گنجور

بخش ۲۸ - آمدن کنیزک روز پنجم به حضرت شاه

چون نوبت دور ایام به روز پنجم رسید، مشغله استغاثت زن به گوش انجم رسید. با خود گفت: اگر در این حادثه، تاخیری و تقصیری جایز دارم، شاهزاده زبان بگشاید و در هتک این ستر و کشف این سر، سعی‌ها نماید و از بهر آنکه جماعت وزرا در رعایت جانب او مبالغتی تمام دارند، بدین اعتداد و اعتضاد در اهلام و اعدام من کوشند و در سمع شاه، مصالح دین و دولت، تصویر و تقریر کنند. امروز هر تیری که در جعبه دارم، بیندازم و هر لعبی که دانم، ببازم. پس با ناله و نفیر و نوحه و زفیر به حضرت شاه رفت و بعد از تقدیم خدمت و تقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت، گفت: آفتاب رای شاه را از رای وزرای ظالم، تیرگی و چشم انصاف او را از صدمات خار حوادث، خیرگی مباد. اگر چند شاه به تظلم این مظلوم مرحوم، نظر عاطفتی نمی‌فرماید و به ترکیب اقوال باطل وزرا، انصاف این خدمتکار قدیم که در حریم این دولت، نشو و نما یافته است، نمی‌دهد و این واقعه شگرف را وزنی نمی‌نهد و این حادثه بزرگ را خرد و حقیر می‌شمرد و بر رای آفتاب نمای، که مدبر مصالح جهان و جهانیان است نمی‌رود و تامل نمی‌فرماید و نمی‌داند که امور حقیر به مدت خطیر گردد و مهمات قلیل به مهلت کثیر شود، چون جمره آتش که جوسنگی، جهانی را بخورد و عالمی را نیست گرداند.

فرب جذوه نار احرقت بلدا

و با آنکه شرارت آتش را سبب، احتکاک زند و اصطکاک قداحه بود، اما چون از کتم عدم در فضای ظهور و وجود می‌آید، آهن را موم و سنگ را آب می‌کند. برین مقیاس و منوال، حادثه‌ای خرد را که خوار داشته آید و دشمن ضعیف را که خرد شمرده شود، نتیجه آن بزرگ گردد و به امور معضل و مهمات مشکل انجامد، چنانکه تلافی آن در حیز وهم نگنجد و ادراک خاطر از استدراک آن عاجز آید.

مخالفان تو موران بدند، مار شدند
برآور از سر موران مارگشته، دمار
مکن درنگ و ازین پیش روزگار مبر
که اژدها شود ار روزگار یابد مار

و اگر شاه درین معنی شهادت شاهدی عدل و دلالت قولی جزل بشنود، بگویم و آن داستان شهری است که به سبب قطره‌ای انگبین خراب شد و هفتاد هزار مرد، علف شمشیر گشتند. شاه پرسید که چگونه بود؟

بخش ۲۷ - داستان عشق و گنده پیر و سگ گریان: دستور گفت: چنین آورده‌اند که وقتی جوانی بود با جمالی وافر و نعمتی فاخر، جهان‌دیده و گرم و سرد چشیده، خدمت ملوک و سلاطین کرده و مباشرت اَشغال دیوانی و اَعمال سلطانی نموده و ملوک روزگار به حکم وفور ادب و علو نسب‌، او را عزیز داشتندی. روزی بر سبیل تنزّه و تفکّه بر ممر شاهراهی، طارمی دید مرتفع و رواقی متسع برکشیده. چنانکه عادت باشد نظر کردن به ابنیه عالیه و مساکن مرتفعه، چون بر بالای منظر نگریست، دختری دید چون حور در قصور و چون ولدان و غلمان در جنان. نور جمالش جهان منور کرده و بوی زلفش عالم را معطر و مبخر گردانیده. با چشم غزال و سحر حلال و سلاست آب زلال و لطافت باد شمال. چون آفتاب در جوزا و ماه در سرطان، بر طرف منظر تکیه زده و عکس رویش عالم را روشن گردانیده. جوان چون آن حسن و لطافت و لطف و ظرافت بدید، واله و متحیر شد و با خود گفت: مگر زهره زهرا از قبه خضرا به پست آمده است یا ملک از فلک قصد مرکز زمین کرده است:بخش ۲۹ - داستان صیاد و سگ و انگبین و مرد بقال: گفت: چنین آورده‌اند که در ایام ماضی و سوالف دهور، صیادی بود، سگی مَعلَم داشت، ازین پهن‌بر‌ی، باریک‌ساقی، لاغر میانی، فربه‌سرینی، افکنده‌گوشی، برگرفته‌دمی، ببر سینه‌ای، عقابْ کینه‌ای، شیر زوری، پیل حمله‌ای، گرگ‌تازی، نهنگ‌یازی، چون صرصر در صحرا و چون نکبا در فضا، مرغ از هوا درآوردی و آهو در بیدا صید کردی.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون نوبت دور ایام به روز پنجم رسید، مشغله استغاثت زن به گوش انجم رسید. با خود گفت: اگر در این حادثه، تاخیری و تقصیری جایز دارم، شاهزاده زبان بگشاید و در هتک این ستر و کشف این سر، سعی‌ها نماید و از بهر آنکه جماعت وزرا در رعایت جانب او مبالغتی تمام دارند، بدین اعتداد و اعتضاد در اهلام و اعدام من کوشند و در سمع شاه، مصالح دین و دولت، تصویر و تقریر کنند. امروز هر تیری که در جعبه دارم، بیندازم و هر لعبی که دانم، ببازم. پس با ناله و نفیر و نوحه و زفیر به حضرت شاه رفت و بعد از تقدیم خدمت و تقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت، گفت: آفتاب رای شاه را از رای وزرای ظالم، تیرگی و چشم انصاف او را از صدمات خار حوادث، خیرگی مباد. اگر چند شاه به تظلم این مظلوم مرحوم، نظر عاطفتی نمی‌فرماید و به ترکیب اقوال باطل وزرا، انصاف این خدمتکار قدیم که در حریم این دولت، نشو و نما یافته است، نمی‌دهد و این واقعه شگرف را وزنی نمی‌نهد و این حادثه بزرگ را خرد و حقیر می‌شمرد و بر رای آفتاب نمای، که مدبر مصالح جهان و جهانیان است نمی‌رود و تامل نمی‌فرماید و نمی‌داند که امور حقیر به مدت خطیر گردد و مهمات قلیل به مهلت کثیر شود، چون جمره آتش که جوسنگی، جهانی را بخورد و عالمی را نیست گرداند.
هوش مصنوعی: زمانی که روز پنجم فرا رسید، صدای فریاد زنی به گوش ستاره‌ها رسید. او با خود گفت: اگر در این ماجرا اشتباه و کوتاهی از من باشد، شاهزاده باید صحبت کند و در دزدیدن حجاب و آشکار کردن رازها تلاش کند. به دلیل اینکه وزیران برای حفظ مقام و مقام او بسیار تلاش می‌کنند، آنها نیز در این زمینه به او کمک خواهند کرد و در حضور شاه، منافع دین و دولت را به تصویر خواهند کشید. امروز تمام تلاش خود را به کار می‌برم و هر چیزی که در دست دارم، به کار می‌گیرم. سپس با ناله و گریه به درگاه شاه رفت و پس از احترام به او و آرزوی خیر، گفت: امیدوارم هوش شاه از فکر وزرای ظالم پاک باشد و نگرش او به حوادث بد، متاثر نشود. اگرچه شاه به حال این مظلوم توجهی ندارد و به سخنان بی‌اساس وزیران توجه می‌کند و انصاف را به خدمتگزاری که در خدمت دولت بزرگ شده، نمی‌دهد و این واقعه عظیم را کوچک می‌شمارد، نباید فراموش کند که امور کوچک می‌توانند به مدت زمان طولانی مشکلی بزرگ شوند و مسائل جزئی می‌توانند به مشکلات گسترده تبدیل شوند، مانند ذره‌ای آتش که می‌تواند جهانی را نابود کند.
فرب جذوه نار احرقت بلدا
هوش مصنوعی: آتش به شدت سوزانده و ویران کرده است.
و با آنکه شرارت آتش را سبب، احتکاک زند و اصطکاک قداحه بود، اما چون از کتم عدم در فضای ظهور و وجود می‌آید، آهن را موم و سنگ را آب می‌کند. برین مقیاس و منوال، حادثه‌ای خرد را که خوار داشته آید و دشمن ضعیف را که خرد شمرده شود، نتیجه آن بزرگ گردد و به امور معضل و مهمات مشکل انجامد، چنانکه تلافی آن در حیز وهم نگنجد و ادراک خاطر از استدراک آن عاجز آید.
هوش مصنوعی: اگرچه آتش به دلیل شرارت و اصطکاکی که ایجاد می‌کند، می‌تواند باعث خرابی و ویرانی شود، اما هنگامی که از حالت عدم به عرصه وجود می‌رسد، می‌تواند آهن را نرم و سنگ را ذوب کند. به همین ترتیب، یک واقعه کوچک که معمولاً کم‌اهمیت به نظر می‌رسد، می‌تواند بزرگ و جدی شده و به مشکلات و مسائل پیچیده‌ای بینجامد، به‌طوری‌که جبران آن فراتر از تصور باشد و درک آن برای ذهن دشوار شود.
مخالفان تو موران بدند، مار شدند
برآور از سر موران مارگشته، دمار
هوش مصنوعی: دشمنان تو مانند مورهایی هستند که به شکل مار درآمده‌اند. پس باید از سر آنها مارها را بزدایی تا از شرشان رها شوی.
مکن درنگ و ازین پیش روزگار مبر
که اژدها شود ار روزگار یابد مار
هوش مصنوعی: زمان را هدر نکن و از این لحظه جلوتر نرو، زیرا اگر دست روی دست بگذاری، زمان می‌تواند به دشمنی خطرناک تبدیل شود.
و اگر شاه درین معنی شهادت شاهدی عدل و دلالت قولی جزل بشنود، بگویم و آن داستان شهری است که به سبب قطره‌ای انگبین خراب شد و هفتاد هزار مرد، علف شمشیر گشتند. شاه پرسید که چگونه بود؟
هوش مصنوعی: اگر پادشاه در این باره شاهدی عادلانه بشنود و حرفی درست مطرح شود، داستان شهری را برایش نقل می‌کنم که به خاطر یک قطره عسل نابود شد و هفتاد هزار مرد در آنجا کشته شدند. پادشاه پرسید که ماجرا چگونه بود؟