گنجور

بخش ۶ - حکایت پنج - ابوعلی سینا و شفای بیمار عشق

ابو العباس مأمون خوارزمشاه وزیری داشت نام او ابوالحسین احمد بن محمد السهیلی، مردی حکیم طبع و کریم نفس و فاضل، و خوارزمشاه همچنین حکیم طبع و فاضل دوست بود. و به سبب ایشان چندین حکیم و فاضل بر آن درگاه جمع شده بودند چون ابوعلی سینا و ابوسهل مسیحی و ابوالخیر خمار و ابوریحان بیرونی و ابونصر عراق.

اما ابونصر عراق برادرزادهٔ خوارزمشاه بود و در علم ریاضی و انواع آن ثانی بطلمیوس بود. و ابوالخیر خمار در طب ثالث بقراط و جالینوس بود. و ابوریحان در نجوم به جای ابومعشر و احمد بن عبدالجلیل بود. و ابوعلی سینا و ابوسهل مسیحی خلف ارسطاطالیس بودند در علم حکمت که شامل است همهٔ علوم را.

این طایفه در آن خدمت از دنیاوی بی‌نیازی داشتند و با یکدیگر انسی در محاورت و عیشی در مکاتبت می‌کردند.

روزگار بر نپسندید و فلک روا نداشت. آن عیش بر ایشان منغص شد و آن روزگار بر ایشان به زیان آمد.

از نزدیک سلطان یمین الدوله محمود معروفی رسید با نامه‌ای، مضمون نامه آن که:

«شنیدم که در مجلس خوارزمشاه چند کس‌اند از اهل فضل که عدیم النظیرند چون فلان و فلان. باید که ایشان را به مجلس ما فرستی تا ایشان شرف مجلس ما حاصل کنند و ما به علوم و کفایات ایشان مستظهر شویم و آن منت از خوارزمشاه داریم.»

و رسول وی خواجه حسین بن على میکال بود که یکی از افاضل و اماثل عصر و اعجوبه‌ای بود از رجال زمانه. و کار محمود در اوج دولت، ملک او رونقی داشت و دولت او علوی، و ملوک زمانه او را مراعات همی‌کردند و شب از او باندیشه همی‌خفتند.

خوارزمشاه خواجه حسین میکال را به جای نیک فرود آورد و علفهٔ شگرف فرمود. و پیش از آنکه او را بار داد حکما را بخواند و این نامه بر ایشان عرضه کرد و گفت:

محمود قوی دست است و لشکر بسیار دارد، و خراسان و هندوستان ضبط کرده است و طمع در عراق بسته، من نتوانم که مثال او را امتثال ننمایم و فرمان او را به نفاذ نپیوندم. شما در این چه گوئید؟

ابوعلى و ابوسهل گفتند:

«ما نرویم!»

اما ابونصر و ابوالخیر و ابوریحان رغبت نمودند که اخبار صلات و هبات سلطان همی شنیدند. پس خوارزمشاه گفت:

«شما دو تن را که رغبت نیست پیش از آن که من این مرد را بار دهم شما سر خویش گیرید.»

پس خواجه اسباب ابوعلى و ابوسهل بساخت و دلیلی همراه ایشان کرد و از راه گرگان روی به گرگان نهادند.

روز دیگر خوارزمشاه حسین على میکال را بار داد و نیکویی‌ها پیوست و گفت:

«نامه خواندم و بر مضمون نامه و فرمان پادشاه وقوف افتاد. ابوعلى و ابوسهل برفته‌اند لیکن ابونصر و ابوریحان و ابوالخیر بسیج میکنند که پیش خدمت آیند.»

و به اندک روزگار برگ ایشان بساخت و با خواجه حسین میکال فرستاد و به بلخ به خدمت سلطان یمین الدوله محمود آمدند و به حضرت او پیوستند.

و سلطان را مقصود از ایشان ابوعلى بوده بود و ابونصر عراق نقاش بود. بفرمود تا صورت ابوعلى بر کاغد نگاشت و نقاشان را بخواند تا بر آن مثال چهل صورت نگاشتند و با مناشیر به اطراف فرستادند و از اصحاب اطراف در خواست که:

«مردی است بدین صورت و او را ابوعلی سینا گویند، طلب کنند و او را به من فرستند.»

اما چون ابوعلى و ابوسهل با کس ابوالحسین السهیلی از [نزد] خوارزمشاه برفتند چنان کردند که بامداد را پانزده فرسنگ رفته بودند، بامداد به سر چاهساری فرود آمدند. پس ابوعلى تقویم بر گرفت و بنگریست تا به چه طالع بیرون آمده است. چون بنگرید روی به ابوسهل کرد و گفت:

«بدین طالع که ما بیرون آمده‌ایم راه گم کنیم و شدت بسیار بینیم.»

بوسهل گفت:

«رضینا بقضاء الله. من خود همی دانم که از این سفر جان نبرم که تسییر من درین دو روز به عیوق میرسد و او قاطع است. مرا امیدی نمانده است و بعد از این میان ما ملاقات نفوس خواهد بود.»

پس براندند. ابوعلى حکایت کرد که روز چهارم بادی بر خاست و گرد بر انگیخت و جهان تاریک شد و ایشان راه گم کردند. و باد طریق را محو کرد. و چون باد بیارامید دلیل از ایشان گمراه‌تر شده بود. در آن گرمای بیابان خوارزم از بی آبی و تشنگی بوسهل مسیحی به عالم بقا انتقال کرد و دلیل و ابوعلى با هزار شدت به باورد افتادند.

دلیل بازگشت و ابوعلى به طوس رفت و به نشابور رسید. خلقی را دید که ابوعلی را می‌طلبیدند. متفکر بگوشه‌ای فرود آمد و روزی چند آنجا ببود.

و از آنجا روی به گرگان نهاد که قابوس پادشاه گرگان بود و مردی بزرگ و فاضل دوست و حکیم طبع بود. ابوعلى دانست که او را آنجا آفتی نرسد.

چون به گرگان رسید به کاروانسرای فرود آمد. مگر در همسایگی او یکی بیمار شد، معالجت کرد به شد. بیماری دیگر را نیز معالجت کرد به شد. بامداد قاروره آوردن گرفتند و ابوعلى همی‌نگریست و دخلش پدید آمد و روز به روز می افزود.

روزگاری چنین می‌گذاشت. مگر یکی از اقرباء قابوس وشمگیر را که پادشاه گرگان بود عارضه‌ای پدید آمد و اطبا به معالجت او برخاستند و جهد کردند و جدی تمام نمودند. علت به شفا نپیوست و قابوس را عظیم در آن دلبستگی بود. تا یکی از خدم قابوس را گفت که:

«در فلان تیم جوانی آمده است عظیم طبیب و به غایت مبارک دست و چند کس بر دست او شفا یافت.» قابوس فرمود که:

«او را طلب کنید و بسر بیمار برید تا معالجت کند که دست از دست مبارک‌تر بود.»

پس ابو على را طلب کردند و به سر بیمار بردند. جوانی دید به غایت خوبروی و متناسب اعضا، خط اثر کرده و زار افتاده. پس بنشست و نبض او بگرفت و تفسره بخواست و بدید. پس گفت:

«مرا مردی می‌باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد.» بیاوردند و گفتند: «اینک!»

ابوعلى دست بر نبض بیمار نهاد و گفت:

«بر گوی و محلتهای گرگان را نام بر ده.»

آن کس آغاز کرد و نام محلتها گفتن گرفت تا رسید به محلتی که نبض بیمار در آن حالت حرکتی غریب کرد. پس ابوعلی گفت:

«از این محلت کوی‌ها برده.»

آن کس بر داد تا رسید به نام کویی که آن حرکت غریب معاودت کرد. پس ابوعلی گفت:

«کسی می باید که در این کوی همه سرایها را بداند.»

بیاوردند و سرایها را بر دادن گرفت تا رسید بدان سرایی که این حرکت بازآمد. ابوعلی گفت:

«اکنون کسی می باید که نامهای اهل سرای به تمام داند و بر دهد.»

بیاوردند و بر دادن گرفت تا آمد به نامی که همان حرکت حادث شد. آنگه ابوعلی گفت:

«تمام شد!»

پس روی به معتمدان قابوس کرد و گفت:

«این جوان در فلان محلت و در فلان کوی و در فلان سرای بر دختری فلان و فلان نام عاشق است و داروی او وصال آن دختر است و معالجت او دیدار او باشد.»

پس بیمار گوش داشته بود و هر چه خواجه ابو على می‌گفت می‌شنید. از شرم سر در جامهٔ خواب کشید. چون استطلاع کردند همچنان بود که خواجه ابوعلی گفته بود.

پس این حال را پیش قابوس رفع کردند. قابوس را عظیم عجب آمد و گفت:

«او را به من آرید!»

خواجه ابوعلى را پیش قابوس بردند و قابوس صورت ابوعلى داشت که سلطان یمین الدوله فرستاده بود. چون پیش قابوس آمد گفت:

«أنت ابوعلی؟»

گفت:

«نعم یا [ایها ال] ملک [ال]معظم.»

قابوس از تخت فرود آمد و چند گام ابوعلى را استقبال کرد و در کنارش گرفت و با او بر یکی نهالی پیش تخت بنشست و بزرگیها پیوست و نیکو پرسید و گفت:

«اجل افضل و فیلسوف اکمل کیفیت این معالجه البته باز گوید.»

ابوعلى گفت:

«چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است، اگر از وی سؤال کنم راست نگوید. پس دست بر نبض او نهادم نام محلات بگفتند، چون به محلت معشوق رسید عشق او را بجنبانید حرکت بدل شد، دانستم که در آن محلت است. بگفتم تا نام کویها بگفتند، چون نام کوی معشوق خویش شنید همان معنی حادث شد، نام کوی نیز بدانستم. بفرمودم تا سرایها را نام بردند چون به نام سرای معشوق رسید همان حالت ظاهر شد، سرای نیز بدانستم. بگفتم تا نام همهٔ اهل سرای بردند چون نام معشوق خود بشنید به غایت متغیر شد، معشوق را نیز بدانستم. پس بدو گفتم و او منکر نتوانست شدن، مقر آمد.»

قابوس از این معالجت شگفتی بسیار نمود و متعجب بماند و الحق جای تعجب بود. پس گفت:

«یا اجل افضل اکمل! عاشق و معشوق هر دو خواهرزادگان منند و خاله‌زادگان یکدیگر، اختیاری بکن تا عقد ایشان بکنیم.»

پس خواجه ابوعلى اختیاری پسندیده بکرد و آن عقد بکردند و عاشق و معشوق را به هم پیوستند. و آن جوان پادشاه زادهٔ خوب صورت از چنان رنجی که به مرگ نزدیک بود برست.

بعد از آن قابوس خواجه ابوعلی را هر چه نیکوتر بداشت و از آنجا به ری شد و به وزارت شهنشهاه علاءالدوله افتاد و آن خود معروف است اندر تاریخ ایام خواجه ابوعلی سینا.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ابو العباس مأمون خوارزمشاه وزیری داشت نام او ابوالحسین احمد بن محمد السهیلی، مردی حکیم طبع و کریم نفس و فاضل، و خوارزمشاه همچنین حکیم طبع و فاضل دوست بود. و به سبب ایشان چندین حکیم و فاضل بر آن درگاه جمع شده بودند چون ابوعلی سینا و ابوسهل مسیحی و ابوالخیر خمار و ابوریحان بیرونی و ابونصر عراق.
هوش مصنوعی: ابو العباس مأمون خوارزمشاه وزیری به نام ابوالحسین احمد بن محمد السهیلی داشت. او فردی با شخصیت حکیمانه و نفس کریم و با فضیلت بود. خود خوارزمشاه نیز فردی حکیم و با فضیلت بود و به همین دلیل چندین حکیم و فرد بافضیلت دیگر در درگاه او گرد آمده بودند، از جمله ابوعلی سینا، ابوسهل مسیحی، ابوالخیر خمار، ابوریحان بیرونی و ابونصر عراق.
اما ابونصر عراق برادرزادهٔ خوارزمشاه بود و در علم ریاضی و انواع آن ثانی بطلمیوس بود. و ابوالخیر خمار در طب ثالث بقراط و جالینوس بود. و ابوریحان در نجوم به جای ابومعشر و احمد بن عبدالجلیل بود. و ابوعلی سینا و ابوسهل مسیحی خلف ارسطاطالیس بودند در علم حکمت که شامل است همهٔ علوم را.
هوش مصنوعی: ابونصر عراق، برادرزاده خوارزمشاه بود و در علم ریاضی، در کنار بطلمیوس، شناخته شده بود. همچنین ابوالخیر خمار در طب، به نوعی در کنار بقراط و جالینوس قرار می‌گرفت. ابوریحان هم در علم نجوم، هم‌سطح ابومعشر و احمد بن عبدالجلیل به‌شمار می‌رفت. از طرف دیگر، ابوعلی سینا و ابوسهل مسیحی، در زمینه علم حکمت، جانشین ارسطاطالیس بودند که این علم تمام علوم را در بر می‌گیرد.
این طایفه در آن خدمت از دنیاوی بی‌نیازی داشتند و با یکدیگر انسی در محاورت و عیشی در مکاتبت می‌کردند.
هوش مصنوعی: این گروه به هیچ چیزی از دنیای مادی نیاز نداشتند و در کنار هم زندگی شادی داشتند و با هم نامه‌نگاری می‌کردند.
روزگار بر نپسندید و فلک روا نداشت. آن عیش بر ایشان منغص شد و آن روزگار بر ایشان به زیان آمد.
هوش مصنوعی: روزگار بر وفق مراد آن‌ها نبود و زمانه به آن‌ها اجازه خوشی نداد. زندگی خوشی که داشتند، به زودی تلخ شد و روزگار به ضررشان گذشت.
از نزدیک سلطان یمین الدوله محمود معروفی رسید با نامه‌ای، مضمون نامه آن که:
هوش مصنوعی: سلطان یمین الدوله محمود معروفی به نزد شما آمد و نامه‌ای آورد که محتوای آن به این شکل بود:
«شنیدم که در مجلس خوارزمشاه چند کس‌اند از اهل فضل که عدیم النظیرند چون فلان و فلان. باید که ایشان را به مجلس ما فرستی تا ایشان شرف مجلس ما حاصل کنند و ما به علوم و کفایات ایشان مستظهر شویم و آن منت از خوارزمشاه داریم.»
هوش مصنوعی: شنیدم در مجلس خوارزمشاه افرادی از اهل علم و فضل هستند که در نوع خود بی‌نظیرند، مانند فلان و فلان. باید ایشان را به محفل ما دعوت کنی تا با حضورشان به ما افتخار بخشند و ما نیز از دانش و توانایی‌های آن‌ها بهره‌مند شویم و این خدمت را از خوارزمشاه دریافت کنیم.
و رسول وی خواجه حسین بن على میکال بود که یکی از افاضل و اماثل عصر و اعجوبه‌ای بود از رجال زمانه. و کار محمود در اوج دولت، ملک او رونقی داشت و دولت او علوی، و ملوک زمانه او را مراعات همی‌کردند و شب از او باندیشه همی‌خفتند.
هوش مصنوعی: رسول آن شخص، خواجه حسین بن علی میکال بود که از بهترین و برجسته‌ترین افراد زمان خود به شمار می‌رفت و یکی از نابغه‌ها در میان مردان آن دوران بود. در زمان اوج قدرت محمود، ملک او رونق و اعتبار ویژه‌ای داشت و دولت او از نوع علوی بود. پادشاهان آن زمان به او اهمیت می‌دادند و شب‌ها در فکر او می‌خوابیدند.
خوارزمشاه خواجه حسین میکال را به جای نیک فرود آورد و علفهٔ شگرف فرمود. و پیش از آنکه او را بار داد حکما را بخواند و این نامه بر ایشان عرضه کرد و گفت:
هوش مصنوعی: خوارزمشاه خواجه حسین میکال را به جای نیک فرود فرستاد و دستور داد تا به او احترام ویژه‌ای گذاشته شود. قبل از اینکه او را سوار کنند، حکما را فراخواند و این نامه را به آن‌ها نشان داد و گفت:
محمود قوی دست است و لشکر بسیار دارد، و خراسان و هندوستان ضبط کرده است و طمع در عراق بسته، من نتوانم که مثال او را امتثال ننمایم و فرمان او را به نفاذ نپیوندم. شما در این چه گوئید؟
هوش مصنوعی: محمود قوی و قدرتمند است و لشکری بزرگ دارد. او سرزمین‌های خراسان و هندوستان را تحت کنترل خود درآورده و به عراق نیز طمع ورزیده است. من نمی‌توانم از این موضوع صرف‌نظر کنم و نمی‌توانم دستورات او را نادیده بگیرم. شما در این باره چه نظری دارید؟
ابوعلى و ابوسهل گفتند:
هوش مصنوعی: ابوعلی و ابوسهل بیان کردند:
«ما نرویم!»
هوش مصنوعی: «ما نمی‌رویم!»
اما ابونصر و ابوالخیر و ابوریحان رغبت نمودند که اخبار صلات و هبات سلطان همی شنیدند. پس خوارزمشاه گفت:
هوش مصنوعی: ابونصر، ابوالخیر و ابوریحان تمایل داشتند که اخبار مربوط به نمازها و هدایا از سوی سلطان را بشنوند. در این هنگام، خوارزمشاه اظهار داشت:
«شما دو تن را که رغبت نیست پیش از آن که من این مرد را بار دهم شما سر خویش گیرید.»
هوش مصنوعی: شما دو نفر، که علاقه‌ای ندارید، قبل از اینکه من این مرد را تحمل کنم، خودتان را کنترل کنید.
پس خواجه اسباب ابوعلى و ابوسهل بساخت و دلیلی همراه ایشان کرد و از راه گرگان روی به گرگان نهادند.
هوش مصنوعی: پس خواجه تجهیزات ابوعلی و ابوسهل را آماده کرد و یک راهنما نیز با آن‌ها همراه کرد و از راه گرگان به سمت گرگان حرکت کردند.
روز دیگر خوارزمشاه حسین على میکال را بار داد و نیکویی‌ها پیوست و گفت:
هوش مصنوعی: در روز بعد، خوارزمشاه حسین علی میکال را فراخواند و با احترام و مهربانی با او صحبت کرد.
«نامه خواندم و بر مضمون نامه و فرمان پادشاه وقوف افتاد. ابوعلى و ابوسهل برفته‌اند لیکن ابونصر و ابوریحان و ابوالخیر بسیج میکنند که پیش خدمت آیند.»
هوش مصنوعی: نامه را خواندم و متوجه محتوای آن و دستور پادشاه شدم. ابوعلی و ابوسهل رفته‌اند، اما ابونصر، ابوریحان و ابوالخیر در حال آماده‌سازی هستند تا به خدمت بیایند.
و به اندک روزگار برگ ایشان بساخت و با خواجه حسین میکال فرستاد و به بلخ به خدمت سلطان یمین الدوله محمود آمدند و به حضرت او پیوستند.
هوش مصنوعی: پس از مدتی کوتاه، این نامه را تهیه کردند و آن را به خواجه حسین میکال سپردند تا به بلخ برساند. در آنجا به حضور سلطان یمین الدوله محمود رسیدند و به ایشان ملحق شدند.
و سلطان را مقصود از ایشان ابوعلى بوده بود و ابونصر عراق نقاش بود. بفرمود تا صورت ابوعلى بر کاغد نگاشت و نقاشان را بخواند تا بر آن مثال چهل صورت نگاشتند و با مناشیر به اطراف فرستادند و از اصحاب اطراف در خواست که:
هوش مصنوعی: سلطان به دنبال ابوعلی بود و ابونصر، که اهل عراق بود، نقاشی بود. او دستور داد صورت ابوعلی روی کاغذ کشیده شود و نقاشان را فراخواند تا بر اساس آن، چهل تصویر دیگر بکشند و این تصاویر را به نقاط مختلف بفرستند و از همگان درخواست کرد که...
«مردی است بدین صورت و او را ابوعلی سینا گویند، طلب کنند و او را به من فرستند.»
هوش مصنوعی: مردی به این شکل وجود دارد که او را ابوعلی سینا می‌نامند. لطفاً او را پیدا کنید و به من بفرستید.
اما چون ابوعلى و ابوسهل با کس ابوالحسین السهیلی از [نزد] خوارزمشاه برفتند چنان کردند که بامداد را پانزده فرسنگ رفته بودند، بامداد به سر چاهساری فرود آمدند. پس ابوعلى تقویم بر گرفت و بنگریست تا به چه طالع بیرون آمده است. چون بنگرید روی به ابوسهل کرد و گفت:
هوش مصنوعی: ابوعلی و ابوسهل که با ابوالحسین سهیلی از نزد خوارزمشاه رفته بودند، به گونه‌ای حرکت کردند که صبح زود پانزده فرسنگ را طی کرده بودند و در صبح به نزدیک چاهساری رسیدند. سپس ابوعلی تقویم را برداشت و نگاهی به آن انداخت تا ببیند چه طالع و سرنوشتی پیش رو دارند. پس از بررسی، به ابوسهل رو کرد و گفت:
«بدین طالع که ما بیرون آمده‌ایم راه گم کنیم و شدت بسیار بینیم.»
هوش مصنوعی: به همین دلیل که ما به بیرون آمده‌ایم، ممکن است راه را گم کنیم و مشکلات زیادی را تجربه کنیم.
«رضینا بقضاء الله. من خود همی دانم که از این سفر جان نبرم که تسییر من درین دو روز به عیوق میرسد و او قاطع است. مرا امیدی نمانده است و بعد از این میان ما ملاقات نفوس خواهد بود.»
هوش مصنوعی: ما به مقدرات الهی رضایت داریم. خودم می‌دانم که از این سفر برنمی‌گردم و سرنوشت من در این دو روز به پایان می‌رسد و این موضوع قطعی است. دیگر امیدی برایم نمانده و بعد از این، ما هیچ‌گاه همدیگر را ملاقات نخواهیم کرد.
پس براندند. ابوعلى حکایت کرد که روز چهارم بادی بر خاست و گرد بر انگیخت و جهان تاریک شد و ایشان راه گم کردند. و باد طریق را محو کرد. و چون باد بیارامید دلیل از ایشان گمراه‌تر شده بود. در آن گرمای بیابان خوارزم از بی آبی و تشنگی بوسهل مسیحی به عالم بقا انتقال کرد و دلیل و ابوعلى با هزار شدت به باورد افتادند.
هوش مصنوعی: پس آنها را راندند. ابوعلی روایت کرده که روز چهارم، بادی بلند شد و گرد و غباری ایجاد کرد و دنیا را تاریک کرد و آنها راه خود را گم کردند. باد مسیرشان را محو کرد و زمانی که باد فرو نشست، آنها بیشتر از قبل گم شده بودند. در آن گرمای بیابان خوارزم، به دلیل کم‌آبی و تشنگی، بوسهل مسیحی از دنیا رفت و دلیل و ابوعلی با مشقت فراوان به وضعیت بدی افتادند.
دلیل بازگشت و ابوعلى به طوس رفت و به نشابور رسید. خلقی را دید که ابوعلی را می‌طلبیدند. متفکر بگوشه‌ای فرود آمد و روزی چند آنجا ببود.
هوش مصنوعی: ابوعلی به طوس بازگشت و به نشابور رسید. او گروهی را دید که در جستجوی ابوعلی بودند. متفکر در گوشه‌ای نشسته و چند روزی را در آنجا گذرانید.
و از آنجا روی به گرگان نهاد که قابوس پادشاه گرگان بود و مردی بزرگ و فاضل دوست و حکیم طبع بود. ابوعلى دانست که او را آنجا آفتی نرسد.
هوش مصنوعی: او به سمت گرگان رفت، جایی که قابوس پادشاه این دیار بود. قابوس مردی بزرگ و دانشمند با روحی نیکو و حکیمانه بود. ابوعلی متوجه شد که در آنجا مشکلی برای او پیش نخواهد آمد.
چون به گرگان رسید به کاروانسرای فرود آمد. مگر در همسایگی او یکی بیمار شد، معالجت کرد به شد. بیماری دیگر را نیز معالجت کرد به شد. بامداد قاروره آوردن گرفتند و ابوعلى همی‌نگریست و دخلش پدید آمد و روز به روز می افزود.
هوش مصنوعی: زمانی که به گرگان رسید، در یک کاروانسرا توقف کرد. در آن نزدیکی کسی بیمار شد و او به درمانش پرداخت و بهبود یافت. همچنین بیماری دیگری نیز بود که او به درمانش اقدام کرد و آن هم بهبودی پیدا کرد. صبح روز بعد، عده‌ای به آوردن قِربه‌های دارو مشغول شدند و ابوعلی به حال آنها نظارت می‌کرد و کم‌کم درآمدش بیشتر و بیشتر می‌شد.
روزگاری چنین می‌گذاشت. مگر یکی از اقرباء قابوس وشمگیر را که پادشاه گرگان بود عارضه‌ای پدید آمد و اطبا به معالجت او برخاستند و جهد کردند و جدی تمام نمودند. علت به شفا نپیوست و قابوس را عظیم در آن دلبستگی بود. تا یکی از خدم قابوس را گفت که:
هوش مصنوعی: در گذشته‌ها، وضعی به این شکل بود. اما برای یکی از نزدیکان قابوس وشمگیر، که پادشاه گرگان بود، مشکلی پیش آمد و پزشکان برای درمان او تلاش کردند و نهایت جدیت را به کار بردند. اما درمان نتیجه نداد و قابوس بسیار نگران و دل‌مشغول این موضوع بود. در این میان، یکی از خدمتگزاران قابوس به او گفت که:
«در فلان تیم جوانی آمده است عظیم طبیب و به غایت مبارک دست و چند کس بر دست او شفا یافت.» قابوس فرمود که:
هوش مصنوعی: در یک تیم، جوانی به نام عظیم طبیب حضور دارد که به شدت مورد احترام است و چند نفر با کمک او شفا یافته‌اند. قابوس گفت که:
«او را طلب کنید و بسر بیمار برید تا معالجت کند که دست از دست مبارک‌تر بود.»
هوش مصنوعی: او را فرا بخوانید و به سر بیمار بروید تا او درمانش کند، زیرا او از هر دستی که مبارک‌تر باشد، بهتر است.
پس ابو على را طلب کردند و به سر بیمار بردند. جوانی دید به غایت خوبروی و متناسب اعضا، خط اثر کرده و زار افتاده. پس بنشست و نبض او بگرفت و تفسره بخواست و بدید. پس گفت:
هوش مصنوعی: پس از او خواستند و او را به بالین بیمار بردند. جوانی را دید که بسیار زیبا و با اندام متناسب بود، ولی حالتی رنجور و ضعیف داشت. بعد نشست و نبض او را گرفت و به بررسی وی پرداخت. پس از بررسی گفت:
«مرا مردی می‌باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد.» بیاوردند و گفتند: «اینک!»
هوش مصنوعی: مردی را می‌خواهم که با تمام غرفه‌ها و محله‌های گرگان آشنا باشد. آن را آوردند و گفتند: «حالا اینجا هست!»
ابوعلى دست بر نبض بیمار نهاد و گفت:
هوش مصنوعی: ابوعلی دستش را بر نبض بیمار گذاشت و گفت:
«بر گوی و محلتهای گرگان را نام بر ده.»
هوش مصنوعی: «به دهان و مکان‌های گرگان نام بگذارید.»
آن کس آغاز کرد و نام محلتها گفتن گرفت تا رسید به محلتی که نبض بیمار در آن حالت حرکتی غریب کرد. پس ابوعلی گفت:
هوش مصنوعی: شخصی شروع به نام بردن از محله‌ها کرد تا به محله‌ای رسید که نبض بیمار در آن حالت حرکتی نادر و غیرعادی داشت. سپس ابوعلی گفت:
«از این محلت کوی‌ها برده.»
هوش مصنوعی: «از این محل، کوچه‌ها را ببر!»
آن کس بر داد تا رسید به نام کویی که آن حرکت غریب معاودت کرد. پس ابوعلی گفت:
هوش مصنوعی: آن شخص تا به نام محله‌ای که آن حرکت عجیب به آنجا بازگشت، شکایت کرد. سپس ابوعلی گفت:
«کسی می باید که در این کوی همه سرایها را بداند.»
هوش مصنوعی: کسی باید باشد که همه خانه‌ها را در این محله بشناسد.
بیاوردند و سرایها را بر دادن گرفت تا رسید بدان سرایی که این حرکت بازآمد. ابوعلی گفت:
هوش مصنوعی: آن‌ها به سرای‌ها آمدند و شروع به دادن کردن گرفتند تا به سرایی رسیدند که این حرکت دوباره تکرار شد. ابوعلی گفت:
«اکنون کسی می باید که نامهای اهل سرای به تمام داند و بر دهد.»
هوش مصنوعی: اکنون لازم است کسی وجود داشته باشد که نام‌های افراد خانه را به‌طور کامل بشناسد و آن‌ها را به یاد آورد.
بیاوردند و بر دادن گرفت تا آمد به نامی که همان حرکت حادث شد. آنگه ابوعلی گفت:
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی را به جایی آوردند و تا زمانی که به نام خاصی رسید، آن حرکت تازه آغاز شد. سپس ابوعلی چنین گفت.
«تمام شد!»
هوش مصنوعی: همه چیز به پایان رسید!
پس روی به معتمدان قابوس کرد و گفت:
هوش مصنوعی: سپس به افراد مورد اعتماد قابوس رو کرد و گفت:
«این جوان در فلان محلت و در فلان کوی و در فلان سرای بر دختری فلان و فلان نام عاشق است و داروی او وصال آن دختر است و معالجت او دیدار او باشد.»
هوش مصنوعی: این جوان در محله‌ای خاص و در یک کوی و خانه مشخص، عاشق دختری به نام خاصی است و آرزوی او دستیابی به وصال این دختر است و درمانش هم ملاقات او می‌باشد.
پس بیمار گوش داشته بود و هر چه خواجه ابو على می‌گفت می‌شنید. از شرم سر در جامهٔ خواب کشید. چون استطلاع کردند همچنان بود که خواجه ابوعلی گفته بود.
هوش مصنوعی: بیمار گوش تیز و هوشیاری داشت و هر چیزی که خواجه ابو علی می‌گفت، می‌شنید. به خاطر شرم، سرش را در زیر لباس خوابش پنهان کرد. وقتی از او سوال کردند، او باز هم به همان حال بود که خواجه ابوعلی گفته بود.
پس این حال را پیش قابوس رفع کردند. قابوس را عظیم عجب آمد و گفت:
هوش مصنوعی: پس این وضعیت را به قابوس گزارش دادند. قابوس به شدت شگفت‌زده شد و گفت:
«او را به من آرید!»
هوش مصنوعی: «او را برای من بیاورید!»
خواجه ابوعلى را پیش قابوس بردند و قابوس صورت ابوعلى داشت که سلطان یمین الدوله فرستاده بود. چون پیش قابوس آمد گفت:
هوش مصنوعی: خواجه ابوعلی را به حضور قابوس آوردند و قابوس چهره ابوعلی را داشت که سلطان یمین الدوله آن را فرستاده بود. وقتی او به حضور قابوس رسید، گفت:
«أنت ابوعلی؟»
هوش مصنوعی: «آیا تو ابوعلی هستی؟»
«نعم یا [ایها ال] ملک [ال]معظم.»
هوش مصنوعی: «آری، ای پادشاه بزرگ.»
قابوس از تخت فرود آمد و چند گام ابوعلى را استقبال کرد و در کنارش گرفت و با او بر یکی نهالی پیش تخت بنشست و بزرگیها پیوست و نیکو پرسید و گفت:
هوش مصنوعی: قابوس از تختش پایین آمد و چند قدم به سمت ابوعلی رفت و او را در آغوش گرفت. سپس در کنار هم به زیر یک درخت که در پیش روی تخت قرار داشت نشستند. آن‌ها درباره مسائل مهم صحبت کردند و به طور خوب و محترمانه از یکدیگر پرس‌وجو کردند.
«اجل افضل و فیلسوف اکمل کیفیت این معالجه البته باز گوید.»
هوش مصنوعی: مرگ بهترین است و فیلسوف کامل چگونگی این درمان را حتماً بیان خواهد کرد.
«چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است، اگر از وی سؤال کنم راست نگوید. پس دست بر نبض او نهادم نام محلات بگفتند، چون به محلت معشوق رسید عشق او را بجنبانید حرکت بدل شد، دانستم که در آن محلت است. بگفتم تا نام کویها بگفتند، چون نام کوی معشوق خویش شنید همان معنی حادث شد، نام کوی نیز بدانستم. بفرمودم تا سرایها را نام بردند چون به نام سرای معشوق رسید همان حالت ظاهر شد، سرای نیز بدانستم. بگفتم تا نام همهٔ اهل سرای بردند چون نام معشوق خود بشنید به غایت متغیر شد، معشوق را نیز بدانستم. پس بدو گفتم و او منکر نتوانست شدن، مقر آمد.»
هوش مصنوعی: وقتی نبض او را بررسی کردم، مطمئن شدم که دلیل عشقش همین حالتی است که دارد و از آنچه در دلش می‌گذرد چیزی نمی‌گوید. بنابراین، دستم را بر نبضش گذاشتم و نام محله‌ها را پرسیدم. وقتی به محله معشوقش رسیدیم، عشق او به وضوح نمایان شد و متوجه شدم که در آن محله است. سپس پرسیدم که نام کوچه‌ها چیست. هرگاه نام کوچه معشوقش را شنید، همان حالت عشق دوباره در او بروز کرد و من نیز نام آن کوچه را فهمیدم. از او خواستم نام خانه‌ها را بگوید و وقتی به نام خانه معشوقش رسیدیم، همان حالت دوباره ظاهر شد و فهمیدم آن خانه چیست. بعد از آن، از او خواستم تا نام اهل خانه را بگوید و وقتی نام معشوقش را شنید، به شدت دگرگون شد و من متوجه معشوق او شدم. در نهایت، وقتی با او صحبت کردم، نتوانست انکار کند و پذیرفت حقیقت را.
قابوس از این معالجت شگفتی بسیار نمود و متعجب بماند و الحق جای تعجب بود. پس گفت:
هوش مصنوعی: قابوس به شدت از این درمان شگفت‌زده شد و کاملاً متعجب ماند و واقعاً هم جای تعجب داشت. سپس گفت:
«یا اجل افضل اکمل! عاشق و معشوق هر دو خواهرزادگان منند و خاله‌زادگان یکدیگر، اختیاری بکن تا عقد ایشان بکنیم.»
هوش مصنوعی: یا به موقعیت بهتر و کامل‌تری برسیم! عاشق و معشوق هر دو از بستگان من هستند و نیز از بستگان یکدیگر. لطفاً اقدامی انجام بده تا بتوانیم عقد آن‌ها را برگزار کنیم.
پس خواجه ابوعلى اختیاری پسندیده بکرد و آن عقد بکردند و عاشق و معشوق را به هم پیوستند. و آن جوان پادشاه زادهٔ خوب صورت از چنان رنجی که به مرگ نزدیک بود برست.
هوش مصنوعی: پس خواجه ابوعلی تصمیمی خوب گرفت و آنها را به ازدواج درآورد و عاشق و معشوق را به هم رساند. جوانی که پسر یک پادشاه بود، از آن رنجی که نزدیک به مرگش کرده بود، نجات پیدا کرد.
بعد از آن قابوس خواجه ابوعلی را هر چه نیکوتر بداشت و از آنجا به ری شد و به وزارت شهنشهاه علاءالدوله افتاد و آن خود معروف است اندر تاریخ ایام خواجه ابوعلی سینا.
هوش مصنوعی: بعد از آن، قابوس خواجه ابوعلی را خیلی مورد احترام قرار داد و از آنجا به ری رفت و به وزارت شهنشاه علاءالدوله منصوب شد. این موضوع در تاریخ زندگی خواجه ابوعلی سینا معروف است.

خوانش ها

بخش ۶ - حکایت پنج - ابوعلی سینا و شفای بیمار عشق به خوانش حمیدرضا محمدی

حاشیه ها

1400/06/31 21:08
حمیدرضا

در دفتر اول مثنوی، طبیب داستان پادشاه و کنیزک علت بیماری و رنجوری کنیزک را به همین شیوهٔ نبض گرفتن و نام کوی‌ها را برشمردن پیدا می‌کند:

سوی قصه گفتنش می‌داشت گوش
سوی نبض و جستنش می‌داشت هوش

تا که نبض از نام کی گردد جهان
او بود مقصود جانش در جهان

دوستان و شهر او را بر شمرد
بعد از آن شهری دگر را نام برد

گفت چون بیرون شدی از شهر خویش
در کدامین شهر بودستی تو بیش

نام شهری گفت و زان هم در گذشت
رنگ روی و نبض او دیگر نگشت

خواجگان و شهرها را یک به یک
باز گفت از جای و از نان و نمک

شهر شهر و خانه خانه قصه کرد
نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد

نبض او بر حال خود بد بی‌گزند
تا بپرسید از سمرقند چو قند

نبض جست و روی سرخ و زرد شد
کز سمرقندی زرگر فرد شد

چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت
اصل آن درد و بلا را باز یافت

گفت کوی او کدامست در گذر
او سر پل گفت و کوی غاتفر

گفت دانستم که رنجت چیست زود
در خلاصت سحرها خواهم نمود