من و احتمالأ صد در صد مردم غیر ایرانی این اشعار را سطحی و زمینی معنا میکنند.
آیا درست است که مردم را گمراه کرد؟
آیا نباید از چاپ و نشر کتابهایی که مردم را گمراه می کنند و به قول شما بدبختی و فلاکت به زندگی شان می آورند جلوگیری کرد؟
باز با یه اسم دیگه داره حاشیه نویسی می کنه ، اخه بی چاره ی بدبخت هدفت چیه ؟؟
انصافا اگه نوشته هاش ارزشی داشت ، چیزی نمی گفتم ، یه مشت حرف کاملا اضافی ، کلا تو کار اضافه کاریِ !!
یه روز با اسم سمانه ، سید محمد ، الانم با اسم ادب دوست ، داره صفحه سیاه می کنه . من از دوستان ادیب و فاضل گنجور خواهش می کنم به این ادم روان پریش کاری نداشته باشند ، بزارید همینجوری برای خودش بنویسه !!
حمیدرضا هم اسم دیگرشه ، که بنا به مصلحت پوچ خودش ازش استفاده می کنه . کلا مشکل داره !!
صنم
صنم نازنین،
من کلا برای به حرف آوردن شما که خوشبخت و کلا
چاره ساز ید، می نویسم تا آدمهای روانپریشان
کلا حرف اضافه بزنند.
و البته که کلا خودم می نویسم
و شما هم صفحه سیاه کنید و به مصلحت
خود بپردازید. که کلا مشکل نداشته باشید
نه نباید جلوی انتشارشان را گرفت حمیدرضای عزیز،
تنها به صرف اینکه دوپهلو است و احتمال برداشت های چندگانه از آن می رود!
بزرگی می گفت رویدادهای تاریخی مانند غنچه هستند،
هیچگاه در بدو پیدایش شان به روشنی معلوم نیست گل شکفته شان چه شکلی است ،
باید که در بستر زمان بشکفند و در ترکیب با میلیاردها حوادث ضروری و غیرضروری تاریخ رخ بنمایند و معلوم شود که چه اثراتی بر جهان هستی دارند و چه پیامدهایی،
اکنون عده ای بر این باور هستند که چون اسلام در خود ظرفیت پرورش داعش داشت و یا دینامیت که برای معادن ساخته شده بود ظرفیت جنگ افروزی! پس غلط است،
ولی راستی کو یک مرد تا بگوید پس درست چه بود یا چیست؟
املای نانوشته البته که غلط ندارد!
هنوز کسی نتوانسته یک مرامنامه برای بشریت تدوین کند که پاسخگوی نیازهای بشر در تمامی اعصار باشد،
تنها این سوی و آن سوی منتقدین به نقد گذشتگان می پردازند،
البته از رکوردهای پیشینیان خرده گرفتن چندان نبوغی نمی طلبد،
رویداد ظهور اسلام، انقلاب صنعتی، کشف دینامیت، به خودی خود خوب محض یا بد مطلق نیستند، بلکه با گذشت زمان ظرفیت های آن ها پدیدار می شود،
حافظ نیز به نوبه خود یک رویداد تاریخی نه چندان کم اهمیت است،
انسان قرن هشتم هرگز نمی توانست پیش بینی کند اندیشه های حافظ در بستر زمان و در ارتباط با هزاران رویداد دیگر چه به بار خواهد آورد!
پدیده ها از هم مستقل نیستند دوست من، اسلام گاهی با یک آمریکایی ترکیب میشود گاهی با یک سومالیایی، حافظ روزی به شاه شجاع برخورد میکند و روزی با شما تصادف میکند، همه خواص ماده حاصله به طور مطلق مربوط به حافظ نیست. حافظ مسوول مطلق همه خوانش های گونه گون نیست.
روفیای عزیز سلام،
ممنونم از اینکه برایم نوشتید.
هیچ پدیده و رویدادی به ذهنم نمی رسد که عالی و بی نقص باشد و چالشی به همراه نداشته باشد.
حتی هوا و آب که نیازهای اولیه هر موجودیست، در شکل گردباد و سیل، بدبختی و فلاکت به دنبال دارند، تا چه رسد به پدیده ها و رویدادهای انسانی، که چندتایی را مثال زدید.
مهم اینست که من و شما و دیگران با این چالشها چگونه برخورد میکنیم و اینکه آیا این برخوردها هماهنگ با شکفته شدن این غنچه هاست یا پژمرده کردن آنان.
استفاده از دینامیت در معدن کاریست درست، هلاک کردن انسانهای بیگناه با آن نادرست. نابود کردن بیگانه با دینامیت در حال حمله به میهن درست، و باور اینکه اسلام و یا مسلمانان مسئول پیدایش داعش هستند نادرست…
و سرزنش صدها میلیون انسان در جهان، چون عده ای با زیاده روی در نوشیدن، بدبختی و فلاکت به بار میآورند نادرست.
اگر هرکدام از این ادعاها از دید کسی غلط است، می توان درباره آن گفتگو کرد. اما براستی این مسائل نباید آنقدرها پیچیده باشند.
خدا خیام و حافظ را آفرید، کتابهایی از آنان باقی گذاشت، برداشتهای گوناگون از آن کتابها در ذهنهای انسانها جای گذاشت و مثل همه ی پدیده ها چالشی آفرید که چگونه با یکدیگر برخورد کنیم.
اگر این برخوردها بر پایه عشق و مهربانی و احترام و درک یکدیگر باشند، شکل آن گلِ شکفته نمایان خواهد شد. وگر نه زمین روزی خاموش خواهد شد و بستر زمان هرگز نتیجه ای نخواهد دید.
در حاشیه ام که خطاب به شما بود هیچ اظهار نظری نکردم و فقط پرسشهایی را مطرح کردم. من مطمئن هستم جواب های هر دویمان به آن سؤال ها کمابیش یکی هستند.
لطف کردید و به یکی از آنها پاسخ دادید. این نیز پاسخ من به همان پرسش؛
من آنچه در توانم هست را انجام می دهم مبادا از انتشار کتاب حتی مخالفم جلوگیری شود. کتابهای حافظ و خیام نه تنها گمراه کننده نیستند، در ترکیب درس اخلاقی و خلق هنر بی نظیرند. و به هر حال، هرگز هیچ نیروی انسانی توان جلوگیری از انتشار آنها را نخواهد داشت.
با سپاس دوباره
سلام
حضرن لسان الغیب چه تشبیهات زیبایی در بیت هفت آورده است :
از آن هنگام که چشم به روی زیبای توباز کردم ام ، مانند باز ، چشم از همه ی عالم دوخته ام !
واقعاً چه اشاره ی ظریفست در این بیت ؟ زمان تربیت بازشکاری مدتی چشم اورا بسته میکنند تاهنگام شکار چشم اورا باز دارند تااینکه توجهش فقط به شکار جلب شود، دراین بیت خودرا همانند باز می بیند که فقط به روی معشوق چشم می گشاید
میکده:بیت المقدس
خمها:حماس و جهاد اسلامی
می حقیقی: خالد مشعل و اسماعیل هنیه
می مجازی:محمود عباس
مجنون:یاسر عرفات
لیلی:سهی همسر یاسر عرفات
محرم راز:رجب طیب آقا
محمود:امیر قطر
ایاز:محمد مرسی
@ بی سواد
آورده اند که منظورحافظ از "وی" و "ما" در بیت سوم، بترتیب "افراطیون شکم سیر" و "اقتصادیات کشور" است. و البته نقل کفر، کفر نیست. والله اعلم.
@ فرخ
از آن راه هم می شود ! به قول ساعد مراغه ای،
ار چه گناه اقتصادیات را بیش ازین نمی توان به گردن دولت پیشین انداخت .
خود کرده را .........
و به ظاهر خداوند آگاهترین است.
با سلام خدمت جناب رامین راغب در ابیات شما یک بیت مانده به آخر ؛ گوید که ساقی بجز آن شیر خدا نیست ؛ فکر کنم اشتباه چاپی رخ داده : گویند که ساقی بجز آن شیر خدا نیست درست باشد ؛ اینطور نیست ؟
اَلمِنّة لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بردراو روی نیاز است
این غزل نیزهمانندِ بسیاری دیگرازغزلیّاتِ حافظ متاثّرازرابطه ی پرفرازو نشیبِ حافظ وشاه شجاع است. این دو بیش ازسی سال بایکدیگراُنس واُلفت داشته وهمین رابطه باعث شده که بیشترغزلیّاتِ حافظ تحتِ تاثیرآن سروده شود.
پیش ازبه تخت نشستن شاه شجاع، پدر وی امیرمبارزالّدین که فردی بسیارمستبد ومتعصّب بود حکمرانی می کرد. امیرمبارزگرچه خود فردی عیّاش وفاسد بود لیکن پس ازروی کارآمدن،تحتِ تاثیر متعصّبین ومتشرّعینِ درباری، رنگ عوض نمود وباپیشه کردن ریاکاری وتظاهر،اقدام به بستنِ میکده ها وسخت گیری برباده نوشان کرد. به همین سبب اوبه "مُحتسب" (به معنای محاسبه کار ومحافظه گر) معروف شد. درآن روزگاران برحافظ وباده نوشان بسیارسخت گذشت. چون ناگزیربودند باتحمّل زحمت وترس ازماموران،شراب را اززرتشتیان وکسانی که پنهانی درخانه شراب درست می کردند تهیّه کنند. وچه بسیارکسانی که دراین راه به دست ماموران حکومتی دستگیر ومجازات می شدند.
شرابِ خانگی ِ ترس ِ مُحتسب خورده
به روی یاربنوشیم وبانگِ نوشانوش
درهمان دورانِ سیاه واختناق بود که حافظ دست به سرودن غزلیّاتِ انتقادی زیادی اززاهدان ریاکاران ومتظاهر زد.
اگرچه باده فرحبخش وبادِگل بیزاست
به بانگِ چنگ مخورباده محتسب تیزاست
پس ازروی کارآمدن شاه شجاع اوضاع سیاسی و اجتماعی بکلّی دگرگون شد. اونسبت به مردم سخت گیری نکرد وبه رغم ِ فشارتندرویان ومتعصّبین، دستور دادمیکده ها راکه به دستورپدربسته شده بودندباز کنند،چراکه خودنیز فردی خوشگذران وعیّاش بود.
شاه شجاع در سال 733 هجری از مادری به نام قتلغ شاه بِنتِ جهان از دودمان قراختائیان کرمان و پدری به نام امیر مبارزالدین محمد مظفر متولد شد. حافظ در این زمان پانزده ساله بود. لقب ابوالفوارس را اول مرتبه مادرش به او داد. پدرش در تربیت او کوشا بود. او در ایام کودکی نزد قطب الدین رازی و عضدالدین ایگی دانش اندوخت چنانکه در نه سالگی حافظ قرآن و بتدریج در علوم دینی و ادبی و زبان عربی متبحّر و صاحب نظر شد و خود نیز به زبان فارسی و عربی شعر می سرود. در بیست و شش سالگی بر پدر بشورید و او را دستگیر و کور و در 760 به جای او نشست و مدت بیست و شش سال سلطنت و پنجاه و سه سال و سه ماه عمر کرد و در شعبان 786 هجری وفات یافت.
شاه شجاع علاوه برنبوغ شعری وشجاعت وشعور، قدوقامتی دلکش ورخساری دلرُبا ودلسِتان داشت. ضمن آنکه از زلفی بلند و شکن درشکن نیزبهرمندبوده و دلهای عاشقان خودرا به وسیله ی آن به بندمی کشید وگرفتارمی ساخت. جاذبه وگیرایی رخسارآنقدربوده که زبانزد عام وخاص شده بود. اوپادشاهی شجاع، وطن دوست وخوشرفتاربود وازهرنظر(سیرت وصورتِ زیبا) گل سرسبدِ آل مظفر محسوب می شود.
پیش ازآنکه اوبه تخت بنشیند با حافظ که ازمشاهیر شهربوده آشنایی داشته و گهگاه ازدریچه ی شعر وشاعری، امّا پنهانی وبه دورازچشمان پدر (امیرمبارزالدّین) همدیگر راملاقات می کردند. بنظرمی رسد ازهمان ایّام بود که مِهر ومحبّتِ شاه شجاع ِ نوجوان در دل ِ عاشق پیشه ی حافظ که بیش ازپانزده سال ازاوبزرگتربود نشست وروابطِ آنهاراتحتِ تاثیر عشق وعاطفه قرارداد.
حافظ درغزلیّاتِ زیادی به این عشق ودلدادگی اشاره کرده است.
این غزل شاید دراوایل به روی کارآمدن ِ اوسروده شده باشد.
اَلمِنّة لله : منّت خدای را، سپاس خدای را
معنی بیت: سپاس ومنّت خدای را که میکده ها بازاست، ازآن رو سپاسگزاری می کنم که مرا به این درگاه(میکده) نیاز فراوانست.
بعضی ازشارحان محترم "میکده" رامیکده ی عشق گرفته وچنین برداشت کرده اندکه حافظ می فرماید: میکده ی عشق بازاست وامکان عشقبازی میسّر!
درحالی که دراین بیت، صحبت ازعشق نیست واضافه کردن عشق به واژه ی میکده، دخل وتصرّف درشعرمحسوب می گردد. ماحق نداریم ازخودمان واژه ای به شعراضافه کرده ومعنای دلخواه رابرداشت کنیم. حافظ بیش ازهرشاعری درموردِ عشق ومحبّت، غزل سروده است، ضرورتی ندارد مابادست درازی درامانتی که به مارسیده، آنراتغییرداده ومعناهای دلخواه استخراج کنیم.
ضمن آنکه میکده ی عشق،همانندِ میکده ی شراب انگوری، قفل وبَست وکرکره ندارد که بعضی اوقات بسته ویا بازبودع باشد.! میکده ی عشق را هرکسی درهرحکومتی ، درپستوی خانه ی خویش نیز می تواند برپاکند. بنابراین لزومی نداشته که حافظ برای بازبودن ِ آن، اینچنین خدای راسپاس بگوید!
روشن است که دراین غزل، حافظ ازبازشدن دوباره ی میکده هاخرسنداست. میکده هایی که مدّتی به دستِ متعصّبین وافراطیّون بسته بوده، حال باروی کارآمدن ِ شاه شجاع دوباره بازشده، وحافظ دست به شکرگزاری بلندکرده است همین .
آنها که اصراردارند ازغزلهایی ازاین دست ،بااضافه ویاکسرکردن ِ واژه ای، معنای دلخواه برداشت کنند، خودخواهند! زیراخودشان ازشراب بیزارند ودوست دارند این بیزاری رابه دیگران نیزتحمیل کنند. نمی خواهند ونمی توانندببینند و بپذیرند که حافظ مثل آنها نبوده،حافظ گهگاه شراب می خورده وبه عیش ونوش می پرداخته واین مقام را به دنیا وآخرت نمی داده است.
دویارزیرک وازباده ی کهن دومنی
فراغتیّ وکتابیّ وگوشه ی چمنی
من این مقام به دنیا وآخرت ندهم
اگرچه درپی ام افتند انجمنی
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان مِی که در آن جاست حقیقت نه مَجاز است.
جالب است که آنها که از"میکده"،تعبیر میکده ی عشق برداشت کرده اند، دراین بیت "خُم ها" را مومنینی تعبیر نموده اند که درکارعبادت درجوش وخروش اَند!!!
آخربه کدامین منطق ودرکدام لغتنامه "خُم" معنای مومن دارد؟!
جالب تراینکه درجایی درتفسیر بیتِ زیبای:
"دوش درحلقه ی ماقصّه ی گیسوی بود" آورده بودند:
دیشب ماعاشقانت درمحفلی گردآمده و ذکر یاذُوالجلال ولاِکرام می خواندیم!!!
درچنین منطقی اگرشنیدید که کسی به کسی گفت: "دوستت دارم، یاعاشقت هستم" سعی کنید برداشت سطحی نداشته باشید وبه ژرفای معنا بیاندیشید. قطعاً باچنین نگرشی درخواهید یافت که چیزی که شنیده اید برعکس آن چیزیست که تصوّرکرده اید! یعنی او به عبارتی می گوید: خدایا دوستت دارم! خدایا عاشقت هستم! چراکه این فرد، عاشقِ کسی شده که اوراخدا آفریده است، بنا براین درحقیقت اوعاشق خداست وخدارا دوست دارد نه این مخلوق خدارا !!!
خُم ها : ظروفی سفالین هستند که درآنها شراب درست می کردند
درجوش وخروش بودند: اشاره به زمان رسیدن ِ شراب که به جوش می آید.
حقیقت: راستین
مَجاز: غیرحقیقت،
من نمی دانم که حافظ می بایست باچه واژه ای وبه چه زبانی به شراب انگوری اشاره می کرد تایک عدّه نتوانند برداشتهای دیگربکنند!
دراینجا به صراحت می فرماید:
ازشرابهایی سخن می گویم که راستین هستند نه مجازی! شراب راستین وحقیقی همین شراب انگوریست. شراب مجازی شرابهایی مثل شرابِ نگاه،شرابِ غرور، شرابِ مقام، شرابِ محبّت، شرابِ لعل لب و..... هستند. چیزی نیستند که بتوان درسبو یا پیاله ریخت ونوش جان کرد! یعنی شرابهای غیرواقعی اَند. مثل دنیای اینترنت که نسبت به دنیای حقیقی، غیرواقعیست. درخانه نشستیم وازبازار خرید می کنیم بی آنکه ازخانه خارج شده وبه بازاررفته باشیم، حضورفیزیکی دربازارنداریم وحضورما غیرواقعیست. ازهمین رو به اینترنت دنیای مجازی گفته می شود. بنابراین هرچیزی که غیرحقیقی وغیرواقعی بوده باشد مجازی نامیده می شود.
معنی بیت: درادامه ی بیتِ قبلی، که شاعرمیکده ها را بازدیده وخرسنداست حالا واردِ میکده شده وخُم ها رابه چشم خویش می بیندکه درجوش وخروش اَند وبه عبارتی پخته شده ورسیده اند. گویی که خُم ها وشرابها نیزاین آزادی راجشن گرفته وسرمست شده اند! شرابهایی که من درآنجا به چشم خویشتن دیدم که واقعی وحقیقی بودند،مجازی نبودند! شراب عشق ومحبّت ولعل لب نبود شراب انگوری بود.
گِردِ بیت الحرام ِ خُم حافظ
گرنمیرد به سربپوید باز
ازوی همه مستیّ وغروراست وتکبّر
وزما همه بیچارگی وعجزونیاز است
دراینجا دیگرصحبت ازشراب وخُم تمام شد وروی سخن به جانبِ معشوقی زمینی رفت، معشوق ممکن است همین شاه شجاع بوده باشد که درسایه ی اومیکده ها بازشده اند.
معنی بیت: اوسرمستِ مقام والای خویش است، اوسرمستِ زیبائی خویش است، اومست غروراست ومتکبّر! وآنچه که ما درمقابل این ناز وغروروکِبر داریم، بیچارگی ونیاز وناتوانیست.
درادبیّاتِ عاشقانه،غرور ونازو عتاب از سوی معشوق، نه تنها ناخوشایند نیستند، بلکه باعثِ برجسته ترشدن زیبائی های مع شوق واشتیاق ِ بیشترعاشق می شوند.
چشمت ازنازبه حافظ نکندمیل آری
سرگرانی صفتِ نرگس رعنا باشد
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که اومحرم راز است
این بیت نیز دلیلی روشن براین ادّعاست که صحبت ازیک معشوق ودوستِ زمینی هست. چراکه کسی راز را به خداوند نمی گویند! اوبرهمه چیز دانا وشنواست. وقتی سخن درموردِ گقتن ِ رازبه یک دوست است قطعاً اوزمینیست.
غیر: بیگانه، دراینجاهرکسی غیراز دوست بیگانه محسوب می شود.
معنی بیت: آن رازی راکه با هیچکس (بیگانگان) نگفته وهرگزنخواهم گفت بادوست(شاه شجاع) می گویم که تنها اومَحرم رازاست.
مَحرم ِ راز ِ دل شیدای خود
کس نمی بینم زخاص وعام را
بادلآرامی مراخاطرخوشست
کز دلم یکباره بُرد آرام را
شرح ِشکن زلفِ خَم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصّه دراز است
این بیت نیزحدس مارا مبنی براینکه غزل دررابطه باشاه شجاعست به یقین نزدیک ترمی سازد. هرجا که حافظ ازشاه شجاع می گوید،حتماً اشاره ای نیز به زلفِ شکن درشکن اَش می کند.
شرح ِ جادو وجاذبه ی زلفِ توکه به زیبایی پیچیده شده وچین وشکن ِ دلکشی دارد بسیارطولانیست.(همانگونه که زلف تودراز وطولانیست). قصّه ی چین وخم گیسوی توتمامی ندارد.
معاشران گِره اززلفِ یاربازکنید
شبی خوشست بدین قصّه اش درازکنید.
بارِ دل مجنون و خَم ِطُرّه ی لیلی
رخساره ی محمودوکف پای اَیاز است
باردل: کنایه ازغم وغصّه ی دل، بار عشق وبارمسئولیتِ عاشقی
خم طرّه: چین وشکن زلف
محمود وایاز: اشاره به داستان عاشقی سلطان محمود با غلام خویش ایازاست. سلطان محمود آنقدرعاشق غلام خویش بوده که رخسارش رابرکفِ پای اومی نهاد ودل شیدای خودرا آرام می نمود.
معنی بیت: درادامه ی بیتِ پیشین است می فرماید: شرح داستان ِ من وزلفِ تو همان داستانِ دلدادگیِ مجنون به کشش وجاذبه ی خم گیسوی لیلیست که تمامی ندارد،همانگونه که دل مجنون ازچین وشکن معشوقه اش پُرخون وپرازغصّه بود، دل من نیزازجادوی زلفِ تو پرخون است. داستان من وتو همان داستان محمود وایازاست. دلدادگی ِ من ازهمان جنس است، بااین تفاوت که دراینجامنِ غلام،شیدای سلطان خودشده است. من نیزرخساره ام راکه برکفِ پای تومی نهم اندکی دلم آرام می گیرد.
حافظ رابطه ی خود باشاه شجاع را ازآن جهت به "لیلی ومجنون" و "محمود وایاز" تشبیه کرده،تابدینوسیله ذهنِ محبوبِ خود(شاه شجاع) ومخاطبین غزل رابه این نکته جلب نماید که درعشق های اینچنینی،جنسیّت ،تمایلاتِ جنسی وهوا و هوس، مقام وجایگاهِ اجتماعی طرفین، کوچکترین تاثیری دررابطه نداشته وآنچه که اهمیّت دارد عشق است وبس.هر چه هست،دلدادگی ومحبّت و شیدائیست ومسایل حاشیه ای هیچ جایگاهی ندارند.
عشقبازی کاربازی نیست ای دل سربباز
زانکه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده ی من بررخ زیبای توبازاست
بردوخته ام: چشم پوشیده ام
"باز" درمصرع اوّل،پرنده ی شکاری شهبازاست ودرمصرع دوّم به معنای گشوده است.
دراینجا شاعر موضوع نحوه ی تربیت کردن شهباز را دستمایه ی خویش قرارداده ومضمونی شاعرانه وعاشقانه خَلق کرده است. هنگامی که پرنده ی شکاری بازرابه شکارگاه می برند، چشمان اورا باکلاهکِ کوچکی که برروی سرش می نهند می پوشانند تا توجّهش به اطراف معطوف نگردد. موقع شکارکلاه ازسر اوبرمی دارند تا تمام حواس وتوجّهش برروی شکار متمرکز گردد واحتمال توفیق درشکارفزونی یابد.
حافظ نیز دراینجا همانندِ بازچشمانش را ازهمه ی زیبائیهای عالم پوشیده نگاهداشته تا تمام حواس وتوجّهش به شکار(معشوق) متمرکزگردد واحتمال جلبِ توجّهِ اوفزونی یابد.
معنی بیت: اززمانی که دیده ی من به روی زیبای توگشوده شد،چشمان خودرا بسان ِبازشکاری، ازهمه ی زیبائیهای دنیا پوشیده نگاهداشته ام تامگرتوجّه ِ تورا جلب کنم. توراشکارکنم تاعشق مرا درک کنی وازمحبّت وعنایت خود مرامستفیض نمایی.
بازی با واژه ی "باز" به معنی شاهباز و"باز" به معنی گشوده حالب توجّه است.حافظ استاد بی بدیل بازی باکلمات وخَلق مضامین نو وبدیع است.
داده ام "بازِ" نظررابه تَذروی پرواز
"باز"خواندمگرش نقش و شکاری بکند
درکعبه ی کوی توهرآن کس که بیاید
از قبله ی ابرویِ تودرعین نماز است
کوی معشوق برای عاشق همان حرمتِ کعبه رادارد. حافظ ازواژه های کعبه وقبله ونماز مضمونی بدیع ساخته است.
معنی بیت: ای معشوق، کوی توحرمت کعبه دارد وابروی توقبله. هرکس که درحریم کوی تووارد گردد، بی اختیارچشمانش به محرابِ ابروان توخواهدافتاد،زبان به ذکرزیبائیهای توگشوده وتوراتحسین خواهدکرد وبی آنکه قصد کرده باشد به تعظیم وسجده ی توخواهدپرداخت. بنابراین هرکس که درکوی تو گام بگذارد بی آنکه اراده کند مشغول نمازگزاردن خواهدشد.
حافظ اگرسجده ی توکرد مکن عیب
کافرعشق ای صَنم گناه ندارد.
ای مجلسیان سوزدل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
معنی بیت: ای دوستان وای یاران،اگرمی خواهید حس وحال حافظ را دریابید وبدانید که درچه حالیست وچگونه روزگارمی گذراند، ازشمع که درحال سوختن وگداختن است،بپرسید که پاسخ روشنی به شما خواهد داد.
حافظ دراین بیت باهنرنمایی، پرسشی رامطرح کرده و پاسخ آن رانیزدر صورتِ مسئله گنجانده است. ضمن آنکه بصورتِ لطیف وظریف، خود را به شمع سوزانی تشبیه کرده که می سوزد ومی سازد،ودرعین گداختن، به پیرامون خویش نیز روشنایی(به معنای آگاهی) می بخشد.
دروفای کوی تومشهورخوبانم چوشمع
شب نشین کی سربازان ورندانم چوشمع
سپاس از رضای عزیز که ساده و بی پیرایه و البته موشکافانه و کاربردی نوشت.
در مورد "باز" , در زبانِ پارسی پرندگانِ شکاری "باز" گفته می شود که شهباز, شه باز, بزرگترین باز, همان عقاب است
همچنین در مورد مصرع:
از قبله یِ ابرویِ تو در عینِ نماز است
از: بخاطر , به دلیلِ
در: سرانجام
عینِ نماز: خودِ نماز, ماهیت و وجودِ نماز پیدا می کند. همه یِ زندگی و وجودش می شود پرستش و عبادتِ معشوق!
ضمنا عین به معنای چشم نیز هست که با اَبرو قرار و تناسب دارد.
فکّه> میسان> عراق {۲۹ ماهِ مِی ۲۰۲۳}
زهمه دست کشیدم که تو باشی همه ام
باتو بودن زهمه دست کشیدن دارد
با سلام سینا جان منم در چندین کتاب چاپ اول انقلاب شراب آلوده دیده ام ولی در نسخه های قدیمی تراب آلوده درست است و اگر شراب آلوده شود معنی مصرع اول کلا به هم می ریزد چون میگوید پاک و صلفی شو و از چاه طبیعت بدر ای چه میجویی در اب طبیعی چاه زیرا ابی که از روی خاک و گل می اید صفایی نمیدهد .
پس بی شک تراب آلوده صحیح است
سلام به گنجور عزیز
من بارها و بارها مناجات های قدیمی و بویژه مناجات بیات ترک جناب سعادتمند قمی رو گوش کردم... اما شعر آن مناجات، از این غزل نبود
لطفا اصلاح بفرمایید
عرض ادب
نمیدانم چرا اساتید سخن نگفتند شاید لازم ندیدند
شراب واقعی شراب انگیزش و شراب جاریست شراب میکده است
شراب حقیقی همان چیزیست که حلاج را بر دار کرد
واقعیت حقی پوست و استخوان است
حقیقت حقیر خلیفه اللهی ست
در پاسخ به رضا
خیلی بعید است که حافظ با آن همه علم و دانش (حداقل در زبان عربی) تفاوت بین حقیقت و واقعیت را نمی دانسته و شراب انگور را حقیقت می پنداشته است.
نخست تشکر از گنجور به خاطر فراهم ا وری این امکانات خوب. جناب رضای عزیز من نوشته های ذوستان و بخضوض نوشته های شما ذر مورذ غزلهای حافظ را می خوانم و یاد می گیرم.نوشته های شما همیشه کامل است و من تامل بیشری روی آن ذارم.
همانطور که اسمانی مطلق ساختن از حافظ می تواند
انعکاس دهنذه واقعی حافظ نباشد محدود کرذن حافظ هم به شخض وزمان معین به جامعیت و شکوه اثر هنری (اینجا غرلیات حافظ )آسیب مس رساند.
حاقظ بنیان گذار و حداقل تکمیل کننده مکتب عشق است و بررسی از این زاویه راهگشا خواهد بود.
ما اگر بیت :شرح شکن زلف............در این غزل را
در مدح زلف شاه شجاع بدانیم با تعبیر غنی حافظ
در خضوض زلف که نشان تکثر و عامل ارتقا در مکتب
عشق است چه بکنیم:
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
و یا میخانه حافظ که ملایک برای ورود باید اجازه بگیرند چه بکنیم.
و ان خم که از پایش سالک را یکسر به حوض کوثر می اندازد را محتوی چه معجونی بدانیم.
با معذرت از اطاله کلام
با درود به جویندگان حقیقت
یه نکته قابل توجه اینه که این غزل شباهت زیاد به غزل 27 عراقی داره تو همین سایت میتونید برید بخونید و اینکه دوستانی که بدنبال کاوش و رمزگشایی غزلیات حافظ عزیز هستن حتما به غزلیات عراقی هم سر بزنن چون غزلیات عراقی هم خانواده غزلیات حافظ هست و اینکه هر دو شاعر از کلمات ، خرابات ، دیر مغان ، پیر مغان و بسیاری از کلمات مشابه استفاده کردن ، حافظ هم تو غزلهاش گفته که غزلیات عراقی رو میخونه پس حتما دوستان عراقی رو هم بخونن
غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
-..-..-
و این بَر اوست؛
شَرحِ شِکَنِ زُلفِ خَم اَندرخَمِ جانان
(کوته) نَتَوان کَرد که این (قِصّه) دِراز است
"حافظ"
درین آگهی که داستانِ قصّهی او به دِراز و کوتهی غمین و شاد و آبدار میشود و نامِ زُلفِ یار نیز در قصّه تا بَرِ ما به پیچ و تاب آمده است پس، این دو بالا را از نَظّارهی خاطِر و شِکارِ او بینیم.
.
.
شَرحِ شِکَنِ زُلفِ خَم اَندَر خَمِ جانان
{کو(ته)} نَتَوان کَرد که این (قِصّه) دِراز است
______
.
در گُذشت و گُذشتهای از کوچهی معشوقهی او به ترس و لرز و در حیا و شرم بدین دو مصرعِ عزیز و شریفاش نَظَری بهتر ازین بیفگنیم و در شاهکارش سر و گَشتی بزنیم.
یکبار اینگونه خوانده میشود که داستانِ این قِصّه که بَر بُلندیست را نمیتوان در خُلاصه و به کوتهی گفت و در شرحِ یاد آورد و در واخوانِ دِگر؛ آن که وان داستان زده وین را همچون قصّهی مویِ تو در پیچِ آب و تاب و بَر بُلندی، تا بپایِ نازنینِ تو نهاده است و شَرحِ آن در کو و گو به کوتهی نَتوان گُفت و شِنُفت و حال نوبتِ آن پیچاش و افسونِ قَلمِ سَحّارَش است که پسِِ شَرحِ شِکَنِ زُلف خَم اَندَر خَم جانان نهاده است؛
کو...... تهِ این قِصّه، که فی الواقع او در درازی و بُلندی رفته است.
.
.
شاید غزال نیز در خَلوتِ پنهانیّ خود نَظّارهای و روزنی به چَشمِ شِکارِ تو دارد.
.
.
[(ای) نسیمِ سَحَری بَندِگیِ مَن بِرَسان]
.
.
(ای) نَسیمِ سَحَری یاد دَهَش عهدِ قدیم
"حافظ"
با تشکر از عوامل دانا و ادب پرور گنجور
آنچه در شرح هر شعر میخوانیم و میشنویم نوید از توجه و دقت مخاطبین دارد ولی گاهی برخی از شرح ها آدمی را به فکر فرو میبرد که شاید قصد نویسنده توهین به سایر مخاطبان است از این رو در خواست عاجزانه دارم که گروه سیاست گذاری دقت شود که هر شرحی و نظری گسترش داده نشود ارتباط دادن شعر حضرت حافظ به غزه و حماس و حزب الله یکی از این بدعتهای ناموزون است
هر آن، که بر در میکده هستی شوق و نیازم می جوشد، در آن به رویم گشوده می شود( در کشاکش تاریکیها و کدورتها، میکده حال خوش در برابر مشتاقان باز است)
بیت2:آری خم های این میکده حقیقی، چون چشمه شوق نیازمندان پیوسته می جوشد.
بیت3:ناز و تکبر تنها زیبنده اوست و زیبنده ما شوق و نیاز است.
بیت4:رازهای عشق را با او می توان گفت که داننده و نگهدارنده راز است.
بیت5:شرح گیسوی پر پیچ و خم او، داستان درازی است (بیان زیباییهای او که از جنس این جهان نیست، قابل دریافت باطنی است و شرح آن با کلمات پایانی ندارد)
بیت 6:عشقها همه یکی هستند، چه عشق لیلی و مجنون چه سلطان محمود و غلامش ایاز، عشق انعکاس شوق آدمی به اصل خود و آفرینش است.
بیت7: از وقتی تو در برابر چشمانم آمده ای، چشمانم را از همه عالم دوخته ام( چشمهای باز شکاری را میدوخته اند تا تنها شاه را ببیند)
بیت8:هر مشتاقی که در کعبه کوی تو بیاید به محراب ابروی زیبایت نماز می برد( می ستاید)
بیت9:ای جانهای حاضر و مشتاق، سوز حافظ را از شمع بپرسید که از این شوق آگاه است.
کانال و وبلاگ
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
سلام اقا رضا
من هر بار که حافظ رو میخونم دنبال یه کاراکتر جدید هستم به غیر از شاه شجاع که واقعا دیگه خسته کننده شده و تکراری این همه شعر
فک نمیکنم که این همه در موردش شعر سروده باشه
گرچه به نظر من از بزرگی حافظ میتوان این رو ثابت کرد که قطعا در شعرهایش میتوان هم زمان چند شخصیت چند موضوع چند معنی چند مکان و چند زمان رو پیدا کرد
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است
چقدر زیباست ...
بر دوخته ام دیده چو باز از همه عالم
حافظ چقدر استادانه به نظم درآورده...
رسم این گونه است که پلکان باز—پرنده زیبای شکاری که قدرت دید ش از فاصله پروازی سه هزار متر ی است—را برای تربیت می دوزند. بعد از طی مراحلی خاص باز (قوش کفتری)آنچنان تربیت سرور خود می شود که اگر چندین سال هم.بگذرد ، تنها بر شانه صاحب خود می نشیند.
حافظ همون بازی شکاری زیبا ،چشمان بر دوخته و تنها بر شانه بازی تعالی نشسته و این گونه غزل سرایی نی نما ید...
(تیمور میرزا حسام الدوله از بزرگترین بازشناسان جهان و باز یازان عصر ناصرالدین شاه است. کتابی دارد بنام باز نامه ناصری که علاقمندان می توانند برای اطلاعات به این کتاب مراجعه نمایند.)
حافظ همچون بازی زیبا بر شانه باری تعالی...
تصحیح می کنم.
سلام و درود
این غزل حافظ میتونه از غزل عطار الهام گرفته باشد:
آن در که بسته باید تا چند باز دارم
کامروز وقتش آمد کان در فراز دارم
با هر که از حقیقت رمزی دمی بگویم
گوید مگوی یعنی برگ مجاز دارم
تا لاجرم به مردی با پاره پاره جانی
در جان خویش گفتم چندان که راز دارم
چون این جهان و آن یک با صد جهان دیگر
در چشم من فروشد چون چشم باز دارم
چیزی برفت از من و اینجا نماند چیزی
تا این شود چون آن یک کاری دراز دارم
جانی که داشتم من، شد محو عشق جانان
جان من است جانان، جان دلنواز دارم
نی نی اگر چو شمعی این دم زدم ز گرمی
اکنون چو شمع از آن دم سر زیر گاز دارم
چون عز و ناز ختم است بر تو همیشه دایم
تا چند خویشتن را در عز و ناز دارم
کارم فتاد و از من تو فارغی به غایت
نه صبر میتوانم نه کارساز دارم
از بس که بی نیازی است آنجا که حضرت توست
من زاد این بیابان عجز و نیاز دارم
شوریدهٔ جهانم چون قربت تو جویم
محمود نیستم من، خو با ایاز دارم
بازی اگر نشیند بر دوش من نگیرم
ورنه کسی نبوده است البته باز دارم
من شمع جمع عشقم نه جان به تن بمانده
جان در میان آتش تن در گداز دارم
لاف ای فرید کم زن زیرا که در ره او
چون سرنگون نهای تو صد سرفراز دارم
با سپاس از همه دوستان
علی الخصوص آقا رضای گرامی که خیلی استفاده بردم
نظری از زبان عرفان نظری: بخصوص در مورد صحبت دوستان گرامی محمد رضا و روفیا:
اگر حافظ را از دیدگاه تاریخی، از زبان زمانش بشناسیم (شرط اول نقد ادبی و تاریخشناسی) و بدانیم که در رشته پیر و شاگرد، حافظ از آخرین متصوفه بزرگ فارسی زبان بوده است، (پیش از پیروزی سیاسی- مذهبی صفویه) نشان گذاری ادبی و عرفانی پیرطریقت ملتانی- سهروردیه، عراقی، را هم بر حافظ درک کنیم، تأثیر تصوف نظری ابن عربی را بر حافظ (از طریق عراقی) شناخته و می توانیم شعر را چنین بیان کنیم.
اینکه این بزرگوار ملامتی می گوید: «وآن می که در آن جاست حقیقت، نه مجاز است» نکته بنیادی است که تمامی بیتها (و اشعار دیگر وی و عرفای شاعر دیگر) را از آن دیدگاه میتوان درست دریافت:
ــــ المنة لله که در میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خدا را شکر که مقامات مناجات به طریق محبت بازند. زیرا من بر درگاه خداوند نیازمندم.
(عراقی: با عشق تو[خدایا] ناز در نگنجد***جز درد و نیاز در نگنجد)
ــــ خمها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
قلبهای مرشد و مرید طریقت در ستایش خدا از می حقیقی، یعنی محبت و عشق که وسیله وصول و مشاهده جمال محبوب میباشد تؤام با اعمال که مقارن ملامت باشد در درد نیازند در مناجات و ریاضات و شب زنده داری همیشه (همانند شب قدر) به محبوب، معشوق خود و نتیجتا در جوش و خروشند، در وجد و سماع
(عراقی: به مجاز این و آن نهی نامش*** به حقیقت چو بنگری همه اوست******ساقیا، بادهٔ الست بیار*** تا به می بشکنیم رنج خُمار****** آن چنان مستم از می عشقت*** که ز مستی نمی شوم هشیار)
ــــ از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
(عراقی: [خدایا] عجز من بین، دعای من بپذیر [ای لطیف، فقط تو] میتوانی، به لطف دستم گیر)
ــــ رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او محرم راز است
راز عشق خود در نیاز با خدایم میگویم نه با دیگری، در تأیید توحید.
(عراقی: ای زده خیمهٔ حدوث و قدم***در سراپردهٔ وجود و عدم******جز تو کس واقف وجود تو نیست***هم تویی راز خویش را محرم******از تو غایب نبودهام یک روز***وز تو خالی نبودهام یک دم******آن گروهی که از تو باخبرند***بر دو عالم کشیدهاند رقم [همچو حافظ]******پیش دریای کبریای تو هست***دو جهان کم ز قطرهای شبنم)
تا به آخر....که این قصه دراز است.... از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
شمع: پرتو نور الهی در دل سالک عاشقی ملامتی چو حافظ که دائم در سوز و گداز است.
(عراقی: روشن نشد این خانهٔ تاریک دل ما از شمع رخت، تا همه بینور بماندیم
ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم)
عرفا اعتقاد دارند که خداوند بعد از خلقت ادم در عالمی دیگز بنام ذر با ادم صحبت کرد وبه ادم گفت من خالقم تو مخلوق من خدایم تو بنده باید علارقم داشتن اختیار تام از اصول من پیروی کنی تاسعادت مند شوی ودرآن مجلس از آدم با پیمانه ای بنام الست پذیرای شد. واینهمه که در اشعار عرفانی صحبت از می معشوق میشود منظور نوشیدن جام الست است وصحبت با خالق یکتا
در مقالهٔ «در حاشیهٔ دیوان حافظ خرمشاهی و جاوید» به قلم «رضا ضیاء» منتشره در مجلهٔ «آیینهٔ پژوهش سال 28م شمارهٔ 3م، مرداد و شهریور 96» قابل دریافت از این نشانی صفحهٔ 89 بالای صفحه بخش «2. غزلهایی که نبودنش در نسخ شش گانه ذکر نشده» این غزل از آن حیدر بقال شیرازی و انتساب آن را به حافظ منتفی دانسته شده.
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
کلمات و ترکیبات؛ کشور دوست، گیسوی معنبر دوست، پیامی از بر دوست، غباری از در دوست، خیال منظر دوست، قد و بالای چون صنوبر دوست، مویی از سر دوست، غلام و چاکر دوست، در این غزل زیبا، و اَقدام دوست، جمال دوست، راز دوست، دوست پرور، روی دوست، دیار دوست، خط مشکبار دوست، عز و وقار دوست، همه کار و بار دوست، اختیار دوست، انتظار دوست، رهگذار دوست، اندر کنار دوست، نِیَم شرمسار دوست، دوست غایب از نظر، لطف بی نهایت دوست، حسن دوست، طره دوست، طره مشکسای دوست، ضمیر منیر دوست، پادشاه حسن، جناب دوست، دولت کشتی نوح، آستان حضرت دوست، نظیر دوست، رخ دوست، و... مانند اینها، به دور از انصاف است که آنها را کنایه و تلمیحی از دوست واقعی و حقیقی چون انسان کامل در جهان هستی که واسطه فیض الهی بر سراسر هستی است ندانیم و بسیار ساده اندیشی است که این کلمه مقدس را به هر آدم موهومی که برازنده آن نیست بدانیم. لذا معتقدیم که دوست و ترکیبات آن در دیوان خواجه شیراز و حافظ اهل راز، بی گمان وجود مقدس آقا و سرور و مولایمان، امام الزمان مهدی، موعود غایب حاضر علیه الصلوة والسلام است. آری چه زیبا می گوید حافظ اهل راز؛
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است
والحمد لله رب العالمین علی کل حال
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
کلمات و ترکیبات؛ کشور دوست، گیسوی معنبر دوست، پیامی از بر دوست، غباری از در دوست، خیال منظر دوست، قد و بالای چون صنوبر دوست، مویی از سر دوست، غلام و چاکر دوست، در این غزل زیبا، و اَقدام دوست، جمال دوست، راز دوست، دوست پرور، روی دوست، دیار دوست، خط مشکبار دوست، عز و وقار دوست، همه کار و بار دوست، اختیار دوست، انتظار دوست، رهگذار دوست، اندر کنار دوست، نِیَم شرمسار دوست، دوست غایب از نظر، لطف بی نهایت دوست، حسن دوست، طره دوست، طره مشکسای دوست، ضمیر منیر دوست، پادشاه حسن، جناب دوست، دولت کشتی نوح، آستان حضرت دوست، نظیر دوست، رخ دوست، و... مانند اینها، به دور از انصاف است که آنها را کنایه و تلمیحی از دوست واقعی و حقیقی چون انسان کامل در جهان هستی که واسطه فیض الهی بر سراسر هستی است ندانیم و بسیار ساده اندیشی است که این کلمه مقدس را به هر آدم موهومی که برازنده آن نیست بدانیم. لذا معتقدیم که دوست و ترکیبات آن در دیوان خواجه شیراز و حافظ اهل راز، بی گمان وجود مقدس آقا و سرور و مولایمان، امام الزمان مهدی، موعود غایب حاضر علیه الصلوة والسلام است. آری چه زیبا می گوید حافظ اهل راز؛
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است
والحمد لله رب العالمین علی کل حال
مولانایِ قبل از شمس, حداکثر یک خطیب و امام جمعه و فقیه بود مثلِ هزاران هزار دیگر!
آیا مولانا در دیوان شمس که نزدیک ۲۹۰۰ غزل است از زیباییهایِ شمس گفته است! این عشقِ به شمس, مولانا را به سرودن وا داشت!
در رابطه با حافظ و شاه شجاع هم ایرادی وارد نیست و شاه شجاع بهانه ای است برای سرودن اشعار چند وجهی عاشقانه!
اگر شما جایِ شاه شجاع یک معشوق دیگر را که بابِ میلِت است جایگزین کنی, به ارزشِ شرح هایِ حافظانه و رندانه یِ رضا پی خواهی برد! من همیشه خودم را جایِ حافظ یا عاشق می زارم و جایِ معشوق, معشوقِ از دست رفته یِ خودم! و بسیار لذت می برم! شما هم همین کار کن, بهت قول میدهم که از حاشیه یِ بدی که نوشتی شرمگین شوی!
دوست گرامی نیاز به نیش و طعنه زدن به کسی که حافظانه نوشته است نیست. اگر فقط همین حاشیه هایی که رضا در همین گنجور نوشته است را مکتوب کنیم, شاید جامع ترین شرح بر دیوانِ حافظ خواهد بود!
بازرگان> میسان> عراق {۱۰ مِی ۲۰۲۳}
دقیقا این غزل به شماره ۲۵ در دیوان حیدر شیرازی با تخلص حیدر آمده است.
ایشان هم قرن حافظ و ساکن شیراز بوده و دیوانش در گنجور قابل مشاهده است.
1- منت(سپاس)خدای را که در میکده(دل /باطن گشوده انسان که محل معنویت است)باز است.
زیرا من برای برامدن حاجتم سر به آستان میخانه ( مکان عرضه عشق و تصفیه دل) می گذارم.
2-خم ها(درون/وجود/محل تجلی اسما و صفات الهی) همه از اشنایی با معنویت در ذوق و شوق هستند.
و آن می(عشق/انس الهی/محبت)حقیقت است و انسان را با حقایق عالم اشنا می کند.
3-رهروی عشق از یکطرف با نظر به محبوب , با نوعی بی نیازی از طرف او روبرو است,
و از طرف دیگر با نظر به خود , با نیاز ذاتی خود مواجه می شود.
4-ما راز(حقیقت / اسرار هستی) را به غریبه ها(نا اشنایان به امور معرفت)نمی گوییم و نخواهیم گفت(چون ممکن است به سرنوشت حلاج دچار شویم)
تنها این راز را به صاحبدلان می گوییم که محرم راز هستند.
5-خم زلف شکن در شکن جانان(اسرار در هم پیچیده عالم غیب)را
نمی توان بطور خلاصه بیان کرد و راه رسیدن به حقایق طولانی است.
6-( این اسرار)شبیه قصه عشق بر دل مجنون و خم زلف لیلی است.
یا شبیه ماجرای گذاشتن صورت سلطان محمود بر کف پای ایاز (غلام سلطان محمود که سطان محمود صورت خودرا بر کف پای ایازمی گذاشت تا دلش اندکی آرام گیرد)است.
( عشق جنسیت , مقام و جایگاه اجنماعی , ... را تحت تاثیر قرار می دهد.)
7-چشمان خود را همچون باز شکاری بر همه عالم بسته ام
تا چشمانم به جمال زیبای تو روشن شود.
8-هرکس به جهت عبادت به کعبه کوی تو( گذر گاه عشق تو) بیاید (چه از روی هوش باشد و چه از روی عشق)عین نماز است
زیرا وقتی دلی با خداست به هر سو که بنگرد خدا را عبادت کرده است.
9-اگر می خواهید از حال حافظ بینوا(درمانده از عشق)را بپرسید
از شمع جویا شوید که چگونه میسوزد و گداخته میشود( روشنایی میدهد.)
این غزل را "در سکوت" بشنوید
المنه لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
انسان که پرتوی از آن نور کل است همواره بطور ذاتی نیازمند بازگشت و پیوستن دوباره به اصل خدایی خود میباشد و از همین روست که خداوند یا هستی کل بر انسان منت گذاشته، هیچگاه در میکده را بر روی انسان نبسته و بسته به اراده انسان هر لحظه راه برای بازگشت و وصل دوباره باز است تا با دریافت شراب معرفت و خرد الهی درون خود را تا بینهایت خداوند باز نموده و با اصل خدایی خود یکی شود . اگر خداوند چنین میکده شبانه روزی را طراحی و بنا نمی کرد زندگی و مرگ انسان نیز مانند حیوانات بود و عشق جایی در این زندگی نداشت ، پس باز گذاشتن در میکده در واقع باز نگاه داشتن راه بازگشت و رجعت انسان به اصل خود است که جای شکر و سپاسگزاری فراوان دارد . در مصرع دوم به نکته مهمی اشاره میکند که هر جنسی نیازمند و متمایل بازگشت به اصل خود است و نیاز انسان برای پیوستن به اصل خود نیز خارج از این قاعده نیست ، پس انسان که بنا بر عهد الست از جنس اوست بطور فطری نیازمند بازگشت به خداوند و دیدن روی او یعنی رسیدن به وحدت و یکی شدن با خدا یا زندگی ست .
خم ها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آنجاست حقیقت ، نه مجاز است
خم یا خمره ها ، همان وجود و هستی هستند که محتوایشان شراب معرفت و خرد الهی ست ، خمره ها یا وجود و کائنات از مست شدن یا وصال حتی یک انسان ، به وجد آمده ، و در جوش و خروش هستند ، یعنی کل هستی و وجود از مستی دیگران مست و سرخوش میگردند . حافظ در مصرع دوم بوضوح آن می را می حقیقی مینامد و نه مجازی که تصویری ست ذهنی از آن می و شراب حقیقی ، شراب مجازی مستی مجازی و موقت را در پی دارد که آن هم توام با دردسر و تبعات درد آور آن است مانند اعتیاد به الکل و امراض ناشی از مصرف آن ، شرابهایی که تعدادشان هم کم نیستند ، شراب تکبر و غرور ، شراب تعلقات مادی ، شراب تایید و اعتبار ، شراب اعتقادات تقلیدی و ذهنی و قس علیهذا ، همگی مجازی هستند و ناپایدار ، نوشیدن چنین شرابهایی نیز همانند شراب انگوری مدتی بسیار کوتاه انسان را مست و سرخوش میکند و پس از آن است که دردهای ناشی از آن شروع و مستی آن مقام یا پول و تایید دیگران از سر انسان میپرد.
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
حافظ مستی کائنات و وجود را همان مستی خداوند میداند و انسان کاملی که به خدا زنده شده باشد نیز جدای از این حلقه نیست چرا که کل هستی یک هشیاری و خرد بوده و جدایی در کار نیست ، غرور و تکبر در اینجا در معنی منفی خود بکار نرفته است ،غرور انسان کاملی مانند حافظ و مولانا و عطار از جنسی دیگر بوده و موجب پرهیزکاری آنان میشود ، یعنی آن بزرگان شأن انسانی را بسیار بالاتر از دلبسته شدن به هر چیزی بجز حضرت دوست میدانند و این غروری ست حقیقی ، همچنین تکبر به معنی بزرگی حقیقی ست همانطور که خداوند بزرگ و بلند مرتبه میباشد . اما از طرفی انسانهای کوچک که غروری نداشته و خود را در اندازه چیزهای بی ارزش دنیوی پایین می آورند نیازمند و فقیرانی هستند که در برابر وسوسه شرابهای مجازی عاجز و بی چاره هستند ، در واقع روی سخن با ماست تا با توجه به نیاز بازگشت به خدا که درون هر انسانی ست ، تکانی به خود داده و از خواب ذهن بیدار شویم .
راز ی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
غیر ، شخص و انسانی ست که همچنان در خواب ذهن بسر برده و مست شرابهای گوناگون و مجازی این جهان است ، بیان رازهای هستی به او آب در هاون کوبیدن است مگر اینکه از خواب بیدار شده و با ابراز نیازمندی خود ، درخواست وطلب و تحولی در او بوجود آید که در اینصورت در زمره دوست و یاران درآمده و محرم راز خواهد شد ، حافظ در ابیات بعد به بیان و شرح برخی از این رازها می پردازد .
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
زلف خم اندر خم کنایه از اسرار لایه به لایه هستی ست ، یعنی همان رازهایی که فقط می توان برای دوست و اهل دل بیان کرد ، غیر و بیگانه ها از درک آن عاجز و حوصله شنیدنش را ندارند ، اما شرح و بیان این رازها نیز به سادگی نبوده و با شرح مختصر نمی توان حق مطلب را ادا نمود زیرا این قصه عشقی ست که سر دراز دارد و عرفا از دیرباز به آن پرداخته اند ، همچنین اشاره ای ست به قصه کوتاه و دو نیم کردن زلف ایاز توسط سلطان محمود .
بار دل مجنون و خم طره لیلی
رخساره محمود و کف پای ایاز است
بار و غم دل مجنون اشاره ایست به اولین قدم عاشقی که تا انسان غم فراق و جدایی از اصل خدایی خود (لیلی) را درک نکند عاشق نمی شود ، طره لیلی نمادی ست از زیبایی خداوند که در سیمای لیلی متجلی شده است و خم این طره ، مجنون یا هر انسان عاشقی را بسوی اصل آن زیبایی رهنمون میشود . قصه نمادین عشق سلطان محمود و ایاز هم نمونه دیگری ست که حافظ برای مثال می آورد تا پیچیدگی های این قصه عاشقی را بیان کند ، معمولأ این بنده است که رخسار بر کف پای خداوندگار خویش می ساید و عطار نیز در همین رابطه سروده ای دارد که ایاز آرزوی ساییدن رخسار بر کف پای محمود دارد همچنین در الهی نامه عطار ، ایاز نماد انسان کامل میل بسیار به بوسیدن پای محمود ( در اینجا نماد خداوند ) را دارد و محمود سبب این علاقه به بوسیدن پای را از ایاز جویا میگردد در حالیکه رخسار و وجوه دیگر بظاهر زیباتر و در دسترس هستند ،
ایازش گفت این کاری عجیب است که خلقی را ز روی تو نصیب است
که می بینند رویت جمله چون ماه نمی یابد به پای تو کسی راه
چو اینجا نیست غیر ، این باخلاص بسی نزدیکتر این بایدم خاص
ایاز یا انسان کامل فلسفه این علاقه به پای سلطان عالم را به زیبایی بیان میکند ، یعنی که سلطان یا خداوند قائم به ذات خود میباشد و انسان قائم به ذات او ، پس علاقه ایاز به بوسیدن پای حکایت از خواست انسان کامل برای راهیابی به کنه و ذات حق تعالی ست که عرفا آن را امری محال دانسته اند در حالیکه تا ابد میتواند در حال کمال و در جهت رسیدن به حضرتش رشد یابد اما بدیهی ست که هرگز به ذات او راه نمی یابد .در این بیت اگر پای را ساکن نخوانیم منظور از رخسار محمود و کف پای ایاز عدم وجود غیر است ، یعنی رسیدن به وحدت .
بردوخته ام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است
باز در اینجا ایهام داشته و هر دو معنی آن ، یعنی بار دیگر و همچنین باز به معنی باز شکاری شاهی مورد نظر است ، پس حافظ میفرماید همانند روز الست که انسان عهد نمود ربش خداوند باشد و او از هرچه غیر اوست روی بگرداند ، اکنون هم مادامی که چشمان عدم بینش بر روی زیبای حضرت دوست باز شده است بر روی غیر از او بسته می ماند ، درواقع این بیت را بهتر است از مصرع دوم معنی کنیم که شرطی ست و به مصرع اول برسیم ، یعنی بشرط اینکه انسان عاشق هر لحظه چشمش بر روی حضرت معشوق باز بوده و در حضور بسر برد قادر خواهد بود دیدگان خود را بر روی غیر از او بار دیگر بر دوزد ، یعنی کاری که تا پیش از ورود به این جهان انجام می داد و باز هم باید انجام بدهد ، باز به معنی پرنده شکاری که ویژه شکار پادشاهان است نیز چنین کرده و بر غیر شاه نظر نمیکند تا هنگامی که بر طبل میکوبند که به معنی بازگشت است شاه را بخوبی بشناسد و بر ساعدش فرود آید ، حافظ میفرماید انسان نیز باید چنین کند تا با اولین ندای ارجعی که شنید شاه را بخوبی شناسایی کرده و بازگردد .
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است
کعبه کوی حضرت دوست فضای باز شده درونی ست که تا بی نهایت خداوندی میتواند ادامه یابد و حافظ میفرماید هر آن کس که قادر باشد این شرح صدر ذاتی را به فعل درآورده و وارد این کعبه بینهایت یکتایی شود در حالیکه در جهان فرم و جسم زندگی میکند ، این کار معنوی و فضاگشایی او عین نماز و عبادت حقیقی ست ، عبادات ونمازهایی که از روی ذهن خوانده شوند در حالیکه نمازگزار در فضای منقبض شده ذهن خود گرفتار بوده و از هیچگونه انبساط درونی برخوردار نیست در شمار نماز حقیقی نمی باشد .
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
با سلام و درود خدمت ادب دوستان گرامی
تمنا دارم از عزیزان در حاشیه از رفتن به حاشیه و بحث نا تمام در مورد نظر و منظور شاعر حذر کنید هر کسی مختصری از حضرت حافظ مطالعه کرده باشد می داند که ویژگی شعر ایشان در این است که دو پهلو و پر ایهام و ابهام است بنده از تفسیرو برداشت جناب ساقی و همچنین برگ بی برگی و دیگر دوستان که تفسیر عرفانی دارند بهره و لذت می برم هر چند در برخی موارد هم عقیده نیستم البته رد هم نمی کنم و همچنان جویای نظرات و تفاسیر اساتید و صاحبان اندیشه و قلم هستم همچون استاد کدکنی ، استاد آذر ، استاد کاکاوند ، استاد مشایخی و .... ، با احترام و سپاس بیکران از زحمات و تفاسیر جناب ساقی عزیز گاهی ایشان با یقین از منظور حضرت حافظ به شاه شجاع صحبت می کنند که نمی پسندم هر چند معتقدم که شاه شجاع در بسیاری غزل ها منظور بوده و مورد مدح ولی نه در اکثریت غزل ها هر چند رد هم نمی کنم بیشتر سعی می کنم از شعر و جان کلام و مفهوم لذت ببرم ، اما در مورد شراب و میخانه که در اکثر حاشیه ها باعث جدال و بحث بیهوده شده هر شخصی می تواند برداشت و نظر خود را داشته باشد بخاطر همین ویژگی که از مشروب خور بی دین تا روحانی از رند تا زاهد از بی اعتقاد و منکر تا سالک و عارف به حضرت حافظ علاقه دارند و عشق می ورزند شاید خود شاعر اینچنین دوست داشته که مراد همه باشد ، ولی خیلی از دوستان بخصوص اهل انکار و غیر معتقد با عناد و توهین و خشم و تمسخر به معانی عرفانی برخورد می کنند حتی در این سایت دیدم که با وقاحت گفتند که این بیت اضافه شده و شاعر سنی بوده و بعید بوده امام علی ( ع ) را مدح کرده باشد برخی پا رو فراتر گذاشتند و گفتند شاعر در جوانی سالک بوده و در پیری رند و شراب خوار و ...از این دست حاشیه های از روی عناد یا لجبازی ساده لوحانه ، و این را هم اضافه کنم که برخی از دوستان هم شاعر آسمانی دیده و معصوم و همه جا از می عرفان سخن گفته که اینم نمی پسندم و رد هم نمی کنم و چون خود شاعر نیست و خودخواسته دو پهلو عرفانی و زمینی یا تلفیقی از عطار ، خیام ، مولانا ، سعدی و ... سخن بگوید پس هر شخصی حق دارد برداشت و نظر خود را داشته باشد و مجذوب شاعر شود ، و چرا این همه بحث و جدال !!؟؟؟ در پایان اضافه کنم کسی که قرآن کریم ، سنایی ، عطار ، خیام ، مولانا ، سعدی و ..... نخوانده باشد و از درک عاجز باشد و مطالعات در زمینه شعر و عرفان و شعر عرفانی نداشته باشد از می ، ساقی ، میخانه و ..... فقط معنی ساده و لغوی را می فهمد و برداشت می کند و بس !! برای بنده شخصی که آگاه و مسلط نباشد صاحب نظر نیست ولی حق نظر و برداشت شخصی دارد اما ملاک نیست به قول خود حضرت حافظ : به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک / امیدوارم کمتر شاهد بحث و جدال و کنایه و تمسخر باشیم به نظرات مخالف و بیشتر احترام بذاریم و محترمانه اظهار نظر کنیم .
این غزل را مرحوم استاد شجریان همراه مرحوم استاد نریمان و استاد موسوی در بیات اصفهان اجرا کردهاند در برنامهی «ساقینامه» و شبکهی منوتو اجرای تصویریِ آن را هم پخش کرده است.
حافظ بیت زیر رو به نحوی سروده که هر دو معنی ازش برداشت بشه. با دو خوانش متفاوت دو معنی کاملا متضاد به دست میاد:
خم ها همه در جوش خروشند ز مستی
وان مِی که در آنجاست حقیقت، نه مجاز است
اگر بعد از حقیقت درنگ کنیم حافظ از مِی عرفانی سخن گفته است.
اما اگر بیت را به صورت زیر یعنی با درنگ پس از نه، بخوانیم معنی به دست آمده کاملا برمیگردد:
خم ها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آنجاست حقیقت نه، مجاز است
این سِحر کلام حافظ است. ابیات بسیاری در دیوان حافظ نحوی این چنین دارند.
همان گونه که خواجه در باب ظرفیت تأویل پذیری شعر خود میفرماید:
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
آنچه مسلم است توجه حافظ به عنوان یک هنرمند همواره معطوف به خلق زیبایی بوده و استفاده ی حافظ از اصطلاحات عرفان و تصوف(که میراث ادبی شاعران قبل از حافظ بوده) به دلیل داشتن قابلیت بالای خلق مفاهیم و مضامین و نیز داشتن تناقضات هنری بسیار در ذات خود نه برای تولید محتوا بلکه برای هنر آفرینی بوده. چرا که تقریبا تمام مضامین و مفاهیمی که حافظ به کار برده قبلا توسط شعرای سلف استفاده شده است.
در جای دیگر در باب عدم قطعیت و نسبی گرایی شعر خود میفرماید:
حافظم در مجلسی دُردیکِشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خَلق، صنعت میکنم
اگر ساقی حافظ باشد، به جام مستوران مِی حقیقت میریزد و به کام مستان مِی مجاز.