گنجور

بخش ۳۰ - آمدن دستور پنجم به حضرت شاه

وزیر پنجم که تدبیر ثاقب او، انجم انجمن سلطنت و رای صایب او، مفاتیح مشکلات دولت و ملت بود، پیش تخت شاه رفت و بعد از تقریر تحیت و اقامت ثنا و خدمت گفت: شکر نعم الهی از برای مزید نعم و استفادت زواید کرم بر همه عالم واجب است و بر خدم و حشم که در سایه عاطفت و ظل رافت روزگار می گذرانند واجب تر که هرچه از نهایت امانی و مطلوب زندگانی است و خاطر بشری و فکرت آدمی به وی راه یابد از حرمت و حشمت به وساطت میامن این حضرت یافته اند و زیادت از حدود استحقاق، به شمول عواطف و افاضت عوارف این دولت رسیده است و هیچ شکری زیادت از آن نباشد که مناصب عدل و مراتب فضل شاه را از عواقب مکروه و خواتم ذمیم صیانت کرده شود و اگر پادشاه بر سبیل تعجیل، سیاستی فرماید، مصالح توقف بر رای اعلای او عرض دهم و این ساعت شاه فرموده است تا شاهزاده را به مجرد ظن و تهمتی که تصدیق آن از قبول عقول دوردست و خلاف آن به قریحت و طبیعت نزدیک، بی موجبی هلاک کنند و قلاده حیات او را که عقد مفاخر جید وجود عالم است، از نظم خالی گردانند و اگر شاه در این معنی تاملی واجب ندارد و در بدایت و نهایت او تفحص و استبحاث بلیغ نفرماید، همان ندامت بیند که آن بازرگان لطیف طبع دید که در بدو حال، بحث و تنقیر نکرد تا در نهایت به ندامت و غرامت گرفتار شد و تاسف، مربح تلهف، منجح نیامد. شاه پرسید که چگونه بود آن داستان؟

بخش ۲۹ - داستان صیاد و سگ و انگبین و مرد بقال: گفت: چنین آورده‌اند که در ایام ماضی و سوالف دهور، صیادی بود، سگی مَعلَم داشت، ازین پهن‌بر‌ی، باریک‌ساقی، لاغر میانی، فربه‌سرینی، افکنده‌گوشی، برگرفته‌دمی، ببر سینه‌ای، عقابْ کینه‌ای، شیر زوری، پیل حمله‌ای، گرگ‌تازی، نهنگ‌یازی، چون صرصر در صحرا و چون نکبا در فضا، مرغ از هوا درآوردی و آهو در بیدا صید کردی.بخش ۳۱ - داستان بازرگان لطیف طبع: گفت: آورده‌اند که بازرگانی بود که در تطییب اطعمه و ترتیب اغذیه مبالغت‌ها نمودی و بیشترین عالم برای کسب مال و تحصیل منال زیر قدم آورده بود و در اطراف بر و بحر، تجارت‌های مربح و منجح کرده و سفرهای شاق در ارجای آفاق تحمل نموده و بدین طریق غنیمتی وافر و نعمتی فاخر به دست آورده و همه همّت خویش به شهوت اطعمه لطیف موقوف کرده و جمله نهمت خویش به التقام اغذیه نظیف مقصور گردانیده و از ملذذات عالم به مأکولات مشتهی قناعت کرده و از مطلوبات دنیا به مشروبات هنی خرسند شده. از کمال شره گفتی: به همه اعضا‌، دهان شده است و از افراط شبق به همه اجزا دندان گشته و با این قوت طبیعت، هوا در اضافت با او کثیف بودی و آب با او لطیف ننمودی. ازین نازک‌طبعی‌، خرده گیری‌، عیبجویی‌، بدخویی‌، که از آب کوثر نفرت گرفتی و از نعیم خلد کراهیت داشتی. به هر شهری که درآمدی، نخست به رسته طباخان و خوردنی‌پزان طواف کردی. روزی بر مرکب اشتها «کالهیمان العطشان او کالغرثان السغبان» سوار شده بود و در بازار طواف می‌کرد و نظر بر هر مقر و ممر می‌افکند و خیار اطعمه اختیار می‌کرد. در اثنای نظر، کنیزکی دید بر طرف دکانی با لباس پاکیزه، بر دست طبقی نظیف و دستاری لطیف، از آرد میده و روغن و انگبین‌، کلیچه پخته و از بهر خریدار بر سر بازار نهاده و چشم انتظار گشاده، در غایت لطافت و نهایت ظرافت‌؛ گفتی قرص آفتاب یا دایره ماه است یا رخسار حور و چهره غلمان از قصور می‌درفشد یا زهره و مشتری نور می‌بخشد.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزیر پنجم که تدبیر ثاقب او، انجم انجمن سلطنت و رای صایب او، مفاتیح مشکلات دولت و ملت بود، پیش تخت شاه رفت و بعد از تقریر تحیت و اقامت ثنا و خدمت گفت: شکر نعم الهی از برای مزید نعم و استفادت زواید کرم بر همه عالم واجب است و بر خدم و حشم که در سایه عاطفت و ظل رافت روزگار می گذرانند واجب تر که هرچه از نهایت امانی و مطلوب زندگانی است و خاطر بشری و فکرت آدمی به وی راه یابد از حرمت و حشمت به وساطت میامن این حضرت یافته اند و زیادت از حدود استحقاق، به شمول عواطف و افاضت عوارف این دولت رسیده است و هیچ شکری زیادت از آن نباشد که مناصب عدل و مراتب فضل شاه را از عواقب مکروه و خواتم ذمیم صیانت کرده شود و اگر پادشاه بر سبیل تعجیل، سیاستی فرماید، مصالح توقف بر رای اعلای او عرض دهم و این ساعت شاه فرموده است تا شاهزاده را به مجرد ظن و تهمتی که تصدیق آن از قبول عقول دوردست و خلاف آن به قریحت و طبیعت نزدیک، بی موجبی هلاک کنند و قلاده حیات او را که عقد مفاخر جید وجود عالم است، از نظم خالی گردانند و اگر شاه در این معنی تاملی واجب ندارد و در بدایت و نهایت او تفحص و استبحاث بلیغ نفرماید، همان ندامت بیند که آن بازرگان لطیف طبع دید که در بدو حال، بحث و تنقیر نکرد تا در نهایت به ندامت و غرامت گرفتار شد و تاسف، مربح تلهف، منجح نیامد. شاه پرسید که چگونه بود آن داستان؟
هوش مصنوعی: وزیر پنجم که به خاطر تدبیر و فکرش به عنوان یکی از افراد مهم در دولت و ملت شناخته می‌شد، به پیشگاه شاه رفت و پس از سلام و احترام، گفت: شکرگذاری از نعمت‌های الهی برای برخورداری از برکات ایشان بر همه لازم است، و بر خدم و حشم که در سایه دوران پر نعمت زندگی می‌کنند، این وظیفه بیشتر است. آن‌ها باید بدانند که همه چیزهایی که موجب آرامش و رضایت بشر است از حرمت و منزلت این دولت ناشی می‌شود و هیچ شکرگزاری پاداش این نعمت‌ها را نمی‌تواند بیان کند. همچنین، مسائلی که عادلانه و بر پایه فضل شاه هستند باید از خطرات دور نگه داشته شوند. اگر شاه بخواهد تصمیمی سریع بگیرد، من مصلحت را به رأی بلند او خواهم رساند. اکنون شاه به من دستور داده است که به خاطر یک ظن و اتهام بی‌پایه، شاهد هلاکت شاهزاده‌ای باشند که موجودیتش افتخار جهان است و اگر شاه در این موضوع تأمل نکند، به ندامتی دچار خواهد شد که مشابه تجربه تلخی خواهد بود که بازرگان با روح لطیف خود در آغاز کار نادیده گرفت و در پایان به عواقب بدی دچار شد. سپس شاه پرسید که آن داستان چگونه بود؟