گنجور

بخش ۱۸ - آمدن کنیزک روز سیم به حضرت شاه

روز سیم چون رایت لشکر روز از افق مشرق طلوع کرد و اعلام قیری لشکر شب در قیروان مغرب پنهان شد، کنیزک به حضرت شاه مراجعه نمود و با چهره معصفری و پشت از بار حوادث چنبری، رخساره پر از اشک حسرت و باطن پر از قلق و ضجرت نزدیک شاه آمد و منافق وار به زبان اضطرار، تضرع و زاری پیش آورد.

رخساره چو ابر نوبهاری پر نم
آمیخته آفتاب و باران بر هم

پس گفت: عدل شاه، امروزه عالم را بحری محیط است که عالمیان از مشرب عذب نوال او اغتراف می کنند.

هست اغتراف خلق ز بهر سخای او

دیر است که گفته اند: البحر مغترف. و مکارم اخلاق او گلزاری است که عالمیان از آن نسیم شمیم و و شمال الطاف می یابند و تا ریاحین انصاف از باغ عدل او شکفته شده است، خار جوز از ساحت ملک و دولت به آتش قهر بسوختست و تا فنای همایون او مرجع مظلومان شده است، بنای ظلم به صرصر عدل انهدام و انقضاض پذیرفته است و عجب تر آنکه همه جهان در سایه معدلت او قرار گرفته اند و من بنده در حرارت آفتاب تموز ظلم مانده ام.

یا اعدل الناس الا فی معاملتی
فیک الخصام و انت الخصم و الحکم

حضرت شاه را بدین اسم موسوم نتوان کردن اما دستوران بی عاقبت، ابروار پیش آفتاب عدل او حجاب گشته اند و ظلمی شنیع و جوری عظیم که از فرزند شاه برین بنده رفت، موجب بد نامی اسلاف و اعقاب او خواهد بود. اما پادشاه عادل به تحریض و تحریک ساعی نمام و شریر کذاب فتان، انصاف بنده نمی فرماید و گمان برم که مثل شاه با وزیران همچنانست که شاه کرمان را بود با وزیران. شاه پرسید: چگونه بود؟ بگوی

بخش ۱۷ - داستان زن دهقان با مرد بقال: دستور گفت: چنین شنیده‌ام از ثقات روات که در مواضی ایام، دهقانی بوده است صاین و متدین و متقی و متورع. زنی داشت بر عادت ابناء روزگار در متابعت شهوت و نهمت گام فراخ‌تر نهادی و استتباع لعب و لهو از لوازم روزگار خود شمردی. روزی آن دهقان، او را قراضه‌ای داد تا گرنج خرد. زن به بازار و زر رفت به بقال داد و آغاز کرد به غمزه و کرشمه نگریستن و با غنج و ناز سخن گفتن که مرا بدین زر، گرنج فروش. بقال به حرکات و سکنات او بجای آورد که از کدام پالیز است و به شکل و شمایل او بدانست که چه مزاج دارد و طینت او بر چه کار مجبول و مطبوع است. گرنج برکشید و در گوشه چادر او کرد و گفت: ای خاتون، مرا بستهٔ بند لطافت و خستهٔ تیر ملاحت خود کردی. در آی تا شکر دهم ترا. چه گرنج بی‌شکر‌، طعام نا‌تمام بود و غذای نا‌معتدل باشد. زن گفت: بهای شکر ندارم. بقال گفت:بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان: کنیزک گفت: آورده‌اند که در عهود ماضی و ایام غابر، پادشاهی بوده است عالم و عادل، مقبل و مفضل و او را فرزندی بود به رزانت عقل مذکور و به شجاعت ذات موصوف. جمال او سر دفتر حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و خرمی. روزی که جهان، جامه جمال نو کرده بود و حله کمال پوشیده، از پدر دستوری خواست و گفت: دلم را به تماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعه ریاض التفاتی که روزگار بهار و هنگام دشت و مرغزار است.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روز سیم چون رایت لشکر روز از افق مشرق طلوع کرد و اعلام قیری لشکر شب در قیروان مغرب پنهان شد، کنیزک به حضرت شاه مراجعه نمود و با چهره معصفری و پشت از بار حوادث چنبری، رخساره پر از اشک حسرت و باطن پر از قلق و ضجرت نزدیک شاه آمد و منافق وار به زبان اضطرار، تضرع و زاری پیش آورد.
هوش مصنوعی: روز به زیبایی و درخشش خود آغاز شد، همان‌طور که لشکری بر افق مشرق سر برآورده بود و نشانه‌های ناپدید شدن شب در طرف مغرب پنهان می‌شد. در این حال، کنیزکی با چهره‌ای غمگین و خسته از سختی‌های زندگی، با چشمان اشک‌آلود و قلبی پر از نگرانی به درگاه پادشاه رفت و با زبانی آکنده از اضطراب و التماس، خواهش و گریه‌اش را مطرح کرد.
رخساره چو ابر نوبهاری پر نم
آمیخته آفتاب و باران بر هم
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند ابرهای بهاری است که با رطوبت پوشیده شده و در آن نور خورشید و باران به هم آمیخته هستند.
پس گفت: عدل شاه، امروزه عالم را بحری محیط است که عالمیان از مشرب عذب نوال او اغتراف می کنند.
هوش مصنوعی: پس گفت: امروز در دنیا، سلطنتی وجود دارد که همه انسان‌ها از نعمت‌ها و موهبت‌های آن بهره‌مند می‌شوند.
هست اغتراف خلق ز بهر سخای او
هوش مصنوعی: مردم به خاطر generosity و سخاوت او به او اعتراف می‌کنند و او را تحسین می‌کنند.
دیر است که گفته اند: البحر مغترف. و مکارم اخلاق او گلزاری است که عالمیان از آن نسیم شمیم و و شمال الطاف می یابند و تا ریاحین انصاف از باغ عدل او شکفته شده است، خار جوز از ساحت ملک و دولت به آتش قهر بسوختست و تا فنای همایون او مرجع مظلومان شده است، بنای ظلم به صرصر عدل انهدام و انقضاض پذیرفته است و عجب تر آنکه همه جهان در سایه معدلت او قرار گرفته اند و من بنده در حرارت آفتاب تموز ظلم مانده ام.
هوش مصنوعی: مدت‌هاست که گفته‌اند: دریا سرشار است. و فضیلت‌های اخلاقی او مانند گلی است که مردم از آن عطر و لطافت می‌گیرند و تا زمانی که گل‌های انصاف از باغ عدل او شکوفا شده، خار خشونت از سلطنت و حکومت به آتش خشم سوزانده شده است. و تا زمانی که وجود باعزت او پناهگاهی برای مظلومان شده، بنیان ظلم تحت طوفان عدل و انصاف ویران شده است. جالب‌تر آنکه تمام جهان در سایه‌سار عدالت او قرار دارند و من، بنده، در گرمای آفتاب تیرماه ظلم مانده‌ام.
یا اعدل الناس الا فی معاملتی
فیک الخصام و انت الخصم و الحکم
هوش مصنوعی: ای عادل‌ترین مردم، جز در مورد من با تو که در دعوا هستم، منصف نیستی؛ چرا که تو هم طرف دعوا هستی و هم قاضی.
حضرت شاه را بدین اسم موسوم نتوان کردن اما دستوران بی عاقبت، ابروار پیش آفتاب عدل او حجاب گشته اند و ظلمی شنیع و جوری عظیم که از فرزند شاه برین بنده رفت، موجب بد نامی اسلاف و اعقاب او خواهد بود. اما پادشاه عادل به تحریض و تحریک ساعی نمام و شریر کذاب فتان، انصاف بنده نمی فرماید و گمان برم که مثل شاه با وزیران همچنانست که شاه کرمان را بود با وزیران. شاه پرسید: چگونه بود؟ بگوی
هوش مصنوعی: به حضرت شاه نمی‌توان لقب خاصی داد، اما تصمیمات ناشیانه باعث شده که پرده‌ای بر عدالت او بیفتد و ظلمی شنیع و جدی که از فرزند او به این بنده تحمیل شده، موجب بدنامی نسل‌های گذشته و آینده خواهد شد. اما پادشاه عادل به تحریک و فریب افراد شیاد و بدخواه، درباره انصاف این بنده اقدامی نمی‌کند و به گمانم رابطه‌اش با وزیران شبیه به رابطه شاه کرمان با وزیران است. شاه پرسید: این رابطه چگونه است؟ بگو!