غزل شمارهٔ ۳۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
فکر می کنم این بیت بسیار زیبا و مشهور:
در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس // بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است
رو تو این غزل جا انداختید! در بسیاری از دیوان های حافظ و یا مثلاً ویکی نبشته هم این بیت وجود داره.
ستاخ یعنی شاخ بر رسته نو پس می شود نوشت شاخ و ستاخ (اسدی توسی)
این کسانی که میگویند حافظ بچه باز بود از دیدگاه خود میگویند و این حقیقت نیست. مولانا میگوید
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
این بزرگان دارای اخلاق عالی بودنند و این تحمت ها نا گوار است
نازنین پسر: پسر نازنین، کنایه از شاه شجاع نوجوان که 15 سال از حافظ جوانتر بود.
باید توجه داشت این نازنین پسر دارای قدرت ریختن خون حافظ بوده پس احتمالا همان شاه است . در بیت های بعدی باز هم حافظ ناخرسندی خود را از شاه بیان می دارد
"با پادشه بگوی که روزی مقدر است"
کوروش گرامی
استاد گرانقدری داشتم که بسیار از او اموختم . ساعت ها درباره حافظ و زمانه او و دید گاه های او سخنرانی کرده بود و برای هر ساعت سخنرانی ده ها ساعت مطالعه .
در یکی از سخنرانی هایش با اشاره به این بیت و ابیاتی دیگر همین ادعا را درباره حافظ مطرح کرد .
هر چند باور ان استاد برایم ثقیل بود ولی هرگز به خود اجازه ندادم حتی در دل او را از خدا بی خبر بینگارم .
صرف این که باور او خوشایند مذاق من نیست دلیل موجهی برای این گونه خطاب کردن نمی باشد .
در ابلیکیشن حافظ امده:
ای نازنین صنم تو جه مذهب کرفته ای
خواجه شیراز و سعدی و تقریبا کل ادبای ایران،نظرباز بوده است و این در ان دوره عیب نبوده و اکنون هم در میان پیروان واقعی این دو بزرگ مرد شیراز حافظ و سعدی ،نظر بازی و شاهد بازی عیب نیست بلکه افتخار است......دگران ز حال عشاق چه دارند خبر*** روی شاهد پسران زیبا نیست؟؟؟
سلام
دربیت مقطع حضرت چه زیباگفته است
حافظ نی قلم تو که شیره یی شیرین تر از شهدوشکردارد چه شاخ نبات مرغوب تحفه یی است !
و
زبان کلک توحافظ چه شکرآن گوید
که گفته سخنت می برند دست بدست
با سلام
متاسفانه ما هنوز با ادبیات عرفانی آشنایی پیدا نکرده ایم (خودم را هم می گویم )و انگ نظربازی و شاهد بازی و شراب خواری و... به عرفای بزرگی مانند حافظ و سعدی می زنیم.
حافظ و سعدی و عرفای بزرگ دیگر ما ، معصوم نبوده اند ،اما ، گناه بزرگان معمولا در حد ترک اولی است نه گناهان پستی که به این بزرگان نسبت داده می شود.کسی که حافظ قرآن با 14 روایت بوده و گفته که هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم بری از گناهان سخیف است.حداقل بری هم نباشد دیگر نمی آید در شعرهایش علنا ذکر کند.
نظربازی در ادبیات عرفانی تمثیلی است از ارتباط عارف با معشوق که همانا خداوند متعال است.و چون این ارتباط در عرفان ، شهودی است، از آن، به نظربازی تمثیل شده است.
و اما شعر:
در بیت دوم مراد از پسر ، فردی است مانند پسربچه که به بلوغ عقلی و معرفتی نرسیده است (در برابر پیر که در ادبیات عرفانی به کسی که به بلوغ عقلی و معرفتی رسیده است گفته می شود)و حافظ را متهم به بدمذهبی و نظربازی و ... می کند و در این بیت حافظ به این فرد کنایه می زند که در مذهب اسلام که کوچکترین تهمت و افترا و سوء برداشت و سوءظن گناه است ، تو چه مذهبی داری که به راحتی این انگها را به من می زنی و خون مرا حلالتر از شیر مادر می دانی.
این شعر پر از معانی فوق العاده است و برای هر بیتش میشه چند صفحه مطلب نوشت.
برای مثال بیت سوم:
در بیت سوم حافظ علیه الرحمه توصیه می کند که وقتی دیدم غم به شما نزدیک می شود ،به شراب پناه ببر.
در نگاه اول دوستانی که حافظ را نظر باز و .... می پندارند ، حافظ را به شراب خواری و توصیه به شراب خواری متهم می کنند.دوستانی هم که کمی تخفیف می دهند ، می گویند که بالاخره در طب از شراب استفاده می شده و اینجا حافظ برای رفع غم توصیه کرده. ولی، در ادبیات عرفانی ، شراب، تمثیلی از معرفت الهی است و به توصیه حافظ هر کس بخواهد از غم و اضطراب و تشویش دور باشد بایستی خود را از باده ناب معرفت الهی سیراب کند.حافظ ،حافظ قرآن است و حتما این آیه را می داند و لحاظ هم کرده است:
وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ ﴿59﴾
سوره انعام
و کلیدهای غیب تنها نزد اوست جز او [کسی] آن را نمی داند و آنچه در خشکی و دریاست می داند و هیچ برگی فرو نمی افتد مگر [اینکه] آن را می داند و هیچ دانه ای در تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی روشن [ثبت] است.
کسی که این را می داند و به آن ایمان دارد دیگر چه غمی خواهد داشت.
و این نسخه مجرب است. و مثال من برای مجرب بودن آن شعری است سعدی یک قرن قبل از حافظ گفته:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
غم عشق یک قصه بیشتر ندارد اما عجیب است که هر بار از زبان هر کسی که می شنوم برایم تازگی دارد!
سلام
الله و اکبر نام دره ای است که رود رکناباد از آن می گذرد و گویا نامگذاری آن هم به دلیل زیبایی آن است که از فرط شعف انسان می گوید الله و اکبر. ایهامی هم دارد با توحید.
در گوگل نیافتم خصوصیتی در شمشاد که آن را بر سرو و صنوبر برتری دهد. اگر عزیزی بیت اول را و ششم را معنی کند لطفی به من کرده.
مسعود خان گرامی
شمشاد خانه پرور همان نازنین پسر است که در چشم شاعر از سرو و صنوبر پُر جلوه تر است
در بیت ششم
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
گویا به وٰعده ی وصل دیروز {دیشب } نازنین اش اعتباری نمی بیند ، که از سر مستی بوده ، امید دارد امروز بر سر آنچه گفته بماند.
مانا باشید
پی نوشت:
معمول بود اغلب پسران را به شاخ شمشاد تشبیه میکردند و قد دختران را به سرو ناز و ،،،
شاید شاعر از پسر خودش یاد میکند ، چون خانه پرور است .
اشعار سروده شده در مواقعی نشان از نگرش آسمانیست، کسی که زمینی باشد، زمینی هم می اندیشد و سرودن چنین اشعاری از عهده اش خارج است. به قول حضرت مولانا؛
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
یا حق
تشکر مهناز خانم
در بیت دوم مراد از پسر ، فردی است مانند پسربچه که به بلوغ عقلی و معرفتی نرسیده است (در برابر پیر که در ادبیات عرفانی به کسی که به بلوغ عقلی و معرفتی رسیده است گفته می شود)و حافظ را متهم به بدمذهبی و نظربازی و … می کند و در این بیت حافظ به این فرد کنایه می زند که در مذهب اسلام که کوچکترین تهمت و افترا و سوء برداشت و سوءظن گناه است ، تو چه مذهبی داری که به راحتی این انگها را به من می زنی و خون مرا حلالتر از شیر مادر می دانی.
این بیت زیبا از این غزل خواجه شیراز جا افتاده، منبع حافظ به سعی سایه...درود و مهر فراوان
در کوی ِ ما شکسته دلی می خرند و بس
بازار ِ خودفروشی از آن سوی ِ دیگر است ...
باغ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است
شمشادِ خانه پرور ما از که کمتر است؟
اگراشتباه نکرده باشم حافظ بیش ازهشت بار ازواژه ی "شمشاد"استفاده کرده ودر همه ی این ابیات،اشاره به قدوقامتِ شاه شجاع نموده است. بنظرمی رسد این واژه نیز همانندِ واژه ی "شهسوار" کلیدیست واختصاص به این پادشاه خوش قد وقامت داشته است.
سرو وصنوبر معمولاً درتوصیفِ قامتِ دختر وشمشاد درتوصیفِ قد وبالای پسربکارمی رفته است.
این غزل درتوصیف وستایش شاه شجاع جوان سروده شده است(حداقل دوبیت اول ودوم) . بنظرمی رسدزمانیست که او هنوز به پادشاهی نرسیده ودوران حاکمیّتِ امیرمبارزالدّین پدرشاه شجاع است. حافظ ازدوران کودکی ِ او، شاهدِ رشد ونمو اوبوده ودرپرورش ِ طبع شعری او نیزمشارکت داشته است. شاه شجاع ازهمان سنین خُردسالی،نشان داده بود که دارای نبوغ واستعداد وشجاعت است وحافظ به کرّات، ازجمله درغزل ِ معروفِ :
نگارمن که به مکتب نرفت وخط ننوشت
به غمزه مسئله آموزصد مدرّس شد
به این نکته اشاره کرده است.
شمشادِ خانه پرور: یعنی درخانه پرورش یافته، که اشاره به شاه شجاع جوان است که به مکتب نرفت ودرخانه آموزش دید وپرورش یافت.
معنی بیت: باغ نظر مرا به سروقامتان ِ دلرُبا هیچ حاجتی نیست، چراکه شمشادِ خانه پرور من(شاه شجاع جوان) درجذابیّت وزیبایی ازهمه ی آنها دلرباتر است.
قدَت گفتم که شمشاداست بس خجلت ببادآورد
که این نسبت چراکردیم واین تُهمت چرا گفتیم
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است
نازنین پسر: پسر نازنین، کنایه از شاه شجاع نوجوان که 15 سال از حافظ جوانتر بود. آنها که عینک بدبینی به چشم زده وهمه چیز رابد می بینند، ازبیم آنکه مبادا اتّهام ناروایی به حافظ وارد شود،بادست درازی دردیوان حافظ به جای پسر واژه ی صنم راجایگزین کرده اند! تابه خیال خود حافظ را ازاین اتّهام برهانند!!
آنها واقف نیستند که "نازنین پسر" هیچ اتّهامی دردل خود ندارد، بلکه این دل ِ آلوده به هوا وهوس آنهاست که به همه چیز ازدریچه ی شهوت می نگرند وبه مصداق ِ کافرهمه رابه کیش خود پندارد،گمان می کنند که همه مثل آنهایند!
چنانکه قبلاً نیزتوضیح مفصّل داده شده، "نظربازی" یک حالتِ روحانیست وبا بچّه بازی که میل جنسی شدید وبیمارگونه به بچه می باشد،تفاوتهای اساسی دارد. نظربازان هرجا که زیبایی وجذابیّت ببینند با غرق شدن درجاذبه وظرافت ولطافتِ زیبایی، به منبع مطلق زیبایی می اندیشند.
درنظرگاه حافظ مشاهده ی زیبایی چه دررخسارپسر یازن گل یا بلبل وهرچیزی که مظهرزیبایی باشد، همان مشاهده ی حق یا تمرینی برای مشاهده ی جمال حق است. آری حافظ ونظربازان،خدارا در عطربوی گل،درصداقتِ یک ساده دل عامی، درزیباییِ چهره ی یک پسرو....ومی بیند نه درفریادهای واعظانه وریاکاریهای عابدانه.
مذهب: راه وروش
کت: مخفّف که تورا
معنی بیت: ای نازنین پسر زیباروی، توچه شیوه ای در دلربایی پیش گرفته ای که خون ما نظربازان، درنزدِ توحلال ترازشیرمادراست.
یعنی ای پسر توبااین عشوه وغمزه ای که داری مارا می کُشی! واگربکُشی توحق داری وخون ما به گردن تونیست. چراکه ملایکه هانیز ازدلشان نمی آید که گناهی برای تو بنویسند!
خونم بخورکه هیج ملک باچنین جمال
ازدل نیایدش که نویسد گناهِ تو
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کردهایم و مداوا مقرّر است
تشخیص کرده ایم: آزموده ایم
مداوا: درمان
مقرّراست: تثبیت شده است
معنی بیت:
زمانی که احساس کردی غم واندوه به سویت روان شده وقصدِ مکدّرساختن تورا دارد جام شرابی بنوش که خنثی کننده ی غم وزُداینده ی اندوه است. بارها این موضوع راتجربه کرده وتشخیص داده ایم وکه تنها راه غلبه براندوه وغصّه، نوشیدن شراب است.
کسانی که سعی دارند باآسمان وریسمان به هم بافتن،از واژه ی "شراب" معناهای ساختگی استخراج کنند، دراینجا نیز افاضه ی کلام فرموده واز"شراب خواه" معنای "دانش وآگاهی بدست بیاور" استخراج کرده اند!
آخرمگرکسی که درمعرض هجوم ِ غم واندوه قرارگرفته، حال وحوصله ی مدرسه رفتن و مطالعه وتحقیق دارد که حافظ برای او این چنین نسخه ای تجویز کرده باشد.؟! آخرباچه منطقی از"شراب" معنای "کتاب" استخراج کرده وباقیافه ی حق به جانب،ژستِ عارفانه می گیرند؟ اگرچنین بود وکتاب خواندن، دفع ِغم واندوه می کرد،چرا حافظ به جای "شراب خواه" ازواژه ی "کتاب خواه" استفاده نکرده است؟!
همانگونه که بارها گفته شده،اینگونه برداشت های خودخواهانه وجاهلانه،هم جفابرعرفان است هم جفا برشعر و پایمال کردن نکاتِ لطیف وظریفِ شعر!
درست است که دربعضی جاها منظور حافظ از"شراب" باده ی انگوری نیست. درست است که درمیکده ی حافظ انواع شرابهای گوناگون با رنگها وطعم های مختلف، مانندِ: شرابِ عشق،شرابِ معرفت، شراب محبّت وشراب غرور.... وجود دارد،لیکن چه بخواهیم وچه نخواهیم دربسیاری ازغزلیّات ازجمله همین بیتِ موردبحث، منظور ازشراب همان شراب انگوریست. حال شاید این سئوال پیش بیاید که ما ازکجاتشخیص دهیم که "شرابی" که دریک بیت بکاررفته ازکدام شراب می باشد ؟ پاسخ این است که فقط واژه های پیشین وپسین "شراب" است که مشخص می کند این باده یا شراب چه نوع شرابیست نه تعصّب وخواست وعلاقه ی ما.
مثلاً دربیت:
بیخودازشعشعه ی پرتوذاتم کردند
باده ازجام تجلّیّ ِ صفاتم دادند
روشن است که منظورحافظ باده ی انگوری نیست ومستی ،مستی ِ دریافتِ فیوضاتِ ملکوتیست. کسی که دراینجا باده را انگوری بپندارد،قطعاً جاهل است وجفای بزرگی درحق شاعر وعرفان وحتّا درحق باده کرده است.
ویا دربیت:
زاهدشرابِ کوثر وحافظ پیاله خواست
تادرمیانه خواسته ی کردگارچیست
مشخّص است که دراینجا چنانکه خود حافظ نیز مشخص کرده، زاهد درآرزوی شرابِ بهشتیست (کوثر) ولی حافظ پیاله راترجیح داده است! یعنی همین شراب انگوری را می خواهد. حال کسی که "پیاله" را به خمس وزکات دادن ونمازشب خواندن تعبیر می کنددیگر با اوهیچ بحثی نیست! چراکه درچنین منطقی، هیچ محدودیتی وجود ندارد وازهرچیزی مثل سیر وپیاز نیز می توان تعبیراتِ عرفانی برداشت کرد وسفسطه ها ومغلطه ها نمود.!
خون پیاله خور که حلال است خون او
درکاریارباش که کاریست کردنی !
از آستانِ پیر مغان سر چرا کشیم ؟
دولت درآن سراوگشایش درآن دراست
"پـیـرمـُغـان" : پیر نگهبان ِآتش در آتشگاهِ زرتشتیان، پیشوا وروحانیِ زرتشتی،
امّاچراپیرمُغان؟ پیرمغان کیست؟ وچراحافظ ازپیرمغان پیروی می کند؟ آیا حقیقت دارد که اودراواخرعمربه مذهبِ زرتشت گرویده بوده است؟
قبلاً دراین مورد توضیحات کافی داده شده که حافظ دارای اعتقاداتِ فرامذهبی بوده است. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که ازاوسراغ داریم، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست.
شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارهای ایده آلی همچون پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک وشعارهایی درپرهیز ازجنگ وخونریزی وعشق ورزیِ بی قید وشرط،رامطرح نموده، دوست می داشته وبه وی ازصمیم قلب ارادت می ورزیده است. لیکن ارادت داشتن دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست. بنظرنگارنده احتمالاً " پیرمُغان" ازساخته ی ذهنیّاتِ حافظ است. اووجودِ خارجی نداشته،وحافظ به قصدِ پیروی ازیک شخصیّتِ خیالی که وابستگی مذهبی نداشته باشد اوراخَلق کرده است. اوپیرمُغان رانیزهمانندِ روحیّاتِ خود،بگونه ای آفریده که درهیچ مذهبی نگنجد!.
هرجا که حافظ ازجانبِ "پیرمُغان" مطلبی، حدیثی یابه قول خودش فتوایی بیان می کند،هیچ سند ومدرکِ رسمی ارائه نمی کند. ومادرهیچ کجا کتابی یاسندی تاریخی درموردِ پیرمُغان وزندگی نامه ی اونداریم. کاملاً روشن است که حافظ، باهنرمندی وبه مَددِ نبوغ خویش، دست به آفرینش اوزده تا باورها واعتقاداتِ خاص ومنحصربفردِ خویش رااززبانِ اونقل کند. چراکه این بهترین شیوه ی مبارزاتی درزمانِ بسته بودنِ فضای سیاسی جامعه است وحافظ به زیبایی این شیوه راابداع وباموفقیّت به انجام رسانده است. اوپیرمغان را ازآن سبب نیز برگزیده که درمذهبِ اوشراب خوردن حلال است.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است گفت این عمل به مذهبِ پیرمغان کنند!
دولت: سعادت ونیکبختی
گشایش: توفیق وموفّقیّت
معنی بیت: ازدرگاهِ آستان مغان سرنخواهم کشید، چراباید ازدرگاهی که سببِ نیکبختی وسعادت من است روی برتابم.؟
مُریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردیّ واوبجا آورد.
یک قصّه بیش نیست غم ِعشق واین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرّر است
قصًه ی عشق وغصًه هایش، درهمه جا یکیست(جلوه ی جمال ،دلداگی، ناز ونیاز،هجران و....) امّا جالب توجّه است که ازهرزبان می شنوی داستانی متفاوت وجدا ازسایرداستانهاست که شنیده ای. این هم یکی دیگر ازعجایبِ عشق است! غبار راه این طریق کیمیای بهروزیست،آسان می نماید ومشکل زاست، شیرین است وتلخ، می میراند وزنده می کند،پادشاه برابردرویش می نشیند، گدا ازسردولتمندی، گوشه ی تاج سلطنت می شکند،غرق دریا می شوند وبه آب آلوده نمی شوند و.....
عجب علمیست علم هیئتِ عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
دی وعده داد وصلم ودرسرشراب داشت
امروزتا چه گویدوبازش چه درسر است
درسرشراب داشت: مست شراب بود
دیشب وعده ی وصال داد ولی مست بود،احتمالاً ازروی مستی وعده داده ونمی دانست چه می گوید! حال ببینیم امروز چه وعده ای می دهد ودرسر چه دارد؟
حالیا خانه برانداز دل ودین من است
تادرآغوش که می خُسبد ودرخانه ی کیست؟
شیراز و آب رُکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال ِرخ هفت کشور است
رُکنی: رکناباد منطقه ای درشیراز
خال رخ هفت کشور است: "هفت کشور" کنایه ازکلّ جهان است. درآن روزگاران کشورهای مهم وقدرتمند بیش ازهفت نبودند. شامل: ایران، چین ،ترک ،هند ، مصر ، روم واعراب . حافظ خوش ذوق دراینجا جهان را مثل رخسار آدمی متصوّرشده وشیرازراخال این رخساردیده است. خال مظهر وکانون زیبائیست.
معنی بیت: شیراز ومناطق خوش آب وهوایی مثل رکنآباد که آب گوارایی دارد همانندِ خال صورت دنیاست. مظهر ومرکززیبائیست،قدراین شهررابدان وعیب وایراد مگیر.
به شیرازآی وفیض ِ روح قدسی
بجوی ازمردم صاحب کمالش
فرق است از آب خِضر که ظلمات جای او است
تا آبِ ما که منبعش الله اکبر است
آب خضر: آب زندگانی که گویند در ظلمات وتاریکی بوده وخضر ازآن نوشید وعمرجاودانه یافت. اسکندرنیز درپِی آن بوده لیکن توفیق نوشیدنش را پیدانکرد.
آبِ ما: اشاره به آب رُکنی دربیتِ قبل دارد
اللّه اکبر: نام تپّه هایست درشیراز که سرچشمه ی آبِ رُکنآباد است.
معنی بیت: آب رکنآبادِ ما باآب حیات، تفاوتهایی دارد(گواراتراست) همان آبی که سرچشمه اش ازفراز نورانی ِتپّه های الله اکبراست. درحالی که سرچشمه ی آب خضر درظلمات است! شاعر ازمقایسه ی سرچشمه های این دوآب، نتیجه ی دلخواه راگرفته است.
زرکن آبادِ ما صدلوحش الله
که عمرخضرمی بخشد زلالش
ما آبروی فقر وقناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
ظاهراً این غزل درزمان امیرمبارزالدّین که پادشاهی سخت گیر ومتعصّب بود سروده شده است. چون رابطه ی حافظ بااوچندان خوب نبوده واورا ریاکار ومحافظه کار می دانسته وبه اولقب مُحتسب داده بود. احتمالاً امیرمبارزالدّین پس ازبه تخت نشستن حقوق ومواجبِ حافظ راقطع کرده بوده است.حافظ دراینجا مناعت طبع نشان داده وبه گوش این پادشاهِ مستبد می رساند که روزی ما ازطرفِ خداوندِ رزّاق برقراراست ونیازی به لطفِ شمانیست.
معنی بیت: ما به خاطریک لقمه نان(حقوق ماهیانه) آبرو واعتبار درویشی را زیرپانمی نهیم. به پادشاه بگوئید که روزی ما ازطرفِ پادشاهِ حقیقی(خداوند) برقراراست ونیازی به کرامتِ شما نیست!
حافظ باپادشاهان پیشین وپسین امیرمبارزالدّین (شیخ ابواسحق وشاه شجاع ،رابطه ی دوستی عمیق وعاطفی داشته ومدح هایی نیزبرای آنها سروده است. امّا باتوجّه به اینکه امیرمبارزالدّین فردی متظاهر ومستبد بود حافظ هرگزسرتسلیم فرودنیاورد وبه رغم آنکه درسخت ترین شرایط مالی قرارداشته وشدیداً درمضایقه وتنگنابوده،آبروی فقروقناعت فرونگذاشت. اودست نیاز به سوی امیر درازنکرد واعتبار خودرا لکّه دارنکرد.
ساقی بیارباده وبامحتسب بگو
انکارما مکن که چنین جام جم نداشت.
حافظ چه طُرفه شاخ نباتیست کِلک ِتو
کَش میوه دلپذیرتر ازشَهد وشَکّراست
طُرفه: چیزتازه،نو وخوشایند،شگفت آور.
شاخ نبات: به مقداری نبات گویند که بلورهای آن به صورتِ شاخه درآمده باشد. نبات به صورت شاخه، کاسه یا در اشکال دیگر فروخته میشود و در اینجاشاعر نی قلم خود را به نی نبات تشبیه کرده است و میگوید حاصل آن(اشعار) از شهد و شکر یعنی نبات هم شیرین تر ودلپذیرتر است.
منظور مهم دیگر از "شاخه نبات" در زبان فارسی وبه ویژه در میان عوام، اشاره به معشوقه ی فرضی حافظ است. به هنگام فال گرفتن حافظ را به شاخ نباتش قسم می دهند که رازی را بر فال گیرنده آشکار کند. امّا دراینجا سخن از معشوقه نیست بلکه سخن از "شاخه نبات" است. شاخه نبات قلم یا کلک حافظ است که این همه شهد و شکر" می ریزد.
معنی بیت:
ای حافظ، قلم توچقدرشگفت آوراست وچه سخنان تازه ،بدیع وجدیدی ازقلم تونی ریزد. همانندِ شاخه نباتیست که ازآن شهد و شکرمی چکد. محصول قلم تو ازهرمیوه ای گواراتر وشیرین تراست.
مدّعی گولُغز ونکته به حافظ مفروش
کِلکِ مانیز زبانیّ وبیانی دارد.
با سپاس از رضایِ گرامی که بدون هیچ غرض و مرضی ,حافظانه از دل برایِ ما نوشت که به راستی خوش گفته اند: هر سخن کز دل بر آید / لاجَرَم بر دل نشیند.
درباره یِ هفت کشور یا هفت اقلیم خواستم دقیق تر اشاره کنم که:
اقلیم یک - ایران (دشتِ گُردان): مرزِ شرقی رودِ آمودریا یا جیحون, مرزِ غربی شهرِ حلب در سوریه, مرزِ جنوبی دریایِ پارس (الخلیج الفارسی), مرز شمالی , مرزهای قابلِ زیست روسیه یِ کنونی
اقلیم دو - توران: کشورهای آسیایِ میانه نظیر قرقیزستان, ترکمنستان , قزاقستان, بخش هایی از روسیه و ازبکستان و افغانستان و...
اقلیم سه - تازیان/دشتِ نیزه وران (عرب و حبشیان): کشور های عربی نظیر عربستان, یمن, اردن, عمان,... و کشورهای آفریقایی به محوریت, حبشه, اتیوپی امروزی
اقلیم چهار - هاماوران یا بَر بَر: کشورهای شمالِ آفریقا نظیر مصر, لیبی, الجزایر , تونس, مراکش, و همچنین بخش هایی از سوریه و ترکیه امروزی
اقلیم پنج - چین: کشورهای جنوب شرقی آسیا نظیر چین, ژاپن, کره, تایلند, مالزی
اقلیم شش - روم و سَقلاب: اروپای غربی, اروپای شرقی و بخشهایی از روسیه امروزی
اقلیم هفت - هندوستان: هند, بنگلادش, کشمیر, بخش هایی از پاکستان و افغانستان
ضمنا سرزمین ظلمات هم منظور قطبِ شمال بوده که ۶ ماهِ آن شب است, به نظر کسی آنجا نرفته بوده و از سرمای شدید آنجا اطلاعی نداشته است!
لازم بذکر است که اقلیم هشتم هم می توانست آمریکا باشد! ولی چون در ۵۰۰ سالِ اخیر کشف شده در منابع قدیمی همچون کتابِ اوستا که این اقالیم را مطرح می کند بیش از ۲۵۰۰ قدمت دارد.
بازرگان> میسان> عراق {۷ مِی ۲۰۲۳}
چون نقشِ غم ز دور ببینی شراب خواه! / تشخیص کرده ایم و مداوا مقرّر است!
در اینجا حافظ غم را به یک دشمن یا تهدید جدی تشبیه کرده که با دیدن سایه و نقش آن باید برای مقابله با آن آماده شد, حتی نباید به آن اجازه داد تا نزدیک و نزدیکتر شده و در روح و جسمِ ما رسوخ کند.
حال چه سلاحی باید برداریم برای مقابله با غم? شراب خواه! یعنی باید با سلاحِ شادی به مبارزه با غمی که هنوز تنها نقشِ آن از دور پیدا شده , بپردازیم.
شراب مجازا در ادبیاتِ ما شادی و شادمانی کردن است! حال این شادی برای هرکسی بر اساس جغرافیا, زمان, سن, اعتقادات, خانواده, فهم و شعور و... متفاوت است!
اگر غم لشگر انگیزد که خونِ عاشقان ریزد / من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم!
یک نکته جالبِ توجه در مورد کلمه "غم" از شادروان ذبیح الله منصوری اینکه "غم" معرب یا عربی شده یِ کلمه یِ "گَم" بوده که ایرانیانِ باستان تپه هایی را که برایِ رها کردن اجسادِ مردگانِ خود استفاده می کردند را نام می نهادند. آنها اعتقاد داشتند که نباید حتی هیچ نقطه ای از زمین آلوده به حزن و اندوه باشد لذا داشتن گورستان منافی این اعتقاد بود و برای همین از داشتن قبر و قبرستان پرهیز می کردند.
جالب است بدانید که همزمان مردم مصر برعکس عمل می کردند یعنی در طولِ عمرِ خود پس انداز می کردند تا بعد از مرگ, اجساد آنها مومیایی شده و در شهرِ اموات یا مردگان که کنار شهرشان بود دفن شوند تا همیشه زنده بمانند!
فکّه> میسان> عراق {۲۵ ماهِ مِی ۲۰۲۳}
فرق است از آبِ خضر که ظلمات جایِ او است
تا آبِ ما که منبعش "الله اکبر" است
حافظ
شاید در نگاهِ اوّل منظور شاعر از این ابیات اشاره به آبشخور و سرچشمه ی آبِ رکنی از کوههای الله اکبر باشد، امّا از شاعری که در تمام عمرِ گُهربار خود تنها چهار صد و اندی غزل گفته و به طرزِ وسواس گونه ای در حال تصحیح دیوان خود برآمده و استادِ بی همتای ایهام بوده فقط همین یک معنی بر می آید؟
او که خیالِ خود را "فرشِ بهارستان" و بافته ی همکاران را "بوریا"، و خود را زر دوز و زمرّد تراش و "مانی" را نسخه بردار کلکِ مشکینش دانسته و یا اثرِ قلم خود را تنها یادگارِ این گنبد دوّار می داند، یک طنز و شیطنتی در قالبِ ایهام در این ابیات برایمان به یادگار بجا نگذاشته؟ درست است که او دلبستگی فوق العاده ای به خیام داشته، ولی زندگی سعدی وار که در ژنهای همه ی ما به یادگار مانده بزرگترین آرزوی او نبوده؟ که به هر تقدیر از طی کردن این نوع زندگی محروم بوده او مانند خیام می داند که پیوندِ عمر بسته به موئیست و "فردا که ازین دیرِ فنا در گذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم" امّا زندگی به او پا نمی دهد که آن طور که دوست دارد زندگی کند، یا آن نازنین را راضی نمی کند،زندگی به او مجالِ خوش باشی و فربهی نمی دهد میلش اینست که به تیر هر مژه شکاری گیرد و عمرِ خویش را صرف(گُل) و باده کند، امّا از مقامِ بلندِ خود نیز آگاه است او عمرِ نازنین خود را صرف شانه زدن سرِ زلفِ سخن می کند و خود را شاعر ساحر می داند و خود بیشتر از هر کسی از اهمیت لحظه های زندگی واقف امّا چه می شود کرد زندگی با او سرِ تا کردن ندارد و او را به این نتیجه می رساند که :
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آنست که من خاطرِ خود خوش دارم"
امّا می تواند؟
شاید یکی از دل (خشی) ها و پناه گاهای او همین دیوانِ او که آن هم
از سرِ ناچاری و روزگارِ دون همیشه در رهنِ میکدها بوده، وحشتش گرو نستاندن دفترِ شعر و خرقه ی پشمینش از برای باده است.
حتماً او مُهر خود را بر روی این ابیات و تارکِ دنیا زده است.
چو لشگر سوی آب حیوان گذشت
خروش آمد: الله اکبر ، ز دشت
فردوسی
فرق است از آبِ خضر که ظلمات جایِ اوست
تا آبِ ما که منبعش "الله اکبر" است
حافظ
البتّه که او به شاهنامه و فردوسی بزرگ نگاه عمیق داشته، روایت جدا شدن خضر از اسکندر و یافتن آبِ زندگی میان تاریکی و آن الله اکبر گفتن فردوسی بزرگ برایش الهام شده امّا او دواینچی ست سیراب نمی گردد پس در این گنبدِ مینا روایت کوتاهِ خود را برایمان به یادگار می گذارد.
آن نازنین(حافظ) با (جام جمی) در دست (الله اکبر) گویان تنه ی آبِ زندگی خود را به ابیاتِ فردوسی بزرگ و خضر و همه ی ما شانه به شانه زده و زندگی را حواله به تقدیر کرده و به سلامتی همه ما می نوشد، و خود و دیوانش را برایمان جاودانه می گذارد و می گذرد
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
حافظ
"بزن روشن شی " چون منبعش الله و اکبر است.
من که جایی خوندم بیت دوم رو به این فرم نوشته بود
ای نازنین پس تو چه مذهب گرفته ای / کت خون ما حلال تر ز شیر مادر است
نمی دانم این واژه پرداز بهین سرای باده گسار چه شور و اعجازی در سر و سینه داشت که هر جا عبارتی از او نبشتند جماعت عشق پرداز، در آغاز به تحسین قیام کردند و در انجام این سان به بحث نشستند
درود
عرض ادب و احترام
از علم عرفان و سیر سلوک و رفتار آیین و فرهنگ و رسم و رسوماها و نماد ها و رمز هایش، دانش وآگاهی و علوم ناچیز و بی مقداری دارم .
خواهشم این است که برای کسی نسخه نپیچیم.تعیین و تکلیف نکنیم.خط و مشی تعریف نکنیم.حد و مرز مشخص نکنیم.نه برای زنده ها و نه برای از دنیا رفته ها.حتی برای حافظ.برای حافط هم حد و مرز وخط و مشی تعین و تکلیف نکنیم.هنری خوب است که در خدمت همه اقشار مردم باشد. برای همه اقشار مردم فرحبخش و لذت بخش باشد. برای عموم قابل درک و فهم باشد.برای عموم در همه اعصار و زمان ها پیام و پند تازگی و طراوت داشته باشد.هرکسی به فراخور درک و فهم و شعورش شیفته و دلبسته اش شود.عموم فراخور به علم و دانش،تخصص و تجربه،فرهنگ و تمدن،کسب و حرفه و کار،موقعیت و مسند و جایگاه، دین و مسلک،آیین و مذهب ، فلسفه و سن و جنسیت و ایدئولوژی و قومیت و ملیت هنرش را درک و فهم کنند و طالب و عاشقش باشند.حافظ و اشعارش این حسن و رجحان را بر تمام هنرمندان دنیا دارد و برای همین است که جهانشمول و جهانگیر است. چون فارغ از هرچیز برای همه چیز و همگان است.حافظ نقطه عطف و هدف غایی همه متضاد هاست.در واقطع نقطه همگرایی و همبستگی همه متضاد هاست.موافق ها و موازی ها که جای خود دارد.در واقع حافظ حلقه مفقوده همه متضاد ها و موافق ها و موازی هاست. حافظ و عشق به حافط است که می تواند همه را به هم گره بزند و پیوند دهد. در واقع حافظ بگونه سراییده است که همه مشتری و خواهانش باشند.فرقی نمی کند چه امی چه عامی و چه عارف و عابد.شاید حافظ و اشعارش همان وحدت وجودی باشد که عرفا از آن در بیان دم میزنند.اما حافظ عارف عمل است و آیینه تمام نمای کل که به زبان درک برای همه سخن می گوید نه یک قشر خاص و ویژه.
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است
نازنین پسر را
در زمان حال هم استفاده می کنیم.الان هم وقتی که می خواهیم از جوانی و زیبایی و رفتار و منش یک پسر جوان صحبت کنیم میگوییم که فلانی چه پسر نازنینی است.اینکه ما از زیبایی و جوانی و منش و رفتار یک جوان خوشمان بیاد و به دلمان بنشیند و جذبش بشویم چیز غریب و ناپسندی نیست.چه بسا که هر روزه ما این قیاس را انجام میدهیم.
خانه پرور
یعنی اینکه در خانه و مکتب و کسب خودمان پرورش یافته است. دست رنج خودمان است. برای پرورشش خون دل خورده ایم. غریبه نیست.می تواند نوه،فرزند زاده،خواهر زاده،برادر زاده،قوم وخویش و و یا یک آشنای قابل اطمینان و محترم باشد. شمشاد خانه پرور غریبه نیست.محرم است.طبیعتا تعلق خاطر و احساس مسئولیتی هم در این مدت پیدا شده است.قطعا ذوق زیبایی و کمالات را می کنیم و بهش افتخار هم می کنیم و با القاب و صفات درخور و شایشته به انظار عموم معرفیش می کنیم که اگر غیر از این باشد در حقش ستم روا کرده ایم..بقول امروزی ها حالش را می بریم.چه برسد که این پسر شاهزاده زیباروی با کمال و ادب و فهمی چون شاه شجاع باشد.بی انصافیست که اگر حافظ به استناد این غزل به همجنسگرایی متهم کنیم.
سوال آخر اینکه در ذهنتان تجسم کنید که اگر حافط از یک دختر خانه پروری اینهمه تعریف و تمجید میکرد، حکایت چه بود و چه قضاوت و گمانه زنی ها و افسانه سرایی هایی در طول زمان بر زبان و قلم جاری و ساری می شد؟؟؟؟؟؟؟
در فقه تسنن مالکی (کمتر هم شافعی) بعضی رای مثبت به پسربازی داده اند. در قران کریم هم قلمان همین هست دیگه. پس دستگاه سلطنت و ادبیات نیازی به پرده پوشی نداشتند. درافغانستانِ الان هم همینطور. مثل اینکه قاضی که دست قطع میکند یا کسی که کافر را ترور میکند نیاز به پرده پوشی داشته باشد
مراد از «شاخ نبات» در غزلیات لسان الغیب حافظ شیرازی چیست و کیست؟
مراد از «شاخ نبات» در تمامی غزل های لسان الغیب حافظ شیراز، همان شجره طیبه در آیات و روایات اسلامی است که ریشه آن در خانه علی و فاطمه(علیهما السلام) و شاخه هایش در منزل مومنان است و آنان هر وقت بخواهند از میوه های شاخه آن بهره مند می شوند.
در کتاب کافی از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه" کلمة طیبة کشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ" آیه 24 سوره ابراهیم چنین نقل شده است: رسول اللَّه اصلها و امیر المؤمنین فرعها، و الأئمة من ذریتها اغصانها، و علم الأئمة ثمرها، و شیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل؟ قال قلت لا و اللَّه، قال: و اللَّه ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها و ان المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها: " پیامبر ص ریشه این درخت است و امیر مؤمنان علی ع شاخه آن، و امامان که از ذریه آنها هستند شاخه های کوچکتر، و علم امامان میوه این درخت است، و پیروان با ایمان آنها برگهای این درختند. سپس امام فرمود: آیا چیز دیگری باقی ماند؟ راوی می گوید: گفتم نه، به خدا سوگند! فرمود: به خدا قسم هنگامی که یک فرد با ایمان متولد می شود برگی در آن درخت ظاهر می گردد و هنگامی که مؤمن راستین می میرد برگی از آن درخت می افتد"![ نور الثقلین جلد 2 صفحه 535.]در روایت دیگری همین مضمون از امام صادق ع نقل شده و در ذیل آن آمده که راوی سؤال کرد، آیه 25 آن «تُؤْتِی أُکلَها کلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» مفهومش چیست؟ امام فرمود: اشاره به علم و دانش امامان است که در هر سال از هر منطقه به شما می رسد[همان صفحه 538] در روایات دیگری می خوانیم که: «شجره طیبه» پیامبر و علی و فاطمه و فرزندان آنها است.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
خلاصه اینکه؛ آری انسانهای پاک، گفتار پاک، عقیدهی پاک و رهبران پاک، پایههایی محکم و شاخههایی پربار از عالم اسرار دارند .
باغ دلگشای جانم با شمشاد حضورت سرشار شور و شوق است چه نیازی به سرو و صنوبر دارد؟
بیت2: ای پسر زیبا و نازنین مگر چه مذهبی داری که برای تو خون ما از شیر مادر حلال تر است.(شاهد زیبا باعث رهایی)
بیت3:چون تصویر غم را از دور دیدی شراب حضور طلب کن که مداوا در آن است.
بیت4:از درگاه پیر راهنما دور نمی شویم.پادشاهی و گشایش درون در راهگشاییهای اوست.
بیت5:ماجرای عشق یکی بیشتر نیست( عشق خداوند به آفریده ها و بالعکس) اما هر آفریده ای با اثر وجود خود آن را بیان می کند( و طرفه این که عشق خود را منحصر به فرد می داند، زیرا با وصول به عشق تجلی آن عشق یگانه را می بیند)
بیت6: دیروز مست عشق بود، وعده دیدار داد تا امروز چه گوید و چه تصمیمی بگیرد( پس از عشق تسلیم اویم)
بیت7: از شیراز و آب رکناباد( محل دریافت حال خوش) عیبجویی نکن که زیباترین نقطه جهان است.
بیت8:آب شیراز از آب حیات نیز بالاتر است.آن در تاریکی و این از دروازه الله اکبر می جوشد.
بیت 9:ما ارزش درویشی را پاس می داریم و دست نیاز دراز نمی کنیم( نه در نیاز جسمی ونه نیاز روحی) روزی ما تعیین شده است.
بیت10: قلمت چه شاخه درخت یکدانه ای است حافظ! که شیرین ترین میوه را میدهد.( هنوز شهد حال خوش از آن می چکد.)
آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
اینستاگرام:drsahafian
دی وعده داد وَصلم و در سر، شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس
بازارِ خودفروشی آن سوی دیگر است
دو بیت از شعر حافظ کم شده و هرکسی داره نظر میده که شعر حافظ در چه سطحی هست ؟؟؟؟؟؟
اساتید من در حد خوندن شعر حافظ هم نیستم چه برسه به تجزیه و تحلیل زندگیش؟؟؟؟؟
قضاوت را گذارم در قیامت
خدایم داند و بازم خدایم
درود
این بیت در نسخه غنی نیست اما سایه آن را در دیوان خواجه در این غزل آورده است.
در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
فکر هر کس بقدر همت اوست.
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست.
همین دو مصرع در جواب کوته فکران کج اندیش شهوت پرست کافیست ، که در مورد شخصیتی همچون حافظ خیال نظر بازی و همجنس بازی دارند . در هر زمانی یار بسیار بوده ویژه برای شیرین سخنی همچون حافظ. پشیزان همه را چون خود انگارند.
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است.
حافظ همه چیز را از دید شاعرانه خود و بصورت نمادین بیان می کند.
1-باغ مرا(فضای گشوده شده دل که دارای گلهای رنگارنگ معرفت است)چه نیازی به سرو و صنوبر است!
شمشاد سایه پرور(انوار الهی)ما از چه چیزی کمتر است؟
2-ای نازنین پسر(رهروی نو جوان عشق)تو چه مذهبی (آیین و روشی) در پیش گرفته ای,
که براحتی خون منیتها( روح من/نفس من /ذات من/ خود بینی /تکبر /...) را می ریزی؟ که خون ما حلال تر از شیر مادرت باشد.
3-هرگاه اثار غم را از دور پدیدار شد (تو قبل از آن)به شراب(محبت, عشق , انس الهی)پناه ببر,
تشخیص ما این است و تنها راه درمان است.(غیر از این راهی نیست)
4-چرا از آستان پیر مغان(پیر فرزانه/انسان کامل/کسی که این را راه قبلا رفته و تجربیاتش را در معرض استفاده دیگران می گذارد) دست بکشیم؟
زیرا سعادت و گشایش از این طریق حاصل می شود.
5- قصه عشق و غصه هایش در همه جا یکی است ولی عجیب اینست که,
داستان عشق را از هر کسی که می شنوی متفاوت است!
6-دیروز(کنایه از روز میثاق)خداوند مژده وصل داد و در سر شور و شوق ملاقات با ما را درسر داشت.
تا (ببینیم) امروز (در دار دنیا)درباره مشتاقان جگر سوز چه حکم فرماید.
7-شیراز(کنایه از فضای منبسط شده دل) , با آب رکن اباد(چشمه سار زلال محبت)، با ان باد خوش نسیم(نسیم انفاس پاک)را عیب مکن!
که( چنین دلی)زینت بخش هفت ملک(یا به تعبیری : هفت فلک) خواهد بود.
8-بین آب حیات خضر(آب جاودانگی که خضر پیامبربرای دست یافتن آن ناچار به عبور از ظلمات شد و به زندگی جاودانه دست یافت) که در ظلمات قرار دارد ( و تنها با همراهی با خضر و عبور از تاریکی میتوان به آن رسید ),
و آب حیاتی که ما به آن رسیده ایم( و به آن دعوت می کنیم)و منشاء ان الله و اکبر(خداوند بزرگ)است تفاوت وجود دارد.
(بین آب حیات (زندگی جاودانه) حضرت خضر پیامبر که ماهیت "دنیوی" دارد و آب حیات ما که جنبه "معنوی "دارد و منبع آن کبریای حق و نور الهی است تفاوت است.)
9-ما آبروی دو خصلت مهم انسانی یعنی فقر (نیازمندی) و قناعت(بسنده کردن)/در مجموع یعنی فقیر قانع/ کنایه از قطع طمع و توقع از صاحبان ثروت}را نمی بریم.
*فقر در معنی یعنی نیازمندی و در زبان عرفا به معنی بی نیازی است از همه چیزها و نیازمندی تنها به خدا
به پادشاهان(سلاطین/ صاحبان ثروت) بگو:روزی ما (از طرف پادشاه حقیقی یعنی خداوند )مقدر شده( و نیازی به لطف شما نیست).
10-حافط قلم تو چه شگفت آور است! قلم تو مثل شاخ نباتی است که از آن شهد و شکر می ریزد(محصول قلم تو از هر میوه ای گواراتر و شیرین تر است)
دوستان بزرگوار و بخصوص آقای رضا تبار بسیار زیبا ابیات را معنی نموده اند و این کمترین اجاز میخواهم همان معانی گزیده همچون در و گوهر ذکر شده را اندکی بسط و شرح دهم .
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است ؟
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است ؟
باغ تمثیلی ست از درون انسان ، سرو و صنوبر در اینجا نماد چیزهای جهان ماده و ذهن هستند ، شمشاد نماد اصل خدایی انسان ، خانه در اینجا همان باغ یا فضای درونی انسان است که توسط شمشاد یا اصل خدایی انسان پرورده شده و میتواند تا بینهایت خداوندی گسترده شده و آباد گردد ، حافظ درون هر انسانی را به باغی تشبیه میکند و بدلیل اینکه خداوند روح خود را در انسان دمیده ، یعنی او را هم جنس خود و بی نیاز آفریده است ، پس انسان نیز محتاج آراستن این باغ بوسیله سرو وصنوبر یا چیزهایی بیرونی مانند پول و مقام و اعتبار ، یا باورها و هر چیز دیگر نشأت گرفته از ذهن نبوده زیرا شمشادی از جنس خداوند در درون خود دارد که کاری جز آبادانی باغ یا خانه دل نداشته و در این کار پرورش و گسترش باغ درونی انسان که درواقع خانه و اقامتگاه دایمی شمشاد است نه تنها کمتر از سرو و صنوبر نیست ، بلکه قابل مقایسه نبوده و استاد این کار است بشرط اینکه انسان با قرار دادن سروها و صنوبرهای خیالی و ذهنی در این باغ مزاحم کار او نگردد .
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است
اما شمشاد چگونه به آبادانی باغ دل انسان می پردازد ؟ حافظ در اینجا با توجه به تثلیث در مذهب مسیحیت ، شمشاد را به پسر یا امتداد خداوند که در انسان متجلی شده تشبیه میکند ، این نازنین پسر که صاحبخانه باغ دل انسان است غیرت داشته و قرار دادن سرو و صنوبر را توسط خود کاذب انسان در این باغ بر نمی تابد ، پس در ریختن خون دل دلبستگی های انسان تردید نمی کند و این خونریزی را حلالتر از شیر مادر میداند ، همچنین اشاره ای ست به اینکه انسان بایستی شیر را از مادر خود که هستی یا خداوند است طلب کرده و طلب شیر از چیزهای بیرونی در جهان ماده حرام بوده و جایز نیست.
چون نقش غم ز دور بینی ، شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مداوا مقرر است
اما با ریخته شدن خون دلبستگی های مادی و ذهنی توسط پسر که با نازنینی و لطف به این کار مبادرت ورزیده است غمی بر انسان وارد میشود که غمی حقیقی نبوده و بلکه نقش و صورتی ست از غم که عرفا از آن با عنوان غم آگاهانه یاد میکنند و سالک وظیفه خود میداند این غم و درد را آگاهانه و با رضایتمندی پذیرا باشد ، حافظ این غم را از جانب دور فلک یا روزگار و هستی میداند که سالک با دیدن صورت و نقش غم که از دور می آید ، باید برای تحمل آن درخواست شراب کند ، اینگونه مداوا را طبیبان الهی یا عرفا و بزرگانی مانند حافظ و مولانا بر اساس تشخیص خود که همان تشخیص خداوند است مقرر کرده اند ، این شراب رحمانی همان آموزه های این طبیبان است که با طلب و همت سالک یا انسان عاشق موجب تسکین همه دردها و در نهایت علاج نهایی انسان خواهد شد .
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم ؟
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
پیر مغان همان انسان کامل است مانند حافظ و مولانا ، فردوسی و عطار و سایر عرفایی که با جهد و کوشش و دریافت شراب عشق به خدا زنده شده و آیینه جمال حق گردیدند ، پس سر نکشیدن یا دست برنداشتن از پیر مغان همان بنشستن بر سر کوی حضرت دوست است و حافظ میفرماید وقتی دولت و نیکبختی تنها بر سر کوی حضرتش یافت میشود و گشایش کار ، یعنی وصال یار فقط از آن در امکان پذیر است ، پس چرا از این آستان سرکشی کرده و با لجاجت آن نیکبختی و آرامش را از درهای دیگر جستجو کنیم ؟ درهای دیگر مانند مکاتب من دراوردی که خبری در آن نبوده و جز درد و آه چیز دیگری از آن بیرون نمی آید .
یک قصه ییش نیست غم عشق ، وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
انسانی با شنیدن و یا خواندن این ابیات احتمالآ بگوید این قصه فراق و هجران را پیش از این هم از عارفان و بزرگان دیگری شنیده است و حرف جدیدی در آن نیست ، حافظ میفرماید بله درست است ، اما هر عارفی با شیوه و درک خاص خود این قصه را بیان میکند ، نظامی با زبان خود ، فردوسی و مولانا با زبان خود ، عطار و حافظ و سعدی نیز با شیوه و بیان خود و عجیب است که انسان با شنیدن این قصه عشق از هر یک از این زبانها ، قصه را غیر تکراری و جذاب درمی یابد ، این قصه در قرآن هم در قالب قصه های متعدد و زبان های مختلف بیان شده است و هیچکدام تکراری و ملال آور نیستند زیرا یک حقیقت بوده و بدلیل اینکه درواقع همگی از یک زبان یعنی زبان خدا یا هستی کل بیان شده اند پس ذات خدایی انسان از این تکرار ها ملول نشده و حتی برای مشتاقان و عاشقانش بسیار زیبا و جالب توجه است .
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
این وعده وصل از سوی حضرت دوست در روز الست داده شد ، هنگامی که انسان اقرار کرد که از جنس اوست و خدا یا زندگی مقرر کرد که شراب یا آب زنده کننده زندگی را توسط عرفا و بزرگانی که در بیت قبل ذکر آن رفت بر انسان جاری کند تا با تکرار این قصه عشق با زبانها و سلایق مختلف انسان به خود آمده و از خواب ذهن برخاسته و با وفای عهد بسوی حضرتش بازگردد ، این طرح خداوند در گذشته بوده است و باید ببینیم او که هر لحظه در کار جدیدی ست امروز چه طرح و برنامه ای در سر دارد ، مولانا نیز در این رابطه از زبان قرآن میفرماید:
کل اصباح لنا شان جدید / کل شی ء عن مرادی لا یحید
یعنی خدا هر بامداد (هر لحظه ) در کاری جدید است و همه چیز در حیطه فرمان او قرار دارد و همچنین ابیات دیگری از مولانا با همین مضامین ؛
هر نفس نو می شود دنیا و ما / بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو می رسد / مستمری می نماید در جسد
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
شیراز در اینجا نماد فضای بینهایت خداوندی یا آسمان یکتایی ست که منزلگاه دایمی انسان مقرر شده است ، آب رکنی نماد آب زندگانی ست که رکن است و اساس ، و باد خوش نسیم همان نفخه خوش الهی ست و درخواست اینچنین جایگاهی نه تنها عیبی نیست ، بلکه خال رخسار هفت آسمان یا هستی مطلق یا خداوند است که منتهای آرزوی هر عاشقی ست و حق مطالبه آن برای هر انسانی محفوظ است .
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست
تا آب ما که منبعش الله اکبر است
ظلمات یا تاریکی در اینجا مبهم و ناشناخته است، پس داستان آب خضر و چگونگی کیفیت آبی که خضر به آن دست یافت و جاودانه شد به ظاهر برای انسان ناشناخته است ، یعنی ما نمی دانیم که این داستانی نمادین است یا حقیقی ، اما منبع آبی که خداوند برای انسان امروز مقرر کرده است کاملأ واضح است و بخوبی نقشه راه آن توسط بزرگان و عارفان ترسیم شده است که از طرف خداوندی که بزرگ و بینهایت است بر زبان آنان جاری شده و انسان را بسوی این آب زندگانی راهنمایی میکنند .
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگو که روزی مقدر است
میفرماید او و همه انسانها فقیر و نیازمند حضرت دوست هستند و پسندیده است که انسان فقیر قناعت را پیشه خود کند اما باید به پادشاه یا خداوند بگوییم که او خود روزی را مقرر و مقدر کرده است و" بی طلب نان سنت الله نیست" ، پس روز ی خود را از آن منبع لایزال طلب کرده و میخواهیم که هرچه بیشتر از آن آب رکنی بر طالب و عاشقانش جاری و مسیح گونه از نسیم خوشش در ما بدمد تا به او زنده و همچون خضر جاودانه شویم .
حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو
کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است
تصحیح پسر برای بیت دو غلطه و صنم درسته. چون شاعر واضح در بیت اول داره از همسرش صحبت میکنه(خانه پرور)
با درود و سپاس بسیار خدمت عزیزان،در بیت ای نازنین ....تو چه مذهب گرفته ای....کت خون ما حلال تر از شیر مادر است....در حد فهم و درک این کمترین،از آنجا که در استنساخ و انتشار دیوان ها دخل و تصرف ها بعید نبوده و حتی تا حدی رواج داشته است،تصرف در واژه را بعید نمی دانم،که. اگر اصل بیت چنین بوده باشد که: ،ای نازنین (پس)چه مذهب گرفته ای، ، کت خون ما حلال تر از شیر مادر است، ،نخست آنکه از قدیم و تا کنون (پس)را برای توقف بر گفته و امر پیشین و طرح پرسش استفاده می کردند و می کنیم و اگر مخاطب حافظ را در محضر او حاضر بدانیم،با توجه به بیت پیشین آن چنین گفتن در پیوند با مقصود حافظ می نماید، و دیگر آنکه با توجه به اینکه نسخه نویس ها در بسیاری از اوقات باب مذاق روزگار خود در ابیات دست برده اند و الحاق و..نموده اند،بعید نیست که این واژه(پسر)نیز حاصل چنین امری باشد با احترام فرید وحدت
سلام
در نسخههای معتبری چون ایاصوفیه (۸۱۳ ه.ق) و فخرالدین کاتب (۸۷۵ ه.ق) که درموزه پاریس نگهداری میشود ای نازنینصنم ضبط شده و دکتر نیساری در تصحیح ارزنده خودشان نازنینصنم را ترجیح دادهاند. شاید علت دو برداشت این باشد که حافظ اشعار خود را پیوسته ویرایش میکرده و چند نسخه از هرکدام موجود است. اما نمیتواند ای نازنین پس چه مذهب گرفتهای باشد چون حداقل وزنش جور در نمیآید. درمورد تصحیح معنایی هم احتمالا نکاتی وجود دارد و ضبط صحیحتر از بین همین دو ضبط است.
دوست گرامی درود.از لطف و توجه شما سپاسگزارم، کاملا"حق با شما است.نخست آنکه من از نسخ ذکر شده بی خبر بودم،که اکنون دانستن نشانی آنها را به شما مدیونم.و دیگر آنکه تصحیح دکتر نیساری بجا ترین واژه ها را در بر دارد.و البته از جهت سکته و لکنت در وزن هم با قرار دادن،پس،به جای پسر کاملا درست می فرمایید.از توجه شما سپاسگزارم و وجود عزیزانی فرهیخته در این زمانه خود نعمت بزرگی است،سپاس⚘️🙏