گنجور

بخش ۵۱ - داستان شاه کشمیر و پسر وزیرش

سندباد گفت: بقا باد شهریار روزگار و صاحبقران زمان را در عز شامل و سعادت کامل. چنین آورده اند که در حدود کشمیر پادشاهی بوده است، عاقل و فاضل و او را وزیری بود و در دولت با حرمت و امکان و در مملکت با حشمت و تمکین. به اتفاق آسمانی و تقدیر یزدانی او را فرزندی متولد شد. چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد، پادشاه به حکم کمال عاطفت و وفور شفقت، مقومان را فرمود تا شکل طالع او بنگردند و به رصد نجومی و حساب زیج و تقویم باز دانند و کیفیت احوال و کمیت عمر و ابتدا و وسط و انتهای کار او تامل کنند. منجمان به حکم فرمان بنشستند و در طالع و اشکال کواکب و مزاج طبایع سخن پیوستند و ارتفاع طالع به اصطرلاب باز دیدند و درج و دقایق ارتفاع و اوتاد و بیوتات و هیلاج جمله در ضبط آوردند و منازل کواکب ثابت و سیاره احکام قرانات و تثلیثات و تربیعات حفظ کردند که این پسر عمری تمام یابد و به استقلال و اهلیت امور خطیر رسد و در سن پانزده سالگی، چندین روز از سال فلان گذشته و از روز چندین ساعت مستوی برآمده، دلیل کند که از خانه پدر خویش چیزی برگیرد بی اجازت پدر. پادشاه از استنباط این واقعه نادر متعجب شد و چشم انتظار بنهاد تا این لطیفه غریب چه وقت در وجود آید و این نادره بدیع کی ظاهر شود؟ چون از حد طفولیت به حد صبوت رسید، وزیر معلمی استاد آورد و بفرمود تا آداب وزارت و شرایط منادمت و علم و حکمت و شرع و ریاست و عدل و سیاست او را تلقین کند و کودک مستعد بود، فنون هنر و صنوف علوم را متحفظ و متقبل شد، چنانکه به اندک روزگار، علوم حاصل کرد روزی که بدان واقعه حکم کرده بودند، پدر گفت: ای پسر ترا پیش پادشاه می برم تا مراسم بندگی اقامت کنی و اهلیت خویش در حل مشکلات و رفع معضلات به براهین واضح و دلایا لایح عرض دهی. پسر فرمان پدر را امتثال نمود و با خود اندیشید که چون پیش پادشاه روم تحفه ای باید که به رسم خدمت پیش او برم تا اهلیت و کفایت من در معرض تحسین و استحسان افتد. دستارچه بیرون آورد و به باغبان داد و دسته ای چون ریاحین بستد و وزیر آن حال مشاهده می کرد و خاموش می بود. چون در صحبت پدر، پیش حضرت شاه رفت، ریاحیان پیش ملک بنهاد، و پادشاه کیاست و فطنت او پسندیده داشت و به فال گرفت و از شهامت و حذاقت او متعجب شد. پسر وزیر آن را به دعای فایح و ثنای رایح مقابله کرد و گفت:

الناس مالم یروک اشباه
و الدهر لفظ و انت معناه
و الجود عین و انت ناظرها
و الناس باع و فیک یمناه

پادشاه از جریان زبان و عذوبت بیان او حیران بماند و گفت:

و لقیت کل الفاضلین کانما
رد الا له نفوسهم و الا عصرا
نسقوا لنا نسق الحساب مقدما
و انی فذلک اذ اتیت موخرا

شاه او را بنواخت و با خلعت و تشریف تمام بازگردانید و از وزیر سوال کرد که حکمی که در طالع ولادت او بود، ظاهر شد یا نه؟ وزیر گفت: بقا باد پادشاه عادل رادر دولت کامل و رفعت شامل و حرمت وافر. حکما راست گفته اند که تقدیر آسمانی به اوقات متعلق است و به اسباب منوط و هر چه رفته بود شرح داد. پادشاه عجب داشت و گفت: دانایان نیکو گفته اند که موجود را از قضا و قدر حذر نتواند بود و چون آفتاب هر کجا رود، بلا و محنت چون سایه ملازم او بود و تقدیر سابق، لاحق و متابع او باشد، لا مرد لقضائه.

قضی الله امرا و جف القلم
و فیما قضی ربنا ما ظلم

سندباد گفت: این داستان از بهر آن گفتم تا بر رای ثاقب شاه مقرر شود که کارها معلق است به مقادیر، «اذا حلت التقادیر بطلت التدابیر». و اسباب منوطست به اوقات و چون اجل فراز آید و مهلت منقضی شود، رسیدنی برسد و چون قضا بیاید بصر برود و چون تقدیر در ازل سابق بود، کفایت سود ندارد و در شهامت مربح نبود و عاقل غافل گردد.

به چیزی که آید کسی را زمان
به نزد دلش تیر گردد کمان

و اگرچه آدمی عیب و هنر بداند و بر نیک و بد او واقف بود، غافل و بی صبر و جاهل و بی خبر گردد تا قضای سابق بر وی لاحق شود چنانکه آن هدهد. شاه پرسید که چگونه است آن داستان؟ بازگوی.

بخش ۵۰ - داستان روباه و کفشگر و اهل شارستان: گفت: آورده‌اند که در روزگار گذشته، روباهی هر شب به خانه کفش‌گر‌ی درآمدی و چرم پاره‌ها بدزدیدی و بخوردی و کفشگر در غصه می‌پیچید و روی رستگاری نمی‌دید که با روباه دزد بسنده نبود، چه زبون شده بود.بخش ۵۲ - داستان هدهد و پارسا مرد: سندباد گفت: آورده اند که در نواحی کابل هدهدی بود، داهی و کافی و روشن رای و مشکل گشای. در امور ممارست و تجربت یافته و در حوادث مجرب و مهذب گشته و با پارسا مردی دوستی داشت و اوقات و ساعات به مواصلت و مصاحبت او می گذاشت. روزی پارسا مرد به صحرا بیرون شد، هدهد را دید بر بالایی نشسته، پر و بال به آب زلال می زد و نشاط می کرد و در پیش او کودکان فخ می نهادند و دام می گستردند. پارسا مرد گفت: ای برادر، این نه مقام راحتست و نه منزل استراحت، از برای تو فخ می نهند و تو غافل وار روزگار می بری. هدهد گفت: کوز پوده می شکنند و رخ بیهوده می برند و خود را رنجه می دارند و روزگار در تضییع می نهند. پارسا مرد برفت و گفت:

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سندباد گفت: بقا باد شهریار روزگار و صاحبقران زمان را در عز شامل و سعادت کامل. چنین آورده اند که در حدود کشمیر پادشاهی بوده است، عاقل و فاضل و او را وزیری بود و در دولت با حرمت و امکان و در مملکت با حشمت و تمکین. به اتفاق آسمانی و تقدیر یزدانی او را فرزندی متولد شد. چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد، پادشاه به حکم کمال عاطفت و وفور شفقت، مقومان را فرمود تا شکل طالع او بنگردند و به رصد نجومی و حساب زیج و تقویم باز دانند و کیفیت احوال و کمیت عمر و ابتدا و وسط و انتهای کار او تامل کنند. منجمان به حکم فرمان بنشستند و در طالع و اشکال کواکب و مزاج طبایع سخن پیوستند و ارتفاع طالع به اصطرلاب باز دیدند و درج و دقایق ارتفاع و اوتاد و بیوتات و هیلاج جمله در ضبط آوردند و منازل کواکب ثابت و سیاره احکام قرانات و تثلیثات و تربیعات حفظ کردند که این پسر عمری تمام یابد و به استقلال و اهلیت امور خطیر رسد و در سن پانزده سالگی، چندین روز از سال فلان گذشته و از روز چندین ساعت مستوی برآمده، دلیل کند که از خانه پدر خویش چیزی برگیرد بی اجازت پدر. پادشاه از استنباط این واقعه نادر متعجب شد و چشم انتظار بنهاد تا این لطیفه غریب چه وقت در وجود آید و این نادره بدیع کی ظاهر شود؟ چون از حد طفولیت به حد صبوت رسید، وزیر معلمی استاد آورد و بفرمود تا آداب وزارت و شرایط منادمت و علم و حکمت و شرع و ریاست و عدل و سیاست او را تلقین کند و کودک مستعد بود، فنون هنر و صنوف علوم را متحفظ و متقبل شد، چنانکه به اندک روزگار، علوم حاصل کرد روزی که بدان واقعه حکم کرده بودند، پدر گفت: ای پسر ترا پیش پادشاه می برم تا مراسم بندگی اقامت کنی و اهلیت خویش در حل مشکلات و رفع معضلات به براهین واضح و دلایا لایح عرض دهی. پسر فرمان پدر را امتثال نمود و با خود اندیشید که چون پیش پادشاه روم تحفه ای باید که به رسم خدمت پیش او برم تا اهلیت و کفایت من در معرض تحسین و استحسان افتد. دستارچه بیرون آورد و به باغبان داد و دسته ای چون ریاحین بستد و وزیر آن حال مشاهده می کرد و خاموش می بود. چون در صحبت پدر، پیش حضرت شاه رفت، ریاحیان پیش ملک بنهاد، و پادشاه کیاست و فطنت او پسندیده داشت و به فال گرفت و از شهامت و حذاقت او متعجب شد. پسر وزیر آن را به دعای فایح و ثنای رایح مقابله کرد و گفت:
هوش مصنوعی: سندباد ضمن بیان سلام و آرزوی تداوم حکومت خوب پادشاه، از پادشاهی در نواحی کشمیر صحبت می‌کند که عاقل و عالم بود و وزیری محترم داشت. به خواست خداوند، پسری به دنیا آمد و پادشاه به خاطر عشق و محبت به او تصمیم گرفت تا وضعیت نجومی و سرنوشت او را بررسی کند. منجمان به کار پرداختند و نتایج را تحلیل کردند و مشخص شد که این پسر در آینده زندگی طولانی و مهمی خواهد داشت. آن‌ها پیش‌بینی کردند که او در سن پانزده سالگی از خانه پدرش بدون اجازه خارج خواهد شد. پادشاه با تعجب منتظر این اتفاق بود تا ببیند چه زمانی این پیشگویی محقق خواهد شد. زمان که گذشت و پسر به سن مناسب رسید، وزیر معلمی برای او آورد تا مهارت‌های لازم برای وزارت و رهبری را به او یاد دهد. پسر با استعدادش علوم را به سرعت آموخت. روزی که پیش‌بینی شده بود به واقعیت پیوست، پادشاه فرزندش را به دربار فراخواند تا توانایی‌هایش را نشان دهد. پسر تصمیم گرفت تحفه‌ای به پادشاه هدیه کند تا استعداد و شایستگی‌اش را به نمایش بگذارد. او دسته‌ای گل زیبا را از باغ برداشت و به پادشاه تقدیم کرد، که این عمل باعث رضایت و تحسین پادشاه شد. پسر وزیر هم در این لحظه به تمجید از او پرداخت و از او تعریف کرد.
الناس مالم یروک اشباه
و الدهر لفظ و انت معناه
هوش مصنوعی: اگر مردم تو را نبینند، تو برای آنها شبیه نیستی و زمان تنها کلمه‌ای است، در حالی که تو معنای واقعی آن هستی.
و الجود عین و انت ناظرها
و الناس باع و فیک یمناه
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity مانند چشمی است که تو به آن نگاه می‌کنی، در حالی که مردم در حال فروش در خود هستند و تو با دست راستت (خیرات و نیکی‌ها) یک ارزشمند هستی.
پادشاه از جریان زبان و عذوبت بیان او حیران بماند و گفت:
هوش مصنوعی: پادشاه از شیوه بیان او و شیرینی کلامش شگفت‌زده شد و گفت:
و لقیت کل الفاضلین کانما
رد الا له نفوسهم و الا عصرا
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده به تجربه خود با افرادی که دارای فضائل و ویژگی‌های برجسته هستند اشاره می‌کند. او احساس می‌کند که این افراد از خودشان کناره‌گیری کرده‌اند و فقط به جنبه‌های مادی زندگی خود اهمیت می‌دهند. به عبارتی، او تمام فضیلت‌ها و خوبی‌های آن‌ها را تحت الشعاع قرار گرفته می‌بیند.
نسقوا لنا نسق الحساب مقدما
و انی فذلک اذ اتیت موخرا
هوش مصنوعی: به ما حساب و کتاب را زودتر ارائه دهید، زیرا من بعدا آمده‌ام و در این وضعیت نمی‌توانم منتظر بمانم.
شاه او را بنواخت و با خلعت و تشریف تمام بازگردانید و از وزیر سوال کرد که حکمی که در طالع ولادت او بود، ظاهر شد یا نه؟ وزیر گفت: بقا باد پادشاه عادل رادر دولت کامل و رفعت شامل و حرمت وافر. حکما راست گفته اند که تقدیر آسمانی به اوقات متعلق است و به اسباب منوط و هر چه رفته بود شرح داد. پادشاه عجب داشت و گفت: دانایان نیکو گفته اند که موجود را از قضا و قدر حذر نتواند بود و چون آفتاب هر کجا رود، بلا و محنت چون سایه ملازم او بود و تقدیر سابق، لاحق و متابع او باشد، لا مرد لقضائه.
هوش مصنوعی: شاه او را مورد محبت قرار داد و با لباس و تشریفات کامل به خانه‌اش برگرداند و از وزیر پرسید که آیا تقدیر و سرنوشت او که در زمان تولدش تعیین شده بود، به حقیقت پیوسته یا خیر؟ وزیر پاسخ داد: بقا و long life برای پادشاه عادل در دولت و عزت کامل. دانشمندان به درستی گفته‌اند که تقدیر آسمانی به زمان‌ها وابسته است و به دلایل مختلف مرتبط است و او تمامی آنچه که اتفاق افتاده بود را توضیح داد. پادشاه به این موضوع حیرت کرد و گفت: دانشمندان به درستی گفته‌اند که موجودات نمی‌توانند از قضا و قدر دوری کنند و همان‌طور که آفتاب هر کجا می‌تابد، بلا و مشکلات همواره در کنار آن است و تقدیر پیشین، همواره دنبال او خواهد بود؛ هیچ‌کس نمی‌تواند از قضا و قدر خود فرار کند.
قضی الله امرا و جف القلم
و فیما قضی ربنا ما ظلم
هوش مصنوعی: قضا و قدر الهی مقدّر شده و قلم خشک شده است، و در آنچه خداوند مقدّر کرده هیچ ظلمی وجود ندارد.
سندباد گفت: این داستان از بهر آن گفتم تا بر رای ثاقب شاه مقرر شود که کارها معلق است به مقادیر، «اذا حلت التقادیر بطلت التدابیر». و اسباب منوطست به اوقات و چون اجل فراز آید و مهلت منقضی شود، رسیدنی برسد و چون قضا بیاید بصر برود و چون تقدیر در ازل سابق بود، کفایت سود ندارد و در شهامت مربح نبود و عاقل غافل گردد.
هوش مصنوعی: سندباد گفت: این داستان را بیان کردم تا ذهن روشن شاه به این نکته معطوف شود که کارها به اندازه‌ها وابسته‌اند. زمانی که سرنوشت‌ها به وقوع می‌پیوندند، تدابیر بی‌اثر می‌شوند. مشکلات به زمان‌ها ارتباط دارند و زمانی که اجل فرا می‌رسد و فرصتی به پایان می‌رسد، آنچه باید به وقوع بپیوندد، واقع می‌شود. همچنین، وقتی قضا می‌آید، انسان از تدبیر باز می‌ماند و چون تقدیری از قبل مشخص شده باشد، تلاش‌ها ثمری نخواهند داشت؛ درنتیجه، شخص عاقل نیز ممکن است دچار غفلت شود.
به چیزی که آید کسی را زمان
به نزد دلش تیر گردد کمان
هوش مصنوعی: وقتی زمان به کسی نزدیک می‌شود، دلش پر از احساس و هیجان می‌شود، همچون تیری که از کمان رها می‌شود.
و اگرچه آدمی عیب و هنر بداند و بر نیک و بد او واقف بود، غافل و بی صبر و جاهل و بی خبر گردد تا قضای سابق بر وی لاحق شود چنانکه آن هدهد. شاه پرسید که چگونه است آن داستان؟ بازگوی.
هوش مصنوعی: اگرچه انسان از عیب‌ها و هنرهای خود آگاه است و بر خوبی‌ها و بدی‌های خود واقف است، اما او ممکن است غافل، ناامید و نادان شود و از وقایع و حقیقت‌ها بی‌خبر بماند تا اینکه سرنوشت قبلی برایش رقم بخورد، مانند داستان هدهد. شاه از او پرسید که این داستان چگونه است، پس از او خواست تا آن را بگوید.