گنجور

بخش ۷ - داستان گرگ و روباه و اشتر

سندباد گفت: آورده اند که در مواضی شهور و سنین،گرگی و روباهی و اشتری در راهی مرافقت نمودند و از روی مصاحبت، مسافری کردند و با ایشان از وجه زاد و توشه، گرده ای بیش نبود چون زمانی برفتند و رنج راه و عنای سفر در ایشان اثر کرد و حرارت عطش قوت گرفت و یبوست مجاعت، استیلا آورد، بر کنار آبی نشستند و میان ایشان از برای گرده مخاصمت و مجادلتی رفت هر کس از ایشان بر استحقاق خویش بیانی می نمود تا آخر الامر بر آن قرار گرفت که هر کدام از ایشان به زاد بیشتر بود، بدین گرده خوردن اولیتر باشد گرگ گفت: پیش از آنکه خدای تعالی این جهان بیافرید، مرا به هفت روز پیشتر، مادرم بزاد روباه گفت: راست می گویی من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم و مادرت را اعانت می کردم اشتر چون مقالات گرگ و روباه بشنید، گردن دراز کرد و گرده برگرفت و گفت: هر که مرا بیند، بحقیقت داند که من دوش نزاده ام از مادر و از شما به سال بزرگترم و جهاندیده تر پس جمله حکما بر آن اتفاق کردند که در این حادثه را جز کفایت سندباد کلید نتواند بود و به سمع شاه انها کردند شاه مثال داد تا سندباد حاضر آمد و شرف تقریب و ترحیب یافت و به مفاوضت و محاورت مشرف گشت شاه گفت: این فرزند، زبده دولت و خلاصه مملکت و عنوان مسرت و فهرست بهجت من است و در مدت امتداد عمر من از دوحه وجود، ثمره بیش از این ظاهر نگشتست باید که او را مکارم اخلاق و محامد اعراق و مقاییس سیاست و قوانین ریاست و آداب سلطنت و دقایق شریعت و حقایق طریقت تعلیم کنی تا مجرب و مهذب گردد و بعد از فضل اکرم الاکرمین و فیض ارحم الراحمین، ثقت و اعتماد بر کفایت و شهامت تست و چون آثار آن بر صفحات احوال و حواشی اعمال او ظاهر گردد، حقوق مناصحت در شرایط مکرمت به ادا رسانیده آید سندباد خدمت کرد و گفت: هر چه در وسع بشریت ممکن شود از تقریر لوازم نصایح و مواجب تعلیم به غایت طاق و قصارای مکنت تقدیم کرده آید پس به تعلیم شاهزاده مشغول گشت و آنچه از طرف و نتف و نکت و دقایق علوم بود به بیان و برهان با او می گفت و به سمع میمون او می رسانید اما به حکم آنکه شاهزاده در حداثت سن و بدایت صبا بود، آن غرر و درر چون صبا می شمرد و دل بر تحصیل علم و تحمل اعبای مشقت حفظ و تکرار نمی نهاد تا مدتی برین گذشت و در خزینه سینه او از نقود علوم هیچ چیز مدخر نشد و سندباد آنچه در وطای طاقت و وعای قدرت او گنجید از تفهیم و تعلیم، مجهود خویش بذل می کرد و در صباح و مسا به لعل و عسی روزگار می برد و منتظر فرصتی می بود و ساعات سعادت را چشم می داشت و می گفت:«لعل الله یحدث بعد ذلک امرا»

می آموزم تا به تن اندر جان است
نتوان دانست بو که بتوان دانست

این معنی به سمع شاه انها کردند تحیر بر خاطر عاطر او مستولی شد و با خود گفت: آخر مرد صیقل به تثبت و تانی از جواهر آهن ظلمانی به روزی چند، آینه ای می کند که جوهر مظلم او در صقالت و صفوت به حدی می کشد که عکس نمای محاسن «صورکم فاحسن صورکم» می گردد و محاکی لطایف هیات بشر می شود چنانکه مطالعه آیات مجد پادشاهی و تماشای ریاض صنع الهی به واسطه او ممکن می شود اجزای طبیعت و قریحت فرزند من از آهن صلبتر و از جوهر او مظلمتر نیست بدایع تعلیم و صنایع این حکیم را اثری بایستی و مقاسات رنجهای او را که در این مدت تحمیل کرده است، تاثیری پس با خود این بیت می گفت:

وکل شدیده نزلت بحی
سیاتی بعد شدتها رخاء
زین بیش غم زمانه نتوان خوردن
چه توان کردن چو هیچ نتوان کردن

شاه بدین سبب متفکر شد و آثار تغیر بر صفحات وجنات او ظاهر گشت وزرا و ندما زبان استفسار بگشادند که موجب تغییر طبع کریم پادشاه چیست؟ گفت:

آن را که غمی بود که بتواند گفت
غم از دل خود به گفت بتواند رفت
وقائله لم عرتک الهموم
و امرک ممتثل فی الامم
فقلت دعینی علی غصتی
فان الهموم بقدر الهمم

آری خوشدلی عنقای مغرب و کبریت احمر و زمرد اصفر است هر کسی را به قدر همت ولایق حالت، فکرتی و حیرتی است.

آن کس که دل خوش به جهان آورده ست
از خانه سیمرغ نشان آورده ست

پس فرمود: بدانید که خاطر مرا به جانب این فرزند، نظری عظیم و التفاتی تمام است و تا این غایت منتظر می بودم که در ریاض طبع او نهالی از عقل به ثمره علم رسد یا در چمن دل او خضرتی و نضرتی ظاهر شود که به سمت علم موسوم و مذکور گردد.

خود سندباد پتک بر آهن سرد زده است و بر روی آب نقش کرده و راست گفته اند:

فقر الجهول بلا قلب الی ادب
فقر الحمار بلا راس الی رسن
هست بردن علم و دانش نزد نادان همچنانک
پیش کر بربط سرای و پیش کور آیینه دار

آخر آوازی در کوهی دهی، صدایی باز دهد و در تل ریگ چاهی کنی، آبی پدید آید افادت تعلیم و افاضت تلقین سندباد را اثر کم از آن نبود و مثال داد تا سندباد را حاضر کردند و این معانی شرح داد و گفت: اسب تو سنی را که به رایضی دهند، تعلیم رایض در دقایق ریاضت، بهیمه را مرتاض می گرداند و معلم و مهذب می کند تا به اشارت عنان و حرکت رکاب برخفیات و جلیات ارادت او مطلع و مشرف می شود و توسنی را که باعث وحشت است، وداع می کند و طبع بهیمی را که داعیه بی خویشتی و مهیج خلیع العذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر، تیسیر می پذیرد چرا باید که قریحت و جبلت شاهزاده که از ارومه کرام و دوحه اشراف است با چندین مواظبت و مداومت و مشقت تعلم و محنت تعلیم با ادب و حکمت الف نگیرد و نهالی که زینت چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد؟ مگر در تربیت و رعایت جانب عزیز وی تقصیری جایز داشته ای؟ سندباد چون این مقدمات بشنید، برپای خاست و از شاه و حاضران دستوری خواست و گفت: بقای اکابر دولت و اماثل حضرت در ظلال جلال و مزید اجلال باد تمهید اعذار در مقابله این خطاب اگر اجازت بود بگویم فرمودند: بگوی.

سندباد گفت: بر رای شریف بزرگان که ستارگان آسمان فضل و ریاحین بوستان عدلند، پوشیده نماند که این مداح دولت عالیه را در فنون علوم و صنوف حکم تبحری ظاهر است و در تجاریب حوادث، تفکری صایب و مدت عمر در تعلیم و تعلم و افادت و استفادت گذاشتست و اگر صورت این حال در معرض تقصیر است، من تقصیر روا نداشته ام و هر مقاسات و اجتهاد که ممکن گردد و تصویر پذیرد، تقدیم نموده ام اما بی تایید آسمانی و عنایت ربانی به حیلت بشری، سعادت مقصود جمال نمی نماید و انواع تدابیر موافق انوار مقادیر نمی آید و چهره مطلوب، نقاب از چهره وجود خود بر نمی دارد ماکل من طلب و جد و جد و ماکل من ذهب ورد.

ولربما فات المراد و ما به
فوت ولکن ذاک بخت الطالب

و چون به حقیقت این حال تامل می کنم، کار من با شاهزاده همان مزاج دارد که پیل و پیلبان با پادشاه کشمیر پرسیدند: چگونه بود آن داستان؟ بگوی.

بخش ۶ - داستان حمدونه با روباه و ماهی: سندباد گفت: آورده اند که روباهی در شارع راهی، ماهیی دید، با خود اندیشید که اینجا دریا و رود نیست و نه دکان ماهیگیر که ماهی تواند بود این ماهی بی بهانه و تعبیه ای نباشد ماهی بگذاشت و راه برگرفت در راه حمدونه ای را دید، بر وی سلام کرد و شرط تحیت و مراسم خدمت، بجای آورد و گفت: مرا نخجیران و ددان به حکم اعتمادی به رسالت و سفارت نزدیک تو فرستاده اند و پیغامها داده و می گویند: تا این غایت، ملک سباع، شیر بود و ما را به ظلم و خونخواری رنجها فراوان نمود اکنون می خواهیم که او را از ملک و پادشاهی معزول کنیم و زمام این مهم در دست تدبیر صایب تو نهیم اگر قبول کنی و رغبت نمایی و به تمشیت این مهم اعتناق واجب داری، به فلان موضع آی حمدونه را طمع ملک و پادشاهی در ربود و برفور با روباه بازگشت روباه چون دانست که نزدیک ماهی رسیدند، بایستاد و دستها به مناجات بگشاد و گفت: ای پادشاهی که عقل و جهل در دماغها، تو ترکیب کنی و دانش و سفه در دلها تو جمع آری«یوتی الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتی خیر اکثیرا»بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان: سندباد گفت: در عهود ماضی و سنون غابر، بر بلاد کشمیر که فهرست سواد ربع مسکون و دیپاچه مرکز معمور است، پادشاهی مستولی بوده، به عدل و داد معروف و مذکور و به انصاف و انتصاف، معین و مشهور و به حکم استعلای همت و استیلای نهمت و استیفای عدت و استکمال اهبت از برای روزگار کارزار، پیلان بی شمار داشت و به وقت حرکت، مهد بر پیل نهادی و هر روز مهتر پیلبانان، جمله پیلان بر وی عرضه دادی روزی صیادان، پیلی وحشی گرفتند، از این سبک گامی، گران لجامی، بادپایی، رعد آوازی گفتی کوه بیستون است معلق بر چهار ستون یا سحابی که به مجاورت شهابی از اوج هوا به نشمین خاک آید چنانکه هر که او را دیدی، گفتی:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سندباد گفت: آورده اند که در مواضی شهور و سنین،گرگی و روباهی و اشتری در راهی مرافقت نمودند و از روی مصاحبت، مسافری کردند و با ایشان از وجه زاد و توشه، گرده ای بیش نبود چون زمانی برفتند و رنج راه و عنای سفر در ایشان اثر کرد و حرارت عطش قوت گرفت و یبوست مجاعت، استیلا آورد، بر کنار آبی نشستند و میان ایشان از برای گرده مخاصمت و مجادلتی رفت هر کس از ایشان بر استحقاق خویش بیانی می نمود تا آخر الامر بر آن قرار گرفت که هر کدام از ایشان به زاد بیشتر بود، بدین گرده خوردن اولیتر باشد گرگ گفت: پیش از آنکه خدای تعالی این جهان بیافرید، مرا به هفت روز پیشتر، مادرم بزاد روباه گفت: راست می گویی من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم و مادرت را اعانت می کردم اشتر چون مقالات گرگ و روباه بشنید، گردن دراز کرد و گرده برگرفت و گفت: هر که مرا بیند، بحقیقت داند که من دوش نزاده ام از مادر و از شما به سال بزرگترم و جهاندیده تر پس جمله حکما بر آن اتفاق کردند که در این حادثه را جز کفایت سندباد کلید نتواند بود و به سمع شاه انها کردند شاه مثال داد تا سندباد حاضر آمد و شرف تقریب و ترحیب یافت و به مفاوضت و محاورت مشرف گشت شاه گفت: این فرزند، زبده دولت و خلاصه مملکت و عنوان مسرت و فهرست بهجت من است و در مدت امتداد عمر من از دوحه وجود، ثمره بیش از این ظاهر نگشتست باید که او را مکارم اخلاق و محامد اعراق و مقاییس سیاست و قوانین ریاست و آداب سلطنت و دقایق شریعت و حقایق طریقت تعلیم کنی تا مجرب و مهذب گردد و بعد از فضل اکرم الاکرمین و فیض ارحم الراحمین، ثقت و اعتماد بر کفایت و شهامت تست و چون آثار آن بر صفحات احوال و حواشی اعمال او ظاهر گردد، حقوق مناصحت در شرایط مکرمت به ادا رسانیده آید سندباد خدمت کرد و گفت: هر چه در وسع بشریت ممکن شود از تقریر لوازم نصایح و مواجب تعلیم به غایت طاق و قصارای مکنت تقدیم کرده آید پس به تعلیم شاهزاده مشغول گشت و آنچه از طرف و نتف و نکت و دقایق علوم بود به بیان و برهان با او می گفت و به سمع میمون او می رسانید اما به حکم آنکه شاهزاده در حداثت سن و بدایت صبا بود، آن غرر و درر چون صبا می شمرد و دل بر تحصیل علم و تحمل اعبای مشقت حفظ و تکرار نمی نهاد تا مدتی برین گذشت و در خزینه سینه او از نقود علوم هیچ چیز مدخر نشد و سندباد آنچه در وطای طاقت و وعای قدرت او گنجید از تفهیم و تعلیم، مجهود خویش بذل می کرد و در صباح و مسا به لعل و عسی روزگار می برد و منتظر فرصتی می بود و ساعات سعادت را چشم می داشت و می گفت:«لعل الله یحدث بعد ذلک امرا»
هوش مصنوعی: سندباد گفت: داستانی شنیده‌ام که در روزهای گذشته، یک گرگ، یک روباه و یک شتر در راهی با هم همراه شدند و سفری کردند. در طول این سفر، فقط یک تکه نان با خود داشتند. پس از مدتی که به سفر ادامه دادند، خستگی و تشنگی بر آن‌ها تاثیر گذاشت و احساس گرسنگی کردند. آن‌ها کنار آبی نشسته بودند و درباره این که چه کسی باید تکه نان را بخورد، بحث کردند. هر کدام ادعایی در مورد حق خود داشتند. گرگ گفت که او قبل از خلقت جهان به دنیا آمده و روباه هم تأیید کرد که او آن شب در آنجا بوده و به گرگ کمک کرده است. شتر نیز گفت که او بزرگ‌تر و با تجربه‌تر از آن‌هاست و حق نان را دارد. در نهایت، همه به این نتیجه رسیدند که تعیین حق هر یک از آن‌ها به عهده سندباد است. سندباد خدمت شاه رسید و به او گفت که باید به فرزندش آداب و اصول حکمرانی و علم آموزی را یاد دهد. شاه از سندباد خواست که به تربیت و آموزش پسرش بپردازد و او نیز تلاش کرد تا آن‌چه در توانش بود، آموزش دهد. اما شاهزاده به علم‌آموزی علاقه‌مند نبود و به سختی می‌توانست تمرکز کند. سندباد همواره به دنبال فرصتی بود که شاید روزی او تغییر کند و بیدار شو به یادگیری علم بپردازد.
می آموزم تا به تن اندر جان است
نتوان دانست بو که بتوان دانست
هوش مصنوعی: آموختن را ادامه می‌دهم، زیرا وقتی جان در تن وجود دارد، نمی‌توان به حقیقت اصلی پی برد؛ تنها زمانی می‌توانیم به حقیقت نزدیک شویم که جان از تن آزاد شده باشد.
این معنی به سمع شاه انها کردند تحیر بر خاطر عاطر او مستولی شد و با خود گفت: آخر مرد صیقل به تثبت و تانی از جواهر آهن ظلمانی به روزی چند، آینه ای می کند که جوهر مظلم او در صقالت و صفوت به حدی می کشد که عکس نمای محاسن «صورکم فاحسن صورکم» می گردد و محاکی لطایف هیات بشر می شود چنانکه مطالعه آیات مجد پادشاهی و تماشای ریاض صنع الهی به واسطه او ممکن می شود اجزای طبیعت و قریحت فرزند من از آهن صلبتر و از جوهر او مظلمتر نیست بدایع تعلیم و صنایع این حکیم را اثری بایستی و مقاسات رنجهای او را که در این مدت تحمیل کرده است، تاثیری پس با خود این بیت می گفت:
هوش مصنوعی: شاه متوجه شد که ذهنش در حیرت است و با خود گفت: چگونه ممکن است کسی با دقت و حوصله از آهن خام و تاریک، ظرفی بسازد که به مانند آینه‌ای درخشان باشد و تصاویر زیبا را بازتاب دهد؟ این آینه به قدری صاف و شفاف می‌شود که حتی می‌تواند زیبایی‌های آفرینش و عظمت حکمرانی را به نمایش بگذارد. آیا ممکن است اجزای بدن و استعدادهای فرزند من از این آهن سخت‌تر و ذاتی‌اش تیره‌تر باشد؟ باید که آثار و دستاوردهای این دانشمند ارزشمند باشد و مشقت‌هایی که او برای دستیابی به این مهارت متحمل شده، باید نتیجه‌ای در بر داشته باشد. در دلش این شعر را تکرار می‌کرد:
وکل شدیده نزلت بحی
سیاتی بعد شدتها رخاء
هوش مصنوعی: سختی‌ها و چالش‌ها به پایان می‌رسند و پس از مشکلات، آرامش و راحتی به دست می‌آید.
زین بیش غم زمانه نتوان خوردن
چه توان کردن چو هیچ نتوان کردن
هوش مصنوعی: دیگر نتوان غم دنیا را تحمل کرد، چه فایده‌ای دارد که بخواهیم چیزی را تغییر دهیم در حالی که هیچ کاری از دست ما برنمی‌آید؟
شاه بدین سبب متفکر شد و آثار تغیر بر صفحات وجنات او ظاهر گشت وزرا و ندما زبان استفسار بگشادند که موجب تغییر طبع کریم پادشاه چیست؟ گفت:
هوش مصنوعی: شاه به همین دلیل دچار تفکر شد و آثار تغییر در چهره‌اش نمایان شد. وزرا و مشاوران به پرسش درآمدند که چه دلیلی موجب تغییر حال پادشاه مهربان شده است؟ او پاسخ داد:
آن را که غمی بود که بتواند گفت
غم از دل خود به گفت بتواند رفت
هوش مصنوعی: اگر کسی غمی داشته باشد، می‌تواند با گفتن آن، بار این غم را از دلش سبک کند.
وقائله لم عرتک الهموم
و امرک ممتثل فی الامم
هوش مصنوعی: چرا بار اندوه بر دوش تو سنگینی می‌کند و کارهای تو در میان مردم به وضوح نیست؟
فقلت دعینی علی غصتی
فان الهموم بقدر الهمم
هوش مصنوعی: گفتم مرا رها کن تا بر غصه‌ام بمانم، چرا که اندازهٔ غم‌ها به اندازهٔ آرزوهاست.
آری خوشدلی عنقای مغرب و کبریت احمر و زمرد اصفر است هر کسی را به قدر همت ولایق حالت، فکرتی و حیرتی است.
هوش مصنوعی: بله، خوشحالی و شادابی مانند پرنده‌ای افسانه‌ای است که تنها در غرب وجود دارد و به رنگ‌های خاصی می‌درخشد. هر فرد به اندازه‌ی تلاش و اراده‌اش، نوعی نگرش و شگفتی را تجربه می‌کند.
آن کس که دل خوش به جهان آورده ست
از خانه سیمرغ نشان آورده ست
هوش مصنوعی: آن کسی که با دل خوش به این دنیا آمده، نشانه‌ای از خانه سیمرغ، یعنی نشانه‌ای از زیبایی و کمال، با خود آورده است.
پس فرمود: بدانید که خاطر مرا به جانب این فرزند، نظری عظیم و التفاتی تمام است و تا این غایت منتظر می بودم که در ریاض طبع او نهالی از عقل به ثمره علم رسد یا در چمن دل او خضرتی و نضرتی ظاهر شود که به سمت علم موسوم و مذکور گردد.
هوش مصنوعی: پس فرمود: بدانید که من توجه ویژه‌ای به این فرزند دارم و مدت زیادی منتظر بوده‌ام که در وجود او نشانه‌هایی از عقل و دانش ظاهر شود یا در دلش جوانه‌هایی از روشنی و رشد علمی بروز کند که به نام علم شناخته شود.
خود سندباد پتک بر آهن سرد زده است و بر روی آب نقش کرده و راست گفته اند:
هوش مصنوعی: سندباد با پتک بر آهن سرد ضربه زده و بر روی آب خطی ایجاد کرده است و در این مورد حقیقت را بیان کرده‌اند.
فقر الجهول بلا قلب الی ادب
فقر الحمار بلا راس الی رسن
هوش مصنوعی: دوری از دانش و آگاهی، انسان را به بی‌قیمی و بی‌ارزشی می‌کشاند، همان‌طور که بی‌سری الاغ، هیچ فایده‌ای ندارد و به زین و تسمه نیازمند است.
هست بردن علم و دانش نزد نادان همچنانک
پیش کر بربط سرای و پیش کور آیینه دار
هوش مصنوعی: دانش و علم را به انسان‌های نادان منتقل کردن مانند این است که برای فرد کر موسیقی نواختن یا برای فرد کور آینه نشان دادن.
آخر آوازی در کوهی دهی، صدایی باز دهد و در تل ریگ چاهی کنی، آبی پدید آید افادت تعلیم و افاضت تلقین سندباد را اثر کم از آن نبود و مثال داد تا سندباد را حاضر کردند و این معانی شرح داد و گفت: اسب تو سنی را که به رایضی دهند، تعلیم رایض در دقایق ریاضت، بهیمه را مرتاض می گرداند و معلم و مهذب می کند تا به اشارت عنان و حرکت رکاب برخفیات و جلیات ارادت او مطلع و مشرف می شود و توسنی را که باعث وحشت است، وداع می کند و طبع بهیمی را که داعیه بی خویشتی و مهیج خلیع العذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر، تیسیر می پذیرد چرا باید که قریحت و جبلت شاهزاده که از ارومه کرام و دوحه اشراف است با چندین مواظبت و مداومت و مشقت تعلم و محنت تعلیم با ادب و حکمت الف نگیرد و نهالی که زینت چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد؟ مگر در تربیت و رعایت جانب عزیز وی تقصیری جایز داشته ای؟ سندباد چون این مقدمات بشنید، برپای خاست و از شاه و حاضران دستوری خواست و گفت: بقای اکابر دولت و اماثل حضرت در ظلال جلال و مزید اجلال باد تمهید اعذار در مقابله این خطاب اگر اجازت بود بگویم فرمودند: بگوی.
هوش مصنوعی: در انتهای یک آواز در کوهی، صدایی به گوش می‌رسد و اگر در تلی از شن چاهی کنی، آبی به وجود می‌آید. تأثیر تعلیم و آموزش سندباد نیز کمتر از این نیست و او مثال زد تا سندباد را حاضر کردند و این معانی را شرح داد و گفت: اسبی که به آن آموزش می‌دهند، با تعلیم صحیح به گونه‌ای تربیت می‌شود که در رفتار و حرکاتش نشان از ارادت او داشته باشد. این اسب وحشت را کنار می‌زند و ناپاکی‌های ذاتی‌اش را از خود دور می‌کند و این فرایند در مدت زمان کوتاهی به ثمر می‌نشیند. آیا ممکن است یک فرد بزرگ و شریف با استعداد و روحیه‌ای والا، از یادگیری و تربیت مناسب بی‌نصیب بماند و نتواند میوه‌های خوب و ثمربخش دهد؟ آیا در تربیت و توجه به او، کوچک‌ترین قصوری وجود داشته است؟ وقتی سندباد این مقدمات را شنید، از جایش برخاست و از پادشاه و حاضرین خواست تا اجازه دهد نظرش را بیان کند و آنها هم گفتند: بگو.
سندباد گفت: بر رای شریف بزرگان که ستارگان آسمان فضل و ریاحین بوستان عدلند، پوشیده نماند که این مداح دولت عالیه را در فنون علوم و صنوف حکم تبحری ظاهر است و در تجاریب حوادث، تفکری صایب و مدت عمر در تعلیم و تعلم و افادت و استفادت گذاشتست و اگر صورت این حال در معرض تقصیر است، من تقصیر روا نداشته ام و هر مقاسات و اجتهاد که ممکن گردد و تصویر پذیرد، تقدیم نموده ام اما بی تایید آسمانی و عنایت ربانی به حیلت بشری، سعادت مقصود جمال نمی نماید و انواع تدابیر موافق انوار مقادیر نمی آید و چهره مطلوب، نقاب از چهره وجود خود بر نمی دارد ماکل من طلب و جد و جد و ماکل من ذهب ورد.
هوش مصنوعی: سندباد گفت: مسلماً بر نظر خردمندانه بزرگان که مانند ستارگان آسمان، مظهر علم و زیبایی هستند، پوشیده نیست که این ستایش‌گر دولت والامقام در علوم و فنون مهارت زیادی دارد و در میان تجربیات خود، اندیشه‌ای صحیح و درست دارد. او سال‌های زیادی را به یادگیری و آموزش سپری کرده و همواره در تلاش برای کمک به دیگران بوده است. اگر در این مسیر نقصی وجود داشته باشد، من گناهی نداشته‌ام و هر اندازه که ممکن بوده، تلاش و کوشش خود را کرده‌ام؛ اما بدون کمک الهی و توجه خداوند، رسیدن به سعادت ممکن نیست. انواع تدابیر انسانی نمی‌تواند با اراده الهی هم‌راستا شود و به هدف مطلوب نخواهد رسید، زیرا صرف تلاش و کوشش به تنهایی کافی نیست.
ولربما فات المراد و ما به
فوت ولکن ذاک بخت الطالب
هوش مصنوعی: خاستن و آرزو کردن برخی اوقات ممکن است با شکست مواجه شود و هدف به دست نیاید، اما این موضوع به شانس و قرعه کسی که تلاش می‌کند بستگی دارد.
و چون به حقیقت این حال تامل می کنم، کار من با شاهزاده همان مزاج دارد که پیل و پیلبان با پادشاه کشمیر پرسیدند: چگونه بود آن داستان؟ بگوی.
هوش مصنوعی: وقتی به واقعیت این وضعیت فکر می‌کنم، رابطه‌ام با شاهزاده به نوعی شبیه رابطه فیل و فیل‌بان با پادشاه کشمیر است. از آن‌ها پرسیدند که داستان چیست و خواهش کردند که توضیح دهند.