برگردان به زبان ساده
کنیزک گفت: آوردهاند که در عهود ماضی و ایام غابر، پادشاهی بوده است عالم و عادل، مقبل و مفضل و او را فرزندی بود به رزانت عقل مذکور و به شجاعت ذات موصوف. جمال او سر دفتر حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و خرمی. روزی که جهان، جامه جمال نو کرده بود و حله کمال پوشیده، از پدر دستوری خواست و گفت: دلم را به تماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعه ریاض التفاتی که روزگار بهار و هنگام دشت و مرغزار است.
هوش مصنوعی: کنیزک گفت: در زمانهای گذشته پادشاهی عادل و دانا بوده است که محبوب و مورد توجه مردم بوده و فرزندی داشت که به دلیل عقل نیکو و شجاعتش شناخته میشد. زیبایی او نشانهای از حسن و خوبی بود و سخنانش مملو از شادابی و خوشحالی. روزی که دنیا در لباس زیبای خود و در حالت کمال قرار داشت، فرزند از پدر خواست تا او را به صحرا ببرد و گفت که دلش میخواهد از زیباییهای طبیعت در فصل بهار و هنگام گل و گیاه لذت ببرد.
فتبسم النیروز یوقظ بالندی
ورد الریاض من النعاس الفاتر
هوش مصنوعی: شکوفههای بهار با لطافت و زیبایی خود خواب را از چمنزارها دور میکنند و بیداری طراوت را به ارمغان میآورند.
و کانها ینهل عن قطر الحیا
فیها صغار اللولو المتناثر
هوش مصنوعی: و به نظر میرسد که قطرات باران از بدن مارها میریزد و در آن، جواهرات کوچکی مانند مرواریدها پراکنده شدهاند.
هنگام صید کردن و ایام شراب خوردن است که دست نساج طبیعت در طراز خانه روزگار، از برای عروس نوبهار، دیبای هفت رنگ می بافد و خیاط دهر به مقراض درخش و خیط مطر، حله ملون و ردای منقش می طرازد.
هوش مصنوعی: در زمان شکار و جشنهای نوشیدن شراب، طبیعت با مهارت خاصی برای بهار تازه، پارچهای هفترنگ میبافد و زمانه هم با ابزارهای درخشان و زیباییها، لباسی رنگین و مزین برای این فصل تازه آماده میکند.
فکانما قد دبجت اکنافها
بسبائب من کل و شی فاخر
هوش مصنوعی: گویی دور تا دور آن با زربافت های زیبا و ارزشمند تزئین شده است.
آراست بهار، کوی و دروازه خویش
افکند به باغ و راغ، آوازه خویش
هوش مصنوعی: بهار زیبایی و تازگی خود را به خیابانها و دروازههای شهر میآورد و صدای دلنوازش را در باغها و باغچهها پخش میکند.
کوهسار از لاله، پیاله ساختست و از ژاله در وی نبید ریخته. نسیم صبا، عطار گشتست و عرصه بستان قندهار شده. چشم نرگس، دژم مانده است و زلف بنفشه پر خم گشته.
هوش مصنوعی: کوهسار به زیباییاش مانند لاله جلوه میکند و از شبنمهایش شرابی ساخته است. نسیم ملایم به عطر و خوشبویی شبیه عطارها تبدیل شده و باغ قندهار را زینت بخشیده است. چشمان نرگس غمگین به نظر میرسند و زلفهای بنفشه به شکل خمیده درآمدهاند.
به باغ رفتم تا خود چه حال پیش آید
که باد راحت پاش است و ابر لولو بار
هوش مصنوعی: به باغ رفتم تا ببینم چه رخدادی پیش میآید؛ وقتی که نسیم ملایم میوزد و ابرها باران میبارند.
به سبزه گفتم: جاوید زنده بادی، گفت
سه ماه بیش نمانم، بیاموزدم پار
هوش مصنوعی: به سبزه گفتم که تو همیشه زندهای و جاودان خواهی بود. سبزه در پاسخ گفت که فقط سه ماه دیگر در اینجا میمانم و بعد از آن یاد میگیرم که چگونه بروم.
به لاله گفتم: چون دل فگار گشتی؟ گفت
دلم به سان دل تو ز خانه رفت فگار
هوش مصنوعی: به لاله گفتم: چرا اینقدر غمگینی و دل گرفتهای؟ گفت دل من هم مانند دل تو، از خانهاش دور و غمگین شده است.
سوال کردم گل را که بر که می خندی؟
جواب داد که بر عاشقان بی دینار
هوش مصنوعی: از گل پرسیدم که به چه کسی میخندی؟ گل در پاسخ گفت که به عاشقانی که پول و ثروت ندارند.
به چشم نرگس گفتم: چرا پر آبی؟ گفت
در آفتاب سمن بنگریستم بسیار
هوش مصنوعی: به نرگس نگاه کرده و از او پرسیدم چرا چشمانت اینقدر روشن و پررنگ است؟ او در پاسخ گفت که به گل سمن نگاه کرده و زیبایی آن در آفتاب را دیدم.
زبان سوسن گفتم سخن نگوید، گفت
ثنای خسرو بسیار بخش کم پندار
هوش مصنوعی: گفتم که سوسن نمیتواند حرف بزند، او پاسخ داد که ستایش از شاه، هرچقدر هم کم باشد، ارزشمند است.
هر کشتی، بهشتی و هر جویباری، قندهاری. وقت آنست که به سماع بلبل، بلبله نوشیم و هنگام آن که بر روی گل، مل آشامیم و نوای خسروانی از نغمه اوتار و اغانی سماع کنیم و شراب ارغوانی از جام کامرانی نوش کنیم.
هوش مصنوعی: هر کشتی به مانند بهشت است و هر جوی به مانند قندهار. اکنون زمان آن فرارسیده که از صدای دلنشین بلبل لذت ببریم و وقتی بر روی گلها نشستهایم، چشیدنی از طعمهای خوش داشته باشیم. باید از نغمههای زیبا و سازها لذت ببریم و از شراب خوشرنگ و خوشطعم بنوشیم.
الم تر انفاس النسیم ضعائفا
مراضا و اجفان السحاب ذوارفا
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که نفسهای نسیم ضعیف و بیمار و چشمان ابرها پر از اشک و غم هستند؟
یحکن لاعطاف الربی و جیوبها
غلائل و شی مبهج و مطارفا
هوش مصنوعی: لباسهای نرم و لطیف و زیبا به تن دارد و دهانش را میگشاید تا چیزی شگفتانگیز و دلانگیز را به نمایش بگذارد.
تظن سواقیها سبائک فضه
تسیل و اسیافا تسل مراهفا
هوش مصنوعی: تو گمان میکنی که چشمههایت مانند نقرهای روان هستند و شمشیرهایت تیز و برنده.
و تحسب لحن العندلیب مزاهرا
ترن و تغرید الهزار معازفا
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی صدای بلبل اشاره میکند و آن را با آواز قناری مقایسه میکند. او میگوید که صدای بلبل اگر چه دلنشین و زیباست، اما ممکن است انسان به خاطر عشق و حسرت خود، صدای آن را همچون نغمهای خوش و شاد بشنود. این بیان از احساساتی چون عشق و زیبایی ناشی میشود که میتواند در گوش و دل افراد تأثیر بگذارد.
اذا رعت العفر الشقائق خلتها
اباریق بالراح الشمول رواعفا
هوش مصنوعی: وقتی که گلهای شقایق در دشتها پرورش مییابند، گویی ظرفهای زیبا پر از شراب را میبینی که چهرهای دلربا دارند.
توانگری و جوانی و عشق و بوی بهار
شراب و سبزه و آب روان و روی نگار
هوش مصنوعی: ثروت، جوانی، عشق، عطر بهار، شراب، سبزه، آب جاری و چهره معشوق.
خوش است خاصه کسی را که بشنود به صبوح
ز چنگ، زخمه زیر و ز عود، ناله زار
هوش مصنوعی: خوشحالکننده است برای کسی که صبحهنگام صدای دلنواز چنگ و ناله غمگین عود را بشنود.
شراب خواه و دگر باره عشرت از سر گیر
که باغ تازگی از سر گرفت دیگر بار
هوش مصنوعی: دوباره از زندگی لذت ببر و عیش و خوشی کن، چرا که طبیعت دوباره تازگی و سرزندگی خود را به دست آورده است.
گرفت لاله به صد مهر، سبزه را در بر
گرفت سبزه به صد عشق، لاله را به کنار
هوش مصنوعی: لاله به خاطر محبت و زیبایی خود، سبزه را در آغوش میگیرد و سبزه نیز به عشق و علاقه، لاله را در کنار خود نگه میدارد. این رابطه نشاندهنده پیوند عمیق و محبتآمیز بین این دو عنصر طبیعی است.
شاه پسر را دستوری داد و دستور خویش را در صحبت و خدمت او بفرستاد تا مراقبت احوال او نماید و محافظت جانب عزیز او را به واجبی رعایت کند. زبان ایام به تعجب می گفت:
هوش مصنوعی: شاه به پسرش دستوری داد و خواست که به او توجه کند و از او مراقبت نماید و همچنین از او به خوبی محافظت کند. زمان به طرز حیرتانگیزی این موضوع را بیان میکرد.
با تو چه کند رقیب تاریکت
بس نیست رقیب تو، ضیای تو؟
هوش مصنوعی: رقیب تاریکت چه کار میتواند بکند؟ آیا رقیب تو، نور و روشنی تو نیست؟
مدتی شکار کردند و روزی چند شراب خوردند. روزی در اثناء کر و فر و گیر و دار، میان مرغزار، گور خری بغایت نیکو به شکل و هیات و صورت و صفت، از پیش شاهزاده بخاست. شاهزاده مرکب بر انگیخت و گورخر از پیش او بگریخت. روی در بیابان نهاد. شاهزاده عنان به مرکب داد و به تعجیل می راند. هر چند بر اثر گورخر بشتافت، گرد او را دو اسبه در نیافت. در اثناء آن حال، در میان بیابان بنگریست، کنیزکی دید، با جمال، زیبا روی، عنبر موی، خورشید دیدار، کبک رفتار، کش خرام، سیم اندام. با خود گفت:
هوش مصنوعی: مدتی مشغول شکار بودند و هر روز کمی شراب مینوشیدند. روزی در خلال شلوغی و هیاهو، در میان دشت، گورخر زیبا و خوشهیاتی از مقابل شاهزاده به سرعت گذشت. شاهزاده سوار بر اسبش شد و گورخر از او فرار کرد و به بیابان رفت. شاهزاده هم به سرعت دنبالش رفت، اما باوجود اینکه به سرعت میتاخت، نتوانست به گورخر برسد. در همین حال، در میان بیابان نگاهی به اطراف انداخت و دختری زیبا با مویی عنبرین و چهرهای چون خورشید دید. او با حرکات ظریف و دلربا، مانند کبوتر در حال راه رفتن بود. شاهزاده با خود فکر کرد:
اینکه می بینم به بیداریست یا رب یا به خواب
خویشتن را در چنین نعمت، پس از چندین عذاب
هوش مصنوعی: من نمیدانم که آیا آنچه میبینم واقعیت است یا خواب، اما در این حالت خوشبختی، پس از مدتها رنج و عذاب، شگفتزدهام.
مگر زهره از آسمان به زمین آمده است یا ماه از افلاک قصد خاک کرده است؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است زهره از آسمان به زمین فرود آمده باشد یا ماه از آسمان تصمیم گرفته باشد به خاک برسد؟
یا مقبلا کالقمر، انت جمال البشر
ما الحسن الاللبصر و انت نور البصر
هوش مصنوعی: ای محبوبی همچون ماه، تو زیبایی انسانها هستی. زیبایی چیست جز اینکه تو را ببینیم و تو خود نور دیدهها هستی.
حورا مگر ز روضه رضوان گریختی؟
نورا مگر ز خیمه خاقان گریختی؟
هوش مصنوعی: آیا حوریه از بهشت به دور شدهای؟ آیا نور، از خیمهی پادشاهی گریختهای؟
یا زنده گشت باز سلیمان پادشاه؟
تو چون پری ز پیش سلیمان گریختی
هوش مصنوعی: آیا باز هم سلیمان پادشاه زنده شده است؟ تو مانند یک پری از حضور سلیمان فرار کردهای.
ماه بر آسمان بود و حور در جنان، تو درین بیابان چه می کنی؟ کنیزک گفت: روزی از بالای کوشک، نظر می کردم، حسن روی و شکل موی ترا دیدم که آفتاب از نور رخسارت خجل شد و ماه در غیرت جمالت، پای در گل بماند. بوی مویت به ناف آهو رسید، خون شد و خون دل من از راه دیده بیرون آمد، عکس رویت بر وی افتاد، لعل گشت. جمال تو سایق و جاذب من شد و چون جوهر مغناطیس دل مرا به خود کشید. چون کاه سوی کهربا و چون بلبل سوی گل روان شدم و قدم در راه نهادم و روی به کعبه وصال آوردم.
هوش مصنوعی: ماه در آسمان میدرخشید و حور در بهشت بود، اما تو در این دنیای خاکی چه میکنی؟ دختر کنیز پاسخ داد: روزی از بالای کاخ به پایین نگاه میکردم و وقتی زیبایی چهرهات و شکل مویت را دیدم، آفتاب از درخشش چهرهات خجالت کشید و ماه از غیرت زیباییات در گل ماند. بوی مویت به ناف آهو رسید و دلم خون شد. اشکهایم به خاطر دیدن صورتت افتاد و تصویر چهرهات بر آن نیفتاد و مانند لعل شد. زیبایی تو به گونهای که مرا به خود جلب کرد، مانند نیروی مغناطیس دل مرا جذب کرد. خود را مانند کاه به سوی کهربا و مانند بلبل به سوی گل یافتم و به دنبال تو راهی شدم و عزم خود را برای رسیدن به وصال تو کردم.
تا دل به سر زلف تو چون گوی نهادم
چون گوی قدم در تک و در پوی نهادم
هوش مصنوعی: دل خود را به زیباییهای زلفت سپردم و به گونهای در جستوجو و حرکت هستم که گویی گوی در بازی است.
اگر به وثاق بنده نشاط فرمایی، دیده نعل مرکب ترا مفرش کنم و جان درششدر عشق تو چون مهره در بازم. پیش از آنکه روزگار بد عهد را خبر شود، درین هزیمت، این فرصت غنیمت شمرم.
هوش مصنوعی: اگر به من لطف کنی، چشمانم را مانند نعل مرکب تو زینت میزنم و جانم را در عشق تو همچون مهرهای در بازم قرار میدهم. قبل از اینکه روزگار بدعهد از این موضوع باخبر شود، در این شکست، این فرصت را مغتنم میشمارم.
باشد نسیم وصل تو بر ما گذر کند
چشمت دمی به سوی دل ما نظر کند
هوش مصنوعی: باشد که نسیم ملایم وصال تو بر ما بگذرد و چشمت لحظهای به دل ما نگاهی بیندازد.
شاهزاده چون این کلمات بشنید و جمال کنیزک مشاهده کرد، شهوت داعی و نهمت باعث، عنان سمندش بگرفت و عشق دلبر به دامن دل مستمندش در آویخت. با خود گفت: این صید را قید باید کرد که هنگام فرصت چون شب وصال ناپایدار ست و چون جمال خیال گذاران و الفرص تمر مر السحاب. چون عشق را مرحبا زدی، حوادث را طال بقا باید زد.
هوش مصنوعی: شاهزاده وقتی این سخنان را شنید و زیبایی کنیزک را دید، احساس هوس و تمایل شدیدی در دلش ایجاد شد. او تصمیم گرفت که این زیبایى را از آن خود کند، زیرا میدانست که فرصتها مانند شبهای وصال زودگذر هستند و زیباییها همچون ابرها که به سرعت میگذرند، دیری نمیپایند. او به خود گفت که وقتی عشق او را فرا میخواند، باید به حوادث و چالشها نیز غلبه کند و بر آنها تسلط یابد.
ای دل منشین که کارت افتاد
عشقی نه به اختیارت افتاد
هوش مصنوعی: ای دل، نبار عشق که کار تو به ورطهای نیفتد که اختیارش در دست تو نیست.
شاهزاده با خود گفت: قصد گور کردم، حور یافتم. تا استاد عشق در مکتب ایام چه سورت تلقین کند و ساقی روزگار چه تلخ و شیرین بر کف نهد. متحیر تا از جام روزگار چه صافی و درد می باید نوشید و متفکر تا از غم دلدار چه اطلس و برد می باید پوشید. در هنگامه عشق چه تعویذ می باید نوشت؟ و در مرغزار شوق چه شنبلید می باید کشت؟ خمیر این سخن، فطیر است ناخاسته و زلف این عروس، مشوش است ناپیراسته. با چشمی منتظر و دلی متفکر عنان به اسب داد و روی در راه نهاد. دلدار سابق قافله و دل عاشق، سایق راحله. بی خبر ازین خبر که رب شهوه ساعه اورثت حزنا طویلا. در میان راه به ویرانه ای رسید. کنیزک گفت: لحظه ای توقف کن تا ساکنان این منزل را از قدوم این محمل خبری دهم و مرغان این آشیانه را از حصول این دانه آگاه گردانم تا مقدم عزیز شاهزاده را تکلفی بجای آرند و حضور مبارک او را تلطفی واجب دارند.
هوش مصنوعی: شاهزاده در دلش گفت: تصمیم به دوری گرفتم و حالا به عشق رسیدهام. او در فکر بود که استاد عشق در تجربیات زندگی چگونه درس میدهد و روزگار چه تلخیها و شیرینیهایی بر او میآورد. متعجب بود که از شادی و غم چه باید بنوشد و چگونه باید از درد دلش بپوشد. در عالم عشق چه دعاهایی باید خواند و در دشت شوق چه چیزها باید کشت؟ این صحبتها بیمقدمه و بینظم به نظر میرسید. با چشمی منتظر و دلی اندیشناک، سوار بر اسب شد و راهی شد. دلدار که همیشه در مسیر بود، موکب را رهبری میکرد. او از وجود خبرهایی نگران کننده بیخبر بود. در میانه راه به مکانی ویرانه رسید. کنیزکی به او گفت: لحظهای توقف کن تا به ساکنان این مکان خبر حضور تو را بدهم و مرغان این آشیانه را از آمدن تو مطلع کنم تا به خاطر ورود ارزشمندت، احترامی به جا بیاورند.
و انا نعین الضیف عند حلوله
و عار علینا عونه حین یرحل
هوش مصنوعی: ما در زمان میزبانی از مهمان به او کمک میکنیم و داشتن زحمت هنگام رفتن او برای ما ننگ است.
بیا که عاشق آن روی و موی جعد توئیم
ثناسرای و دعا گوی فال سعد توئیم
هوش مصنوعی: بیارای به ما نشان زیبا و دلنشینات که ما عاشق چهره و موهای مجعد تو هستیم و در مدح و دعا برای خوششانسی تو سخن میگوییم.
چون شاهزاده عنان مرکب باز کشید، کنیزک به ویرانه در آمد و غولانی را که مسکن و ماوی در آن موضع داشتند، آهسته گفت که آمدم و شاهزاده ای آوردم که شحم و لحم او بغایت نازک و نظیف و اجزا و اعضای او عظیم لذیذ و لطیف باشد. غولانی که در آن جای بودند، بر وی آفرین کردند و گفتند: مرحبا بک و بما فعلت. به تعجیل بیرون رو و او را استمالت ده تا نگریزد و سلاحهایش بستان تا با ما نیاویزد. شاهزاده به قوت حس سمع، مناجات ایشان بشنید. از بیم بر خود بلرزید و در وقت، عنان بگردانید. کنیزک از ویرانه بیرون آمد. شاهزاده را دید که اسب می تاخت. بر اثر او بشتافت و در پس اسب او جست و در فتراک او نشست و سخن در پیوست که کجا می روی و از صحبت من چرا احتراز می کنی؟ شاهزاده گفت: رفیقی ستیزه کار دارم و به هیچ نوع از صحبت او خلاص نمی یابم. از بیم او با تو توقفی نمی توانم کرد. مصلحت آن بود که نزدیک او روم و تحری رضای او طلب کنم. کنیزک گفت: رفیق بد را به واسطه مال در جوال توان کرد و خشونت طبع و سو خلق او را که زهر عیش شیرین بود به سیم، تریاق توان ساخت. شاهزاده گفت: به مال و منان در بند امتثال نمی آید که او از مال، مستغنی است. کنیزک گفت: شفیعان محترم و امینان محرم انگیز تا به طریق تلطف، تشفع در میان آرند، باشد که خلاص و استخلاص روی نماید. شاهزاده گفت: شفاعت در موقع قبول نمی افتد. کنیزک گفت: به قوت بازو و شوکت لشکر و هیبت سلطنت، از خود دفع کن. شاهزاده گفت: به قوت بشریت و حیلت انسانیت، مقاومت متصور نیست. کنیزک گفت: چون صورت واقعه چنین است، دست در حلقه باب تضرع و زاری زن و از حضرت و از حضرت ربوبیت مدد خواه تا نصرت الهی و عون پادشاهی به رعایت لطف و عنایت کرم، شر او منقطع گرداند. شاهزاده آب در دیده بگردانید و در سر با عالم الاسرار گفت: یا من یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء. ای قادری که به واسطه لعاب عنکبوت، مبارزان عرب را دست طلب بربستی و ای قاهری که به زخم نیش پشه ای، دود از دودمان نمرود به آسمان رسانیدی. اگر بدرقه عنایت و هدایت تو اعانت نکند، غوایت و ضلالت، دمار از من برآرد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه شاهزاده reins اسبش را کشید، کنیزک به ویرانهای وارد شد و به غولان آنجا گفت که من آمدهام و شاهزادهای را آوردهام که بدن او بسیار نازک و تمیز است و اعضای او بسیار لذیذ و لطیف. غولان، او را تحسین کردند و به او گفتند: خوش آمدی و به خاطر کاری که کردی، سپاسگزاریم. سریع برو و او را به دوستی بخوان تا فرار نکند و سلاحهایش را بگیر تا با ما درگیر نشود. شاهزاده از روی شنیدن سخنان آنها ترسید و بیدرنگ تصمیم گرفت که به سمت دیگر برگردد. کنیزک از ویرانه خارج شد و او را دید که با سرعت میتازد. کنیزک به دنبالش دوید و بر پشت اسب او جست و از او پرسید که کجا میرود و چرا از او دوری میکند. شاهزاده پاسخ داد که من با دوستی خشن درگیرم و نمیتوانم از صحبت او فرار کنم. به خاطر ترس از او نمیتوانم در کنارت بمانم و بهتر است به نزد او بروم و رضایتش را جلب کنم. کنیزک گفت: میتوان با دادن چیزی به دوستی بد، او را آرام کرد و ویژگیهای خشن او را با پول و هدیه تغییر داد. شاهزاده جواب داد که او به هیچ چیزی احتیاج ندارد و با دادن پول نمیتوانم او را راضی کنم. کنیزک پیشنهاد داد که میتوان از واسطههای محترم و معتمد استفاده کرد تا با نرمی به او نزدیک شوند و شاید بتوان از این طریق نجات پیدا کرد. شاهزاده گفت: در این شرایط، شفاعت فایدهای ندارد. کنیزک گفت: با قدرت و عظمت سلطنتت، خودت را نجات بده. شاهزاده پاسخ داد: با اینکه انسان هستم و هیچ انسانی توانایی مقابله با این شرایط را ندارد. کنیزک گفت: اگر موضوع اینگونه است، الآن وقت دعا و زاری است و از خداوند یاری بخواه تا به کمک تو بیاید و شرّ او را از تو دور کند. شاهزاده، با چشمهای اشکآلود از خداوند کمک خواست و گفت: ای کسی که به فریاد بیچارهها پاسخ میدهی و بدیها را برطرف میکنی، اگر لطف و راهنمایی تو به من کمک نکند، گمراهی و سختی زندگیام را تمام خواهد کرد.
به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی
هوش مصنوعی: در این ابیات به مکانهای مقدس و مهمی در مراسم حج اشاره شده است. این مکانها شامل چشمه زمزم، عرفات، حطیم، رکن، مقام ابراهیم، عمره، حجر اسماعیل، مروه، صفا و منی هستند. هر یک از این مکانها برای زائران دارای اهمیت ویژهای است و در روند انجام مناسک حج و عمره نقش دارند.
به سوره سوره تورات و سطر سطر زبور
به آیت آیت انجیل و حرف حرف نبی
هوش مصنوعی: به جزء به جزء کتاب مقدس و بخش به بخش زبور، به آیه به آیه انجیل و کلام به کلام پیامبران اشاره دارد.
به قرب موسی عمران، به سجده داوود
به اختصاص محمد، به پاکی عیسی
هوش مصنوعی: به نزدیکی و مقام موسی، به فروتنی داوود، به ویژهگی محمد و به خلوص و پاکی عیسی اشاره شده است.
که مرا از شر این شیطان مرید که در پس پشت من نشسته است و دست حول و قوت من بسته، خلاصی و مناصی دهی. چون این مناجات از مطلع به مقطع انجامید، کنیزک به خود بلرزید و نگونسار از اسب در افتاد. شاهزاده عنان به مرکب داد و روی به آبادانی نهاد. صبا صفت، منازل می برید و شمال شکل، مراحل قطع می کرد.
هوش مصنوعی: از تو میخواهم که مرا از این شیطانی که در پس من نشسته و دست و پای من را بسته است، نجات دهی. هنگامی که این درخواست از ابتدا تا انتها بیان شد، کنیزک به شدت ترسید و از اسب افتاد. شاهزاده به سمت آبادانی رفت و در حالی که باد، همراهش بود، راه را طی میکرد و مراحل سفر را پیش میرفت.
همی رفتی شتابان در بیابان
همی کردی یکی منزل دو منزل
هوش مصنوعی: تو با شتاب در بیابان میرفتی و در هر چند قدم که برمیداشتید، مکانی برای استراحت ایجاد میکردی.
بیابانی چنان سرد و چنان صعب
کزو خارج نباشد هیچ داخل
هوش مصنوعی: در بیابانی بسیار سرد و دشوار هستیم که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد و هیچ چیزی نمیتواند به آنجا وارد شود.
ز بادش خون همی بفسرد در تن
که بادش داشت طبع زهر قاتل
هوش مصنوعی: از تندی باد، خون در بدنش به تلاطم افتاده و این باد طبعی مانند زهر کشنده دارد.
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبقها بر سر زرین مراجل
هوش مصنوعی: برف و یخ مانند نقرهای میدرخشند و بر سر موانع طلایی قرار گرفتهاند.
به کردار سریشمهای ماهی
همی برخاست از شخهای او گل
هوش مصنوعی: از بین شاخهای او گلهایی مانند سریشمهای ماهی به وجود آمد.
برین صفت، همی رفت و خدای را حمد و ثنا می گفت. تا بعد از شداید بسیار و مکاید بی شمار به مدت ده روز به مملکت پدر رسید.
هوش مصنوعی: برین صفت با صفاتی نیکو، همچنان در حال حرکت بود و خدا را سپاس و ستایش میکرد. او پس از تحمل سختیها و مشکلات فراوان، به مدت ده روز به سرزمین پدرش رسید.
از دور زمانه در تحیر
وز آفت دهر در تفکر
هوش مصنوعی: از دور دست زمان، در حال حیرانی هستم و به فکر فرو رفتهام از مشکلاتی که زمان به همراه دارد.
چون شاهزاده از نظر دستور، مستور و محجوب گشت و در آن بیابان بی پایان ناپدید شد، دستور گمان برد که شاهزاده در بیابان هلاک شد. روی برتافت و به حضرت آمد و چنان تقریر کرد که فرزند شاه با شیری مقابله کرد. شیر برو ظفر یافت و وی را بشکست و بخورد. شاه از رنج فرزند و هلاک او جزع ها کرد و در مدت غیبت و فرقت او، روزگار در حسرت و ضجرت می گذاشت و از سر تحسر و تاسف می گفت:
هوش مصنوعی: زمانی که شاهزاده در دشت وسیع ناپدید شد و دیگر دیده نشد، دستور با خود فکر کرد که او در آن بیابان کشته شده است. دستور از آنجا برگشت و به حضور شاه رفت و به او گفت که فرزند شاه با یک شیر مبارزه کرده و شیر بر او پیروز شده و او را شکست داده و خورده است. شاه با شنیدن این خبر از رنج و هلاکت فرزندش بسیار ناراحت و افسرده شد و در مدت غیبت و جدایی او، روزها را با حسرت و درد گذراند و همواره از ناراحتی و تأسف سخن میگفت.
ای سوسن آزاده کجا رفتستی؟
کامسال به وقت خویش نشکفتستی
هوش مصنوعی: ای سوسن آزاد، کجا رفتی؟ در این سال، باید در وقت مناسب خود میروئیدی و میشکفتی.
مانا که ترا خاک ودیعت پذرفت
ای خاک ندانی که چه پذرفتستی
هوش مصنوعی: تا ابد در دل خاک باقی خواهی ماند، ای خاک، نمیدانی که چه گنجی را به آغوش کشیدهای.
شاهزاده چون در ضمان سعادت به مقر ملک و دولت باز رسید و دیده را به جمال همایون پدر تکحیل داد، آنچه حادث شده شود، باز گفت و شکایت وزیر تقریر کرد. شاه بفرمود تا دستور را بردار کردند و منادی فرمود که این جزای آن کس است که در خدمت ولی نعمت، تقصیر روا دارد و نواهی او را به قدر وسع و امکان، به امتثال استقبال نکند.
هوش مصنوعی: شاهزاده وقتی به مقر حکومت و سلطنت خود بازگشت و به زیبایی پدرش نظر افکند، از اتفاقاتی که پیش آمده بود سخن گفت و شکایتی از وزیر مطرح کرد. شاه دستور داد تا وزیر را از مقامش عزل کنند و اعلام شد که این جزای کسی است که در خدمت ولی نعمت خود قصور کرده و نتوانسته دستورات او را به نحو احسن اجرا کند.
فان الجرح ینفر بعد حین
اذا کان البناء علی فساد
هوش مصنوعی: زخمها بعد از مدتی بهبود مییابند، اگر مشکل اصلی که باعث آن زخم شده هنوز وجود داشته باشد.
و امید بنده به فضل پادشاه آن است که با دستوران خویش همان کند که آن پادشاه کرد تا داد انصاف و انتصاف بر قضیت عدل و عفاف فرموده باشد و اگر پادشاه داد من ندهد، حق تعالی ظلم روا ندارد. «ان الله لاظلم مثقال ذره و ان تک حسنه یضاعفها». کنیزک چون این مقدمات تقریر کرد، تغیر و تاثر از سر تازه شد و با خود گفت: «الملک عقیم و لا ارحام بین الملوک و بین احد». برای پیوند و فرزند به ترک سیاست نتوان گفت که نظام ملک و دولت به انتظام عدل و سیاست متعلق است و مثال داد تا پسر را سیاست کنند. وزیر سوم چون خبر استهلاک شاهزاده شنید، کس به جلاد فرستاد که درین سیاست تاخیر کن تا من به حضرت شاه روم و مذمت تعجیل در سیاست و محمدت تاخیر و تانی باز نمایم و در ابقا و احیای فرزند شاه، تدبیر سگالم و براءت ساحت او را درین تهمت، تقریری کنم.
هوش مصنوعی: امید من به لطف پادشاه این است که او با دستورات خود همانند آنچه پادشاهان پیشین کردهاند، اقدام کند تا عدالت و انصاف در قضاوتها برقرار شود و اگر پادشاه نتواند عدالت را برقرار کند، خداوند هرگز ظلم نخواهد کرد. کنیزک با این مقدمه، دچار تغییراتی شد و با خود گفت: «پادشاهان برای یکدیگر رابطهای ندارند و نمیتوان به آرزوی فرزند در سیاست امید داشت». برای ایجاد پیوند و فرزند، نباید از سیاست غافل شد؛ زیرا نظام کشور و دولت به نظم عدالت و سیاست وابسته است. او مثالی آورد که چطور میتوان فرزند را تحت سیاست قرار داد. وزیر سوم، هنگامی که از نابودی شاهزاده مطلع شد، به جلاد پیغام فرستاد که در این کار عجله نکند تا من به پادشاه بروم و دلایل تأخیر در سیاست و ضرورت تعلل را بیان کنم و برای حفظ و نجات فرزند شاه تدبیر کنم و او را از این اتهام بری کنم.