گنجور

بخش ۴۱ - داستان پادشاه زن دوست

دستور گفت: در مواضی ایام و سوالف اعوام، پادشاهی بوده است پیروز نام. با مهابت تمام و سیاست بکمال. متدرع به لباس جلال و متحلی به حلیه کمال و با این مهابت و سیاست و شهامت و کیاست، مغرور عشوه زنان و مفتون طره و زلف ایشان بودی. پیوسته بسته گل رخسار ماهرویی و خسته خار هجر سلسله مویی بودی و شبی بی معاشرت نبودی و بی مباشرت نغنودی. روزی بر بالای کوشک، شاهین نظر را پرواز داده بود و چشم بر هم بام و در می افکند تا غزالی صید کند یا طاووس جمالی در قید آرد و در انتظار سانح و بارح و نازح و سارح مانده و مرکب شهوت در میدان طلب گرم کرده و یکران جستجوی در جولان آورده. در اثنای این حالات، مقدمه نظر و طلیعه بصر او بر چهره ماهرویی افتاد که آفتاب در شعله مشعله جمال او چون پروانه سوخته بود و در آتش غیرت چون شمع افروخته. خوب منظر، ماه پیکر، آفتاب مخبر، مشتری طلعت، زهره دیدار که آتش عشق او آب حیات جانها بود و خاک درگاه او بوسه جای دلها. ازین کش خرامی، لطیف اندامی، ماه رویی، سلسله مویی، عنبر جعدی، سمن خدی.

کثیر الدلال، قلیل النوال
مفدی الجمال بحور الجنان

پادشاه چون غنج و دلال و حسن و جمال او بدید، عاشق صحبت و وصلت او شد و در وقت منهی را فرمان داد تا خانه و مسکن و آشیانه و وطن آن حور جوزا منظر حورا مخبر کجاست و کدخدای او کیست؟ گفتند: بازرگانی است متمول و صاحب ثروت و حالی به تجارتی رفته است به سفری شاق در طرف عراق. پادشاه دل بر وصال او بنهاد و در تمنی جمال او می گفت:

کی باشد کی، که در تو آویزم
چون در زر و سیم، مرد نو کیسه

چون شب شبه گون، ردای سیمگون از کتف بنهاد و جلباب قیری در سر آورد و آسمان، قبای کحلی به عقدهای لالی مزین گردانید:

فکانما الشفق المورد و الدجی
فوقی غراب احمر المنقار
و البدر فی کبد السماء کانه
خد یلوح علیه خط عذار

پادشاه با یکی از خواص خویش، مستنکروار از کوشک بیرون آمد و به خانه بازرگان رفت مستوره چون دید که پادشاه، عقد عهد او بسته است و به صحبت و محبت او اتصال جسته، قدوم او را استقبال کرد و به حضور او استبشاری نمود و گفت:

بی رهبر و بی نشان و بی هیچ دلیل
ناگاه به خان عنکبوت آمد پیل

و اعذاری رایق که لایق چنان حال باشد، تمهید نمود و به ترتیب تکلفی مشغول گشت و در خانه کتابی بود از آن مرد بازرگان، زن بیاورد و پیش پادشاه بنهاد و گفت: پادشاه در این کتاب مطالعه می کند تا بنده به خدمت پردازد و ما حضر خوردنی سازد پادشاه کتاب برگرفت و در وی می نگریست تا به جایی رسید که نوشته دید که هر که به انگشت، در مردمان بکوبد، دیگران در او به مشت بکوبند.

هر چیز که بر جان و تن خود نپسندی
بر همچو خودی کو تن و جان دارد مپسند

این سخن در دل پادشاه تاثیری تمام کرد و عروس این معنی از نقاب حروف و سرادق الفاظ چهره بگشاد. دانست که قدم در خطه خطا نهاده است و در وزر و وبال و عقوبت و نکال بر خود گشاده و ارتکاب محظورات شرع و منهیات عقل از کرم و مروت دور است و به منصب اصحاب فتوت لایق نیست و طریق متابعت هوا جز به هاویه راه نبرد و مرد کیس عاقل و صاحب همت کامل از ملامت دنیا و مواخذت عقبی پرهیز نماید.

نون الهوان من الهوی مسروقه
فصریع کل هوی صریع هوان
چه گویم که خوارم ز عشق تو گویی
هم از مادر عشق زاده ست خواری

در وقت بر پای خاست و از مستوره عذر خواست و با خود نذر کرد که بعد از آن قدم در حرم هیچ آفریده به شهوت ننهد و جز به چشم حفاظ و حرمت ملاحظت ننماید و به وقت بیرون آمدن از غایت تعجیل، پای تا به به سهو بگذاشت. روز دیگر بازرگان از سفر باز رسید و آن پای تا به دید. بدانست که از آن کیست. بر عروس بدگمان شد و بدان تهمت او را از خانه بیرون کرد. چون مدتی برآمد، برادران زن، مرد را پیش پادشاه آوردند و بر وی دعوی کرد ند که زمین معمور ناکاشته بدین مرد به اجارت دادیم و مدتی مدید در وی عمارت و زراعت کرده است، اکنون بی اجازت ما دست بداشته است. پادشاه روی به بازرگان کرد و از موجب ترک اجارت و تضییع عمارت زمین بی علت سوال کرد. بازرگان گفت: بقا باد پادشاه روی زمین و صاحب قرآن زمان را در مزید رفعت و دوام سلطنت. مرا ازین زمین شکایتی نبوده است اما چون ازین سفر باز رسیدم و در وی نشان پای شیر دیدم، بترسیدم که مرا امکان مقاومت شیر نبود. پادشاه دانست که شوی آن زن است، گفت: بلی شیر در وی گذر کرد اما هیچ زیانی نکرد و تعرض نرسانید، دل ازین معنی فارغ دار و زمین ضایع مگذار. بازرگان چون سخن پادشاه برآنگونه شنید، شاد شد و به ابتهاج و تبجح به خانه رفت و از عروس عذرها خواست و استمالت کرد و دلگرمی ها داد و به خانه باز آورد و گفت:

لکل ولایه لابد عزل
و صرف الدهر عقد ثم حل

این افسانه از بهر آن گفتم تا پادشاه بر چنین سیاستی تعجیل ننماید تا در عواقب، متاسف و رنجور نگردد و خردمندان خاصه در حادثه ای که تعلق به اراقت دما دارد و ابطال شخص و ریختن خون جانوری و اگر به امضا رسد نیز تدارک ممکن و متصور نبود، تانی و تثبت واجب دارند و قدوه خویش این خبر شناسند که: «العجله من الشیطان»، و اقتدا بدین آیت کنند که: «یا ایها الذین امنوا ان جاء کم فاسق بنبا فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین». و بزرگان گفته اند که: «التدبیر نصف العیش».

اگر عقل داری، به گفت زنان
مکن اعتماد و بکن احتیاط

که غدر و مکر زنان بی نهایت است و عقل و خرد از احصا و استیفای آن عاجز و قاصر و اگر کسی همه عمر خویش را در آن صرف کند، هنوز جزوی از اجزای آن حصر نکرده باشد و اگر پادشاه اجازت فرماید، داستانی بگویم. گفت: بگوی.

بخش ۴۰ - آمدن دستور هفتم به حضرت شاه: دستور عالی رای که با فر همای بود، پیش تخت شاه رفت و گفت: بنیت شاه که سرمایه غنیت آفریدگان و گوهر ذات او که با صفات فریشتگان است، در ترقی درجات معالی و استجماع ماثر حمیده، موبد و مخلد باد. رای جهان آرای که جام جهان نمای از خجالت او صدا پذیرفته است و آینه خورشید گنبد گردان از غیرت او رنگ زنگ گرفته، داند که در امور معضل و خطوب مشکل، هیچ خصلت پسندیده تر از تدبر و تفکر نیست و هیچ عادت مذمومتر از سرعت و عجلت نه و از حصافت عقل و شهامت خرد آن لایق تر که به امضای عزایم در امور مبهم و مهمات معظم، تعجیل فرموده نشود و ناستوده است نزدیک ارباب الباب و اصحاب احسان و اعیان اذهان، تدبیر زنان و استصواب ایشان را منقاد و ممتثل بودن و مظهر شرع و مفتی عقل می فرماید که: «النساء حبائل الشیطان». معنی آنست که زن به خوی و عادت شیطان است و چون طبیعت و شهوت او به چیزی مایل شود، نهمت طبع و شره نفس، پیش عقل و خرد او حجاب غفلت بدارد و هوای دل و نهمت تن در مقابله دین و دیانت او حایل و مانع گردد، شرم و آزرم فرو گذارد و هوا و نعمت بردارد و روی در کف پای شهوت مالد و پشت پای بر روی مروت زند.بخش ۴۲ - داستان آن مرد که مکر زنان جمع می کرد: دستور گفت: در روزگار ماضی و ایام سالف، یکی از ابنای دهر و دهات عصر با خود عهدی کرد که گرد عالم بگردد و حیلت های زنان و نوادر خواطر ایشان جمع کند تا اگر زنی خواهد، از حیلت و تلبیس او در پناه صون و امان حفظ باشد و با خود قرار داد که اگر تمامت عمر اندر آن صرف شود، مبذول دارد. پس بر مطیه سفر نشست و بر بارگیر غربت سوار شد و یکران سیاحت زیر ران آورد و خویشان و پیوستگان را وداع کرد و گفت:

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دستور گفت: در مواضی ایام و سوالف اعوام، پادشاهی بوده است پیروز نام. با مهابت تمام و سیاست بکمال. متدرع به لباس جلال و متحلی به حلیه کمال و با این مهابت و سیاست و شهامت و کیاست، مغرور عشوه زنان و مفتون طره و زلف ایشان بودی. پیوسته بسته گل رخسار ماهرویی و خسته خار هجر سلسله مویی بودی و شبی بی معاشرت نبودی و بی مباشرت نغنودی. روزی بر بالای کوشک، شاهین نظر را پرواز داده بود و چشم بر هم بام و در می افکند تا غزالی صید کند یا طاووس جمالی در قید آرد و در انتظار سانح و بارح و نازح و سارح مانده و مرکب شهوت در میدان طلب گرم کرده و یکران جستجوی در جولان آورده. در اثنای این حالات، مقدمه نظر و طلیعه بصر او بر چهره ماهرویی افتاد که آفتاب در شعله مشعله جمال او چون پروانه سوخته بود و در آتش غیرت چون شمع افروخته. خوب منظر، ماه پیکر، آفتاب مخبر، مشتری طلعت، زهره دیدار که آتش عشق او آب حیات جانها بود و خاک درگاه او بوسه جای دلها. ازین کش خرامی، لطیف اندامی، ماه رویی، سلسله مویی، عنبر جعدی، سمن خدی.
هوش مصنوعی: در روزگاری، پادشاهی به نام پیروز وجود داشت که با شکوه و سیاست بسیاری حکمرانی می‌کرد. او لباس‌های زیبا به تن می‌کرد و خود را با زیورآلات و نشانه‌های کمال زینت می‌داد. با تمام این جلال و مقام، به شدت تحت تأثیر زیبایی زنان قرار داشت و از موهای دلربای آنان مجذوب می‌شد. او همیشه در کنار صورت زیبایی می‌نشست و تاخیر در دیدار محبوبان برایش دشوار بود. روزی، در بالای قصر، به پرنده شکارچی نگریسته و در جستجوی غزال یا طاووس نشسته بود و تمام توجهش به پیرامونش معطوف شده بود. در این حین، ناگهان نظرش به چهره زیبای دختری افتاد که مانند خورشید درخشان بود و او را مجذوب خود کرد. این دختر خوش‌چهره، با لطافت اندام و موهای خوش‌بو، قلب او را با عشق و شوق پر کرد و او را به سوی خود کشید.
کثیر الدلال، قلیل النوال
مفدی الجمال بحور الجنان
هوش مصنوعی: کسی که نشان‌دهنده‌ی فراوانی است و در بخشش کم‌فروغ، اما زیبایی‌اش همانند دریاهای بهشت ارزشمند است.
پادشاه چون غنج و دلال و حسن و جمال او بدید، عاشق صحبت و وصلت او شد و در وقت منهی را فرمان داد تا خانه و مسکن و آشیانه و وطن آن حور جوزا منظر حورا مخبر کجاست و کدخدای او کیست؟ گفتند: بازرگانی است متمول و صاحب ثروت و حالی به تجارتی رفته است به سفری شاق در طرف عراق. پادشاه دل بر وصال او بنهاد و در تمنی جمال او می گفت:
هوش مصنوعی: پادشاه با دیدن زیبایی و ظرافت او، عاشق صحبت و ارتباط با او شد و دستور داد تا درباره مکان زندگی و وطن آن حوری زیبا و همچنین کدخدای او تحقیق کنند. پاسخ دادند که او متعلق به بازرگانی ثروتمند است که در سفری دشوار به عراق رفته است. پادشاه به وصال او بسیار امیدوار بود و درباره زیبایی او آرزوهایی در دل داشت.
کی باشد کی، که در تو آویزم
چون در زر و سیم، مرد نو کیسه
هوش مصنوعی: چه کسی است که من در او آویزم، همانطور که بر زر و سیم آویخته می‌شوم، مردی با پول و دارایی جدید؟
چون شب شبه گون، ردای سیمگون از کتف بنهاد و جلباب قیری در سر آورد و آسمان، قبای کحلی به عقدهای لالی مزین گردانید:
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید، او پوشش نقره‌ای را بر دوش انداخت و لباسی مشکی بر سر گذاشت. آسمان نیز با رنگ آبی تیره، مانند قبایی زیبا و شیک، آراسته شد.
فکانما الشفق المورد و الدجی
فوقی غراب احمر المنقار
هوش مصنوعی: گویا که افق، منبع روشنی است و شب، بر سرم مانند کلاغی با منقار قرمز سایه انداخته است.
و البدر فی کبد السماء کانه
خد یلوح علیه خط عذار
هوش مصنوعی: ماه در آسمان مانند خدایی است که خطی از زیبایی بر چهره‌اش نقش بسته است.
پادشاه با یکی از خواص خویش، مستنکروار از کوشک بیرون آمد و به خانه بازرگان رفت مستوره چون دید که پادشاه، عقد عهد او بسته است و به صحبت و محبت او اتصال جسته، قدوم او را استقبال کرد و به حضور او استبشاری نمود و گفت:
هوش مصنوعی: پادشاه به همراه یکی از همراهانش از کاخ خارج شد و به خانه یک بازرگان رفت. مستوره وقتی دید که پادشاه با او پیمانی بسته و با محبت و دوستی به او نزدیک شده، به استقبال او رفت و با خوشحالی به حضورش رسید و گفت:
بی رهبر و بی نشان و بی هیچ دلیل
ناگاه به خان عنکبوت آمد پیل
هوش مصنوعی: پیل ناگهان به خانه عنکبوت رفت، بدون راهنما، بدون نشانه، و بدون هیچ دلیلی.
و اعذاری رایق که لایق چنان حال باشد، تمهید نمود و به ترتیب تکلفی مشغول گشت و در خانه کتابی بود از آن مرد بازرگان، زن بیاورد و پیش پادشاه بنهاد و گفت: پادشاه در این کتاب مطالعه می کند تا بنده به خدمت پردازد و ما حضر خوردنی سازد پادشاه کتاب برگرفت و در وی می نگریست تا به جایی رسید که نوشته دید که هر که به انگشت، در مردمان بکوبد، دیگران در او به مشت بکوبند.
هوش مصنوعی: و او آماده کرد عذرهایی که مناسب آن وضعیت باشد و به ترتیب به کارهای خود مشغول شد. در خانه کتابی از آن تاجر داشت و زنی را آورد و آن را نزد پادشاه گذاشت و گفت: پادشاه در این کتاب مطالعه می‌کند تا من به خدمت مشغول شوم و ما مقداری خوراک تهیه کنیم. پادشاه کتاب را برداشت و به آن نگاه می‌کرد تا به جایی رسید که نوشتارهایی دید که می‌گفت هر کس با انگشت به مردمان ضربه بزند، دیگران به او مشت می‌زنند.
هر چیز که بر جان و تن خود نپسندی
بر همچو خودی کو تن و جان دارد مپسند
هوش مصنوعی: هر چیزی که خودت برای جان و بدنت پسند نمی‌کنی، نباید برای دیگران که هم مانند تو جان و بدن دارند، بپسندی.
این سخن در دل پادشاه تاثیری تمام کرد و عروس این معنی از نقاب حروف و سرادق الفاظ چهره بگشاد. دانست که قدم در خطه خطا نهاده است و در وزر و وبال و عقوبت و نکال بر خود گشاده و ارتکاب محظورات شرع و منهیات عقل از کرم و مروت دور است و به منصب اصحاب فتوت لایق نیست و طریق متابعت هوا جز به هاویه راه نبرد و مرد کیس عاقل و صاحب همت کامل از ملامت دنیا و مواخذت عقبی پرهیز نماید.
هوش مصنوعی: این سخن در دل پادشاه تأثیر عمیقی گذاشت و او متوجه شد که در مسیری نادرست گام برداشته است. او از عواقب و نتایج منفی اعمال خود آگاه شد و دانست که انجام کارهای ممنوع شرعی و عقلانی با کرامت و جوانمردی فاصله دارد و نمی‌تواند به مقام اشخاص با فضیلت برسد. همچنین فهمید که پیروی از خواسته‌های نفسانی تنها به هلاکت می‌انجامد و کسی که عاقل و با اراده است باید از ملامت‌های دنیا و حسابرسی در روز قیامت پرهیز کند.
نون الهوان من الهوی مسروقه
فصریع کل هوی صریع هوان
هوش مصنوعی: خوراک عشق من از عشق دزدی شده است، هر عاشق به نوعی تحت تأثیر عشق است و عشق او را به زانو درمی‌آورد.
چه گویم که خوارم ز عشق تو گویی
هم از مادر عشق زاده ست خواری
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که عشق تو مرا به ذلت و خاری کشانده، اما تو خود به نوعی نشان می‌دهی که این خاری از خود عشق نشأت گرفته و حالتی طبیعی دارد.
در وقت بر پای خاست و از مستوره عذر خواست و با خود نذر کرد که بعد از آن قدم در حرم هیچ آفریده به شهوت ننهد و جز به چشم حفاظ و حرمت ملاحظت ننماید و به وقت بیرون آمدن از غایت تعجیل، پای تا به به سهو بگذاشت. روز دیگر بازرگان از سفر باز رسید و آن پای تا به دید. بدانست که از آن کیست. بر عروس بدگمان شد و بدان تهمت او را از خانه بیرون کرد. چون مدتی برآمد، برادران زن، مرد را پیش پادشاه آوردند و بر وی دعوی کرد ند که زمین معمور ناکاشته بدین مرد به اجارت دادیم و مدتی مدید در وی عمارت و زراعت کرده است، اکنون بی اجازت ما دست بداشته است. پادشاه روی به بازرگان کرد و از موجب ترک اجارت و تضییع عمارت زمین بی علت سوال کرد. بازرگان گفت: بقا باد پادشاه روی زمین و صاحب قرآن زمان را در مزید رفعت و دوام سلطنت. مرا ازین زمین شکایتی نبوده است اما چون ازین سفر باز رسیدم و در وی نشان پای شیر دیدم، بترسیدم که مرا امکان مقاومت شیر نبود. پادشاه دانست که شوی آن زن است، گفت: بلی شیر در وی گذر کرد اما هیچ زیانی نکرد و تعرض نرسانید، دل ازین معنی فارغ دار و زمین ضایع مگذار. بازرگان چون سخن پادشاه برآنگونه شنید، شاد شد و به ابتهاج و تبجح به خانه رفت و از عروس عذرها خواست و استمالت کرد و دلگرمی ها داد و به خانه باز آورد و گفت:
هوش مصنوعی: او در زمان مناسبی از جا برخاست و از زن عذر خواست و با خود عهد کرد که هرگز در حرم هیچ مخلوقی گام نگذارد و تنها با چشمی مراقب و محترم به آن نظر کند. سپس هنگامی که از آنجا خارج شد، به خاطر عجله و شتابی که داشت، پایش به اشتباه بر روی چیزی گذاشت. روز بعد، بازرگان از سفر بازگشت و نشانه‌های پای شیر را در آنجا دید. او فهمید که این نشانه‌ها متعلق به چه کسی است. به همین خاطر به عروس بدگمان شد و او را به تهمت از خانه بیرون کرد. پس از مدتی، برادران آن زن مرد را نزد پادشاه آوردند و از او شکایت کردند که زمین آباد را بدون اجازه آنها به این مرد اجاره داده‌اند و او مدتی طولانی در آن زراعت و آبادانی کرده است. اکنون او بدون اجازه آنها دست به کار شده است. پادشاه به بازرگان نگاه کرد و از دلیل ترک اجاره و خسارت به زمین بدون علت پرسید. بازرگان پاسخ داد که برای پادشاه سلامتی و طول عمر آرزو می‌کند و در مورد این زمین شکایتی ندارد، اما وقتی از سفر برگشت و نشانه پای شیر را در آنجا دید، ترسید که نتواند در برابر شیر مقاومت کند. پادشاه متوجه شد که او شوهر آن زن است و گفت: بله، شیر از آنجا عبور کرده است ولی هیچ آسیبی به آن نرسانده و نباید نگران این موضوع باشی و زمین را ضایع نکن. بازرگان با شنیدن این سخن خوشحال شد و به خانه بازگشت، از عروس عذرخواهی کرد و او را به خانه آورد.
لکل ولایه لابد عزل
و صرف الدهر عقد ثم حل
هوش مصنوعی: هر حاکمیتی ناگزیر است که با تغییرات زمان، از آن عزل شود و سرانجام، مشکلات و سختی‌ها باید حل و فصل شوند.
این افسانه از بهر آن گفتم تا پادشاه بر چنین سیاستی تعجیل ننماید تا در عواقب، متاسف و رنجور نگردد و خردمندان خاصه در حادثه ای که تعلق به اراقت دما دارد و ابطال شخص و ریختن خون جانوری و اگر به امضا رسد نیز تدارک ممکن و متصور نبود، تانی و تثبت واجب دارند و قدوه خویش این خبر شناسند که: «العجله من الشیطان»، و اقتدا بدین آیت کنند که: «یا ایها الذین امنوا ان جاء کم فاسق بنبا فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین». و بزرگان گفته اند که: «التدبیر نصف العیش».
هوش مصنوعی: این داستان را برای آن نقل کردم که پادشاه در چنین مسائلی شتاب نکند تا در آینده پشیمان و رنجور نشود. خردمندان به‌ویژه در شرایطی که به وضعیت پرتنش مربوط می‌شود و ممکن است به نابودی فرد یا ریختن خون بی‌گناهی منجر شود، باید با احتیاط و تأمل عمل کنند. آن‌ها باید به این نکته توجه داشته باشند که «شتاب، از شیطان است» و به آیه‌ای که می‌گوید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر فرد فاسقی خبری به شما داد، تأمل کنید تا مبادا به نادانی قومی آسیب برسانید و بعد پشیمان شوید» تکیه کنند. بزرگان نیز گفته‌اند که «تدبیر نصف زندگی است».
اگر عقل داری، به گفت زنان
مکن اعتماد و بکن احتیاط
هوش مصنوعی: اگر به عقلی که داری اعتماد داری، بهتر است به سخنان زنان اطمینان نکن و احتیاط را در نظر بگیری.
که غدر و مکر زنان بی نهایت است و عقل و خرد از احصا و استیفای آن عاجز و قاصر و اگر کسی همه عمر خویش را در آن صرف کند، هنوز جزوی از اجزای آن حصر نکرده باشد و اگر پادشاه اجازت فرماید، داستانی بگویم. گفت: بگوی.
هوش مصنوعی: زنان در زمینه فریب و نیرنگ بسیار ماهر هستند و عقل و هوش انسانی قادر به مقابله با آن نیست. حتی اگر فردی تمام عمر خود را صرف درک این موضوع کند، باز هم نمی‌تواند تمام جنبه‌های آن را بشناسد. اگر پادشاه اجازه دهد، قصد دارم داستانی در این باره روایت کنم. او نیز پاسخ داد: بگو.