گنجور

بخش ۴۲ - داستان آن مرد که مکر زنان جمع می کرد

دستور گفت: در روزگار ماضی و ایام سالف، یکی از ابنای دهر و دهات عصر با خود عهدی کرد که گرد عالم بگردد و حیلت های زنان و نوادر خواطر ایشان جمع کند تا اگر زنی خواهد، از حیلت و تلبیس او در پناه صون و امان حفظ باشد و با خود قرار داد که اگر تمامت عمر اندر آن صرف شود، مبذول دارد. پس بر مطیه سفر نشست و بر بارگیر غربت سوار شد و یکران سیاحت زیر ران آورد و خویشان و پیوستگان را وداع کرد و گفت:

سلام علی تلک المنازل انها
شریعه وردی او مهب الشمال
لیالی لم نحذر حزون قطیعه
و لم نمش الا فی سهول وصال

و چون صرصر و نکبا از بیدا به بیدا می رفت و مسافت به قدم مساحت می برید.

ز راود به راود ز بیدا به بیدا
ز وادی به وادی ز گردر به گردر

و به هر شهری که می رسید، اکیاس الناس را می دید و طلبکار آن کار می بود. تا روزی در خاتمت مطاف از مردی نشان یافت که او را همین معنی دامنگیر شده بود و از غره شباب تا وفود شیب، به طلب این بضاعت، سرمایه عمر درین صناعت خرج کرده بود و تصنیفات مکر و تلبیسات غدر زنان جمله نبشته. جوانمرد نزدیک او رفت و شرح حال خویش با وی بگفت و سی و سه سال پیوسته بنشست و دامن شب به گریبان روز بست و تصانیف مکر و حیل زنان بنوشت و چون اوایل آن به عواقب انجامید و مبادی آن به اواخر رسید، قصد وطن خود کرد و روی به سمت معهود آورد. در شارع راه بر دهی که ممر کاروان بود، مقام کرد. یکی از مقیمان آن موضع، جوانمرد را به خانه مهمان برد و کمر حسن ضیافت بر میان بست و اهل خانه را در رعایت جانب او وصیت کرد و گفت:

منزلنا منزل اضیافنا
و دارنا دار لابن السبیل

و خود به شغلی بیرون رفت. جوانمرد صندوق های کتاب در سرای او برد و بر طرفی بنهاد. زن میزبان ازو پرسید که در صندوق ها چه داری و این بضاعت ها از کجا می آری و چه چیز است و بابت کجاست؟ جوانمرد گفت: درین بارها، کتب و دفترهاست. زن گفت: در آن کتب چه علم هاست؟ مرد گفت: حیل و مکرهای زنان و رنگ و نیرنگ های ایشان. زن تعجب نمود و به استقصاتر پرسید. مرد احوال و قصه شرح داد. زن گفت: هر حیلتی که در اوهام گنجد و در خاطر زنان آید، نبشته و آموخته ای؟ مرد گفت: بلی. زن تبسمی کرد و از سر آن سخن در گذشت آغاز نهاد به دنبال چشم نگریستن و کرشمه و غمزه کردن و به اتفاق، زن دلالی و جمالی داشت. جوانمرد را هوس او در ربود و هر دو خرده در میان نهادند و حجاب شرم از میان برداشتند و زمانی عشق باختند و چون وثاق خالی بود، بیکجا در ساختند و خلوتی کردند و چون جماع به انجام رسید و کار مباشرت تمام شد، زن فریادی صعب کرد و گفت: المستغاث ای مسلمانان ازین ستمکار نابکار. جوانمرد از دهشت آن حالت و خوف آن مقالت، بیهوش بیقتاد. مردمان درآمدند و از وی پرسیدند که ترا چه رسید و موجب خروش و فریاد چه بود؟ گفت: شوهر من، هر روز غریبی گرسنه را مهمان آرد و برمن و خود وبال کند تا از کمال مجاعت، به التقام طعام، اقتحامی نماید و لقمه زیادت از اندازه برگیرد تا در گلوش گیرد و دران بمیرد. قوله تعالی: «یتجرعه و لا یکاد یسیغه و یاتیه الموت من کل مکان و ماهو بمیت» در حق او راست آید و این مرد را این ساعت، استخوانی در مجرای حلق بماند و نزدیک بود که هلاک شود. من بترسیدم که نباید که ازین غصه بمیرد و ما را چاکر شحنه بگیرد. بدین سبب فریاد کردم و جوان به هوش آمده بود و این مقالت می شنود و صموت کالحوت می بود تا مردمان، آب بر روی او زدند و بنشاندند و گفتند: ای جوان، نان آهسته تر خور و لقمه به اندازه و قدر حاجت به کار بر تا به چنین مبتلا نشوی و تیر مرگ را سپر و ناوک بلا را هدف نگردی.

و ما هی الا شبعه بعد جوعه
و کل طعام بین جنبیک واحد

جوانمرد گفت: پذیرفتم که بعد ازین بر شارع این تدبیر بروم و از خطه امر شما قدم برنگیرم و چون مردمان بیرون رفتند، زن گفت:

اذا ما قضیت الدین بالدین لم یکن
قضاء و لکن کان غرما علی الغرم

این حیلت نبشته ای و این تدبیر، دانسته ای؟ جوانمرد گفت:

و ماهی الا لیله بعد لیله
و یوم الی یوم و شهر الی شهر

و دانست که آب دریا را به پیمانه پیمودن و ریگ بیابان را به دانه شمردن، آسانتر از مکر زنان دانستن و در حد و حصر آوردن. در حال، دفترها بیرون آورد و جمله بسوزانید و گفت:

لاتستبن ابدا مالا تقوم به
ولا تهیجن فی العرینه الاسدا
ان الزنابیر ان حرکتها سفها
من کورها اوجعت من لسعها الجسدا
هر آن کو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد نا خوردنی

توبه کردم که درین باب خوض نکنم و درین گرداب غوطه نخورم و دانستم که هیچ آفریده را با شمال مجال دعوی نیست.

لقد طوفت فی الافاق حتی
رضیت من الغنیمه بالایاب

این حکایت از بهر آن گفتم تا پادشاه را مقرر شود که زنان را مکر و حیلت بی شمار است، چنانکه دست تدارک عقل بدان نرسد و پای خرد از ادراک آن قاصر ماند و نیز بر خاطر منیر پادشاه پوشیده نگردد احکام ولادت طالع شاهزاده که حکما در طالع او دیده اند و هفت روز پیوسته خطر گفته به حکم نظر تربیع زحل به طالع او و بعد از هفت روز، سهل گشتن این حادثه به حکم انقطاع نحوس و اتصال سعود و اینک بشارت که این هفت روز گذشت و اوقات محنت و ساعات فترت منتهی شد. شاه چون این مقدمات و مقالات بشنید، مثال داد تا شاهزاده را به حبس برند.

بخش ۴۱ - داستان پادشاه زن دوست: دستور گفت: در مواضی ایام و سوالف اعوام، پادشاهی بوده است پیروز نام. با مهابت تمام و سیاست بکمال. متدرع به لباس جلال و متحلی به حلیه کمال و با این مهابت و سیاست و شهامت و کیاست، مغرور عشوه زنان و مفتون طره و زلف ایشان بودی. پیوسته بسته گل رخسار ماهرویی و خسته خار هجر سلسله مویی بودی و شبی بی معاشرت نبودی و بی مباشرت نغنودی. روزی بر بالای کوشک، شاهین نظر را پرواز داده بود و چشم بر هم بام و در می افکند تا غزالی صید کند یا طاووس جمالی در قید آرد و در انتظار سانح و بارح و نازح و سارح مانده و مرکب شهوت در میدان طلب گرم کرده و یکران جستجوی در جولان آورده. در اثنای این حالات، مقدمه نظر و طلیعه بصر او بر چهره ماهرویی افتاد که آفتاب در شعله مشعله جمال او چون پروانه سوخته بود و در آتش غیرت چون شمع افروخته. خوب منظر، ماه پیکر، آفتاب مخبر، مشتری طلعت، زهره دیدار که آتش عشق او آب حیات جانها بود و خاک درگاه او بوسه جای دلها. ازین کش خرامی، لطیف اندامی، ماه رویی، سلسله مویی، عنبر جعدی، سمن خدی.بخش ۴۳ - زبان گشادن شاهزاده روزهشتم: چون هفت روز که مدت اخطار و مهلت آفات و ایام بوس و اوقات نحوس بود، منقضی شد و کواکب سعود به درجات طالع شاهزاده اتصال کردند و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود برآمدند و اشکال طالع با نجوم سعود قران کردند و احوال شاهزاده با سعادت قرین گشت، زبان بگشاد و به وزیر کبیر پیغام فرستاد و گفت:

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دستور گفت: در روزگار ماضی و ایام سالف، یکی از ابنای دهر و دهات عصر با خود عهدی کرد که گرد عالم بگردد و حیلت های زنان و نوادر خواطر ایشان جمع کند تا اگر زنی خواهد، از حیلت و تلبیس او در پناه صون و امان حفظ باشد و با خود قرار داد که اگر تمامت عمر اندر آن صرف شود، مبذول دارد. پس بر مطیه سفر نشست و بر بارگیر غربت سوار شد و یکران سیاحت زیر ران آورد و خویشان و پیوستگان را وداع کرد و گفت:
هوش مصنوعی: در دوران گذشته، یکی از اهالی زمان و مکان تصمیمی گرفت که به دور دنیا سفر کند و ترفندها و نکته‌های خاص زنان را جمع‌آوری کند. او می‌خواست تا وقتی زنی در خطر فریب و فریبکاری قرار می‌گیرد، از آن ترفندها استفاده کند و او را در امان نگه‌دارد. به همین منظور تصمیم گرفت که حتی اگر تمام عمرش را صرف این کار کند، باز هم برایش ارزشمند خواهد بود. بنابراین، سوار بر مرکب خود شد و راهی سفر گردید و از خانواده و عزیزان خود خداحافظی کرد.
سلام علی تلک المنازل انها
شریعه وردی او مهب الشمال
هوش مصنوعی: آن مکان‌ها را درود بر تو، زیرا آنجا مسیرهایی است که برای نوشیدن آب یا مکانی برای وزش باد شمالی است.
لیالی لم نحذر حزون قطیعه
و لم نمش الا فی سهول وصال
هوش مصنوعی: شب‌هایی نبود که غم و اندوهی را احساس کنیم و جز در دشت‌های وصال پیموده‌ایم.
و چون صرصر و نکبا از بیدا به بیدا می رفت و مسافت به قدم مساحت می برید.
هوش مصنوعی: و هنگامی که باد سرد و خشکی از بیابانی به بیابان دیگر می‌رفت، مسافت را با قدم‌هایش طی می‌کرد.
ز راود به راود ز بیدا به بیدا
ز وادی به وادی ز گردر به گردر
هوش مصنوعی: به سمت یک مکان به مکان دیگر، از جایی به جایی دیگر، از بیابانی به بیابان دیگر و از یکی از دره‌ها به دره‌ای دیگر سفر می‌کنیم.
و به هر شهری که می رسید، اکیاس الناس را می دید و طلبکار آن کار می بود. تا روزی در خاتمت مطاف از مردی نشان یافت که او را همین معنی دامنگیر شده بود و از غره شباب تا وفود شیب، به طلب این بضاعت، سرمایه عمر درین صناعت خرج کرده بود و تصنیفات مکر و تلبیسات غدر زنان جمله نبشته. جوانمرد نزدیک او رفت و شرح حال خویش با وی بگفت و سی و سه سال پیوسته بنشست و دامن شب به گریبان روز بست و تصانیف مکر و حیل زنان بنوشت و چون اوایل آن به عواقب انجامید و مبادی آن به اواخر رسید، قصد وطن خود کرد و روی به سمت معهود آورد. در شارع راه بر دهی که ممر کاروان بود، مقام کرد. یکی از مقیمان آن موضع، جوانمرد را به خانه مهمان برد و کمر حسن ضیافت بر میان بست و اهل خانه را در رعایت جانب او وصیت کرد و گفت:
هوش مصنوعی: در هر شهری که می‌رفت، افرادی را می‌دید که در جستجوی چیزهایی بودند. روزی در آخرین مقصدش به مردی برخورد که درگیر همین موضوع بود و از جوانی تا پیری تمام عمرش را در این راه صرف کرده بود. او کتاب‌ها و نوشته‌های زیادی درباره فریبکاری و دسیسه‌های زنان تألیف کرده بود. جوانمرد نزد او رفت و داستان زندگی‌اش را برایش تعریف کرد و به مدت 33 سال در پی این مباحث نشسته و شب را به روز دوخته بود. وقتی که کارش به نتایج مثبتی رسید و مراحل آن به پایان رسید، تصمیم گرفت به وطنش برگردد. در مسیر، در ده‌ای که محل عبور کاروان بود توقف کرد. یکی از ساکنان آنجا او را به خانه‌اش دعوت کرد و با محبت از او پذیرایی کرد و اعضای خانواده‌اش را به احترام و رعایت او توصیه کرد.
منزلنا منزل اضیافنا
و دارنا دار لابن السبیل
هوش مصنوعی: خانه ما، خانه مهمانانی است که به ما می‌آیند و منزل ما هم خانه مسافران و راهگذران است.
و خود به شغلی بیرون رفت. جوانمرد صندوق های کتاب در سرای او برد و بر طرفی بنهاد. زن میزبان ازو پرسید که در صندوق ها چه داری و این بضاعت ها از کجا می آری و چه چیز است و بابت کجاست؟ جوانمرد گفت: درین بارها، کتب و دفترهاست. زن گفت: در آن کتب چه علم هاست؟ مرد گفت: حیل و مکرهای زنان و رنگ و نیرنگ های ایشان. زن تعجب نمود و به استقصاتر پرسید. مرد احوال و قصه شرح داد. زن گفت: هر حیلتی که در اوهام گنجد و در خاطر زنان آید، نبشته و آموخته ای؟ مرد گفت: بلی. زن تبسمی کرد و از سر آن سخن در گذشت آغاز نهاد به دنبال چشم نگریستن و کرشمه و غمزه کردن و به اتفاق، زن دلالی و جمالی داشت. جوانمرد را هوس او در ربود و هر دو خرده در میان نهادند و حجاب شرم از میان برداشتند و زمانی عشق باختند و چون وثاق خالی بود، بیکجا در ساختند و خلوتی کردند و چون جماع به انجام رسید و کار مباشرت تمام شد، زن فریادی صعب کرد و گفت: المستغاث ای مسلمانان ازین ستمکار نابکار. جوانمرد از دهشت آن حالت و خوف آن مقالت، بیهوش بیقتاد. مردمان درآمدند و از وی پرسیدند که ترا چه رسید و موجب خروش و فریاد چه بود؟ گفت: شوهر من، هر روز غریبی گرسنه را مهمان آرد و برمن و خود وبال کند تا از کمال مجاعت، به التقام طعام، اقتحامی نماید و لقمه زیادت از اندازه برگیرد تا در گلوش گیرد و دران بمیرد. قوله تعالی: «یتجرعه و لا یکاد یسیغه و یاتیه الموت من کل مکان و ماهو بمیت» در حق او راست آید و این مرد را این ساعت، استخوانی در مجرای حلق بماند و نزدیک بود که هلاک شود. من بترسیدم که نباید که ازین غصه بمیرد و ما را چاکر شحنه بگیرد. بدین سبب فریاد کردم و جوان به هوش آمده بود و این مقالت می شنود و صموت کالحوت می بود تا مردمان، آب بر روی او زدند و بنشاندند و گفتند: ای جوان، نان آهسته تر خور و لقمه به اندازه و قدر حاجت به کار بر تا به چنین مبتلا نشوی و تیر مرگ را سپر و ناوک بلا را هدف نگردی.
هوش مصنوعی: مردی به شغلی رفت و تعدادی صندوق کتاب را به خانه‌ای برد. زن صاحب‌خانه پرسید که در صندوق‌ها چه چیزهایی دارد و از کجا آورده است. او گفت که در این صندوق‌ها کتاب و دفتر است. زن کنجکاو شد و پرسید درباره علم‌هایی که در کتاب‌هاست. مرد جواب داد که شامل ترفندها و حقه‌های زنان است. زن تعجب کرد و از او جزئیات بیشتری خواست. مرد داستان‌هایی را تعریف کرد و زن از شنیدن آن خندید و بحث را رها کرد و به ناز و کرشمه پرداخت. مرد تحت تأثیر زیبایی او قرار گرفت و آن‌ها مبادرت به عشق ورزیدن کردند. بعد از آنکه لحظاتی را با هم گذراندند، زن ناگهان فریاد زد و گفت از ظلم شوهرش که هر روز مهمانی‌های فقیر را دعوت می‌کند و از طعمی که برمی‌دارد می‌ترسد که شوهرش بمیرد. این فریاد موجب ترس مرد شد و او بیهوش افتاد. مردم به سراغ او آمدند و از دلیل فریاد پرسیدند. زن به آنان گفت که شوهرش درد شدیدی دارد و از خوراک بیش از حد می‌ترسد. مردم او را به هوش آوردند و نصیحت کردند که باید آرام‌تر غذا بخورد تا به چنین وضعی دچار نشود.
و ما هی الا شبعه بعد جوعه
و کل طعام بین جنبیک واحد
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که هیچ‌چیز جز احساس سیری پس از گرسنگی نیست و تمام غذاهایی که می‌خوریم، در نهایت به یک چیز شبیه هستند. یعنی شاید تنوع در غذاها وجود داشته باشد، اما در اصل همه آنها برای رفع گرسنگی و تأمین نیاز ما هستند.
جوانمرد گفت: پذیرفتم که بعد ازین بر شارع این تدبیر بروم و از خطه امر شما قدم برنگیرم و چون مردمان بیرون رفتند، زن گفت:
هوش مصنوعی: جوانمرد گفت: قبول کردم که از این به بعد به راه و رسم شما عمل کنم و از مسیر دیگر خارج نشوم. و هنگامی که مردان بیرون رفتند، زن گفت:
اذا ما قضیت الدین بالدین لم یکن
قضاء و لکن کان غرما علی الغرم
هوش مصنوعی: اگر که بدهی با بدهی دیگر تسویه شود، این تسویه به حساب نمی‌آید، بلکه تنها بار اضافی بر دوش افراد خواهد بود.
این حیلت نبشته ای و این تدبیر، دانسته ای؟ جوانمرد گفت:
هوش مصنوعی: این فریبی که به کار برده‌ای و این تدبیری که اندیشیده‌ای، آیا متوجه آن هستی؟ جوانمرد پاسخ داد:
و ماهی الا لیله بعد لیله
و یوم الی یوم و شهر الی شهر
هوش مصنوعی: تنها یک شب از شب‌های گذشته می‌گذرد، و روزی به روزهای قبلی نمی‌پیوندد، و ماهی به ماه‌های قبلی ملحق نمی‌شود.
و دانست که آب دریا را به پیمانه پیمودن و ریگ بیابان را به دانه شمردن، آسانتر از مکر زنان دانستن و در حد و حصر آوردن. در حال، دفترها بیرون آورد و جمله بسوزانید و گفت:
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که دانستن حقایق و پیچیدگی‌های رفتار زنان بسیار دشوارتر از اندازه‌گیری حجم دریا یا شمارش دانه‌های شن در بیابان است. در نتیجه، او تصمیم می‌گیرد تمام نوشته‌ها و یادداشت‌هایش را بسوزاند و به این نتیجه می‌رسد که شاید بهتر است این مطالب را فراموش کند.
لاتستبن ابدا مالا تقوم به
ولا تهیجن فی العرینه الاسدا
هوش مصنوعی: هرگز آنچه را که نمی‌توان به آن استناد کرد، مشخص نکن و هرگز شیر را در قفس عصبانی نکن.
ان الزنابیر ان حرکتها سفها
من کورها اوجعت من لسعها الجسدا
هوش مصنوعی: اگر زنبورها به حرکت درآیند، حتی اگر از بی‌خودی باشد، از نیششان به بدن آسیب می‌زنند.
هر آن کو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد نا خوردنی
هوش مصنوعی: هر کسی که کاری غیرممکن انجام دهد، باید غم بخورد و ناراحت شود، حتی اگر چیزی نخورده باشد.
توبه کردم که درین باب خوض نکنم و درین گرداب غوطه نخورم و دانستم که هیچ آفریده را با شمال مجال دعوی نیست.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که در این موضوع دخالت نکنم و در این بحران غرق نشوم و فهمیدم که هیچ موجودی حق ندارد ادعای مالکیت کند.
لقد طوفت فی الافاق حتی
رضیت من الغنیمه بالایاب
هوش مصنوعی: من در نقاط مختلف سرزمین گشتم و سفر کردم تا اینکه در نهایت از بازگشت و دستاوردهایی که به دست آورده‌ام، راضی شدم.
این حکایت از بهر آن گفتم تا پادشاه را مقرر شود که زنان را مکر و حیلت بی شمار است، چنانکه دست تدارک عقل بدان نرسد و پای خرد از ادراک آن قاصر ماند و نیز بر خاطر منیر پادشاه پوشیده نگردد احکام ولادت طالع شاهزاده که حکما در طالع او دیده اند و هفت روز پیوسته خطر گفته به حکم نظر تربیع زحل به طالع او و بعد از هفت روز، سهل گشتن این حادثه به حکم انقطاع نحوس و اتصال سعود و اینک بشارت که این هفت روز گذشت و اوقات محنت و ساعات فترت منتهی شد. شاه چون این مقدمات و مقالات بشنید، مثال داد تا شاهزاده را به حبس برند.
هوش مصنوعی: این داستان را برای این بیان کردم که پادشاه متوجه شود زن‌ها می‌توانند نیرنگ و حقه‌های زیادی بزنند که عقل به درک آن‌ها نرسد و خرد نتواند آن‌ها را تشخیص دهد. همچنین می‌خواهم که پادشاه به احکام و پیشگویی‌هایی که حکما درباره طالع شاهزاده کرده‌اند توجه کند؛ آن‌ها هفت روز مداوم از خطراتی که به دلیل دیدگاه زحل در طالع او به وجود آمده، سخن گفتند و پس از این هفت روز، به دلیل پایان یافتن نحسی‌ها و شروع خوشبختی‌ها، پیشرفت‌های خوبی در راه است. حال که این هفت روز سپری شده و زمان سختی‌ها به پایان رسیده، شاه پس از شنیدن این پیش‌گویی‌ها تصمیم می‌گیرد که شاهزاده را به زندان ببرند.