گنجور

بخش ۵۰ - داستان روباه و کفشگر و اهل شارستان

گفت: آورده‌اند که در روزگار گذشته، روباهی هر شب به خانه کفش‌گر‌ی درآمدی و چرم پاره‌ها بدزدیدی و بخوردی و کفشگر در غصه می‌پیچید و روی رستگاری نمی‌دید که با روباه دزد بسنده نبود، چه زبون شده بود.

عادت چو قدیم شد، طبیعت گردد

چون کار کفشگر به نهایت رسید، شبی بیامد و نزد رخنه شارستان که روباه درآمدی، مترصد بنشست، چون روباه از رخنه درآمد، رخنه محکم کرد و به خانه آمد. روباه را در خانه دید، بر عادت گذشته گرد چرم‌ها بر می‌آمد. کفشگر چوبی برگرفت و قصد روباه کرد. روباه چون صولت کفشگر و حدت غضب او مشاهده کرد، با خود گفت: راست گفته‌اند که «اذا جاء اجل البعیر یحوم حول البیر»، هر که خیانت و دزدی پیشه سازد، او را از چوب جلاد و محنت زندان چاره نبود و حرص و شره مرا درین گرداب خطر و مهلکه افکند و دانا را چون خطری روی نماید و بلا استیلا آرد، خود را به نوعی که ممکن گردد و از غرقاب خطر بر ساحل ظفر افکند و اکنون وقت هزیمت و فرار است و بزرگان گفته‌اند: هزیمت‌ِ به‌هنگام‌، غنیمت است تمام و به تک از خانه برون جست و روی سوی رخنه نهاد. چون به رخنه رسید، راه رخنه استوار دید، با خود گفت: بلا آمد و قضا رسید.

به هر حال هر بنده را شکر به
که بسیار بد باشد از بد بتر

درهای حوادث بازست و درهای نجات فراز. اگر دهشت و حیرت به خود راه دهم، بر جان خود ستم کرده باشم و بر تن عزیز زنهار خورده. وقت حیلت و مکرست و هنگام خداع و غدر. باشد که به حیلت ازین مهلکت خطر، نجات یابم و برهم. پس خویشتن را مرده ساخت و بر رخنه رفت و مانند مردگان بخفت. کفشگر چون آنجا رسید، روباه را مرده دید، چوبی چند بر پشت و پهلوی او زد و با خود گفت: الحمد لله که این مدبر‌ِ شوم از عالم حیات به خطه ممات نقل کرد و ضرر اقدام و معرت اقتحام او بریده شد و مشقت اعمال و افعال او منقطع گشت و با فراغ بال، مرفه الحال به خانه رفت و بر بستر فتح و ظفر خویش بخفت. روباه با خود گفت: این ساعت درهای شارستان بسته است و رخنه استوار، اگر حرکتی کنم، سگان آگه شوند و مرا بیم جان بود، چه هیچ دشمن مرا قوی‌تر از وی نیست. صبر کنم تا مقدمه صبح کاذب در گذرد و طلیعه صبح صادق در رسد و ابوالیقظان رواح در تباشیر صباح، ندای حی علی الصباح بر آرد و درهای شارستان بگشایند. آنگه سر خویش گیرم، باشد که از میان این بلا جان برکرانی افکنم. چون رایات خسرو اقالیم بالا از افق مشرق پیدا شد و خروس صباح در نوای صیاح چون مؤذنان ندای حی علی الفلاح در داد و اهل شارستان ار خانه‌ها بیرون آمدند، روباهی دیدند مرده، به رخنه افکنده. یکی گفت: چنین شنیده‌ام که هر که زبان روباه با خویشتن دارد، سگ بر وی بانگ نکند، کارد بکشید و زبان روباه از حلق ببرید. روباه بر آن ضرر مصابرت نمود و بر آن عنا و بلا جلادت برزید. دیگری گفت: دم روباه، نرم‌روب نیک آید و به کارد دم روباه از پشت مازو جدا کرد. روباه برین عقوبت نیز دندان بیفشرد. دیگری گفت: هر که گوش روباه از گهواره طفل درآویزد، طفل گریان و کودک بدخوی از گریستن باز ایستد و نیک‌خوی گردد و گوش روباه از بناگوش جدا کرد. روباه بر آن مشقت و بلیت نیز صبر کرد. دیگری گفت: هر که دندان روباه بشکست. روباه برین شداید و مکاید و نوایب و مصایب، احتمال و مدارا می‌کرد و تصبر و شکیبایی می نمود و بر چندان تعذیب و تشدید، جلادت و جرأت می‌برزید. دیگری بیامد و گفت: هر کرا دل درد کند، دل روباه بریان کند و بخورد، بیارامد و کارد برکشید تا شکم روباه بشکافد. روباه گفت: اکنون هنگام رفتن و سر خویشتن گرفتن است. تا کار به دم و گوش و زبان و دندان بود، صبر کردم، اکنون کارد به استخوان و کار به جانم رسید، تأخیر و توقف را مجال نماند و بطاق طاقت بگسست. از جای بجست و به تک از در شارستان بیرون جست و گفت.

چون کارد به جان رسید بگشادم راز
باری نشوم به خون خویشم انباز

کار من امروز همین مزاج دارد. بر همه عقوبت‌ها صبر توانم کرد، مگر بر دل شکافتن و یا این همه فرمان خداوند راست.

گر عفو کنی بکن که وقت اکنونست

شاه از پسر پرسید که پاداش کردار نامحمود این بدکردار بی‌عاقبت چیست؟ گفت: بر زنان کشتن نبود، خاصه که قتل به حکم شرع وجوب ندارد. اما به نزدیک من آنست که موی او بسترند و روی او سیاه کنند و بر خری سیاه نشانند و گرد شهر بگردانند و منادی فرمایند که هر که با ولی نعمت خویش خیانت اندیشد، جزای او این باشد. پس مثال فرمود تا هم برین گونه تأدیب در باب او تقدیم کردند.

جزای نکویی بود هم نکو
چنان چون جزای بدی هم بدی

قال الله تعالی: «و جزا سیئه سیئه مثلها». شاه روی به سندباد آورد و گفت: این منت از تو داریم یا از فرزند خویش؟ سند باد گفت: این منت از ایزد تعالی باید داشت که همه کارها به حکم اوست. قوله تعالی: «یفعل الله ما یشا و یحکم ما یرید». حوادث به امر او نازل شود و وقایع به حکم او نافذ گردد و هیچ آفریده را از تقدیر ایزدی و بخشش یزدانی گریز نیست.

ان الحوادث للخلائق مرتع
شهد الصباح بذاک و الدیجور
لا النار تسلم من حوادثها و لا
اشد کثیف اللبدتین هصور

و به سمع پادشاه رسیده باشد حکایت وزیر شاه کشمیر و پسر او. شاه پرسید که چگونه است؟ بگوی.

بخش ۴۹ - داستان شاه کشمیر و دخترش و پری و چهار برادر زیرک: شاهزاده گفت: بقای عمر پادشاه روزگار و سایه فضل کردگار در دولت مستدام و سعادت بر دوام باد. آورده اند که در اعوام گذشته و ایام رفته در نواحی کشمیر پادشاهی بوده است به داد و عدل موصوف و به سداد و رشاد مذکور. باصیت سایر و حرمت وافر و دولت رفیع و حشم مطیع و او را فرزندی مستوره و عفیفه و جمیله و شریفه بود، با نسبی مشهور و حسبی معمور، عرضی طاهر و جمالی باهر، چنانکه به شکل و شمایل و خلق و خصایل او در بسیط زمین و بساط زمان هیچ کس مثل او نشان ندادی و زبان روزگار می گفت:بخش ۵۱ - داستان شاه کشمیر و پسر وزیرش: سندباد گفت: بقا باد شهریار روزگار و صاحبقران زمان را در عز شامل و سعادت کامل. چنین آورده اند که در حدود کشمیر پادشاهی بوده است، عاقل و فاضل و او را وزیری بود و در دولت با حرمت و امکان و در مملکت با حشمت و تمکین. به اتفاق آسمانی و تقدیر یزدانی او را فرزندی متولد شد. چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد، پادشاه به حکم کمال عاطفت و وفور شفقت، مقومان را فرمود تا شکل طالع او بنگردند و به رصد نجومی و حساب زیج و تقویم باز دانند و کیفیت احوال و کمیت عمر و ابتدا و وسط و انتهای کار او تامل کنند. منجمان به حکم فرمان بنشستند و در طالع و اشکال کواکب و مزاج طبایع سخن پیوستند و ارتفاع طالع به اصطرلاب باز دیدند و درج و دقایق ارتفاع و اوتاد و بیوتات و هیلاج جمله در ضبط آوردند و منازل کواکب ثابت و سیاره احکام قرانات و تثلیثات و تربیعات حفظ کردند که این پسر عمری تمام یابد و به استقلال و اهلیت امور خطیر رسد و در سن پانزده سالگی، چندین روز از سال فلان گذشته و از روز چندین ساعت مستوی برآمده، دلیل کند که از خانه پدر خویش چیزی برگیرد بی اجازت پدر. پادشاه از استنباط این واقعه نادر متعجب شد و چشم انتظار بنهاد تا این لطیفه غریب چه وقت در وجود آید و این نادره بدیع کی ظاهر شود؟ چون از حد طفولیت به حد صبوت رسید، وزیر معلمی استاد آورد و بفرمود تا آداب وزارت و شرایط منادمت و علم و حکمت و شرع و ریاست و عدل و سیاست او را تلقین کند و کودک مستعد بود، فنون هنر و صنوف علوم را متحفظ و متقبل شد، چنانکه به اندک روزگار، علوم حاصل کرد روزی که بدان واقعه حکم کرده بودند، پدر گفت: ای پسر ترا پیش پادشاه می برم تا مراسم بندگی اقامت کنی و اهلیت خویش در حل مشکلات و رفع معضلات به براهین واضح و دلایا لایح عرض دهی. پسر فرمان پدر را امتثال نمود و با خود اندیشید که چون پیش پادشاه روم تحفه ای باید که به رسم خدمت پیش او برم تا اهلیت و کفایت من در معرض تحسین و استحسان افتد. دستارچه بیرون آورد و به باغبان داد و دسته ای چون ریاحین بستد و وزیر آن حال مشاهده می کرد و خاموش می بود. چون در صحبت پدر، پیش حضرت شاه رفت، ریاحیان پیش ملک بنهاد، و پادشاه کیاست و فطنت او پسندیده داشت و به فال گرفت و از شهامت و حذاقت او متعجب شد. پسر وزیر آن را به دعای فایح و ثنای رایح مقابله کرد و گفت:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت: آورده‌اند که در روزگار گذشته، روباهی هر شب به خانه کفش‌گر‌ی درآمدی و چرم پاره‌ها بدزدیدی و بخوردی و کفشگر در غصه می‌پیچید و روی رستگاری نمی‌دید که با روباه دزد بسنده نبود، چه زبون شده بود.
هوش مصنوعی: روزی گفته‌اند که در زمان‌های قدیم، یک روباه هر شب به خانه یک کفاش می‌رفت و تکه‌های چرم را می‌دزدید و می‌خورد. کفاش از این بابت بسیار ناراحت بود و نمی‌توانست راهی برای رهایی از این مشکل پیدا کند، زیرا فقط حضور این روباه دزد کافی نبود که او را ناامید کند، بلکه او به شدت در قید غم و اندوه بود.
عادت چو قدیم شد، طبیعت گردد
هوش مصنوعی: وقتی چیزی به‌طور مداوم تکرار شود و در زندگی ما جا بیفتد، به حالت طبیعی تبدیل می‌شود.
چون کار کفشگر به نهایت رسید، شبی بیامد و نزد رخنه شارستان که روباه درآمدی، مترصد بنشست، چون روباه از رخنه درآمد، رخنه محکم کرد و به خانه آمد. روباه را در خانه دید، بر عادت گذشته گرد چرم‌ها بر می‌آمد. کفشگر چوبی برگرفت و قصد روباه کرد. روباه چون صولت کفشگر و حدت غضب او مشاهده کرد، با خود گفت: راست گفته‌اند که «اذا جاء اجل البعیر یحوم حول البیر»، هر که خیانت و دزدی پیشه سازد، او را از چوب جلاد و محنت زندان چاره نبود و حرص و شره مرا درین گرداب خطر و مهلکه افکند و دانا را چون خطری روی نماید و بلا استیلا آرد، خود را به نوعی که ممکن گردد و از غرقاب خطر بر ساحل ظفر افکند و اکنون وقت هزیمت و فرار است و بزرگان گفته‌اند: هزیمت‌ِ به‌هنگام‌، غنیمت است تمام و به تک از خانه برون جست و روی سوی رخنه نهاد. چون به رخنه رسید، راه رخنه استوار دید، با خود گفت: بلا آمد و قضا رسید.
هوش مصنوعی: کفشگر وقتی کارش به پایان رسید، شبی به حفره شارستان رفت و منتظر ماند که روباه بیرون بیاید. وقتی روباه از حفره خارج شد، کفشگر در حفره را محکم کرد و به خانه‌اش برگشت. او روباه را در خانه دید و طبق عادت قبلی، مشغول جمع‌آوری چرم‌ها شد. کفشگر چوبی برداشت و قصد کرد با روباه برخورد کند. روباه که خشم و تهدید کفشگر را دید، به خود گفت که واقعاً درست گفته‌اند: هر کس که به دزدی و خیانت رو آورد، از عذاب و مجازات رهایی نخواهد داشت. حرص و طمع او را در این وضعیت خطرناک قرار داد. داناها می‌گویند زمانی که خطر نزدیک می‌شود، باید خود را نجات داد و از این باتلاق و خطر دوری کرد. اکنون وقت فرار است و بزرگان می‌گویند که فرار به موقع، خود غنیمت است. بنابراین، او به سرعت از خانه خارج شد و به سمت حفره رفت. وقتی به حفره رسید، متوجه شد که راه امنی برای فرار وجود دارد و با خودش گفت که مشکل آمد و تقدیر رسید.
به هر حال هر بنده را شکر به
که بسیار بد باشد از بد بتر
هوش مصنوعی: در هر شرایطی، برای هر فردی بهتر است که شکرگذار باشد، زیرا همیشه اوضاع می‌تواند بدتر از آنچه که هست، باشد.
درهای حوادث بازست و درهای نجات فراز. اگر دهشت و حیرت به خود راه دهم، بر جان خود ستم کرده باشم و بر تن عزیز زنهار خورده. وقت حیلت و مکرست و هنگام خداع و غدر. باشد که به حیلت ازین مهلکت خطر، نجات یابم و برهم. پس خویشتن را مرده ساخت و بر رخنه رفت و مانند مردگان بخفت. کفشگر چون آنجا رسید، روباه را مرده دید، چوبی چند بر پشت و پهلوی او زد و با خود گفت: الحمد لله که این مدبر‌ِ شوم از عالم حیات به خطه ممات نقل کرد و ضرر اقدام و معرت اقتحام او بریده شد و مشقت اعمال و افعال او منقطع گشت و با فراغ بال، مرفه الحال به خانه رفت و بر بستر فتح و ظفر خویش بخفت. روباه با خود گفت: این ساعت درهای شارستان بسته است و رخنه استوار، اگر حرکتی کنم، سگان آگه شوند و مرا بیم جان بود، چه هیچ دشمن مرا قوی‌تر از وی نیست. صبر کنم تا مقدمه صبح کاذب در گذرد و طلیعه صبح صادق در رسد و ابوالیقظان رواح در تباشیر صباح، ندای حی علی الصباح بر آرد و درهای شارستان بگشایند. آنگه سر خویش گیرم، باشد که از میان این بلا جان برکرانی افکنم. چون رایات خسرو اقالیم بالا از افق مشرق پیدا شد و خروس صباح در نوای صیاح چون مؤذنان ندای حی علی الفلاح در داد و اهل شارستان ار خانه‌ها بیرون آمدند، روباهی دیدند مرده، به رخنه افکنده. یکی گفت: چنین شنیده‌ام که هر که زبان روباه با خویشتن دارد، سگ بر وی بانگ نکند، کارد بکشید و زبان روباه از حلق ببرید. روباه بر آن ضرر مصابرت نمود و بر آن عنا و بلا جلادت برزید. دیگری گفت: دم روباه، نرم‌روب نیک آید و به کارد دم روباه از پشت مازو جدا کرد. روباه برین عقوبت نیز دندان بیفشرد. دیگری گفت: هر که گوش روباه از گهواره طفل درآویزد، طفل گریان و کودک بدخوی از گریستن باز ایستد و نیک‌خوی گردد و گوش روباه از بناگوش جدا کرد. روباه بر آن مشقت و بلیت نیز صبر کرد. دیگری گفت: هر که دندان روباه بشکست. روباه برین شداید و مکاید و نوایب و مصایب، احتمال و مدارا می‌کرد و تصبر و شکیبایی می نمود و بر چندان تعذیب و تشدید، جلادت و جرأت می‌برزید. دیگری بیامد و گفت: هر کرا دل درد کند، دل روباه بریان کند و بخورد، بیارامد و کارد برکشید تا شکم روباه بشکافد. روباه گفت: اکنون هنگام رفتن و سر خویشتن گرفتن است. تا کار به دم و گوش و زبان و دندان بود، صبر کردم، اکنون کارد به استخوان و کار به جانم رسید، تأخیر و توقف را مجال نماند و بطاق طاقت بگسست. از جای بجست و به تک از در شارستان بیرون جست و گفت.
هوش مصنوعی: درهای حوادث در برابر من باز شده و درهای نجات نیز در دسترس است. اگر به وحشت و حیرت خود اجازه دهم، به خودم ظلم کرده‌ام و به جان عزیز خود آسیب زده‌ام. این زمان، زمان فریب و مکر است و باید به روش‌های زیرکانه از این خطر نجات پیدا کنم. بنابراین، خود را مرده می‌سازم و در برابر خطر قرار می‌گیرم، همانند مردگان می‌خوابم. وقتی کفشگر به آنجا رسید، روباه را مرده دید و بر روی او چوبی زد و گفت: "خدا را شکر که این حیله‌گر شوم از زندگی به مرگ منتقل شد و خطرات او دیگر وجود ندارد." او با خیال راحت به خانه بازگشت و بر بستر پیروزی خود خوابید. روباه در دل گفت: "اکنون درهای شهر بسته است و من به شدت مراقب هستم. باید صبر کنم تا صبح زود تمام شود و سپس از این وضعیت خارج شوم." وقتی که صبح شد و مردم از خانه‌های خود بیرون آمدند، روباه را مرده دیدند و هر کدام با یکدیگر به بحث و جدل پرداختند که چه باید بکنند. برخی پیشنهاد کردند که زبان او را ببُرند و بعضی دیگر به قسمت‌های دیگر او حمله کردند. روباه گاهی طاقت آورد و گاهی دیگر نه. وقتی که کارد به نزدیکی جانش رسید، فهمید که دیگر نمی‌تواند صبر کند و سریعاً از آن منطقه فرار کرد.
چون کارد به جان رسید بگشادم راز
باری نشوم به خون خویشم انباز
هوش مصنوعی: زمانی که خطر به من نزدیک شد، راز خود را فاش کردم تا اینکه در خون خودم غرق نشوم و تنهایی را تحمل نکنم.
کار من امروز همین مزاج دارد. بر همه عقوبت‌ها صبر توانم کرد، مگر بر دل شکافتن و یا این همه فرمان خداوند راست.
هوش مصنوعی: کار امروز من به این شکل است که می‌توانم در برابر تمام سختی‌ها و مشکلات صبر کنم، اما نمی‌توانم با دل‌شکستن یا برخی از فرامین خداوند سازگاری داشته باشم.
گر عفو کنی بکن که وقت اکنونست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی عذرگذرای کنی، اکنون بهترین زمان برای این کار است.
شاه از پسر پرسید که پاداش کردار نامحمود این بدکردار بی‌عاقبت چیست؟ گفت: بر زنان کشتن نبود، خاصه که قتل به حکم شرع وجوب ندارد. اما به نزدیک من آنست که موی او بسترند و روی او سیاه کنند و بر خری سیاه نشانند و گرد شهر بگردانند و منادی فرمایند که هر که با ولی نعمت خویش خیانت اندیشد، جزای او این باشد. پس مثال فرمود تا هم برین گونه تأدیب در باب او تقدیم کردند.
هوش مصنوعی: شاه از پسرش پرسید که عاقبت کار بد این بی‌عاقبت چه خواهد بود. پسر گفت: کشتن زنان درست نیست، بخصوص که طبق قوانین شرعی این کار واجب نیست. اما به نظر من، باید موی او را برقصانند و رویش را سیاه کنند، سپس او را بر یک الاغ سیاه سوار کنند و در شهر بگردانند و منادی بگوید که هر کسی به ولی نعمت خود خیانت کند، جزای او این است. سپس مثالی بیان کرد تا به همین شیوه او را تنبیه کنند.
جزای نکویی بود هم نکو
چنان چون جزای بدی هم بدی
هوش مصنوعی: پاداش کار نیک، نیکی است و همان‌گونه که پاداش کار بد، بدی خواهد بود.
قال الله تعالی: «و جزا سیئه سیئه مثلها». شاه روی به سندباد آورد و گفت: این منت از تو داریم یا از فرزند خویش؟ سند باد گفت: این منت از ایزد تعالی باید داشت که همه کارها به حکم اوست. قوله تعالی: «یفعل الله ما یشا و یحکم ما یرید». حوادث به امر او نازل شود و وقایع به حکم او نافذ گردد و هیچ آفریده را از تقدیر ایزدی و بخشش یزدانی گریز نیست.
هوش مصنوعی: در این متن به مفهوم عدالت الهی و ارتباط آن با تقدیر و قدرت خداوند اشاره شده است. بیان شده که هر عملی که در دنیا اتفاق می‌افتد، تحت فرمان و اراده خداوند است و هیچ موجودی نمی‌تواند از قضا و قدر الهی فرار کند. همچنین تأکید شده که هر نوع خوبی یا بدی که از کسی به دیگران می‌رسد، متعلق به خداوند است و او با حکمت و اراده خویش همه چیز را ساماندهی می‌کند.
ان الحوادث للخلائق مرتع
شهد الصباح بذاک و الدیجور
هوش مصنوعی: حوادث و رویدادها برای انسان‌ها مانند دشت وسیعی است که در صبح روشن می‌شود، در حالی که شب و تاریکی همیشه همراه آن است.
لا النار تسلم من حوادثها و لا
اشد کثیف اللبدتین هصور
هوش مصنوعی: آتش از حوادث و مشکلات در امان نیست و همچنین هیچ چیز نمی‌تواند از زباله‌های کثیف رهایی پیدا کند.
و به سمع پادشاه رسیده باشد حکایت وزیر شاه کشمیر و پسر او. شاه پرسید که چگونه است؟ بگوی.
هوش مصنوعی: خبر وزیر شاه کشمیر و پسرش به گوش پادشاه رسیده است. پادشاه از او می‌خواهد که ماجرا را شرح دهد.