اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وزیر گفت: آوردهاند که در کوههای شهر همدان، حمدونگان بسیار بودند و ایشان را مهتری بود روزبه نام کاردیده و گرم و سرد چشیده و نیک و بد بدو رسیده و جهانگردیده؛ همیشه روزگار به تدبیر و حکمت گذاشتی و رعایت رعیت بر خود لازم و فریضه پنداشتی.
هوش مصنوعی: وزیر گفت: گزارشی شنیدهام که در کوههای همدان، افرادی با نام حمدونگان وجود دارند. رهبری به نام روزبه دارند که تجربههای زیادی در زندگی دارد و در شرایط مختلف، چه خوب و چه بد، آزموده شده است. او مسافرتهای زیادی کرده و همیشه با تدبیر و حکمت زندگی کرده و به رعایت حقوق مردم اهمیت زیادی میدهد و این را وظیفهای ضروری میداند.
روزی بر بالای کوهی، بر سنگی نشسته بود و در شهر نظاره میکرد. گوسفندی دید که با زنی به سرو بازی میکرد. روز به یاران را آواز داد و گفت: کاری شگفت میبینم. یاران نگاه کردند. گشنی دیدند در راهی با زنی به سرو بازی میکرد. گفتند: گوسفندی با زنی بازی میکرد. گفت: این کار بیتعبیهای نیست و هر آینه بدین سبب آسیبی به روز گار ما رسد. مصلحت آن است که زن و فرزند از این کوه بیرون بریم و به جایی دیگر نقل کنیم. حمدونگان گفتند: اگر گوسفندی با زنی بازی کند، آن را چه اثر بود و ضرر آن چگونه به ما راجع شود؟ روزبه گفت: مرا بر شما حق سلطنت و امارت است و شما را بر من حق دوستی و رعایت. آنچه بر من واجب است بجای میآرم. اگر بر قول من اعتماد نمایید، شما را بهتر باشد. من باری بر گفت خود میروم و هم در وقت، زن و فرزند از آن کوه برگرفت و به موضعی دیگر رفت. حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنیدند و گفتند: او پیر و فرتوت است و ندانستند.
هوش مصنوعی: روزی در بالای کوهی، شخصی بر روی سنگی نشسته و به تماشای شهر پرداخت. ناگهان چشمش به گوسفندی افتاد که با زنی مشغول بازی بود. او به دوستانش گفت که چیزی عجیب میبیند و آنها را فراخواند تا نگاه کنند. وقتی دوستانش دیدند که گوسفندی با زنی بازی میکند، نظرشان این بود که این موضوع بیاهمیت است و از نظرشان ضرری ندارد. اما او به آنها گفت که این کار نمیتواند بیعواقب باشد و بهتر است زن و فرزند را از آنجا دور کنند. دوستانش به او پاسخ دادند که اگر گوسفندی با زنی بازی کند، چه اشکالی دارد و این موضوع نمیتواند به آنها ضرر برساند. او در جواب گفت که به خاطر حق سلطنت و امارتش بر آنها، باید به حرفش گوش دهند و اگر این کار را انجام دهند، برایشان بهتر خواهد بود. او به زودی تصمیمش را گرفت و زن و فرزندش را از آن کوه بیرون برد و به مکان دیگری منتقل کرد. اما دوستانش نصیحت او را نپذیرفتند و به حرفهای او توجه نکردند و گفتند که او پیر و سالخورده است و نمیداند چه میگوید.
هرچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت پخته آن بیند
هوش مصنوعی: هرچه که جوان در آینه میبیند، پیر در آجر پخته میبیند. بدین معنا که دیدگاه و برداشت انسانها با توجه به سن و تجربهشان متفاوت است. جوان با خوش بینی و امید به آینده مینگرد، در حالی که پیر براساس تجربیات و خاطراتش، نگاه متفاوتی دارد.
و دیگری را بر خود امیر کردند و زمام مصالح و امر و نهی خود بدو سپردند. چون روزی چند بر این حال بگذشت، روزی آن گوسفند مر زن را سرویی زد. زن از آن متألم شد، سنگی بر سر گوسفند زد. گوسفند از قوت زخم از پای درآمد و بیهوش بیفتاد. چون به هوش باز آمد، کینه در دل گرفت. تا روزی زن را برابر دیواری دید، حمله برد و سرویی زد چنانکه با دیوار بایستاد. زن در دست آتش افروخته داشت، بر گوسفند زد، پشم گوسفند در گرفت. گوسفند از بیم آتش خود را در پیلخانه افکند و خویشتن را در بندهای نی میمالید تا آتش کشته شود. آتش در نی افتاد و قوت گرفت و پیلخانه درگرفت و پیلان بعضی مجروح شدند و بعضی مجروح شدند و بعضی هلاک گشتند. این خبر به سمع پادشاه رسید، از آن سبب متألم شد. مهتر پیلبانان را بخواند و گفت: تدبیر پیلان چیست؟ مهتر پیلبانان گفت: تدبیر آنست که بر آنچه سوخته است، صبر کنی و آنچه مجروح است، پیه و حمدونه درمالی تا نیکو شود پادشاه لشکریان را مثال داد تا هر چه در آن کوه حمدونه یابند به تیر و سنگ بزنند و پیه ایشان بیرون کنند و در پیلان مالند. مردم حشر بیرون رفتند و از نشیب و بالای کوه در آمدند و تیر و سنگ روان کردند. حمدونگان از آن حال متحیر شدند و آواز دادند: باری بگویید که سبب کشتن و خستن ما چیست؟ چندین سال است که ما در این کوه متوطنیم و هیچ آفریده را از ما رنجی نبوده است که بدان سبب مستوجب تعرض و سخط شویم. مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. حمدونگان گفتند: ما سزاوار زیادت ازین بلاییم، چون سخن پیر و مهتر خویش نشنیدیم.
هوش مصنوعی: مردم شخصی را به عنوان امیر انتخاب کردند و امور خود را به او سپردند. پس از مدتی، گوسفند زن را مورد اذیت قرار داد و او سنگی به سمتش پرتاب کرد که باعث شد گوسفند از شدت آسیب بیفتد و بیهوش شود. وقتی گوسفند به هوش آمد، از آن زن کینه به دل گرفت. روزی او را در کنار دیواری دید و به او حمله کرد. زن، آتش را به سمت گوسفند انداخت و پشم او گرفت. گوسفند به خاطر ترس از آتش به پیلخانه پناه برد و سعی کرد آتش را خاموش کند. اما آتش گسترش یافت و باعث آسیب به برخی فیلها و حتی هلاکت بعضی دیگر شد. خبر این اتفاق به پادشاه رسید و او نگران شد. او مهتر پیلبانان را فراخواند و از او خواست تا تدبیری برای فیلها بیندیشد. مهتر پیشنهاد کرد که بر آنچه سوخته صبر کنند و برای درمان فیلهای مجروح، داروهایی استفاده کنند. مردم به کوه رفتند و با تیر و سنگ به حمدونگان برخورد کردند. حمدونگان در شگفتی از خودشان پرسیدند که چرا باید مورد حمله قرار گیرند، در حالی که سالها بود در آن کوه زندگی میکردند و هیچ آسیبی به کسی نرسانده بودند. وقتی داستان گوسفند، زن و آتش را شنیدند، اعتراف کردند که سزاوار این بلا بودند زیرا به هشدار پیر و ریشسفید خود گوش نداده بودند.
وزرا گفتند: اکنون تدبیر ما چیست؟ و چگونه میباید به استقبال این مهم شتافتن؟ گفت: مصلحت آن است که هر روز یکی از ما به خدمت رود و در مکر زنان و غدر ایشان حکایتی روایت کند تا بود که این داهیه عظیم و واقعه جسیم مندفع گردد و صفرای این حادثه که عارض شده است، به سکنگبین حکمت تسکین یابد و این سیاست در تاخیر و توقف افتد و به حبس مجرد کفایت شود و ایام نحوس به اوقات سعود بدل شود و لطایف ربانی به تایید آسمانی نازل شود و فرزند شاه از هلاک خلاص یابد.
هوش مصنوعی: وزرا پرسیدند: حالا باید چه کار کرد و چگونه باید به این موضوع مهم پرداخته شود؟ او پاسخ داد: بهترین کار این است که هر روز یکی از ما به خدمت برود و داستانی از مکر و فریب زنان بیان کند، شاید با این کار بتوانیم این مصیبت بزرگ را دفع کنیم و اثرات منفی این حادثه را با حکمت آرام کنیم. این سیاست باید در اقدام به تعویق بیفتد و به طور موقت محدود شود، تا روزهای ناخوشایند به زمانهای خوشی تبدیل شود و نعمتهای الهی با تأیید آسمانی نازل شود و فرزند شاه از خطر نجات یابد.
تا بعد از آن زمانه جافی برای او
اندر قدح چه افکند از تلخ و شور خویش
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که پس از آن دوره، دیگر کسی به او نمینوشاند و نه تنها از درد و تلخی خودش نمیگوید، بلکه از شور و شوقی که ممکن است در وجودش باشد نیز اثری نیست. در واقع، به نظر میرسد که در آن زمان، احساسات و تجربیاتش از بین رفتهاند.
چون اتحاد کلمات هر هفت وزیر بر تمهید اسباب خلاص و استخلاص شاهزاده قرار گرفت، یکی از آن هفت که ماه فطنت و تیر فکرت بود، سیاف را گفت: سیاست شاهزاده در توقف دار تا من به حضرت شاه روم و مصلحتی که روی نموده است، پیش آینه خاطر او بدارم تا مثال بر چه جمله بیرون آید و فرمان چگونه بود.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه همه هفت وزیر در زمینه فراهم کردن وسایل نجات و رهایی شاهزاده به توافق رسیدند، یکی از آنها که بسیار باهوش و زیرک بود، به سیاف گفت: بهتر است که شاهزاده هنوز متوقف بماند تا من به حضور شاه بروم و موضوعی که پیش آمده را برای او بیان کنم و ببینم که نظر او در این باره چیست و چه دستوری خواهد داد.