گنجور

بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

با پسر میگفت یک روزی عمر
طعم دین تو کی شناسی ای پسر
طعم دین من دانم و من دیده‌ام
زانکه طعم کفر هم بچشیده‌ام
جان چو در خود دید چندان کار و بار
در خروش آمد چو ابر نوبهار
گفت اگر من نیک اگر بد بوده‌ام
در حقیقت طالب خود بوده‌ام
از طلب یک دم فرو ننشسته‌ام
روز تا شب خویش را میجسته‌ام
هرکجا رفتم به بالا و نشیب
جمله را ازجان من نورست وزیب
در حقیقت چون همه من بوده‌ام
نور بخش هفت گلشن بوده‌ام
پس چرا بیرون سفر میکرده‌ام
سوی این و آن نظر میکرده‌ام
ای دریغا ره سپردم عالمی
لیک قدر خود ندانستم دمی
گر همه در جان خود میگشتمی
من به هر یک ذره صد میگشتمی
سالک سرگشته آمد پیش پیر
شرح روحش داد از لوح ضمیر
گفت هر چیزی که پیدا و نهانست
جملهٔ آثار جان افروز جانست
در جهان آثار جان بینم همه
پرتو جان و جهان بینم همه
پرتوی از قدس ظاهرشد بزور
در جهان افکند و درجان نیز شور
پرتوی بس بی نهایت اوفتاد
تاابد بیحد و غایت اوفتاد
هرچه بود و هست خواهد بود نیز
جمله زان پرتو گرفتست اسم چیز
نام آن پرتو بحق جان اوفتاد
هر دو عالم را مدد آن اوفتاد
قدس ظاهر شد بیک چیزی قوی
وی عجب آنبود جان معنوی
لیک چون جان رانبود آن روزگار
در هزاران صورت آمد آشکار
بود جان را هم صفت هم ذات نیز
هر دو چون جان هم گرامی و عزیز
اصل جان نور مجرد بود و بس
یعنی آن نور محمد بود و بس
ذات چون در تافت شد عرش مجید
عرش چون در تافت شد کرسی پدید
بازچون کرسی بتافت از سرکار
آسمان گشت و کواکب آشکار
باز چون اختر بتافت و آسمان
چار ارکان نقد شد در یک زمان
بعد ازان چون قوت تاوش نماند
چار ارکان را در آمیزش نشاند
تا وحوش و طیر وحیوان ونبات
با مرکبهای دیگر یافت ذات
ذات جان را هم صفاتی بود نیز
لاجرم از علم و قدرت شد عزیز
شد ز علمش لوح محفوظ آشکار
شد قلم از قدرتش مشغول کار
چون ارادت را بسی سر جمله بود
هم ملایک بی عدد هم حمله بود
از رضای جان بهشت عدن خاست
وز غضب کوداشت دوزخ گشت راست
روح چون در اصل امر محض بود
جبرئیل از امر ظاهر گشت زود
باز روح از لطف وز بخشش که داشت
زود میکائیل را سر برفراشت
باز قهرش اصل عزرائیل گشت
دو صفت ماندش که اسرافیل گشت
یک صفت ایجاد و اعدام آن دگر
وز وجود و از عدم جان بر زبر
گر صفات روح بی اندازه خاست
هر یکی را یک ملک گیری رواست
پیر چون از شرح او آگاه شد
گفت اکنون جانت مرد راه شد
لاجرم یک ذره پندارت نماند
جز فنای در فناکارت نماند
تا که میدیدی تو خود را در میان
برکناری بودی از سر عیان
چون طلب از دوست دیدی سوی دوست
این نظر را گر نگه داری نکوست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با پسر میگفت یک روزی عمر
طعم دین تو کی شناسی ای پسر
هوش مصنوعی: یک روز پدر با پسرش صحبت می‌کرد و به او گفت: «عمر تو چه زمانی طعم دین را خواهد چشید، ای پسر؟»
طعم دین من دانم و من دیده‌ام
زانکه طعم کفر هم بچشیده‌ام
هوش مصنوعی: من طعم دین را می‌شناسم و خودم آن را تجربه کرده‌ام، زیرا طعم کفر را هم چشیده‌ام.
جان چو در خود دید چندان کار و بار
در خروش آمد چو ابر نوبهار
هوش مصنوعی: وقتی که روح خود را درونش بررسی کرد و دید چقدر کار و مسئولیت دارد، مانند ابرهای بهار به شدت به حرکت درآمد و به جوش و خروش افتاد.
گفت اگر من نیک اگر بد بوده‌ام
در حقیقت طالب خود بوده‌ام
هوش مصنوعی: او می‌گوید اگر خوب بوده‌ام یا بد، در واقع همیشه دنبال خودم بوده‌ام.
از طلب یک دم فرو ننشسته‌ام
روز تا شب خویش را میجسته‌ام
هوش مصنوعی: از آن زمان که به دنبال چیزی بودم، هرگز لحظه‌ای آرام نگرفته‌ام و به جستجوی خود از صبح تا شب ادامه داده‌ام.
هرکجا رفتم به بالا و نشیب
جمله را ازجان من نورست وزیب
هوش مصنوعی: هر کجا که رفتم، چه در راه‌های صعب و دشوار و چه در مسیرهای آسان، همه چیز از جان من سرچشمه می‌گیرد و زیباست.
در حقیقت چون همه من بوده‌ام
نور بخش هفت گلشن بوده‌ام
هوش مصنوعی: در واقع، من خود را در تمامی جاها و گلشن‌ها نورافشان کرده‌ام.
پس چرا بیرون سفر میکرده‌ام
سوی این و آن نظر میکرده‌ام
هوش مصنوعی: چرا من به سفر می‌رفتم و به این و آن نگاه می‌کردم؟
ای دریغا ره سپردم عالمی
لیک قدر خود ندانستم دمی
هوش مصنوعی: ای افسوس که در زندگی راهی را پیمودم، اما ارزش و مقام خود را در هیچ زمانی درک نکردم.
گر همه در جان خود میگشتمی
من به هر یک ذره صد میگشتمی
هوش مصنوعی: اگر من در دل خود جستجو می‌کردم، در هر ذره از وجودم صدها چیز را می‌یافتم.
سالک سرگشته آمد پیش پیر
شرح روحش داد از لوح ضمیر
هوش مصنوعی: یک مسافر گم‌گشته به پیش استاد رفت و از احساسات و درون خود سخن گفت.
گفت هر چیزی که پیدا و نهانست
جملهٔ آثار جان افروز جانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیا وجود دارد و هم در ظاهر و هم در باطن دیده می‌شود، همه نشانه‌هایی از روح و جان انسان هستند.
در جهان آثار جان بینم همه
پرتو جان و جهان بینم همه
هوش مصنوعی: در این جهان، هر چه می‌بینم نشانه‌ی روح و جان است و همه‌چیز را که مشاهده می‌کنم، به واسطه‌ی روح خود می‌نگرم.
پرتوی از قدس ظاهرشد بزور
در جهان افکند و درجان نیز شور
هوش مصنوعی: اشعه‌ای از ملکوت به دنیا تابیده شد و در دل‌ها نیز هیجان و شور و شوقی به وجود آورد.
پرتوی بس بی نهایت اوفتاد
تاابد بیحد و غایت اوفتاد
هوش مصنوعی: نور بی‌پایانی از او تابید که تا همیشه و به صورت نامحدود ادامه دارد.
هرچه بود و هست خواهد بود نیز
جمله زان پرتو گرفتست اسم چیز
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد یا در آینده وجود خواهد داشت، از نور و تاثیر آن منبع سرچشمه می‌گیرد.
نام آن پرتو بحق جان اوفتاد
هر دو عالم را مدد آن اوفتاد
هوش مصنوعی: نام آن نور الهی، که همان جان اوست، بر زمین افتاده است و به سبب آن، هر دو جهان از فیض آن بهره‌مند شده‌اند.
قدس ظاهر شد بیک چیزی قوی
وی عجب آنبود جان معنوی
هوش مصنوعی: قدس به واسطه یک چیز قوی نمایان شد و شگفت‌انگیز این است که روح معنوی نیز در این امر حضور دارد.
لیک چون جان رانبود آن روزگار
در هزاران صورت آمد آشکار
هوش مصنوعی: اما وقتی که جان در آن زمان وجود نداشت، در هزاران شکل و جلوه ظاهر شد.
بود جان را هم صفت هم ذات نیز
هر دو چون جان هم گرامی و عزیز
هوش مصنوعی: جان، هم از نظر ویژگی‌ها و هم از لحاظ وجود، برای هر دو طرف بسیار ارزشمند و گرانبهاست.
اصل جان نور مجرد بود و بس
یعنی آن نور محمد بود و بس
هوش مصنوعی: جان اصلی انسان نور خالص و مجرد است و این نور به تنهایی همان نور محمد (ص) است.
ذات چون در تافت شد عرش مجید
عرش چون در تافت شد کرسی پدید
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند نور وجودش را منتشر کرد، عرش الهی به روشنایی درآمد و از این نور، کرسی و مقام و جایگاه دیگری نیز پدید آمد.
بازچون کرسی بتافت از سرکار
آسمان گشت و کواکب آشکار
هوش مصنوعی: پس از آنکه خورشید به افق رسید، آسمان روشن شد و ستاره‌ها نمایان شدند.
باز چون اختر بتافت و آسمان
چار ارکان نقد شد در یک زمان
هوش مصنوعی: زمانی که ستاره دوباره درخشان شد و آسمان به یکباره به چهار بخش تقسیم شد.
بعد ازان چون قوت تاوش نماند
چار ارکان را در آمیزش نشاند
هوش مصنوعی: سپس وقتی که توانایی و قدرتش از بین رفت، چهار عنصر را در هم آمیخت.
تا وحوش و طیر وحیوان ونبات
با مرکبهای دیگر یافت ذات
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم وجود موجودات مختلف از جمله وحوش، پرندگان، حیوانات و گیاهان اشاره دارد که با سمایی متفاوت در کنار یکدیگر وجود دارند. به این ترتیب، دنیای طبیعی از ترکیب و هم‌زیستی گونه‌های مختلف شکل گرفته است و هر یک ویژگی‌ها و خصوصیات منحصر به فرد خود را دارند.
ذات جان را هم صفاتی بود نیز
لاجرم از علم و قدرت شد عزیز
هوش مصنوعی: وجود جان نیز صفات خاص خود را دارد و به همین دلیل به واسطه علم و قدرت، به مقام بلند و عزت دست یافته است.
شد ز علمش لوح محفوظ آشکار
شد قلم از قدرتش مشغول کار
هوش مصنوعی: با دانایی او، آنچه در دل و ضمیر بود نمایان شد و قلم به واسطه‌ی توانایی‌اش به نوشتن و ثبت حقایق مشغول گردید.
چون ارادت را بسی سر جمله بود
هم ملایک بی عدد هم حمله بود
هوش مصنوعی: چون ارادت و محبت تو به خداوند بسیار است، نه تنها فرشتگان بی‌شماری به آن توجه دارند، بلکه لشکرهای عظیمی نیز از آن حمایت می‌کنند.
از رضای جان بهشت عدن خاست
وز غضب کوداشت دوزخ گشت راست
هوش مصنوعی: از خشنودی و عشق جان، بهشت عدن پدید آمد، و از خشم و ناراحتی، دوزخ به حقیقت پیوست.
روح چون در اصل امر محض بود
جبرئیل از امر ظاهر گشت زود
هوش مصنوعی: روح در حقیقت ماهیتی خالص و ابتدایی دارد و به همین دلیل جبرئیل با سرعت از این حقیقت نمایان شد.
باز روح از لطف وز بخشش که داشت
زود میکائیل را سر برفراشت
هوش مصنوعی: باز به خاطر محبت و بخشش‌هایی که داشت، روح به سرعت به میکائیل سر بلند کرد.
باز قهرش اصل عزرائیل گشت
دو صفت ماندش که اسرافیل گشت
هوش مصنوعی: بازخورد خشم او موجب مرگ و نیستی شد، و دو ویژگی از او باقی ماند که منجر به دگرگونی و تحول گردید.
یک صفت ایجاد و اعدام آن دگر
وز وجود و از عدم جان بر زبر
هوش مصنوعی: به معنای از بین بردن یک ویژگی یا صفت خاص و به وجود آوردن یا احیای آن، از وجود و عدم، زندگی را در سطحی عمیق‌تر تجربه کردن.
گر صفات روح بی اندازه خاست
هر یکی را یک ملک گیری رواست
هوش مصنوعی: اگر ویژگی‌های روح به حدی زیاد شود، برای هر یک از آن ویژگی‌ها داشتن یک ملک (حکومت یا سلطنت) مجاز است.
پیر چون از شرح او آگاه شد
گفت اکنون جانت مرد راه شد
هوش مصنوعی: وقتی پیر به دانایی او پی برد، گفت حالا جان تو آماده سفر و چالش‌ها شد.
لاجرم یک ذره پندارت نماند
جز فنای در فناکارت نماند
هوش مصنوعی: بنابراین، هیچ چیز از افکارت باقی نمی‌ماند، جز اینکه در وجود و زوال آنچه که هستی، هلاک شوی.
تا که میدیدی تو خود را در میان
برکناری بودی از سر عیان
هوش مصنوعی: زمانی که خودت را در میان دیگران می‌دیدی، به وضوح احساس می‌کردی که باید خود را کنار بکشی یا از آن موقعیت دور شوی.
چون طلب از دوست دیدی سوی دوست
این نظر را گر نگه داری نکوست
هوش مصنوعی: اگر هنگام جستجوی ملاقات با دوست، به او نظر بیندازی و توجه کنی، این نگاه و توجه به دوست کار خوبی است.

حاشیه ها

1388/07/09 02:10

در ابیات 2 و 4 و 5 و 7 و 8، "ه ام" به صورت "هام" نوشته شده است.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1399/06/17 16:09
نیک روز

به نظر می رسد، به غیر از دو بیت اول، تمام ابیات این بخش به بخش اول فصل چهلم تعلق داشته باشد. چرا که طبق روال تمام فصول دیگر سالک در پایان بخش ابتدایی و پس از گفت و گو با شخصی که به او مراجعه کرده دوباره به پیر خود رجوع می کند و پیر تفسیری بر تجربه سالک می افزاید.

1402/04/23 04:06
یزدانپناه عسکری

21- اصل جان نور مجرد بود و بس

***

[مولانا]
مومنان معدود لیک ایمان یکی‏ - جسمشان معدود لیکن‏ جان یکی

***

[فتحعلی اکبری] 1

جمیع ادراک ها از نور مجرد است.

***
[یزدانپناه عسکری]
نورِ مجردِ جان، منشأ ادراک انسان 

_______

1- نوری در جسم انسان