برگردان به زبان ساده
دستور گفت: چنین آوردهاند که وقتی جوانی بود با جمالی وافر و نعمتی فاخر، جهاندیده و گرم و سرد چشیده، خدمت ملوک و سلاطین کرده و مباشرت اَشغال دیوانی و اَعمال سلطانی نموده و ملوک روزگار به حکم وفور ادب و علو نسب، او را عزیز داشتندی. روزی بر سبیل تنزّه و تفکّه بر ممر شاهراهی، طارمی دید مرتفع و رواقی متسع برکشیده. چنانکه عادت باشد نظر کردن به ابنیه عالیه و مساکن مرتفعه، چون بر بالای منظر نگریست، دختری دید چون حور در قصور و چون ولدان و غلمان در جنان. نور جمالش جهان منور کرده و بوی زلفش عالم را معطر و مبخر گردانیده. با چشم غزال و سحر حلال و سلاست آب زلال و لطافت باد شمال. چون آفتاب در جوزا و ماه در سرطان، بر طرف منظر تکیه زده و عکس رویش عالم را روشن گردانیده. جوان چون آن حسن و لطافت و لطف و ظرافت بدید، واله و متحیر شد و با خود گفت: مگر زهره زهرا از قبه خضرا به پست آمده است یا ملک از فلک قصد مرکز زمین کرده است:
هوش مصنوعی: روزی جوانی که جوانیاش با زیبایی و نعمتهای بیمثالش سپری میشد، با تجربههای مختلفی که در دربارها و نزد سلاطین کسب کرده بود، به خاطر ادب و نسب عالیاش مورد احترام قرار گرفت. یک روز در حال تفکر و بیخیالی بر سر راه، به یک عمارت بلند و رفیع که زیبایی خیرهکنندهای داشت، نظر انداخت. وقتی به بالای ساختمان نگریست، دختری را دید که مانند حوریان در قصرها میدرخشید و با زیبایی و جذابیتش، نور و عطرش همه جا را پر کرده بود. چشمانش مانند غزال و نازکیش مانند نسیم خنک بود. او در آنجا نشسته و وجهش عالم را روشن کرده بود. جوان با دیدن آن همه زیبایی و لطافت، حیران و شگفتزده شد و در دلش گفت: آیا این دختر از آسمان به زمین آمده یا فرشتهای از عالم بالا به زمین آمده است؟
نحر کخرط العاج یضعف حسنه
خصر مخوط الخیزران الانضر
هوش مصنوعی: شکستن و از بین بردن عاج به زیبایی و لطافت کمر دخترانی که مانند شاخههای سبز نازک و ظریف هستند، آسیب میزند.
ماه از رخ تو شکست هنگامه خویش
گل روی تو دید چاک زد جامه خویش
هوش مصنوعی: ماه وقتی زیبایی صورت تو را دید، از شدت زیباییات دستش را به صورتش کشید و لباسش را چاک زد.
بالای تو خواند سرو را قامت خویش
مشک از خط تو در آب زد نامه خویش
هوش مصنوعی: سرو به قامت تو نازیده و به زیبایی تو افتخار میکند. تصویری که از تو در آب منعکس شده، شبیه نامهای است که از بوی خوش تو پر شده است.
ماهی که حسن او رشک خورشید و غیرت ناهید بود و آفتاب از خجالت رخسارش در حجاب تواری و عنبر در شکنج زلف او متواری.
هوش مصنوعی: ماهی که زیباییاش باعث حسادت خورشید و غیرت الهه ناهید بود، آنقدر زیبا و خیرهکننده بود که آفتاب از شرم صورتش پنهان میشد و عطرش در پیچش موهایش گم میشد.
نگاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد
بهاری کز دو گلزارش همی شهد و شکر خیزد
هوش مصنوعی: دختری که از زیباییهای چهرهاش آفتاب و ماه سر برمیآورند، باغی بهاری دارد که از گلستانهایش عطر و شیرینی جاری است.
خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند
هزار آتش برانگیزد هر آن وقتی که برخیزد
هوش مصنوعی: هر بار که او در شهری سکوت کند، یک صدای بلندی ایجاد میشود و وقتی که او برخیزد، هزار شعله آتش را شعلهور میکند.
هر ساعتی حورا غالیه بر رویش میکشید و رضوان «وان یکاد» میخواند و بر وی میدمید.
هوش مصنوعی: هر لحظه حورا غالیه بر سر او میکشید و رضوان دعای «وان یکاد» را میخواند و بر او فوت میکرد.
یختال فی مشییته کالغصن فی قامته
فالدر فی مبسمه و المسک فی نکهته
هوش مصنوعی: او در راه رفتن خود مانند شاخهای است که در نرمی و زیبایی خم میشود و لبخندش مانند نور درخشان است و بوی خوشش مانند مشک است.
از دور بدیدم آن پری را
آن رشک بتان آزری را
هوش مصنوعی: از دور، آن پری زیبا و دلربا را دیدم که مانند بتهای زیبای آزر برانگیز است.
در مغرب زلف عرض داده
صد قافله ماه و مشتری را
هوش مصنوعی: در مغرب، زلف بلندش باعث شده که صد کاروان از ماه و زهره (مشتری) را به نمایش بگذارد.
عقل مرشد از سفینه سینه آواز میداد که «برگذر و در منگر که فتوای حضرت نبوت و مثال درگاه رسالت این است که «لا تتبع النظره النظره، فالنظره الاولی لک والثانیه علیک».
هوش مصنوعی: عقل راهنما از عمق وجود انسان ندا میزد که «پیش برو و به عقب نگاه نکن، چرا که دستور پیامبر و الگوی رسالت این است که 'به نگاه اول توجه کن، اما به نگاه دوم مراقب باش.'»
از کوی بلا، پای نگهدار ای دل
گر جان خواهی، جای نگه دار ای دل
هوش مصنوعی: ای دل، اگر جان خود را میخواهی، از مسیر دشواری که در آن هستی مراقبت کن و درنگی داشته باش.
اما عشق دلفروز و مهر دلسوز از محمل دل فریاد میکرد که عشق تحفهٔ غیب است، از غیب بیعیب آید.
هوش مصنوعی: اما عشق زیبا و محبت دلسوز از عمق دل صدای خود را بلند میکند و بیان میکند که عشق هدیهای است آسمانی که از سوی عالم بیعیب نازل میشود.
توبه زهاد بباید شکست
پردهٔ عشاق بباید درید
هوش مصنوعی: توبه و پارسایی زاهدان باید شکسته شود و پردههای عشق باید کنار زده شود.
هرچه نه جانست بباید فروخت
مهر چنان روی بباید خرید
هوش مصنوعی: هر چیزی که جان و روح ندارد، باید به فروش برسد. ولی به خاطر زیبایی و محبت چنان چهرهای، باید آن را خرید.
در جمله، جوان، دل به باد داد. از سر کوی به پای میرفت و از پای به سر میآمد.
هوش مصنوعی: در جملهای سخن از جوانی است که بیپروا و بیخیال به زندگی مینگرد. او در حال گشت و گذار است و از یک طرف کوی عبور میکند و سپس به سمت دیگری بازمیگردد.
جعلت ممری علی بابه
لعلی اراه فاحیا به
هوش مصنوعی: من مسیرم را به درب او قرار دادم تا شاید او را ببینم و با دیدن او زندگیام دوباره تازه شود.
ردیت اشتیاقا الی قربه
فمن لی بغفله حجابه
هوش مصنوعی: تو به شوق نزدیک شدن به محبوبی، گام برمیداری؛ اما چه کسی میتواند حجاب غفلت را از چشمانت بردارد؟
زن از بالا نظر بر جوان افکند، چون حیرت و حسرت و قلق و ضجرت او دید، دانست که طرّه طرار و غمزه غمّازش، نقد وقار از کیسهٔ شکیب ربوده است و دل و جانش را در موسم معاملهٔ عشق، به «من یزید» برده، چنانکه عادت خوبان است درِ طارم فراز کرد.
هوش مصنوعی: زن از بالا به جوان نگاه کرد و وقتی حالات حیرت، حسرت، اضطراب و ناامیدی او را مشاهده کرد، فهمید که جذابیتش و ناز و کرشمهاش، آرامش او را از بین برده است و دل و جان جوان را در فصل عشق به خواستهای دیگر کشانده است، به طوری که رفتار نیکوکاران را به نمایش گذاشته و درهای مقام و مرتبه را گشوده است.
رات کلفی بها لیلی و وجدی
فملتنی کذا کان الحدیث
هوش مصنوعی: شبی دلم برای لیلی و عشقش تنگ شد و آن چه گفتم، به گونهای بود که گویی در حال گفتگو هستم.
ولی قلب ینازعنی الیها
و شوق بین اضلاعی حثیث
هوش مصنوعی: قلب من به سوی او میل دارد و شوقی در درونم وجود دارد که شدید است.
افتاد مرا ز عشق کاری و چه کار
زد در دل من زمانه خاری و چه خار
هوش مصنوعی: عشق برایم مشکلاتی به وجود آورد و در دل من زمانه زخمهایی ایجاد کرد که بسیار آزاردهنده بودند.
روز به نماز شام رسید و نیز بوی گل وصل معشوق به مشام او نرسید. جوان با جگری کباب و چشمی پر آب به وثاق بازآمد. شبی چون شب مارگزیدگان و حالتی چون حالت ماتمرسیدگان، نه وجه قرار و نه امکان فرار. این غزل تکرار میکرد.
هوش مصنوعی: روز به پایان رسید و او همچنان به یاد معشوق خود بود. جوان با دلدرد و چشمی پر از اشک به خانه برگشت. حالش به گونهای بود که به نظر میرسید در غم عمیقی فرو رفته و نه امیدی به آرامش داشت و نه راهی برای فرار از این وضعیت. او مکرراً این شعر را زمزمه میکرد.
هر کهرا عشق اختیار کند
بیقراری بر او قرار کند
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق را انتخاب کند، هرج و مرجی در او ایجاد میشود که آرامش را از او میگیرد.
نه عجب گر ز شعبدهٔ هَوَست
چشمم از آرزو چهار کند
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر به خاطر جاذبههای دنیوی و آرزوهایم، چشمانم به دور خود بچرخد و فریب بخورد.
انتظارم مده که آتش و آب
نکند آنچه انتظار کند
هوش مصنوعی: در انتظارم نباش که آتش و آب نمیتواند آنچه را که انتظار دارد، انجام دهد.
همهشب منتظر میبود تا صبح صادق از افق باختر، شارق گردد و مؤذن ندای «حی علی الفلاح» و ابوالیقظان ندای «حی علی الصباح» در دهد و همهشب این بیت ورد خود ساخته.
هوش مصنوعی: او هر شب منتظر بود تا صبح صادق از جانب افق باختر طلوع کند و مؤذن به ندای «حی علی الفلاح» و ابوالیقظان به ندای «حی علی الصباح» بپردازد. همچنین هر شب این بیت شعر را به عنوان ورد خود تکرار میکرد.
خلیلی انی قد ارقت و نمتما
لبرق یمان فاجلسا عللانیا
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که بیدارم و خوابم نمیبرد، در حالی که آسمان پر از برق و صاعقه است، بنابراین بهتر است که در این موقعیت آرام و بیتحرک بنشینم.
ای مست هلا خیز که هنگام صبوح است
هر دم که درین حال زنی دام فتوح است
هوش مصنوعی: ای نوشنده مست، بیدار شو که صبح فرا رسیده است. هر بار که در این حالت به مینوشی، فرصتی برای موفقیت فراهم میشود.
تا آخر نسیم صباح بر ارواح وزید و اشباح را به اصطباح خواند. جوان با دلی پر درد و رخسارهای زرد از خانه بیرون آمد. تفحّصکنان که «طبیب عشق را دکان کدام است؟ تا تفسره درد و مجبه وجد بدو نمایم؛ باشد که صفرای این واقعه را سکنگبینی سازد تا جانِ بهلبرسیدهٔ وصال را که در بحرانِ هجران ماندهست تسکینی رسد.»
هوش مصنوعی: تا آخر صبح نسیم به روحها وزید و اشباح را به حالت سردرگمی واداشت. جوانی با دلپریشانی و چهرهای زرد از خانه بیرون آمد. او در جستوجو بود که «طبیب عشق کجا نشسته است؟ تا درددل کنم و رنجام را برایش بگویم؛ شاید بتواند غم این حادثه را از من بزداید و به جان خستهام که در تنگنای دوری مانده، آرامشی ببخشد.»
جس نبضی فقال عشقا طبیبی
ویحه من اخی علاج مصیب
هوش مصنوعی: نبض قلبم را گرفتی و گفتی که عاشقم، افسوسی از برادرم که درمانش به شدت کارساز بود.
فزجرت الطبیب سرا بعینی
ثم ناجیته بحق الصلیب
هوش مصنوعی: دکتر را در دل و پنهانی دیدم، سپس با او به زبان احترام و حق تکیه کردم.
با خود گفت: مصلحت آن بود که رقعهای به معشوق فرستم و از حال دل خسته و جان مجروح او را اعلامی کنم؛ باشد که رفقی نماید و لطفی در میان آرد که هیچ صاحبدلی دوست خود را دشمن ندارد و خورشید عالمآرای گردونپیمای که شاه ستارگان است و خسرو سیارگان با علو معارج و سمو مدارج از ذرهای حقیر ننگ نمیدارد و گل سرخروی سبز قبای شوخچشم رعنا که ملک ریاحین و زینت بساتین است، مجاورت خار موجب ننگ و عار نمیشمرد که این دم سرد، اثری گرم نماید و این آب دیده، چشم بیآب را نمیدهد که گل وصل بشکفد و خار هجر فرو ریزد. پس قلم برگرفت و به مداد شوق بر بیاض کاغذ نبشت.
هوش مصنوعی: او به خود گفت: بهتر است نامهای به محبوبش بنویسد و اکنون که دلش گرفته و زخمخورده است، حال و هوایش را بیان کند؛ شاید او هم دلی به حالش بسوزاند و رحمتی در میان بیاورد. هیچ انسانی نمیتواند دوستش را دشمن خود بداند. همانطور که خورشید، که خداوند ستارگان است و در آسمان میتابد، از ذرات کوچک و بیمقدار شرم نمیکند. همچنین گل زیبای سرخ که نشانهی زیباییها و زینت باغهاست، از مجاورت خارها خجالت نمیکشد؛ زیرا این درد سرد میتواند آثار گرمی به همراه داشته باشد، و این اشکها نمیتوانند به چشمانی که بینور است، گل محبت بدهند و خار جدایی را از بین ببرند. پس او قلم را برگرفت و با شوق، بر روی کاغذ نوشت.
تملکت یا مهجتی، مهجتی
و اسهرت یا ناظری، ناظری
هوش مصنوعی: تو که مالکش هستی یا در کنار منی، در کنار منی و تو به من نگاه میکنی، نگاه میکنی.
و فیک تعلمت نظم الکلام
فلقبنی الناس بالشاعر
هوش مصنوعی: در تو هنر نوشتن شعر را آموختم، به همین دلیل مردم مرا شاعر نامیدند.
ایا غائبا حاضرا فی فوادی
سلام علی الغائب الحاضر
هوش مصنوعی: ای جانم که دوری اما در دل من هستی، درود بر تو که دور و نزدیک به منی.
هم باز خورد به تو بلایی آخر
واندر تو رسد ز من دعایی آخر
هوش مصنوعی: به تو بلاهایی میرسد و در نهایت از طرف من دعاهایی به تو میرسد.
درد دل من چنین نماند پنهان
سر بر کند این درد به جایی آخر
هوش مصنوعی: درد و دل من دیگر قابل پنهانکردن نیست و سرانجام این آسیب به جایی خواهد رسید.
پس خرده عشق در میان نهاد و از مضمون دل و مکنون سر خبر داد و بهدست معتمدی به معشوقه فرستاد. چون رقعه به زن رسید و مَطلع و مَقطع آن بدید، گفت: این جوان را بگوی تا نیز این سخن بنهد و ما را چون دیگر زنان نپندارد و بیش ازین سخن بیفایده نگوید و نابوده نجوید و گَوز پوده نشکند و پتک بر آهن سرد نزند از بهر آنکه:
هوش مصنوعی: پس عاشق در دلش اندکی عشق را بیان کرد و رازهای دل و آنچه در دل پنهان داشت را به اطلاع معشوقهاش رساند و آن را بهدست فرد مورد اعتمادی فرستاد. وقتی نامه به زن رسید و او متن را خواند، گفت: به این جوان بگویید که اگر اینگونه صحبت کند و ما را مانند دیگر زنان نپندارد، دیگر از این سخنان بیفایده نگوید و از گداختن بیفایده و زدن پتک به آهن سرد پرهیز کند.
گر ماه شود ننگرم اندر رویش
هوش مصنوعی: اگر ماه هم بشود، به رویش نمینگرم.
و بداند که مرا با جمال صورت، کمال عفت جمع است. هرگز غبار تهمت و شبهت بر ذیل عفاف و عصمت من ننشیند و گل طهارت من به خار معصیت خسته نگردد. چون جوان جواب و خطاب معشوق شنید با خود گفت:
هوش مصنوعی: به خوبی میداند که زیبایی ظاهری من با پاکدامنی و عفتی که دارم در هم آمیخته است. هیچگاه تهمت یا شبههای نمیتواند بر عفاف و پاکی من سایه افکند و حریم طهارت من به گناه آسیب نخواهد دید. وقتی جوان، سخنان محبوبش را شنید، با خود گفت:
از دوست به هر زخمی افگار نباید شد
وز یار به هر جوری بیزار نباید شد
هوش مصنوعی: نباید از دوست به خاطر هر ناراحتی و زخم دلگیر شد و همچنین نباید از یار به خاطر هر گونه اتفاقی بیزار و متنفر بود.
کار نیکوان، تجبر و تکبر است و کار عاشقان تخضع و تذلل:
هوش مصنوعی: کار نیکوکاران با اعتماد به نفس و خودپسندی همراه است، در حالی که رفتار عاشقان با خشوع و افتادگی همراه است.
دارم سخنان تازه و زر کهن
آخر به کف آرمت به زر یا به سخن
هوش مصنوعی: من ایدهها و نظریات جدیدی دارم و تجربیات قدیمی نیز در اختیارم است. در نهایت، این شما هستید که انتخاب میکنید چه چیزی را بپذیرید: سخنانی نو یا ارزشهای قدیمی.
گفت: از صورت نامه چیزی به کف نیامد، از نقش خامه، به نقد و جامه نقل باید کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: از محتوای نامه چیزی مشخص نشد و برای درک بهتر آن، باید به توضیحات و تفسیرهای مفصلتر پرداخت.
روزگاریست این که دیناری
ارزد آن کس که یک درم دارد
هوش مصنوعی: این روزها زمانی است که فردی که تنها یک درم دارد، ارزشش بیشتر از کسی است که دیناری دارد.
زر ندارد بنفشه چون نرگس
قامتش زان همیشه خم دارد
هوش مصنوعی: بنفشه به خاطر نداشتن طلا، قدش همیشه خمیده است در مقایسه با نرگس.
و بعد از پیک و نامه، زر و جامه فرستاد. معشوق گفت: این جوان را بگویید که:
هوش مصنوعی: سپس او پول و لباس فرستاد. معشوق گفت: به این جوان بگویید که:
این کار به زر چو زر نخواهد شد
هوش مصنوعی: این کار با پول هم درست نخواهد شد.
اگر وصول مقصود و حصول مفقود به مجرد زر بودی، پس کان که مایهدار گنجهاست، معشوق دلها بودی و اگر زیبایی به علم دیبایی در کنار آمدی، کرم پیله که مایه هر اطلس و دیباست، محبوب جانها بودی و لکن حجله آرایش دیگرست و حجره آسایش دیگر. زر، حلقهٔ فَرْج استران را زیبد نه گوش دلبران را.
هوش مصنوعی: اگر تنها با ثروت میشد به اهداف رسید و چیزهای گمشده را به دست آورد، در آن صورت کسی که دارنده گنجهاست، محبوب دلها میشد. و اگر زیبایی تنها با علم و هنر در کنار هم جمع میشد، آنگاه کرم ابریشم که پایهگذار پارچههای باارزش است، محبوب جانها میشد. اما اینگونه نیست که آراستگی و زينت در یک چیز حاصل شود و آرامش و آسایش در چیز دیگری. طلا برای زیور دادن به حلقهها مناسب است، نه برای گوشهای محبوبان.
زر اگر مایل خران نشدی
حلقه فرج استران نشدی
هوش مصنوعی: اگر طلا به سمت الاغها نرفت، حلقهی رهایی آنها پاره نشده است.
زر و جامه و پیغام و نامه باز فرستاد و جوابهای درشت داد. جوان با دلی پر حسرت و دماغی پر فکرت، پهلوی غم بر بستر الم نهاد و از سر دردی به ترنم و وجدی میگفت:
هوش مصنوعی: او طلا، لباس، پیام و نامه را دوباره فرستاد و جوابهای تند و تیزی داد. جوانی که دلش پر از حسرت و ذهنش درگیر فکر بود، کنار غم روی بستر ناراحتی دراز کشید و از روی درد، به نغمه و حال و هوای خود میگفت.
مراض نحن لیس لنا طبیب
و مهمومون لیس لنا حبیب
هوش مصنوعی: ما در درد و رنج هستیم، ولی طبیبی نداریم که به ما کمک کند و در غم و اندوه به سر میبریم، اما عزیزی نیست که تسلیمان دهد.
و لیس لنا من اللذات الا
امانیها و رویتها نصیب
هوش مصنوعی: ما جز آرزوها و خیالهای دور از دسترسمان از لذتها چیزی نداریم.
جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق، زعفرانی شد و از حمل اعبا اثقال هجر که از ارحام مادر نوایب دهر میزاد، تیر قدش کمانوار خم گرفت و عرعر قد و صنوبر قامتش از آسیب صرصر حدثان و عواطف محنت روزگار شکسته شد. از جمال وصال به آمد شد خیال، خرسند میبود و بدین بیت تعلل مینمود:
هوش مصنوعی: جوان به خاطر مشکلات جدایی، چهرهای زرد و پژمرده پیدا کرد. او تحت فشار غم هجرانی که از دوران کودکی به دوش میکشید، خم شد و قامتش مانند کمان خمیده شد. او از آسیبهای زندگی و روزگار سخت دچار ناراحتی و شکستگی شد. وقتی به یاد وصال معشوق میافتاد، خوشحال میشد و به همین خاطر به تعلل و بیتصمیمی میپرداخت.
خیالک فی الکری و هنا اتانا
و من سلسال ریقم قد سقانا
هوش مصنوعی: خیال تو مثل رویایی است که در خواب به سراغ ما میآید و ما را به شوق میآورد. به ما از زلال و گوارای آب نوشاندی که استانداردی از لذت و آرامش را به همراه دارد.
هر شب گردد خیال او گرد دلم
الحق ز مراعات خیالش خجلم
هوش مصنوعی: هر شب به یاد او به سر میبرم و این فکر مرا رنجیده میکند که چرا به او اهمیت میدهم.
از ارواح تا صباح و از فلق تا غسق بر سر کوی دوست معتکف و مجاور بودی منتظر نسیم خلوتی که از روایح ریاض وصل به مشام او رسد. درد بیدرمان و محنت بی پایان بر دل و جان او مستولی شده و آتش فراق دمار از خرمن صبر برآورده و به زبان حال میگفت:
هوش مصنوعی: از زمان صبح تا عصر، در کنار کوی محبوبش، مشغول عبادت و سکوت بود و منتظر بادی بود که بوی خوش وصال را به سوی او بیاورد. درد و محنتی بیپایان بر دل و جانش غلبه کرده بود و آتش جدایی، صبرش را به شدت آزمایش میکرد. او به طرز تلخی از حال و روزش سخن میگفت.
جربت من نار الهوی ما تنطفی
نار الغضا و تکل عما تحرق
هوش مصنوعی: شعلههای عشق من به قدری قوی هستند که حتی آتشهای بیرمق دیگر نمیتوانند آن را خاموش کنند و نمیتوانند به آن آسیبی بزنند.
و عذلت اهل العشق حتی ذقته
فعجبت کیف یموت من لایعشق
هوش مصنوعی: من کسانی را که عاشق بودند، سرزنش میکردم تا اینکه خودم طعم عشق را چشیدم و متعجب شدم که چگونه کسی میتواند بیعشق زندگی کند و بمیرد.
تا روزی گندهپیری، که دست قواس روزگار استواری قدش را به انحنا بدل کرده بود و حراث ایام بر موضع لالهزارش خُردهزعفران بیخته، بر جوان بگذشت. در وی نظر کرد، طراوات و رونق گل باغ جمالش پژمرده دید و نضرت ارغوان رخسارش به زعفران بدلشده یافت. به نظر تفرس از احوال او تفحّصی کرد و از موجب ذبول و نحول او تجسسی نمود و در تفسره صفرای او نگریست. بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرّق هجران که آثار اصفرار بر صفحات رخسار او ظاهر شده است گفت: ای جوان بگو چرا آفتاب شباب تو در بدو حال صفرت گرفتهست و گلزار جوانیات به هنگام اعتدال نوبهار فترت پذیرفته؟ اگر بیماری عشق است طبیب مییابی. جوان چون این اشارت در ضمن این بشارت معلوم کرد، نفس سرد برآورد و اشک گرم از دیده فرو ریخت گندهپیر چون رمز عشق را تفسیر بخواند و محکم و متشابه هجران را تاویل بشناخت، گفت: «علی الخبیر بها سقطت و علی ابن بجدتها حططت» ماجرای خویش بازگوی که تا نبض ننمایی، بیماری معلوم نشود و تا بیماری مقرر نگردد، علاج میسّر نشود جوان گفت:
هوش مصنوعی: روزی، پیرمردی بزرگ و فربه که آثار زمان بر قامتش نشسته بود و موهایش به رنگ خاکستر درآمده بود، به جوانی برخورد. او با دقت به جوان نگاه کرد و دید که شادابی و زیبایی چهرهاش کاهش یافته و رنگ رخسارش به زردی گراییده است. پیر از حال او کنجکاو شد و در پی دلیل این تغییرات برآمد. متوجه شد که جوان در آتش عشق میسوزد و اثرات غم و جدایی بر چهرهاش نمایان شده است. او با صدایی ملایم از جوان پرسید که چرا جوانی و شادابیاش تحت تأثیر قرار گرفته است. آیا عشقش دردناک است و نیاز به درمان دارد؟ جوان با شنیدن این پرسشها، نفس عمیقی کشید و اشک از چشمانش ریخت. پیرمرد که اسرار عشق را درک کرده بود، به جوان گفت که باید داستانش را بازگو کند، زیرا تا زمانی که نشانههای بیماری خود را نشان ندهد، درمان آن ممکن نیست. جوان نیز موافقت کرد و گفت...
لیالی بعد الظاعنین شکول
طوال و لیل العاشقین طویل
هوش مصنوعی: شبهایی که مسافران در حال رفتن هستند، طولانی و شبهای عاشقان هم بسیار کشیده میشود.
قصهٔ غصه من دراز است و حادثهٔ مشکل من با نشیب و فراز.
هوش مصنوعی: داستان غصهام طولانی است و ماجراهای دشواری که تجربه کردهام پر از فراز و نشیب است.
یا سائلی عن قصتی دعنی امت فی غصتی
احبابنا قد رحلوا والیاس منهم حصتی
هوش مصنوعی: ای آنکه از حال من میپرسی، بگذار بگویم که در غم جدایی دوستانمان غرق شدهام و یأس و ناامیدی، سهم من از این دنیا شده است.
خال ستم زمانه می بین و مپرس
از رنگ رخم نشانه میبین و مپرس
هوش مصنوعی: زمانه به من آسیبهایی زده که بر روی چهرهام نمایان شده است. وقتی آن نشانهها را میبینی، نیازی نیست بپرسی که اینها از کجا آمدهاند.
احوال درون خانه از من مطلب
خون بر در آستانه میبین و مپرس
هوش مصنوعی: فضای درون خانهام را از من نپرس، فقط به نشانههای غم و افسردگی که بر در خانهام نشسته توجه کن.
شب در قلق و اضطرابم و روز در حرق و التهاب. مدتی است که معشوق، دلم بهدست غوغای عشق باز داده است و جانم در من یزید هجر نهاده. بر وصالش ظفر نمییابم و از گل جمالش بجز خار نمیبینم. بس جبار و ستمکار افتادهست.
هوش مصنوعی: شبها در تردید و ناراحتی به سر میبرم و روزها در آتش و شوق میسوزم. مدتی است که محبوبم دل مرا در هیاهوی عشق به تسخیر درآورده و روحم را به رنج جدایی مبتلا کرده است. به وصال او نرسیدهام و جز خاری از زیباییاش نمیبینم. او بسیار ظالم و ستمگر است.
صبر با عشق بس نمیآید
یار فریادرس نمیآید
هوش مصنوعی: صبر به تنهایی کافی نیست و عشق نمیتواند به تنهایی انسان را نجات دهد؛ کسی که به کمک نیاز دارد، در این لحظه پیدا نمیشود.
دل به کاری که پیش مینشود
یک قدم باز پس نمیآید
هوش مصنوعی: دل هرگز از کاری که آغاز کرده برنمیگردد و یک قدم هم به عقب برنمیخورد.
گندهپیر چون این حال بشنید، گفت:
هوش مصنوعی: گندهپیر وقتی این وضعیت را شنید، گفت:
نومید مشو اگر چه امید نماند
کس در غم روزگار جاوید نماند
هوش مصنوعی: ناامید نشو حتی اگر دیگران امیدی ندارند، زیرا غم و مشکلات دایمی نیستند و بالاخره از بین خواهند رفت.
اگر رابعهٔ وقت است، سنگ در قندیل عصمتش اندازم و اگر چون زهره زهرا بر قبه خضراست به دانه حیلت در دامش آرم. پس روز دیگر بر شکل زاهدهای تعویذها و تسبیحها برگرفت و عصا و رکوه به دست کرد و به خانه آن زن رفت و خود را به کرامات بر وی جلوه کرد و دل زن را در قبضه امر و نهی آورد. هر ساعت به طاعت مشغول شدی و نافله و تطوعی برآوردی بهروز طعام نخوردی یعنی که صائم الدهرم و اگر بهاتفاق شبی در وثاق او بماندی به قرصِ جو افطار کردی و هم بر آن اختصار نمودی و گفتی: گندم سبب زلّت آدم بوده است و جو طعمهٔ انبیا و لقمهٔ اولیاست برین سیرت و سنت، روزگار میگذرانید تا اعتقاد زن در زهد و صلاح و عفت و عصمت او هر روز راسختر میگشت و اخلاص او در اعمال دینی و دنیاوی هر ساعت ظاهرتر میشد در جمله به تزویر و شعبده و نیرنج، همگی زن در ضبط آورد و با خود گفت:
هوش مصنوعی: اگر رابعه شخصی عادی باشد، سنگی در چراغش میاندازم و اگر مانند زهره، پاک و زیبا باشد، با فریب و نیرنگ او را به دام میاندازم. سپس روز بعد به شکل یک زاهد، دعاها و تسبیحها را برداشتم و عصا و کلاهی به دست گرفتم و به خانه آن زن رفتم و با کرامات خود خود را به او نشان دادم و دلش را در دست خود گرفتم. هر لحظه به طاعت و عبادت مشغول بودم و نافله و عبادات دیگر انجام میدادم و روزها طعام نمیخوردم، به طوری که به زعم خودم، روزهدار بودم. اگر به اجبار شبی را در قید او میگذرانیدم، با خوردن نان جو افطار میکردم و همچنان بر این روال ادامه میدادم و میگفتم: گندم سبب لغزش آدم بوده است و جو غذای انبیا و لقمهٔ اولیا است. با این رفتارها و سنتها، روزگار میگذرانیدم تا اعتقاد زن به زهد، صلاح، عفت و پاکدامنیام هر روز بیشتر میشد و صداقت من در کارهای دینی و دنیوی هر لحظه بیشتر آشکار میگشت. به طور کلی، با نیرنگ و حیله، تمام توجه زن را جلب کردم و با خود گفتم:
گر باد شوی ببندمت پای چو خاک
هوش مصنوعی: اگر به مانند باد شوی، تو را به پای خاک میبندم.
پس سگ بچهای به خانه برد و مدتی در خانه تعهد میکرد تا از بسیاری مراعات و اهتمام، الیف و حلیف او شد. پس روزی قرصی چند ساخت و پِلپِل و سپندان در آن قرصها تعبیه کرد و سگ را با خود به خانه زن برد و چون بنشت از آن قرصها بیرون کرد و بدان سگبچه میداد. سگ قرص میخورد و از غایت حدّت و تیزی دارو آب از چشمهای او میدوید و گندهپیر بر موافقت او آب در دیده میگردانید و باد سرد بر میکشید. زن چون قطرات آب چشم سگ دید و گریه گندهپیر مشاهده کرد از وی پرسید: ای مادر، این سگبچه چرا میگرید و او را چه افتاده است که قطرات حسرات از مدامع دیده بر صفحه رخسار میریزد؟ گندهپیر گفت: «لا تسالوا عن اشیا ان تبد لکم تسوکم». زن بیصبر شد و سوگندان داد که بگو. گندهپیر گفت: ای دختر، او را ـ دور از تو ـ حالی افتادهست که بر دشمنان تو باد – قصهٔ درد او عجیب است و حادثهٔ او نادر و غریب:
هوش مصنوعی: سگ بچهای به خانهای آورده شد و مدتی در آنجا به او رسیدگی و محبت شد. روزی چند قرص دارو تهیه کردند و در آنها مقداری پِلپِل و ادویه قرار دادند و این سگ را به خانه زن بردند. وقتی که از آن قرصها برای سگ بیرون کردند و به او دادند، سگ قرص را خورد و به خاطر تندی دارو، اشک از چشمانش سرازیر شد. زنی که آنجا بود، وقتی قطرات اشک را دید و گریه سگ را مشاهده کرد، از صاحب سگ پرسید که چرا این سگ بچه گریه میکند و چه بر او گذشته است که اینطور اشک میریزد. گندهپیر جواب داد که از این چیزها نپرسید که جواب خوبی نخواهید شنید. زن بیصبر شد و از او خواست که توضیح دهد. گندهپیر گفت: او با حالتی متفاوت مواجه است که بر دشمنان تو بد میافتد و داستان درد او بسیار عجیب و نادر است.
عشنا الی ان راینا فی الهوی عجبا
کل الشهور و فی الامثال عش رجبا
هوش مصنوعی: ما با عشق آشنا شدیم تا آنجا که در عشق شگفتیها را دیدیم؛ همه ماهها به نحوی هستند و در مثلها، مثل عشق، چنان شگفتانگیز است که عجب است.
زن چون این سخن بشنید، متحیر و متفکر گشت و گفت: این کرامتی بود که حق تعالی به من نمود. «من یعدی الله فهو المهتدی».
هوش مصنوعی: زن با شنیدن این حرف به فکر فرو رفت و به حالت حیرت درآمد و گفت: این نشانهای از بزرگی خداوند است که به من نشان داده شد. «هر کس از سوی خدا هدایت یابد، او در راه راست قرار دارد».
کم نعمه لا تستقل بشکرها
لله فی طی المکارم کامنه
هوش مصنوعی: اگر نعمت کمی داری، شکرگزاری برای خدا فراموش نکن، زیرا در کارهای بزرگ و نیکو، نعمتها نهفته است.
پس گفت: «هات الحدیث عن القدیم و الحدیث». از حادثه او خبری گوی و از واقعه او سمری تقریر کن. گندهپیر گفت: بدان که این سگبچه، دختر امیری است از امرای این شهر که من از جمله خواص خانه و بطانه آشیانه ایشان بودم و روزگار در ظل عنایت و رعایت ایشان بسر میبردم. روزی برنایی غریب، به در سرای ایشان برگذشت. چشم برنا بر جمال او افتاد. بر اثر نظر، دل به باد داد. سلطان عشق از منزل دل، محمل ساخت و خیمهٔ بار در ساحت جان جوان بزد. جوان در هجران او روز و شب میگریست و در رنج و محنت میزیست و دختر به حکم نظام اسباب کامرانی و استظهار جمال جوانی، طریق بیداد بر دست گرفت و راه تهوّر و تجبّر پیش آورد. دختر در پرده چون گل رعنا از سر طنز بر جوان میخندید و جوان از سر نیاز همهروز زار میگریست و این بیت میگفت:
هوش مصنوعی: پس گفت: «افسانههای قدیم و جدید را برایم بگو». از ماجرای او خبری بده و از واقعهاش خلاصهای بیان کن. گندهپیر گفت: بدان که این سگبچه، دختر یکی از بزرگان این شهر است و من یکی از افراد نزدیک به خانوادهشان بودم و در سایه لطف و حمایت آنها زندگی میکردم. روزی جوانی غریبه به درب خانه آنها رسید. جوان با دیدن زیبایی او دلش به درد آمد و عاشق شد. احساس عشق در دلش برپایی کرد و او را به دنیای جدیدی برد. جوان به خاطر دوری از او روز و شب میگریست و زیر بار رنج و سختی زندگی میکرد. دختر به خاطر زیباییاش نسبت به او بیاعتنایی کرد و رفتاری متکبرانه از خود نشان داد. او مانند گلی زیبا در پرده میخندید و جوان از حس نیاز و عاشقانه در دلش زار میزد و این بیت را میخواند:
خورشید رخا ز روی ناخرسندی
چون سایه به هر خسی همی پیوندی
هوش مصنوعی: خورشید چهرهات به خاطر ناامیدی و ناراحتی، مثل سایهای به هر گیاهی وصل میشود.
من در غم تو چرا بر میگریم و تو
بر من ز سر طنز چو گل میخندی
هوش مصنوعی: چرا من به خاطر غم تو اشک میریزم، در حالی که تو با خندهای مسخره به من نگاه میکنی؟
البته به سوز سینه جوان التفات نمینمود و از آخ سحرگاه او نمیاندیشید، چندان که جوان در غم هجران او جان تسلیم کرد و با دل خسته به خاک لحد سپرد و این ابیات از وی یادگار ماند:
هوش مصنوعی: البته او به درد دل جوان توجهی نداشت و به آه و نالههای او در سحرگاه فکر نمیکرد. جوانی که به خاطر دوری او جان خود را داد و با دلی شکسته بهون خاک سپرده شد. این اشعار از او باقی ماند.
یا عزاقسم بالذی انا عبده
و له الحجیج و ما حوت عرفات
هوش مصنوعی: من سوگند میخورم به کسی که من بنده او هستم و اوست که حاجیان را دارد و عرفات را در بر گرفته است.
لا ابتغی بدلا سواک حبیبه
فثقی بقولی و الکرام ثقات
هوش مصنوعی: من به هیچ چیز غیر از تو عشق نمیورزم، پس به سخنم توجه کن و درستی و صداقت را در میان انسانهای بزرگ بیاب.
و لو ان فوقی تربه فدعوتنی
لاجبت صوتک و العظام رفات
هوش مصنوعی: اگر خاک بر سرم باشد و تو صدایم کنی، من به صدایت پاسخ میدهم، حتی اگر تنها استخوانهایم باقی مانده باشد.
حق تعالی این ظلم نپسندید و این دختر را مسخ گردانید. آدمی بود، سگ شد.
هوش مصنوعی: خداوند این ظلم را نپسندید و این دختر را دگرگون کرد. او که انسان بود، به حیوانی تبدیل شد.
یا صباح الوجوه فاعتبروا
و ارحموا کل عاشق ظلما
هوش مصنوعی: ای صبح چهرههای زیبا، عبرت بگیرید و به همهی عاشقان ستمدیده رحم کنید.
دختر از شرم این حالت، خویشتن در خانه من افکند و به حکم قربت و مجاورت و قدم صحبت و محاورت، پنهان میبود و از شرم و خجالت، روی به هیچ کس ننمود. مدت دو سال است تا تفقدش میکنم و تعهد واجب میدارم و این راز بر هیچ کس آشکارا نکردهام و عجب آن است که هر کجا زنی صاحب جمال بیند، اشک حسرت باریدن گیرد.
هوش مصنوعی: دختر به خاطر شرم و خجالتش، خود را در خانه من پنهان کرده و به خاطر نزدیکی و صحبت با من در خفا میماند و از روی شرم به nadie نگاه نمیکند. من دو سال است که از او مراقبت میکنم و تعهدی نسبت به او دارم و این راز را به کسی نگفتهام. جالب این است که هر بار زنی زیبا ببیند، اشک حسرتش را فرو میریزد.
در قصه اهل عشق اسرار بسی ست
هوش مصنوعی: در داستان عاشقان، رازهای زیادی وجود دارد.
زن چون این ماجرا بشنود، گفت: مرا از استماع این قصه، عبرتها و موعظتها حاصل آمد.
هوش مصنوعی: زن وقتی این داستان را شنید، گفت: از گوش دادن به این قصه، درسها و پندهای زیادی گرفتم.
بذا فضت الایام ما بین اهلها
مصائب قوم عند قوم فوائد
هوش مصنوعی: زمانه به دو دسته از افراد تفاوت میکند؛ برای برخی مصیبتهایی میآورد و برای برخی دیگر، از آن مصیبتها بهره و سودی به همراه دارد.
بدان که مدتی است تا برنایی بر من عاشق است و در رنج عشق، بدر او هلالی و شخص او خلالی شدهاست. سر کوی ما مطاف اوست و گرد در و دیوار ما کعبه طواف او. به کرات ملطفات و رقعات فرستاده است، مخبر از صفوت مودت و منهی از کمال محبت و من در مقابله آن اقوال لطیف، جوابهای عنیف دادهام و دل او برنجانیده. گندهپیر چون این سخن بشنود، استحالتی عظیم نمود و گفت: جان مادر، خطا کردهای که دل او بیازردهای. زنهار از خستگان عشق، مرهمی دریغ مدار و بستگان بند هجران را خوار مگذار چه هرکه افتادگان عشق را دست نگیرد، پایمال حوادث شود و هرکه بر محرومان وصال، رحمت ننماید، مرحوم گردد. زن گفت: ای مادر، نصایح تو را بر دل نگاشتم و با تو عقد عهد بستم که بعد از این قدم بر جاده این نصیحت نهم و مراعات جانب او واجب دارم.
هوش مصنوعی: مدتی هست که کسی عاشق من شده و در عرض این عشق، او به حالت هلال درآمده و در او تغییراتی به وجود آمده است. خیابان ما مکان اوست و اطراف در و دیوار ما مانند کعبه برای اوست. او بارها پیامها و نامههایی فرستاده است که خبر از دوستی و عشقش میدهد و من در مقابل این محبتها، پاسخهای سردی دادهام که دلش را آزردهام. وقتی گندهپیر این را شنید، بسیار متأثر شد و گفت: "عزیزم، اشتباه میکنی که دل او را ناراحت کردی. مواظب باش، از کسانی که در عشق زجر کشیدهاند، دوری کن و به آنها بیمحلی نکن، چون هر کسی که به عشقورزان دست یاری نرساند، با مشکلات روبهرو میشود و هر کس به محرومان عشق رحم نکند، خود دچار مصیبت خواهد شد." زن گفت: "ای مادر، نصیحتهای تو را در دل نگه میدارم و با تو عهد میبندم که از این به بعد راه نصیحت را در پیش بگیرم و مراقب او باشم."
بعد از این دست ما و دامن دوست
پس از این گوش ما و حلقه یار
هوش مصنوعی: پس از این، ما دیگر به دامن دوست نمیرسیم و فقط گوشمان به حرفهای یار خواهد بود.
پس گفت: ای مادر، چون محرم این غم، سمع تست و منور این حجره، شمع تو، ناصحی مشفق و معتمدی و اگر برکت صحبت تو نبودی، دمار از روزگار من برآمده بود، باید که چون آن جوان را بینی در تمهید اعذار مبالغت نمایی و آنچه واجب کند از لطف عنایت و حسن رعایت، دل او بجای آری. پیرزن در وقت از پیش دختر بیرون آمد و جوان را بدین کلمات لطیف و محاورات ظریف بشارت داد و گفت:
هوش مصنوعی: پس او گفت: ای مادر، تو تنها کسی هستی که با این غم میتوانی همدردی کنی و نوری که در این اتاق هست، از توست. تو معلم دلسوز و قابل اعتمادی هستی و اگر حمایتت نبود، اوضاع من به کلی خراب میشد. باید زمانی که آن جوان را میبینی، در توضیح علتها بسیار دقت کنی و هر آنچه را که نیاز است با محبت و مهربانی بگویی تا دلش آرام بگیرد. سپس پیرزن به سمت دختر رفت و با این کلمات زیبا و محاورهای به جوان خبر خوشی داد.
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
هوش مصنوعی: عشق محبوبه به خوبی رسید و به همین خاطر، بیدینیاش به کلی به ایمان تبدیل شد.
جوان در وقت از بادیه حرمان روی به کعبه درمان نهاد. چون به در سرای زن رسید، زن به فراست حالت و کیاست حیلت، بهجای آورد که عاشق گذری میکند و بوی جگر سوخته و رایحه دل بریان بشناخت که محب قصد محبوب دارد، با تبسم و استبشار و بشاشت و اهتزاز به استقبال عاشق شتافت و با صد هزار ناز، عاشق نیازمند را به خود خواند و گفت:
هوش مصنوعی: جوان در زمانی که از راه دلسردی میگذشت، به سمت کعبه شتافت. وقتی به در خانه زنی رسید، او با تیزهوشی و cunning متوجه شد که عاشق متوجه او شده است. او بوی تب و دل سوخته را احساس کرد و فهمید که محبت در دل اوست. با لبخند و خوشحالی به استقبال جوان شتافت و با تمام ناز و دلربایی، او را به خود دعوت کرد و گفت:
بیا که عاشق رنجور را خریداریم
فتادگان جهان را به لطف برداریم
هوش مصنوعی: بیا تا به کسانی که در عشق دچار رنج و درد هستند، محبت کنیم و از کسانی که در دنیا زمینخوردهاند، با محبت و لطافت حمایت کنیم.
القصه، به دلالت گندهپیر پارسا و قیادت آن زاهده عصر و برکات انفاس و اقدام او عاشق به معشوق و طالب به مطلوب رسید و هر دو روزگاری دراز از نعمت وصال، تمتعها میگرفتند و نعوذ بالله من فرح القواد و غضب الجلاد.
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، به دلیل راهنماییهای پیر بزرگ و پارسا و رهبری آن زاهد در عصر خود، این شخص به معشوق و هدف خود دست پیدا کرد و هر دو برای مدت طولانی از نعمت وصال لذت میبردند. و پناه بر خدا از خوشحالی فاسدها و خشم ظلمتطلبان.
اذا ما رداء المرء لم یک طاهرا
فهیهات لاینقیه بالماء غاسله
هوش مصنوعی: اگر لباس یک شخص ناپاک باشد، حتی با آب هم نمیتوان آن را پاک کرد.
این حکایت از بهر آن گفتم تا رای جهان آرای شاه را مقرر گردد که مکر زنان از حد و عد بیرون است و حیل و عمل ایشان از حصر و حزر افزون. چون مکنون این داستان که مضمون او فهرست مکر و قانون غدر است به سمع شاه رسید، بفرمود تا شاهزاده را به حبس بردند و سیاست در توقف نهادند.
هوش مصنوعی: این داستان را گفتم تا ذهن شاه روشن شود که زنان در فریبکاری بسیار ماهرند و تدبیرهای آنان فراتر از حد و حدود معمول است. وقتی این داستان که شامل فهرستی از فریبکاریها و دسیسهها بود، به گوش شاه رسید، دستور داد تا شاهزاده را به زندان بفرستند و او را به مدت طولانی در بازداشت نگه دارند.