گنجور

بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان

سندباد گفت: در عهود ماضی و سنون غابر، بر بلاد کشمیر که فهرست سواد ربع مسکون و دیپاچه مرکز معمور است، پادشاهی مستولی بوده، به عدل و داد معروف و مذکور و به انصاف و انتصاف، معین و مشهور و به حکم استعلای همت و استیلای نهمت و استیفای عدت و استکمال اهبت از برای روزگار کارزار، پیلان بی شمار داشت و به وقت حرکت، مهد بر پیل نهادی و هر روز مهتر پیلبانان، جمله پیلان بر وی عرضه دادی روزی صیادان، پیلی وحشی گرفتند، از این سبک گامی، گران لجامی، بادپایی، رعد آوازی گفتی کوه بیستون است معلق بر چهار ستون یا سحابی که به مجاورت شهابی از اوج هوا به نشمین خاک آید چنانکه هر که او را دیدی، گفتی:

برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا

باد حرکت، آتش سرعت، کوه پیکر، سحاب منظر، شهاب مخبر، آهن ناخن، بلارک دندان، ببرخوی، شیر دل، ابر نهاد، کوه بنیاد، صاعقه هیبت، آتش هیات که چون آب از بالا به نشیب آمدی و از نشیب چون آتش بر بالا رفتی.

هایل هیونی تیز دو، اندک خور بسیار رو
از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن
هامون گذاری کوه وش، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بارکش، هر روز تا شب خارکن
چون باد و چون آب روان در دشت و در وادی دوان
چون آتش و خاک گران، در کوهسار و در عطن
سیاره در آهنگ او، حیران زبس نیرنگ او
در تاختن فرسنگ او از حد طایف تا ختن

پادشاه چون هیکل و طلل او بدید، به چشم او خوش آمد و در دل او موقعی بزرگ یافت مهتر پیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان وعطفه و حمله در وی آموزد چنانکه شایسته جنگ و میدان و لایق رکوب پادشاهان بود پیلبان خدمت کرد و به حکم مثال پادشاه، سه سال پیوسته در ریاضت و تعلیم او شرایط خدمت و لوازم فرمانبرداری بجای آورد چون مدت تعلیم به انقضا رسید، پادشاه فرمود تا مهتر پیلبانان، آن پیل را بر شاه عرضه دهد تا غایت اثر تعلیم او بیند پیل را حاضر کردند چندانکه پادشاه بروی نشست، پیل چون شیر از جای بجست و چون باد روی به صحرا نهاد و مانند نخجیر و گراز در نشیب و فراز دویدن گرفت و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت از مطلع روز تا مقطع شب برین صفت می دوید و شاه بر فراز او چون بچه عنقا بر قلال جبال و چون غثا در افواج امواج دریا متحیر و متفکر هر چند خواست تا پیل را وقفتی فرماید، در حیز تیسیر نیامد و در مرکز امکان نگنجید و با تواتر سیر و تعاقب حرکات، فرود آمدن ناممکن متعذر شد تا نماز شام که پیل از گرسنگی فتور پذیرفت و به علف محتاج گشت، روی به عطن معهود و وطن مالوف نهاد و چون به آرامگاه خود رسید بیارامید شاه با تغیری عظیم و غضبی شدید از بالای پیل به پست آمد و مثال داد تا پیلبان را به زیر پای پیل اوگنند پیلبان چون اثر سیاست و حدت غضب شاه بدید، دانست که آتش سخط او التهابی و طبع ملول او اضطرابی دارد با خود گفت:

مثل: البحر لا جار له و السلطان لا صدیق له

بسیار بگفتم ای دل بد پیوند
با عشق مکوش و دل به هر عشوه مبند

چون خود را دست و پای بسته و امل از حیات گسسته دید، گفت: کلمه ای عاجزانه بگویم، باشد که آب حلم شاه، آتش غضب او را سکونی دهد و هاتف مکارم الاخلاق ندای«والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس» به سمع او رساند، پس به زبان تضرع و بیان تخشع گفت:

اصبر علی القدر المحتوم و ارض به
و ان اتاک بمالا تشتهی القدر
فما صفا لامری عیش به طرب
الا سیتبع یوما صفوه الکدر
همواره برین نهاد یزدان عالم
نیکی زپس بدی و شادی پس غم

روی و موی در خاک مذلت مالید و گفت:پادشاه اگر حقوق خدمت و قدم عبودیت بنده را وزنی نمی نهد و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمی بخشاید، امروز ملوک عالم به عدل و انصاف او مثل می زنند و دستور انصاف و معدلت از دیوان جلال او می برند و منشور اقطاع ممالک عدل از کاتب کرم او می خواهند لایق عدل او نبود کی چنین سیاستی بی موجبی بر بنده جایز شمرد و موی او را که در امتداد مدت خدمت، بیاض یافته است به خون خنجر خضاب کند شاه گفت: جرمی ازین عظیم تر کدام است؟ که مثال دادم تا این پیل را مودب و مهذب گردانی،در مدت سه سال همچنان توسن و وحشی است، پیلبان گفت: معلوم رای اشرف اعلی بادکه بنده در ابواب تادیب و تعلیم، تقصیر نکرده است و جمله آداب حرکات و سکون در وی آموخته است و اگر مثال دهد تا دست و پای بنده بگشایند، برهان این دعوی به مشاهده نظر پادشاه روشن گرداند و دلایل امتثال او امر و نواهی پادشاهی به معاینه عرض دهد شاه چون این مقدمات استماع کرد، فورت خشمش تسکین یافت مثال داد تا قیود و سلاسل از دست و پای او برگرفتند پیلبان بر پشت پیل رفت و گفت: دسته ای گیاه و پاره ای آهن آتش گون بیارند چون هر دو حاضر آوردند پیل از غایت گرسنگی و احتیاج به علف، خرطوم به علف دراز کرد پیلبان گفت: علف برمگیر، آتش برگیر خواست که آتش برگیرد،گفت: برمگیر، دست بر وی نه، خواست که دست بر نهد، گفت: دست بر منه، شاه را خدمت کن پیل شاه را خدمت کرد پیلبان زمین ببوسید و گفت: شاه را در کمال بسطت و دوام قدرت،جاوید بقا باد من این پیل را آن توانستم آموخت که به سر و گردن و دست و پای و خرطوم تواند کرد اما آنچه به دل و طبع او تعلق داشت نتوانستم آموخت چه آن از من پوشیده است و مرا بر آن وقوف نیست و مگر تقدیر آسمانی بود که در تحت عنان تصرف شاه تمرد نمود و بر خفیات اسرار قضا و خبیات تاثیر قدر، عقول بشر اطلاع نیابد و هر حادثه که از عالم علوی به عالم سفلی نازل گردد، دفع آن در امکان خلق نگنجد.«و اذا اراد الله بقوم سوء افلا مرد له» شاه چون حجت پیلبان بشنید، گناه او ببخشید.

و من بنده که پرورده نعمت و دعاگوی دولت شاهم و تا این غایت در ظل عواطف و لواطف او، تحصیل اسباب سعادت دینی و دنیاوی کرده ام و در کنف رافت و جوار رحمت به استنباط مبهمات و استخراج معضلات پرداخته و چون رای انور پادشاه، بنده را شرف تعلیم فرزند ارزانی فرمود، هر جد و جهد که ممکن گشت تقدیم نمودم، اما سری از مستودعات قضا و مکنونات قدر دست رد بر پیشانی او نهاد و نقش کعبتین او باز مالید و هیچ آفریده با قضای آسمانی در جولان نتواند آمد و گوی مقاومت نتوان برد و اکنون سعود افلاک به طالع شاهزاده ناظر می شود و تا این غایت، مترصد این فرصت و منتظر این ساعت بوده ام و به تخریج و تعلیم تقویم، طلوع این سعود و ادراک این مقصود را ترقب و ترصد نموده و اکنون به اقتضای قضا و نظر سعود کوکبان و اثر لطف آفریدگار در عهده ام که در مدت شش ماه جمله آداب ملوک و شرایط و رسوم پادشاهی از معالی اخلاق و محامد اوصاف و دقایق علوم و نفایس شیم و اسرار علم تنجیم و معرفت درج و دقایق تقویم و طرف علم طب و نتف خواص ادویه و غیر آن تعلیم کنم و اگر تفاوت و تاخیر به لوازم آن داخل شود، مستوجب سیاست و عقوبت شاه باشم وزرا و ندما ازین سخن تعجب نمودند و گفتند: ای حکیم، دعوی عظیم کردی و عقلا چنین گفته اند که هر قولی که به فعل نینجامد، غمامی بود جهام و حسامی بود کهام و شجره ای بود بی ثمره چون در مدت دوازده سال کمال نیافت، در شش ماه چگونه تمام شود؟

یکی از جماعت وزرا گفت: چهار کار است که تا تمام نشود، بر وی مدح و ذم لازم نیاید اول غذا تا منهضم نگردد دوم زن حامله تا حمل ننهد سوم مرد شجاع تا از مصاف بیرون نیاید چهارم برزیگر تا از بذر و تخم، ریع و نزل برنگیرد دیگری گفت:هیچ علمی بی آلات و ادوات محصل نگردد و آن صفوت طبیعت و کمال کیاست است و قوت حفظ و رویت و این همه بی عنایت ربانی و تایید آسمانی در امکان نیاید و معتاد و معهود مردمان آن است که چون در اول نشو و ابتدای صبا و حداثت سن و عنفوان شباب که ذهن و خاطر در غایت حدت و صفا و قریحت و فطنت در کمال نشو و نما باشد، اگر از علوم چیزی حاصل نشود، در انتهای اعمال و کبر سن هم حاصل نیاید دیگری گفت:سندباد در علوم و فضایل متحبر است و از وفور فنون متوفر و حکما، ریاض الفاظ و چمن نطق و گلشن معانی را از خار و خاشاک خلاف، توقی و تصون واجب بینند و جمال صدق نطق را که خواص انسان است از قبایح خلاف و فضایح تزویر صیانت کنند و اهالی مملکت را تحفظ و تیقظ فرمایند سندباد گفت: معلوم و مقرر است که اعمال به اوقات منوط و متعلق است و نهالی که در عهد اعتدال فروردین، به غرس و تنقیح تزیین ننمایی، خاکش به مهر مادران تربیت نکند و آبش به رضاع اصطناع، شیر حرکت ندهد و در اردیبهشت، حله بهشت نپوشاند.

شاه ازین مقدمات موافق و کلمات رایق به قرار باز آمد و اضطراب او تسکین یافت و فرمود که :الماضی لا یذکر باید که از عهده این وعده بیرون آیی و اقاویل انصاف از اباطیل خلاف صیانت کنی چه بزرگان گفته اند: خلاف الوعد کشجره الخلاف له رواء«و» خضره و طراوه و نضرع و ماله زهر و لا ثمر.

توق الخلاف ان سمحت بموعد
لتسلم من هجرالوری و تعافا
فلو اثمر الصفصات من بعد نوره
و ایراقه ما لقبوه خلافا

سندباد خدمت کرد و گفت: چون نظر عواطف و اکرام و لواطف و انعام پادشاهی متواتر بود و متوالی و متعاقب باشد، هیچ مقصود، مفقود نماند و هیچ مامول نامحصول نگردد و علما چنین گفته اند که در شهری که پنج چیز موجود نبود، موضع قرار عاقل نباشد اول پادشاه عادل و والی قادر دوم آبهای روان و مزارع برومند سوم عالم عامل بی طمع با ورع چهارم طبیب حاذق مشفق پنجم منعم کریم رحیم. المنه لله که هر پنج سعادت در این اقلیم به فر دولت پادشاه عادل، حاصل است و موجود و مثال پادشاه، مانند آتش است، هر که بدو نزدیکتر، خطر سوختن او بیشتر و هر که دورتر، از موافق و منافع او محرومتر.

پس بیرون آمد و بفرمود تا خانه ای مکعب مسطح بنا کردند و سطوح آن را به گچ و مهره مصقل گردانیدند بر یک سطح، صور بروج و کواکب ثوابت و سیارات، به تصویر و تشکیل، نقش کرد و علامات درج و دقایق و ثوانی و ثوالث و روابع و خوامس و هبوط و وبال و اوج و شرف و ارتفاع و حضیض و اجتماع و استقبال و مقارنه و مطارحه و تثلیث و تربیع و تسدیس بنوشت و صورت و هیات هر یکی بنگاشت و بر دیگر سطح صور علل و اسامی ادویه و خواص و منافع ایشان و انواع امراض و صنوف مزاجات و مرکبات و غیر آن ثبت گردانید و بر دیگر سطح، گونه های معاملات دنیاوی و معاشرات و آداب و ریاضات و طاعات و عبادات بنگاشت و بر سطح دیگر انواع نغمات و اصناف اصوات و ایقاع نقرات و ازمنه متفاوته و متناسبه و حرکات متقاربه و متباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد و بر دیگر سطح اشکال هندسی چون مثلثات و مربعات و کثیر الاضلاع و مدور و مقوس و منحنی و مستقیم برکشید و بر سطح دیگر، تدبیر ریاست و ترتیب سیاست و قوانین عدل و قواعد انصاف و انتصاف بنوشت پس شاهزاده را مدت شش ماه بر سبیل مواظبت، مطالعت فرمود و شاهزاده در مقاسات آن، رنج ها کشید و مداومت ها نمود و مشقت ها تحمل کرد به قوت بصر، اشکال و صور می دید و به حاسه سمع، دقایق علوم و لطایف حکم می شنید تا در این مدت جمله فواید و عواید و عجایب و غرایب و بدایع و لطایف و غرر و درر محفوظ و مضبوط او گشت و چون مدت منقضی شد و مهلت به اتمام و انجام رسید، سندباد گفت: فردا تو را پیش خدمت پدر می برد تا محصلات خویش عرض دهی و محفوظات خویش نمایی و استحقاق خود بر مناصب دولت و مراتب مملکت روشن گردانی و مقرر کنی که:

بچه بط اگر چه دینه بود
آب دریاش تا به سینه بود

آنگاه حکیم سندباد برخاست و از جهت این حال، اصطرلاب پیش آفتاب بداشت و درجات طالع وقتی نگاه کرد در شکل طالع شاهزاده تا هفت روز پیوسته نحوست و خطری اقتضای می کرد سندباد متحیر شد و گفت:

هر روز فلک حادثه نو زاید
کاندیشه به جهد، مثل آن ننماید
روشنتر از آفتاب رایی باید
تا مشکل روزگار را بگشاید

پس شاهزاده را گفت: حالی عجیب و حادثه ای غریب روی می نماید اگر در این هفت روز با هیچ آفریده ای سخن گویی، سبب خطر و موجب هلاک تو شود اگر تو را به حضرت برم در خطر افتی و اگر نبرم، من در معرض سیاست پادشاه باشم علاج این مزاج بغایت مشکل است و تدبیر این تقدیر، متعذر و حکما گفته اند:

مثل: ایاکم و الملوک فانهم یستعظمون رد الجواب ویستحقرون ضرب الرقاب.

خاصه پادشاهی که:

لو قال للسیل وهو منحدر
فی صبب قف و لا تسل وقفا
او قال للیل و هو منسدل
شمر ذیول الظلام لانکشفا
او امر اللیل و النهار بان
یصطلحا طائعین ما اختلفا

پس گفت: مصلحت آن بود که در این هفت روز متواری شوم تا زمان محنت در گذرد و به عون سعود و طالع مسعود بیرون آیم و برهان خویش بنمایم و اعذار خود تمهید کنم فردا چون ترا به حضرت برند، مهر سکوت بر لب نه و عنان یکران عبارت کشیده دار و در جواب هیچ سوال خوض مکن و سندباد آن شب متواری و منزوی گشت روز دیگر که آثار انوار خسرو اختران بر صحایف اطباق آسمان، چون ذنب سرحان و دستهای ریحان پدید آمد، شاهزاده به خدمت حضرت رفت و خاموش بایستاد وزرا و ندما هر چند الحاح کردند و از وی سخن پرسیدند، هیچ جواب نشنیدند شاه و حاضران گفتند: مگر از این جماعت خجالت می پذیرد و در حضرت ما زبان مقال نمی گشاید او را به سرای حرم باید فرستاد، باشد که با اهل پرده سخن گوید و در حرم شاه، کنیزکی بود این جهانی و مدتها عاشق جمال این پسر بود چون بر کعبه وصال او ظفر نمی یافت، در بادیه فراق، متحیر مانده بود و از وصال او به خیالی خرسند شده و در شبهای یلدای فراق، دفتر مسرت و اشتیاق بر طاق افتراق نهاده و با طایف خیال جمال او از لطایف وصال او شکایت می نمود و می گفت:

فلولا رجاء الوصل ماعشت ساعه
ولولا مکان الطیف لم اتهجع
گر تنگ شکر خرید می نتوانم
باری مگس از تنگ شکر می رانم

عشق دامنگیر، گریبان تدبیر گرفت و با شحنه شهوت گفت: اگر هیچ وقت وصل را تدبیری و اجتماع را تقدیری خواهد بود، وقت است که این خار از پای بیرون کرده شود و این درد را دارویی فرموده آید پس به حضرت رفت و گفت: اگر رای اعلی شاه که منبع جلال و مطلع کمال است، بیند، شاهزاده را به حجره بنده فرستد که این در یتیم چون از مادر یتیم ماند، دایگی او من کردم و به مهر مادرش، من پروردم باشد که با من سخن گوید و از مکنون سینه و ضمیر باطن اطلاعی دهد شاه فرمود که به وثاق این کنیزک باید رفت تا مگر این قفل را کلیدی بود مخدره دست شاهزاده بگرفت و با او در حجره خلوت رفت و در منزل مباسطت بنشست و از راه اتحاد و انبساط سخن پیوست و گفت:

امط عن الدرر الزهر الیواقیتا
واجعل لحج تلاقینا مواقیتا
فثغرک اللولو المبیض کالحجر
المسود لاثمه یطوی السباریتا
بگشای چو گل به وعده راست دهن
ورنی ز تو چون لاله درم پیراهن
دعوی دلست با توام بانگ مزن
آنک در حکم عشق و اینک تو و من

مدتهاست تا کمند مشکین تو، دل مسکین مرا به سلسله قهر و زنجیر زجر بسته است و مرغ جان مرا به دانه جمال خود صید کرده و امروز که روزگار بی انصاف، این دولت میسر کرد و این سعادت جمال نمود، دست معاهدت در دست من نه که چون این ملک و دولت و تاج و سلطنت به تو سپارم و خدم و حشم را در ربقه مطاوعت تو آرم، نذور و عهود و شروط و حقوق با من به وفا آری و به ادا رسانی و چهره مروت به چنگال بدعهدی خسته و مجروح نگردانی شاهزاده پرسید که در این مهم به چه طریق شروع و مداخلت نمایی و به اهتمام این اقتحام عظیم چگونه قیام کنی؟ و این معظل ترا چگونه دست دهد و این مشکل به کدام شکل روی نماید؟ و این مستحیل چگونه در حد امکان آید؟ گفت: شاه را به حیلت زهر دهم و تاج مملکت بر سر تو نهم.

آنجا که نباشی تو از اینهام چه سود
وآنجا که تو آمدی بدینهام چکار؟

شاهزاده گفت: تعرض حرم پدر و التفات نمودن به ربات حجال، لایق کرم و فتوت رجال نبود و هیچ عاقل از برای نمای نهمت و قضای شهوت، خود را مستوجب عقوبت و مستحق ملامت نگرداند و بر ارتکاب حرام، اقدام جایز نبیند و پای خیانت بر چهره صون و دیانت ننهد و آبروی سنت و مروت و شریعت و فتوت نریزد و از برای مجازی زایل، حقی باطل نکند و اگر من درین هفت روی کلمتی گویم، سبب هلاک و ابطال من شود بدین سبب، مرکب مقالت را در میدان حالت، مجال جولان نیست چون ایام نحوس و ساعات بوس منقضی و منفصل شود، جزای این عقوق و پاداش این حقوق و بادافراه این نفاق و شقاق که در میدان آوردی و جمال صیانت، به خال خیانت ملوث گردانیدی، تقدیم افتد.

اذا رایت نیوب اللیث بارزه
فلا تظنن ان اللیث مبتسم
هم بگذرد این عنا و رنج و هوسم
روزی به مکافات تو آخر برسم

و با غضبی بر کمال از حجره کنیزک بیرون آمد کنیزک با خود اندیشید که این سخن نا اندیشیده گفتم و این تدبیر ناسگالیده کردم و هنوز از سر ضمیر او بی خبر و از مضمون باطن او غافل، چندین هذیانات و ترهات که مردود عقل و نامقبول خرد است، ایراد کردم و این مقدمات که سبب نکال و وبال من شود، در صحرا نهادم و راست گفته اند:

ذوالجهل یفعل ما ذوالعقل یفعله
فی النائبات ولکن بعد ما افتضحا

و عرض خویش را که در زی عفاف و کسوت صلاح نگاهداشته بودم، در معرض فضیحت جلوه کردم و هدف تیر عقاب و ناوک عذاب گردانیدم و باطن را به لوث خبث و آلودگی خیانت شهوت، ملوث و ملطخ کردم و اگر این معنی به سمع اعلی شاه رسد، توقیر من به تحقیر و تعظیم به توهین بدل گردد و تعویل و اعتماد که بر حسن عهد و کمال محبت و فرط تقوی و رفور دیانت و اخلاص و اختصاص من داشتست، در هواخواهی و مودت باطل گردد خاصه که تعرض سخط پادشاه کرده باشم و حکما چنین گفته اند «ثلاثه لا امان لها، البحر و النار و السلطان» با سه چیز امان نبود: با دریا که به موج در آید و آتش که ارتفاع گیرد و پادشاه که غضب بروی مستولی شود از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است و از خشم پادشاه، ناممکن و متعذر معاویه گفت:«نحن الزمان من رفعناه ارتفع و من وضعناه اتضع» ما پادشاهان، اثر روزگار و تاثیر قدرت کردگاریم، هر که را برداریم، بلند شود و هر که را فرو داریم، پست گردد و همه عاقلان از امثال این ارتکاب، صیانت ذات لازم شمرده اند و چون حادثه ای نازل شده است و داهیه ای حادث گشته که در امکان قدرت و وطاء وسع و طاقت نگنجیده است، به رای صایب و تدبیر ثاقب، گرد آن غرض برآمده اند و به لطایف حیل و بدایع تمویه، خود را در پناه صون و جوار سلامت آورده و با قاصدان جان و حاسدان سود و زیان خود گفته اند:

قدم بر جان همی باید نهادن
در این راه و دلم این دل ندارد

پس گفت: پیش از آنکه تضریب و تخلیط او در دل و طبع شاه جای گیرد و نیز تلافی و تدارک نپذیرد و مهلت این هفت روز بگذرد، به غرایب تمویه و بدایع تزویر، آبروی او بر خاک اهانت و مذلت ریزم و از مرتبت و درجتش بیندازم و پیش از آنکه او خیانت من تقریر کند، من او را به ترک امانت و تعرض خیانت متهم گردانم و از خوف این مقال و دهشت این حال خود را فارغ البال کنم.

اذا غامرت فی شرف مروم
فلا تقنع بما دون النجوم
فطعم الموت فی امر حقیر
کطعم الموت فی امر عظیم
ناچار چو جان به عشق باید پرورد
باری غم عشق چون تویی باید خورد

و برفور جامه چاک زد و موی برکند و روی بخراشید و المستغاث ای مسلمین آواز در داد و متنکروار و متحیر کردار پیش تخت شاه رفت و در موقف متظلمان و موضع مظلومان بایستاد و آب حسرت از دیده بگشاد و با تضرعی تمام و تخشعی بر کمال به زبان استغاثت گفت:

الیوم اضحی الدین منفصم العری
والملک منهدم القواعد والذری

ای خسرو جهاندار و ای پادشاه بختیار، طاووس عدل از تو در باغ فضل جلوه می کند و عنقای ظلم در زوایای عدم می آساید روا بود که در عهد عدل و ایام انصاف تو چنین اسرافی رود؟شاه پرسید: موجب این ظلم چیست؟ و متعرض این حیف کیست؟ کنیزک گفت: چون شاهزاده را به وثاق خویش بردم و به وجه لطف و راه شفقت گفتم: ای میوه شجره پادشاهی و ای در صدف شاهنشاهی، موجب این خاموشی چیست؟ چرا طوطی نطقت در ترنم بیان نمی آید و از بهر چه بلبل زبانت بر گلبن سخن، نمی سراید؟ خود چنان آمد که گفته اند:«سکت الفا و نطق خلفا» گفت: موجب خاموشی من، درد بی درمان و هجر بی پایان تست که دست عشق، قفل سکوت و مهر صموت بر دهان من نهاده است.

والحب ما منع الکلام الالسنا

و این اتفاق حسن بود که شاه امروز مرا به وثاق تو فرستاد و قدقیل: «الدوله اتفاقات حسنه» بدان که مهر تو با آب و گل من آمیخته است و شعله عشق تو در دل و جان من آویخته.

چونانکه ز عشق تو گل من

و از مدت مهد تا وصول این عهد، مهر تو در دل من بوده است شب و روز، نامه عشق تو می خوانم و سور و آیات مصحف و داد تو از بر می کنم جانم در بند هوای تست و دل در عهد وفای تو عتاب های هجر تو بسیار است و حساب های وصل تو بی شمار.

صحائف عندی للعتاب طویتها
ستنشر یوما و العتاب طویل
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز

و کاشکی بر دل بیرحم تو اعتمادی دارمی و که خدمت مرا در حضرت تو قبولی باشدی و به کعبه جمال تو وصولی میسر شدی تا پدر را به تیغ از پای در آرمی یا به زهر از پیش بردارمی و چنگ محبت در فتراک دولت تو زنمی.

تا در زند این بنده به فتراک تو دست

چون این حرکات نامضبوط و هذیانات نامربوط از وی ظاهر شد، گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده است و سودا بر مزاج او غالب گشته، چه هیچ صاحب مروت و فتوت از خرد و حریت بر این اقوال و افعال ذمیمه از عقل و فضل اجازت نبیند و در شریعت کرم وانسانیت جایز نشمرد و قدم جفا بر جمال چهره دیانت و وفا ننهد و در حریم حرم پادشاه این فاحشه روا ندارد و از بهر استیلای شهوت و استعلای نهمت، چنین تهمت بر ذیل نام خود نبندد و صورت تبدیل دولت و آیت تحویل مملکت و زوال سلطنت و هلاک پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایه اقبال و سرمایه جلال و مواد تخفیف طوایف عالم و اصل عمارت ربع مسکون گیتی، فضل کامل و عدل شامل او، از مصحف وهم و خیال برنخواند و بر صحیفه دل ننگارد پس زلیخاوار گفت:«ما جزاء من اراد باهلک سوء الا ان یسجن او عذاب الیم.»

شاه چون این مقدمات استماع کرد و این مقامات بشنید، متاثر و متفکر شد و اثر غضب در ناصیه مبارک او ظاهر گشت کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد و شمشیر خشم شاه را فسان زند گفت: اگر نه جزع و فزع و تشنیع و تقریع بنده بودی و هیبت سلطنت و مهابت سیاست پادشاه و الا قصد آن کرده بود که ذیل عفاف و جیب صلاح و نفس تقی وعرض نقی این بنده را که به ردای صون و صلاح متردی است، به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند و من بنده را که مخدره عهد و مریم ایام و رابعه روزگارم، از خدر عفت و ستر طهارت برهنه و معری گرداند و فضیحت و رسوایی کند امید دارم از عدل و عاطفت پادشاه عادل که انصاف من از آن بی حفاظ بی عاقبت بفرماید و تادیب این تعدی و بی حرمتی و تعریک این خیانت و بی خویشتنی که کرد به حد اعتبار رساند، چنانکه دیگر متعدیان نا حفاظ را عبرت و عظت باشد.

ادبه اللیل و النهار

شاه با خود گفت: عجب کاری و طرفه احوالی است.

ظننت به ورد المکارم و العلی
ولکنه شوک یقطع احشایی
کرا سرکه دارو بود بر جگر
شود زانگبین درد او بیشتر

نوح در حق پسر خویش- کنعان- می گفت:«رب ان ابنی من اهلی» و قهر جلالت و عزت جبروت پادشاهی ندا می کرد: یا نوح«انه لیس من اهلک» خار، قلع را شاید و مار، قتل را و در شریعت، عقل اجازت می دهد که چون عضوی از اعضای مردم به بیماری متعدی چون آکله و جدر و جذام یا از زهر مار متالم ومتاثر گردد، از برای سلامت مهجت و ابقای بقایای اعضا، آن عضو را- اگر چه شریف بود- به قطع و حرق علاج فرمایند و فرزند من، مرا به منزلت عضوی بود بایسته، اما آکله و بیماری در وی افتاد قطع اولیتر، خاصه که از برای دفع شهوت، رفع ملک و دولت من می طلبد و گفته اند:

دستی که ترا نخواهد آن دست بب

پس سیاف را اشارت فرمود که او را بیرون بر و هلاک کن و پادشاه را هفت وزیر شایسته بود، هر یک کامل و عاقل وناصح و فاضل و ملک پرور و دادگستر و هر هفت بر آسمان دولت شاه چون هفت سیاره بودند و مدار ملک و دولت به رای صایب و ذهن ثاقب و اصابت رای و رجحان عقل ایشان ثابت و محکم بود و به حکم طالع مسعود و اختر میمون، در حضرت به خدمت حاضر آمده بودند چون این معنی بدیدند و آن مقدمات بشنیدند، هر هفت اجتماعی کردند و در زوایه ای فراهم شدند و گفتند: واجب است در این کار تاملی فرمودن وزیر بزرگترین گفت: نشاید که پادشاه به گفتار زنی ناقص عقل التفات کند و فرزندی که مخایل رشد و آثار نجابت و انوار کیاست و فراست بر جبین او مبین ولایح بود و در روا و رویت او لامع و لامح باشد، هلاک کند از بهر آنکه چون حدت غضب و فورت خشم تسکین یابد، از امضای این عزیمت، متغیر و متاسف گردد و آنگه ندامت و تاسف مربح و منجح نباشد و شین آن لابد به رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود و ما به رکاکت عقل و سخافت خرد منسوب گردیم دیگر چون پادشاه از امضای این عزیمت و تقدیم این سیاست پشیمان شود، بر آن انکار نماید و ما را به کرد خویش ماخوذ و معاقب و متهم گرداند و این مثل عقل برخواند:

انگور شگال خورد و پینه تاک

سدیگر: چون سریر دولت از منصب شاهی خالی و عاطل ماند و مملکت را وارث و مستحقی نبود که چهار بالش ملک به وی آراسته گردد، دشمن قصد این دیار کند و در قلع و استیصال ما کوشد و دمار از این دیار برآرد و اگر ما این حادثه را تدارک نکنیم و به رای ثاقب تلافی ننمائیم، وبال و نکال آن به ما راجع شود وزرا گفتند: اگر پادشاه بی مشورت و تدبیر ما عزیمتی به امضا رساند و از ما در آن استخارت نفرموده باشد، اذیت عواقب و بلیت اواخر آن به ما چگونه بازگردد؟ وزیر بزرگترین گفت: اگر شما بر سمت تدبیر من نروید و سخن مرا ناموثر شناسید، به شما آن رسد که به بوزنگان رسید که سخن امیر و کلانتر خود نشنیدند تا به غرامت آن ماخوذ شدند پرسیدند چگونه بود آن داستان؟ بازگوی.

بخش ۷ - داستان گرگ و روباه و اشتر: سندباد گفت: آورده اند که در مواضی شهور و سنین،گرگی و روباهی و اشتری در راهی مرافقت نمودند و از روی مصاحبت، مسافری کردند و با ایشان از وجه زاد و توشه، گرده ای بیش نبود چون زمانی برفتند و رنج راه و عنای سفر در ایشان اثر کرد و حرارت عطش قوت گرفت و یبوست مجاعت، استیلا آورد، بر کنار آبی نشستند و میان ایشان از برای گرده مخاصمت و مجادلتی رفت هر کس از ایشان بر استحقاق خویش بیانی می نمود تا آخر الامر بر آن قرار گرفت که هر کدام از ایشان به زاد بیشتر بود، بدین گرده خوردن اولیتر باشد گرگ گفت: پیش از آنکه خدای تعالی این جهان بیافرید، مرا به هفت روز پیشتر، مادرم بزاد روباه گفت: راست می گویی من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم و مادرت را اعانت می کردم اشتر چون مقالات گرگ و روباه بشنید، گردن دراز کرد و گرده برگرفت و گفت: هر که مرا بیند، بحقیقت داند که من دوش نزاده ام از مادر و از شما به سال بزرگترم و جهاندیده تر پس جمله حکما بر آن اتفاق کردند که در این حادثه را جز کفایت سندباد کلید نتواند بود و به سمع شاه انها کردند شاه مثال داد تا سندباد حاضر آمد و شرف تقریب و ترحیب یافت و به مفاوضت و محاورت مشرف گشت شاه گفت: این فرزند، زبده دولت و خلاصه مملکت و عنوان مسرت و فهرست بهجت من است و در مدت امتداد عمر من از دوحه وجود، ثمره بیش از این ظاهر نگشتست باید که او را مکارم اخلاق و محامد اعراق و مقاییس سیاست و قوانین ریاست و آداب سلطنت و دقایق شریعت و حقایق طریقت تعلیم کنی تا مجرب و مهذب گردد و بعد از فضل اکرم الاکرمین و فیض ارحم الراحمین، ثقت و اعتماد بر کفایت و شهامت تست و چون آثار آن بر صفحات احوال و حواشی اعمال او ظاهر گردد، حقوق مناصحت در شرایط مکرمت به ادا رسانیده آید سندباد خدمت کرد و گفت: هر چه در وسع بشریت ممکن شود از تقریر لوازم نصایح و مواجب تعلیم به غایت طاق و قصارای مکنت تقدیم کرده آید پس به تعلیم شاهزاده مشغول گشت و آنچه از طرف و نتف و نکت و دقایق علوم بود به بیان و برهان با او می گفت و به سمع میمون او می رسانید اما به حکم آنکه شاهزاده در حداثت سن و بدایت صبا بود، آن غرر و درر چون صبا می شمرد و دل بر تحصیل علم و تحمل اعبای مشقت حفظ و تکرار نمی نهاد تا مدتی برین گذشت و در خزینه سینه او از نقود علوم هیچ چیز مدخر نشد و سندباد آنچه در وطای طاقت و وعای قدرت او گنجید از تفهیم و تعلیم، مجهود خویش بذل می کرد و در صباح و مسا به لعل و عسی روزگار می برد و منتظر فرصتی می بود و ساعات سعادت را چشم می داشت و می گفت:«لعل الله یحدث بعد ذلک امرا»بخش ۹ - داستان زن و گوسفند و پیلان و حمدونگان: وزیر گفت: آورده‌اند که در کوه‌های شهر همدان‌، حمدونگان بسیار بودند و ایشان را مهتری بود روزبه نام کاردیده و گرم و سرد چشیده و نیک و بد بدو رسیده و جهان‌گردیده‌؛ همیشه روزگار به تدبیر و حکمت گذاشتی و رعایت رعیت بر خود لازم و فریضه پنداشتی.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سندباد گفت: در عهود ماضی و سنون غابر، بر بلاد کشمیر که فهرست سواد ربع مسکون و دیپاچه مرکز معمور است، پادشاهی مستولی بوده، به عدل و داد معروف و مذکور و به انصاف و انتصاف، معین و مشهور و به حکم استعلای همت و استیلای نهمت و استیفای عدت و استکمال اهبت از برای روزگار کارزار، پیلان بی شمار داشت و به وقت حرکت، مهد بر پیل نهادی و هر روز مهتر پیلبانان، جمله پیلان بر وی عرضه دادی روزی صیادان، پیلی وحشی گرفتند، از این سبک گامی، گران لجامی، بادپایی، رعد آوازی گفتی کوه بیستون است معلق بر چهار ستون یا سحابی که به مجاورت شهابی از اوج هوا به نشمین خاک آید چنانکه هر که او را دیدی، گفتی:
هوش مصنوعی: سندباد اظهار داشت که در زمان‌های گذشته و دوران‌های دور، در سرزمین کشمیر که به عنوان یکی از مناطق مهم و آباد شناخته می‌شود، پادشاهی حاکم بود که به خاطر عدالت و انصافش شهرت داشت. این پادشاه به دلیل همت بلند و توانمندی‌هایش، تعداد زیادی فیل داشت و هر روز پیشانی‌داران فیل‌ها، آن‌ها را به او نشان می‌دادند. روزی شکارچیان، فیل وحشی‌ای را شکار کردند که از نظر بزرگی و قد، شبیه کوه بیستون بود، به طوری که هر کس او را می‌دید، تحت تأثیر قرار می‌گرفت.
برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
هوش مصنوعی: ابر آبی‌رنگی از روی دریا برمی‌خیزد، همان‌طور که آرزوی عاشقان به گردش درمی‌آید، مثل طبع سرشار بیدلان خسته و شیدا.
باد حرکت، آتش سرعت، کوه پیکر، سحاب منظر، شهاب مخبر، آهن ناخن، بلارک دندان، ببرخوی، شیر دل، ابر نهاد، کوه بنیاد، صاعقه هیبت، آتش هیات که چون آب از بالا به نشیب آمدی و از نشیب چون آتش بر بالا رفتی.
هوش مصنوعی: باد، نماد حرکت است؛ آتش، نماد سرعت؛ کوه، نماد استحکام و پیکر؛ ابر، نماد زیبایی و منظر؛ شهاب، نماد خبررسانی؛ آهن، نماد استحکام و دوام؛ دندان، نماد قدرت؛ ببر، نماد خوی وحشی؛ شیر، نماد شجاعت؛ ابر، نمایانگر وجود؛ کوه، نمایانگر بنیاد و ثبات؛ صاعقه، نماد هیبت و قدرت؛ و آتش، نماد وجود و حیات است که همچون آبی از بالا به سمت پایین می‌آید و از پایین به سمت بالا مانند آتش صعود می‌کند.
هایل هیونی تیز دو، اندک خور بسیار رو
از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن
هوش مصنوعی: بسیاری از آهوان در حال دویدن و حرکت هستند و دقت و سرعت آن‌ها در این مسیر بسیار بالاست.
هامون گذاری کوه وش، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بارکش، هر روز تا شب خارکن
هوش مصنوعی: کوه‌وش به سرزمین هامون می‌رود و دلش را آماده تحمل کرده است، زیرا شب‌ها بارها را به دوش می‌کشد و روزها با سختی‌های زندگی دست و پنجه نرم می‌کند.
چون باد و چون آب روان در دشت و در وادی دوان
چون آتش و خاک گران، در کوهسار و در عطن
هوش مصنوعی: همچون باد و آب که به راحتی در دشت و دره‌ها به حرکت درمی‌آیند، همچنین مانند آتش و خاک که در کوه‌ها و مکان‌های سخت موجودند.
سیاره در آهنگ او، حیران زبس نیرنگ او
در تاختن فرسنگ او از حد طایف تا ختن
هوش مصنوعی: سیاره به حرکت او مشغول است و به خاطر نیرنگ‌هایش گیج شده، در حالی که مسافت زیادی را با سرعتی می‌پیماید، از زمین طایف تا ختن.
پادشاه چون هیکل و طلل او بدید، به چشم او خوش آمد و در دل او موقعی بزرگ یافت مهتر پیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان وعطفه و حمله در وی آموزد چنانکه شایسته جنگ و میدان و لایق رکوب پادشاهان بود پیلبان خدمت کرد و به حکم مثال پادشاه، سه سال پیوسته در ریاضت و تعلیم او شرایط خدمت و لوازم فرمانبرداری بجای آورد چون مدت تعلیم به انقضا رسید، پادشاه فرمود تا مهتر پیلبانان، آن پیل را بر شاه عرضه دهد تا غایت اثر تعلیم او بیند پیل را حاضر کردند چندانکه پادشاه بروی نشست، پیل چون شیر از جای بجست و چون باد روی به صحرا نهاد و مانند نخجیر و گراز در نشیب و فراز دویدن گرفت و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت از مطلع روز تا مقطع شب برین صفت می دوید و شاه بر فراز او چون بچه عنقا بر قلال جبال و چون غثا در افواج امواج دریا متحیر و متفکر هر چند خواست تا پیل را وقفتی فرماید، در حیز تیسیر نیامد و در مرکز امکان نگنجید و با تواتر سیر و تعاقب حرکات، فرود آمدن ناممکن متعذر شد تا نماز شام که پیل از گرسنگی فتور پذیرفت و به علف محتاج گشت، روی به عطن معهود و وطن مالوف نهاد و چون به آرامگاه خود رسید بیارامید شاه با تغیری عظیم و غضبی شدید از بالای پیل به پست آمد و مثال داد تا پیلبان را به زیر پای پیل اوگنند پیلبان چون اثر سیاست و حدت غضب شاه بدید، دانست که آتش سخط او التهابی و طبع ملول او اضطرابی دارد با خود گفت:
هوش مصنوعی: پادشاه وقتی به قد و قامت آن فیل نگاه کرد، به دلش خوش آمد و احساس کرد که او می‌تواند یک جنگجوی بزرگ شود. بنابراین تصمیم گرفت تا مربی فیل را وادار کند تا او را آموزش دهد و اصول حرکات، رفتار و جنگیدن را به فیل یاد دهد، طوری که شایسته مقام پادشاهی باشد. مربی فیل به مدت سه سال به تمرین و آموزش او پرداخت و پس از پایان این مدت، پادشاه خواست تا فیل را در مقابلش بیاورند تا ببیند چقدر در آموزش موفق بوده است. وقتی فیل را آوردند، با نشستن پادشاه بر روی او، فیل ناگهان از جا پرید و با سرعتی زیاد به سوی دشت دوید، طوری که گویی شیر یا حیوانات وحشی در حال فرارند. فیل به قدری با شتاب و چابکی حرکت می‌کرد که پادشاه هر چقدر سعی کرد تا آن را متوقف کند، نتوانست. او از صبح تا شب با این وضعیت ادامه داد و پادشاه بر روی او مانند یک پرنده بر فراز کوه‌ها حسرت‌زده و متفکر بود. سرانجام، وقتی فیل از گرسنگی خسته شد و به غذا نیاز پیدا کرد، به سوی محل آشنا و آرامگاهش رفت. وقتی به آرامش رسید، پادشاه با ناراحتی و خشم از روی فیل پایین آمد و به مربی دستور داد تا او را زیر پای فیل بیندازد. مربی وقتی خشم پادشاه را دید، فهمید که او بسیار ناراحت است و از دلش نگران شد.
مثل: البحر لا جار له و السلطان لا صدیق له
هوش مصنوعی: دریا دوست و همدمی ندارد و سلطان نیز رفیقی ندارد.
بسیار بگفتم ای دل بد پیوند
با عشق مکوش و دل به هر عشوه مبند
هوش مصنوعی: بسیار به خودم گفتم که ای دل، به عشق‌های بی‌ثمر توجه نکن و خودت را به وسوسه‌های هر روزه نسپار.
چون خود را دست و پای بسته و امل از حیات گسسته دید، گفت: کلمه ای عاجزانه بگویم، باشد که آب حلم شاه، آتش غضب او را سکونی دهد و هاتف مکارم الاخلاق ندای«والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس» به سمع او رساند، پس به زبان تضرع و بیان تخشع گفت:
هوش مصنوعی: چون خود را در وضعیتی ناتوان و بی‌پناه یافت و احساس کرد که از زندگی دور شده، تصمیم گرفت که سخنی عاجزانه به زبان بیاورد. امید داشت که این کلمات بتوانند خشم شاه را آرام کنند. او برای او این آیه را یادآوری کرد که در آن خویشتن‌داری و بخشش از سوی خداوند ستایش شده است. بنابراین، با لحنی طلبکار و با کلامی فروتنانه شروع به سخن گفتن کرد:
اصبر علی القدر المحتوم و ارض به
و ان اتاک بمالا تشتهی القدر
هوش مصنوعی: تحمل کن آنچه سرنوشت نوشته است و به آن راضی باش، حتی اگر آنچه می‌خواهی به تو نرسد.
فما صفا لامری عیش به طرب
الا سیتبع یوما صفوه الکدر
هوش مصنوعی: زندگی شاد و سرشار از نشاط برای کسی پایدار نیست، زیرا روزی به ناچار باید با تلخی‌ها و زحمت‌ها روبه‌رو شود.
همواره برین نهاد یزدان عالم
نیکی زپس بدی و شادی پس غم
هوش مصنوعی: همیشه چنین بوده که خداوند عالم، نیکی را بعد از بدی و شادی را پس از غم قرار داده است.
روی و موی در خاک مذلت مالید و گفت:پادشاه اگر حقوق خدمت و قدم عبودیت بنده را وزنی نمی نهد و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمی بخشاید، امروز ملوک عالم به عدل و انصاف او مثل می زنند و دستور انصاف و معدلت از دیوان جلال او می برند و منشور اقطاع ممالک عدل از کاتب کرم او می خواهند لایق عدل او نبود کی چنین سیاستی بی موجبی بر بنده جایز شمرد و موی او را که در امتداد مدت خدمت، بیاض یافته است به خون خنجر خضاب کند شاه گفت: جرمی ازین عظیم تر کدام است؟ که مثال دادم تا این پیل را مودب و مهذب گردانی،در مدت سه سال همچنان توسن و وحشی است، پیلبان گفت: معلوم رای اشرف اعلی بادکه بنده در ابواب تادیب و تعلیم، تقصیر نکرده است و جمله آداب حرکات و سکون در وی آموخته است و اگر مثال دهد تا دست و پای بنده بگشایند، برهان این دعوی به مشاهده نظر پادشاه روشن گرداند و دلایل امتثال او امر و نواهی پادشاهی به معاینه عرض دهد شاه چون این مقدمات استماع کرد، فورت خشمش تسکین یافت مثال داد تا قیود و سلاسل از دست و پای او برگرفتند پیلبان بر پشت پیل رفت و گفت: دسته ای گیاه و پاره ای آهن آتش گون بیارند چون هر دو حاضر آوردند پیل از غایت گرسنگی و احتیاج به علف، خرطوم به علف دراز کرد پیلبان گفت: علف برمگیر، آتش برگیر خواست که آتش برگیرد،گفت: برمگیر، دست بر وی نه، خواست که دست بر نهد، گفت: دست بر منه، شاه را خدمت کن پیل شاه را خدمت کرد پیلبان زمین ببوسید و گفت: شاه را در کمال بسطت و دوام قدرت،جاوید بقا باد من این پیل را آن توانستم آموخت که به سر و گردن و دست و پای و خرطوم تواند کرد اما آنچه به دل و طبع او تعلق داشت نتوانستم آموخت چه آن از من پوشیده است و مرا بر آن وقوف نیست و مگر تقدیر آسمانی بود که در تحت عنان تصرف شاه تمرد نمود و بر خفیات اسرار قضا و خبیات تاثیر قدر، عقول بشر اطلاع نیابد و هر حادثه که از عالم علوی به عالم سفلی نازل گردد، دفع آن در امکان خلق نگنجد.«و اذا اراد الله بقوم سوء افلا مرد له» شاه چون حجت پیلبان بشنید، گناه او ببخشید.
هوش مصنوعی: روی و موی خود را به خاک مذلت مالید و گفت: اگر پادشاه به حقوق خدمت و قدم‌های عبودیت من توجه نکند و بر دل‌های یتیمان و بیوه‌ها رحم نکند، چرا ملوک دنیا باید به عدل و انصاف او تکیه کنند و دستور انصاف را از دیوان جلال او بخواهند؟ چنین سیاستی بدون دلیل برای من جایز نیست و موی من که در طول مدت خدمت سفید شده است، به خون خنجر رنگین کرده‌اند. شاه گفت: کدام گناه بزرگ‌تر از این وجود دارد؟ من مثالی زدم تا تو را تربیت کنم، اما بعد از سه سال هنوز مثل یک اسب وحشی هستی. پیلبان گفت: باشد که خداوند، پادشاه را آگاه کند که من در تربیت و آموزش این فیل کوتاهی نکرده‌ام و همه آداب حرکات و سکون را به او آموخته‌ام. اگر می‌خواهند مثال بزنند، باید دست و پای من را آزاد کنند تا ثابت کنم که خواسته‌ها و نواهی پادشاه را به طور واضح انجام می‌دهم. وقتی شاه این مقدمه را شنید، خشمش کاهش یافت و دستور داد تا زنجیرها را از دست و پای فیل بردارند. پیلبان بر پشت فیل رفت و خواست تا دسته‌ای علف و تکه‌ای آهن آتشین بیاورند. وقتی هر دو حاضر شد، فیل که به شدت گرسنه بود، خرطومش را به سمت علف دراز کرد. پیلبان گفت: علف را نخور، آتش را بردار. وقتی فیل نخواست آتش را بردارد، دستور داد: دستت را بر نزن، ولی خواست که دست بگذارد. پیلبان گفت: نه، دست بر نزن. فیل باید در خدمت شاه باشد و او نیز در خدمت شاه بود. پیلبان زمین را بوسید و گفت: کاش شاه در کمال قدرت و دوام سلطنتش جاودانه بماند. من این فیل را آموختم که چگونه با سر و گردن و دست و پایش رفتار کند، اما آنچه به دل و طبیعت او مربوط می‌شود را نمی‌توانستم بیاموزم، چرا که آن از من پنهان است و من نسبت به آن آگاهی ندارم. این تقدیر آسمانی است که تحت کنترل شاه، از خود تمرد کرده است. فقط خداوند از اسرار قضا آگاه است و انسان‌ها توانایی درک همه حوادث را ندارند. وقتی شاه به دلیل‌های پیلبان گوش داد، گناه او را بخشید.
و من بنده که پرورده نعمت و دعاگوی دولت شاهم و تا این غایت در ظل عواطف و لواطف او، تحصیل اسباب سعادت دینی و دنیاوی کرده ام و در کنف رافت و جوار رحمت به استنباط مبهمات و استخراج معضلات پرداخته و چون رای انور پادشاه، بنده را شرف تعلیم فرزند ارزانی فرمود، هر جد و جهد که ممکن گشت تقدیم نمودم، اما سری از مستودعات قضا و مکنونات قدر دست رد بر پیشانی او نهاد و نقش کعبتین او باز مالید و هیچ آفریده با قضای آسمانی در جولان نتواند آمد و گوی مقاومت نتوان برد و اکنون سعود افلاک به طالع شاهزاده ناظر می شود و تا این غایت، مترصد این فرصت و منتظر این ساعت بوده ام و به تخریج و تعلیم تقویم، طلوع این سعود و ادراک این مقصود را ترقب و ترصد نموده و اکنون به اقتضای قضا و نظر سعود کوکبان و اثر لطف آفریدگار در عهده ام که در مدت شش ماه جمله آداب ملوک و شرایط و رسوم پادشاهی از معالی اخلاق و محامد اوصاف و دقایق علوم و نفایس شیم و اسرار علم تنجیم و معرفت درج و دقایق تقویم و طرف علم طب و نتف خواص ادویه و غیر آن تعلیم کنم و اگر تفاوت و تاخیر به لوازم آن داخل شود، مستوجب سیاست و عقوبت شاه باشم وزرا و ندما ازین سخن تعجب نمودند و گفتند: ای حکیم، دعوی عظیم کردی و عقلا چنین گفته اند که هر قولی که به فعل نینجامد، غمامی بود جهام و حسامی بود کهام و شجره ای بود بی ثمره چون در مدت دوازده سال کمال نیافت، در شش ماه چگونه تمام شود؟
هوش مصنوعی: من، بنده‌ای که زیر سایه نعمت‌ها و دعاهای دولت شاه خیلی از مسائل را برای دستیابی به سعادت دینی و دنیوی خود بررسی کرده‌ام و در کنار رحمت و حمایت او سعی کرده‌ام ابهام‌ها را روشن و مشکلات را حل کنم، وقتی از طرف پادشاه فرصت آموزش فرزند او به من داده شد، هر تلاشی که بتوانستم در این زمینه انجام دادم. اما سرنوشت و تقدیر دست در دست هم مانع از پیشرفت او شدند و هیچ ‌کس نمی‌تواند با تقدیر آسمانی مقابله کند. اکنون ستاره بخت شاهزاده در حال درخشش است و من از زمان در انتظار این فرصت بوده‌ام. در مدت شش ماه، باید آداب سلطنت و شرایط پادشاهی را به او بیاموزم، از جمله فضایل اخلاقی، ویژگی‌های مثبت او، علوم مختلف و اسرار نجوم. اگر تاخیری در این آموزش پیش بیاید، ممکن است عواقب ناگواری برای من داشته باشد. وزرا و شخصیت‌های مهم در این باره تعجب کردند و گفتند: ای حکیم، ادعای بزرگی کردی و گفته‌اند که هر حرفی که به عمل نینجامد، خیالی بی‌فایده است و اگر در مدت دوازده سال نتوانسته تمام شود، چگونه در شش ماه ممکن است به اتمام برسد؟
یکی از جماعت وزرا گفت: چهار کار است که تا تمام نشود، بر وی مدح و ذم لازم نیاید اول غذا تا منهضم نگردد دوم زن حامله تا حمل ننهد سوم مرد شجاع تا از مصاف بیرون نیاید چهارم برزیگر تا از بذر و تخم، ریع و نزل برنگیرد دیگری گفت:هیچ علمی بی آلات و ادوات محصل نگردد و آن صفوت طبیعت و کمال کیاست است و قوت حفظ و رویت و این همه بی عنایت ربانی و تایید آسمانی در امکان نیاید و معتاد و معهود مردمان آن است که چون در اول نشو و ابتدای صبا و حداثت سن و عنفوان شباب که ذهن و خاطر در غایت حدت و صفا و قریحت و فطنت در کمال نشو و نما باشد، اگر از علوم چیزی حاصل نشود، در انتهای اعمال و کبر سن هم حاصل نیاید دیگری گفت:سندباد در علوم و فضایل متحبر است و از وفور فنون متوفر و حکما، ریاض الفاظ و چمن نطق و گلشن معانی را از خار و خاشاک خلاف، توقی و تصون واجب بینند و جمال صدق نطق را که خواص انسان است از قبایح خلاف و فضایح تزویر صیانت کنند و اهالی مملکت را تحفظ و تیقظ فرمایند سندباد گفت: معلوم و مقرر است که اعمال به اوقات منوط و متعلق است و نهالی که در عهد اعتدال فروردین، به غرس و تنقیح تزیین ننمایی، خاکش به مهر مادران تربیت نکند و آبش به رضاع اصطناع، شیر حرکت ندهد و در اردیبهشت، حله بهشت نپوشاند.
هوش مصنوعی: یکی از وزرا گفت: چهار کار وجود دارد که تا انجام نشود، مدح و ذم بر کسی لازم نیست. اول، غذا تا هضم نشود؛ دوم، زن حامله تا حمل نهد؛ سوم، مرد شجاع تا از میدان جنگ بیرون نیاید؛ و چهارم، کشاورز تا بذر و تخم را برداشت نکند. دیگری گفت: هیچ علمی بدون ابزار و وسایل به دست نمی‌آید و این بستگی به طبیعت خالص و کمال دانش دارد. همچنین، باید توجه کرد که همه چیز بدون لطف خداوند و تایید آسمانی ممکن نیست. مردم عادت دارند که اگر در ابتدای زندگی و جوانی، از علوم چیزی نیاموزند، در سنین بالا هم نمی‌توانند به آن علم دست یابند. شخص دیگری اضافه کرد که سندباد در علوم و فضایل بسیار برجسته است و با داشتن فنون مختلف، باید نطق و معانی را از زشتی‌ها حفظ کند و مردم را نسبت به آن آگاه کند. سندباد گفت: روشن است که اعمال به زمان وابسته هستند و نهالی که در زمان مناسب به کاشت تن ندهد، نمی‌تواند رشد کند و آبی که در این زمان تأمین نشود، نمی‌تواند به درستی درآمد داشته باشد و در زمان مناسب نباید انتظار میوه‌های بهشت را داشت.
شاه ازین مقدمات موافق و کلمات رایق به قرار باز آمد و اضطراب او تسکین یافت و فرمود که :الماضی لا یذکر باید که از عهده این وعده بیرون آیی و اقاویل انصاف از اباطیل خلاف صیانت کنی چه بزرگان گفته اند: خلاف الوعد کشجره الخلاف له رواء«و» خضره و طراوه و نضرع و ماله زهر و لا ثمر.
هوش مصنوعی: شاه با توجه به این مقدمات و سخنان خوب، به حالت آرامش بازگشت و اضطرابش کاهش یافت. او فرمود که: گذشته را نباید به یاد آورد و باید به وعده‌ای که داده‌اید پایبند باشید و از سخنان ناعادلانه دوری کنید. بزرگان گفته‌اند که شکستن وعده مانند درختی است که ریشه‌اش فاسد است، هرچند ظاهری زیبا و شاداب داشته باشد، اما در نهایت بی‌ثمر خواهد بود.
توق الخلاف ان سمحت بموعد
لتسلم من هجرالوری و تعافا
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی که وعده‌ای بگذاریم، می‌توانی از ترک معاشرت و جدایی نجات پیدا کنی و به آرامش برسی.
فلو اثمر الصفصات من بعد نوره
و ایراقه ما لقبوه خلافا
هوش مصنوعی: اگر درختان صفصاف بعد از شکوفا شدن و گل دادن میوه دهند، به آنها خلاف نام نمی‌دهند.
سندباد خدمت کرد و گفت: چون نظر عواطف و اکرام و لواطف و انعام پادشاهی متواتر بود و متوالی و متعاقب باشد، هیچ مقصود، مفقود نماند و هیچ مامول نامحصول نگردد و علما چنین گفته اند که در شهری که پنج چیز موجود نبود، موضع قرار عاقل نباشد اول پادشاه عادل و والی قادر دوم آبهای روان و مزارع برومند سوم عالم عامل بی طمع با ورع چهارم طبیب حاذق مشفق پنجم منعم کریم رحیم. المنه لله که هر پنج سعادت در این اقلیم به فر دولت پادشاه عادل، حاصل است و موجود و مثال پادشاه، مانند آتش است، هر که بدو نزدیکتر، خطر سوختن او بیشتر و هر که دورتر، از موافق و منافع او محرومتر.
هوش مصنوعی: سندباد گفت: چون محبت و احترام و لطف و هدایا از سوی پادشاه به طور مکرر و پیوسته وجود دارد، هیچ هدفی بدون دست‌یابی نمی‌ماند و هیچ خواسته‌ای بی‌حاصل نمی‌شود. دانشمندان گفته‌اند که در شهری که پنج چیز وجود نداشته باشد، جایی برای عقل نیست: اول پادشاهی عادل و حاکمی توانمند، دوم آب‌های روان و مزارع سرسبز، سوم عالم باعمل و بی‌طمع و پرهیزکار، چهارم پزشکی ماهر و دلسوز، و پنجم بخیل و بخشنده‌ای مهربان. شکر خدا که همه این پنج نعمت در این سرزمین به برکت پادشاه عادل فراهم است و وجود دارد. پادشاه مانند آتش است؛ هرکس به او نزدیک‌تر شود، بیشتر در خطر آسیب قرار می‌گیرد و هرکس که دورتر باشد، از منافع و مواهب او محروم‌تر می‌شود.
پس بیرون آمد و بفرمود تا خانه ای مکعب مسطح بنا کردند و سطوح آن را به گچ و مهره مصقل گردانیدند بر یک سطح، صور بروج و کواکب ثوابت و سیارات، به تصویر و تشکیل، نقش کرد و علامات درج و دقایق و ثوانی و ثوالث و روابع و خوامس و هبوط و وبال و اوج و شرف و ارتفاع و حضیض و اجتماع و استقبال و مقارنه و مطارحه و تثلیث و تربیع و تسدیس بنوشت و صورت و هیات هر یکی بنگاشت و بر دیگر سطح صور علل و اسامی ادویه و خواص و منافع ایشان و انواع امراض و صنوف مزاجات و مرکبات و غیر آن ثبت گردانید و بر دیگر سطح، گونه های معاملات دنیاوی و معاشرات و آداب و ریاضات و طاعات و عبادات بنگاشت و بر سطح دیگر انواع نغمات و اصناف اصوات و ایقاع نقرات و ازمنه متفاوته و متناسبه و حرکات متقاربه و متباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد و بر دیگر سطح اشکال هندسی چون مثلثات و مربعات و کثیر الاضلاع و مدور و مقوس و منحنی و مستقیم برکشید و بر سطح دیگر، تدبیر ریاست و ترتیب سیاست و قوانین عدل و قواعد انصاف و انتصاف بنوشت پس شاهزاده را مدت شش ماه بر سبیل مواظبت، مطالعت فرمود و شاهزاده در مقاسات آن، رنج ها کشید و مداومت ها نمود و مشقت ها تحمل کرد به قوت بصر، اشکال و صور می دید و به حاسه سمع، دقایق علوم و لطایف حکم می شنید تا در این مدت جمله فواید و عواید و عجایب و غرایب و بدایع و لطایف و غرر و درر محفوظ و مضبوط او گشت و چون مدت منقضی شد و مهلت به اتمام و انجام رسید، سندباد گفت: فردا تو را پیش خدمت پدر می برد تا محصلات خویش عرض دهی و محفوظات خویش نمایی و استحقاق خود بر مناصب دولت و مراتب مملکت روشن گردانی و مقرر کنی که:
هوش مصنوعی: پس او از خانه بیرون آمد و دستور داد تا یک ساختمان مکعب و مسطح بسازند. سطوح آن را با گچ و سنگ‌های صیقلی تزئین کردند و بر یکی از سطوح، تصاویر دوازده نشانه و اجرام آسمانی را طراحی کردند و علامت‌های مختلفی از جمله ثانیه‌ها و دقیقه‌ها، صعودها و نزول‌ها، و موقعیت‌ها را نوشتند. بر سطح دیگر، اسم‌ها و خواص داروها، انواع بیماری‌ها و مزاج‌ها را ثبت کردند و بر سطح دیگری، انواع رفتارهای اجتماعی، آداب و عبادات را نوشتند. یکی دیگر از سطوح به نغمات و صداها و زمان‌های مختلف اختصاص داده شد و همچنین حرکات نزدیک و دور و نسبت‌های مختلف وزنی و موسیقایی در آن گنجانده شد. سطح دیگری به اشکال هندسی مانند مثلث، مربع و گرد اختصاص یافت و در آخر، تدابیر حکومتی و قوانین عدل و انصاف نوشته شد. سپس شاهزاده به مدت شش ماه تحت نظر و مراقبت قرار گرفت و در این مدت با تلاش و کوشش، اشکال و مفاهیم را فرا گرفت و با دقت به نکات علمی گوش داد. او تمامی مطالب مفید و عجیب را در ذهن خود نگه داشت و زمانی که این مدت به پایان رسید، سندباد گفت که فردا او را برای ارائه کارهایی که آموخته، به پدرش خواهد برد تا بتواند شایستگی‌اش را برای مناصب دولتی و جایگاه‌های مختلف در کشور ثابت کند.
بچه بط اگر چه دینه بود
آب دریاش تا به سینه بود
هوش مصنوعی: اگرچه بچه‌ بط به دریا دسترسی ندارد و فقط تا سینه‌اش می‌رسد، اما این بدان معنا نیست که آب دریا برای او بی‌اهمیت است.
آنگاه حکیم سندباد برخاست و از جهت این حال، اصطرلاب پیش آفتاب بداشت و درجات طالع وقتی نگاه کرد در شکل طالع شاهزاده تا هفت روز پیوسته نحوست و خطری اقتضای می کرد سندباد متحیر شد و گفت:
هوش مصنوعی: در این زمان، حکیم سندباد به پا خاست و به خاطر این وضعیت، اصطرلاب را در برابر آفتاب قرار داد. وقتی که درجات طالع را بررسی کرد، متوجه شد که تا هفت روز پیوسته، نشانه‌ها نشان‌دهنده نوعی نحوست و خطر برای شاهزاده هستند. سندباد در حیرت فرو رفت و چنین گفت:
هر روز فلک حادثه نو زاید
کاندیشه به جهد، مثل آن ننماید
هوش مصنوعی: هر روز آسمان یک اتفاق جدید خلق می‌کند که مانند آن قبل‌تر نشان نداده است؛ اما انسان با تلاش و فکر خود نمی‌تواند مانند آن را بیابد.
روشنتر از آفتاب رایی باید
تا مشکل روزگار را بگشاید
هوش مصنوعی: برای حل مشکلات زندگی، باید فکری روشن‌تر از خورشید داشته باشیم.
پس شاهزاده را گفت: حالی عجیب و حادثه ای غریب روی می نماید اگر در این هفت روز با هیچ آفریده ای سخن گویی، سبب خطر و موجب هلاک تو شود اگر تو را به حضرت برم در خطر افتی و اگر نبرم، من در معرض سیاست پادشاه باشم علاج این مزاج بغایت مشکل است و تدبیر این تقدیر، متعذر و حکما گفته اند:
هوش مصنوعی: شاهزاده را گفتند که در این هفت روز اگر با هیچ‌کس صحبت کنی، ممکن است خطری برای تو ایجاد شود. اگر تو را به درگاه پادشاه ببرم، ممکن است به خطر بیفتی و اگر نبرم، من هم در معرض مشکلات سیاسی قرار می‌گیرم. پیدا کردن راه‌حلی برای این وضعیت بسیار دشوار است و تدبیر کردن درباره این تقدیر هم ممکن نیست. حکما هم اشاره کرده‌اند که...
مثل: ایاکم و الملوک فانهم یستعظمون رد الجواب ویستحقرون ضرب الرقاب.
هوش مصنوعی: مراقب سلطنت‌ها باشید، زیرا آنها به پاسخ‌ها اهمیت زیادی می‌دهند و بی‌احترامی به اجرای احکام و تنبیه‌ها را در نظر می‌گیرند.
خاصه پادشاهی که:
هوش مصنوعی: به خصوص پادشاهی که:
لو قال للسیل وهو منحدر
فی صبب قف و لا تسل وقفا
هوش مصنوعی: اگر به سیل که در حال حرکت به سمت پایین است بگوید: «بایست و به عقب برنگرد»، آیا او می‌تواند از دستوری که به او داده شده، پیروی کند؟
او قال للیل و هو منسدل
شمر ذیول الظلام لانکشفا
هوش مصنوعی: او به شب گفت، در حالی که پرده‌های تاریکی را کنار زد، تا دیگر پنهان نشود.
او امر اللیل و النهار بان
یصطلحا طائعین ما اختلفا
هوش مصنوعی: او به شب و روز فرمان داده است که با کمال اطاعت در کنار هم به خوبی و دوستی زندگی کنند و از درگیری و اختلاف دوری کنند.
پس گفت: مصلحت آن بود که در این هفت روز متواری شوم تا زمان محنت در گذرد و به عون سعود و طالع مسعود بیرون آیم و برهان خویش بنمایم و اعذار خود تمهید کنم فردا چون ترا به حضرت برند، مهر سکوت بر لب نه و عنان یکران عبارت کشیده دار و در جواب هیچ سوال خوض مکن و سندباد آن شب متواری و منزوی گشت روز دیگر که آثار انوار خسرو اختران بر صحایف اطباق آسمان، چون ذنب سرحان و دستهای ریحان پدید آمد، شاهزاده به خدمت حضرت رفت و خاموش بایستاد وزرا و ندما هر چند الحاح کردند و از وی سخن پرسیدند، هیچ جواب نشنیدند شاه و حاضران گفتند: مگر از این جماعت خجالت می پذیرد و در حضرت ما زبان مقال نمی گشاید او را به سرای حرم باید فرستاد، باشد که با اهل پرده سخن گوید و در حرم شاه، کنیزکی بود این جهانی و مدتها عاشق جمال این پسر بود چون بر کعبه وصال او ظفر نمی یافت، در بادیه فراق، متحیر مانده بود و از وصال او به خیالی خرسند شده و در شبهای یلدای فراق، دفتر مسرت و اشتیاق بر طاق افتراق نهاده و با طایف خیال جمال او از لطایف وصال او شکایت می نمود و می گفت:
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت که در این هفت روز پنهان شود تا دوران سختی سپری شود و به کمک شانس و تقدیر خوب، بتواند خود را نشان دهد و توجیهاتش را آماده کند. فردا که او را به حضور خواهند آورد، باید سکوت کند و در پاسخ به هیچ سوالی وارد بحث نشود. در شب قبل، او به طور پنهانی و دور از مردم ماند. روز بعد وقتی نشانه‌های نور و ستاره‌های خوب در آسمان ظاهر شد، شاهزاده به حضور شاه رفت و ساکت ایستاد. وزرا و دیگران هر چند از او سوال کردند، اما هیچ جوابی دریافت نکردند. شاه و دیگر حاضران گفتند که شاید او از این جمع خجالت می‌کشد و به همین دلیل در حضور ما چیزی نمی‌گوید، بنابراین باید او را به حرم بفرستند تا شاید با اهل آنجا صحبت کند. در حرم شاه، دختری بود که مدت‌ها عاشق این پسر شده بود. او که نمی‌توانست با او دیدار کند، در تنهایی و فراق سردرگم مانده و از دوری‌اش غمگین بود و در شب‌های طولانی تنها، دفتر خاطراتش را پر از اشتیاق و یادآوری‌اش از جمال او کرده بود.
فلولا رجاء الوصل ماعشت ساعه
ولولا مکان الطیف لم اتهجع
هوش مصنوعی: اگر امید وصال تو نبود، حتی یک ساعت هم نمی‌توانستم زندگی کنم و اگر حضور خیال تو نبود، هرگز نمی‌توانستم خواب راحتی داشته باشم.
گر تنگ شکر خرید می نتوانم
باری مگس از تنگ شکر می رانم
هوش مصنوعی: اگر شکر در تنگی باشد و من نتوانم شراب بخرم، پس مگس را از تنگ شکر دور می‌کنم.
عشق دامنگیر، گریبان تدبیر گرفت و با شحنه شهوت گفت: اگر هیچ وقت وصل را تدبیری و اجتماع را تقدیری خواهد بود، وقت است که این خار از پای بیرون کرده شود و این درد را دارویی فرموده آید پس به حضرت رفت و گفت: اگر رای اعلی شاه که منبع جلال و مطلع کمال است، بیند، شاهزاده را به حجره بنده فرستد که این در یتیم چون از مادر یتیم ماند، دایگی او من کردم و به مهر مادرش، من پروردم باشد که با من سخن گوید و از مکنون سینه و ضمیر باطن اطلاعی دهد شاه فرمود که به وثاق این کنیزک باید رفت تا مگر این قفل را کلیدی بود مخدره دست شاهزاده بگرفت و با او در حجره خلوت رفت و در منزل مباسطت بنشست و از راه اتحاد و انبساط سخن پیوست و گفت:
هوش مصنوعی: عشق به شدت به تدبیر چنگ زد و با شدت شهوت گفت: اگر هیچگاه ممکن نباشد که وصل با تدبیر و اجتماع با قضا و قدر همراه باشد، پس باید این خار را از پای خارج کرد و درد را درمانی یافت. بنابراین به درگاه آن بزرگوار رفت و گفت: اگر نظر عالی شاه، که منبع جلال و کمال است، باشد، شاهزاده را به اتاق من بفرستد. زیرا این یتیم، پس از فقدان مادرش، تحت سرپرستی من بوده و به محبت او بزرگ شده است. امیدوارم که با من سخن بگوید و از رازهای درونش اطلاعی بدهد. شاه فرمود که باید این کنیزک به انتظار بنشیند تا شاید قفلی که بر دلش است، با کلید در دست شاهزاده گشوده شود. سپس مخدره با او به اتاق خلوت رفت و در فضای آرامش بخش نشسته و سخن را با محبت آغاز کرد.
امط عن الدرر الزهر الیواقیتا
واجعل لحج تلاقینا مواقیتا
هوش مصنوعی: از گوهرهای زیبا و درخشان بیاموز و زمان‌های ملاقات‌مان را معین کن.
فثغرک اللولو المبیض کالحجر
المسود لاثمه یطوی السباریتا
هوش مصنوعی: لب‌های تو مانند مروارید سفید است، در حالی که دندان‌هایت به رنگ سیاه مانند سنگ هستند و درگیر رویایی شیرین هستند.
بگشای چو گل به وعده راست دهن
ورنی ز تو چون لاله درم پیراهن
هوش مصنوعی: مثل گل، با وعده‌های راست، دهانت را باز کن وگرنه من مانند لاله، لباس خود را از دست می‌دهم.
دعوی دلست با توام بانگ مزن
آنک در حکم عشق و اینک تو و من
هوش مصنوعی: من با تو در حال بحث و جدل در مورد دل هستم، پس فریاد نزن. زیرا در عشق، تو و من هر دو در یک قضاوت مشترک قرار داریم.
مدتهاست تا کمند مشکین تو، دل مسکین مرا به سلسله قهر و زنجیر زجر بسته است و مرغ جان مرا به دانه جمال خود صید کرده و امروز که روزگار بی انصاف، این دولت میسر کرد و این سعادت جمال نمود، دست معاهدت در دست من نه که چون این ملک و دولت و تاج و سلطنت به تو سپارم و خدم و حشم را در ربقه مطاوعت تو آرم، نذور و عهود و شروط و حقوق با من به وفا آری و به ادا رسانی و چهره مروت به چنگال بدعهدی خسته و مجروح نگردانی شاهزاده پرسید که در این مهم به چه طریق شروع و مداخلت نمایی و به اهتمام این اقتحام عظیم چگونه قیام کنی؟ و این معظل ترا چگونه دست دهد و این مشکل به کدام شکل روی نماید؟ و این مستحیل چگونه در حد امکان آید؟ گفت: شاه را به حیلت زهر دهم و تاج مملکت بر سر تو نهم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که کمند زیبای تو دل بیچاره‌ام را به زنجیر و قهر بسته است و جانم به خاطر جمال تو در بند افتاده است. حالا که روزگار نامهربان فرصتی را فراهم کرده و این سعادت نصیبم شده، نمی‌توانم به هیچ قیمتی این ملک، دولت و تاج را به تو بسپارم. باید امتیازها و حقوقی که با من داری، رعایت کنی و به وعده‌های خود وفادار بمانی و مروت را از من دریغ نکنی. شاهزاده پرسید که چه گونه می‌خواهی این کار را آغاز کنی و به این چالش بزرگ چگونه می‌خواهی بپردازی؟ این مشکل را چگونه حل خواهی کرد؟ و گفت: من با حیله‌ای شاه را به زهر خواهم کشت و تاج را بر سر تو قرار خواهم داد.
آنجا که نباشی تو از اینهام چه سود
وآنجا که تو آمدی بدینهام چکار؟
هوش مصنوعی: جایی که تو نیستی، هیچ لذتی از این آینه‌ها و زرق و برق آن‌ها وجود ندارد و جایی که تو حضور داری، این آینه‌ها چه فایده‌ای دارند؟
شاهزاده گفت: تعرض حرم پدر و التفات نمودن به ربات حجال، لایق کرم و فتوت رجال نبود و هیچ عاقل از برای نمای نهمت و قضای شهوت، خود را مستوجب عقوبت و مستحق ملامت نگرداند و بر ارتکاب حرام، اقدام جایز نبیند و پای خیانت بر چهره صون و دیانت ننهد و آبروی سنت و مروت و شریعت و فتوت نریزد و از برای مجازی زایل، حقی باطل نکند و اگر من درین هفت روی کلمتی گویم، سبب هلاک و ابطال من شود بدین سبب، مرکب مقالت را در میدان حالت، مجال جولان نیست چون ایام نحوس و ساعات بوس منقضی و منفصل شود، جزای این عقوق و پاداش این حقوق و بادافراه این نفاق و شقاق که در میدان آوردی و جمال صیانت، به خال خیانت ملوث گردانیدی، تقدیم افتد.
هوش مصنوعی: شاهزاده گفت: تعرض به حریم پدر و پرداختن به موضوعات زشت، شایسته کرم و شجاعت مردان نیست. هیچ عاقل و خردمندی برای جلب توجه دیگران و ارضای شهوت، خود را مستحق مجازات و سرزنش نمی‌کند و هرگز ارتکاب کارهای حرام را جایز نمی‌داند. او نباید به خیانت دست بزند و آبرو و حیثیت سنت‌ها و شرافت‌ها را زیر پا بگذارد. برای هر چیز ناپایدار نباید حقی را باطل کند. اگر من در این موضوع کلمه‌ای بگویم، باعث هلاکت و نابودی خودم خواهد شد. به همین دلیل، در این موقعیت، جایی برای سخن گفتن نیست. زیرا روزهای بد و زمان‌های ناخوش به پایان می‌رسند و پاداش این بی‌احترامی و خیانت به زودی مشخص خواهد شد.
اذا رایت نیوب اللیث بارزه
فلا تظنن ان اللیث مبتسم
هوش مصنوعی: اگر دیدی دندان‌های نترس یک شیر نمایان شده، فکر نکن که شیر در حال لبخند زدن است.
هم بگذرد این عنا و رنج و هوسم
روزی به مکافات تو آخر برسم
هوش مصنوعی: تمام این دردها و گرفتاری‌ها و خواسته‌هایم روزی به پایان خواهد رسید و در نهایت به نتیجه و پاداش اعمال تو خواهم رسید.
و با غضبی بر کمال از حجره کنیزک بیرون آمد کنیزک با خود اندیشید که این سخن نا اندیشیده گفتم و این تدبیر ناسگالیده کردم و هنوز از سر ضمیر او بی خبر و از مضمون باطن او غافل، چندین هذیانات و ترهات که مردود عقل و نامقبول خرد است، ایراد کردم و این مقدمات که سبب نکال و وبال من شود، در صحرا نهادم و راست گفته اند:
هوش مصنوعی: او به شدت از کمال عصبانی شده و از اتاق کنیزک خارج شد. کنیزک با خود فکر کرد که این حرف‌های ناپخته را زده و این اقدام نهوشیدنی را انجام داده است و هنوز از افکار او بی‌خبر مانده و از عمق موضوع غافل است. او به حفظ خود، چندین سخن بی‌مقدمه و نامعقول که عقل آنها را رد کرده، بیان کرده و این مقدمات را که می‌تواند باعث مشکلاتش شود، در صحرایی رها کرده است. راست گفته‌اند که...
ذوالجهل یفعل ما ذوالعقل یفعله
فی النائبات ولکن بعد ما افتضحا
هوش مصنوعی: نادان همان کارهایی را انجام می‌دهد که فرد باهوش در شرایط سخت انجام می‌دهد، اما نادان پس از اینکه رسوا می‌شود.
و عرض خویش را که در زی عفاف و کسوت صلاح نگاهداشته بودم، در معرض فضیحت جلوه کردم و هدف تیر عقاب و ناوک عذاب گردانیدم و باطن را به لوث خبث و آلودگی خیانت شهوت، ملوث و ملطخ کردم و اگر این معنی به سمع اعلی شاه رسد، توقیر من به تحقیر و تعظیم به توهین بدل گردد و تعویل و اعتماد که بر حسن عهد و کمال محبت و فرط تقوی و رفور دیانت و اخلاص و اختصاص من داشتست، در هواخواهی و مودت باطل گردد خاصه که تعرض سخط پادشاه کرده باشم و حکما چنین گفته اند «ثلاثه لا امان لها، البحر و النار و السلطان» با سه چیز امان نبود: با دریا که به موج در آید و آتش که ارتفاع گیرد و پادشاه که غضب بروی مستولی شود از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است و از خشم پادشاه، ناممکن و متعذر معاویه گفت:«نحن الزمان من رفعناه ارتفع و من وضعناه اتضع» ما پادشاهان، اثر روزگار و تاثیر قدرت کردگاریم، هر که را برداریم، بلند شود و هر که را فرو داریم، پست گردد و همه عاقلان از امثال این ارتکاب، صیانت ذات لازم شمرده اند و چون حادثه ای نازل شده است و داهیه ای حادث گشته که در امکان قدرت و وطاء وسع و طاقت نگنجیده است، به رای صایب و تدبیر ثاقب، گرد آن غرض برآمده اند و به لطایف حیل و بدایع تمویه، خود را در پناه صون و جوار سلامت آورده و با قاصدان جان و حاسدان سود و زیان خود گفته اند:
هوش مصنوعی: من خود را در معرض رسوایی قرار دادم در حالی که در عفاف و صلاحیت زندگی می‌کردم و با این کار، خود را هدف تیرهای عقاب و عذاب قرار دادم. باطن خود را به آلودگی و خباثت خیانت به شهوت آلوده کردم. اگر این موضوع به گوش پادشاه برسد، احترام من به تحقیر تبدیل می‌شود و تعهد نسبت به حسن نیت و محبت و دیانت من به توهین بدل خواهد شد. حکمت قدیم بیان کرده است که در برابر سه چیز نمی‌توان امان داشت: دریا، آتش و پادشاه. از دریا و آتش می‌توان دوری جست، اما در برابر خشم پادشاه چاره‌ای نیست. معاویه گفته است: ما پادشاهان هستیم، هر که را بلند کنیم، او بالا می‌رود و هر که را پایین آوریم، او پست می‌شود. عقلای قوم نیز به این موضوع اذعان کرده‌اند که باید خود را از ارتکاب به چنین کارهایی محفوظ نگه دارند. وقتی حادثه‌ای پیش می‌آید که از توان قدرت و امکانات ما فراتر است، باید با تدبیر درست و تدبیر هوشمندانه، خود را در پناه امن قرار دهیم و با نمایندگانی که به دنبال منافع خود هستند، به گفتگو بپردازیم.
قدم بر جان همی باید نهادن
در این راه و دلم این دل ندارد
هوش مصنوعی: برای پیشرفت در این مسیر، انسان باید از جان خود بگذرد، ولی من چنین جرأت و توانایی ندارم.
پس گفت: پیش از آنکه تضریب و تخلیط او در دل و طبع شاه جای گیرد و نیز تلافی و تدارک نپذیرد و مهلت این هفت روز بگذرد، به غرایب تمویه و بدایع تزویر، آبروی او بر خاک اهانت و مذلت ریزم و از مرتبت و درجتش بیندازم و پیش از آنکه او خیانت من تقریر کند، من او را به ترک امانت و تعرض خیانت متهم گردانم و از خوف این مقال و دهشت این حال خود را فارغ البال کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: پیش از آنکه تأثیر و تأثیرات او در دل و شخصیت شاه جا بگیرد و همچنین قبل از اینکه انتقام و جبران‌ خسارت صورت گیرد و زمان این هفت روز به پایان برسد، به شیوه‌های عجیب و هنرمندانه‌اش آبروی او را به زمین می‌زنم و او را از مقام و مرتبه‌اش پایین می‌آورم. همچنین پیش از آنکه او خیانت من را آشکار کند، من او را به بی‌اعتمادی و خیانت متهم می‌کنم تا از ترس این وضعیت و اضطراب این شرایط، خود را راحت کنم.
اذا غامرت فی شرف مروم
فلا تقنع بما دون النجوم
هوش مصنوعی: اگر در پی دستیابی به مقام و موقعیت بالایی هستی، پس به چیزهای کمتر از آن راضی نشو.
فطعم الموت فی امر حقیر
کطعم الموت فی امر عظیم
هوش مصنوعی: طعم مرگ در یک موضوع کوچک، همانند طعم مرگ در یک موضوع بزرگ است.
ناچار چو جان به عشق باید پرورد
باری غم عشق چون تویی باید خورد
هوش مصنوعی: اگرچه درد و رنج عشق سخت است، اما ناچار باید عشق را در دل نگه داشت و غم آن را تحمل کرد.
و برفور جامه چاک زد و موی برکند و روی بخراشید و المستغاث ای مسلمین آواز در داد و متنکروار و متحیر کردار پیش تخت شاه رفت و در موقف متظلمان و موضع مظلومان بایستاد و آب حسرت از دیده بگشاد و با تضرعی تمام و تخشعی بر کمال به زبان استغاثت گفت:
هوش مصنوعی: او به سرعت لباسش را پاره کرد و موهایش را کند و صورتش را خراشید. سپس با صدای بلندی از مسلمانان کمک خواست و در حالی که گیج و سردرگم بود، به سمت دربار شاه حرکت کرد و در جایگاه شکايت‌کنندگان و مظلومان ایستاد. اشک حسرت از چشمانش سرازیر شد و با تضرع و تواضع کامل به زبان طلب کمک آورد.
الیوم اضحی الدین منفصم العری
والملک منهدم القواعد والذری
هوش مصنوعی: امروز دین دچار تفرقه شده و اساس حکومت و قدرت آن از هم پاشیده است.
ای خسرو جهاندار و ای پادشاه بختیار، طاووس عدل از تو در باغ فضل جلوه می کند و عنقای ظلم در زوایای عدم می آساید روا بود که در عهد عدل و ایام انصاف تو چنین اسرافی رود؟شاه پرسید: موجب این ظلم چیست؟ و متعرض این حیف کیست؟ کنیزک گفت: چون شاهزاده را به وثاق خویش بردم و به وجه لطف و راه شفقت گفتم: ای میوه شجره پادشاهی و ای در صدف شاهنشاهی، موجب این خاموشی چیست؟ چرا طوطی نطقت در ترنم بیان نمی آید و از بهر چه بلبل زبانت بر گلبن سخن، نمی سراید؟ خود چنان آمد که گفته اند:«سکت الفا و نطق خلفا» گفت: موجب خاموشی من، درد بی درمان و هجر بی پایان تست که دست عشق، قفل سکوت و مهر صموت بر دهان من نهاده است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و خوشبخت، عدالت تو همچون طاووس در باغ فضیلت می‌درخشد و ظلم به مانند عنقای غایب در سایه‌ها آرام گرفته است. آیا در دوران عدالت و انصاف تو، چنین اسرافی روا است؟ پادشاه پرسید: دلیل این ظلم چیست و چه کسی مسئول آن است؟ کنیزک پاسخ داد: هنگامی که شاهزاده را به بند کشیدم و با محبت و لطف به او گفتم: ای میوه درخت پادشاهی و ای نگین شاهنشاهی، چرا ساکتی؟ چرا زبان تو به سخن نمی‌آید و بلبلِ وجودت در باغ کلام نمی‌خواند؟ بر اساس آنچه گفته شده: «خاموشی عیب بزرگ است و سخن‌سرایی مسئولیت». او در پاسخ گفت: دلیل سکوت من، درد بی‌درمان و جدایی بی‌پایان توست که عشق به من قفل سکوت و مهر خاموشی را داده است.
والحب ما منع الکلام الالسنا
هوش مصنوعی: عشق چیزی است که باعث می‌شود انسان نتواند سخن بگوید.
و این اتفاق حسن بود که شاه امروز مرا به وثاق تو فرستاد و قدقیل: «الدوله اتفاقات حسنه» بدان که مهر تو با آب و گل من آمیخته است و شعله عشق تو در دل و جان من آویخته.
رنگ گلت از دلم سرشتند
هوش مصنوعی: این یک خوشبختی بود که امروز شاه مرا به نزد تو فرستاد و گفت: «دولت اتفاقات خوب است». بدان که محبت تو در وجود من حل شده و شوق و عشق تو در دل و جان من جا گرفته است. رنگ گل تو از دل من ساخته شده است.
چونانکه ز عشق تو گل من
هوش مصنوعی: چنان که به عشق تو من مانند گلی هستم، یعنی به عشق تو شکوفا و زیبا می‌شوم.
و از مدت مهد تا وصول این عهد، مهر تو در دل من بوده است شب و روز، نامه عشق تو می خوانم و سور و آیات مصحف و داد تو از بر می کنم جانم در بند هوای تست و دل در عهد وفای تو عتاب های هجر تو بسیار است و حساب های وصل تو بی شمار.
هوش مصنوعی: از زمانی که به مهد رفتم تا به این سن رسیدم، عشق تو همیشه در قلب من جا داشته است. شب و روز مشغول خواندن نامه عشق تو و آیات قرآن هستم. جانم در تب و تاب توست و قلبم به وفای تو سپرده شده است. عتاب‌ها و جدایی‌های تو بسیار است و حساب‌های وصل و ارتباط ما نیز بی‌پایان.
صحائف عندی للعتاب طویتها
ستنشر یوما و العتاب طویل
هوش مصنوعی: کتاب‌هایی از دلخوری‌های من وجود دارد که آنها را پنهان کرده‌ام و روزی این دلخوری‌ها برای دیگران روشن خواهد شد، زیرا آن درد و دل‌ها بسیار طولانی هستند.
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
هوش مصنوعی: شب تمام شد و داستان ما هنوز تمام نشده است. اما چه تقصیری به شب می‌رسد؟ این داستان ما خیلی طولانی بود.
و کاشکی بر دل بیرحم تو اعتمادی دارمی و که خدمت مرا در حضرت تو قبولی باشدی و به کعبه جمال تو وصولی میسر شدی تا پدر را به تیغ از پای در آرمی یا به زهر از پیش بردارمی و چنگ محبت در فتراک دولت تو زنمی.
در زین عنایت تو فتراکی هست
هوش مصنوعی: کاش می‌توانستم به دل بی‌رحم تو اعتماد کنم و امیدی داشته باشم که خدمت من در نزد تو مورد قبول واقع شود. ای کاش می‌توانستم به زیبایی تو نزدیک شوم تا بتوانم پدر را یا با شمشیر از پای در بیاورم یا با زهر از پیش بردارم و عشق و محبت را در چنگال قدرت تو بیندازم. در این بخشش تو، شگفتی وجود دارد.
تا در زند این بنده به فتراک تو دست
هوش مصنوعی: تا وقتی که من در دام عشق تو اسیرم و به تو وابسته‌ام، خوشحالم.
چون این حرکات نامضبوط و هذیانات نامربوط از وی ظاهر شد، گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده است و سودا بر مزاج او غالب گشته، چه هیچ صاحب مروت و فتوت از خرد و حریت بر این اقوال و افعال ذمیمه از عقل و فضل اجازت نبیند و در شریعت کرم وانسانیت جایز نشمرد و قدم جفا بر جمال چهره دیانت و وفا ننهد و در حریم حرم پادشاه این فاحشه روا ندارد و از بهر استیلای شهوت و استعلای نهمت، چنین تهمت بر ذیل نام خود نبندد و صورت تبدیل دولت و آیت تحویل مملکت و زوال سلطنت و هلاک پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایه اقبال و سرمایه جلال و مواد تخفیف طوایف عالم و اصل عمارت ربع مسکون گیتی، فضل کامل و عدل شامل او، از مصحف وهم و خیال برنخواند و بر صحیفه دل ننگارد پس زلیخاوار گفت:«ما جزاء من اراد باهلک سوء الا ان یسجن او عذاب الیم.»
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه این رفتارهای نامنظم و سخنان غیرمعمول از او بروز کرد، فکر کردم که جنون بر او حاکم شده و حالش تحت تأثیر افسردگی قرار گرفته است. زیرا هیچ فرد مروت‌مند و شجاعی نمی‌تواند چنین سخنان و اعمالی که از عقل و فضیلت به دور است را بپذیرد و در چارچوب دین و انسانیّت نیز نمی‌توان آن را مجاز دانست. او نباید به چهره زیبا و دیانت و وفا آسیبی برساند و در حریم مقدس پادشاهی که نماد دیانت است، چنین رفتارهایی را روا بشمارد. همچنین، برای تسلط بر هوس و بلندپروازی، نباید این اتهام را به خود نسبت دهد. این تغییر و تحول در حکومت و نشانه‌های زوال سلطنت و نابودی پادشاهی که سایه رحمت الهی است، نیز نمی‌تواند از تخیل و وهم او ناشی شود. او به وضوح باید ببیند که احکام و عواقب چنین افکار و رفتارهایی چیست؛ چنانچه در داستان زلیخا آمده: «جزا دادن بدکاران، جز زندانی شدن یا عذاب سخت، چه می‌تواند باشد؟»
شاه چون این مقدمات استماع کرد و این مقامات بشنید، متاثر و متفکر شد و اثر غضب در ناصیه مبارک او ظاهر گشت کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد و شمشیر خشم شاه را فسان زند گفت: اگر نه جزع و فزع و تشنیع و تقریع بنده بودی و هیبت سلطنت و مهابت سیاست پادشاه و الا قصد آن کرده بود که ذیل عفاف و جیب صلاح و نفس تقی وعرض نقی این بنده را که به ردای صون و صلاح متردی است، به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند و من بنده را که مخدره عهد و مریم ایام و رابعه روزگارم، از خدر عفت و ستر طهارت برهنه و معری گرداند و فضیحت و رسوایی کند امید دارم از عدل و عاطفت پادشاه عادل که انصاف من از آن بی حفاظ بی عاقبت بفرماید و تادیب این تعدی و بی حرمتی و تعریک این خیانت و بی خویشتنی که کرد به حد اعتبار رساند، چنانکه دیگر متعدیان نا حفاظ را عبرت و عظت باشد.
من لم یودبه والداه
هوش مصنوعی: وقتی شاه این صحبت‌ها را شنید و این مقامات را دریافت، تحت تاثیر قرار گرفت و به روشنی آثار خشم در چهره‌اش نمایان شد. کنیزک خواست که آتش فتنه را شعله‌ور کند و خطر را به اوج برساند و با خشم شاه برخورد کند. او گفت که اگر فقط موجب ناراحتی و بی‌احترامی من بود، ممکن بود که آن را نادیده بگیرد، اما اگر هدف این باشد که به حرمت و عفت من لطمه بزند و مرا در معرض رسوایی قرار دهد، این قابل قبول نیست. او که خود را مظهر پاکی و عفت می‌داند، از عدالت و مهربانی شاه عادل امید دارد که مورد او را بی‌پناه و نادیده نگیرد و کردار ناپسندی که نسبت به او شده را به حدی برساند که دیگران عبرت بگیرند.
ادبه اللیل و النهار
هوش مصنوعی: به شب و روز احترام بگذار.
شاه با خود گفت: عجب کاری و طرفه احوالی است.
هوش مصنوعی: شاه در دل خود گفت: چه کار عجیب و چه حالتی شگفت‌انگیز است.
ظننت به ورد المکارم و العلی
ولکنه شوک یقطع احشایی
هوش مصنوعی: من بر این باور بودم که به دست آوردن فضائل و ویژگی‌های عالی ممکن است، اما در حقیقت، درد و رنجی وجود دارد که دل مرا می‌خورد.
کرا سرکه دارو بود بر جگر
شود زانگبین درد او بیشتر
هوش مصنوعی: اگر کسی سرکه را داروی دردش بداند، با مصرف آن در حقیقت دردش بیشتر خواهد شد.
نوح در حق پسر خویش- کنعان- می گفت:«رب ان ابنی من اهلی» و قهر جلالت و عزت جبروت پادشاهی ندا می کرد: یا نوح«انه لیس من اهلک» خار، قلع را شاید و مار، قتل را و در شریعت، عقل اجازت می دهد که چون عضوی از اعضای مردم به بیماری متعدی چون آکله و جدر و جذام یا از زهر مار متالم ومتاثر گردد، از برای سلامت مهجت و ابقای بقایای اعضا، آن عضو را- اگر چه شریف بود- به قطع و حرق علاج فرمایند و فرزند من، مرا به منزلت عضوی بود بایسته، اما آکله و بیماری در وی افتاد قطع اولیتر، خاصه که از برای دفع شهوت، رفع ملک و دولت من می طلبد و گفته اند:
هوش مصنوعی: نوح در مورد پسرش کنعان می‌گفت: «پروردگارا، پسرم از خانواده‌ام است» و در پاسخ، صدای قهر و عظمت پادشاهی به او می‌رسید که می‌گفت: «ای نوح، او از خانواده تو نیست.» در واقع، از نظر شریعت و عقل، اگر عضوی از بدن انسان به بیماری مسری دچار شود، برای حفظ سلامتی و بقای دیگر اعضا، ممکن است نیاز به قطع یا سوزاندن آن عضو باشد، حتی اگر آن عضو ارزشمند باشد. در این مورد، فرزند من در جایگاه آن عضو بود، اما به دلیل این‌که در او بیماری حضور داشت، قطع او لازم‌تر بود، به ویژه اینکه این امر برای حفظ مقام و سلطنت من ضروری بود.
دستی که ترا نخواهد آن دست بب
هوش مصنوعی: هر دستی که به دنبال تو نباشد، آن دست را رها کن.
پس سیاف را اشارت فرمود که او را بیرون بر و هلاک کن و پادشاه را هفت وزیر شایسته بود، هر یک کامل و عاقل وناصح و فاضل و ملک پرور و دادگستر و هر هفت بر آسمان دولت شاه چون هفت سیاره بودند و مدار ملک و دولت به رای صایب و ذهن ثاقب و اصابت رای و رجحان عقل ایشان ثابت و محکم بود و به حکم طالع مسعود و اختر میمون، در حضرت به خدمت حاضر آمده بودند چون این معنی بدیدند و آن مقدمات بشنیدند، هر هفت اجتماعی کردند و در زوایه ای فراهم شدند و گفتند: واجب است در این کار تاملی فرمودن وزیر بزرگترین گفت: نشاید که پادشاه به گفتار زنی ناقص عقل التفات کند و فرزندی که مخایل رشد و آثار نجابت و انوار کیاست و فراست بر جبین او مبین ولایح بود و در روا و رویت او لامع و لامح باشد، هلاک کند از بهر آنکه چون حدت غضب و فورت خشم تسکین یابد، از امضای این عزیمت، متغیر و متاسف گردد و آنگه ندامت و تاسف مربح و منجح نباشد و شین آن لابد به رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود و ما به رکاکت عقل و سخافت خرد منسوب گردیم دیگر چون پادشاه از امضای این عزیمت و تقدیم این سیاست پشیمان شود، بر آن انکار نماید و ما را به کرد خویش ماخوذ و معاقب و متهم گرداند و این مثل عقل برخواند:
هوش مصنوعی: سیاف را خواستند که او را به بیرون بفرستد و نابود کند. پادشاه دارای هفت وزیر شایسته و برجسته بود که هر یک دارای عقل کافی، نصیحت و فضیلت بودند و همگی برای پادشاهی مناسب و دادگستر بودند. این هفت نفر مانند هفت سیاره در آسمان سلطنت می‌درخشیدند و رای و فکر آنها باعث استحکام و پایداری سلطنت بود. با توجه به خوشبختی که در ستاره آنها وجود داشت، در محضر پادشاه حاضر شدند. وقتی این موضوع را دیدند و مقدمات را شنیدند، همگی در گوشه‌ای جمع شدند و گفتند: باید در این مسئله تأمل بیشتری شود. وزیر بزرگ گفت: نادرست است که پادشاه به گفته زنی که ممکن است عقلش ناقص باشد توجه کند. او فرزندی دارد که نشانه‌های رشد و نجابت و فضیلت در او نمایان است. نباید او را به دلیل خشم و غضب هلاک کرد، زیرا زمانی که خشم فروکش کند، پادشاه از این تصمیم پشیمان می‌شود و این پشیمانی هیچ سودی نخواهد داشت. این اقدام ممکن است به دلیل ناپختگی عقل پادشاه باشد و اگر او از این تصمیم برگردد، ما به عنوان مشاوران ممکن است مورد اتهام قرار گیریم.
انگور شگال خورد و پینه تاک
هوش مصنوعی: شغال انگور می‌خورد و درخت تاک را زخمی می‌کند.
سدیگر: چون سریر دولت از منصب شاهی خالی و عاطل ماند و مملکت را وارث و مستحقی نبود که چهار بالش ملک به وی آراسته گردد، دشمن قصد این دیار کند و در قلع و استیصال ما کوشد و دمار از این دیار برآرد و اگر ما این حادثه را تدارک نکنیم و به رای ثاقب تلافی ننمائیم، وبال و نکال آن به ما راجع شود وزرا گفتند: اگر پادشاه بی مشورت و تدبیر ما عزیمتی به امضا رساند و از ما در آن استخارت نفرموده باشد، اذیت عواقب و بلیت اواخر آن به ما چگونه بازگردد؟ وزیر بزرگترین گفت: اگر شما بر سمت تدبیر من نروید و سخن مرا ناموثر شناسید، به شما آن رسد که به بوزنگان رسید که سخن امیر و کلانتر خود نشنیدند تا به غرامت آن ماخوذ شدند پرسیدند چگونه بود آن داستان؟ بازگوی.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه مقام سلطنت خالی و بدون عهده‌دار مانده و در کشور هیچ وارث یا شایسته‌ای وجود ندارد که شایسته‌ی تاج و تخت باشد، دشمنان ممکن است به این سرزمین حمله کنند و تلاش کنند ما را از بین ببرند و آتش سوزانی به وجود آورند. اگر ما این وضعیت را اصلاح نکنیم و به طور هوشمندانه تدابیر لازم را نیندیشیم، عواقب و پیامدهای ناخوشایندی به ما خواهد رسید. وزرا گفتند: اگر پادشاه بدون مشورت و تدبیر ما اقدامی کند و از ما در این مورد نظر خواهی نکند، عواقب آن چگونه به ما باز خواهد گشت؟ وزیر بزرگتر گفت: اگر شما به تدبیر من گوش ندهید و سخن من را نادیده بگیرید، به سرنوشت کسانی دچار خواهید شد که سخن امیر و رئیس خود را نشنیدند و به خاطر آن به عذاب و خسارت افتادند. از آن‌ها پرسیدند که آن داستان چگونه بود؟ و درخواست کردند که آن را بازگو کنند.