گنجور

بخش ۴۹ - داستان شاه کشمیر و دخترش و پری و چهار برادر زیرک

شاهزاده گفت: بقای عمر پادشاه روزگار و سایه فضل کردگار در دولت مستدام و سعادت بر دوام باد. آورده اند که در اعوام گذشته و ایام رفته در نواحی کشمیر پادشاهی بوده است به داد و عدل موصوف و به سداد و رشاد مذکور. باصیت سایر و حرمت وافر و دولت رفیع و حشم مطیع و او را فرزندی مستوره و عفیفه و جمیله و شریفه بود، با نسبی مشهور و حسبی معمور، عرضی طاهر و جمالی باهر، چنانکه به شکل و شمایل و خلق و خصایل او در بسیط زمین و بساط زمان هیچ کس مثل او نشان ندادی و زبان روزگار می گفت:

جمالش بر سر خوبی کلاهست
بنامیزد نه رویست آن که ماهست

پدر او را عظیم دوست داشتنی و از سایه به آفتاب نگذاشتی و گفتی:

تنها ز همه جهان من و تنها تو
یا من به میان رسول بایم یا تو
خورشید نخواهم که برآید تا تو
تنها روی و سایه نیاید با تو

روزی با جماعتی از خدمتکاران در باغی به تماشا مشغول بود. یکی از عفاریت مرده شیاطین که به قوت و شکوت معتضد بود و به آلت و عدت مستظهر، بر آن موضع گذشت. نظر بر دختر افکند، به چشم او در آمد و در دل او جای گرفت. از میان خدم و خول او را در ربود و به وطن خویش برد. این خبر به سمع پادشاه رسید، قرار و آرام از او برمید. در ولایت منادی فرمود که هر که رنج بردارد و دختر شاه را به سلامت بیاورد، دختر و نیمی از ملک ما او را باشد. و در ولایت او چهار برادر بودند به چهار هنر معروف، یکی راهبر استاد و دلیل حاذق، مسالک و مشارع زیر قدم آورده و طرق و سبل پیش چشم کرده، در زمینی که:

یتلون الخریت من خوف الردی
فیها کما یتلون الحرباء
بودی به گه رفتن دریا و قفار
در آب چو ماهی و به خاک اندر مار

دیگری دلیر و بیباک، چنانکه دندان از دهان شیر شرزه و مهره از قفای مار گَرزه بیرون کردی و گفتی:

سلکت و لو ما بین انیاب ارقم
و خضت و لو ما بین فکی غضنفر

سیم شجاع و مبارز حرب دان و سلاح شناس، چنانکه پلنگ در پیش او روباه لنگ بودی و شیر شرزه با اوشگال ماده نمودی، در هنگام شجاعت و مبارزت گفتی:

سلی عن سیرتی فرسی و رمحی
و سیفی و الهملعه الدفاقا

چهارم پزشک عالم و استاد ماهر بر اصناف علل و امراض و عالم بر اسباب اغراض و اعراض. دستی در معالجت چون دم عیسی و قدمی در تیمن چون دست موسی.

کفی چو کف موسی، دستی چو دم عیسی
در علم دمی شافی، در کار کفی کافی

پس هر چهار برادر جمله شدند و با یمدیگر گفتند: اگر این مهم میسر خواهد شد جز به مساعی ما نتواند بود. پس آن که راهبر بود، قدم در راه نهاد و می رفت تا آنجا که منزلگاه عفریت بود، بر سر کوهی در دهان غاری وطن گرفته بود. چون به در غار رسیدند، آن که دلیر و بیباک بود، در غار رفت و دست دختر بگرفت و به صحرا آورد و در آن ساعت، عفریت از وطن و مسکن غایب بود. چون به خانه باز آمد، دختر را ندید، دانست که چه اتفاق افتاده است. در حال جماعتی دیوان و پریان که منقاد فرمان او بودند، بر اثر روان کرد. چون افواج دیو و پری برسیدند و با یکدیگر ملاقی شدند، آن که شجاع و محرب بود، دست به سلاح برد و با دیو و پری کارزاری کرد و دستبردی نمود که بیشتر از ایشان خسته و کشته شدند و به ضرورت، روی بتافتند و پشت به هزیمت نهادند و دختر را به سلامت به خانه آوردند. پس آن برادر که طبیب و معالج بود، دختر را تعهد کرد و به معالجت به قرار معهود باز برد و بنیت و صحت اصلی بازگشت. جمله پیش پادشاه رفتند و شرایط خدمت و مراسم وفاداری و لوازم حق گزاری شرح دادند و آنچه کرده بودند، هر یک از ایشان به حضرت پادشاه عرض دادند و گفتند: از کرم طینت و لطف جبلت و نسب کریم و حسب شریف پادشاه آن لایق تر که از عهده میعاد بیرون آید و حسن عهد کار بندد و وفا به ادا رساند. چه بزرگان گفته اند: «الکریم اذا وعد وفی».

از عهده عهد اگر برون آید مرد
از هر چه گمان بری فزون آید مرد

پادشاه هر چهار را بنواخت و هر یک را منصبی ارزانی داشت. صاحب بریدی به راهبر داد و جانداری، بیباک را فرمود و وزارت به طبیب ارزانی داشت و دختر و سپهسالاری به شجاع داد و گفت: هر یکی را از شما ثبوت حقی و حسن عهدیست که دیگری را نیست. اگر راهبر نبودی، هیچ آفریده به خانه عفریت نرسیدی و بر وطن و مسکن او وقوف و اطلاع نیافتی و اگر شجاع نبودی، هیچ کس با سپاه دیو و پری مقاومت نپیوستی و اگر بیباک نبودی، هیچ کس دختر را از خانه عفریت بیرون نیاوردی و اگر طبیب نبودی، علت به صحت نینجامیدی و سعی ها جمله باطل بودی حال بنده همین مزاج دارد، اگر نطفه پدر نبودی، زمین رحم معطل و مهمل بودی و اگر زمین نبودی، تخم ضایع بودی و اگر استاد ناصح نبودی، علم و حکمت در حیز تعلیم نیامدی و اگر همت من بر استجماع علوم جمع نبودی، تعلیم و تلقین استاد را اثر ظاهر نگشتی و اگر ایزد تعالی مرا به قدرت و صنع خود در وجود نیاوردی و به قوتهای ظاهر و باطن، بنیت مرا مستحکم نکردی، این جمله را وجود ممکن نگشتی. پس بحقیقت، سپاس و منت یزدان پاک راست که به کمال قدرت صورت کرد و دانشس و حکمت بخشید و ادب و هنر و تمییز داد.

ای درون پرور برون آرای
وی خرد بخش بیخرد بخشای
کفر و دین هر دو در رهت پویان
وحده لاشریک له گویان

جمله ندما و وزرا بر وی آفرین کردند و گفتند:

احسنت و زهی، چشم بدان دور از تو
لیس من الله بمستنکر
ان یجمع العالم فی واحد

پس شاه مثال داد تا کنیزک را که جریمت و تهمت به شاهزاده اضافت کرده بود و به جنایت و بی ادبی منسوب گردانیده، فضیحت و رسوای خلق گردانند و هر چه مفتی عقل و سیاست فتوی دهد، در باب او اقامت کنند. چون حاضر آوردند، شاه گفت: ای فاجره زانیه و ای عار شویان و ننگ زنان، از خدای و خلق آزرم و شرم نداشتی که بر فرزند من چنین غدری سگالیدی و چنین جریمه ای ارتکاب نمودی و مرا در ملامت این جهان و عقوبت آن جهان می افکندی؟

باران دو صد ساله فرو ننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای

کنیزک گفت: بدین اجترام، اعتراف می نمایم و بدین ارتکاب اقرار می کنم و چون زلتی و نادره ای که موجب عقوبت و تعذیب و زجر و تشدید باشد از من در وجود آمد، من بدان سبب مستحق عتاب و عقاب پادشاهم و هر چه ازین ابواب در حق بنده تقدیم افتد، دون حق او باشد و از برای آنکه شاهزاده به من قصد کرد، بر من لازم آمد به موجب شریعت و فتوت و سنت و مروت به دفع آن کوشیدن و جان خود از معرض خطر بیرون آوردن:

اذا لم یکن الا الاسنه مرکب
فلا رای للمضطر الا رکوبها

و بر خاطر اشرف شاهنشاهی که شعله آفتاب جزوی از رای منیر اوست، پوشیده نباشد که هر جانوری را نفس او عزیز بود و جان خود را از غیر خود دوست تر دارد و گفته اند:

مازار دل جانوران از پی کین
کاین جان عزیزست بر جانوران

و چون دیگری برو قصدی پیوندد، از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد را دفع کردن و دشمن را به دست قهر از پای در آوردن که هیچ صاحب حزم صافی عزم به تفرقه ارواح و تجزیه ابدان و اشباح راضی نشود و با خصم جان، به جان بکوشد و گوید:

قدم بر جان همی باید نهادن
درین راه و دلم این دل ندارد

و اکنون در مقام مذلت ایستاده ام و دل بر عقوبت شاه نهاده. هر مثال که فرماید، هیچ آفریده را بدان اعتراض نرسد و هر فرمان که از حضرت شاهنشاهی صادر شود، جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد.

فرمان ترا که باد نافذ
جایز شده بر قضا تقدم

شاه از جماعت وزرا و ندما پرسید که جزای کردار این بیباک بدکردار چیست؟ یکی گفت: آنکه چشم های جهان بینش بر کنند که بلای مردم از چشم است و تا چشم نبیند، دل میل نکند و زبان به ارتکاب جرایم انتصاب ننماید.

گردیده بدست رهنمون دل من
در گردن دیده باد خون دل من

دیگری گفت: سنان زبانش از نیام دهان برباید کشید تا در عرض مردمان سخن نگوید و دروغ و بهتان و زرق و دستان نسگالد.

ایزد ز زبان چو دید نقصان بدن
کردش چو پدید شد به زندان دهن
نقصان بدن اگر نخواهی مشکن
زندان خداوند به بیهوده سخن

دیگری گفت: پایهایش بباید برید تا به هوای دل قدم نزند و خود را در ورطه و مهلکه نیفکند دیگری گفت: دلش بیرون باید کشید تا به هوای دل نرود که مقر خیال و مجال ظنون محال، دلست.

در دست دل از دست دلم گشته اسیر
چونین که منم اسیر دل باد دلم

زن گفت: چگونه ماند حال من به حال آن روباه و کفشگر و اهل شارستان، شاه پرسید: چگونه است؟ بازگوی

بخش ۴۸ - داستان پیر نابینا: شاهزاده گفت: زندگانی پادشاه کامکار و صاحب قران روزگار در حفظ کردگار باد. چنین آورده اند در کتب مشهور و تواریخ مذکور که در عهود ماضیه و امم خالیه در بلاد انطاکیه، بازرگانی بوده است با ثروت بسیار و تجارت بی شمار. در صنوف تجارت با کفایت تمام و در معرفت اصناف امتعه، شهامتی بر کمال. پیوسته در قطع مفاوز بودی و منازل و مراحل پیمودی. روزی جماعتی از واردان برسیدند و به سمع او رسانیدند که در فلان نواحی از سواحل محیط، چوب صندل عزتی دارد، چنانکه به قیمت بازر معدن برابرست. بازرگان را هوس سود در ربود، با خود گفت: سرمایه ای که دارم، جمع آرم و صنل خرم و بدان شهر برم و به نرخ نیک و بهایی تمام بفروشم. بدان سرمایه ای راست شود و کفافی حاصل آید که در بقیت عمر، غنایی و استغنایی بود و از کسب و تجارت بی نیاز شوم و به فراغت و رفاهت بنشینم. نقودی که داشت برین عزیمت جمع کرد و صد خروار صندل خرید و روی بدان نواحی آورد و در راه با خود می گفت:بخش ۵۰ - داستان روباه و کفشگر و اهل شارستان: گفت: آورده‌اند که در روزگار گذشته، روباهی هر شب به خانه کفش‌گر‌ی درآمدی و چرم پاره‌ها بدزدیدی و بخوردی و کفشگر در غصه می‌پیچید و روی رستگاری نمی‌دید که با روباه دزد بسنده نبود، چه زبون شده بود.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاهزاده گفت: بقای عمر پادشاه روزگار و سایه فضل کردگار در دولت مستدام و سعادت بر دوام باد. آورده اند که در اعوام گذشته و ایام رفته در نواحی کشمیر پادشاهی بوده است به داد و عدل موصوف و به سداد و رشاد مذکور. باصیت سایر و حرمت وافر و دولت رفیع و حشم مطیع و او را فرزندی مستوره و عفیفه و جمیله و شریفه بود، با نسبی مشهور و حسبی معمور، عرضی طاهر و جمالی باهر، چنانکه به شکل و شمایل و خلق و خصایل او در بسیط زمین و بساط زمان هیچ کس مثل او نشان ندادی و زبان روزگار می گفت:
هوش مصنوعی: شاهزاده بیان کرد: امیدوارم که عمر پادشاه در دوران فرمانروایی‌اش در سایه‌ فضل خداوند همیشه پایدار و خوشبختی‌اش همیشگی باشد. گفته‌اند که در زمان‌های گذشته در نواحی کشمیر پادشاهی وجود داشت که به عدالت و انصاف شناخته می‌شد و به شجاعت و نیکوکاری معروف بود. او به خاطر خیرخواهی و احترام فراوانش معروف بود و دارای قدرت و ثروت زیادی بود. او فرزندی زیبا، نجیب و با شخصیتی شریف داشت، که نسب و خاندانش نیز معروف بود. ویژگی‌های ظاهری و باطنی او به قدری بی‌نظیر بود که در تمام زمین و زمان کسی به اندازه او دیده نمی‌شد و همه به زیبایی و خصایل خوب او ارادت می‌ورزیدند.
جمالش بر سر خوبی کلاهست
بنامیزد نه رویست آن که ماهست
هوش مصنوعی: زیبایی او به خوبی می‌افزاید، مانند کلاهی که بر سر خوبی نشسته است؛ صورتش آنقدر زیبا نیست که گویی همچون ماهی درخشان است.
پدر او را عظیم دوست داشتنی و از سایه به آفتاب نگذاشتی و گفتی:
هوش مصنوعی: پدرش او را بسیار دوست داشت و همیشه از او حمایت می‌کرد و او را از مشکلات دور نگه می‌داشت.
تنها ز همه جهان من و تنها تو
یا من به میان رسول بایم یا تو
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر اشاره می‌کند که در میان تمام افرادی که وجود دارند، فقط دو نفر یعنی او و معشوقش اهمیت دارند. از طرفی، او به این فکر می‌کند که آیا خودش باید پیام‌رسان عشق باشد یا معشوق، به عبارتی دیگر، باید یکی از آن‌ها احساسات و عشقشان را به دیگری منتقل کند.
خورشید نخواهم که برآید تا تو
تنها روی و سایه نیاید با تو
هوش مصنوعی: نخواهم که خورشید طلوع کند، زیرا دوست ندارم که تو تنها بمانی و سایه‌ات با تو نباشد.
روزی با جماعتی از خدمتکاران در باغی به تماشا مشغول بود. یکی از عفاریت مرده شیاطین که به قوت و شکوت معتضد بود و به آلت و عدت مستظهر، بر آن موضع گذشت. نظر بر دختر افکند، به چشم او در آمد و در دل او جای گرفت. از میان خدم و خول او را در ربود و به وطن خویش برد. این خبر به سمع پادشاه رسید، قرار و آرام از او برمید. در ولایت منادی فرمود که هر که رنج بردارد و دختر شاه را به سلامت بیاورد، دختر و نیمی از ملک ما او را باشد. و در ولایت او چهار برادر بودند به چهار هنر معروف، یکی راهبر استاد و دلیل حاذق، مسالک و مشارع زیر قدم آورده و طرق و سبل پیش چشم کرده، در زمینی که:
هوش مصنوعی: روزی گروهی از خدمتکاران در باغی سرگرم تماشا بودند. ناگهان یک دیو مرده و قدرتمند که برای خود شکوه و جلالی داشت، به آنجا آمد. او به دختر نگاه کرد و به دل او نفوذ کرد. در میان خدمتکاران، او را ربود و به سرزمین خود برد. این خبر به پادشاه رسید و او به شدت نگران شد. بنابراین دستور داد که هر کسی بتواند دختر شاه را نجات دهد، علاوه بر گرفتن دختر، نیمی از سلطنت او نیز به عنوان پاداش خواهد بود. در آن سرزمین چهار برادر وجود داشتند که در چهار هنر مشهور بودند؛ یکی از آن‌ها راهنمایی ماهر و دانا بود که مسیرهای مختلف را آماده کرده بود.
یتلون الخریت من خوف الردی
فیها کما یتلون الحرباء
هوش مصنوعی: آن‌ها به خاطر ترس از بدبختی، به خواندن و بیان مسائل تلخ می‌پردازند، همان‌طور که به تغییر رنگ میمون‌ها می‌پردازند.
بودی به گه رفتن دریا و قفار
در آب چو ماهی و به خاک اندر مار
هوش مصنوعی: در شرایطی که دریا و بیابان در حال تغییر هستند، تو مانند ماهی در آب و مانند مار در خاک هستی. این نشان‌دهنده‌ی توانایی تو در سازگاری با محیط‌های مختلف و به‌کارگیری پتانسیل‌هایت است.
دیگری دلیر و بیباک، چنانکه دندان از دهان شیر شرزه و مهره از قفای مار گَرزه بیرون کردی و گفتی:
هوش مصنوعی: دیگری شجاع و بی‌پروا بود، به‌گونه‌ای که دندان‌های شیر وحشی و مهره‌های مار سمی را از دهان و پشت آن‌ها بیرون آورد و چنین گفت:
سلکت و لو ما بین انیاب ارقم
و خضت و لو ما بین فکی غضنفر
هوش مصنوعی: هرچند در دندان‌های سگی درنده گرفتار شوی، باز هم به جلو می‌روی و اگر بین دندان‌های شیر درگیر شوی، باز هم دست از تلاش برنمی‌داری.
سیم شجاع و مبارز حرب دان و سلاح شناس، چنانکه پلنگ در پیش او روباه لنگ بودی و شیر شرزه با اوشگال ماده نمودی، در هنگام شجاعت و مبارزت گفتی:
هوش مصنوعی: سیم، انسان شجاع و جنگجو، مانند پلنگی است که در برابر او روباهی لنگ به نظر می‌رسد و شیر نیرومند در مقابل او، مادیانی ضعیف به نظر می‌رسد. او در لحظات شجاعت و نبرد اینگونه سخن می‌گوید:
سلی عن سیرتی فرسی و رمحی
و سیفی و الهملعه الدفاقا
هوش مصنوعی: در زندگی من، دلاوری و شجاعت را با شخصیت و رفتارم به نمایش می‌گذارم. من همچون یک جنگجو با نیزه و شمشیر در میدان نبرد حاضر می‌شوم و آماده‌ام تا با هر چالشی روبرو شوم.
چهارم پزشک عالم و استاد ماهر بر اصناف علل و امراض و عالم بر اسباب اغراض و اعراض. دستی در معالجت چون دم عیسی و قدمی در تیمن چون دست موسی.
هوش مصنوعی: پزشکی که در زمینه انواع بیماری‌ها و علل آنها دانش و مهارت بالایی دارد. توانایی او در درمان به اندازه دم عیسی موثر است و جایگاهش در خوش‌یمنی و موفقیت مانند دست موسی است.
کفی چو کف موسی، دستی چو دم عیسی
در علم دمی شافی، در کار کفی کافی
هوش مصنوعی: دستی مانند دست موسی و علمی همچون دم عیسی، در زمانی کوتاه می‌تواند درمان‌گر و توانمند باشد.
پس هر چهار برادر جمله شدند و با یمدیگر گفتند: اگر این مهم میسر خواهد شد جز به مساعی ما نتواند بود. پس آن که راهبر بود، قدم در راه نهاد و می رفت تا آنجا که منزلگاه عفریت بود، بر سر کوهی در دهان غاری وطن گرفته بود. چون به در غار رسیدند، آن که دلیر و بیباک بود، در غار رفت و دست دختر بگرفت و به صحرا آورد و در آن ساعت، عفریت از وطن و مسکن غایب بود. چون به خانه باز آمد، دختر را ندید، دانست که چه اتفاق افتاده است. در حال جماعتی دیوان و پریان که منقاد فرمان او بودند، بر اثر روان کرد. چون افواج دیو و پری برسیدند و با یکدیگر ملاقی شدند، آن که شجاع و محرب بود، دست به سلاح برد و با دیو و پری کارزاری کرد و دستبردی نمود که بیشتر از ایشان خسته و کشته شدند و به ضرورت، روی بتافتند و پشت به هزیمت نهادند و دختر را به سلامت به خانه آوردند. پس آن برادر که طبیب و معالج بود، دختر را تعهد کرد و به معالجت به قرار معهود باز برد و بنیت و صحت اصلی بازگشت. جمله پیش پادشاه رفتند و شرایط خدمت و مراسم وفاداری و لوازم حق گزاری شرح دادند و آنچه کرده بودند، هر یک از ایشان به حضرت پادشاه عرض دادند و گفتند: از کرم طینت و لطف جبلت و نسب کریم و حسب شریف پادشاه آن لایق تر که از عهده میعاد بیرون آید و حسن عهد کار بندد و وفا به ادا رساند. چه بزرگان گفته اند: «الکریم اذا وعد وفی».
هوش مصنوعی: همه چهار برادر با هم جمع شدند و گفتند: اگر این کار مهم انجام شود، جز با تلاش ما ممکن نخواهد بود. سپس، یکی از آنها که رهبر بود، قدم در راه گذاشت و به سمت مکانی رفت که عفریت در آنجا زندگی می‌کرد، بر روی کوهی در دهان یک غار. وقتی به در غار رسیدند، یکی از برادران که شجاع و دلیر بود، به داخل غار رفت و دختر را گرفت و به بیرون آورد. در آن لحظه، عفریت در خانه‌اش نبود. وقتی آنها به خانه برگشتند و دختر را ندیدند، فهمیدند که چه اتفاقی افتاده. در همین حال، گروهی از دیوان و پریان که تحت فرمان عفریت بودند، به دنبال آنها آمدند. وقتی آنها به هم رسیدند، برادر شجاع سلاح به دست گرفت و با دیو و پری مبارزه کرد و ضربات قوی به آنها وارد کرد، به طوری که بسیاری از آنها زخمی و کشته شدند و در نهایت عقب‌نشینی کردند و دختر را به سلامت به خانه آوردند. سپس برادر دیگری که پزشک بود، به پرستاری از دختر پرداخت و او را به حالت معهود خود بازگرداند. آنها سپس نزد پادشاه رفتند و شرایط خدمت و وفاداری خود را شرح دادند و هر کدام از کارهایی که انجام داده بودند را به او گزارش کردند و گفتند: با توجه به نیک‌نوشتی و بزرگواری پادشاه، او لایق‌تر از دیگران است که به وعده‌های خود عمل کند و به تعهداتش وفا داشته باشد. بزرگان گفته‌اند: «بزرگ شخصیت وقتی وعده می‌دهد، به آن عمل می‌کند».
از عهده عهد اگر برون آید مرد
از هر چه گمان بری فزون آید مرد
هوش مصنوعی: اگر مردی از عهده‌ی عهد و قول خود برآید، از هر چیزی که فکر کنی، بیشتر بزرگ و ارزشمند می‌شود.
پادشاه هر چهار را بنواخت و هر یک را منصبی ارزانی داشت. صاحب بریدی به راهبر داد و جانداری، بیباک را فرمود و وزارت به طبیب ارزانی داشت و دختر و سپهسالاری به شجاع داد و گفت: هر یکی را از شما ثبوت حقی و حسن عهدیست که دیگری را نیست. اگر راهبر نبودی، هیچ آفریده به خانه عفریت نرسیدی و بر وطن و مسکن او وقوف و اطلاع نیافتی و اگر شجاع نبودی، هیچ کس با سپاه دیو و پری مقاومت نپیوستی و اگر بیباک نبودی، هیچ کس دختر را از خانه عفریت بیرون نیاوردی و اگر طبیب نبودی، علت به صحت نینجامیدی و سعی ها جمله باطل بودی حال بنده همین مزاج دارد، اگر نطفه پدر نبودی، زمین رحم معطل و مهمل بودی و اگر زمین نبودی، تخم ضایع بودی و اگر استاد ناصح نبودی، علم و حکمت در حیز تعلیم نیامدی و اگر همت من بر استجماع علوم جمع نبودی، تعلیم و تلقین استاد را اثر ظاهر نگشتی و اگر ایزد تعالی مرا به قدرت و صنع خود در وجود نیاوردی و به قوتهای ظاهر و باطن، بنیت مرا مستحکم نکردی، این جمله را وجود ممکن نگشتی. پس بحقیقت، سپاس و منت یزدان پاک راست که به کمال قدرت صورت کرد و دانشس و حکمت بخشید و ادب و هنر و تمییز داد.
هوش مصنوعی: پادشاه به هر چهار نفر لطف کرد و برای هر یک از آن‌ها مقامی تعیین کرد. یکی از آن‌ها به عنوان راهبر منصوب شد، دیگری به عنوان بیباک، نفر سوم به عنوان وزیر و آخرین نفر به مقام سپهسالاری رسید. پادشاه گفت: هر یک از شما ویژگی‌ای دارید که دیگری ندارد. اگر راهبر نبودی، هیچ‌کس نمی‌توانست به خانه دیو برسد و از سرزمین او آگاه شود. اگر شجاع نبودی، هیچ‌کس در برابر سپاه دیوان و پری‌ها مقاومت نمی‌کرد. اگر بیباک نبودی، هیچ‌کس نمی‌توانست دختر را از چنگ دیو نجات دهد و اگر وزیر نبودی، علت بیماری‌ها را درمان نمی‌کردی. پس در حقیقت، وجود من به خاطر همکاری و کمک شما ممکن شد. اگر پدر نبودی، زمین رحم تعطیل می‌ماند و اگر زمین نبود، تخم از بین می‌رفت. همچنین اگر استاد ناصح نبودی، علم و حکمت به مرحله یادگیری نمی‌رسید و اگر تلاش من برای جمع‌آوری علوم نبود، آموزش استاد نیز اثرگذار نمی‌بود. در نهایت، اگر خداوند مرا به وجود نمی‌آورد، هیچ‌کدام از این‌ها ممکن نمی‌شد. بنابراین، واقعاً شایسته است که سپاس‌گزار خدای پاک باشیم که به کمک قدرت خودش، علم و حکمت و هنر و ادب را به ما عطا کرده است.
ای درون پرور برون آرای
وی خرد بخش بیخرد بخشای
هوش مصنوعی: ای کسی که درون انسان‌ها را پرورش می‌دهی و به آن‌ها شکل می‌بخشی، ای منبع حکمت که به بی‌خردان نیز خرد عطا می‌کنی، بر ما نیز بخشش کن.
کفر و دین هر دو در رهت پویان
وحده لاشریک له گویان
هوش مصنوعی: در مسیر تو، هم کافران و هم مومنان دنبال تو هستند و همه به یگانگی خداوند اشاره می‌کنند.
احسنت و زهی، چشم بدان دور از تو
هوش مصنوعی: به به، چه زیبا و دلنشین، ای چشم من که دور از تو هستی.
لیس من الله بمستنکر
ان یجمع العالم فی واحد
هوش مصنوعی: به این معناست که خداوند هیچ تردیدی ندارد که همه انسان‌ها را در یک مکان و در یک زمان جمع کند.
پس شاه مثال داد تا کنیزک را که جریمت و تهمت به شاهزاده اضافت کرده بود و به جنایت و بی ادبی منسوب گردانیده، فضیحت و رسوای خلق گردانند و هر چه مفتی عقل و سیاست فتوی دهد، در باب او اقامت کنند. چون حاضر آوردند، شاه گفت: ای فاجره زانیه و ای عار شویان و ننگ زنان، از خدای و خلق آزرم و شرم نداشتی که بر فرزند من چنین غدری سگالیدی و چنین جریمه ای ارتکاب نمودی و مرا در ملامت این جهان و عقوبت آن جهان می افکندی؟
هوش مصنوعی: شاه برای کنیزکی که به شاهزاده تهمت زده و او را به جنایت و بی‌ادبی متهم کرده بود، مثالی آورد. او می‌خواست تا این کنیز را رسواتر کند و مردم را از او آگاه سازد. هر نظری که در مورد او از سوی عقل و سیاست داده می‌شد، باید مورد بررسی قرار می‌گرفت. هنگامی که او را به حضور آوردند، شاه گفت: ای زن فاجره، از خدا و مردم شرم و حیا نداشتی که بر فرزند من چنین افترایی زدی و به این عمل ننگین دست زدی؛ و مرا در این دنیا در ملامت و در آن دنیا در عذاب قرار دادی؟
باران دو صد ساله فرو ننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای
هوش مصنوعی: باران پیرامون ما نمی‌تواند گرد و غبار مشکلاتی را که تو به وجود آوردی، از بین ببرد.
کنیزک گفت: بدین اجترام، اعتراف می نمایم و بدین ارتکاب اقرار می کنم و چون زلتی و نادره ای که موجب عقوبت و تعذیب و زجر و تشدید باشد از من در وجود آمد، من بدان سبب مستحق عتاب و عقاب پادشاهم و هر چه ازین ابواب در حق بنده تقدیم افتد، دون حق او باشد و از برای آنکه شاهزاده به من قصد کرد، بر من لازم آمد به موجب شریعت و فتوت و سنت و مروت به دفع آن کوشیدن و جان خود از معرض خطر بیرون آوردن:
هوش مصنوعی: کنیزک اظهار داشت که به خاطر احترام به موقعیت، به اشتباهات خود اعتراف می‌کند و می‌پذیرد که اگر اشتباهی مرتکب شده که مستوجب مجازات است، خود را سزاوار تنبیه می‌داند. او بر این باور است که با توجه به شرایط پیش آمده و به خاطر قصدی که شاهزاده نسبت به او داشته، وظیفه‌اش بوده که بر اساس قوانین و اصول اخلاقی، از خود دفاع کند و جانش را در برابر خطر محافظت کند.
اذا لم یکن الا الاسنه مرکب
فلا رای للمضطر الا رکوبها
هوش مصنوعی: اگر تنها اسبی که در دسترس است، اسب ‏زخم‌خورده باشد، مجبوری آن را سوار شوی.
و بر خاطر اشرف شاهنشاهی که شعله آفتاب جزوی از رای منیر اوست، پوشیده نباشد که هر جانوری را نفس او عزیز بود و جان خود را از غیر خود دوست تر دارد و گفته اند:
هوش مصنوعی: و در ذهن پادشاه بزرگوار روشن است که زندگی هر موجودی برای او ارزشمند است و هر موجودی جان خود را بیشتر از چیزهای دیگر دوست دارد. همچنین گفته‌اند:
مازار دل جانوران از پی کین
کاین جان عزیزست بر جانوران
هوش مصنوعی: دل جانوران به خاطر کینه و دشمنی آسیب می‌بیند، زیرا این جان عزیز و ارزشمندی است که برای آن‌ها بسیار مهم است.
و چون دیگری برو قصدی پیوندد، از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد را دفع کردن و دشمن را به دست قهر از پای در آوردن که هیچ صاحب حزم صافی عزم به تفرقه ارواح و تجزیه ابدان و اشباح راضی نشود و با خصم جان، به جان بکوشد و گوید:
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به قصد آسیب رساندن به او نزدیک شود، بر طبق مروت و غیرت واجب است که آن قصد را دفع کند و دشمن را با قدرت از پای درآورد. هیچ انسان هوشمندی راضی نیست که به تفرقه روح‌ها و تجزیه بدن‌ها و اشباح منتهی شود و با دشمن، به مقابله بپردازد و بگوید:
قدم بر جان همی باید نهادن
درین راه و دلم این دل ندارد
هوش مصنوعی: باید در این مسیر قدم بگذارم، اما قلبم آمادگی این کار را ندارد.
و اکنون در مقام مذلت ایستاده ام و دل بر عقوبت شاه نهاده. هر مثال که فرماید، هیچ آفریده را بدان اعتراض نرسد و هر فرمان که از حضرت شاهنشاهی صادر شود، جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد.
هوش مصنوعی: اکنون در حالتی خوار و زبونی قرار دارم و خود را در برابر مجازات پادشاه قرار داده‌ام. هر مثالی که بزند، هیچ موجودی نمی‌تواند به آن ایرادی بگیرد و هر فرمانی که از سوی پادشاه صادر شود، تنها به اطاعت و فرمانبرداری منجر خواهد شد.
فرمان ترا که باد نافذ
جایز شده بر قضا تقدم
هوش مصنوعی: فرمان تو مانند بادی است که بر سرنوشت تسلط پیدا کرده و بر آن پیشی گرفته است.
شاه از جماعت وزرا و ندما پرسید که جزای کردار این بیباک بدکردار چیست؟ یکی گفت: آنکه چشم های جهان بینش بر کنند که بلای مردم از چشم است و تا چشم نبیند، دل میل نکند و زبان به ارتکاب جرایم انتصاب ننماید.
هوش مصنوعی: شاه از وزیران و مشاورانش پرسید که مجازات این فرد نادرستکار و بی‌باک چیست؟ یکی از آنها پاسخ داد: کسی که با چشمان بینا به دنیا نگاه نکند، متوجه بدبختی‌های مردم نمی‌شود و وقتی چشم نبیند، دلش نیز به گناه و ارتکاب جرم تمایل نمی‌یابد.
گردیده بدست رهنمون دل من
در گردن دیده باد خون دل من
هوش مصنوعی: دل من به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و اشک و دردهایم مانند زنجیری به دور چشم‌هایم حلقه زده‌اند.
دیگری گفت: سنان زبانش از نیام دهان برباید کشید تا در عرض مردمان سخن نگوید و دروغ و بهتان و زرق و دستان نسگالد.
هوش مصنوعی: دیگری گفت: سنان باید زبانش را از دهانش بیرون بکشد و طوری صحبت کند که مانند دیگران نباشد و از دروغ، تهمت و فریب خودداری کند.
ایزد ز زبان چو دید نقصان بدن
کردش چو پدید شد به زندان دهن
هوش مصنوعی: خداوند وقتی که ناتوانی زبان را دید، بدن را برای او مانند زندانی در نظر گرفت.
نقصان بدن اگر نخواهی مشکن
زندان خداوند به بیهوده سخن
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی که دچار کمبود و نقص در وجودت باشی، بی‌دلیل و بدون هدف در مورد بندگی و قضاوت خداوند حرف نزن.
دیگری گفت: پایهایش بباید برید تا به هوای دل قدم نزند و خود را در ورطه و مهلکه نیفکند دیگری گفت: دلش بیرون باید کشید تا به هوای دل نرود که مقر خیال و مجال ظنون محال، دلست.
هوش مصنوعی: یک نفر گفت: باید پاهایش را ببریم تا نتواند به عشق خود برود و خودش را در خطر نیندازد. دیگری گفت: باید دلش را بیرون بکشیم تا نتواند به خواسته‌های خود برسد، زیرا دل مکان تصور و فضای خیال باطل است.
در دست دل از دست دلم گشته اسیر
چونین که منم اسیر دل باد دلم
هوش مصنوعی: دل من در چنگ دست‌های خودم گرفتار شده، به گونه‌ای که من هم تحت تسلط دل هستم.
زن گفت: چگونه ماند حال من به حال آن روباه و کفشگر و اهل شارستان، شاه پرسید: چگونه است؟ بازگوی
هوش مصنوعی: زن گفت: حال من با حال آن روباه و کفشگر و کسانی که در شارستان هستند، چگونه است؟ شاه پرسید: چه طور است؟ دوباره بگو.