گنجور

بخش ۳۹ - داستان شاهزاده با وزیران

کنیزک گفت: در ساعات ماضی و اوقات سالف و شهور غابر و سنون داثر، پادشاهی بوده است در حدود کابل، مسعود سیرت، محمود سریرت، با منظر رایق و مخبر صادق. سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی. مذکور به اخلاق حمیده و موصوف به آثار پسندیده. متحلی به حلیت فتوت و متدرع به لباس مروت و او را در همه عالم، فرزندی بود، خلف سلف و شرف شرف، با جمالی با هر و عرضی طاهر. مسعود الجد و محمود الحظ. نقی الجیب و تقی العرض. مزین به مناقب شاهی و محلی به ماثر پادشاهی. آثار کیاست از ناصیه او لامح و انوار فراست در غره او لایح. پدر از جهت او کریمه خاقان چین را در حباله عقد آورده بود و به کناف زفاف رسانیده و ایام اجتماع و میعاد اتصال به انقضا رسیده و بر آن جمله اتفاق افتاده که شاهزاده به ولایت خاقان چین رود. چون مهلت میعاد به اسیتفا رسید و مواعده مواصلت و مصاهرت به انجاز انجامید، پادشاه اسباب سفر پسر راست کرد و گفت:

علی الله اتمام المنی فیک کلها
ولکن علینا الحمد لله و الشکر

پس فرزند را به وزیران خود سپرد تا جانب رفیع او را محافظت نمایند و در خدمت رکاب او به موافقت، مرافقت و مراقبت کنند و با جوقی از خواص خدم و فوجی از ارکان حشم به طرف چین روانه شدند و در ممر آن سفر، چشمه ای بود معروف به چشمه خان، بر طرف ودایی از شارع بر کران و آب او را خاصیتی بود که هر مرد که شربتی از آن آب بخوردی، ظاهر صورت او منعکس شدی، ذکورت به انوثت بدل گشتی. وزیران آن معنی دانسته بودند و خاصیت آن چشمه معلوم کرده، اما کشف آن سرو هتک آن ستر از شاهزاده پوشیده داشتند و بر رای او اعلامی نکردند و شاهزاده بر شکار عظیم مولع بود و بر صید کردن بغایت حریص. چون منزلی چند از آن بیدا قطع کردند و مرحله ای چند ببریدند، شاهزاده عزم کرد که روزی شکار کند و در زیر ران آورد اغری محجلی عقیلی نژاد از نسل اعوج و لاحق، ماه جبهتی، مشتری طلعتی، صخره گذاری، صحرا نوردی، کوه پیکری، زمین هیکلی، ابر رفتاری، رعد آوازی، برق هیاتی، صاعقه هیبتی، گور سرینی، غزال چشمی.

فلق العنان کان فوق تلیله
نمل و بین سمیعتیه صفیر
هو جنه للناظرین اذا مشی
اما اذا ما جاش فهو سعیر

آهن سم، پولادرگ، صاعقه انگیز، عفریت دل، کوه محمل. صرصر، عنان از مسابقت او برتافتی و برق خاطف، دو اسبه غبار او را در نیافتی.

مکر مفر مقبل مدبر معا
کجلمود صخر حطه السیل من عل
جهانگذاری که امروزش ار برانگیزی
به عالمیت رساند که اندرو فرداست

شاهزاده بر مقدمه لشکر می راند و صید می کرد و به اتفاق از پیش او گوری برخاست، براق سیرت، برق صورت، باد رفتار، آتش کردار، آب گردش، خاک توانش.

مهره زده پشت و گاه جستن
باشد فلکش چو مهره بر دم
کز زلزله سمش بریزد
از سنبله سپهر، گندم

شاهزاده اسب برانگیخت و گورخر از پیش او بگریخت. چندان بتاخت که از مطرح انظار و مطمح احداق غایب شد و شاهزاده از جستجوی و اسب از تک و پوی فروماند و حرارت تموز از چهره هاجره شرار می انداخت و لهیب التهاب او زبانه می زد. چون گورخر از مدرک بصر غایب شد و شاهزاده را عطش رسید و به اتفاق آسمانی و قضای یزدانی به لب چشمه خان رسید و تاثیر آب آن چشمه بر وی پوشیده بود، پای از اسب بگردانید و بر لب چشمه فرود آمد و اسب را آسایش داد و خود از آب چشمه شربتی تجرع کرد. چندان که آب در معده و امعای او قرار گرفت، صورت ذکورتش به انوثت بدل شد. شاهزاده چون آحال بدید و تبدل احوال و تغیر افعال مشاهده کرد، در حیرت و دهشت افتاد و سر بر زانوی فکرت نهاد. اشک حسرت از فواره دیده بگشاد و قطرات عبرات بر صفحات و جنات فرو بارید. دستوران چون شاهزاده را بر آن حال دیدند، عنان باز کشیدند و او را همانجا رها کردند و چون پیش شاه رسیدند، چنان تقریر کردند که شاهزاده را شیری در ربود و هلاک کرد. شاه بر فوات فرزند توجع ها نمود و تحسرها خورد و هفت روز متواتر به رسم تعزیت بنشست و دامن غم بر گریبان ماتم بست و می گفت:

رفت آن سخنان که باز گفتیم به هم
وان وصل کزو چو گل شکفتیم به هم
اکنون باری ز یکدگر دور شدیم
تا باز چنان کجا ای افتیم به هم

شاهزاده قصه نیاز به حضرت ذوالجلال عرضه کرد و از سر دردی، نفس و جدی بر آورد و گفت: ای قادری که نیش پشه ای، تیغ قهر نمرود کردی و از پاره ای مدر، وسیلت نصرت و ظفر داود ساختی. از حانوت سینه حوت، مجلس یونس پرداختی و از گنجینه صخره صما، ناقه صالح بیرون آوردی، به قدرت تو که بر من بخشایی و این بند بسته بگشایی و مرا از مذلت این حالت برهانی و کسوت انوثت که در من پوشانیدی به ذکورت بدل گردانی.

یا رب انک راحم و غفور
و بما فعلت من الذنوب خبیر
فلئن غفرت فان فضلک واسع
و لئن اخذت فاننی لجدیر

حق تعالی بر وی ببخشود و ملکی را که بر آن آب موکل بود، فرمان داد تا شهپر خویش بر وی مالید و به صورت اصلی باز برد. شاهزاده خدای را سجده شکر و حمد آورد و روی به حضرت پدر نهاد در بیابانی بی پایان.

نه هیچ ساکن و جنبان درو مگر انجم
نه هیچ طایر و سایر درو مگر صرصر

و بعد از ده روز پیش تخت پدر رسید و دیده را به خاک بارگاه او تکحیل داد و ماجرای رفته شرح داد و قصد اهمالی که وزیران در جانب او جایز دیده بودند و روا داشته، بگفت که آن سر از وی مستور داشتند و او را در مقام مذلت و حیرت فرو گذاشتند. شاه از آن سخن متالم شد و حکم جنایت، به شریعت سیاست، بریشان اقامت فرمود و مزاج کار این وزیران همانست و از ایزد تعالی امید می دارم که به ایشان همان رسد.

و مکاید السفهاء واقعه بهم
و عداوه الکبراء بئس المقتنی

این کلمات تقریر کرد و از پیش تخت شاه با ناله و نفیر و نوحه و زفیر بیرون آمد. شاه از سخط یزدان و بادافراه آن جهان اندیشه کرد و مثال داد تا شاهزاده را سیاست کنند و آن را تاریخ ایام عدل و فهرست قانون جهانداری گردانند. وزیر هفتم که زحل همت و مشتری سعادت بود، چون این خبر بشنید، کس به سیاف فرستاد و به توقف اشارت فرمود و گفت: تعجیل منمای تا من پیش تخت شاه روم و از مذمت استعجال در تقریب آجال سخن گویم.

بخش ۳۸ - آمدن کنیزک روز هفتم به حضرت شاه: چون علامات چتر منور خورشید از افق خاور سر برآورد و رایات اعلام تیر و ناهید در افق باختر سر فرو کشید، مواکب نجوم و کواکب رجوم از هیبت ضربت شمشیر آفتاب، سپر به عجز بیفکندند و انجم سپهر جاری از خجالت رخسار منور آفتاب سر در نقاب تواری کشیدند و طناب خیام ظلام از ساحت حدیقه مینا رنگ فرو گشادند.بخش ۴۰ - آمدن دستور هفتم به حضرت شاه: دستور عالی رای که با فر همای بود، پیش تخت شاه رفت و گفت: بنیت شاه که سرمایه غنیت آفریدگان و گوهر ذات او که با صفات فریشتگان است، در ترقی درجات معالی و استجماع ماثر حمیده، موبد و مخلد باد. رای جهان آرای که جام جهان نمای از خجالت او صدا پذیرفته است و آینه خورشید گنبد گردان از غیرت او رنگ زنگ گرفته، داند که در امور معضل و خطوب مشکل، هیچ خصلت پسندیده تر از تدبر و تفکر نیست و هیچ عادت مذمومتر از سرعت و عجلت نه و از حصافت عقل و شهامت خرد آن لایق تر که به امضای عزایم در امور مبهم و مهمات معظم، تعجیل فرموده نشود و ناستوده است نزدیک ارباب الباب و اصحاب احسان و اعیان اذهان، تدبیر زنان و استصواب ایشان را منقاد و ممتثل بودن و مظهر شرع و مفتی عقل می فرماید که: «النساء حبائل الشیطان». معنی آنست که زن به خوی و عادت شیطان است و چون طبیعت و شهوت او به چیزی مایل شود، نهمت طبع و شره نفس، پیش عقل و خرد او حجاب غفلت بدارد و هوای دل و نهمت تن در مقابله دین و دیانت او حایل و مانع گردد، شرم و آزرم فرو گذارد و هوا و نعمت بردارد و روی در کف پای شهوت مالد و پشت پای بر روی مروت زند.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنیزک گفت: در ساعات ماضی و اوقات سالف و شهور غابر و سنون داثر، پادشاهی بوده است در حدود کابل، مسعود سیرت، محمود سریرت، با منظر رایق و مخبر صادق. سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی. مذکور به اخلاق حمیده و موصوف به آثار پسندیده. متحلی به حلیت فتوت و متدرع به لباس مروت و او را در همه عالم، فرزندی بود، خلف سلف و شرف شرف، با جمالی با هر و عرضی طاهر. مسعود الجد و محمود الحظ. نقی الجیب و تقی العرض. مزین به مناقب شاهی و محلی به ماثر پادشاهی. آثار کیاست از ناصیه او لامح و انوار فراست در غره او لایح. پدر از جهت او کریمه خاقان چین را در حباله عقد آورده بود و به کناف زفاف رسانیده و ایام اجتماع و میعاد اتصال به انقضا رسیده و بر آن جمله اتفاق افتاده که شاهزاده به ولایت خاقان چین رود. چون مهلت میعاد به اسیتفا رسید و مواعده مواصلت و مصاهرت به انجاز انجامید، پادشاه اسباب سفر پسر راست کرد و گفت:
هوش مصنوعی: در زمان‌های گذشته، پادشاهی در اطراف کابل وجود داشت به نام مسعود که سیرتی نیکو و اندیشه‌ای درست داشت. معروف به عدالت و هنر مدیریت، او به اخلاق نیکو و رفتار پسندیده معروف بود. او انسان بزرگواری بود و در لباس‌هایی شایسته می‌نمود. او فرزندی داشت که نمونه‌ای از شرافت و زیبایی بود. فرزند این پادشاه با ویژگی‌هایی برجسته و نیکو در دنیا شناخته می‌شد. پدرش، با توجه به شرافت و مقامش، دختر خاقان چین را به همسری خود درآورد و زمان‌هایی را با هم به سر بردند. حال زمان این رسیده بود که پسر به دیار خاقان چین برود. وقتی زمان ملاقات به پایان نزدیک شد و قرار ملاقات‌ها به نتیجه رسید، پادشاه تدابیر سفر پسرش را فراهم کرد و به او گفت:
علی الله اتمام المنی فیک کلها
ولکن علینا الحمد لله و الشکر
هوش مصنوعی: خداوند تمام آرزوها و خواسته‌هایت را در تو به کمال رسانده است، ولی بر ماست که سپاس و شکرگزاری کنیم.
پس فرزند را به وزیران خود سپرد تا جانب رفیع او را محافظت نمایند و در خدمت رکاب او به موافقت، مرافقت و مراقبت کنند و با جوقی از خواص خدم و فوجی از ارکان حشم به طرف چین روانه شدند و در ممر آن سفر، چشمه ای بود معروف به چشمه خان، بر طرف ودایی از شارع بر کران و آب او را خاصیتی بود که هر مرد که شربتی از آن آب بخوردی، ظاهر صورت او منعکس شدی، ذکورت به انوثت بدل گشتی. وزیران آن معنی دانسته بودند و خاصیت آن چشمه معلوم کرده، اما کشف آن سرو هتک آن ستر از شاهزاده پوشیده داشتند و بر رای او اعلامی نکردند و شاهزاده بر شکار عظیم مولع بود و بر صید کردن بغایت حریص. چون منزلی چند از آن بیدا قطع کردند و مرحله ای چند ببریدند، شاهزاده عزم کرد که روزی شکار کند و در زیر ران آورد اغری محجلی عقیلی نژاد از نسل اعوج و لاحق، ماه جبهتی، مشتری طلعتی، صخره گذاری، صحرا نوردی، کوه پیکری، زمین هیکلی، ابر رفتاری، رعد آوازی، برق هیاتی، صاعقه هیبتی، گور سرینی، غزال چشمی.
هوش مصنوعی: پسر را به وزیران خود سپرد تا از او محافظت کنند و در خدمتش همراه و مراقب او باشند. آن‌ها با گروهی از رجال و خدمتگزاران به سمت چین حرکت کردند. در مسیر سفر، چشمه‌ای به نام چشمه خان وجود داشت که در کنار راه بود. آب این چشمه خاصیتی داشت که هر مردی که از آن بنوشید، چهره‌اش تغییر کرده و به شکل زن درمی‌آمد. وزیران به این خاصیت آگاه بودند اما این راز را از شاهزاده پنهان کرده بودند و بر اساس تصمیم او هیچ چیزی را فاش نکردند. شاهزاده به شکار علاقه‌مند بود و بسیار به دنبال صید بود. پس از گذشت چند منزل و پیمودن مسافت کافی، او تصمیم گرفت که روزی به شکار برود و در این میان با دختری زیبا و شایسته مواجه شد که از نسل نیکان و دارای ویژگی‌های برجسته‌ای بود؛ چهره‌ای زیبا و قدی بلند داشت و در پی شکار و ماجراجویی بود.
فلق العنان کان فوق تلیله
نمل و بین سمیعتیه صفیر
هوش مصنوعی: طلوع صبح مانند چراغی درخشان است که بر بالای تپه‌ای قرار دارد و در میان صدای آن نغمه‌ای دل‌نشین به گوش می‌رسد.
هو جنه للناظرین اذا مشی
اما اذا ما جاش فهو سعیر
هوش مصنوعی: بهشت است برای دیده‌بینان وقتی که در حرکت باشد، اما اگر ساکن بماند، شعله‌ای سوزان خواهد بود.
آهن سم، پولادرگ، صاعقه انگیز، عفریت دل، کوه محمل. صرصر، عنان از مسابقت او برتافتی و برق خاطف، دو اسبه غبار او را در نیافتی.
هوش مصنوعی: آهن سم، پولادین است و به شدت تند و رعدآسا به سمت جلو حرکت می‌کند. این موجود، موجودی ترسناک و چالاک است و مانند کوه، قدرت و استحکام بالایی دارد. طوفان شدید و نیرومند او به قدری قوی است که توانایی رقابت را از همه می‌گیرد و سرعتش به حدی است که هیچ کس نمی‌تواند به سرعت او برسد و فقط غبار ناشی از حرکتش باقی می‌ماند.
مکر مفر مقبل مدبر معا
کجلمود صخر حطه السیل من عل
هوش مصنوعی: این بیت به بیان نوعی نیرنگ و فریب می‌پردازد که ممکن است در مسیر زندگی یا در روابط با دیگران به کار گرفته شود. اشاره به حالاتی دارد که انسان ممکن است در آن‌ها با چالش‌ها و مشکلات روبرو شود. همچنین به تأثیرات این نیرنگ‌ها بر زندگی و سرنوشت افراد اشاره می‌کند و بر اهمیت حقیقت و صداقت در زندگی تأکید می‌کند. در نهایت، به دشواری‌های جنگ و تلاطم‌هایی که انسان در زندگی تجربه می‌کند، اشاره دارد.
جهانگذاری که امروزش ار برانگیزی
به عالمیت رساند که اندرو فرداست
هوش مصنوعی: اگر امروز را به گونه‌ای رقم بزنی که جهانیان را به آینده‌ای روشن و بهتر برسانی، برآیند آن را می‌توان در فردا مشاهده کرد.
شاهزاده بر مقدمه لشکر می راند و صید می کرد و به اتفاق از پیش او گوری برخاست، براق سیرت، برق صورت، باد رفتار، آتش کردار، آب گردش، خاک توانش.
هوش مصنوعی: شاهزاده در جلو لشکر حرکت کرده و به شکار می‌رفت. ناگهان، یک گوری از جلوی او پرید. این گور به زیبایی و شجاعت معروف بود و همانطور که می‌دوید، مانند نوری درخشان، با رفتار تند و آتشین خود، قدرت و چابکی را به نمایش می‌گذاشت.
مهره زده پشت و گاه جستن
باشد فلکش چو مهره بر دم
هوش مصنوعی: زندگی گاهی مانند یک بازی شطرنج است، که انسان باید در هر مرحله به دقت حرکت کند و در هر چرخش روزگار با احتیاط عمل کند. وقتی به دنیای اطراف نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که همه چیز تحت تأثیر نیروهای طبیعی و تقدیری قرار دارد و گاهی بازیکن زندگی باید توانایی خود را در مدیریت وضعیت‌های مختلف نشان دهد.
کز زلزله سمش بریزد
از سنبله سپهر، گندم
هوش مصنوعی: اگر زمین بلرزد، دانه‌های گندم از سنبله‌های آسمان خواهد ریخت.
شاهزاده اسب برانگیخت و گورخر از پیش او بگریخت. چندان بتاخت که از مطرح انظار و مطمح احداق غایب شد و شاهزاده از جستجوی و اسب از تک و پوی فروماند و حرارت تموز از چهره هاجره شرار می انداخت و لهیب التهاب او زبانه می زد. چون گورخر از مدرک بصر غایب شد و شاهزاده را عطش رسید و به اتفاق آسمانی و قضای یزدانی به لب چشمه خان رسید و تاثیر آب آن چشمه بر وی پوشیده بود، پای از اسب بگردانید و بر لب چشمه فرود آمد و اسب را آسایش داد و خود از آب چشمه شربتی تجرع کرد. چندان که آب در معده و امعای او قرار گرفت، صورت ذکورتش به انوثت بدل شد. شاهزاده چون آحال بدید و تبدل احوال و تغیر افعال مشاهده کرد، در حیرت و دهشت افتاد و سر بر زانوی فکرت نهاد. اشک حسرت از فواره دیده بگشاد و قطرات عبرات بر صفحات و جنات فرو بارید. دستوران چون شاهزاده را بر آن حال دیدند، عنان باز کشیدند و او را همانجا رها کردند و چون پیش شاه رسیدند، چنان تقریر کردند که شاهزاده را شیری در ربود و هلاک کرد. شاه بر فوات فرزند توجع ها نمود و تحسرها خورد و هفت روز متواتر به رسم تعزیت بنشست و دامن غم بر گریبان ماتم بست و می گفت:
هوش مصنوعی: شاهزاده سوار بر اسبش شد و گورخر از ترس او فرار کرد. او به سرعت رفت تا اینکه از دید همه پنهان شد و شاهزاده و اسبش در جستجوی او مانده بودند. گرمای آفتاب بر صورت شاهزاده تاثیر می‌گذاشت و حرارت او را می‌سوزاند. وقتی گورخر از دیدش دور شد، شاهزاده احساس تشنگی کرد و به سمت چشمه‌ای رسید. او از اثر آب آن چشمه بی‌خبر بود. از اسب پیاده شد و به لب چشمه رفت تا به اسبش استراحت دهد و مقداری از آب چشمه نوشید. به محض اینکه آب در بدنش قرار گرفت، جسمش به شکل زنانه تغییر کرد. شاهزاده که این تغییر را دید، وحشت‌زده شد و سرش را بر زانو گذاشت. اشک حسرت از چشمانش سرازیر شد و بر زمین ریخت. دیگران وقتی او را در این حال دیدند، دست از جستجوی برداشتند و به نزد شاه برگشتند و به او گفتند که شاهزاده‌اش در اثر حمله‌ی شیری جان باخته است. شاه با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد و به مدت هفت روز به عزای فرزندش نشست و در این مدت غم و اندوه بر دلش فشار می‌آورد.
رفت آن سخنان که باز گفتیم به هم
وان وصل کزو چو گل شکفتیم به هم
هوش مصنوعی: سخنانی که قبلاً در موردشان صحبت کردیم، دیگر وجود ندارند و آن ارتباطی که چون گل در میان ما شکوفا شد، هم اکنون در گذشته است.
اکنون باری ز یکدگر دور شدیم
تا باز چنان کجا ای افتیم به هم
هوش مصنوعی: اکنون از یکدیگر دور شده‌ایم و منتظریم که دوباره مانند گذشته همدیگر را ملاقات کنیم.
شاهزاده قصه نیاز به حضرت ذوالجلال عرضه کرد و از سر دردی، نفس و جدی بر آورد و گفت: ای قادری که نیش پشه ای، تیغ قهر نمرود کردی و از پاره ای مدر، وسیلت نصرت و ظفر داود ساختی. از حانوت سینه حوت، مجلس یونس پرداختی و از گنجینه صخره صما، ناقه صالح بیرون آوردی، به قدرت تو که بر من بخشایی و این بند بسته بگشایی و مرا از مذلت این حالت برهانی و کسوت انوثت که در من پوشانیدی به ذکورت بدل گردانی.
هوش مصنوعی: شاهزاده در حالی که از شدت درد و ناراحتی ناله می‌کرد، به درگاه خداوند بزرگ دعا کرد و گفت: ای قادر مطلق، تو با نیش یک پشه، قهر نمرود را به عظمت آوردی و از خاک و گل، وسیله نصرت و پیروزی داوود را فراهم کردی. تو از دل دریا، یونس را نجات دادی و از دل کوه، ناقه صالح را بیرون آوردی. به قدرتی که داری، به من عطا کن و این بندهایی که بر من بسته شده را باز کن و مرا از این ذلت نجات ده و آن لباس زنانگی که بر من پوشانده‌ای را به لباس مردانگی تبدیل کن.
یا رب انک راحم و غفور
و بما فعلت من الذنوب خبیر
هوش مصنوعی: پروردگارا، تو بخشنده و بزرگوار هستی و از اعمال زشت من آگاهی داری.
فلئن غفرت فان فضلک واسع
و لئن اخذت فاننی لجدیر
هوش مصنوعی: اگر گذشتی، نعمت تو بسیار گسترده است و اگر بخواهی مجازات کنی، من شایسته‌ی آن هستم.
حق تعالی بر وی ببخشود و ملکی را که بر آن آب موکل بود، فرمان داد تا شهپر خویش بر وی مالید و به صورت اصلی باز برد. شاهزاده خدای را سجده شکر و حمد آورد و روی به حضرت پدر نهاد در بیابانی بی پایان.
هوش مصنوعی: خداوند بر او رحمتی نازل کرد و فرشته‌ای که سرپرست آن آب بود، دستور داد تا بال‌هایش را بر او بگسترد و او را به حالت طبیعی‌اش برگرداند. شاهزاده به خاطر این نعمت، سجده‌ی شکر و سپاسگزاری به درگاه خدا کرد و به سمت پدرش در بیابانی وسیع رفت.
نه هیچ ساکن و جنبان درو مگر انجم
نه هیچ طایر و سایر درو مگر صرصر
هوش مصنوعی: در جایی که هیچ کس نمی‌تواند حرکت کند و در آنجا هیچ پرنده یا موجود دیگری جز طوفان سرد وجود ندارد.
و بعد از ده روز پیش تخت پدر رسید و دیده را به خاک بارگاه او تکحیل داد و ماجرای رفته شرح داد و قصد اهمالی که وزیران در جانب او جایز دیده بودند و روا داشته، بگفت که آن سر از وی مستور داشتند و او را در مقام مذلت و حیرت فرو گذاشتند. شاه از آن سخن متالم شد و حکم جنایت، به شریعت سیاست، بریشان اقامت فرمود و مزاج کار این وزیران همانست و از ایزد تعالی امید می دارم که به ایشان همان رسد.
هوش مصنوعی: پس از ده روز، به حضور پدرش رسید و در برابر بارگاه او سر بر خاک گذاشت. او ماجراهای گذشته را شرح داد و به قصد عمدی که وزیران در این موضوع داشته‌اند اشاره کرد و گفت که آن موضوع را از او پنهان کرده بودند و او را در وضع ذلت و حیرت رها کردند. شاه از این سخنان ناراحت شد و طبق اصول حکمرانی، حکمی برای مجازات آنها صادر کرد. او بر این باور بود که وضعیت وزیران همان‌گونه که هست باقی خواهد ماند و از خداوند طلب رحمت کرد که به آنها همان نتیجه‌ای برسد که شایسته‌اشان است.
و مکاید السفهاء واقعه بهم
و عداوه الکبراء بئس المقتنی
هوش مصنوعی: دسیسه‌های نادانان بر سرشان فرود می‌آید و دشمنی بزرگ‌زادگان بر آن‌ها سخت است.
این کلمات تقریر کرد و از پیش تخت شاه با ناله و نفیر و نوحه و زفیر بیرون آمد. شاه از سخط یزدان و بادافراه آن جهان اندیشه کرد و مثال داد تا شاهزاده را سیاست کنند و آن را تاریخ ایام عدل و فهرست قانون جهانداری گردانند. وزیر هفتم که زحل همت و مشتری سعادت بود، چون این خبر بشنید، کس به سیاف فرستاد و به توقف اشارت فرمود و گفت: تعجیل منمای تا من پیش تخت شاه روم و از مذمت استعجال در تقریب آجال سخن گویم.
هوش مصنوعی: این کلمات بیان شد و با ناله و فریاد و گریه و آه از پیش تخت شاه خارج گردید. شاه از خشم خدا و عذاب آن جهان به فکر فرو رفت و تصمیم گرفت تا شاهزاده را به خوبی تربیت کند و این موضوع را به عنوان تاریخ دوران عدالت و فهرستی از قوانین حکومت در نظر بگیرد. وزیر هفتم که نشانه‌های همت و سعادت را در خود داشت، وقتی این خبر را شنید، پیام به سیاف فرستاد و به او دستور داد که عجله نکند تا او پیش تخت شاه برود و از زشتی شتابزدگی در تعیین سرنوشت‌ها سخن بگوید.