اطلاعات
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سندباد گفت: آورده اند که روباهی در شارع راهی، ماهیی دید، با خود اندیشید که اینجا دریا و رود نیست و نه دکان ماهیگیر که ماهی تواند بود این ماهی بی بهانه و تعبیه ای نباشد ماهی بگذاشت و راه برگرفت در راه حمدونه ای را دید، بر وی سلام کرد و شرط تحیت و مراسم خدمت، بجای آورد و گفت: مرا نخجیران و ددان به حکم اعتمادی به رسالت و سفارت نزدیک تو فرستاده اند و پیغامها داده و می گویند: تا این غایت، ملک سباع، شیر بود و ما را به ظلم و خونخواری رنجها فراوان نمود اکنون می خواهیم که او را از ملک و پادشاهی معزول کنیم و زمام این مهم در دست تدبیر صایب تو نهیم اگر قبول کنی و رغبت نمایی و به تمشیت این مهم اعتناق واجب داری، به فلان موضع آی حمدونه را طمع ملک و پادشاهی در ربود و برفور با روباه بازگشت روباه چون دانست که نزدیک ماهی رسیدند، بایستاد و دستها به مناجات بگشاد و گفت: ای پادشاهی که عقل و جهل در دماغها، تو ترکیب کنی و دانش و سفه در دلها تو جمع آری«یوتی الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتی خیر اکثیرا»
هوش مصنوعی: سندباد گفت: شنیدهام که یک روباه در راهی، ماهیای را دید و با خود فکر کرد که در اینجا نه دریا وجود دارد و نه دکان ماهیگیری، بنابراین این ماهی بیدلیل و تصادفی نمیتواند باشد. پس ماهی را رها کرد و به راه خود ادامه داد. در ادامه، او حمدونهای را دید و به او سلام کرد و تمام آداب و رسوم احترام را رعایت نمود. سپس گفت: من به نمایندگی از نخجیران و ددان آمدهام و پیغامها را به تو میرسانم. میگویند که تا این زمان، پادشاهی به نام شیر وجود داشته که به ما ظلم و ستم فراوانی کرده است. اکنون ما خواهان برکناری او از سلطنت هستیم و میخواهیم که این وظیفه مهم به دست تدبیر تو سپرده شود. اگر تو این کار را بپذیری و راغب به همکاری باشی، لطفاً به فلان مکان بیایید. حمدونه نیز به فکر پادشاهی در افتاد و به سرعت به سوی روباه بازگشت. روباه که متوجه شد به نزد ماهی رسیدهاند، ایستاد و دستها را به دعا بلند کرد و گفت: ای پادشاهی که در ذهنها عقل و جهل را میآمیزی و در دلها دانش و نادانی را جمعخوانی.
اگر این اشارت تحقیق دارد، به چیزی بشارت ده که هیچ صاحب دولت، مثل و مانند آن ندیده بود چون گامی چند برفتند، ماهیی دیدند روباه گفت: الله اکبر و الخلیفه جعفر اینک علامت آنکه دعای من به اجابت مقرون گشت تا چنین علامت پیدا آمد و چنین کرامت ظاهر گشت اکنون تو بدین نعمت سزاوارتری حمدونه این عشوه ها چون شکر بخورد و بر آن کار سوی ماهی رفت و دست دراز کرد رسنهای دام بجست و دست و پای حمدونه محکم ببست و ماهی از دام جدا شد روباه پیشتر رفت و ماهی خوردن گرفت حمدونه گفت: آن چیست که تو می خوری و این چیست که مرا سخت گرفته است؟ جواب داد که پادشاهان را از بند و زندان چاره نیست و رعایا را از لقمه و طعمه، گریز نباشد حکما بر سندباد ثنا کردند و گفتند:
هوش مصنوعی: اگر این داستان حقیقت داشته باشد، نویدبخش چیزی است که هیچ حاکمی مانند آن را ندیده است. پس از چند قدم، ماهیای دیده شد و روباه گفت: «الله اکبر! و خلیفه جعفر، اکنون نشانهای است که دعای من مستجاب شده و چنین علامتی ظاهر گشته است.» سپس حمدونه به این نعمت سزاوارتر شد و به روباه گفت که باید بخورد و به سوی ماهی رفت. او دستش را دراز کرد و دامی که برای ماهی گذاشته بودند را گرفت و حمدونه را محکم بست. ماهی از دام جدا شد و روباه جلوتر رفت و شروع به خوردن ماهی کرد. حمدونه پرسید: «این چیست که تو میخوری و این چه چیزی است که مرا محکم گرفته است؟» روباه جواب داد که این بند و زندان برای پادشاهان چارهای ندارد و رعایا نیز نمیتوانند از لقمه و طعمه بگریزند. حکما نیز بر سندباد ستایش کردند و گفتند:
لک القدح المعلی فی المعالی
اذا ازدحم الکرام علی القداح
هوش مصنوعی: شخص برجسته و بزرگ مانند گیلاس روی درخت است که در میان افراد با ارزش و محترم، همیشه خود را نشان میدهد و در صف اول قرار دارد.
سندباد را در هرباب، خصل سباق بر اطلاق معین است خصوصا کبر سن و تقدم در شروع علوم و مبادرت در خوض فنون هنر و همواره جمال حال او به زلف و خال فضل و حکمت آراسته بوده است و گلزار الفاظ او از خار کذب و خلاف پیراسته سندباد گفت: من نگویم از شما داناترم و نیز نگویم نادانتر، چنانکه آن اشتر گفت با گرگ و روباه حکما پرسیدند: چگونه بود آن داستان؟ بازگوی.
هوش مصنوعی: سندباد در هر فصل، ویژگیهایی دارد که او را از دیگران متمایز میکند، به ویژه سن بالایش و شروع زود هنگامش در یادگیری علوم و فنون هنری. همواره زیبایی شخصیت او با ویژگیهایی چون دانش و حکمت آراسته شده است. او با کلامش، از دروغ و نادرستی دوری میکند. سندباد میگوید: من ادعا نمیکنم که از شما باهوشترم و همچنین نمیگویم که نادانتریم؛ مانند داستانی که آن شتر به گرگ و روباه گفت. حکما از او پرسیدند: آن داستان چگونه بود؟ بگویید.