شمارهٔ ۴۲
ای گشته جهان جان ز مدحت
همچون لب دلبران پر از قند
چون ابر و گل ست ظلم و انصاف
در عهد تو این گری و آن خند
یک روز به شب نشد که گردون
از هیبت تو سپر نیفکند
من بنده که خاطرم نهالی ست
در باغ ثنای تو برومند
بی برگی اگر چه گفتنی نیست
یکبارگیم ز بیخ بر کند
فریاد مرا ز روزگار ست
تا چند ز روز گار تا چند
ای مادر روزگار هرگز
تازاده به از تو هیچ فرزند
تو وارث ملک روزگاری
در عهده توست قطع و پیوند
از دست حوادثم برون کن
بدنامی روزگار مپسند
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای گشته جهان جان ز مدحت
همچون لب دلبران پر از قند
هوش مصنوعی: به دنیا نگاهی بینداز که مانند لبهای دلبران شیرین و پرنغمه است، چون روحش از ستایش و مدح پر شده است.
چون ابر و گل ست ظلم و انصاف
در عهد تو این گری و آن خند
هوش مصنوعی: در زمان تو، ظلم و انصاف مثل ابر و گل تغییر میکنند؛ یکی در حال گریه است و دیگری در حال خنده.
یک روز به شب نشد که گردون
از هیبت تو سپر نیفکند
هوش مصنوعی: هر روز که میگذرد، به خاطرت نمیتوانم به تجملات و زیباییهای دنیا فکر نکنم. دنیا تحت تأثیر زیبایی و عظمت تو است و هیچگاه از جلال تو کاسته نمیشود.
من بنده که خاطرم نهالی ست
در باغ ثنای تو برومند
هوش مصنوعی: من بندهای هستم که یاد و خاطرم مانند نهالی در باغ ستایش تو جوانه زده و رشد کرده است.
بی برگی اگر چه گفتنی نیست
یکبارگیم ز بیخ بر کند
هوش مصنوعی: اگرچه بدون برگ چیزی نمیتوان گفت، اما یک بار باید از ریشهاش جدا شود.
فریاد مرا ز روزگار ست
تا چند ز روز گار تا چند
هوش مصنوعی: صدای من از دست روزگار به آسمان میرود، تا کی باید در چنگال زمان گرفتار بمانم؟
ای مادر روزگار هرگز
تازاده به از تو هیچ فرزند
هوش مصنوعی: ای مادر روزگار، هیچ فرزندی بهتر از تو و فرزندان تازه به دنیا آمدهات نیست.
تو وارث ملک روزگاری
در عهده توست قطع و پیوند
هوش مصنوعی: تو صاحب و وارث سرزمین و زمانی هستی که بر عهده تو قرار دارد، وابستگیها و ارتباطات آن را حفظ کنی یا قطع کنی.
از دست حوادثم برون کن
بدنامی روزگار مپسند
هوش مصنوعی: از مشکلات و حوادثی که برای من پیش آمده است، مرا از بدنامی و تلخی روزگار نجات بده.

ظهیر فاریابی