گنجور

شمارهٔ ۳۵

جلال ملت و دین،تو گمان مبر که دگر
به کبریای جلال تو هیچ کس باشد
به هر چه حکم تو سابق شود چو در نگری
قضا هنوز به فرسنگها ز پس باشد
شبی نباشد کاندر دل و دِماغ عدو
خیال تیغ نه همخوابه هوس باشد
هرانکسی که زند بر خلاف تو نفسی
نخست مرگ گلوگیر در نفس باشد
همای همت تو هر کجا که سایه فکند
به فرّ و مرتبه عنقا کم از مگس باشد
نسیم عدل تو در هر زمین که نافه گشاد
دژم بنفشه و فریاد کن جرس باشد
فنا کله ز سر روزگار بر باید
اگر نه حزم تو شبها درو عسس باشد
به بزم شاه جهان کشف حال بنده بکن
به پایمردی دانم که دسترس باشد
که گرچه عیش من از حد برون پریشان است
و لیک یک نظر رحمت تو بس باشد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.