گنجور

بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده

دستور گفت: آورده‌اند که دو کبک از میان ابناء جنس به سبب تفاوت و ناهمواری صحبت و تغیر و ناسازگاری الفت، مصارفت کردند و از وطنی به وطنی و از موضعی به موضعی دیگر رفتند و یاران و دوستان نو گزیدند و مقام در کوهی ساختند که خضیض او به نزهت و رفعت بر گل‌زار اختران و سبزه‌زار آسمان راجح آمدی و آشیانه ساختند بر شقی راسخ و شعبی راسی که هوای او معتدل و خوش و مرغزار او نزه و دلکش بود. انواع اشجار بر اطراف و اکناف او رسته و اجناس و حوش و طیور در حضیض و بقاع او قرار گرفته. آب‌های صافی از چشمه‌های او روان و نسیم شمال در صحرای او بزان. فضای هوای او از عفونت خالی و مهابط و مصاعد او از خوف صیادان بی‌رحم منزه. در فصل ربیع، کلاله لاله از قلال جبال و بقاع تلال او چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین، تابان.

در افشان لاله در وی چون چراغی
ولیک از دود او بر جانش داغی
شقائق یحملن الندی فکانها
دموع التصابی فی خدود الخرائد

و آب‌های منابع و مشارع، چون آب چشم عاشقان.گفتی صرح ممرد است یا جوشن مزرد. کانه صرح ممرد من قواریر

و عیونه کعیون اصحاب الهوی
بصفاء دمع من وفاء قلوب

و این دو کبک با یکدیگر عیشی مهیا و وصالی مهنا داشتند چشم شوخ ایام از ایشان غافل و طبع بی‌وفای روزگار از ایشان بی‌خبر در فضای کوهسار پرواز می‌کردند و در عرصه مراد اهتزاز می‌نمودند حسن و جمال ماده هر روز بی‌اندازه‌تر و عشق و مهر نر هر زمان تازه‌تر‌.

دلی را با دلی چون بر هم افتد
همی آوازه‌ای در عالم افتد
خوشا وقتا که باشد آن دو دل را
ولکن این چنین دل خود کم افتد

در ریاض و غیاض آن کوه چرا می‌کردند و از انهار و حیاض او شراب‌های صافی تجرع می‌نمودند روز مضجع و مسکن بر گل مرغ‌زار و شب مبیت و مقیل بر سنبل کوهسار وحوش آن موضع، حریف و الیف ایشان شده و طیور آن هوا و فضا‌، جلیس و انیس ایشان گشته اسبابی مهیا و عیشی مهنا.

در جام وصل، باده اسباب خرمی
اوقات عیش و لذت ایام بی‌غمی
هم از نسیم دولت و اقبال، خوشدلی
هم با وصال دلبر خوشروی، همدمی
انواع نزهت و طرب و عیش بر فزون
اسباب فترت و غم ایام در کمی

اتفاق را آن سال، باران نیامد و برف و نم خشک بایستاد ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیع را خشکی غالب آمد.

تا رفت چنانکه فتنه را خواب از چشم
این بحر هزار چشمه را آب از چشم

بر عالم، قحط و جدب استیلا آورد و بر جهان، نحوس و بوس مستولی شد حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت کبک نر با ماده گفت: شرط عاقل و فرزانه آن بود که مایحتاج اوقات زمستان در ایام تابستان مهیا کند و در هنگام رفاهت و راحت ساعات حال، از شدت اوقات مستقبل اندیشه دارد و تدبیر ادخار کند.

وانظر لنفسک و السلامه نهزه
و زمانها ضافی الجناح یطیر
کارها را به وقت باید جست
کار بی وقت، سست باشد سست

و این کلمه را معتبر شناسد که: خذ من یومک لغدک تا چون مزاج روزگار و احوال او تغیر و تبدل پذیرد و شب آبستن، مولود حال بر خلاف مراد از ارحام ادوار در کنار قابله سرانجام‌نهد، دل و خاطر در مخالب عقاب حیرت و مهابط و مضایق حسرت و ضجرت، متحیر و مدهوش نماند. تدبیر آن بود که سفری کنم و بضاعتی با خود همراه گردانم و می‌گویند در فلان شهر نرخ طعام کسادی دارد، بروم و ذخیره زمستان با خود بیارم، پیش از آنکه تخم‌ها در حجاب خاک متواری و در نقاب انبار مستور گردد. پس بدین عزیمت روی بدان سمت آورد و چون مطلب و مقصد دور دست بود، مدتی مهلت در میان آمد تا آن زمان که زمستان بر جهان تاختن آورد و لشکر سرما بر خیل اشجار و اثمار شبیخون کرد. قلال کوهسار و اطراف مرغزار از برگ و بار عاری و عاطل شد و جز عمامه بر فرق صنوبر و قبا در قد سرو نماند. حله خضرا از اکناف اشجار فرو ریخت و خرده کافور به منخل سحاب بر اموات عالم فروبیخت.

ماننده مادران مرده فرزند
در دیده عالم، ابر کافور افکند

نعمت و الحان بلبل شکسته و اوتار موسیقار صلصل گسسته. کبک نر از سفر باز آمد. ماده را هیأت و صورت متغیر دید، شکم بر آمده و چشم‌ها فرو شده، آثار حمل و آمارت حبل بر صورت و سیما پدید گشته. در وی بدین سبب بدگمان شد و گفت: من به عفت و عصمت تو اعتمادی تمام داشتم و به حسن عهد و موافقت تو اعتضادی بر کمال. مواجب مصاحبت و لوازم موافقت آن بودی که در غیبت من پای در ذیل عفاف و صلاح آوری و رعایت جانب مرافقت و مواصلت قدیم که میان ما مؤکد است، مرعی و مشکور داشتی. تو خود در ایام غیبت من همه سورت هزل و لهو خوانده‌ای و آیات فسق و فجور تکرار کرده‌ای و قدم در عرصه مراد و شهوت و نهمت زده‌ای و خلیع العذاروار افسار از نفس اماره برگرفته‌ای و استقبال مقدم مرا ذخیره‌ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده و گفته:

والقی حبلی علی غاربی
و اسلک مسلک من قد مرج
فان لامنی القوم قلت اعذروا
فلیس علی اعرج من حرج

به رازقی که بچه غراب را بر وکر اشجار، وظیفه لیل و نهار، رعایت جود او می‌دهد و به خالقی که فرج عقاب را بر قلال جبال راتبه روز و شب، حمایت کرم او می‌رساند که این ساعت، تعریک این جنایت و تأدیب این بی‌خویشتنی در باب تو تقدیم کنم، چنانکه ناحفاظان را فهرست عبرت و عنوان اعتبار گردد. کبک ماده گفت: به صانعی که مشغله خروس در اسحار، تسبیح جلال و تقدیس کمال اوست و به مبدعی که جلوه طاووس در مرغزار، تعظیم نوال اوست که در زمان غیبت تو مرا با هیچ نامحرمی مجالست و مخالطت نبوده است و بر خلاف رضای تو قدمی ننهاده‌ام. کبک نر گفت: در روشنی آفتاب به نور چراغ حاجت نیاید. «و لیس الخبر کالعیان». به ارتکاب جنایت، کفایت نمی‌کنی و ترک امانت و دیانت روا می‌داری و به سوگند خلاف، پرده بر چهره انصاف می‌پوشی و از سر غضب و انفت و استنکاف و حمیت، ماده را زدن گرفت. هر چند ماده می‌گفت:

مشتاب به کشتنم که در دست توام

مزن که پشیمان شوی ازین تعجیل و لکن وقتی که مربح و نافع نباشد.

ستذکرنی اذا جربت غیری
و تندم حین لاتغنی الندامه
شتابندگی کار آهرمن است
پشیمانی جان و رنج تن است
پرستنده آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشوند آفرین

او همچنان می‌زد تا ماده از عالم حیات به عالم ممات نقل کرد و با همه رفتگان برابر شد. چون عیال موافق و رفیق مرافق کشته گشت و فورت خشم تسکین پذیرفت، کبک نر تأملی کرد و با خود گفت: دریغا رفیق شفیق و ندیم قدیم و یار مساعد و حریف معاضد با چندان حقوق مرعی و اخلاق مرضی و حصافت رای و خرد و کفایت، بی تهمتی ظاهر، به موجب شبهتی کشته شد و ندانم که در تقدیم این رای و امضا این عزیمت، مصیبم یا مصاب، صایبم یا مخطی. جماعتی از طیور که در اکناف و اطراف آن موضع بودند به تهنیت قدوم او به زیارت حاضر آمدند و چون کبک ماده را کشته دیدند، از موجب حادثه بحث کردند. کبک نر صورت حال اعلام داد و شرح آنچه روی نموده بود، باز گفت: هر کس از مرغان، زبان ملامت و تعییر در وی دراز کردند و گفتند: بی مشاورت مؤتمنی بر چنین اقتحام شگرف، اقدام نموده‌ای و بی‌رؤیتی ثاقب، ارتکابی بدین عظیمی روا داشته‌ای. بدان که درین نواحی، عیالان ما را به مثال این عارضه بسیار حادث شود و چنان گمان افتد که زن حامله شده است و چون سه ماه بر آن بگذرد، ما فلان بیخ بیاریم و بدهیم تا بعد از نضج مادت، اجابت طبیعت حاصل آید و بیماری زایل گردد. خطا کردی و در امضا این رای مخطی بودی و اگر با ما درین باب مفاوضتی رفتی، پیش از نفاذ تدبیر، بدین تشویر و تقصیر مأخوذ نگشتی و در ملامت عاجل و عقوبت آجل نیفتادی. چون حجاب شبهت از روی کار برداشته شد و به یقین بدانست که خطا کرده است و جفت شایسته را بی‌موجبی به دست تلف داده، در وی می‌نگریست و به نوحه و زاری می‌گریست و می‌گفت:

عجبت لبصری بعده و هو میت
و کنت امءا ابکی دما و هو غائب
علی انها الایام قد صرن کلها
عجائب حتی لیس فیها عجائب
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاک است مرا بر سر و باد است به دست

این افسانه از بهر آن گفتم تا پادشاه به تعجیل کاری نفرماید و در سیاست، شرایط احتیاط و مراسم اجتهاد بجای آرد و در حوادث روزگار تأنی و تدبر و تأمل و تفکر شعار و دثار احوال خود سازد و به قول زنان التفات نفرماید که زنان مؤلف مکر و خداع و مصنف عذر و کذاب باشند و طبیعت ایشان وکر مکر و جبلت ایشان معدن زرق و ختل بود. هرکه به محنت و اذیت ایشان مبتلا گردد، نبات عمر او را نشو و نما و رونق و طراوت نماند و معیشت او از لذت و حلاوت دور بود.

رب ذئب اخذوه و تمادوا فی عقابه
ثم قالو زوجوه و ذروه فی عذابه

خواطر ایشان، کیمیای حیلت است و ضمایر ایشان، عناصر خدیعت. و. اگر پادشاه دستوری فرماید، داستانی از دستان زنان بگویم تا حقیقت این حال مبرهن شود و اسرار این دعوی مبین گردد. پادشاه گفت: چگونه است آن داستان؟ بگو تا بشنوم.

بخش ۱۵ - آمدن دستور دوم به حضرت شاه: وزیر ثانی که در علم و حکمت و هنر و کفایت ثانی نداشت، به اقتضای رای مشکل گشای به حضرت شاه آمد و بعد از تقدیم مراسم خدمت و شرایط حمد و ثنا و تحیت، گفت: بحمد الله- تعالی – کواکب عدل پادشاه از افق آسمان تدبیر، ثاقب و طالع است و کافه خلایق، اوامر و نواهی پادشاه را خاضع و طایع اند و اقاصی و ادانی در ظل عواطف این دولت از سموم ستم و حرور حوادث و انیاب نوایب روزگار، مرفه و آسوده اند و سموم افاعی ظلم را به تریاق دواعی انصاف تدارک می کنند و هر تیر حدثان که از شست قصد زمان گشادی یابد، به جنه جلال او ناموثر می ماند. اطراف ولایت آمن است و اصناف رعیت ساکن و عاطفت قرار گرفته اند و ملوک آفاق، تخته مکارم اخلاق در جناب منیع و فنا رفیع او می خوانند و اقتباس می کنند:بخش ۱۷ - داستان زن دهقان با مرد بقال: دستور گفت: چنین شنیده‌ام از ثقات روات که در مواضی ایام، دهقانی بوده است صاین و متدین و متقی و متورع. زنی داشت بر عادت ابناء روزگار در متابعت شهوت و نهمت گام فراخ‌تر نهادی و استتباع لعب و لهو از لوازم روزگار خود شمردی. روزی آن دهقان، او را قراضه‌ای داد تا گرنج خرد. زن به بازار و زر رفت به بقال داد و آغاز کرد به غمزه و کرشمه نگریستن و با غنج و ناز سخن گفتن که مرا بدین زر، گرنج فروش. بقال به حرکات و سکنات او بجای آورد که از کدام پالیز است و به شکل و شمایل او بدانست که چه مزاج دارد و طینت او بر چه کار مجبول و مطبوع است. گرنج برکشید و در گوشه چادر او کرد و گفت: ای خاتون، مرا بستهٔ بند لطافت و خستهٔ تیر ملاحت خود کردی. در آی تا شکر دهم ترا. چه گرنج بی‌شکر‌، طعام نا‌تمام بود و غذای نا‌معتدل باشد. زن گفت: بهای شکر ندارم. بقال گفت:

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دستور گفت: آورده‌اند که دو کبک از میان ابناء جنس به سبب تفاوت و ناهمواری صحبت و تغیر و ناسازگاری الفت، مصارفت کردند و از وطنی به وطنی و از موضعی به موضعی دیگر رفتند و یاران و دوستان نو گزیدند و مقام در کوهی ساختند که خضیض او به نزهت و رفعت بر گل‌زار اختران و سبزه‌زار آسمان راجح آمدی و آشیانه ساختند بر شقی راسخ و شعبی راسی که هوای او معتدل و خوش و مرغزار او نزه و دلکش بود. انواع اشجار بر اطراف و اکناف او رسته و اجناس و حوش و طیور در حضیض و بقاع او قرار گرفته. آب‌های صافی از چشمه‌های او روان و نسیم شمال در صحرای او بزان. فضای هوای او از عفونت خالی و مهابط و مصاعد او از خوف صیادان بی‌رحم منزه. در فصل ربیع، کلاله لاله از قلال جبال و بقاع تلال او چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین، تابان.
هوش مصنوعی: دو کبک به خاطر تفاوت در گفتار و رفتارشان از جایی به جای دیگر منتقل شده و با دوستان جدیدی آشنا می‌شوند. آنها در کوهی ساکن می‌شوند که هوای دلپذیر و مناظر زیبایی دارد. اطراف این کوه پر از درختان و زیستگاه‌های مختلف است و آب‌های زلال از چشمه‌های آن جاری است. نسیم خوشی در منطقه می‌وزد و این مکان از خطر شکارچیان در امان است. در فصل بهار، گل‌های لاله در نقاط مختلف کوه مانند چراغ‌های زیبایی می‌درخشند.
در افشان لاله در وی چون چراغی
ولیک از دود او بر جانش داغی
هوش مصنوعی: در باغی، گل لاله‌ای مانند چراغی درخشیده است، اما از دود آن، داغی بر جانش نشسته است.
شقائق یحملن الندی فکانها
دموع التصابی فی خدود الخرائد
هوش مصنوعی: شقایق‌ها قطرات باران را در خود حمل می‌کنند، گویی آن‌ها اشک‌های جوانی هستند که بر روی رخسار گل‌های تازه می‌نشینند.
و آب‌های منابع و مشارع، چون آب چشم عاشقان.گفتی صرح ممرد است یا جوشن مزرد. کانه صرح ممرد من قواریر
هوش مصنوعی: آب‌هایی که در منابع و چشمه‌ها وجود دارند، مانند اشک‌های عاشقانی هستند که بی‌تابی می‌کنند. گویی که آن ساختمان به شکل سرخ و به‌خوبی ساخته شده است یا زره‌ای از جنس زیبا و محکم است. به نظر می‌رسد که آن ساختمان از شیشه‌های شفاف ساخته شده است.
و عیونه کعیون اصحاب الهوی
بصفاء دمع من وفاء قلوب
هوش مصنوعی: چشمان او همچون چشمان دوستان عاشق است، که اشک‌های پاک و زلالی از وفاداری دل‌هایشان سرازیر می‌شود.
و این دو کبک با یکدیگر عیشی مهیا و وصالی مهنا داشتند چشم شوخ ایام از ایشان غافل و طبع بی‌وفای روزگار از ایشان بی‌خبر در فضای کوهسار پرواز می‌کردند و در عرصه مراد اهتزاز می‌نمودند حسن و جمال ماده هر روز بی‌اندازه‌تر و عشق و مهر نر هر زمان تازه‌تر‌.
هوش مصنوعی: این دو کبک با هم روزهای خوش و لحظات شیرینی را سپری می‌کردند. زمان و روزگار بی‌خبر از آنها در دل کوه‌ها پرواز می‌کردند و به دنبال خواسته‌های خود بودند. زیبایی و جذابیت ماده کبک هر روز بیشتر می‌شد و عشق و محبت نر نیز همیشه تازه و نو بود.
دلی را با دلی چون بر هم افتد
همی آوازه‌ای در عالم افتد
هوش مصنوعی: وقتی قلب‌ها با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند و به هم نزدیک می‌شوند، صدای آن در جهان طنین‌انداز می‌شود.
خوشا وقتا که باشد آن دو دل را
ولکن این چنین دل خود کم افتد
هوش مصنوعی: خوشا وقتی که آن دو نفر با هم هستند، اما وقتی اینگونه دل ما به درد می‌آید.
در ریاض و غیاض آن کوه چرا می‌کردند و از انهار و حیاض او شراب‌های صافی تجرع می‌نمودند روز مضجع و مسکن بر گل مرغ‌زار و شب مبیت و مقیل بر سنبل کوهسار وحوش آن موضع، حریف و الیف ایشان شده و طیور آن هوا و فضا‌، جلیس و انیس ایشان گشته اسبابی مهیا و عیشی مهنا.
هوش مصنوعی: در دشت‌ها و در دامنه کوه‌ها، آن‌ها به چرا می‌پرداختند و از چشمه‌ها و آب‌های زلال آنجا می‌نوشیدند. روزها در مکانی با گل‌های زیبا می‌نشستند و شب‌ها در کنار گل‌های سنبل در کوه‌ها می‌خوابیدند. در این مکان، دوستان و همنشینانشان با آن‌ها بودند و پرندگان آن فضا همیار و همراهشان شده بودند. آن‌ها وسایل مورد نیازشان را فراهم می‌کردند و از زندگی لذت می‌بردند.
در جام وصل، باده اسباب خرمی
اوقات عیش و لذت ایام بی‌غمی
هوش مصنوعی: در جام وصال، شراب موجب شادی و خوشی اوقات و لذت روزها بدون غم می‌شود.
هم از نسیم دولت و اقبال، خوشدلی
هم با وصال دلبر خوشروی، همدمی
هوش مصنوعی: هم از نسیم خوشبختی و خوش‌اقبالی لذت می‌برم، هم از عشق و نوازش معشوق زیبارو، و هم از همراهی با او.
انواع نزهت و طرب و عیش بر فزون
اسباب فترت و غم ایام در کمی
هوش مصنوعی: انواع شادی‌ها و خوشی‌ها و تفریح‌ها زیاد است، اما به دلیل کمبود زمان و غم و اندوه روزگار، از آن‌ها کمتر بهره‌برداری می‌شود.
اتفاق را آن سال، باران نیامد و برف و نم خشک بایستاد ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیع را خشکی غالب آمد.
هوش مصنوعی: در آن سال باران نبارید و برف‌ها خشک شدند. منابع آب کم آب شدند و خشکی به زمین‌های زراعی حاکم شد.
تا رفت چنانکه فتنه را خواب از چشم
این بحر هزار چشمه را آب از چشم
هوش مصنوعی: تا زمانی که رفت و اثری از خودش گذاشت، مانند خواب عمیق فتنه که باعث می‌شود چشمان بیدار از دیدن آن محروم شوند، این دریا که هزار چشمه در خود دارد، از چشمان بی‌خبر و بستۀ خود آبی نمی‌بیند.
بر عالم، قحط و جدب استیلا آورد و بر جهان، نحوس و بوس مستولی شد حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت کبک نر با ماده گفت: شرط عاقل و فرزانه آن بود که مایحتاج اوقات زمستان در ایام تابستان مهیا کند و در هنگام رفاهت و راحت ساعات حال، از شدت اوقات مستقبل اندیشه دارد و تدبیر ادخار کند.
هوش مصنوعی: در دنیا قحطی و خشکسالی حاکم شده و بدی‌ها و شوم‌ها بر زمین سایه افکنده است. دانه‌ها و محصولات نتوانسته‌اند رشد و نمو کنند و در مراتع و مزارع، کمبود و نقصی وجود دارد. کبک نر به کبک ماده گفت که انسان عاقل و دانا می‌داند که باید نیازهای خود برای زمستان را در تابستان تأمین کند و در زمان رفاه و آسایش باید به فکر روزهای سخت آینده باشد و برای آن تدبیری اندیشیده شود.
وانظر لنفسک و السلامه نهزه
و زمانها ضافی الجناح یطیر
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و به این که برای سلامتی‌ات چه تلاش‌هایی می‌کنی. زمان‌ها مانند پرنده‌ای با بال‌های گشوده در حال پرواز هستند.
کارها را به وقت باید جست
کار بی وقت، سست باشد سست
هوش مصنوعی: باید کارها را به موقع انجام داد، زیرا کارهای بدون برنامه و وقت‌شناسی نتیجه‌ی ضعیفی خواهند داشت.
و این کلمه را معتبر شناسد که: خذ من یومک لغدک تا چون مزاج روزگار و احوال او تغیر و تبدل پذیرد و شب آبستن، مولود حال بر خلاف مراد از ارحام ادوار در کنار قابله سرانجام‌نهد، دل و خاطر در مخالب عقاب حیرت و مهابط و مضایق حسرت و ضجرت، متحیر و مدهوش نماند. تدبیر آن بود که سفری کنم و بضاعتی با خود همراه گردانم و می‌گویند در فلان شهر نرخ طعام کسادی دارد، بروم و ذخیره زمستان با خود بیارم، پیش از آنکه تخم‌ها در حجاب خاک متواری و در نقاب انبار مستور گردد. پس بدین عزیمت روی بدان سمت آورد و چون مطلب و مقصد دور دست بود، مدتی مهلت در میان آمد تا آن زمان که زمستان بر جهان تاختن آورد و لشکر سرما بر خیل اشجار و اثمار شبیخون کرد. قلال کوهسار و اطراف مرغزار از برگ و بار عاری و عاطل شد و جز عمامه بر فرق صنوبر و قبا در قد سرو نماند. حله خضرا از اکناف اشجار فرو ریخت و خرده کافور به منخل سحاب بر اموات عالم فروبیخت.
هوش مصنوعی: این کلمه را به‌عنوان یک اصل معتبر می‌شناسند: "از روز خود برای فردا ذخیره کن." چرا که با تغییر و تحولات روزگار، شبِ جدیدی با حالتی متفاوت به وجود می‌آید و دل و ذهن نباید در میان مشکلات و حسرت‌ها گیج و مبهوت بمانند. باید تدبیری اندیشیده شود و سفری انجام گیرد همراه با ذخیره‌ای از کالا. گفته می‌شود در شهری خاص نرخ غذا پایین است، بنابراین باید به آنجا رفت و مواد غذایی برای زمستان ذخیره کرد، پیش از آنکه دانه‌ها در خاک پنهان شوند. بنابراین، تصمیم گرفتم به آن سمت حرکت کنم و چون مقصد دور بود، مدتی طول کشید تا زمانی که زمستان به وجود آمد و سرما به درختان و میوه‌ها حمله‌ور شد. مناطق کوهستانی و اطراف دشت‌ها از برگ و میوه خالی شد و جز چند علامت از درختان باقی نماند. برگ‌های سبز از درختان ریخت و بارانی مانند کافور بر زمین‌های مرده بارید.
ماننده مادران مرده فرزند
در دیده عالم، ابر کافور افکند
هوش مصنوعی: مانند مادران از دست رفته که حسرت فرزندانشان را دارند، در نظر دیگران غمی سنگین و گران را به نمایش می‌گذارند.
نعمت و الحان بلبل شکسته و اوتار موسیقار صلصل گسسته. کبک نر از سفر باز آمد. ماده را هیأت و صورت متغیر دید، شکم بر آمده و چشم‌ها فرو شده، آثار حمل و آمارت حبل بر صورت و سیما پدید گشته. در وی بدین سبب بدگمان شد و گفت: من به عفت و عصمت تو اعتمادی تمام داشتم و به حسن عهد و موافقت تو اعتضادی بر کمال. مواجب مصاحبت و لوازم موافقت آن بودی که در غیبت من پای در ذیل عفاف و صلاح آوری و رعایت جانب مرافقت و مواصلت قدیم که میان ما مؤکد است، مرعی و مشکور داشتی. تو خود در ایام غیبت من همه سورت هزل و لهو خوانده‌ای و آیات فسق و فجور تکرار کرده‌ای و قدم در عرصه مراد و شهوت و نهمت زده‌ای و خلیع العذاروار افسار از نفس اماره برگرفته‌ای و استقبال مقدم مرا ذخیره‌ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده و گفته:
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر غم و اندوهش نغمه‌های غمگینی سر می‌دهد و موسیقی‌دان نیز سازش را به تلخی می‌نوازد. کبک نر پس از سفری به خانه بازمی‌گردد و متوجه تغییرات ظاهر ماده می‌شود؛ شکمش برآمده و چشمانش گود رفته، نشانه‌های بارداری در چهره‌اش مشهود است. این تغییرات او را بدبین می‌کند و به ماده می‌گوید: من به پاکی و از خودگذشتگی تو کاملاً اعتماد داشتم و بر حسن عهد و دوستی‌ات تکیه می‌کردم. انتظارم این بود که در غیاب من به رعایت عفت و نیک‌نامی خود ادامه دهی و به سابقه دوستی‌مان احترام بگذاری. اما تو در زمان غیاب من تنها به لهو و لعب مشغول بوده‌ای و رفتارهای ناشایست را تکرار کرده‌ای، به دنبال آرزوها و شهوات رفته‌ای و افسار نفس سرکش خود را رها کرده‌ای. اکنون نیز در بازگشت من، به جای استقبال گرم، نوشیدنی ناخوشایندی برای من آماده کرده‌ای و...
والقی حبلی علی غاربی
و اسلک مسلک من قد مرج
هوش مصنوعی: من بار خود را بر دوش غریبی می‌گذارم و راه کسی را می‌روم که به بی‌راهه رفته است.
فان لامنی القوم قلت اعذروا
فلیس علی اعرج من حرج
هوش مصنوعی: اگر مردم به من خرده بگیرند، می‌گویم که آن‌ها عذر داشته باشند، زیرا برای کسی که نقصی دارد، هیچ گناهی نیست.
به رازقی که بچه غراب را بر وکر اشجار، وظیفه لیل و نهار، رعایت جود او می‌دهد و به خالقی که فرج عقاب را بر قلال جبال راتبه روز و شب، حمایت کرم او می‌رساند که این ساعت، تعریک این جنایت و تأدیب این بی‌خویشتنی در باب تو تقدیم کنم، چنانکه ناحفاظان را فهرست عبرت و عنوان اعتبار گردد. کبک ماده گفت: به صانعی که مشغله خروس در اسحار، تسبیح جلال و تقدیس کمال اوست و به مبدعی که جلوه طاووس در مرغزار، تعظیم نوال اوست که در زمان غیبت تو مرا با هیچ نامحرمی مجالست و مخالطت نبوده است و بر خلاف رضای تو قدمی ننهاده‌ام. کبک نر گفت: در روشنی آفتاب به نور چراغ حاجت نیاید. «و لیس الخبر کالعیان». به ارتکاب جنایت، کفایت نمی‌کنی و ترک امانت و دیانت روا می‌داری و به سوگند خلاف، پرده بر چهره انصاف می‌پوشی و از سر غضب و انفت و استنکاف و حمیت، ماده را زدن گرفت. هر چند ماده می‌گفت:
هوش مصنوعی: به پرنده‌ای که وظیفه مراقبت از بچه‌اش را درختان بر عهده دارد و به خالقش که در هر شب و روز از او حمایت می‌کند، تقدیم می‌دارم؛ به گونه‌ای که دیگران درس عبرتی برای خود بیاموزند. پرنده ماده می‌گوید: به سازنده‌ای که صبح‌ها آواز خروس، نشان‌گر جلال اوست و به مبدعی که زیبایی طاووس در دشت‌ها، نشانه کرم اوست، من هرگز با کسی که برای تو ناپسند است، نزدیکی نداشته‌ام و بر خلاف رضایت تو، هیچ قدمی برنداشته‌ام. پرنده نر پاسخ می‌دهد که در نور خورشید به چراغ نیاز نیست. تو با انجام جنایت کافی نیستی و امانت و دیانت را زیر پا می‌گذاری و با سوگند دروغ، انصاف را نادیده می‌گیری و به خاطر غضب و خشم، پرنده ماده را می‌زنی، در حالی که او به تو می‌گوید:
مشتاب به کشتنم که در دست توام
هوش مصنوعی: به خودت تعجیل نکن که من در بند تو هستم و تحت تسلط تو قرار دارم.
مزن که پشیمان شوی ازین تعجیل و لکن وقتی که مربح و نافع نباشد.
هوش مصنوعی: مراقب باش که به خاطر شتابزده رفتن پشیمان نشوی، به ویژه زمانی که این کار ثمری نداشته باشد.
ستذکرنی اذا جربت غیری
و تندم حین لاتغنی الندامه
هوش مصنوعی: به یادم بیاور هنگامی که شخص دیگری را امتحان کردی و سپس پشیمان شدی، هنگامی که پشیمانی هیچ سودی نخواهد داشت.
شتابندگی کار آهرمن است
پشیمانی جان و رنج تن است
هوش مصنوعی: عجله و شتاب در انجام کارها ویژگی منفی است که به بروز پشیمانی روحی و درد جسمی منجر می‌شود.
پرستنده آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشوند آفرین
هوش مصنوعی: کسانی که به دنبال انتقام و کینه‌توزی هستند، هیچ‌گاه در این دنیا مورد ستایش قرار نمی‌گیرند.
او همچنان می‌زد تا ماده از عالم حیات به عالم ممات نقل کرد و با همه رفتگان برابر شد. چون عیال موافق و رفیق مرافق کشته گشت و فورت خشم تسکین پذیرفت، کبک نر تأملی کرد و با خود گفت: دریغا رفیق شفیق و ندیم قدیم و یار مساعد و حریف معاضد با چندان حقوق مرعی و اخلاق مرضی و حصافت رای و خرد و کفایت، بی تهمتی ظاهر، به موجب شبهتی کشته شد و ندانم که در تقدیم این رای و امضا این عزیمت، مصیبم یا مصاب، صایبم یا مخطی. جماعتی از طیور که در اکناف و اطراف آن موضع بودند به تهنیت قدوم او به زیارت حاضر آمدند و چون کبک ماده را کشته دیدند، از موجب حادثه بحث کردند. کبک نر صورت حال اعلام داد و شرح آنچه روی نموده بود، باز گفت: هر کس از مرغان، زبان ملامت و تعییر در وی دراز کردند و گفتند: بی مشاورت مؤتمنی بر چنین اقتحام شگرف، اقدام نموده‌ای و بی‌رؤیتی ثاقب، ارتکابی بدین عظیمی روا داشته‌ای. بدان که درین نواحی، عیالان ما را به مثال این عارضه بسیار حادث شود و چنان گمان افتد که زن حامله شده است و چون سه ماه بر آن بگذرد، ما فلان بیخ بیاریم و بدهیم تا بعد از نضج مادت، اجابت طبیعت حاصل آید و بیماری زایل گردد. خطا کردی و در امضا این رای مخطی بودی و اگر با ما درین باب مفاوضتی رفتی، پیش از نفاذ تدبیر، بدین تشویر و تقصیر مأخوذ نگشتی و در ملامت عاجل و عقوبت آجل نیفتادی. چون حجاب شبهت از روی کار برداشته شد و به یقین بدانست که خطا کرده است و جفت شایسته را بی‌موجبی به دست تلف داده، در وی می‌نگریست و به نوحه و زاری می‌گریست و می‌گفت:
هوش مصنوعی: او همچنان به نواختن ادامه داد تا این که موجودی از دنیای زندگی به دنیای مرگ منتقل شد و با همه رفتگان یکسان شد. وقتی عیال و یار همیشگی‌اش کشته شد و خشم او کمی تسکین یافت، کبک نر مدتی تأمل کرد و در دل گفت: ای کاش رفیق وفادار و همدم قدیمی‌ام، با آن‌همه حقوق رعایت شده و اخلاق پسندیده و حسن نظر و خرد و کفایت، بدون هیچ گونه تهمتی به دلیل یک شبهه کشته شده است. نمی‌دانم که در نتیجه این تصمیم، من متأثر هستم یا خودم مقصرم. گروهی از پرندگان که در اطراف آنجا بودند به منظور خوش آمدگویی نزد او آمدند و وقتی کبک ماده را کشته مشاهده کردند، درباره این حادثه صحبت کردند. کبک نر وضعیت را توضیح داد و آنچه را که اتفاق افتاده بود، بیان کرد: برخی از پرندگان شروع کردند به انتقاد کردن و گفتند: تو بدون مشورت و همفکری اقدام به چنین کار بزرگی کرده‌ای و بدون داشتن بینش کافی، عملی به این عظمت را مرتکب شده‌ای. بدان که در این نواحی، اتفاقات مشابه برای همسران ما زیاد رخ می‌دهد و ممکن است چنین به نظر برسد که زن باردار است و پس از گذشت سه ماه، ما فلان چیز را تهیه کنیم تا بعد از رشد ماده، طبیعت به حالت عادی برگردد و بیماری از بین برود. تو اشتباه کردی و در این تصمیم خطا کردی و اگر درباره این موضوع با ما گفت‌وگو می‌کردی، پیش از اجرایی شدن تدابیر، به این نحو و تقصیر دچار نمی‌شدی و گرفتار ملامت و عذاب نمی‌شدی. وقتی که پرده شبهه از روی کار کنار رفت و به وضوح درمی‌یابد که خطا کرده و جفت شایسته‌اش را بی‌دلیل از دست داده، به او می‌نگرد و با ناله و زاری می‌گرید و می‌گوید:
عجبت لبصری بعده و هو میت
و کنت امءا ابکی دما و هو غائب
هوش مصنوعی: من شگفت زده‌ام که چگونه می‌توانم به آنچه که از او در ذهن دارم نگاه کنم، در حالی که او مرده است و من به یاد او اشک می‌ریزم، در حالی که او در اینجا حضور ندارد.
علی انها الایام قد صرن کلها
عجائب حتی لیس فیها عجائب
هوش مصنوعی: روزگار به حدی عجیب و غریب شده است که حتی در میان این عجایب، دیگر چیزی به نام عجایب وجود ندارد.
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاک است مرا بر سر و باد است به دست
هوش مصنوعی: این حقیقت دردناک و تاسف‌بار است که من از خاک برخاسته‌ام و در نهایت، باد در دست من است.
این افسانه از بهر آن گفتم تا پادشاه به تعجیل کاری نفرماید و در سیاست، شرایط احتیاط و مراسم اجتهاد بجای آرد و در حوادث روزگار تأنی و تدبر و تأمل و تفکر شعار و دثار احوال خود سازد و به قول زنان التفات نفرماید که زنان مؤلف مکر و خداع و مصنف عذر و کذاب باشند و طبیعت ایشان وکر مکر و جبلت ایشان معدن زرق و ختل بود. هرکه به محنت و اذیت ایشان مبتلا گردد، نبات عمر او را نشو و نما و رونق و طراوت نماند و معیشت او از لذت و حلاوت دور بود.
هوش مصنوعی: این داستان را به این دلیل روایت کردم که پادشاه عجولانه اقدام نکند و در امور سیاست احتیاط و تدبیر را مدنظر قرار دهد. در مواجهه با حوادث زندگی، باید با آرامش و دقت فکر کند و وضعیت خود را بررسی کند. همچنین، نباید به سخنان زنان که ممکن است دروغ و فریب به همراه داشته باشد، توجه کند؛ زیرا زنان به طور طبیعی تمایل به فریب و نیرنگ دارند. هرکس که به مشکلات و آزارهای آن‌ها دچار شود، از لذت و شادی زندگی به دور خواهد ماند و عمرش بی رونق و طراوت خواهد گذشت.
رب ذئب اخذوه و تمادوا فی عقابه
ثم قالو زوجوه و ذروه فی عذابه
هوش مصنوعی: در این بیت به توصیف وضعیت فردی می‌پردازد که به دلیل اعمال نادرستش مجازات می‌شود. ابتدا او را گرفتار می‌کنند و سپس به خیال اینکه می‌توانند او را با ازدواج نجات دهند، اما در واقع او همچنان در عذاب و رنج باقی می‌ماند. این وضعیت نمایانگر بی‌توجهی به پیامدهای اعمال و وارد آوردن مصائب بر شخصی است که در دام مشکلات گرفتار شده است.
خواطر ایشان، کیمیای حیلت است و ضمایر ایشان، عناصر خدیعت. و. اگر پادشاه دستوری فرماید، داستانی از دستان زنان بگویم تا حقیقت این حال مبرهن شود و اسرار این دعوی مبین گردد. پادشاه گفت: چگونه است آن داستان؟ بگو تا بشنوم.
هوش مصنوعی: اندیشه‌های آن‌ها مانند یک جادو در فریبکاری است و درونشان همچون عناصر فریب. اگر پادشاه دستوری دهد، داستانی از دستان زنان بیان می‌کنم تا حقیقت این وضعیت روشن شود و رازهای این ادعا نمایان گردد. پادشاه پرسید: این داستان چگونه است؟ بگو تا بشنوم.