بخش ۱۷ - شرح انما المؤمنون اخوة والعلماء کنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سلیمان و سایر انبیا علیهمالسلام کی اگر یکی ازیشان را منکر شوی ایمان به هیچ نبی درست نباشد و این علامت اتحادست کی یک خانه از هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار قایم نماند کی لانفرق بین احد منهم و العاقل یکفیه الاشارة این خود از اشارت گذشت
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
با احترام. این مثنوی مطوّل نیاز به جرح و تعدیل دارد ولی در بخش توضیحات آن چند تذکر لازم است. نوشته شده شرح انما الممنون در حالیکه باید باشد: انما المؤمنون. در 3 محل کلمه « که» بصورت « کی» نوشته شده که معنی را نمیرساند لازم است که اصلاح شود.
موفق باشید
السماء با آسمان همریشه است و آس یعنی سنگ و آسمان یعنی سنگچیده برساختار و بافتار زایمان
حیران یک لغت زیبا دارد و آن سرهال است که شوربختانه سرحال به معنی خوشحال مانع کاربرد آن است .
پس چراغ حس هر خانه جداست چه مایه ژرف است ! گفتن ندارد خود داستانی بلند است همین یک لت شعر
مصرع دوم بیت "گر ز قرآن نقل خواهی ای حرون" بنظر می رسد باید طبق آیه 36 سوره یس بشکل ذیل تصحیح گردد :
خوان هم جمیع لدینا محضرون
بیت 9 به دو صورت دیگر نیز قرائت شده :
جان گرگ و جان سگ از هم جداست / متحد جان های مردان خداست
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان
چون که، چونک نوشته شده است.
بیت سوم
مومنان بی حد و لیک ایمان یکی
بیت 22:
آن چراغ شش فتیلهٔ این حواس
جملگی بر خواب و خور دارد اساس
حواس ظاهری پنج تاست، چرا می گوید شش؟
آیاکسی می داند؟
شاید یک حس هم ذهن هست، که در واقع برآیند ۵حس هست.
چراغ شش فتیل منظور اینه که شش جهت رو روشن میکنه در ادبیات ما معمولا شش به جهات گفته میشه
کوروش عزیز، سپاس از پاسخ شما به پرسشی که هفت سال پیش نوشته بودم.
پاسخ شما پذیرفتنی نیست. در اینجا به روشنی گفتگو از تن آدمی و شش حس آدمی است نه از شش جهت که از بیرون از آدم است.
« آن چراغ شش فتیله این حواس // جملگی بر خواب و خور دارد اساس»
شارحان گوناگون مثنوی به تفسیر این بیت پرداختهاند. مشروحترین آن را در شرح کبیر انقروی مییابیم.
«چراغ شش فتیلهٔ حواس آدمی اساسش برخواب وخور بنا نهاده شده زیرا که اساس روح حیوانی برخواب وخوراست که اینها از اسباب ششگانه ضروری است.
چراغ : ظرفی را گویند که محل فتیل وروغناست. بدن درمثل به چراغ ششفتیلهایشباهت دارد که از حواس ظاهری هرحسی چون فتیلهایست شعلهدار اگر بگوییکه حواس خمسه : پنجاست، چگونه به چراغ ششفتیله شباهت پیدا میکند؟ جواب اینست : حس مشترک نیز بر این حواس پنجگانهاضافه شده . حس مشترک نسبت به ادارا کات حاصل از حو اسخمسه چون حوضیاست، همه ادراکات حاصل از حو اس پنجگانه درحس مشترک جمع میشود همة آن چیزهایی که حواس ظاهر ادراک کردهاند حس مشترک ادراک می کند، به همین جهت حکما آن راحس مشترک گفتهاند، اگرچه این حس از حواس خمسهٌ باطن است. لکن بهاعتبار این که
برای حو اس خمسهٔ ظاهرمجمع وملنقیاست، آن راازحو اس خمسة ظاهرنیزفرض می کنند، چونبا این تقریب مقدر شدن حسن مشترک ازحو اس ظامرممکن میگردد ۰
پس شش حواس چون شش فتیله بوده و بدن آدمی چراغ شش فتیلهای را میماند. و روح حیوانی به کمک آن شش حواس ششفتیلهای خانة وجود را روشن میکند. جابز است یکی از آن شش فتیله «حس مشتر ک» نباشد و «نطق» باشد اما به این تقدیر به نطق حسگفته نمیشود زیرا «حس» به قوة مدرکه گفته میشود و درنطق ادراک نیست مگراین که به اعتبار قوه ناطقه باشد پس با این تقدیر نیز چراغ تن چون چراغ ششفتیله میباشد که اساسش بر خو اب و خور مبتنی میشود. این تعبیر نیز جایزاست که مراداز آن چراغ شش فنیلهای اسباب ستهٔ ضروری باشد که در کتابهای اطبا ذکرشده است که حواس خمسة ظاهر وبدن بالضروره به آنشش سبب محتا جاست کهحتی آنی بی آن اسباب ششگانه زندگی ممکننیست، و آناسباب ستَهٔ ضروری که گفتهاند: اولا خوردن و آشامیدن، ثانیاً خواب ویقظه، ثالثاً مکان وهواست که آدمی با آن تنفس میکند. رابعاً سکون و حرکت جسمانی، خامساً سکون و حرکت نفسانیاست که از حالتهای چون غم وشادی عبارت است. سادساً حبس و استفراغ است، حبس : امساک کردن ازطعام است و استفراغ آن را دفع کردناست.» ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهارم ، ص ۱۷۳)
برخی از مصححان و شارحان مثنوی، متن مثنوی را تغییر دادهاند و شش فتیل را به پنج فتیل تبدیل کردهاند. در حالی که متن های اصلی همان شش فتیل است، همچنین همین واژهٔ جراغ شش فتیله در دیوان شمس هم به کار برده است و آن غزل ۲۸۲۸ دیوان شمس است که می گوید:
«سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله // همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری»
در فلسفه و روانشناسی قدیم به پنج حس بیرونی و پنج حس درونی باور داشتند و مولوی هم در موارد پر شماری از آن پیروی کرده است. نمونه:
«پنج حسی از برون میسور او // پنج حسی از درون مامور او »
پنج حس برون: بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، بساوایی
پنج حس درون: حس مشترک، خیال، وهم، حافظه، و متصرفه.
در کتابهای فلسفه و حکمت دوران اسلامی به شکل گسترده در بارهٔ این ده حواس بحث شده است و هر که خواهد به آنجا مراجعه کند.
چرا در دو مورد شش حس را به جای پنج به کار برده است؟
مفسران گوناگون گفتهاند که در این مورد حس مشترک به عنوان حس ششم منظور کرده است.
آیا تفسیر مفسران درست است؟
پنج حس ظاهری هر یک اندام معین و مشخصی دارند و برای همگی روشن هستند، ولی حس مشترک اندام معین و شناخته شدهای نداشته است. چگونه مولانا حس مشترک را جزو حواس به حساب آورده است؟
مولوی میگوید که در عالم محسوسات تفاوت انسان و حیوان در حس مشترک است. یعنی حیوانات حس مشترک ندارند و انسان دارای آن است.
«گر بدیدی حیوان شاه را // پس بدیدی گاو و خر الله را
گر نبودی دیگر مر ترا // جز حیوان ز بیرون هوا
پس بنیآدم مکرم کی بدی // کی به حس مشترک محرم شدی»
در جای دیگر میگوید که فرشتگان که از ما برتر هستند دیگر نیازی به حس مشترک ندارند.
«جان نباشد جز خبر در آزمون // هر که را افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر // از چه زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جان ملک // کو منزه شد ز حس مشترک»
با وجود همهٔ این گفتهها در هیچ جا به صراحت نگفته است که منطور مولانا از حس ششم همان حس مشترک است. این تنها برداشت و تفسیر مفسران است.
در آناتومی امروزی میدانیم که حواس ما بیش از پنج حس معروف است. اگر حواسی را که اندام معینی دارند به حساب بیاوریم به شش حس میرسیم که در سر است. ششمین حس که بسیار هم مهم است در سه حلقه عمود بر هم در گوش داخلی است که ما با آن تعادل، فضا، حرکت و گردش و چرخش را احساس میکنیم. با ترکیب دو گوش داخلی ما شش حلقه برای احساس سرعت، شتاب، تعادل و فضا را دریافت میکنیم. گزارش از بیمارانی شده است که اختلالی در آن حلقهها به وجود آمده است که بیمار در حال سقوط دائمی قرار گرفته است، که حتی در حال درازکش روی تخت هم خود را در حال سقوط احساس میکرده است.
پرسشی که من هفت سال پیش نوشتم ناظر به این موضوع بود و پس از آن هم در جستجوی پاسخ باورپذیر هستم، که آیا حسام الدین که این دانشها را به مولوی میداد آیا این حس ششم را میدانست. میدانیم که حسام میراث دار اخوان الصفا بود و حکمت و فلسفهٔ نزد آنان متفاوت از جریانهای رایج فلسفی مانند ابنسینا و فارابی، حتی اسماعیله بود.
ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 7 داستان ساخته شدن مسجد الاقصی یا همان معبد سلیمان
(قبه ای که موسی مطابق وحی از چوب ساخت و در خیمه خود نصب کرد تا به آن طرف نماز بخوانند و پس از آن داوود آن را به بیت المقدس منتقل کرد و بر بالای صخره ای نهاد همان قبه الصخره)
حضرت داوود خواست تا مسجد الاقصی را بنا کند ؛اما از بارگاه خداوند وحی رسید که ازین کار دست بکش که خون آدمیان یر گردن توست ؛زیرا با آواز دلنشین تو جمع زیادی جان داده اند و تو خون ها ریخته ای .
داوود گفت مگر آن خون ها در راه عشق تو نریخته ام؟خداوند فرمود آری اما آنها بندگان من بودند و من با آنها مهربان .
داوود غمگین شد ،وحی آمد که این کار به دست فرزندت سلیمان انجام می پذیرد.
در این حکایت مولانا موضوع مرگ را بررسی می کند که عدم ما هم مثل وجود ما نسبی است.
همچنین به اتحاد جانهای انسانی و اولیا اشاره می کند در ارتباط با ساخته شدن مسجد الاقصی توسط فرزند داوود.
نکته:آواز خوش داوود در آیه 10 و 11 سوره سباء آمده است.
ای کوهها و ای پرندگان با او هم آواز شوید.
همچنین از امام سجاد ع چنین نقل شده است که از صدای خوش ایشان بیهوش می شدند.
این موضوع نشانه اهتمام دین اسلام بر آوای خوش است.
ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 9 داستان ساخته شدن مسجد الاقصی 3 یکی بودن جان آدمی
گرچه برناید به جهد و زور تو
لیک مسجد را برآرد پور تو406
ای داوود گرچه ساخته شدن بنای مسجد الاقصی به دست تو انجام نمی شود اما به دست پسر تو سلیمان انجام خواهد شد.
کرده او کرده توست ای حکیم
مومنان را اتصالی دان قدیم
مومنان معدود،لیک ایمان یکی
جسمشان معدود،لیکن جان یکی 408
جان همه آدمیان یکی است و در اتحاد با هم و در یگانگی با خداوند هستند.
در آیه نخست سوره نساء و 4 آیه دیگر خداوند می فرماید:
خلقکم من نفس واحده
خداوند شما را از نفسی واحد آفرید.
باز غیر جان و عقل آدمی
هست جانی در ولی آن دمی 410
غیر از یکی بودن جان انسانها ،جان دیگری در اولیاست؛آنهایی که دم و نفخه الهی را یافته اند وجود دارد.
جان حیوانی ندارد اتحاد
تو مجو این اتحاد از روح باد
جان حیوان ها اتحاد ندارد ، تو این اتحاد را از عناصر مادی مانند باد درخواست نکن.
همچنین انسانهایی که به مرحله انسانیت نرسیده اند،احساس یگانگی ندارند و بسیار اختلاف دارند.(انسان ،حیوان بالفعل و انسان بالقوه است.)
جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جان های شیران خداست414
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه ها
لیک یک باشد همه انوارشان
چونکه برگیری تو دیوار از میان
ذهن جولانگر مولانا چون موتوری پر قدرت، تمثیلات فراوان و متنوعی در یکی بودن جان انسانها میآورد:
در این تمثیل می گوید نور خورشید که در صحن خانه ها می افتد،متعدد می شود اما اصلش یکی است به طوری که اگر دیوارها را برداریم،نوری یکپارچه خواهد تابید.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
ادامه دریافتهای دفتر چهارم 10 داستان ساخته شدن مسجد الاقصی 4 تمثیلات یگانگی جان آدمیان
شب به هر خانه چراغی می نهند
تا به نور آن ز ظلمت می رهند
آن چراغ این تن بود،نورش چو جان
هست محتاج فتیل و این و آن426
تمثیل دیگر:
چراغهای خانه ها متعدد اما نورش یکی همچنین نور همه این چراغهای متنوع از روغن و فتیله است.
آن چنانکه عور اندر آب جست
تا در آب از زخم زنبوران برست435
شخصی برهنه اگر خود را در آب بیندازد از نیش زنبوران رها خواهد شد.
می کند زنبور بر بالا طواف
چون بر آرد،سر ندارندش معاف 436
به محض این که سرش را از آب بالا بیاورد زنبورها بر سرش می ریزند و نیشش می زنند.
آب،ذکر حق و،زنبور این زمان
هست یاد آن فلانه و آن فلان437
در این تمثیل آب،ذکر حق است و یافتن اتحاد جانها .و مراد از زنبور خواطر و افکار انسانی و متکثر شدن و دور افتادن از یگانگی جانها؛دور افتادن از توحید و یگانگی حضرت حق.
دم بخور در آب ذکر و صبر کن
تا رهی از فکر و وسواس کهن438
یاد خداوند است که مانند آب تو را از نیش ذهن و فکر و عقیده رهانیده است.
در این آب زلال حتی نفس نکش. (حبس نفس در اذکار در آیین های هندی جایگاه ویژه ای دارد.)
ادامه دریافتهای دفتر چهارم 11 داستان ساخته شدن مسجد الاقصی 5 تمثیلات یگانگی با حق
بعد از آن تو طبع آن آب صفا
خود بگیری جملگی سرتا به پا439
پس از آن تو هم مانند آب زلال و صافی می شوی.
(تمثیل عالی برای یگانگی انسان با خداوند و کلام حلاج.
به عبارت دیگر یکی شدن نیست ؛بلکه کشف یکی بودن است.غیر خداوند و غیر حق چیزی نیست .هنر این است که آن را کشف کنیم.
بعد از آن خواهی تو دور از آب باش
که به سر هم طبع آبی خواجه تاش
ای انسان بزرگ بعد از یک دوره تمرکز و مراقبه و ذکر تو همجنس حق می شوی؛ زیرا سر و باطن تو با آن یکی است و پس از این می توانی ظاهرا از آب یا همان ذکر حق دور شوی.
(مولانا با اشراف کامل به خوبی آخرین مرحله سلوک را بازگو می کند که همان فنا می باشد یا به رنگ آتش درآمدن آهن)
پس کسانی کز جهان بگذشته اند
لا نی اند و در صفات آغشته اند
اینان که یکی بودن با او را کشف کرده اند،نخست از دنیا عبور کرده اند،سپس به صفات الهی آغشته شده اند.
گر ز قرآن نقل خواهی،ای حرون
خوان:جمیع هم لدینا محضرون444
روح خود را متصل کن ای فلان
زود با ارواح قدس سالکان448
مولانا ارواح اولیا را یکی می داند و این کلید یگانگی همه راه یافتگان از انبیا و امامان و عارفان است.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
ادامه دریافتهای دفتر چهارم 12 داستان ساخته شدن مسجد الاقصی 6 ادامه تمثیلات
در بیت 448 مولانا از ما می خواهد که به سرعت به ارواح قدسی سالکان متصل شویم.یاد آور آیه 27 سوره فرقان است :
روزی که ستمکار دستهای خود را می گزد و می گوید ای کاش به پیامبر راهی می جستم (در صدد اتصال به روح پیامبر بر می آمدم.)
زآن همه جنگند این اصحاب ما
جنگ کس نشنید اندر انبیا 450
زآنکه نور انبیا خورشید بود
نور حس ما چراغ و شمع و دود451
جنگ در میان پیروان انبیا ست.
انبیا مانند نور خورشید هستند زلال و یکدست ولی نور جسم وروح حیوانی: مثل نور چراغ است که همراه با دود(اختلاف) است.
باز از هندوی شب چون ماه زاد
در سر هر روزنی نوری فتاد457
تمثیل روح انسانی:
روح خدایی - انسانی مانند ماه است که در شب تاریک سر بیرون میآوردو به هر پنجره ای می تابد.
نور آن صد خانه را تو یک شمر
که نماند نور این،بی آن دگر458
نور همه خانه ها و پنجره ها یکی و در اتحاد با هم است.
این مثال نور آمد مثل،نی
مر تو را هادی عدو را رهزنی461
بر مثال عنکبوت آن زشت خو
پرده های گنده را بر بافد او462
تمثیل برای حق ستیزان که با وجود نور فراگیر آن را نمی بینند و انکار می کنند:
منکر روشنایی مانند عنکبوتی است که به دور خود تارهای سست افکار و اوهام را پیچیده است.
از لعاب خویش پرده نور کرد
دیده ادراک خود را کور کرد463
او با اندیشه ها شاید دانش ها و باورهایی که گمان می کند راهگشاست،تارهایی به دور خود می تند و همیشه از تاریکی و افسردگی شکایت می کند.
گردن اسپ ار بگیرد بر خورد
ور بگیرد پاش،بستاند لگد464
تمثیل زیبا برای جهان هستی :
جهان هستی چون اسبی پویان است،اگر این حق ستیز گردن او را بگیرد موفق می شود؛اما چنانچه پای او را بگیرد لگد می خورد.
در اوپانیشادها(متون کهن هندی)جهان هستی به اسب تشبیه شده است :
چشم اسب ،خورشید
تنفس :باد.
رگها:رودخانه ها.
موها:درختان و جنگلها
درون اسب؛ کوه ها و تپه ها
گردن اسب:بالاترین نقطه و مرکز وحدت.
پاها:نقطه مقابل وحدت ؛رمز کثرت جهان و کنایه از دنیای بی وفا.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
درود بر همگی،از استادان حاضر بسیار سپاسگزارم که تفسیر ژرف خویش را با این حقیر نیز به اشتراک گذاشتند.
به نظر این ضعیف تفسیر حضرت از اتحاد جانها،اتحاد جانِ مومنان و یابندگان آب حیات هست و در اینجا اشاره به احدیت پیکره هستی ندارد..
هرکه از جام الست او خورد پار
هستش امسال آفت رنج و خمار
وانک چون سگ زاصل کهدانی بود
کی مرورا حرص سلطانی بود
امیدوارم و باعث افتخار بنده هست اگر دوستی با نقد خویش باعث روشنایی دیده ی کور بنده شود،با سپاس فراوان.
مولانا سعی کرد که ساختار ماهیتی انسان را تشریح کند.ماهیت وجودی انسان سه بخش است و شامل روح اولیه و روح ثانویه و کالبد است.روح اولیه اتصال ماهیتی به منشا خودش یعنی خداوند دارد و تفکیک پذیر نیست و خالص است و بصورت قانون حاکم بر عالم ها عمل می کند و در انسان به اشکال مختلف بروز میکند.بخش دوم یعنی روح ثانویه ، یک ماهیت فراگیر در عالم ها دارد و تحت تاثیر تلاقی عالم ها قرار می گیرد و القاعات مثبت و منفی(مثبت به معنی منطبق بر ساختار عالم ماده است و منفی عدم انطباق را بیان می کند)در آن شکل می گیرد و بصورت تصمیمات و تمایلات بروز می کند.بخش سوم کالبد مادی است که بصورت ابزار و عامل اتصال بروز می کند.مولانا در این اشعار تفکیک مناسبی از روح اولیه بیان ننمود او نباید اتصال قدرتمند با روح اولیه را عامل تفکیک ماهیتی بیان میکرد.
پیشنهاد میکنم کتاب "ساختار عالم " - طهمورث کارگر را مطالعه بفرمائید.
مثنوی معنوی مولوی / هست قرآنی به لفظ پهلوی / من نمیگویک که آن عالیجناب / هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
لطفا بیت پایانی رو تفسیر کنید
اندرین آھنگ...
🌸🌺🌸
بہ این آھنگ (رسیدن بہ حضور و فضای یکتایی)
با سستی و حقارت نگاہ نکن
و جز با صبر و مشقت فراوان و ھلاکت نفس بہ آن ھدف و آھنگ نمیرسی
اشارہ بہ آیہ ۷ سورہ نحل
و بارهای شما را (به آسانی) از شهری به شهر دیگر برند که خود شما (بدون بار) جز با مشقّت بسیار بدان جا نتوانید رسید (چه رسد با بار)؛ راستی که پروردگار شما رئوف و مهربان است.
آنچنان که سوز و درد زخم کیک
محو گردد چون در آید مار الیک
یعنی چه ؟
سلام
الیک = بسوی تو
معنی بیت = یعنی آن زمان که مورد حمله و گزش مار واقع بگردی سوزش نیش کک را فراموش خواهی کرد .توجه بفرمایید که سوزش کک و نیش مار همزمان وجود دارند ولی اولی در دومی محو میگردد.
مقصود این است آن زمان که وجود حضرت حق در تو حلول کند وجود موهومی خود را فراموش میکنی
در صفات حق صفات جملهشان
همچو اختر پیش آن خور بی نشان
وپس از آن بحث استغراق در ذکر حق با تمثیل زنبور به خواهش نفس ،ذکر حق به برکه آب وسالک را به کسی که از زنبورها به آب پناه میبرد ادامه میدهد تا زمانی که غرق در ذکر حق هستی از مضرات نفس در حذر و امانی.
شاد باشی
صد چراغت ار مرند ار بیستند
پس جدا اند و یگانه نیستند
یعنی چه ؟
سلام
اگر صد چراغ خاموش یا روشن هم داشته باشی از یکدیگر جدایند و وحدتی بین آنها نیست
مرند = مرده اند ،خاموشند
بیستند = ایستادهاند ،کنایه از روشن بودن